لعنت به اين شانس

شانس کلمه عجيبي است. در رياضيات بخشي از علم آمار و احتمال است اما در زندگي روزمره معناي عجيب تري دارد. معمولاً آدم هايي هستند که به آن ها بدشانس يا خوش شانس مي گويند. از نظر علمي خوش شانس ها آن هايي هستند...
سه‌شنبه، 22 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لعنت به اين شانس

 لعنت به اين شانس
لعنت به اين شانس


 

نويسنده: علي رنجبران




 
مي توانيد اسمش را خوش شانسي يا بدشانسي بگذاريد. اين پنج نفر کساني هستند که مرگ به طرز عجيبي سراغ شان رفته اما ... برگشتند!
شانس کلمه عجيبي است. در رياضيات بخشي از علم آمار و احتمال است اما در زندگي روزمره معناي عجيب تري دارد. معمولاً آدم هايي هستند که به آن ها بدشانس يا خوش شانس مي گويند. از نظر علمي خوش شانس ها آن هايي هستند که اتفاقات بعيد و خوشايندي برايشان مي افتد و بدشانس ها درست برعکس. شايد خيلي ها اين مسأله را به سرنوشت و اقبال افراد نسبت بدهند اما اين طور نيست. پنج مورد بسيار عجيب در دنيا وجود دارد که از نظر علمي احتمال کمي دارد براي کسي روي بدهد اما اتفاق افتاده است.

هدف شهاب سنگ Ann Hodges (USA)
 

شهاب سنگ ها تکه پاره هاي بين سياره اي هستند که گاه گاهي گذارشان به زمين مي افتد. البته تعداد آن هايي که وارد جو زمين مي شوند بسيار زياد است اما تقريباً بيشتر آن ها شانسي براي رسيدن به زمين ندارند چون بر اثر گرما مي سوزند و خاکستر مي شوند. مطابق برآوردها بعد از يک ميليون سال مي شود در يک کيلومتر مربع از سطح زمين يک کيلو شهاب سنگ پيدا کرد؛ مثلاً اگر وزن همه شهاب سنگ هايي را که در ايران مي افتند در يک سال حساب کنيد مي شود 1/6 کيلوگرم. حالا فرض کنيد چقدر احتمال دارد وقتي در خانه تان نشسته ايد يک شهاب سنگ 5 کيلوگرمي ناخوانده از سقف خانه وارد شود و بيفتد روي شما. از نظر رياضي تقريباً امکان ندارد اما اين اتفاق افتاده است. 56 سال قبل از اين «آن هاگز» مشغول چرت بعد از ناهار روي تخت اتاقش بود که جسمي داغ و سخت به شکم او برخورد کرد. شهاب سنگ بعد از طي کردن ميليون ها کيلومتر در فضا، از گرماي ناشي از اصطکاک با جو هم جان سالم به دربرد تا سقف خانه «آن» در آلاباماي آمريکا را سوراخ کند و روي او بيفتد. اين اتفاق باعث سوختگي شکم او شد و فقط شانس آورد که سقف خانه جلوي ضربه شديد آن سنگ را گرفته بود. نکته جالب در اين ميان اندازه و بزرگي اين سنگ آسماني بود. معمولاً سنگ هاي آسماني در اندازه هايي مثل بند انگشت به زمين مي رسند و وزن آن ها از چند گرم تجاوز نمي کند اما شهاب سنگ «آن» 5/56 کيلوگرم وزن داشت. اين شهاب سنگ بعدها به نام شهري که «آن» در آن سکونت داشت «سيلاکوگا» نام گرفت. با اين که شهاب سنگ مي تواند از يک گلوله خطرناک تر باشد اما «آن» را نکشت. حالا خودتان فکر کنيد که او خوش شانس است يا بدشانس. بعدها در اتفاقات مشابهي چند شهاب سنگ بسيار کوچک به چند نفر ديگر برخورد کردند اما مورد هاگز چيز ديگري بود. در آخرين مورد در سال 2009 يک شهاب سنگ 3 گرمي از کنار دست يک پسر آلماني رد شد و باعث زخمي شدن دستش شد.

 لعنت به اين شانس

بازمانده دو بمب اتمي Tustomo Yamaguchi (Japan)
 

صبح روز 6 آگوست 1945 قرار بود «تسوتوما ياماگوچي» به همراه دو همکارش آماده شوند که هيروشيما را ترک کنند و به شهرشان برگردند. ياماگوچي در ناکازاکي براي شرکت صنايع سنگين ميتسوبيشي کار مي کرد و سه ماه گذشته را براي يک مأموريت کاري در هيروشيما گذارنده بود. آن ها در راه ايستگاه بودند که او به خاطر آورد مهر شرکت را جا گذاشته، بنابراين برگشت تا آن را بردارد. ساعت 8:15 دقيقه زماني بود که او براي برداشتن کيفش به سمت بندرگاه مي ر فت و درست همان موقع چشمش به چيزي عجيب در آسمان افتاد: «بعداً فهميدم که آن بمبي اتمي بود که به دو چتر بسته شده بود و به آرامي سقوط مي کرد.» آن محل تا جايي که او ايستاده بود تنها سه کيلومتر فاصله داشت و لحظاتي بعد همه چيز سفيد شد. بمب طوري تنظيم شده بود که در ارتفاع 576 متري سطح زمين منفجر شود. به همين دليل او صحنه انفجار را ديد اما فقط يک لحظه: «بلافاصله کور شدم. مثل يک فلاش بزرگ و وحشتناک بود و بعد حواسم را از دست دادم.» صداي انفجار باعث شد پرده هاي گوش ياماگوچي پاره شود. بيناييش را به طور موقت از دست داد و نيمه سمت چپ بالاي بدنش دچار سوختگي و جراحت شديد شد: «به هوش که آمدم روي زمين مي خزيدم. همه چيز از بين رفته بود. خودم را کشان کشان و از بين اجساد سوخته به آب رساندم تا تشنگي شديدم را رفع کنم.» بعد از آن او به دنبال همکارانش گشت. آن ها زنده بودند. آن سه نفر شب را در پناهگاهي بي سقف صبح کردند و فردا به ناکازاکي برگشتند، در حالي که به بخت بدشان لعنت مي فرستادند. تسوتومائو ياماگوچي دو روز استراحت کرد و صبح روز 9 آگوست براي گزارش دادن به محل کارش رفت. حوالي ساعت 11 صبح او مشغول توضيح دادن ماجرا بود که بمب دوم اين بار هم در فاصله سه کيلومتري محل کار او منفجر شد. اين بار او آسيبي نديد، تنها بانداژ زخم هايش پاره شد و يک هفته را به شدت در تب گذارند. از اين دو انفجار اتمي تنها 165 نفر جان سالم به در بردند که بايد آن ها را جزو خوش شانس ترين آدم هاي دنيا دانست. در بين اين 165 نجات يافته از انفجار اتمي، ياماگوچي کسي است که نه مي توان او را خوش شانس و نه بدشانس دانست. او که در سال 1916 به دنيا آمده بود فقط چند ماه قبل در ژانويه 2010 بر اثر سرطان معده درگذشت. او بيشتر عمرش را صرف برقراري صلح و تلاش براي جهاني بدون سلاح هسته اي کرد.

 لعنت به اين شانس

هدف تروريست ها Jason & Jenny Lowrence (UK)
 

هندوستان محل مناسبي براي سفر به حساب مي آيد؛ کشوري پر از عجايب که مقصد بسياري از توريست هاست. به همين دليل بود که زوج انگليسي جسي و جني لاورنس تصميم گرفتند در تعطيلات به اين کشور سفر کنند. آن ها سفرشان را در هندوستان شروع کردند و روز 26 نوامبر 2008 به بمبئي رسيدند؛ شهري پر از بناهاي تاريخي. همه چيز آرام بود و زوج انگليسي به هتلشان رسيده بودند. آن ها خبر نداشتند که چند لحظه بعد محل اقامت آن ها، هتل تاج محل به وسيله تروريست ها تبديل به حمام خون مي شود. حمله رأس ساعت 11 شب شروع شد و هدف آن ها انگليسي ها – آمريکايي هايي بود که در بمبئي بودند. شايد براي هر کس ديگري اين يک غافلگيري به حساب مي آمد اما لاورنس ها به اين موضوع عادت داشتند. چون دوبار ديگر هم از حملات تروريستي جان سالم به در برده بودند، درست مثل اين دفعه، بار قبلي آن ها در متروي لندن شاهد يکي از حملات تروريستي بزرگ تاريخ بودند؛ حمله اي که منجر به کشته شدن 52 شهروند انگليسي شد اما آن ها از آن حمله نجات پيدا کردند. اين زوج يک بار در سال 2001 هم شاهد نزديک بزرگ ترين حمله تروريستي تاريخ آمريکا بودند. آن ها مشغول گذراندن تعطيلاتشان در نيويورک بودند که حملات 11 سپتامبر رقم خورد و برج هاي تجارت جهاني نابود شدند. با اين حساب اين زوج هم در دسته آدم هايي قرار مي گيرند که نه مي شود آن ها را خوش شانس دانست نه بدشانس.

 لعنت به اين شانس

صاعقه زدگي مزمن Roy Sullivan (USA)
 

وقتي باران و رعد و برق شروع شد «روي ساليوان» براي در امان ماندن از رعد و برق تصميم گرفت به جايي پناه ببرد. شايد آن وقت او نمي دانست که سرنوشتش با رعد و برق گره خورده است. او داخل برج ديدباني پارک ملي «شناندوا» رفت؛ پارکي که او وظيفه محافظت از آن را برعهده داشت. طولي نکشيد که باران شروع شد و رعد و برق به دنبالش از راه رسيد. اتاقک تازه ساز بود و آنتن برق گير روي آن نصب نشده بود: «ناگهان ديدم که آتش از همه جا به سمت من مي جهد.» رعد و برق به اتاقک خورد و باعث سوختگي شديد پاي چپ ساليوان شد. به طور معمول احتمال برق زدگي 1 به 3 هزار است؛ يعني از هر 3 هزار نفر يکي ممکن است دچار صاعقه زدگي شود. تا اين جا اتفاق عجيبي نيفتاده بود اما تصور کنيد يک نفر هفت بار دچار اين حادثه شود. آن وقت احتمال آن مي شود 1 تقسيم بر 10 به توان 22؛ يعني چيزي نزديک به صفر. اما اين اتفاق براي ساليوان افتاده است و او بعد از صاعقه زدگي سال 1942 شش بار ديگر به وسيله صاعقه شکار شد. دفعه بعد او در ماشينش در جاده اي کوهستاني رانندگي مي کرد که برق او را پيدا کرد. شايد در آن زمان وي فکر کرد آدم بدشانسي است که دوبار صاعقه به او خورده است. دفعه بعد حياط خانه اش و بار ديگر در پارک ملي بود که صاعقه به او خورد. او داشت کم کم باورش مي کرد نيرويي پنهاني مي خواهد او را نابود کند. به همين دليل سعي مي کرد حواسش را جمع کند. بنابراين وقتي نزديک شدن توفان را ديد خيلي سريع سوار ماشينش شد و پا به فرار گذاشت. ساليوان پايش را بيشتر روي گاز فشار داد. انگار داشت موفق مي شد و از ابرها جلو مي زد. بالاخره به نظرش رسيد که به جاي امني رسيده است. از وانتش پياده شد تا پناهگاهي براي خودش پيدا کند: «صاعقه را ديدم که به سمت من مي آمد.» به همين سادگي او براي بار پنجم توسط صاعقه غافلگير شد. تا همين جا هم او يک مورد عجيب به شمار مي رفت اما صاعقه زدگي ششم و هفتم هم از راه رسيدند تا ساليوان صاحب يک رکورد خيره کننده باشد. او مردي است که هفت بار دچار صاعقه زدگي شده و زنده مانده و اين در حالي است که سالانه بيشتر از 3 هزار نفر در آمريکا بر اثر صاعقه زدگي مي ميرند. با اين حساب نمي توان گفت او خوش شانس است يا بدشانس.

 لعنت به اين شانس

هدف تروريست ها Violet Jessop (UK)
 

صبح روز 20 اکتبر سال 1910 اولين بار بود که «ويولت جسوپ» 23 ساله پايش را داخل کشتي آر ام اس المپيک گذاشت. او بعد از مريض شدن مادرش تحصيل را رها کرد و به عنوان کمک پرستار به ناوگان دريايي پيوست. او خوشحال بود چون المپيک، يک کشتي بزرگ، مطمئن و لوکس بود که هر کسي شانس کار کردن در آن را پيدا نمي کرد. اما خيلي زود اولين حادثه از راه رسيد. دقيقاً 11 ماه از اولين باري که او پايش را داخل کشتي گذاشت، کشتي المپيک با ناو جنگي «هاوک» تصادف کرد. نتيجه اين تصادف از دست دادن يکي از پروانه ها و پر شدن دو قسمت کشتي از آب بود. المپيک توانست کشان کشان خودش را به بندر «ساوت همپتون» برساند. اين اولين حادثه دريايي ويولت جسوپ بود. بعد از آن او مدتي بيکار بود تا اين که روز ده آوريل 1912 در کشتي بزرگ و مشهور تايتانيک استخدام شد. ولي تنها چهار روز بعد تايتانيک غرق شد: «روي عرشه ايستاده بودم و نگاه مي کردم که کشتي به يخ برخورد کرد.» او سرانجام توانست خودش را به داخل يکي از قايق هاي نجات بيندازد و از مهلکه جان سالم به در ببرد، در حالي که يک نوزاد را که پدر و مادرش گم شده بودند به بغل گرفته بود. جنگ جهاني اول شروع شد و ويولت به عنوان پرستار به جبهه ها فرستاده شد. چهار سال بعد از غرق شدن تايتانيک او دوباره پايش را داخل يک کشتي گذاشت. پرستار ويولت جسوپ در کشتي بريتانيک استخدام شد؛ بريتانيکي که يک بيمارستان دريايي به حساب مي آمد. چند روز بعد بريتانيک در خليج «اگن» در همسايگي مديترانه به مين برخورد کرد. کشتي غرق شد و ويولت خودش را به آب انداخت تا نجات يابد. بلافاصله يک تخته به سرش خورد و از هوش رفت. به نظر مي رسيد او جانش را از دست داده باشد اما موهاي بورش و يک نازبالش جانش را نجات داد. قايق هاي نجات درخشش موهاي او را ديدند و نجاتش دادند، در حالي که نازبالش باعث شده بود سر او روي آب بماند، به نظر مي رسد نمي شود به ويولت لقب خوش شانس يا بدشانس داد. او در سه کشتي بزرگ که دچار حادثه شد کار کرد و از هر سه حادثه جان سالم به در برد. بعد از مرگ، خانواده اش جسد او را به دريا انداختند.

 لعنت به اين شانس


منبع:مجله دايرة المعارفي دانستنيها (همشهري) / شماره 17




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط