يك سؤال
نویسنده:مهدي مجاهدي
نوشتار زير در مقام تفسير آيات مورد نظر نمي باشد. تمامي مطالب پيرامون تبيين عوامل و ذهنيتهاي به وجود آورنده يك سئوال است و از اينرو عنوان كل مطالب نيز همين است. اين سئوال برخاسته از توجه به نوع خاصي از معاني مختلف است كه اغلب در رابطه با يك واژه وجود دارد. معاني خاصي كه برخي واژگان قرآني مورد بحث در اين نوشتار دارد وقتي در ارتباط با يكديگر در نظر گرفته مي شود، مجموعاً ذهنيتي خاص و در پي آن سئوال مربوطه را به وجود ميآورد يعني زادگاه اين سئوال همان ذهنيتي است كه برخاسته از نوع نگرشي خاص به معناي برخي واژگان و افعال قرآني مورد بحث است. البته معاني مورد نظر نيز با مقايسه مفاهيم همين واژگان در آيات كريمه ديگر برداشت شده و به بياني ديگر سعي بر آن گرديده است كه مفاهيم و معاني مورد نظر از خود قرآن كريم و با استناد به مفاهيم كاربردي در آيات ديگر به دست آيد، تا حتي المقدور رعايت امانت شده باشد.
در نهايت اين مطلب دو جنبه مييابد، يكي وجه سؤالي است كه از محضر مبارك علما و مفسران بزرگ معاصر دارد كه در صورت تائيد آن بزرگواران از اين نحوه برداشت از آيات مباركه قرآن كريم، وجه ديگر نيز امكان بروز مييابد و در آن مرحله مي توان ادعا نمود كه قرآن كريم با ظرافت خاصي در آيات چندي سخن از يك راز و پيشگوئي علمي دارد كه شايد هنوز ساليان درازي در پيش باشد تا بشر بتواند به نحوي از اين راز آگاه گردد.
ميدانيم قرآن كريم، نه تنها كتاب علمي، بلكه كتاب هدايت است و هيچگاه خود نيز چنين ادعايي را ندارد و اگر در مواردي توجهي هم به عوالم جهان هستي دارد، ميخواهد با اشاره به نظم و هماهنگي جهان خلقت راه به هدايت ببرد، گاه با بياني مختصر و اشاراتي كوتاه مسائلي را بيان مي فرمايد، كه سالها بعد بشر با پيشرفت علوم و فنون خود تازه به آن دسترسي يافته است. بنابراين اين همان اشارات مختصر نيز نكات بسياري را با خود دارد.
لذا كل مطلب در ابتدا سئوال از علماست و در مرحله دوم در صورت تأئيد نحوه برداشت از آيات مخاطب سئوال دانشمندان علوم فضائي و نجوم خواهند بود تا پيگير اين سئوال باشند و تحقيقاتي را با اين سئوال و پيش فرض دنبال نمايند كه: "آيا هفت آسمان مساوي و عيناً شبيه يكديگر در عالم خلقت داريم كه در هر كدام زميني مثل زمين ماست" يا به عبارتي ديگر: "آيا هفت آسمان و هفت زمين عين هم در خلقت خداوندي داريم؟."
گاه برخي ره افراط پيموده پاسخ هر سئوالي علمي را در قرآن كريم ميدانند و زماني گروهي در دامان تفريط افتاده بغير از جنبههاي عبادي و رواني، از طرح مطالب علمي بيم دارند. تا به حال هر گاه بشر به دست آورد جديدي در دانش ميرسيده است، علما نيز در مواردي خاص، مطابقت آن را با آيات وحي بيان ميفرمودهاند ميدانيم با آنكه علم و دانش بشري هنوز به وجود موجودات زنده در كرات ديگر پي نبرده است، اما قرآن كريم در آياتي به طور صريح سخن از وجود موجودات زنده در كرات ديگر دارد در آيات چندي نيز با اشاراتي، ذهن انساني متوجه وضع آرايشي خاصي از كرات آسماني ميگردد كه نه تنها صراحت بياني نظير وجود موجودات زنده در كرات ديگر را ندارد بلكه همانگونه كه عرض شد با توجه به معاني و مفاهيم مختلف واژهها چنانچه يك مفهوم مشابه و مرتبط با يكديگر از معاني مختلف واژهها را در نظر بگيريم و آنها را در آيات مختلف بررسي نمائيم، در نهايت با كنار هم گذاشتن مفاهيم خاص برخي واژهها و با يك جامعنگري در كل آنها، سئوال مورد نظر در ذهن به وجود ميآيد.
در قرآن كريم بارها سخن از هفت آسمان است در يك آيه نيز با برداشت خاصي مي توانيم به وجود هفت زمين پي ببريم، كه اين مسئله يعني زمينهاي متعدد يا هفتگانه را در برخي ادعيه و روايات رسيده از ائمه نيز مي توانيم ببينيم به طور مثال در دعاي جوشن كبير داريم:
"يا من استقرت الارضون باذنه".
و در دعاي حضرت سيدالشهداء عليهالسلام در روز عرفه نيز آمده است:
"تسبح لك السموات السبع و الارضون و من فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمدك"
و در يكي از دعاهاي رسيده در قنوت نيز ميخوانيم:
"لا اله الا الله الحليم الكريم لا اله الا الله العلي العظيم سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و الحمدلله رب العالمين"
بنابراين مطالبي را كه به سادگي مي توان به پذيرش آن متقاعد شد، وجود هفت آسمان و هفت زمين در خلقت خداوندي است، تا اينجاي مطلب بحث خاص و تازهاي نيست و ليكن با دقت در آياتي از اين دست، ظرافتهايي نيز پديدار ميگردد و آنچه انگيزه اين نوشتار است وجود مطالبي بدين مضمون است كه آيا اين هفت آسمان و هفت زمين در مراتب و حالات و كيفيات و كميتي كاملاً مساوي با هم قرار دارند؟ سئوال اين است كه آيا هفت آسمان مساوي با هم از هر لحاظ داريم كه در هر آسماني يك كره زمين وجود دارد و اين زمينها هم از لحاظ كمي و كيفي عين يكديگرند. سئوال در مورد مساوي و مطابق با يكديگر بودن اين آسمانهاست و آنچه ذهن را به اين سئوال رهنمون ميگردد وجود اشاراتي در آيات چندي است كه ذيلاً بيان ميگردد، اگر چنين باشد و چنين فهم و برداشت از نظر علما و مفسرين بزرگوار معاصر نيز تأئيد گردد تحول بزرگي در نوع نگرش آدميان به نجوم و آسمانها را در پي خواهد داشت و مطالبي را كه تا سالها بعد نيز، دانشمندان نمي توانند به راحتي بدان دسترسي يابند به صورت اشاراتي در ضمن آيات هدايتبخش قرآن كريم ميبينيم و اين خود سند ديگري از اعجاز و حقانيت قرآن كريم خواهد بود.
آنچه قرآن كريم مي فرمايد اين است كه ستارگاني را كه ما در آسمان شب ميبينيم ستارگاني مربوط به آسمان دنيا (آسمان نزديكتر) است. دانشمندان نيز تاكنون به اين مطلب رسيدهاند كه در وراي آنچه ما با چشمان خود ميبينيم كرات و كهكشانهاي بيشمار ديگري نيز وجود دارند كه تنها از طريق راديو تلسكوپها و دريافت امواجي خاص از آنها به وجودشان پي ميبريم در اين رابطه گهگاه خبر از كشف كهكشانهاي جديدي هم داريم. پس دانشمندان نيز تاكنون به وجود كرات و كهكشانهائي پي بردهاند كه ماوراي آن چيزي است كه با چشم و تلسكوپها قابل مشاهده است، اما هنوز از تعداد قطعي اين آسمانها و كيفيات آنها اطلاعي ندارند.
وجود موجودات زنده در كرات ديگر نيز از مسلمات قرآني است كه خداوند مي فرمايد هر گاه بخواهد آنها را گرد هم خواهد آورد آيا اين گردهمايي همان قيامت موعود يا زماني ديگر است؟ اين هم سئوال ديگريست.
آيا هفت زمين مثل هم در هفت آسمان مساوي و عين يكديگر داريم؟ علما را نظر بر اين است چنانچه مطلبي علمي از كلامالله دريافت شود، مي توان آن را اعلام و بيان نمود، هر چند علم و دانش بشري هنوز بدان مطلب نرسيده باشد.
آيات كريمهاي كه محور بحث در اين نوشتاراند عبارتند از آيات مباركه: 29/بقره، 15/نوح، 3/ملك و 12 طلاق. براي فعل "فسويهن" در آيه 29/بقره و واژه "طباقا" در آيات سورههاي نوح و ملك و واژه "مثلهن" در آيه 12/طلاق، معاني مختلفي ذكر مي شود اما هر كدام مفهومي متناسب با سئوال مورد نظر نيز دارد. اينك آيات فوق را بررسي نموده، ضمن بيان معاني مختلف هر واژه، معني و مفهوم مورد نظر نيز مشخص ميگردد.
آيه مباركه 29 سوره بقره:
"هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ"
آنچه از واژه "فَسَوَّاهُنَّ" در اين آيه مباركه در برخي تفاسير ميخوانيم، آنرا "بر پا ساختن" در تفسير الميزان و "مرتب ساختن" در تفسير نمونه و در ترجمهها: استوار كردن (فولادوند ـ معزي)، ساختن (مجتبوي)، بر افراشتن (آيتي)، معني و ترجمه كردهاند. تمامي اينها وجوه مختلف معاني است كه از اين فعل برداشت مي شود، اما يك معني و مفهوم ديگري نيز از اين فعل مي توان دريافت و آن خلقت مساوي هفت آسمان است، كاربرد باب تفعيل نيز شدت و كثرت اين امر، يعني تساويبخشي هر چه بيشتر را مي رساند، مي دانيم واژههائي نظير مساوي، تساوي، استوا و افعالي نظير "استوي" و "سوي" و نظائر آن همه مشتقات گوناگون از يك ريشه فعل هستند. كاربرد همين مفهوم و معني از فعل "سوي" را در آيات ديگري از قرآن كريم نيز مشاهده ميكنيم، در آيات 97 و 98 سوره شعرا:
"تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 97 ـ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ 98"
در اينجا از مكالمات دوزخيان ميخوانيم كه به ضلالت خود اعتراف مينمايند و معادل و مساوي قرار دادن بتهاي خود را با پروردگار عالم از عوامل اصلي ضلالت خود ميدانند. در اين آيه مباركه نيز فعل "نسوي" از باب تفعيل به معني مساوي و برابر بكار رفته است.
در سوره قيامت نيز آنجا كه صحبت از زنده شدن مجدد انسانها در قيامت و سخن در خلقت دوباره سر انگشتان و مطابقت با همه ظرافتها و ويژگيهاي قبلي است، فعل "نسوي" را به كار ميبرد كه از آن مفهوم خلقت مساوي و عين هم برداشت مي شود" بلي قادرين علي ان نسوي بنانه" در ابتداي سوره شمس نيز بعد از سوگندهاي ذكر شده مي فرمايد: "وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا". در اينجا مي توانيم خلقت مساوي را از اين واژه نيز برداشت كنيم، زيرا خداوند سخن از ويژگيهاي نفس انساني و نحوه خلقت آن دارد، نفس انساني ملهم از دو ويژگي و توانائي متضاد است. نيمي از فجور و نيمي از تقوي است و اين ويژگي خلقت و خصلت انساني است نه فرشته است كه تمام وجودش عاري از فجور باشد و نه هيچكدام از اين ويژگيها فطرتاً بر ديگري فزوني دارد و نه چونان تصور برخي مسيحيان، انسان ذاتاً گناهكار به دنيا ميآيد، چرا كه در اين صورت تكليف و اختيار بي معني ميشد، اختيار و انتخاب آنجا ارزشمند و نوع آن مي تواند موجب ثواب يا عقاب باشد كه ويژگي فجور و تقوي هيچكدام ذرهاي نسبت به ديگري فزوني و كاستي نداشته باشد، به عبارتي ديگر اين دو يعني، فجور و تقوي دقيقاً مساوي در نهاد و فطرت آدمي موجود باشند، و اين آدمي است كه با قوه اختيار و در نهايت انتخاب خود راه خويش را بر ميگزيند (البته لطف پروردگار چنان است كه انسانها به كمك عقل (پيامبر دروني) و رسولان الهي در نحوه تصميم و انتخاب ياري ميگردد). فعل "سويها" و بعد از آن فاء تفريع در "فالهما" پيوستگي خاصي را به وجود ميآورد و مجموعاً مفهوم و معني فوق از آن برداشت ميگردد. بنابراين در اين آيه مباركه نيز از فعل "سوي" خلقت مساوي و عين يكديگر مي تواند مورد نظر باشد. با اين نگرش از عبارت "فسهوين سبع سموات" در مييابيم كه خداوند هفت آسمان را به تساوي و مطابق يكديگر خلق نمود. اين نوع برداشت و استفاده مفهومي نه تنها مغايرتي با كاربرد فعل "سوي" در ديگر آيات ندارد، چنانچه برخي از آنها در اين رابطه ذكر گرديد، دشواريها و استبعاد مفهومي آيات ديگري را نيز برطرف مينمايد و درك و پذيرش و فهم آنرا منطقيتر و اصوليتر مينمايد، به نحوي كه ديگر مجبور نباشيم برخي عبارتهاي قرآني را تعبيري كنائي يا استعاري بدانيم، بلكه با چرخش نگرش از اساس، ارتباط مفهومي آيات بهتر درك و پذيرش ميگردد به عنوان مثال عبارت قبلي در همين آيه مباركه (29/ بقره)، " ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء" و در برخي آيات ديگر "ثم استوي علي العرش" آمده است اغلب مفسرين در تفسير اينگونه تعابير براي آنكه براي خداوند، جسميت، مكان يا اجزائي قائل نشده باشند، اينگونه آيات را تعبيري كنائي يا استعاري ميدانند كه البته اين امر خود جاي بحث دارد كه كتابي را كه خداوند براي هدايت بشر و خروج از ظلمات به سوي نور، ارسال داشته و خود آن را بيان و تبيان، بينه و بينات و بلاغ و بالغه (بيان رسا) ناميده است، استناد كنايه و استعاره به آن ندهيم و هرگاه از فهم برخي آيات ناتوان شديم، احتمال اين معني را بدهيم كه بسياري از آيات قرآن كريم كه هم اينك ما از درك آن ناتوانيم (مثل برخي از آيات ديگر كه در گذشته به خوبي نمي توانستيم معني آن را بفهميم) در طي زمان و با پيشرفت عقول و دانش بشري فهم و پذيرش آنها نيز عمليتر ميگردد و ديگر مجبور نيستيم كه آنها را كنائي و يا استعاري بدانيم نظير آيه مباركه: "كل في فلك يسبحون". بنابراين بهتر آن است كه همان لفظ و تعبير قرآني متشابهات را در اين آيات بكار گيريم.
اعجاز قرآن كريم هم در همين امر است كه با پيشرفت علوم و فنون بشري نه تنها چون تورات و انجيل تحريف شده ميماند كه تاب همراهي و همگامي نداشته باشد، بلكه حقائق آن آشكارتر مي شود. با گذشت زمان، انديشهها و نظريات بشري رنگ ميبازد و دگرگون مي شود و به عبارتي اگر زمان سوهان انديشههاي بشري است، جلابخش حقانيت قرآن كريم نيز مي باشد. حال عبارت "ثم استوي الي السماء" و "ثم استوي علي العرش" را اگر نخواهيم تعبيري كنائي و استعاري بدانيم و براي بساطت وجود الهي هم، تركيب، اجزا و يا مكاني قائل نشويم، مي توان فعل "استوي" از باب افتعال را داراي معنا و مفهوم ديگري دانست، غير از آنچه تاكنون در نظر مي گرفتهايم، كه علاوه بر مطابقت با معني اصل و ريشه لغت، هماهنگي با مفهوم مورد نظر با آيات در اين رابطه را نيز داشته باشد. تاكنون استوي با حرف اضافه "الي" را به معناي پرداختن و توجه نمودن و با حرف اضافه "علي" را به معناي سوار شدن و استيلا يافتن معني نمودهاند البته اين معاني نيز از وجوهات معاني است كه اين فعل مي تواند داشته باشد و در مواردي در قرآن كريم نيز به همان معاني مذكور آمده است ولي در اين آيات اگر به معناي پرداختن و توجه نمودن بگيريم، آيه به اين معني است كه خداوند توجه به سما نداشت، به خاطر آنكه به زمين پرداخته بود كه اين امر با ذات لايتناهي و بسيط الهي هماهنگي ندارد، همچنان اگر بخواهيم براي خداوند جايگاهي در عرش در نظر بگيريم. اما اگر فعل "استوي" را نه حالتي از ذات الهي بلكه عملكرد فعل الهي در سما و عرش، و عرش را بنا به تفسيري نه جايگاه خاصي بلكه كليه مخلوقات و كل هستي را عرش الهي بدانيم و فعل استوي را همان تساوي بخشي به هفت آسمان هستي معنا كنيم، تمامي اشكالات تفسيري قبلي نيز مرتفع ميگردد.
در آيه مباركه 7/ انفطار: "الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ" به صراحت فعل "خلق" جداي از فعل "سوي" آمده است و ما را به اين نتيجه مي رساند كه اولاً خلقت مرحلهاي مقدماتي است و شايد منظور از آن خلقت جسم آدمي موردنظر باشد و فعل "سوي" اشاره به خلقت نفساني انسان با همان ويژگيهائي دارد كه در سوره شمس آمده است: "وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ـ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا". و منظور از عدل نيز يعني هر چيزي را به جاي خود و به اندازه و ميزان مناسب قرار داده است، چه اجزاء و اعضاي جسم آدمي كه در بهترين جايگاه و قوام خويش است و نيز عدل و ميزان در ايجاد توانائيها و گرايشهاي ذات و فطرت آدمي و تعديل فجور و تقوي در نهاد انسان.
از هفت آيهاي نيز كه خداوند خلقت آسمانها و زمين را در شش دوران ذكر كرده است، در پنج آيه از آنها بلافاصله پس از كاربرد فعل "خلق" عبارت "ثم استوي علي العرش" آمده است:
54/ اعراف: "إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..."
3/ يونس: "إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..."
59/ فرقان: "الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا"
4/ سجده: "اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..."
4/ حديد: "هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..." مرحله خلقت ابتدائي آسمانها، همانگونه كه در آيات كريمه فوق آمده است با فعل "خلق" و مرحله تكميلي و آرايش نهائي آن با افعال "استوي" در آيات فوق و "سوي" در "فسويهن سبع سموات" بيان شده است و آنجا كه اتمام و نهايت كار خلقت مورد نظر بوده است، به صورت "فقضيهن" آمده است:
12/ فصلت: "فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"
ايتك به بررسي واژه "طبقا" در آيات 15/ نوح و 3/ ملك ميپردازيم:
15/ نوح: "أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا"
3، 4، 5/ ملك: "الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ـ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌـ وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ".
براي واژه طباقا در ترجمهها و تفسيرها معاني متعددي ذكر شده است از آن جمله در ترجمهها: (فولادوند ـ طبقه طبقه) (آيتالله مكارم ـ بر فراز يكديگر) (معزي ـ تو در تو) (مجتبوي ـ مطابق با يكديگر) و (آيتي ـ طبقه طبقه)، بيان شده است در تفسير نمونه، معني "مطابقه" را در اصل چيزي را فوق چيز ديگر قرار دادن دانستهاند. و در تفسير الميزان، واژه طباقا به معني مطابق و مثل هم آمده است و آن را احتمال مفسران بيان نمودهاند. اگر "طباقا" را به معني مطابقت در نظر بگيريم، يكي ديگر از مواردي است كه ذهنيت سؤال مورد نظر را به وجود ميآورد. چرا كه تا تساوي و عينيت ميان دو چيز نداشته باشد، مطابقت نيز حاصل نمي شود، البته آنانكه براي اين واژه معني مطابقت در نظر گرفتهاند مطابقت را بيشتر در قوانين و كيفيات روابط و نظم بين كرات و منظومهها و نه كميات آنها بيان نمودهاند در حالي كه مانعي نيز براي آنكه مطابقت را در امور مادي، فيزيكي و كمي بدانيم مشاهده نمي شود، بلكه آنچه در ادامه اين آيه مباركه در سوره ملك آمده، اين نظر را تقويت مينمايد. در دنباله آيه مي فرمايد:
تفاوتي در خلقت خداي رحمان مشاهده نمي شود و دو بار به نگرش چشمي و بصري به منظور اثبات عدم مشاهده اختلاف، تفاوت و سستي در جهان هستي، تأكيد مينمايد و همانگونه كه مشاهده مي شود مي فرمايد: (ما تري في خلق الرحمن من تفاوت) و نمي فرمايد مثلاً در امر يا تدبير خداوند اختلافي نيست، تأكيد آيه مباركه روي "خلق" با توجه به عرائض قبلي همان خلقت ابتدائي و مادي را در نظر مجسم مينمايد. در پايان آيه نيز بر خستگي و ناتواني حاصل از اين تلاش و نگرش اشاره نموده كه هيچ حاصلي نداشته و تفاوت و سستي مشاهده نخواهد شد. تأكيد بر مشاهده، باز اين ذهنيت را تقويت مينمايد كه شايد مراد از عدم مشاهده تفاوت، تفاوتهاي فيزيكي و مادي باشد. واژه تفاوت نيز از واژههائي است كه خود پيام خاصي در اين رابطه دارد. تفاوت از ريشه فوت است. باب تفاعل نيز كه همواره بر مناسبات و رابطه طرفيني ميان دو پديده دلالت دارد. تفاوت زماني ايجاد ميگردد كه ميان دو پديده چيزي در يكي از طرفين وجود داشته باشد كه در طرف ديگر فوت شده و يا وجود نداشته باشد، اين تفاوت مي تواند دو جنبه كيفي و كمي داشته باشد يكي در رابطه با قوانين و روابط در ساختار دو پديده و ديگري در كميتهاي فيزيكي ميان دو پديده باشد، يعني هرگونه جرم، حجم، شكل، فاصله، سرعت سير، مدارات و حركتهاي مداري و نيز هر تعداد كرات و منظومهها كه در يك آسمان وجود دارد، عيناً در آسمان ديگر نيز وجود داشته باشد و چيزي ميان آنها فوت و فرو گذار نگرديده است. بنابراين واژه تفاوت و نيز تأكيد بر مشاهده عيني، علاوه بر واژه طباقا مجموعاً اين تصور را به وجود ميآورد كه شايد اين موارد هم اشاراتي به يكساني طبقات هفتگانه آسمان باشد. در آيه 28/ نازعات: "رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا" نيز فعل "سوي" امري جداي از فعل "رفع" و بعد از آن است يعني مرحلهاي كاملتر و نهائيتر است. از تقارن دو آيه "و زينا السماء الدنيا بمصابيح" و "وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا" (12/ نبأ)، نيز به اين نتيجه ميرسيم كه اولاً آنچه از ستارگان كه ما در آسمان شب مشاهده ميكنيم مربوط به آسمان دنيا يعني آسمان نزديكتر است و اگر اين سؤال پيش بيايد كه اين آسمان نزديكتر و قابل رؤيت براي ما، كداميك از آسمانهاي هفتگانه است، آيه دوم كه مي فرمايد: "بالاي شما هفت آسمان بنا كرديم"، ما را به اين نتيجه مي رساند كه ما جزئي از آسمان اوليم و آنچه از ستارگان را كه ميبينيم، مربوط به همين آسماني است كه در آن قرار داريم آسمانهاي ديگر براي ما قابل رؤيت نيستند. اما با پيشرفت علم نجوم، گاه بيگاه اخباري از كشف جديدي از كهكشانها و آسمانهاي جديد را از طريق امواج راديوئي راديو تلسكوپها دريافت ميداريم. آيات ديگري نظير 17/ مؤمنون: "وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ..." نيز همين معني را تقويت مينمايد كه ما در آسمان اول قرار داريم. آيه ديگر در اين زمينه آيه مباركه 12/ طلاق است:
"اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ..." در مورد "مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ" و ارجاع ضمير در اين عبارت به "سبع" يا به "سموات" احتمالاتي در تفاسير آمده است، اگر ضمير به "سموات" برگردد احتمال به تشابه و يكساني مواد و عناصر تشكيل دهنده آسمانها با آنچه در زمين وجود دارد يا ارتباط قوانين و روابط حاكم بر آسمانها و يكساني آن با امور زميني در نظر گرفتهاند. هر چند كه در اين مورد نيز با تأكيد آيات كلامالله در موارد ديگر بر هفتگانه بودن "سموات" چنانچه مرجع ضمير را "سموات" نيز بدانيم، اشكالي ندارد كه هفتگانه بودن را در نظر داشته باشيم و از آن هفتگانه بودن زمينها را نتيجهگيري نمائيم. در مواردي نيز كه مرجع ضمير را به "سبع" برگرداندهاند به طور تكلفآميزي تطابق با اقاليم هفتگانه زميني را در نظر گرفتهاند، اقاليم هفتگانهاي كه گاهي آن را مناطق آب و هوائي دانسته و گاهي مناطق ارضي مطرح كردهاند. اما يك برداشت ديگر را بعيد ندانستهاند كه خداوند در اين آيه اشاره به هفت زمين مثل هفت آسمان نموده باشد. البته ناگفته نماند كه برخي نيز از واژه "سبع" برداشت كثرت نمودهاند و در پاسخ نيز گروهي ديگر عدم تناسب عدد هفت با كثرات موجود در آسمانها را، دليل عدم پذيرش اين برداشت ذكر مينمايند، خاصه آنكه در آيه (12/ نبا) خداوند آسمانها را تنها با كلمه سبع بكار ميبرد: "وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا" از واژه "مثل" نيز برداشت عينيت كردن استبعادي ندارد چرا كه وقتي ميخوانيم "الله نور السموات و الارض" و نيز داريم "ليس كمثله شيء"، اين دريافت را خواهيم داشت، آنچه از نور در ذهنيت خويش داريم عينيت يا مثليت با وجود الهي نمي تواند داشته باشد، يعني مثليت و عينيت كاربردي مترادف و مطابق هم دارند از مجموع اين موارد، نتيجهگيري مي شود كه در هفت آسمان، هفت زمين مثل هم وجود دارد.
اگر هفت آسمان مساوي هم، را پذيرفته باشيم، وجود هفت زمين مثل هم در اين هفت آسمان مساوي، امري بديهي است. اگر فقط هفت زمين را هم مثل هم بدانيم خود بخود به هفت آسمان مساوي خواهيم رسيد. چرا كه اگر قرار باشد تمامي خصوصيات يك كره زمين با كره زمين ديگر برابر و مساوي هم باشد، عقلاً بايد اين كرات زميني، نسبتها، فاصلهها و روابط مشابه و مثل يكديگر را هم با كرات مجاور خود داشته باشند تا نسبتها، روابط و خصوصياتي نظير ميزان جاذبه و دافعه آنها نيز مثل هم ثابت بماند. يعني همان خصوصيات و اجرامي كه كرات منظومه شمسي ما دارند بايد عيناً تكرار شود تا بتواند زمينهاي مورد نظر نيز خصوصيات مشابه و مثل هم خود را داشته باشند همين نسبتها و روابط كيفي و كمي بايد ميان منظومهها و كهكشانها با يكديگر به صورت زنجيرهوار حفظ و تكرار شود و اين در نهايت هر آسماني را با آسمان ديگر برابر و مساوي مينمايد. يعني اگر فقط هفت زمين را مساوي و مثل هم بدانيم، در نهايت به هفت مجموعه مساوي هم يا هفت آسمان مساوي هم ميرسيم.
اصولاً اگر قرار باشد كه جهان هستي از هفت بخش يا از هفت آسمان تشكيل شده باشد، از نظر آنكه اين بخشها و آسمانها به هر حال تأثيراتي از نظر جاذبه و دافعه و ديگر نيروها بر يكديگر دارند طبيعي و منطقي به نظر ميرسد براي آنكه برآيند اين كنشها و واكنشها، ايستائي و ثبات لازم را نيز فراهم آورند، بايد مجموعه كنشها و واكنشهاي هر بخش يا آسمان با آسمان ديگر برابر شود تا ثبات و پايداري نيز فراهم گردد. بنابراين نياز به برابري برآيند نيروهاست و اين كنشها و واكنشها در روابط، چنانچه از دو مجموعه مادي و فيزيكي مساوي و عين هم باشد مي تواند برابري لازم را داشته باشد و در نهايت ثبات و پايداري را به وجود آورد بنابراين با اين استدلال نيز مي توان از هفتگانه بودن آسمانها، به مساوي و مثل هم بودن آنها نيز متقاعد شد.
برخي از آيات كريمه قرآن زماني فهم دقيق و اصلي آن براي ما ميسر گرديد كه علم و دانش بشري نيز پيشرفت نموده و بينش جديد و صحيحي از عالم پيرامون ما به وجود آورده بود. به طور مثال اگر آيه مباركه "كل في فلك يسبحون" را در سير تفاسيري آن از ابتدا تا به امروز نگاه كنيم ميبينيم كه در هر زمان براي فلك تعبير و تفاسير خاصي شده است ولي اكنون سير و حركت مداري كرات آسمان حتي براي دانشآموز دبستاني نيز آشكار و مشخص است. اگر معني كلي جمله را براي دانشآموزي بگوئيم ولي فلك را معني نكنيم خود بخود وي فلك را مدارات حركت كرات، معني ميكند. آري پيشرفت علوم و دانش بشري خود بخود معماها و نادانستههاي ما را حل خواهد نمود. اينك بشر فقط تا اين مقدار ميداند و باور دارد كه ماوراي اين جهان و ستارگان پيدا، ستارگان و كهكشانهاي ناپيداي ديگري هم هست. اما هنوز به هفتگانه بودن اين آسمانها نرسيده است كه قرآن كريم به صراحت به آن اقرار دارد، تا چه رسد به زمينهاي هفتگانه و علاوه بر اينها نظر و ذهنيتي كه اين نوشتار در پي تبيين آن است و آن مساوي بودن اين آسمانها و زمينهاي هفتگانه است. البته برخي از اعتقادات مسلم ما برخاسته از آيات و روايات است در حاليكه دانش و بينش بشري به تجربه آنرا در نيافته است و از آن جمله پذيرش امر معاد است كه بيشترين تذكرات قرآن كريم در اين مورد است. ما به آن اعتقاد داريم چون به صراحت آنرا از آيات قرآن دريافتهايم. اما مسئله هفت آسمان و هفت زمين مثل و مساوي هم بدين صراحت در قرآن مجيد نيامده است و آنرا از طريق ظرافتها و اشارات به كار رفته در آيات مي توان حدس زد.
آيا مي توان اين حدس را به يقين تبديل نمود. اين مخلص كلام اين نوشتار است. اگر علما و مفسرين، اشكالات اساسي و قانع كننده بر اين گونه برداشت و جمعبندي از آيات ذكر شده داشته باشند جائي براي حدس و گمان نيز نخواهد بود و برعكس اگر اشكال اساسي در آن نبينند، آخرين سئوال اين خواهد بود كه تا چه حد مي توان از نقش سؤالي اين مطلب كاست و آن را به عنوان يك پيش فرض و نظريه فرا راه دانشمندان علم نجوم قرار داد؟
منبع؛
مجموعه مقالات همایش ملی قرآن و علوم طبیعی، تهیه و تنظیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، زیر نظر بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، تهران، موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه و انتشارات سخن گستر، چاپ یکم ـ زمستان 1385. :
در نهايت اين مطلب دو جنبه مييابد، يكي وجه سؤالي است كه از محضر مبارك علما و مفسران بزرگ معاصر دارد كه در صورت تائيد آن بزرگواران از اين نحوه برداشت از آيات مباركه قرآن كريم، وجه ديگر نيز امكان بروز مييابد و در آن مرحله مي توان ادعا نمود كه قرآن كريم با ظرافت خاصي در آيات چندي سخن از يك راز و پيشگوئي علمي دارد كه شايد هنوز ساليان درازي در پيش باشد تا بشر بتواند به نحوي از اين راز آگاه گردد.
ميدانيم قرآن كريم، نه تنها كتاب علمي، بلكه كتاب هدايت است و هيچگاه خود نيز چنين ادعايي را ندارد و اگر در مواردي توجهي هم به عوالم جهان هستي دارد، ميخواهد با اشاره به نظم و هماهنگي جهان خلقت راه به هدايت ببرد، گاه با بياني مختصر و اشاراتي كوتاه مسائلي را بيان مي فرمايد، كه سالها بعد بشر با پيشرفت علوم و فنون خود تازه به آن دسترسي يافته است. بنابراين اين همان اشارات مختصر نيز نكات بسياري را با خود دارد.
لذا كل مطلب در ابتدا سئوال از علماست و در مرحله دوم در صورت تأئيد نحوه برداشت از آيات مخاطب سئوال دانشمندان علوم فضائي و نجوم خواهند بود تا پيگير اين سئوال باشند و تحقيقاتي را با اين سئوال و پيش فرض دنبال نمايند كه: "آيا هفت آسمان مساوي و عيناً شبيه يكديگر در عالم خلقت داريم كه در هر كدام زميني مثل زمين ماست" يا به عبارتي ديگر: "آيا هفت آسمان و هفت زمين عين هم در خلقت خداوندي داريم؟."
گاه برخي ره افراط پيموده پاسخ هر سئوالي علمي را در قرآن كريم ميدانند و زماني گروهي در دامان تفريط افتاده بغير از جنبههاي عبادي و رواني، از طرح مطالب علمي بيم دارند. تا به حال هر گاه بشر به دست آورد جديدي در دانش ميرسيده است، علما نيز در مواردي خاص، مطابقت آن را با آيات وحي بيان ميفرمودهاند ميدانيم با آنكه علم و دانش بشري هنوز به وجود موجودات زنده در كرات ديگر پي نبرده است، اما قرآن كريم در آياتي به طور صريح سخن از وجود موجودات زنده در كرات ديگر دارد در آيات چندي نيز با اشاراتي، ذهن انساني متوجه وضع آرايشي خاصي از كرات آسماني ميگردد كه نه تنها صراحت بياني نظير وجود موجودات زنده در كرات ديگر را ندارد بلكه همانگونه كه عرض شد با توجه به معاني و مفاهيم مختلف واژهها چنانچه يك مفهوم مشابه و مرتبط با يكديگر از معاني مختلف واژهها را در نظر بگيريم و آنها را در آيات مختلف بررسي نمائيم، در نهايت با كنار هم گذاشتن مفاهيم خاص برخي واژهها و با يك جامعنگري در كل آنها، سئوال مورد نظر در ذهن به وجود ميآيد.
در قرآن كريم بارها سخن از هفت آسمان است در يك آيه نيز با برداشت خاصي مي توانيم به وجود هفت زمين پي ببريم، كه اين مسئله يعني زمينهاي متعدد يا هفتگانه را در برخي ادعيه و روايات رسيده از ائمه نيز مي توانيم ببينيم به طور مثال در دعاي جوشن كبير داريم:
"يا من استقرت الارضون باذنه".
و در دعاي حضرت سيدالشهداء عليهالسلام در روز عرفه نيز آمده است:
"تسبح لك السموات السبع و الارضون و من فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمدك"
و در يكي از دعاهاي رسيده در قنوت نيز ميخوانيم:
"لا اله الا الله الحليم الكريم لا اله الا الله العلي العظيم سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و الحمدلله رب العالمين"
بنابراين مطالبي را كه به سادگي مي توان به پذيرش آن متقاعد شد، وجود هفت آسمان و هفت زمين در خلقت خداوندي است، تا اينجاي مطلب بحث خاص و تازهاي نيست و ليكن با دقت در آياتي از اين دست، ظرافتهايي نيز پديدار ميگردد و آنچه انگيزه اين نوشتار است وجود مطالبي بدين مضمون است كه آيا اين هفت آسمان و هفت زمين در مراتب و حالات و كيفيات و كميتي كاملاً مساوي با هم قرار دارند؟ سئوال اين است كه آيا هفت آسمان مساوي با هم از هر لحاظ داريم كه در هر آسماني يك كره زمين وجود دارد و اين زمينها هم از لحاظ كمي و كيفي عين يكديگرند. سئوال در مورد مساوي و مطابق با يكديگر بودن اين آسمانهاست و آنچه ذهن را به اين سئوال رهنمون ميگردد وجود اشاراتي در آيات چندي است كه ذيلاً بيان ميگردد، اگر چنين باشد و چنين فهم و برداشت از نظر علما و مفسرين بزرگوار معاصر نيز تأئيد گردد تحول بزرگي در نوع نگرش آدميان به نجوم و آسمانها را در پي خواهد داشت و مطالبي را كه تا سالها بعد نيز، دانشمندان نمي توانند به راحتي بدان دسترسي يابند به صورت اشاراتي در ضمن آيات هدايتبخش قرآن كريم ميبينيم و اين خود سند ديگري از اعجاز و حقانيت قرآن كريم خواهد بود.
آنچه قرآن كريم مي فرمايد اين است كه ستارگاني را كه ما در آسمان شب ميبينيم ستارگاني مربوط به آسمان دنيا (آسمان نزديكتر) است. دانشمندان نيز تاكنون به اين مطلب رسيدهاند كه در وراي آنچه ما با چشمان خود ميبينيم كرات و كهكشانهاي بيشمار ديگري نيز وجود دارند كه تنها از طريق راديو تلسكوپها و دريافت امواجي خاص از آنها به وجودشان پي ميبريم در اين رابطه گهگاه خبر از كشف كهكشانهاي جديدي هم داريم. پس دانشمندان نيز تاكنون به وجود كرات و كهكشانهائي پي بردهاند كه ماوراي آن چيزي است كه با چشم و تلسكوپها قابل مشاهده است، اما هنوز از تعداد قطعي اين آسمانها و كيفيات آنها اطلاعي ندارند.
وجود موجودات زنده در كرات ديگر نيز از مسلمات قرآني است كه خداوند مي فرمايد هر گاه بخواهد آنها را گرد هم خواهد آورد آيا اين گردهمايي همان قيامت موعود يا زماني ديگر است؟ اين هم سئوال ديگريست.
آيا هفت زمين مثل هم در هفت آسمان مساوي و عين يكديگر داريم؟ علما را نظر بر اين است چنانچه مطلبي علمي از كلامالله دريافت شود، مي توان آن را اعلام و بيان نمود، هر چند علم و دانش بشري هنوز بدان مطلب نرسيده باشد.
آيات كريمهاي كه محور بحث در اين نوشتاراند عبارتند از آيات مباركه: 29/بقره، 15/نوح، 3/ملك و 12 طلاق. براي فعل "فسويهن" در آيه 29/بقره و واژه "طباقا" در آيات سورههاي نوح و ملك و واژه "مثلهن" در آيه 12/طلاق، معاني مختلفي ذكر مي شود اما هر كدام مفهومي متناسب با سئوال مورد نظر نيز دارد. اينك آيات فوق را بررسي نموده، ضمن بيان معاني مختلف هر واژه، معني و مفهوم مورد نظر نيز مشخص ميگردد.
آيه مباركه 29 سوره بقره:
"هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ"
آنچه از واژه "فَسَوَّاهُنَّ" در اين آيه مباركه در برخي تفاسير ميخوانيم، آنرا "بر پا ساختن" در تفسير الميزان و "مرتب ساختن" در تفسير نمونه و در ترجمهها: استوار كردن (فولادوند ـ معزي)، ساختن (مجتبوي)، بر افراشتن (آيتي)، معني و ترجمه كردهاند. تمامي اينها وجوه مختلف معاني است كه از اين فعل برداشت مي شود، اما يك معني و مفهوم ديگري نيز از اين فعل مي توان دريافت و آن خلقت مساوي هفت آسمان است، كاربرد باب تفعيل نيز شدت و كثرت اين امر، يعني تساويبخشي هر چه بيشتر را مي رساند، مي دانيم واژههائي نظير مساوي، تساوي، استوا و افعالي نظير "استوي" و "سوي" و نظائر آن همه مشتقات گوناگون از يك ريشه فعل هستند. كاربرد همين مفهوم و معني از فعل "سوي" را در آيات ديگري از قرآن كريم نيز مشاهده ميكنيم، در آيات 97 و 98 سوره شعرا:
"تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 97 ـ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ 98"
در اينجا از مكالمات دوزخيان ميخوانيم كه به ضلالت خود اعتراف مينمايند و معادل و مساوي قرار دادن بتهاي خود را با پروردگار عالم از عوامل اصلي ضلالت خود ميدانند. در اين آيه مباركه نيز فعل "نسوي" از باب تفعيل به معني مساوي و برابر بكار رفته است.
در سوره قيامت نيز آنجا كه صحبت از زنده شدن مجدد انسانها در قيامت و سخن در خلقت دوباره سر انگشتان و مطابقت با همه ظرافتها و ويژگيهاي قبلي است، فعل "نسوي" را به كار ميبرد كه از آن مفهوم خلقت مساوي و عين هم برداشت مي شود" بلي قادرين علي ان نسوي بنانه" در ابتداي سوره شمس نيز بعد از سوگندهاي ذكر شده مي فرمايد: "وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا". در اينجا مي توانيم خلقت مساوي را از اين واژه نيز برداشت كنيم، زيرا خداوند سخن از ويژگيهاي نفس انساني و نحوه خلقت آن دارد، نفس انساني ملهم از دو ويژگي و توانائي متضاد است. نيمي از فجور و نيمي از تقوي است و اين ويژگي خلقت و خصلت انساني است نه فرشته است كه تمام وجودش عاري از فجور باشد و نه هيچكدام از اين ويژگيها فطرتاً بر ديگري فزوني دارد و نه چونان تصور برخي مسيحيان، انسان ذاتاً گناهكار به دنيا ميآيد، چرا كه در اين صورت تكليف و اختيار بي معني ميشد، اختيار و انتخاب آنجا ارزشمند و نوع آن مي تواند موجب ثواب يا عقاب باشد كه ويژگي فجور و تقوي هيچكدام ذرهاي نسبت به ديگري فزوني و كاستي نداشته باشد، به عبارتي ديگر اين دو يعني، فجور و تقوي دقيقاً مساوي در نهاد و فطرت آدمي موجود باشند، و اين آدمي است كه با قوه اختيار و در نهايت انتخاب خود راه خويش را بر ميگزيند (البته لطف پروردگار چنان است كه انسانها به كمك عقل (پيامبر دروني) و رسولان الهي در نحوه تصميم و انتخاب ياري ميگردد). فعل "سويها" و بعد از آن فاء تفريع در "فالهما" پيوستگي خاصي را به وجود ميآورد و مجموعاً مفهوم و معني فوق از آن برداشت ميگردد. بنابراين در اين آيه مباركه نيز از فعل "سوي" خلقت مساوي و عين يكديگر مي تواند مورد نظر باشد. با اين نگرش از عبارت "فسهوين سبع سموات" در مييابيم كه خداوند هفت آسمان را به تساوي و مطابق يكديگر خلق نمود. اين نوع برداشت و استفاده مفهومي نه تنها مغايرتي با كاربرد فعل "سوي" در ديگر آيات ندارد، چنانچه برخي از آنها در اين رابطه ذكر گرديد، دشواريها و استبعاد مفهومي آيات ديگري را نيز برطرف مينمايد و درك و پذيرش و فهم آنرا منطقيتر و اصوليتر مينمايد، به نحوي كه ديگر مجبور نباشيم برخي عبارتهاي قرآني را تعبيري كنائي يا استعاري بدانيم، بلكه با چرخش نگرش از اساس، ارتباط مفهومي آيات بهتر درك و پذيرش ميگردد به عنوان مثال عبارت قبلي در همين آيه مباركه (29/ بقره)، " ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء" و در برخي آيات ديگر "ثم استوي علي العرش" آمده است اغلب مفسرين در تفسير اينگونه تعابير براي آنكه براي خداوند، جسميت، مكان يا اجزائي قائل نشده باشند، اينگونه آيات را تعبيري كنائي يا استعاري ميدانند كه البته اين امر خود جاي بحث دارد كه كتابي را كه خداوند براي هدايت بشر و خروج از ظلمات به سوي نور، ارسال داشته و خود آن را بيان و تبيان، بينه و بينات و بلاغ و بالغه (بيان رسا) ناميده است، استناد كنايه و استعاره به آن ندهيم و هرگاه از فهم برخي آيات ناتوان شديم، احتمال اين معني را بدهيم كه بسياري از آيات قرآن كريم كه هم اينك ما از درك آن ناتوانيم (مثل برخي از آيات ديگر كه در گذشته به خوبي نمي توانستيم معني آن را بفهميم) در طي زمان و با پيشرفت عقول و دانش بشري فهم و پذيرش آنها نيز عمليتر ميگردد و ديگر مجبور نيستيم كه آنها را كنائي و يا استعاري بدانيم نظير آيه مباركه: "كل في فلك يسبحون". بنابراين بهتر آن است كه همان لفظ و تعبير قرآني متشابهات را در اين آيات بكار گيريم.
اعجاز قرآن كريم هم در همين امر است كه با پيشرفت علوم و فنون بشري نه تنها چون تورات و انجيل تحريف شده ميماند كه تاب همراهي و همگامي نداشته باشد، بلكه حقائق آن آشكارتر مي شود. با گذشت زمان، انديشهها و نظريات بشري رنگ ميبازد و دگرگون مي شود و به عبارتي اگر زمان سوهان انديشههاي بشري است، جلابخش حقانيت قرآن كريم نيز مي باشد. حال عبارت "ثم استوي الي السماء" و "ثم استوي علي العرش" را اگر نخواهيم تعبيري كنائي و استعاري بدانيم و براي بساطت وجود الهي هم، تركيب، اجزا و يا مكاني قائل نشويم، مي توان فعل "استوي" از باب افتعال را داراي معنا و مفهوم ديگري دانست، غير از آنچه تاكنون در نظر مي گرفتهايم، كه علاوه بر مطابقت با معني اصل و ريشه لغت، هماهنگي با مفهوم مورد نظر با آيات در اين رابطه را نيز داشته باشد. تاكنون استوي با حرف اضافه "الي" را به معناي پرداختن و توجه نمودن و با حرف اضافه "علي" را به معناي سوار شدن و استيلا يافتن معني نمودهاند البته اين معاني نيز از وجوهات معاني است كه اين فعل مي تواند داشته باشد و در مواردي در قرآن كريم نيز به همان معاني مذكور آمده است ولي در اين آيات اگر به معناي پرداختن و توجه نمودن بگيريم، آيه به اين معني است كه خداوند توجه به سما نداشت، به خاطر آنكه به زمين پرداخته بود كه اين امر با ذات لايتناهي و بسيط الهي هماهنگي ندارد، همچنان اگر بخواهيم براي خداوند جايگاهي در عرش در نظر بگيريم. اما اگر فعل "استوي" را نه حالتي از ذات الهي بلكه عملكرد فعل الهي در سما و عرش، و عرش را بنا به تفسيري نه جايگاه خاصي بلكه كليه مخلوقات و كل هستي را عرش الهي بدانيم و فعل استوي را همان تساوي بخشي به هفت آسمان هستي معنا كنيم، تمامي اشكالات تفسيري قبلي نيز مرتفع ميگردد.
در آيه مباركه 7/ انفطار: "الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ" به صراحت فعل "خلق" جداي از فعل "سوي" آمده است و ما را به اين نتيجه مي رساند كه اولاً خلقت مرحلهاي مقدماتي است و شايد منظور از آن خلقت جسم آدمي موردنظر باشد و فعل "سوي" اشاره به خلقت نفساني انسان با همان ويژگيهائي دارد كه در سوره شمس آمده است: "وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ـ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا". و منظور از عدل نيز يعني هر چيزي را به جاي خود و به اندازه و ميزان مناسب قرار داده است، چه اجزاء و اعضاي جسم آدمي كه در بهترين جايگاه و قوام خويش است و نيز عدل و ميزان در ايجاد توانائيها و گرايشهاي ذات و فطرت آدمي و تعديل فجور و تقوي در نهاد انسان.
از هفت آيهاي نيز كه خداوند خلقت آسمانها و زمين را در شش دوران ذكر كرده است، در پنج آيه از آنها بلافاصله پس از كاربرد فعل "خلق" عبارت "ثم استوي علي العرش" آمده است:
54/ اعراف: "إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..."
3/ يونس: "إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..."
59/ فرقان: "الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا"
4/ سجده: "اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..."
4/ حديد: "هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّهًِْ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ..." مرحله خلقت ابتدائي آسمانها، همانگونه كه در آيات كريمه فوق آمده است با فعل "خلق" و مرحله تكميلي و آرايش نهائي آن با افعال "استوي" در آيات فوق و "سوي" در "فسويهن سبع سموات" بيان شده است و آنجا كه اتمام و نهايت كار خلقت مورد نظر بوده است، به صورت "فقضيهن" آمده است:
12/ فصلت: "فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"
ايتك به بررسي واژه "طبقا" در آيات 15/ نوح و 3/ ملك ميپردازيم:
15/ نوح: "أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا"
3، 4، 5/ ملك: "الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ـ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌـ وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ".
براي واژه طباقا در ترجمهها و تفسيرها معاني متعددي ذكر شده است از آن جمله در ترجمهها: (فولادوند ـ طبقه طبقه) (آيتالله مكارم ـ بر فراز يكديگر) (معزي ـ تو در تو) (مجتبوي ـ مطابق با يكديگر) و (آيتي ـ طبقه طبقه)، بيان شده است در تفسير نمونه، معني "مطابقه" را در اصل چيزي را فوق چيز ديگر قرار دادن دانستهاند. و در تفسير الميزان، واژه طباقا به معني مطابق و مثل هم آمده است و آن را احتمال مفسران بيان نمودهاند. اگر "طباقا" را به معني مطابقت در نظر بگيريم، يكي ديگر از مواردي است كه ذهنيت سؤال مورد نظر را به وجود ميآورد. چرا كه تا تساوي و عينيت ميان دو چيز نداشته باشد، مطابقت نيز حاصل نمي شود، البته آنانكه براي اين واژه معني مطابقت در نظر گرفتهاند مطابقت را بيشتر در قوانين و كيفيات روابط و نظم بين كرات و منظومهها و نه كميات آنها بيان نمودهاند در حالي كه مانعي نيز براي آنكه مطابقت را در امور مادي، فيزيكي و كمي بدانيم مشاهده نمي شود، بلكه آنچه در ادامه اين آيه مباركه در سوره ملك آمده، اين نظر را تقويت مينمايد. در دنباله آيه مي فرمايد:
تفاوتي در خلقت خداي رحمان مشاهده نمي شود و دو بار به نگرش چشمي و بصري به منظور اثبات عدم مشاهده اختلاف، تفاوت و سستي در جهان هستي، تأكيد مينمايد و همانگونه كه مشاهده مي شود مي فرمايد: (ما تري في خلق الرحمن من تفاوت) و نمي فرمايد مثلاً در امر يا تدبير خداوند اختلافي نيست، تأكيد آيه مباركه روي "خلق" با توجه به عرائض قبلي همان خلقت ابتدائي و مادي را در نظر مجسم مينمايد. در پايان آيه نيز بر خستگي و ناتواني حاصل از اين تلاش و نگرش اشاره نموده كه هيچ حاصلي نداشته و تفاوت و سستي مشاهده نخواهد شد. تأكيد بر مشاهده، باز اين ذهنيت را تقويت مينمايد كه شايد مراد از عدم مشاهده تفاوت، تفاوتهاي فيزيكي و مادي باشد. واژه تفاوت نيز از واژههائي است كه خود پيام خاصي در اين رابطه دارد. تفاوت از ريشه فوت است. باب تفاعل نيز كه همواره بر مناسبات و رابطه طرفيني ميان دو پديده دلالت دارد. تفاوت زماني ايجاد ميگردد كه ميان دو پديده چيزي در يكي از طرفين وجود داشته باشد كه در طرف ديگر فوت شده و يا وجود نداشته باشد، اين تفاوت مي تواند دو جنبه كيفي و كمي داشته باشد يكي در رابطه با قوانين و روابط در ساختار دو پديده و ديگري در كميتهاي فيزيكي ميان دو پديده باشد، يعني هرگونه جرم، حجم، شكل، فاصله، سرعت سير، مدارات و حركتهاي مداري و نيز هر تعداد كرات و منظومهها كه در يك آسمان وجود دارد، عيناً در آسمان ديگر نيز وجود داشته باشد و چيزي ميان آنها فوت و فرو گذار نگرديده است. بنابراين واژه تفاوت و نيز تأكيد بر مشاهده عيني، علاوه بر واژه طباقا مجموعاً اين تصور را به وجود ميآورد كه شايد اين موارد هم اشاراتي به يكساني طبقات هفتگانه آسمان باشد. در آيه 28/ نازعات: "رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا" نيز فعل "سوي" امري جداي از فعل "رفع" و بعد از آن است يعني مرحلهاي كاملتر و نهائيتر است. از تقارن دو آيه "و زينا السماء الدنيا بمصابيح" و "وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا" (12/ نبأ)، نيز به اين نتيجه ميرسيم كه اولاً آنچه از ستارگان كه ما در آسمان شب مشاهده ميكنيم مربوط به آسمان دنيا يعني آسمان نزديكتر است و اگر اين سؤال پيش بيايد كه اين آسمان نزديكتر و قابل رؤيت براي ما، كداميك از آسمانهاي هفتگانه است، آيه دوم كه مي فرمايد: "بالاي شما هفت آسمان بنا كرديم"، ما را به اين نتيجه مي رساند كه ما جزئي از آسمان اوليم و آنچه از ستارگان را كه ميبينيم، مربوط به همين آسماني است كه در آن قرار داريم آسمانهاي ديگر براي ما قابل رؤيت نيستند. اما با پيشرفت علم نجوم، گاه بيگاه اخباري از كشف جديدي از كهكشانها و آسمانهاي جديد را از طريق امواج راديوئي راديو تلسكوپها دريافت ميداريم. آيات ديگري نظير 17/ مؤمنون: "وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ..." نيز همين معني را تقويت مينمايد كه ما در آسمان اول قرار داريم. آيه ديگر در اين زمينه آيه مباركه 12/ طلاق است:
"اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ..." در مورد "مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ" و ارجاع ضمير در اين عبارت به "سبع" يا به "سموات" احتمالاتي در تفاسير آمده است، اگر ضمير به "سموات" برگردد احتمال به تشابه و يكساني مواد و عناصر تشكيل دهنده آسمانها با آنچه در زمين وجود دارد يا ارتباط قوانين و روابط حاكم بر آسمانها و يكساني آن با امور زميني در نظر گرفتهاند. هر چند كه در اين مورد نيز با تأكيد آيات كلامالله در موارد ديگر بر هفتگانه بودن "سموات" چنانچه مرجع ضمير را "سموات" نيز بدانيم، اشكالي ندارد كه هفتگانه بودن را در نظر داشته باشيم و از آن هفتگانه بودن زمينها را نتيجهگيري نمائيم. در مواردي نيز كه مرجع ضمير را به "سبع" برگرداندهاند به طور تكلفآميزي تطابق با اقاليم هفتگانه زميني را در نظر گرفتهاند، اقاليم هفتگانهاي كه گاهي آن را مناطق آب و هوائي دانسته و گاهي مناطق ارضي مطرح كردهاند. اما يك برداشت ديگر را بعيد ندانستهاند كه خداوند در اين آيه اشاره به هفت زمين مثل هفت آسمان نموده باشد. البته ناگفته نماند كه برخي نيز از واژه "سبع" برداشت كثرت نمودهاند و در پاسخ نيز گروهي ديگر عدم تناسب عدد هفت با كثرات موجود در آسمانها را، دليل عدم پذيرش اين برداشت ذكر مينمايند، خاصه آنكه در آيه (12/ نبا) خداوند آسمانها را تنها با كلمه سبع بكار ميبرد: "وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا" از واژه "مثل" نيز برداشت عينيت كردن استبعادي ندارد چرا كه وقتي ميخوانيم "الله نور السموات و الارض" و نيز داريم "ليس كمثله شيء"، اين دريافت را خواهيم داشت، آنچه از نور در ذهنيت خويش داريم عينيت يا مثليت با وجود الهي نمي تواند داشته باشد، يعني مثليت و عينيت كاربردي مترادف و مطابق هم دارند از مجموع اين موارد، نتيجهگيري مي شود كه در هفت آسمان، هفت زمين مثل هم وجود دارد.
اگر هفت آسمان مساوي هم، را پذيرفته باشيم، وجود هفت زمين مثل هم در اين هفت آسمان مساوي، امري بديهي است. اگر فقط هفت زمين را هم مثل هم بدانيم خود بخود به هفت آسمان مساوي خواهيم رسيد. چرا كه اگر قرار باشد تمامي خصوصيات يك كره زمين با كره زمين ديگر برابر و مساوي هم باشد، عقلاً بايد اين كرات زميني، نسبتها، فاصلهها و روابط مشابه و مثل يكديگر را هم با كرات مجاور خود داشته باشند تا نسبتها، روابط و خصوصياتي نظير ميزان جاذبه و دافعه آنها نيز مثل هم ثابت بماند. يعني همان خصوصيات و اجرامي كه كرات منظومه شمسي ما دارند بايد عيناً تكرار شود تا بتواند زمينهاي مورد نظر نيز خصوصيات مشابه و مثل هم خود را داشته باشند همين نسبتها و روابط كيفي و كمي بايد ميان منظومهها و كهكشانها با يكديگر به صورت زنجيرهوار حفظ و تكرار شود و اين در نهايت هر آسماني را با آسمان ديگر برابر و مساوي مينمايد. يعني اگر فقط هفت زمين را مساوي و مثل هم بدانيم، در نهايت به هفت مجموعه مساوي هم يا هفت آسمان مساوي هم ميرسيم.
اصولاً اگر قرار باشد كه جهان هستي از هفت بخش يا از هفت آسمان تشكيل شده باشد، از نظر آنكه اين بخشها و آسمانها به هر حال تأثيراتي از نظر جاذبه و دافعه و ديگر نيروها بر يكديگر دارند طبيعي و منطقي به نظر ميرسد براي آنكه برآيند اين كنشها و واكنشها، ايستائي و ثبات لازم را نيز فراهم آورند، بايد مجموعه كنشها و واكنشهاي هر بخش يا آسمان با آسمان ديگر برابر شود تا ثبات و پايداري نيز فراهم گردد. بنابراين نياز به برابري برآيند نيروهاست و اين كنشها و واكنشها در روابط، چنانچه از دو مجموعه مادي و فيزيكي مساوي و عين هم باشد مي تواند برابري لازم را داشته باشد و در نهايت ثبات و پايداري را به وجود آورد بنابراين با اين استدلال نيز مي توان از هفتگانه بودن آسمانها، به مساوي و مثل هم بودن آنها نيز متقاعد شد.
برخي از آيات كريمه قرآن زماني فهم دقيق و اصلي آن براي ما ميسر گرديد كه علم و دانش بشري نيز پيشرفت نموده و بينش جديد و صحيحي از عالم پيرامون ما به وجود آورده بود. به طور مثال اگر آيه مباركه "كل في فلك يسبحون" را در سير تفاسيري آن از ابتدا تا به امروز نگاه كنيم ميبينيم كه در هر زمان براي فلك تعبير و تفاسير خاصي شده است ولي اكنون سير و حركت مداري كرات آسمان حتي براي دانشآموز دبستاني نيز آشكار و مشخص است. اگر معني كلي جمله را براي دانشآموزي بگوئيم ولي فلك را معني نكنيم خود بخود وي فلك را مدارات حركت كرات، معني ميكند. آري پيشرفت علوم و دانش بشري خود بخود معماها و نادانستههاي ما را حل خواهد نمود. اينك بشر فقط تا اين مقدار ميداند و باور دارد كه ماوراي اين جهان و ستارگان پيدا، ستارگان و كهكشانهاي ناپيداي ديگري هم هست. اما هنوز به هفتگانه بودن اين آسمانها نرسيده است كه قرآن كريم به صراحت به آن اقرار دارد، تا چه رسد به زمينهاي هفتگانه و علاوه بر اينها نظر و ذهنيتي كه اين نوشتار در پي تبيين آن است و آن مساوي بودن اين آسمانها و زمينهاي هفتگانه است. البته برخي از اعتقادات مسلم ما برخاسته از آيات و روايات است در حاليكه دانش و بينش بشري به تجربه آنرا در نيافته است و از آن جمله پذيرش امر معاد است كه بيشترين تذكرات قرآن كريم در اين مورد است. ما به آن اعتقاد داريم چون به صراحت آنرا از آيات قرآن دريافتهايم. اما مسئله هفت آسمان و هفت زمين مثل و مساوي هم بدين صراحت در قرآن مجيد نيامده است و آنرا از طريق ظرافتها و اشارات به كار رفته در آيات مي توان حدس زد.
آيا مي توان اين حدس را به يقين تبديل نمود. اين مخلص كلام اين نوشتار است. اگر علما و مفسرين، اشكالات اساسي و قانع كننده بر اين گونه برداشت و جمعبندي از آيات ذكر شده داشته باشند جائي براي حدس و گمان نيز نخواهد بود و برعكس اگر اشكال اساسي در آن نبينند، آخرين سئوال اين خواهد بود كه تا چه حد مي توان از نقش سؤالي اين مطلب كاست و آن را به عنوان يك پيش فرض و نظريه فرا راه دانشمندان علم نجوم قرار داد؟
منبع؛
مجموعه مقالات همایش ملی قرآن و علوم طبیعی، تهیه و تنظیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، زیر نظر بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، تهران، موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه و انتشارات سخن گستر، چاپ یکم ـ زمستان 1385. :
/ج