بررسي نقش عقل در فهم و تفسير قرآن (4)
نويسنده:سيد فياض حسين رضوي كشميري*
فصل ششم: دلائل موافقين و مخالفين
الف ـ دلايل موافقين:
یک-قرآن:
در خصوص اين مطلب چندين آيه در قرآن وجود دارد كه مردم را به تعقل و تدبر در آيات قرآن فرا ميخواند همانند آيات:
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
“ما آن را (قرآن) عربي نازل كرديم شايد شما در آن انديشه كنيد”. (220)
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
“ما بر شما كتابي نازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيداري) شما در آن است؛ آيا انديشه نميكنيد و نميفهميد” (221)
در اين دو آيه بيان شده كه قرآن از “لوح محفوظ” نازل گرديد و لباس عربيت پوشانده شد تا مردم بوسيله عقلشان معارف آن را درك كنند و وسيلهاي باشد براي تذكر آنها كه اين كار نتيجهاي جز تفسير عقلي در پي نخواهد داشت.
و آيات:
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
“آيا آنها در قرآن ژرفانديشي نميكنند يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است” (222)
كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ
“اين كتابي است پر بركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آن تدبر و ژرفانديشي كنند و خردمندان متذكر شوند.” (223)
در اين دو آيه نيز از مردم خواسته شده كه در قرآن تدبر (224) كنند، و نكتهاي كه در آيه (ص/29) آمده است، مي رساند گر چه قرآن بر پيامبر اكرم نازل شده است اما از خود پيامبر خواسته نشد كه در آن تدبر كند و بر درك معارف آن نايل آيد. چون ايشان به معارف و حقايق قرآن آشنا هستند (و اين آيه خط بطلاني است بر انديشه كساني كه درك معارف قرآن را به پيامبر و ائمه مخصوص ميدانند) بلكه اين مردم هستند كه خداوند از آنها ميخواهد در قرآن تدبر كنند و اين تدبر در قرآن كه بوسيله عقل صورت ميپذيرد نيز نتيجهاي جز تفسير عقلي نخواهد داشت.
دو-روايات:
تذكر:
عقل دو جنبه دارد كمي و كيفي (عقل و تعقل)
الف: جنبه كمي ـ در اينجا عقل به معناي قوهاي است كه ملاك و معيار تكلف در مكلفين است و به طور مساوي در آنها وجود دارد و شايد عدم استفاده قرآن از ماده “عقل” به مفهوم اسمي اشاره به همين مطلب باشد. چون عقل به اين معني به طور مساوي در بين همه تقسيم شده است، مگر كساني كه به خاطر مصلحتي كه ما نميدانيم ازاين قوه محروم هستند.
ب: جنبه كيفي ـ يعني جنبه تعقلي و اجتهادي عقل و اين جنبه است كه شدت و ضعف دارد كه بعضيها آنرا شكوفا ميسازند و از آن در زمينهها و موضوعات مختلف بهره ميبرند و مهارتهاي گوناگوني به دست ميآورند. از جمله اين مهارتها فهم و تفسير قرآن است و بعضيها از آن استفاده نميكنند. آيات قرآن كريم كه مورد استفاده ما در زمينه تفسير عقلي قرار گرفتهاند، به اين جنبه اختصاص دارند و اين جنبه است كه خداوند از مردم ميخواهد آنرا شكوفا سازند و كساني را كه از اين جنبه استفاده نميكنند مورد نكوهش قرار داده است. در مورد روايات نيز بايد بگوييم از بيشتر آنها همين جنبه مراد است نه جنبه كمي عقل. لذا است كه پيامبر اكرم (صليالله عليه و آله) وقتي به ايشان در مورد يك شخصي كه سخت مشغول عبادت و نماز بوده، خبر ميدهند، ميفرمايند: كيف عقل الرجل؟ عقلش چگونه است)؟... (225) پيامبر هرگز از جنبه كمي عقل كه به طور مساوي در همه افراد وجود دارد، سؤال نميكنند بلكه از همان جنبه تعقلي عقل سؤال ميكنند كه آيا شخص تعقل، تدبر و تفكر نيز همراه عبادت دارد؟ و نماز و عبادت را درك مي کند يا خير؟ پس ما نبايد روايات را منحصر به جنبه اول (عقل به مفهوم اسمي) بدانيم بلكه جنبه ديگر (جنبه تعقلي عقل) را نيز ميگيرد. يعني عقل براي كسي كه تعقل و تفكر و ... داشته باشد ميتواند رسول حق، حجت باطني، ناجي و ... باشد نه صرف بودن عقل در وجود او.
3.سيره:
استاد عميد زنجاني در مورد سيره علماي اسلام در تفسير اجتهادي و عقلي مينويسد:
“حتي دانشمندان اسلامي اعم از عامه و خاصه، همواره در مسايل و مطالب مورد نياز، به قرآن مراجعه مينمودند و از آيات براي حل مشكلات و معضلات و مطالب اعتقادي، علمي، اخلاقي و تاريخي استفاده ميكردند. حتي كساني كه خود تفسير اجتهادي را تجويز نميكردند دانسته يا ندانسته به آيات قرآن تمسك نموده از آنها براي رد نظريه مزبور استعانت ميجستند.” (229)
ب ـ دلايل مخالفين:
1.تفسير عقلي مستلزم اعتماد بر ظن است:
بررسي
اولا عقل و ظن دو مقوله جداي از يكديگر هستند. قرآن در عين اين كه اعتماد بر ظن را جايز نميشمارد بر بكارگيري عقل سخت اصرار ميورزد. (233) كه اين مي رساند اگر از عقل به طور صحيح استفاده شود هيچ گاه منتهي به ظنيات نمي شود. ثانياً بايد بين ظن و گمان بي دليل با ظن اطمينانآور تفاوت گذاشت چرا كه اگر بخواهيم تمام مسايل ديني را از طريق يقين به دست آوريم بايد باب فهم بسياري از معارف را بر خود ببنديم در صورتي كه تحصيل معارف خصوصاً معارف ديني امري لازم و واجب است. ثالثاً تفسير بر اساس برهانها و قرائن عقلي تخصصاً از ظنيات خارج است و راهي براي ظن و گمان در آن نيست.
2.خطاپذيري عقل در برابر يافتههاي ديني و تفسير قرآن:
1) در روايتي از امام سجاد آمده است:
ان الدين الله لا يصاب الناقصة و الآراء الباطلة و المقاليس الفاسدة
“دين خدا بوسيله عقول ناقصه و آراء باطل و معيار فاسد به دست نمي آيد”. (234)
2) ازامام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:
ما من امر يتخلف فيه اثنان الا و له اصل في كتاب الله عزوجل و لكن لا تبلغه عقول الرجال
“هيچ چيزي نيست كه دو نفر درباره آن اختلاف كنند، مگر آنكه در قرآن راجع به آن قاعده و مبنايي وجود دارد ولي عقل مردم به آن نميرسد”. (235)
3) و نيز از او روايت شده كه فرمود:
يا جابر ان للقرآن بطناً و للبطن ظهراً و ليس شيء ابعد من عقول الرجال منه، ان الاية ليترل اولها في شيء و اوسطها في شيء، و آخرها في شيء، و هو كلام متصرف علي وجوه
“اي جابر همانا براي قرآن بطني و براي آن بطن ظاهري است و از عقل مردم چيزي دورتر از آن (قرآن) نيست، زيرا آغاز يك آيه درباره چيزي نازل مي شود، بخش مياني آن درباره چيزي و پايان آن درباره چيز ديگري است و حال آنكه كلامي چند وجهي است.” (236)
4) از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، ان الآية ينزل اولها في شيء و اوسطها في شيء و آخرها في شيء
“از عقول مردم چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست، زيرا آغاز يك آيه در مورد چيزي نازل مي شود، بخش مياني آن درباره چيزي و پايان آن درباره چيز ديگري است.” (237)
5) عبدالرحمان بن الحجاج مي گويد:
سمعت اباعبدالله (ع) يقول: ليس شي ابعد من عقول الرجال من القرآن
“ازامام صادق شنيدم كه فرمود: از عقل مردم چيزي دورتر از قرآن نيست”. (238)
6) جابربن زيد گويد:
سالت ابا جعفر (ع) عن شي من التفسير فاجابني ثم سألته عنه ثانية فاجابني بجواب آخر فقلت كنت اجتنبي في هذه المسئلة بجواب غير هذا فقال: يا جابر ان للقرآن بطناً و له ظهراً و للظهر ظهر، يا جابر ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ان الاية يكون اولها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل منصرف علي وجوه
“ازامام در مورد تفسير (آيهاي) سؤال كردم و آن حضرت پاسخي داد: سپس بار دوم همان مورد را سؤال كردم آن حضرت پاسخ ديگري داد. گفتم در اين مسئله پاسخ ديگري به من داده بوديد؛ فرمود: اي جابر! همانا براي قرآن باطني و ظاهري است و براي آن ظاهر، ظاهر ديگري است اي جابر از عقل مردم چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست زيرا آغاز يك آيه درباره چيزي و پايان آن در مورد چيزي ديگري است. در حالي كه كلامي به هم پيوسته و چند وجهي است.” (239)
7) نقل شده است كه امام باقر در جواب نامهاي فرمود:
فأما ما سألت عن القرآن فذلك ايضاً من خطراتك المتفاوتة المختلفة لأن القرآن ليس علي ما ذكرت و كل ما سعمت فمعناه علي غير ما ذهبت اليه، و إنما القرآن امثال لقوم يعلمون دون غيرهم، و لقوم يتلونه حق تلاوته، و هم الذين يؤمنون به و يعرفونه و امّا غير هم فما اشد اشكاله عليهم، و ابعده من مذاهب قلوبهم و لذلك قال رسول الله (ص): انه ليس شيء ابعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن و في ذلك تحيّر الخلائق اجمعون الا ما شاء الله، ... ثم قال:
وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ (240)
فاما عن غيرهم فليس يعلم ذلك ابداً...، فانهم ذلك انشاء الله و ايّاك و اياك و تلاوة القرآن برايك...
“امّا آنچه كه درباره قرآن پرسيدي، پس آن نيز از ذهنيات ناهماهنگ و ناسازگار تو است؛ زيرا قرآن آن گونه كه گفتي نيست و آنچه را شنيدهاي معنايش بر خلاف آن معنايي است كه تو به سوي آن رفتي همانا قرآن مثلهايي براي اهل دانش نه براي غير اينها، و براي گروهي كه قرآن را چنانكه شايسته آن است تلاوت ميكنند و آنها كساني هستند كه به قرآن ايمان ميآورند و آنرا ميشناسند. و اما بر غير آنان قرآن سخت مشكل و از دسترس دلهايشان (عقل ها) دور است؛ از اين روست كه رسول خدا فرمود: راستي كه هيچ چيزي دورتر از دلهاي اين قبيل اشخاص نسبت به تفسير قرآن نيست. در اين قرآن همه مردم مگر كسي كه خدا بخواهد سرگردانند... سپس فرمود: “و اگر آن را به رسول (ص) و اولي الامر از آنها ارجاع مي دادند، هر آينه كساني از آنان (پيامبر و اولي الامر) قرآن را در مييابند ولي غير آنان هرگز آن را نميدانند.” (241)
بررسي:
در مورد روايت اول (242) بايد گفت “عقول ناقصه” به دليل توصيف “عقول” به “ناقصه” همان ظنيات است و هرگز شامل برهانها و قرائن قطعي عقلي نمي شود. ادامه حديث بخصوص جمله “من دان بالقياس و الرأي هلك” نيز به ممنوعيت اعمال رأي و قياس دلالت دارد.
روايت دوم علاوه بر اين كه روايتي است مرفوع و اعتبار ندارد ناظر به جامعيت قرآن است و اين كه هيچ امر مورد اختلافي نيست، مگر آنكه حقيقت واصل آن به نحوي در قرآن آمده است و قرآن در امور مورد نياز مردم براي هدايت و سعادت از چيزي فروگذار نكرده است ولي فهم همه اين امور براي همگان ميسر نيست و روايت در مقام آن نيست كه فهم آيات و يا مفاد ظاهري آيات را از ديگران نفي كند.
روايت سوم نيز علاوه بر مرفوع بودن، ناظر به بطن قرآن است كه در آغاز روايت آمده است. و شاهدي است بر اين كه مقصود، فهم ظاهري آيات نيست و دور بودن قرآن از عقل بشر، به جنبه بطني قرآن اشاره دارد نه غير.
روايت چهارم علاوه بر اين كه حديثي مرفوع است به دليل همساني آن با ذيل روايت سوم و ششم به بطن قرآن ارتباط دارد.
روايت پنجم نيز علاوه بر اينكه حديثي است مرفوع، به دليل همساني آن با ذيل روايت سوم و ششم به بطن قرآن اشاره دارد.
روايت ششم علاوه بر اين كه در سلسله سند آن “بشر وابشي” يا “شريس وابشي” (243) كه هيچ از دانشمندان علم رجال او را توثيق نكردهاند و روايت از اين جهت ضعيف است، نيز با بطن قرآن ارتباط دارد (يعني اين بطن قرآن است كه عقل بشر از رسيدن به آن قاصر است)
روايت هفتم نيز علاوه بر اين كه حديثي است مرفوع، اولا به افرادي اشاره دارد كه بدون شرايط و علم به تفسير قرآن ميپردازند. به دليل جمله:
و انما القرآن امثال لقوم يعلمون
ثانيا ممكن است اين حديث به تفسير به رأي اشاره داشته باشد به دليل جمله
و اياك تلاوة القرآن برأيك
پس تفسير قرآن از سوي علما و دانشمندان با داشتن شرايط تفسير بدون اعمال رأي شخصي و تحميل هيچ مشكلي ندارد.
استناد به روايات نهي از تفسير به رأي:
يكي از مهمترين و عمدهترين دلايل مخالفين تفسير عقلي، مضمون روايات (244) نهي از تفسير به رأي مي باشد.
در بيان نحوه استدلال ميگويند عقل همان رأي است و در نتيجه تفسير عقلي همان تفسير به رأي است كه در روايات از آن نهي شده است. (245)
محدث بحراني در خصوص روايات نهي از تفسير به رأي مي گويد:
“منظور از رأي كه در اين روايات تفسير با آن مردود شمرده شده، هر نوع رأي و انديشهاي است از خود مفسر بدون آنكه از دانش معصومان مدد گرفته باشد...، مي باشد بدون شك از اين اخبار چنين استفاده مي شود كه هر نوع تفسيري كه از معصومان گرفته نشود تفسير به رأي و مردود مي باشد.” (246)
راغب اصفهاني نيز ضمن بيان اين ديدگاه مي گويد:
“دليل اين افراد براي مدعايشان روايات نهي از تفسير به رأي است” (247)
بررسي:
ما در بررسي ديدگاهها تفسير عقلي در پاسخ به كساني كه تفسير عقلي را نوعي از تفسير به رأي (رأي ممدوح) ميدانستند بيان نموديم، كه تفسير عقلي غير از تفسير به رأي (چه ممدوح و چه مذموم) (248) است. چون در تفسير عقلي از برهانها و قرائن عقلي استفاده مي شود. (249) ولي در تفسير به رأي انسان سليقه شخصي خودش و باورهايي كه قبلا به آن پايبند بوده به قرآن تحميل مي کند و بدون بررسي لغت و معيارهاي آن به تفسير قرآن ميپردازد و اين چيزي است كه در روايات از آن نهي شده است. بنابراين نميتوان بر اساس روايات نهي از تفسير به رأي تفسير عقلي را ممنوع دانست؛ چون سابقاً بيان كرديم كه خداوند در قرآن مجيد بر به كارگيري عقل در فهم آيات قرآن اصرار ميورزد ولي از تفسير به رأي در احاديث جلوگيري شده است. (250)
فصل هفتم: مرز روش تفسير عقلي با روشهاي ديگر
الف ـ تفاوت روش تفسير عقلي با روش اجتهادي:
مرزبندي و جداسازي واضح بين روش تفسير عقلي با روش تفسير اجتهادي (يعني بين عقل منبع و عقل مصباح) امري لازم و ضروري است. گرچه علما و دانشمندان علوم قرآن در طول تاريخ هر دو روش را با هم متذكر شدهاند و مرزي بين اين دو روش ذكر نكردهاند. (251) اما تعدادي از محققين معاصر به اين خلط اشاره نموده و ميان اين دو روش مرز قايل شدهاند. (252) بنابراين “روش تفسير عقلي” به معناي استفاده از برهانها و قرائن عقلي براي فهم آيات قرآن مي باشد و اين غير از “روش تفسير اجتهادي” است كه به معناي استفاده از عقل و نيروي فكر در جمعبندي آيات (همراه با توجه به روايات، لغت و ...) و استنباط از آنها براي روشن ساختن مفاهيم و مقاصد آيات است (253)، مي باشد.
پس روش تفسير اجتهادي كم و بيش شامل همه روشها مي شود و در مقابل تفسير نقلي صرف قرار دارد اما روش تفسير عقلي يك قسمي از روشها به حساب مي آيد و قسيم آنها است. (254) براي اين كه تفاوت دو روش مذكور بيشتر روشن شود ميگوييم:
عقل در تفسير دو نقش دارد:
الف: استفاده ابزاري از برهانها و قرائن عقلي در تفسير براي روشن كردن مفاهيم و مقاصد قرآن كه در اين صورت عقل منبع و ابزار تفسير قرآن شده و احكام و برهان عقلي قرائن براي تفسير آيات قرار ميگيرد. از اين عقل به عنوان عقل اكتسابي و احكام عقلي قطعي يا برهاني ياد شده است.
ب: استفاده از نيروي فكر در جمعبندي آيات (همراه با توجه به روايات، لغت و ...) و استنباط از آنها براي روشن ساختن مفاهيم و مقاصد آيات كه حاصل اين مطلب همان تفسير اجتهادي است. در اين صورت عقل مصباح و كاشف است.
بنابراين نتيجه ميگيريم كاربرد اول عقل كه همان “روش تفسير عقلي” (به معناي اخص) است. به عنوان يك روشي در برابر ساير روشها، با معيارهاي خاص خودش مطرح است. اما كاربرد دوم عقل، كه همان تفسير اجتهادي است كم و بيش در ساير روشهاي تفسيري وجود دارد و به عنوان مقسم روشها نه قسيم آنها پذيرفته است. (255)
كاركردهاي تفسير عقلي:
1.كاركردهاي تفسير اجتهادي:
ب: در جمع بين روايات و رفع تعارض آنها در تفاسير روايي
ج: در جمع بين اقوال مفسران و نتيجهگيري از آنها
د: در جمع بين آيات و روايات مربوط به آيات الاحكام و اجتهاد و استنباط احکام شرعي از آنها، و از اين رواست که ما معتقديم هر مفسر بايد در علم فقه مجتهد باشد تا بتواند که در برخورد با آيات الاحکام (كه آنها را بيش از 800 آيه دانستهاند) بتواند نظر تفسيري نهايي خود را بيان كند.
هـ: فهم و تفسير آياتي كه روايتي ذيل آنها نقل نشده است.
و: فهم مقاصد و آيات قرآن و سورهها
ز: فهم درسها و پيامهاي عبرتآموز قصههاي قرآني و مجرد ساختن آنها از زمان و مكان و تطبيق قواعد و مواعظ آن بر زندگي امروز بشر براي روشن ساختن راه صحيح زندگي.
براي مثال وقتي قرآن داستان يوسف را بيان مي کند به جوانان پيام مي دهد كه مراقب حيلههاي افراد باشيد كه شما را به بهانه بازي نبرند. (256) و مواظب باشيد كه اگر شرايط سخت جنگ شهوت قرار گرفتيد، همچون يوسف مقاومت كنيد تا سعادتمند شويد و ....
ح: فهم ابعاد اعجاز قرآن (اعجاز بلاغي، علمي و ....)
2.كاركردهاي تفسير عقلي (به معناي اخص):
كاركردهاي تفسير عقلي عبارت است از:
یک-درك مستقل حسن و قبح و تشريع حكم
دو-ادراك نظري و تأويل بخشي به ظواهر آيات (متشابهات) و ....
ب ـ تفاوت روش تفسير عقلي با تفسير به رأي:
در مورد تفاوت دو روش مذكور مقداري در مبحث ديدگاهها هنگام طرح ديدگاه كساني كه تفسير عقلي را نوعي از تفسير به رأي ميدانستند، بحث كرديم و نيز مقداري در هنگام تبيين ادله منكرين و مخالفين تفسير عقلي كه يكي از ادله آنها اين بود كه تفسير عقلي همان تفسير به رأي است كه در روايات از آن نهي شده است، بحث كرديم و بيان نموديم تفسير عقلي غير از تفسير به رأي است. و براي اينكه اين تفاوت بيش از پيش روشنتر شود ديدگاهها (اقوال) تعدادي از دانشمندان علوم قرآن و مفسرين را در مورد مفهوم و معناي (تفسير به رأي) آورده بيان خواهيم نمود كه هيچ يك از آنها “تفسير قرآن به وسيله برهانها و قرائن عقلي” و تفسير اجتهادي (بعد از مراجعه به قرائن عقلي و نقلي) را مصداق “تفسير به رأي” نميدانند.
اينك اقوال مفسرين را در مورد تفسير به رأي بيان ميكنيم.
1.با معيارهاي مفاهمه عرب مطابق نباشد و نيز موافق با اصول و علوم متعارفه عقلي نباشد و همچنين مطابق با خطوط كلي خود قرآن نباشد. (257)
2.الف: اعتماد بر آيهاي و تطبيق آن بر آن چيزي كه مطابق رأي و عقيده آنها باشد.
ب: استبداد به رأي خود در مقابل سيره عقلا بدون مراعات يكسري مسايل (عدم مراجعه به كلام سلف، بدون تكيه بر روايات در مورد آيه و بدون در نظر گرفتن اسباب نزول آيات...) (258)
3.الف ـ مفسر به جاي اينكه وصول به مقاصد واقعي و درك معاني مراد از آيات را هدف اصلي خويش قرار دهد، تنها به علت نظريه و رأي خاصي كه دارد كلام خداوند را تفسير مي کند تا آنرا بر رأي خود منطبق سازد.
ب: مفسر در استخراج مقاصد قرآن بدون مراجعه به طريق معمول و عنايت به جهات لازم و استمداد از مبادي و مقدمات مقرر براي تفسير قرآن، تنها از رأي و نظر شخصي خويش استمداد جويد.
ج: عبارت از آن است كه مفسر رأي و نظر شخصي خويش را بيان كرده آنرا تفسير آيه قرار دهد، بدون آنكه مراعات اسلوب كلام و جهات مربوط به دلالت الفاظ و مقاصد واقعي را نموده باشد. (259)
4.برخورد حدسي و استحساني با قرآن (260)
5.الف: حمل لفظ بر خلاف معناي ظاهري آن و يا حمل آن بر يكي از معاني محتملي كه براي لفظ داده مي شود بدون دليل و تنها به خاطر رجحاني كه به ذهن كوتاه و انديشه ناچيز شخص خطور كند.
ب: حمل لفظ بر معناي عرفي يا لغوي كه در آغاز به ذهن مي آيد، بدون تأمل و درنگ در ادله عقلي و يا فحص و بررسي در قرائن نقلي (261)
6.تفسير قرآن بحسب ميل شخصي خود (262)
7.استقلال در تفسير و اعتماد مفسر به (رأي) خويش بدون مراجعه به غير (كتاب و سنت) (263)
8.چيزي درباره قرآن بگويد در حالي كه ميداند حق غير از آن است. (264)
9.طلب يك معنايي از قرآن و آنرا تحت تأثير رأي خود قرار دادن بدون اينكه به اقوال علماء و قوانين علم مراجعه كند. (265)
10.الف: تأويل قرآن مطابق به رأي و هواي خويش
ب: تسريع در تفسير قرآن به ظاهري كه در آغاز از لفظ به ذهن مي آيد. بدون اينكه آن معني را از سماع و نقل استظهار كند. (266) از مجموع اقوال علما به طور خلاصه چنين نتيجه ميگيريم كه تفسير به رأي يعني تحميل رأي و تطبيق عقيده به آيات قرآن، تفسير بر اساس استحسان و ميل و رأي و سليقه شخصي، استبداد بر رأي خود، و اخذ به ظاهري كه ابتدا به ذهن مي آيد بدون مراعات مبادي و مقدمات تفسير، شرايط، قرائن عقلي و نقلي و اصول علمي.
بنابراين روش تفسير به رأي، عقلا و نقلا روشي غير صحيح و ممنوع مي باشد. اگر نتيجه درستي هم در پي داشته باشد كما اينكه در بعضي از روايات وارد شده است كه:
من تكلم في القرآن برأيه فاصاب فقد اخطا (267)
“هر كس در مورد قرآن بر اساس رأي خود سخن بگويد و سخن او اگر صحيح هم باشد خطاكار است.”
چون به فرموده علامه طباطبايي نهي به طريق كشف باز ميگردد نه به مكشوف به تعبير ديگر نهي از چگونگي تفهم كلام خدا است. لذا اگر نتيجه درست هم باشد هيچ اجري داده نمي شود. اما روش تفسير عقلي كه بر اساس عقل سليم، برهانها و قرائن عقليه صورت ميپذيرد روشي مطلوب و مورد توجه عقلا قرار گرفته است و بر خلاف روش تفسير به رأي از ژرفنگري، تعمق و تعقل برخوردار است كه نه فقط در آيات و روايات تقبيح نشده بلكه مورد تأكيد و تأييد قرار گرفته است.
ج ـ تفاوت روش تفسير عقلي با روش فلسفي و كلامي:
1.تفاوت روش تفسير عقلي با روش فلسفي:
براي اينكه تفاوت بين اين دو شيوه واضح شود ابتدا پيرامون مفهوم تفسير فلسفي مقداري بحث ميكنيم سپس به تفاوت آن دو اشاره ميكنيم.
روش تفسير فلسفي دو نوع دارد:
1.تطبيق و تحميل آيات قرآن بر آراء فلسفي بدون استفاده از ضوابط صحيح و منابع معتبر (آيات ديگر قرآن و روايات) كه نتيجه آن تنزل نصوص ديني و تغيير دادن مفاهيم حقيقي آيات قرآن و دور شدن از شريعت خواهد بود. اين نوع تفسيركردن چيزي نيست جز تحميل رأي بر قرآن كه در اين صورت مشمول ممنوعيت قرار ميگيرد. در اينجا به طور مثال چند نمونه از اين نوع و شيوه بيان ميكنيم.
فارابي فيلسوف بزرگ درباره “ملائكه” مي گويد:
إنها صور علمية جواهرها علوم ابداعية قائماً بذواتها... (268)
ابن سينا نيز در مورد آيه “من الجنة و الناس” گفته است: جن از استتار است و انس از استيناس است و مراد از اين دو حواس ظاهر و باطن است. (269) و در مورد آيه:
مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ
مي گويد:
“وسواس قوايي است كه وسوسه از آن پديد ميگردد و آن قواي متخيله است كه در نفس حيواني عمل مي کند.”
الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ
به معني
“خنّاس كه همان قوه متخيله است به وسوسه در سينههايي كه مركب نفس انساني باشند ميپردازد”. (270)
صدرالمتألهين شيرازي در مورد آيه:
وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ (271)
مي گويد:
“اعيان جواهر و ذات آنها پيوسته متحرك و حركتي دائمي دارند و از طوري به طور ديگر در حال دگرگوني است يعني حركتي جوهري و سير استكمالي دارد.” (272)
2.تبيين و تفسير آيات قرآن به كمك فلسفه و قوانين فلسفي مطابق ضوابط صحيح تفسير بدون تحميل و يا تطبيق آراء فلسفي بر قرآن در اين شيوه با جمع بين مفاهيم آيات و قوانين فلسفه، تلفيقي بين دين و فلسفه ايجاد شده است و ميتوان به عنوان فلسفه قرآني و ديني و اسلامي ارائه داد. برخلاف نوع اول كه در صدد ارائه قرآن فلسفي بودند نه فلسفه منطبق با قرآن لذا در نوع و روش دوم بين عقل و شرع (دلايل عقلي و شرعي) جمع شده و هيچ گونه تنافي بين آنها يافت نمي شود.
اين شيوه همان استفاده از عقل و برهانهاي عقلي در تفسير است و مصداق تفسير عقلي است.
در اينجا نيز به طور نمونه چند مثال را ذكر ميكنيم.
علامه طباطبايي در ذيل آيه:
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (273)
درباره برهاني بودن آيه مينويسد: اگر جهان هستي داراي خداياني (بيش از خداي واحد) بود، آنها همگي در ذات و حقيقت خود مختلف و متباين بودند. (چون تعدد اقتضاء آنرا دارد؛ ولي اگر متباين و مختلف نبودند ديگر تعددي در كار نيست) تباين حقيقي سبب تباين تدبيرها مي شود و هر تدبيري تدبير ديگري را فاسد مينمايد (كه در نتيجه هرج و مرج پيش ميآمد و زمين و آسمان دچار فساد ميشدند) لكن نظام موجود در هستي اجزاي به هم پيوستهاي هستند كه با يك تدبير حركت ميكنند، پس در جهان هستي الهه وجود ندارد. (274)
و آيه:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ... لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (275 و 276)
نيز از يك مدبر و خدا حكايت مي کند زيرا نظم دقيق در خلقت زمين و آسمان و چرخش شب و روز و ... و اين نظم دقيق خود حاكي از تدبير واحد و وجود مدبر و خالق يكتا در نظام هستي است.
و همچنين آياتي (277) كه به برهان امكان و فقر ذاتي همه ممكنات اشاره دارد و در نتيجه ميفهميم موجودي كه در ذات خود محتاج است نميتوانند خالق خويش باشد. و نيازمند به وجود واجبي است كه غني و واجب بالذات باشد و اوست واجب الوجود و خداوند متعال.
به اين ترتيب تفاوت نوع اولِ روش فلسفي با روش تفسيرعقلي معلوم مي شود. زيرا نوع و روش اول، تفسير به رأي و تحميل مطالب فلسفي است بر قرآن و اين غير از تفسير عقلي است كه در آن براي فهم آيات قرآن از برهانها و قرائن عقلي استفاده مي شود.
اما نوع دوم روش فلسفي روشي مطلوب و در اين روش از قوانين فلسفه صرفاً براي فهميدن آيات قرآن استفاده مي شود و هيچ نوع تحميل و تطبيقي در كار نيست، كه در اين صورت اين روش مصداقي از “تفسير عقلي” خواهد بود. چون بيان نموديم در روش “تفسير عقلي” از برهانها و قرائن عقلي براي فهم آيات استفاده مي شود.
2.تفاوت روش تفسير عقلي با روش كلامي:
براي اين كه تفاوت اين دو روش آشكار شود ابتدا درباره مفهوم روشن تفسير كلامي مقداري بحث كنيم سپس به تفاوت آن دو اشاره ميكنيم.
روش تفسير كلامي نيز همانند تفسير فلسفي دو معني دارد:
1.تطبيق آراء و افكار بر قرآن و دستاويز قرار دادن قرآن و تفسير آيات آن براي تاييد مذهب خود و رد مذاهب ديگر.
با پيدايش مذاهب و فرقههاي گوناگون، روش كلامي رواج يافت، هر مذهبي براي اثبات عقايد و آراء خود به ظاهر قرآن تمسك مي كرد. مثلا “خوارج” براي اينكه از حكميت كه خود خواهان آن بودند و حضرت امير را به پذيرش آن مجبوركردند فرار كنند، به ظاهر آيه:
إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ (278)، (279)
تمسك كردند، در حالي كه خود قرآن به هنگام بروز اختلاف در يك اجتماع كوچك مثل خانواده (چه رسد به اختلاف در اجتماع بزرگ) دستور مي دهد كه دو حكم يكي از جانب خانواده مرد ديگري از جانب خانواده زن برگزيده شوند و در اين ميان داوري كنند.
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا (280) و يا مانند “مجسمه” (281) كه براي اثبات عقايد و افكار خود به ظاهرآيات:
الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (282) و مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ (283) وَ جَاء رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (284) ....
تمسك ميكردند در حالي كه خداوند مي فرمايد:
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ (285) و يا لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (286)
در اين آيات جسم بودن خدا نفي شده است.
و يا مانند “جيريه” كه نيز براي عقايد و افكار خود به ظاهر تعدادي از آيات تمسك ميكنند مانند آيه
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ (287)، (288)....
در حالي كه خود اين آيه بر مخير بودن انسان در اعمال خود دلالت مي کند
مَا تَعْمَلُونَ
“آن چيزي كه شما انجام ميدهيد”
و فرقههاي ديگر كه براي اثبات عقايد خود و تخطئه افكار و عقايد ديگران از قرآن استدلال ميآورند. (289)
2.تمسك از آيات قرآن و تفسير آنها براي اثبات بسياري از مسايل اعتقادي مانند مبدا، معاد و ... براي دفاع از اسلام و قرآن در مقابل اديان و مذاهب ديگر.
اين روش نه فقط در مورد منع قرار نگرفته بلكه همواره مورد توجه انبياء و اولياء قرار گرفته است و در مورد حضرت ابراهيم (ع) قرآن اين شيوه را به كرات ذكر نموده است. امامان ما نيز از اين روش استفاده زيادي كردهاند.
در روايتي آمده است:
سئل عليٍْ بن الحسين عن التوحيد فقال: إن الله تعالي علم أنه يكون فيٍْ آخر الزمان أقوام متعمقون فانزل الله تعاليٍْ: “قل هو الله احد الله الصمد” و الآيات من سورة الحديد إلي قوله: “و هوعليم بذات الصدور” فمن رام وراء ذلك فقد هلك (بحارالانوار، ج3، ص 264)
مثالهاي فراواني در اين خصوص در نهجالبلاغه حضرت امير علي (ع) يافت مي شود كه ايشان در مورد “مسائل و مراحل شناخت خدا” و “معناي توحيد” “علم خداوند” “صفات حق تعالي” و ...، كه آيات زيادي در اين خصوص در قرآن موجود است، تفسيري كلامي و فلسفي بسيار عميق ارائه دادند. (290)
در مورد معناي اول بايد بگوييم اين چيزي جز “تفسير به رأي” و تحميل افكار و عقايد بر قرآن نيست. اما در مورد نوع دوم بايد بگوييم در اين روش از برهان و جدل احسن استفاده مي شود. كه روشي مطلوب است. در روش اول عقايد را بر قرآن تحميل ميكنيم و در روش دوم، عقايد را از قرآن ميگيريم لذا بخشي از “تفسير عقلي” را تشكيل مي دهد.
پينوشتها:
* ازمحققان مركز جهاني علوم اسلامي قم
منبع: مجموعه مقالات همایش ملی قرآن و علوم طبیعی، تهیه و تنظیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، زیر نظر بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، تهرانموسسه انتشاراتی بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه و انتشارات سخن گستر، چاپ یکم ـ زمستان 1385.
/ج