مرا به گذشته ها مي بريد...

گيتي خامنه، مجري مشهور و محبوب برنامه هاي كودك تلويزيون در دهه ي 1360، پس از سال ها دوري از وطن، اين بار آمده تا بماند. در چند ماهي كه ايران است، دائماً در حال مذاكره با مسئولان تلويزيون و ارائه ي طرح هايي درباره ي كودكان است. او در آخرين سال اقامتش در آمريكا، دو مستند هم ساخته كه آن ها را پس از تدوين نهايي براي
پنجشنبه، 24 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا به گذشته ها مي بريد...

مرا به گذشته ها مي بريد...
مرا به گذشته ها مي بريد...


 






 

گفت و گوي باران كوثري و نگار جواهريان با گيتي خامنه، مجري برنامه هاي كودك تلويزيون در دهه ي 1360
 

گيتي خامنه، مجري مشهور و محبوب برنامه هاي كودك تلويزيون در دهه ي 1360، پس از سال ها دوري از وطن، اين بار آمده تا بماند. در چند ماهي كه ايران است، دائماً در حال مذاكره با مسئولان تلويزيون و ارائه ي طرح هايي درباره ي كودكان است. او در آخرين سال اقامتش در آمريكا، دو مستند هم ساخته كه آن ها را پس از تدوين نهايي براي پخش در اختيار تلويزيون گذاشته است. تصوير و صدايش خاطرات كودكي دو نسل را زنده مي كند. او در سال 1358 تا اواسط دهه ي هفتاد، يك روز در ميان مهمان خانه ها بود و دوست صميمي كودكان و نوجوانان. همچنين او يكي از مسلط ترين و حرفه اي ترين مجريان تلويزيون ايران در سال هاي پس از انقلاب بود. خبر بازگشت گيتي خامنه به ايران و شور و شوق فراوانش به كار براي كودكان، باعث شد تا در روزهاي پاياني بهمن براي انجام گفت و گو از او دعوت كنيم كه با روي باز و همچون هميشه مهربان پذيرفت. از باران كوثري (كه در فيلم فريدون جيران مشغول بازي بود) و نگار جواهريان (كه جايزه ي بهترين بازيگر جشنواره را گرفت و منتخب منتقدان مجله بود) به عنوان دو بازيگر از نسلي كه كودكي شان را در دهه ي 60 گذرانده اند و تماشاگر برنامه هاي كودك تلويزيون بوده اند خواستيم تا گفت و گو با خانم خامنه را به عهده بگيرند كه اين دو نيز مشتاقانه آمدند. صحنه ي مواجهه ي اين دو بازيگر جوان، با مجري محبوب كودكي شان آن قدر جذاب بود كه شرح آن براي خودش قصه اي است مستقل.

نسل ما اولين برنامه كودكش را با شما به ياد مي آورد. مگر از چند سالگي مجري برنامه ي كودك بوده ايد؟ از چه سالي؟
 

از 1358 تا 73 به طور مداوم كار مي كردم و معمولاً مرخصي هم نمي رفتم. از مرخصي هايم دو جور استفاده مي كردم: يا سر صحنه ي فيلم ها مي رفتم يا به تناسب پولي كه داشتم به جاهاي دور و نزديك سفر مي كردم و كماكان اين علاقه را احساس مي كنم. بعد از 73 هم تقريباً هر بار كه از سفر بر مي گشتم به شكل مقطعي و فصلي با دوستان همكاري مي كردم.

فقط با شبكه يك همكاري مي كرديد؟
 

آخرين كارم براي شبكه ي چهار بود كه «جام فيروزه» نام داشت، شامل معرفي برنامه ها و گفت و گو با كارشناسان درباره ي برنامه هاي مطرح شبكه ي چهار. در 1387 چند مسابقه اجرا كردم كه با وسواس و حساسيت كار شده بود و معلومات قابل توجهي در اختيار دانشجويان و فارغ التحصيلان رشته هاي هنري قرار مي داد. مسابقه ي جالبي بود به اسم «سايه روشن». شركت كنندگان آن فارغ التحصيل هاي رشته هاي هنري بودند.

اصلاً چه طور شد كه سر از تلويزيون و برنامه ي كودك درآورديد؟
 

آن سال ها مدرسه مي رفتم. در مدرسه آقايي را مي ديدم كه مي آمد و بچه ها دور او جمع مي شدند، ولي من سرم به كار خودم گرم بود. يك روز مادرم جمله اي گفت كه زندگي ام را تغيير داد. گفت: «تو اصلاً كنجكاوي نكردي ببيني چه خبر است؟» و كنجكاوي ام را تحريك كرد. براي اين كه جواب سؤال مادرم را بدهم، روزي كه اين جمع دوباره تشكيل شد، رفتم و از آن آقا پرسيدم كه در مدرسه ي ما چه مي كند؟ گفت: «داشتيم مجري انتخاب مي كرديم كه كرديم و تمام شد.» من هم رفتم پيش دوستم كه ماجرا را بگويم. همان لحظه، آن آقا مرا صدا زد و گفت مي خواهد از من هم تست بگيرد. اصلاً آمادگي اش را نداشتم يعني اصلاً در مخيله ام همچين چيزي نمي گنجيد. رفتم و شروع كردم به خواندن متن هاي درسي كه بچه هاي مدرسه به دستم مي دادند و دستي نوشته بودند.

بعداَ آن آقا را شناختيد؟ فهميديد كي بود؟
 

آقاي هاشم محمدزاده. او آن زمان كارگردان تلويزيوني بود. بعدها فهميدم كه فوت شده اند. كلي هم گشتم كه خانواده اش را پيدا كنم اما موفق نشدم. واقعاً دلم مي خواست از حال خانواده اش خبردار شوم.

در تست همان روز قبول شديد؟
 

او رفت و من هم كم كم داشتم ماجرا را فراموش مي كردم كه دوباره آمد و بعد من و چند نفر از بچه هاي مدارس مختلف را برد و سرانجام براي اين كار انتخاب شدم. البته من هنوز نمي دانستم كه مسأله چه قدر جدي است. طوري كه وقتي از طرف مدرسه صدايم كردند و گفتند كه امروز در تلويزيون اجرا داري، كاملاً غافل گير شده بودم. اتفاقاً اولين تپقم را هم همان روز زدم كه به جاي «كاغذ و قلم» گفتم «كاغذ و كلم!». در تمام مدت هم به چراغ بالاي دوربين نگاه مي كردم كه پس از اجرا، يكي گفت كه آن چراغ صداست و نبايد به آن نگاه كني و بايد به چراغ دوربين نگاه كني. خلاصه برنامه تمام شد و من هم با همه خداحافظي كردم و گفتم خيلي خوش گذشت و خاطره ي خوبي بود. گفتند شيفت بعدي ات سه شنبه است! گفتم مگر باز هم بايد بيايم؟ گفتند بله ديگر، كارتان شروع شده!

برنامه براي شبكه يك بود ديگر؟
 

بله. آن موقع دو شبكه بيش تر نبود. من با شبكه ي يك كار مي كردم و يك روز در ميان اجرا داشتم. آن روزهايي هم كه نبودم همكارم خانم الهه رضايي اجرا مي كرد.

پس شما و خانم رضايي تقريباً هم زمان كارتان را شروع كرديد. با هم احساس رقابت نمي كرديد؟
 

هيچوقت، چون سبك كار ما با وجود شباهت هاي ظاهري با هم فرق مي كرد. در واقع چون ما به ندرت با هم برنامه ي مشترك اجرا مي كرديم در شيفت هاي مختلف در اداره حاضر مي شديم، كم تر پيش مي آمد كه همديگر را ببينيم. هر كدام در حيطه ي كار خودمان فعاليت مي كرديم.

خوب سن و سال شما و خانم رضايي به نسبت مجريان قبلي و بعدي برنامه هاي كودك كه خيلي كم بود. تلويزيون چرا مي خواست از مجريان كم سن و سال استفاده كند؟
 

موضوعي كه هنوز هم از لحاظ روان شناسي روي آن بحث مي كنند اين است كه آيا كودك با هم سن و سال خودش بهتر مي تواند ارتباط برقرار كند يا با آدم مسن تر. خيلي ها معتقدند كه اين تفاوت سن مهم است. يكي از استادان ما كه يك شكسپيرين معروف بود مي گفت هيچوقت نقش هاي نمايش نامه هاي معروف و شناخته شده ي شكسپير را به يك جوان كاملاً بي تجربه نمي دهند. بايد كسي باشد كه يك سري احساسات را زندگي كرده باشد. مفهوم درد و تنهايي و تفكر در مورد فلسفه ي هستي را بايد با تمام وجودش لمس كرده باشد. چون در غير اين صورت اگر بازيگر خوبي هم باشد، نقش به جهت تكنيكي صحيح، ولي خشك و بدون روح اجرا خواهد شد. حالا در اين مورد دو نوع تلقي در روان شناسي كودك هم وجود دارد. عده اي معتقدند بايد دايره ي تجربه گسترده تر باشد، تا وقتي كه پيام هايي را به كودك ارائه مي كنيد او آن ها را دريافت كند. و عده اي هم مي گويند كه مجري بايد هم سن و سال كودك باشد تا بتواند با او ارتباط برقرار كند. آن زمان كساني كه دست اندر كار بودند، معتقد بودند كه مجري بايد با بچه ها در يك محدوده ي سني قرار داشته باشد.

از مجريان قديمي تر با كسي همكاري داشتيد؟
 

اولين كسي كه به عنوان مجري در آن جا ديدم زنده ياد فرهنگ مهرپرور بود كه خدا رحمتشان كند. هرگز فراموش نمي كنم كه وقتي وارد سازمان شدم برخوردي بسيار زيبا و دوستانه با من داشتند، در حالي كه ما قرار بود جاي ايشان را بگيريم. الان درك مي كنم كه چه رفتار بزرگوارانه و والايي داشتند. اين اولين درسي بود كه گرفتم.

خدا بيامرزد آقاي مهرپرور را...مجري محبوب تان آن روزها چه كسي بود؟ يعني كسي بود كه كارش روي اجراي شما تأثير بگذارد؟
 

آن زمان چندان اهل تماشاي تلويزيون نبودم. راديو برايم جذاب تر بود، چون اجازه مي داد از قوه ي تخيلم آزادانه تر استفاده كنم، خودم تجسم كنم و كاراكترها را بسازم. ولي تلويزيون خودش برايت تصميم مي گيرد و خودش انتخاب مي كند كه چه تصويري را بايد ببيني. اجازه نمي دهد قوه ي تخيل آدم خيلي چيزها را بسازد.

براي يك دختر پانزده ساله كه جزو اولين مجريان زن پس از انقلاب است و الگوي حرفه اي مشخصي هم ندارد، اجراي برنامه ي زنده سخت نبود، اين جسارت را از كجا آورديد؟
 

بخشي از اين جسارت از ناآگاهي ام مي آمد! عملاً نمي دانستم به چه كار بزرگي دست زده ام. دو سه روز از كارم گذشته بود و سوار يكي از سرويس هاي تلويزيون بودم، ماشيني از كنارم رد شد و راننده اش با دهاني نيمه باز نگاهم كرد. آن قدر با تعجب نگاه كرد و حواسش پرت شد كه با ماشين جلويي تصادف كرد! از آن جا و مدتي بعد، از واكنش هاي مردم كه مثلاً دورم جمع مي شدند و مرا مي شناختند، فهميدم كه دامنه ي كار چه قدر مي تواند گسترده و عميق باشد. جالب اين است كه سال ها خارج از كشور بودم و وقتي برگشتم بيش تر از هر زماني متوجه اين تأثير شدم. با هر كس كه برخورد مي كنم مي گويد بخشي از گذشته ي من هستي و تأثيري چنان قوي در زندگي ام داشته اي كه فراموشم نمي شود. هيچ وقت فكرش را نمي كردم كه كسي نبودنم را به اين ميزان حس كند. در خارج از كشور هم كه بودم برخوردهاي بسيار عاطفي با تماشاگران برنامه ها كه هر يك به دلايلي متفاوت خارج از كشور به سر مي بردند داشتم. در آن فضا بار عاطفي برخوردها به خاطر حس نوستالژيك دوري از وطن بسيار قوي تر و پر رنگ تر بود. دليل ديگر اين جسارت، نوع تربيت ما در خانواده بود. يادم هست داشتم فيلمي مي ديدم در مورد ماريا مونته سوري كه اولين زني بود كه در ايتاليا در كنار دانشجويان مرد به تحصيل در رشته ي پزشكي پرداخت. پدرش به او گفته بود: «دخترم، در بسياري از موارد بچه ها به پدر و مادرهايشان افتخار مي كنند ولي من به تو افتخار مي كنم و اين در شرايطي است كه كار بزرگي براي تو انجام نداده ام. تو خودساخته بودي و خودت تمام اين موفقيت ها را كسب كردي.» دختر هم در پاسخ گفت: «ولي فضايي كه من در آن رشد كردم اين قدرت و انرژي را به من داده است كه آن را مديون شما هستم». خانواده و اطرافيان در شكل گيري اين احساس فوق العاده مؤثرند. آن زمان رابطه ي پدر و دختر در بسياري از موارد مثل امروز تنگاتنگ و آزاد نبود، اما پدر من يك مورد استثنايي بود كه تأكيد مي كرد تو يك انسان قوي هستي، بايد سرت را بالا بگيري و با غرور و اعتماد به نفس رفتار كني. فكر مي كنم اين نقش عظيم حمايت گر و نيروبخش را خانواده ام بر عهده داشتند.

فضاي سياسي اجتماعي زمان شما هم فضاي عجيبي بود: سال هاي اول انقلاب، جنگ، بمب و موشك. خوب اين شرايط كار شما را حساس تر مي كرد اما شما حتي بين بزرگ تر ها هم خيلي محبوب بوديد.
 

بله، يكي از دلايلش اين بود كه برنامه هاي ما به بزرگ سالان امكان سفر به راحت ترين مقطع زندگي شان را مي داد و ديگر اين كه با عزيزترين موجودات زندگي آن ها يعني بچه ها در ارتباط بود. محبت و عشق بزرگ ترها را سال هاست كه با همه ي وجودم در نقاط مختلف دنيا احساس كرده ام. دامنه ي اطلاعات آن چنان گسترده است كه يادآوري تك تك شان محال است. اما مثلاً يكي از تأثير گذارترين شان را كه الان به خاطر مي آورم، برايتان مي گويم. پروژه اي در مورد نوجوانان بزهكار داشتم. اعتراض داشتم كه چرا در زندان ها بايد مادرهاي مجرم با بچه هايشان نگهداري شوند و چرا بچه ها را به جاي ديگري نمي برند. اولين روزي كه وارد زندان زنان شدم با استقبال عجيبي مواجه شدم و متوجه تأثير رسانه در محدوده ي عظيمي از مكان هاي مختلف شدم. ولي الان اين تأثير كم رنگ شده است. شايد مردم آن اعتماد و احترامي كه نسبت به تلويزيون داشتند كه آن را به چشم يك موجود فهيم و فرهنگ ساز مي ديدند از دست داده اند. ما دوباره بايد مسيري بسيار طولاني را طي كنيم تا بتوانيم اين اعتماد را جلب كنيم. من هنوز مي گويم كه اگر برنامه سازي مي خواهد محبوبيت كسب كند، بايد به خودش و به مخاطب احترام بگذارد. اگر بخواهد به مخاطب دروغ بگويد و بي احترامي كند، مخاطب كاملاً مي فهمد و او جايگاه خود را از دست مي دهد. البته بايد به خاطر بياوريم كه در آن زمان به دليل وجود تنها دو شبكه، رقابت به ميزان فعلي فشرده و تنگاتنگ نبود. بنابراين شايد يكي از دلايل موفقيت ما عدم وجود شبكه ها و برنامه هاي ديگر بود.

از سال 67 بگوييد. اجراي برنامه ي كودك زير بمب و موشك...
 

در آن زمان بيشتر مردم وحشت زده بودند و هر كس امكان خروج از تهران را داشت با خانواده اش به شهري امن مي رفت. ما هم در شهرستان آشناهايي داشتيم و چند بار زمزمه ي رفتن از تهران در ميان اهل خانه بالا گرفت. پدر و مادر مي گفتند بهتر است براي مدتي از تهران خارج شويم. من مخالفت كردم و گفتم شما مجبور نيستيد بمانيد، ولي من نمي توانم بيايم چون بچه ها در اين شرايط به برنامه ي كودك و حضور آنان كه دوست شان دارند نياز دارند. آن ها هم موافقت كردند و همگي مانديم. يكي از همكاران ما كه در زمان موشك باران پسر بچه اي هفت هشت ساله بود تعريف مي كند كه يكي از آن روزها در خانه تنها نشسته بود و از ترس بمباران گريه مي كرد. تلويزيون هم روشن بود و برنامه ي كودك پخش مي شد. مي گويد همين جور كه گريه مي كردم نگاهم به تو بود كه داشتي برنامه را اجرا مي كردي. ناگهان گفتي: «آقا كوچولو، پسر خوب، گريه نكن، همه چي درست مي شه، نبايد غصه بخوري و...» مي گويد الان كه فكر مي كنم مي بينم همين حرف هاي ساده ي تو به عنوان مجري برنامه ي كودك چه تأثير شگفت انگيزي در روحيه ي ما كودكان آن روز داشت. من هرگز شادي را كه از ديدن هم وطنانم در آن روزهاي غريب در خيابان هاي خالي و سوت و كور احساس مي كردم و عكس العمل مردم در رابطه با ديدن من و همكاران ترابري در ماشين هاي پاترول زرد رنگ سازمان صدا و سيما را از ياد نخواهم برد.

مدير پخش در آن زمان كي بود؟
 

ما چندين مدير پخش عوض كرديم. متأسفانه حافظه ي من الان ياري نمي كند اما آقاي پاكدل و آقاي حميد رادمنش را به خاطر دارم. شنيدم كه آقاي رادمنش هم فوت شده اند. روح شان شاد. انسان بسيار شريفي بودند.

مديران پخش به شما اختيار تام مي دادند؟
 

خوش بختانه در بسياري از موارد بله. البته بايد اضافه كنم كه من هم خيلي تلاش مي كردم كه اعتمادشان را جلب كنم.

اصولاً مميزي و قواعد نظارتي تلويزيون تا چه اندازه روي كار شما تأثير داشت؟
 

ما محذورات متفاوتي داشتيم. مثلاً من دوست داشتم لباس آبي بپوشم ولي رنگ آبي كروماکي بود و اجازه نداشتم از آن استفاده كنم. يا اين كه من ترجيح مي دادم به جاي نشستن به شكل ثابت در برابر دوربين، متحرك باشم و از حضور در فضا بيشتر بهره ببرم.

ولي گاهي روسري تان آبي به نظر مي رسيد.
 

رنگ لباس ما گاهي در تصويري كه پخش مي شد تغيير مي كرد چون به جهت فني معضلات و كاستي هايي وجود داشت. مثلاً پس از پخش برنامه مي گفتند چه روسري يشمي قشنگي داشتي. در حالي كه من اصلاً روسري يشمي نداشتم، از اين گذشته موضوع زمان بندي و نوع هماهنگي با پخش هم خيلي مهم بود. مثلاً كارگردان برنامه مي گفت چند دقيقه صحبت كن و طولش بده. بعد ناگهان مي گفت به سرعت قطع كن و ايجاد تعادل ميان اين دو كار مشكلي بود.

خوش به حال تان. پس سخت گيري و مميزي به اندازه ي الان وجود نداشت. يعني هيچ وقت در اين سال ها هيچ حرفي نزديد كه بابت آن مؤاخذه شويد؟
 

بله، يك بار مي خواستم به دو بچه كه پدرشان را از دست داده بودند دل داري و قوت قلب بدهم ولي اسم هاي آنان شباهتي با چند نام مشهور داشت و همين موضوع داشت برايم دردسر ساز مي شد.

هيچ مشكلي، هيچ درگيري خاصي با تلويزيون و گروه براي اجراي تان نداشتيد؟
 

دوستان خيلي اصرار داشتند كه من از متن استفاده كنيم. متن ها هم خيلي مشكل داشتند، يعني نوع كلامي كه قرار بود از طريق متن القا شود اصلاً به زبان بچه ها نزديك نبود. خيلي از كساني كه متن ها را مي نوشتند در كارشان وارد نبودند. من عمدتاً زيربار استفاده از متن نمي رفتم، ولي گاهي براي دادن اطلاعات به مخاطبان مجبور به استفاده از متن مي شدم كه به جهت تغييرات فراواني كه در آن مي دادم در واقع در زمان اجرا هيچ شباهتي با متن نوشته شده ي قبلي نداشت. حرف هايي كه در برنامه زده مي شد هويت برنامه بود. بارها به برنامه سازان گفتم كه اگر قرار است از روي متن اجرا كنيم اجاز بدهيد متن ها را خودم بنويسم. ضمن آن كه بعضي مطالب در همان لحظه به ذهن مي رسد. مثلاً كارتوني پخش مي شود و پيامي دارد كه بايد در همان لحظه ي خاص گفته شود و يا ماجراي جالبي كه تازه به وقوع پيوسته بود و بايد تر و تازه به بيننده ارائه شود.

مهم ترين دليلي كه اجراي شما را براي ما جذاب مي كرد همين بود. شما «حرف» مي زديد، متن نمي خوانديد. پس خودتان هم مي نوشتيد...
 

مي دانستم هر روز به كلي متن احتياج دارم به همين دليل خودم اتفاق هايي را كه در طول روز برايم اتفاق مي افتاد ثبت و از آن ها در طول برنامه استفاده مي كردم. مثلاً روزي ديدم بچه هاي يك محله قورباغه اي را به تير چراغ برق بسته اند و مي خواهند به او آمپول بزنند. رفتم جلو و هر كاري كردم نتوانستم اين بچه ها را راضي كنم كه از كارشان دست بردارند. اسم شان را نوشتم و بهشان گفتم اگر قورباغه را آزاد كنند آن ها را در برنامه به عنوان بچه هايي كه حيوانات را خيلي دوست دارند معرفي خواهم كرد. آن ها هم قبول كردند. هيچ وقت روزي را كه اسامي آنان را به عنوان بچه هاي علاقه مند به حيوانات خواندم فراموش نمي كنم كنترل خنده در زمان خواندن اسامي آن ها كار ساده اي نبود. يكي ديگر از مشكلات اين بود كه مثلاً اطرافيان نقاشي بچه هايشان را مي آوردند، من هم از پارتي بازي متنفر بودم و مي گذاشتم شان در نوبت. مثلاً برادرم شش سال توي نوبت بود تا نقاشي اش پخش شود! اما از اشتباهات و اشكالات خودم اين بود كه در مقابل بعضي از مزاحمت هايي كه برايم ايجاد مي شد مجبور بودم جلوي دوربين كمي جدي تر برخورد كنم. نوجوان بودم و احساس مادرانه به بچه ها نداشتم، بلكه احساس دوستانه داشتم. هنوز معتقدم كه با بچه ها بايد منطقي، جدي، با دايره ي لغات محدود ولي خوب و درست انتخاب شده صحبت كرد. اما آن بخش عاطفي را كه بايد در ارتباطم مي داشتم و بچه ها مي خواستند كم داشتم.

زياد تپق مي زديد؟
 

خيلي كم. الان اعتقادم نسبت به گذشته فرق كرده. آن زمان خيلي مراقب بودم كه تپق نزنم ولي همين توجه زياد، گاهي روي حسم تأثير مي گذاشت. الان معتقدم كه براي يك مجري بهتر است كه گاهي تپق بزند تا اين كه حسش را فداي مراقبت از درستي گفتارش كند.

در فاصله ي پخش كارتون ها چه كار مي كرديد؟
 

معمولاً هر كارتوني پانزده تا بيست دقيقه طول مي كشيد و من در اين فاصله در استوديو نمي ماندم. گاهي مي رفتم طبقات ديگر و به دوستانم سر مي زدم. بعد يكي دو دقيقه مانده به پايان كارتون، پِيج مي كردند كه خودت را به سرعت برسان، برنامه دارد شروع مي شود. من هم نفس زنان و با عجله مي آمدم و جلوي دوربين قرار مي گرفتم. عمده ي اوقات هم مردم تلفن مي كردند و مي خواستند گپ بزنند. گاهي هم بچه ها زنگ مي زدند و با هم صحبت مي كرديم. مثلاً مي گفتند فلان كارتون را دوباره پخش كنيد.

اين راحتي و ارتباط درست برقرار كردن با بچه ها، باعث مي شد حضورتان براي ما به اندازه ي خود برنامه ها و كارتون ها جذاب باشد. حرف هاي شما قبل از هر كارتون يا توضيحات تان روي نقاشي هايي كه بچه ها فرستاده بودند، بخشي مهم و جدانشدني از برنامه بود. چه چيزي حرف هاي شما يا اصلاً كل برنامه كودك را در عين سادگي براي بچه ها جذاب مي كرد؟
 

ممنونم از شما. نبايد محتوا را فداي فرم كرد. دردناك است كه خيلي از متوليان امور کودکان در جاهاي مختلف حرفه ي اصلي و علاقه شان اين نيست. الان مناسبات مادي روي همه چيز سايه انداخته است. در بسياري موارد در برنامه ها كارشناسي كه نيازها و خواسته هاي بچه ها را تشخيص و توضيح بدهد نداريم. بزرگ ترها جاي بچه ها تصميم مي گيرند و بعد هم خودشان در مورد آن اظهار نظر مي كنند. من طرحي به شبكه ي دو دادم كه بر اساس آن بچه ها نظرشان را درباره ي برنامه ها ابراز كنند و سپس يك كارشناس در برنامه حضور داشته باشد و اين نظرها را به زبان تكنيكي و علمي تبديل كند. در حال حاضر بچه ها علاقه مند به تماشاي برنامه هاي ايراني نيستند و اين نشان مي دهد كه ما در كارمان موفق نبوده ايم. آن زمان در خيلي برنامه ها نوعي سادگي وجود داشت. براي اين كه توجه كودك را به موضوع و شخصيت اصلي برنامه جلب كنيم زمينه را ساده مي كرديم ولي الان گاهي دكور به قدري شلوغ است و شخصيت هاي مختلف وجود دارند كه توجه بچه به موارد ديگر غير از موضوع اصلي جلب مي شود. در ضمن منصفانه نيست اگر به رقباي پرقدرت برنامه هاي تلويزيوني مثل انواع بازي هاي كامپيوتري، اينترنت و محصولات خارجي كه در آن زمان در عرصه حضور نداشتند اشاره نكنيم.

مثلاً تيتراژ برنامه...بچه اي كه دستش پشتش بود و روي زمينه ي نارنجي رنگ پريده راه مي رفت و بعد هم بالا مي پريد و تا آخر برنامه پشت سرشما آن بالا مي ماند. يك انيميشن ساده با حداقل رنگ و امكانات. ولي همه ي ما آن را به خوبي به ياد داريم.
 

يكي از دلايل ماندگاري اين تصوير همان سادگي است كه در ذهن بچه هاي آن نسل مانده. باور من اين است كه بچه بر عكس جثه ي كوچكش، دنياي بزرگي دارد. با يك شيوه ي خاص ارتباط برقرار كردن با بچه مخالفم. در ايران وقتي بچه اي اشتباه مي كند و مثلاً زمين مي خورد، بزرگ ترها ميز و صندلي و زمان را مقصر خطاب مي كنند، به جاي اين كه با يك زبان ساده اما منطقي، سهل انگاري بچه را به او تذكر بدهند و مادر آن قدر او را نوازش مي كند كه بچه متوجه اشتباه خودش نمي شود. از نظر من اين شيوه ي گفت و گو و صحبت با بچه، درست نيست. گاهي در گذشته، بعضي ها به من معترض بودند كه چرا با بچه ها طوري صحبت مي كني كه انگار مخاطباني هستند كه همه چيز را درك مي كنند. ولي من معتقد بودم كه بچه ها به خوبي درك مي كنند، فقط نوع و دامنه ي واژگاني كه بچه ها بلدند وسعت كم تري دارد و به همين دليل بايد با‌ آن ها ساده تر حرف زد. اما نبايد با بچه طوري كودكانه حرف زد كه احساس كند داريد تحقيرش مي كنيد. به نظر من الان خيلي از كساني كه با بچه ها كار مي كنند از اين ديدگاه به مسأله نگاه مي كنند. فكر مي كنند كه خودشان در جايگاه بالاتري هستند و بچه ها در سطح فكري و ادراك پايين تر؛ و اين باعث مي شود كه گاهي بچه ها در قبال نوع برخورد آن ها موضع مي گيرند. البته در ميان بچه ها هم مثل بزرگ ترها درصد متفاوتي از هوش و آگاهي وجود دارد. اما آن چه من سعي مي كنم بگويم اين است كه به يقين تجربه و قوه ي تشخيص بزرگ ترها ابعاد وسيع تري دارد. اين به معناي برتر يا با هوش تر بودن آنان نيست.

كار و اجرا و هم زماني آن با مدرسه مشكلي برايتان پيش نمي آورد؟
 

مرا به گذشته ها مي بريد...اوايل مي ديدم كه در مدرسه و خيابان به من نگاه مي كنند و آهسته پچ پچ مي كنند. مدتي طول كشيد تا به اين برخوردها عادت كنم. پس از مدتي نظم مدرسه بر اثر اين برخوردها و گفت و گوها مختل شد. همه دورم جمع مي شدند و مثل يك ميكروب تازه كشف شده نگام مي كردند! مدير مدرسه هم با اين كه در ابتدا رابطه اش با من خوب بود اما كم كم نسبت به حضورم در مدرسه حساس شد. در همان سال اول فهميدم كه اين حرفه انرژي زيادي مي طلبد. بايد با همه ي كساني كه با علاقه اطرافت جمع مي شوند علاقه مندانه گفت و گو كني و به احساسات آن ها با حوصله پاسخ دهي. شناخته شده بودن در مدرسه هيچ كمكي به كسب موفقيت تحصيلي نداشت. به بياني اين مسئوليت را سنگين تر هم مي كرد. غلط يا درست اطرافيان انتظار داشتند تو از جهت درسي كاملاً موفق باشي و انجام دو وظيفه ي مهم به طور هم زمان اصلاً كار ساده اي نبود.

در دانشگاه چه رشته اي خوانديد؟
 

در دانشگاه هنر رشته ي سينما و تلويزيون با گرايش كارگرداني خواندم. در آمريكا فوق ليسانسم را در رشته ي هنر (تئاتر) گرفتم. در كلاس هاي تهيه كنندگي براي انيميشن يوسي ال اي هم واحدهاي آزاد گذراندم. بعد يك دوره ي پنج ساله ي روان شناسي ديدم و دو سال هم در ايران زبان آلماني خواندم.

در دانشكده ي سينما و تلويزيون با چه كساني هم دوره بوديد؟
 

آزيتا حاجيان، محمد رضا سكوت، اميرشهاب رضويان، علي لقماني، پرويز شهبازي، شاپور عظيمي، جمال شورجه و خيلي هاي ديگر...

پس از آن همه سال اجراي برنامه ي كودك و شهرت و محبوبيت، حضورتان به عنوان منشي صحنه و دستيار كارگردان در پشت صحنه ي فيلم هاي سينمايي جالب است. چه طور به زير درختان زيتون دعوت شديد؟ كار با آقاي كيارستمي چه طور بود؟
 

من از همان اوايل با كانون پرورش فكري و كارهاي آقاي كيارستمي مأنوس بودم و به كارهاي او خيلي علاقه داشتم. وقتي كه براي اين فيلم دعوتم كردند با كمال ميل رفتم. به گمانم در آن زمان او هنوز كارمند كانون بود. در تمام مراحل انتخاب بچه ها و لوكيشن هاي زير درختان زيتون من در كنار گروه بودم. يعني در واقع همه ي وظايف دستيار كارگردان را به عهده گرفتم. تا اين كه جعفر پناهي به عنوان دستيار اول به گروه اضافه شد و چون قواعد حرفه اي را بهتر از من مي شناخت بخش هاي متفاوتي از كار را به عهده گرفت. پس از آمدن پناهي بيش تر به عنوان منشي صحنه فعاليت مي كردم. در عنوان بندي هم اسممم را به عنوان منشي صحنه آورده اند. اين آخرين فيلمي بود كه قبل از رفتن به خارج از كشور در آن همكاري داشتم و فراوان از جناب كيارستمي آموختم. ايشان از استادان بزرگواري بودند كه در مراحل مختلف تحصيلي و كاري هميشه مرهون محبت و راهنمايي هاي شان بوده ام.

تلويزيون براي شما مانعي براي فعاليت سينمايي ايجاد نمي كرد؟
 

نه براي از بين بردن محدوديت هاي زماني از مرخصي هايم استفاده مي كردم و خوش بختانه اعضاي خانواده هم با من همكاري مي كردند و زمان هاي خودشان را با من هماهنگ مي كردند. فقط مشكل تصوير بود كه به جهت داشتن تصوير تلويزيون پاسخ من به پيشنهادهاي بازي در فيلم ها كه تعدادشان هم كم نبود هميشه منفي بود.

هيچ وقت دل تان نخواسته بازيگري را تجربه كنيد؟
 

هيچ وقت دلم نمي خواست، مگر اين كه نقش خاصي به من پيشنهاد مي شد كه در واقع به نوعي بازسازي زندگي واقعي بود. بنابراين نمي توانم بگويم به بازيگري علاقه مند نيستم. انجام اين كار تحت شرايط خاصي برايم جالب است. ولي چهره اي كه از من در خاطره ها هست يك چهره ي تلويزيوني است و حضورم به عنوان بازيگر در يك فيلم ممكن است به ضرر آن تمام شود. اما اگر مثلاً روزي امكاني مهيا شود كه نقش خودم را در زندگي واقعي بازي كنم به گمانم فيلم از لحظات ديدني خالي نخواهد بود و فكر مي كنم در ايفاي اين نقش موفق خواهم بود! جداي از شوخي يقين ندارم كه استعداد كافي براي انجام اين كار را داشته باشم.

در آمريكا هم فيلم هاي روز را دنبال مي كرديد؟
 

بله از روي علاقه ي شخصي آن ها را دنبال مي كردم. به خصوص انيميشن ها را.

در آمريكا چه مي كرديد؟
 

مدام مشغول درس خواندن بودم. كلاس ها و دوره هاي مختلفي را گذراندم و تقريباً به همه ي علاقه هاي قديمي ام از جمله سفر و همه ي آن چه به نوعي با طبيعت مربوط مي شود پرداختم. در مراكز فرهنگي آن جا با بچه هاي دو فرهنگه و دو زبانه ي آمريكايي و ايراني كار نمايشي مي كردم و دراما و تئاتر تدريس مي كردم و زبان فارسي درس مي دادم. در يكي از مدارس آمريكايي نيز به طور ثابت معاون اجرايي مدير بودم كه شغلي مثل ناظم خودمان است. خوش ترين اوقاتم زماني بود كه با بچه ها كار مي كردم.

در فواصلي كه به ايران برمي گشتيد باز هم كار كودك مي كرديد؟
 

بله ولي لزوماً كار اجرا نبود. مثلاً در جشنواره هاي متفاوت مثل تلويزيون يا كودك به عنوان كارشناس حضور داشتم.

حالا هوس نمي كنيد باز هم براي بچه ها برنامه اجرا كنيد؟
 

چرا. پس از بازگشت از آمريكا بسياري از دوستان پيشنهاد همكاري دادند. ولي ديدم در هيچ يك از قالب هاي برنامه سازي آنان نمي گنجم. الان چون با بچه هاي نقاط ديگر دنيا كار كرده ام، خيلي تجربه ي مفيد و ارزش مند به دست آورده ام. نمي خواهم كاري كنم كه تهيه كننده و مديران برنامه معيارها را برايم مشخص كنند و روش كارم بر اساس تصميم آنان باشد. مي خواهم اين بار از آموخته هايم بيش تر استفاده كنم. با همكاري كار مي كنم كه با بچه ها كارشناسانه برخورد كند، نه كسي كه از من كم تر بداند و من مجبور شوم معيارهايي را كه به صحت آن ها ايمان دارم تنزل يا تغيير دهم.

اوضاع برنامه هاي كودك اصلاً خوب نيست. حتماً در اين مدتي كه برگشته ايد خودتان ديده ايد. برنامه هاي كودك هم مثل سريال ها و ديگر برنامه هاي تلويزيون با حداقل دانش و سليقه ساخته مي شوند. به فكر تهيه ي برنامه براي بچه ها نيفتاديد؟
 

اتفاقاً در حال تهيه ي يك مستند هستم كه اميدوارم از يكي از شبكه ها پخش شود. فيلمي از يك الگوي تربيتي جديد كه در يكي از مدارس شمال كاليفرنيا تجربه شده تهيه كرده ام كه نشان مي دهد بچه ها چه طور بيش از فكر كردن از بازي و تجربه ي زندگي مي آموزند.

كارتون محبوب تان كدام بود؟
 

گوريل انگوري. چون موجود قوي و نيرومندي بود ولي هيچ وقت از قدرتش سوء استفاده نمي كرد و از آن براي كمك به موجودات كوچك تر استفاده مي كرد.

بين عروسك ها چي؟ كدام را بيش تر دوست داشتيد؟
 

كلاه قرمزي را خيلي دوست داشتم. در عين سادگي كاملاً به روز بود و شخصيت هايش خيلي جذاب بودند. هر الگوي اخلاقي، معنوي و مذهبي وقتي كه خيلي دور از دسترس باشد ديگر نمي تواند الگو باشد. اين مشكل الگوهاي مطرح شده براي بچه هاي الان است. به خصوص در كارتون هاي غيرايراني كه شخصيت هاي بسيار عجيب و متفاوت استفاده مي كنند. كلاه قرمزي و پسرخاله شبيه بچه هاي الان هستند. شبيه بچه هاي طبقه ي متوسط، با همان دغدغه ها و همان شيوه ي رفتاري. حتي آرزوها و تخيل شان هم متعلق به اكثريت جامعه است.

براي عيد 88 آقاي طهماسب و آقاي جبلي برنامه ي جديد با كلاه قرمزي ساختند كه بين همه ي سريال هاي عيد پربيننده ترين برنامه شد. حتي شخصيت جديد و تازه وارد برنامه، «پسر عمه زا» هم به اندازه ي كلاه قرمزي و پسر خاله محبوب شد. با وجود فاصله ي زيادي كه بين پدر و مادر ما، ما و بچه هاي كوچك تر وجود دارد، همه كلاه قرمزي را دوست دارند.
 

به نظر من راز موفقيت كلاه قرمزي اين است كه نيازها و زبان مخاطب امروزش را درست شناخته است. در واقع اشكال بسياري از برنامه ها به نظر من اين است كه خودشان را از واقعيت و منطق موجود جدا مي كنند و به اين جهت مردم امكان هم ذات پنداري با شخصيت ها و هضم و پذيرش برنامه ها را از دست مي دهند. يكي از بزرگ ترين نعمت هاي زندگي من حمايت مردم بوده و هست. اگر‌ آن ها شما را از خودشان بدانند، آن قدر قدرشناس و وفادارند كه مثلاً هنوز بعد از اين همه سال كلي عشق و عاطفه نثارم مي كنند.

به نظرتان كم شدن محبوبيت برنامه هاي كودك تلويزيون در بين بچه ها از كجا مي آيد؟ دليلش عدم شناخت و آگاهي و كارشناسي ست يا تغيير شخصيت و تشديد سياست هاي كلي تلويزيون؟
 

خيلي در جريان تحولات جديد نيستم، ولي بعضي از دوستاني كه در حال حاضر دست اندر كار كودك هستند شايد كودك را اولين اولويت كاري شان به حساب نمي آورند. من و ديگر همكاران در تمام زمينه هاي هنري، مسئوليت داريم كه اطلاعات خودمان را دائماً به روز كنيم، دائم رشد كنيم، ياد بگيريم و به حساسيت نقش خودمان در قبال مخاطبان كاملاً واقف باشيم. عاشقانه كار كردن آن چيزي است كه گاهي به جهت وجود مشكلات و نيازمندي ها و فشارهاي متعدد، تحت الشعاع قرار مي گيرد و حاصل آن چيزي است كه از چشم مخاطبان هوشمند كارهاي هنري پنهان نمي ماند. به نظر مي رسد در اين مورد هم مثل خيلي از موارد هيچ نوع قانونمندي وجود ندارد. هر كس تلاش مي كند روي هر چيزي نرخ بگذارد. اما من فكر مي كنم هنر و كار هنري از آن مقولاتي است كه نمي توان قيمت گذاري اش كرد. قانونمندي آن چيزي است كه جامعه ي هنري ما هم به آن نياز دارد.

نمي خواهيد براي بچه هاي اين نسل كاري كنيد؟ هيچ برنامه اي نداريد؟
 

دوست دارم نظر بچه ها را بپرسم، عقيده و احساس شان را به زبان تكنيكي تبديل كنم و به كارشناسان و سازندگان برنامه انتقال بدهم. بچه ها فهيم هستند و همه چيز را درك مي كنند. بايد از آن ها ياد بگيريم و براي شان كار كنيم. ما آن قدر از عوالم بچگي فاصله گرفته ايم كه نمي توانيم از آن ديدگاه به زندگي نگاه كنيم. بايد آن نگاه و شيوه ي زندگي را دوباره به ياد بياوريم. گاه در رفتار بزرگ ترها چيزهايي مي بينيم كه انگار قرن ها از بچگي شان گذشته و ديگر يادشان نمي آيد كه وقتي بچه بودند چه مي خواستند.

دقيقاً! مثل كلاه قرمزي 88 كه گفتيم. كم شدن مخاطب را فقط با فيلم و اينترنت و بازي هاي ويديويي نمي توان توجيه كرد. بچه اي كه جانش به پلي استيشن بسته بود و حتي موقع غذا بازيش را رها نمي كرد، آن را كنار مي گذاشت، برنامه ي كلاه قرمزي را مي ديد و دوباره سراغ بازي اش مي رفت. بچه ها برنامه ي خوب را مي بينند.
 

تكرار مي كنم كه باز هم بايد به مخاطب توجه كرد. يعني يك برنامه براي بچه ها ساخت و نشان داد، عكس العمل آن ها نشان مي دهد كه چه قدر موفق بوده. الان گاهي احساس مي كنم ما مخاطب را فراموش مي كنيم. به جاي آن ها تصميم مي گيريم و سعي مي كنيم خواسته ي آن ها را جهت بدهيم. در صورتي كه هر برنامه اي وجود و اعتبارش را از مخاطبانش مي گيرد. سليقه ي مخاطب اهميت كم تري از سليقه ي برنامه ساز ندارد.

نسل ما به نسبت نسل قبل با اين كه جنگ و بمباران هم ديده، چندان از تاريخ و فرهنگ مان نمي داند. وضعيت بچه هاي دهه هاي هفتاد و هشتاد كه بدتر است. نه آموزش درست مي بينند، نه جذابيتي براي شان ايجاد مي شود كه به شناختن خودشان ترغيب شوند. شما هم اين را در اين نسل جديد مي بينيد؟
 

در نقاط ديگر دنيا خيلي از خانواده هاي ايراني تلاش مي كردند زبان و فرهنگ فارسي را به بچه ها يادآوري كنند. آن ها احساس گناه مي كردند كه بچه ها را از ريشه و فرهنگ خودشان جدا كرده اند. اين جدايي از فرهنگ، در ايران هم دارد اتفاق مي افتد ولي پدر و مادرها اين مسأله را اصلاً حس نمي كنند. شايد هم اصلاً اين موضوع را يك نكته ي مثبت مي دانند. درست است كه دارند در ايران زندگي مي كنند اما اگر كمك نكنند كه بچه ها با اين جامعه مأنوس شوند به جاي اين كه به دنياي ساخته ي خود و حريم خصوصي خودشان برگردند، خطرش كم تر از خطري كه بچه هاي آن جا را در مورد قطع ارتباط با ريشه ها تهديد مي كند نيست.
منبع: ماهنامه سينمايي فيلم 408



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم فرانک و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرانک و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریبا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریبا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فهیمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فهیمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم راضیه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم راضیه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جیران و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جیران و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم غزال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم غزال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیوشا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیوشا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ژیوان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ژیوان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کلثوم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کلثوم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نرگس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نرگس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترنم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترنم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
در محضر استاد اخلاق آیت‌الله حق شناس با موضوع یاد مرگ و قیامت
در محضر استاد اخلاق آیت‌الله حق شناس با موضوع یاد مرگ و قیامت
حکمت | عالم، حساب و کتاب داره! / استاد عالی
music_note
حکمت | عالم، حساب و کتاب داره! / استاد عالی