مردي به سختي پولاد، مردي به نرمي لبخند

مطالب اين نوشته همگي برگرفته از خاطرات شخصي يا خانوادگي من و يا بر اساس گفت وگو با نزديکان مجاهد شهيد سید اسد الله لاجوردی و برخي برگرفته از گزارش ها و مصاحبه هايي است که طي اين چند سال در روزنامه کيهان چاپ شده است.
شنبه، 26 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مردي به سختي پولاد، مردي به نرمي لبخند

مردي به سختي پولاد، مردي به نرمي لبخند
مردي به سختي پولاد، مردي به نرمي لبخند


 

نويسنده: تقي دژاکام




 

درآمد
 

مطالب اين نوشته همگي برگرفته از خاطرات شخصي يا خانوادگي من و يا بر اساس گفت وگو با نزديکان مجاهد شهيد سید اسد الله لاجوردی و برخي برگرفته از گزارش ها و مصاحبه هايي است که طي اين چند سال در روزنامه کيهان چاپ شده است.
معمولاً در بازگويي و معرفي شخصيت هاي بزرگ و تأثيرگذار، وجه سياسي و مديريتي آنها پررنگ تر عرضه مي شود. بي آنکه معلوم شود در پس اين چهره سياسي و مديريتي، چه نامي خود را پنهان کرده است.
شهيد بزرگوار «سيد اسداله لاجوردي» نيز از زمره چنين کساني است که دنيايي از حرف هاي ناگفته از روابط عاطفي و خانوادگي و سيره اجتماعي و تربيتي گرفته تا راز و نيازهاي عاشقانه با خداوند و... اش، در پشت چهره سياسي و مديريتي اش پنهان مانده و کسان زيادي از آنها خبر ندارند. بگذريم از اينکه به نظر مي رسد گاهي بايد شخصيت سياسي و مبارزاتي وي را، هم به نسل جديد و هم به نسل جا افتاده قبلي يادآور شويم. مثلاً بايد بگوييم که وي از سال 42 در شوراي مرکزي هيئت هاي مؤتلفه اسلامي عضو بود و يک سال بعد در ارتباط با اعدام انقلابي حسنعلي منصور و ماجراي کاپيتولاسيون دستگير و زنداني شد و يا در جريان مسابقه فوتبال ايران و اسرائيل، يکي از عوامل انفجار دفتر هواپيمايي اسرائيلي «ال. آل» (EI.AI) بود و مجدداً دستگير و زنداني شد و چهار سال در زندان هاي قزل قلعه، قصر، قزل حصار مشهد مورد شکنجه هاي وحشيانه قرار گرفت که دراثر آن چشمانش کم سو شدند و کمرش دچار نقيصه شد. او در فضاي باز سياسي نيمه سال 56 زندان آزاد شد و البته باز هم حضور خود را در نهضت امام خميني ادامه داد.
نه، لاجوردي تنها اين نبود. او در دوران مديريت دادستاني انقلاب اسلامي و نيز رياست کل زندان هاي کشور، در اعمال مديريت، شيوه اي جديد را عرضه کرد که با هيچ يک از استانداردهاي رايج مديريتي همخواني و تطابق ندارد. اما تأثيرگذاري و نتيجه اي که از آن مديريت گرفته شد، هم از نگاه مديران و مسئولان سازمان و هم از نگاه بدنه و هم از نگاه کساني که مخاطب اين مديريت بودند، بسيار پربارتر و بسيار کم هزينه تر از شيوه هاي قبلي بود که فرصت توضيح آن در اين مختصر نيست.
با اين حال، لاجوردي باز هم اين نبود. او در خانه و کوچه و بازار کسي بود که هيچ کدام از کساني که او را از نزديک نديده بودند، وي را نمي شناختند.
اجازه بدهيد براي آشنايي مختصري با اين لاجوردي عاطفي و مهربان و ساده، گزيده اي از گفته ها و خاطرات همسر، فرزندان، نزديکان و کساني را که با او حشر و نشر داشتند، تقديم کنم و فرصتي را فراهم آورم تا درباره اين لاجوردي هم کمي تأمل و تفکر کنيم.
*لاجوردي فرزند «آقا سيد علي اکبر» هيزم فروش بود و در خانواده و محيطي کاملاً مذهبي و انقلابي بزرگ شده بود و در ازدواج با خاندان شهيد «صادق اماني» او را در اين مسير آبديده تر ساخت.
*همه دوستان و نزديکان و همکاران لاجوردي او را بيشتر به عنوان «مرد گل و مهرباني و قرآن و سادگي» مي شناختند و براي هر کدام از اين عناوين، دريايي خاطره و حکايت دارند.
* ازمقام و مسئوليت، نمدي براي خود نساخت و به خانه و زندگي اش از اولين روز پيروزي انقلاب اسلامي تا روز شهادتش چيزي اضافه نشد.
* اولين حقوقي که از دولت جمهوري اسلامي گرفت، درسال 76 و چند ماه قبل از شهادتش بود و پيش از آن، ديناري از نظام بابت مسئوليت هايش دريافت نکرد.
* دوچرخه هر کولس 28 لاجوردي که آخرين بار در اول شهريور 1377 در کمال سادگي به آن رکاب مي زد تا خرج زن و بچه اش را تأمين کند. همان دوچرخه ساده اي بود که ده ها سال بر آن رکاب زده بود و عزت آن را با هيچ خودروي ضد گلوله اي معاوضه نکرد.
* از ويژگي هاي اخلاقي مثال زدني او، علاقه و احترام کم نظير به همسرش بود، به گونه اي که رفتار مکتبي او با همسر و نيز فرزندانش، انسان را به ياد حکايت هايي مي اندازد که از زندگي حضرت امام خميني (ره) مي کنند.

خانم زهرا گل گل
 

12 سال بيشتر نداشتم و در کلاس پنجم مشغول تحصيل بودم که آقاي لاجوردي به خواستگاري ام آمدند. ايشان سيزده سال از من بزرگ تر بودند و تقوا و ايمانشان زبانزد همه بود؛ اما پدرم به خاطر سن کم من به آنها جواب رد دادند. همان شب، پدرم خوابي ديدند که در حسينه ارشاد همه علما جمع شده اند و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر بالاي منبر حضور دارند. پيامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به پدر فرمودند، «نسل من با تو يکي شد». از همان آغاز زندگي، در کنار همسرم به دوخت و دوز مي پرداختم و اين «تنها» منبع درآمد ما تا سال 76 بود. از آن سال، ايشان از دولت حقوق گرفتند. ايشان حتي زماني که در سمت دادستان انقلاب فعاليت مي کردند، بعد از ورود به منزل و استراحتي کوتاه، به زيرزمين مي رفتند و تا ساعت 11 شب مشغول برش و دوخت مقنعه و روسري مي شدند. همچنين بعد از نماز شب هم تا هنگام صبحانه به کارشان ادامه مي دادند. اين کار تا روز شهادتشان بي وقفه ادامه داشت. به محض ورود به منزل مي گفتند، «از حالا به بعد، من معاون هستم و شما رئيس من.» هميشه دوست داشتند که نظر من اصل باشد. درمنزل ما، هيچ گاه امر و نهي راهي نداشت. وقتي هم که دور هم جمع مي شديم، به هيچ وجه اجازه غيبت يا صحبتي را که بوي گناه بدهد، نداشتيم. بسيار مهربان بودند و فضاي بسيار شيريني را در زندگي فراهم کرده بودند. اصلاً دوست نداشتند در برنامه مخارج منزل، حساب و حساب کشي باشد. گاهي به ايشان مي گفتم، «دوست دارم هر روز، يک مبلغ مشخصي را براي مخارج منزل کنار بگذاريد و سپس از منزل خارج شويد.» جواب مي دادند،«مگر شما غذاي مرا با سهميه مي دهيد که من به شما سهميه يدهم؟» بعد هم به شوخي مي گفتند،«فقط اگر دوست داشتيد به قدر کرايه راهي که مي خواهم بروم برايم کنار بگذاريد!».
از خصوصيات بارز شهيد لاجوردي، صله رحم و ارتباط و رفت وآمد با فاميل و آشنايان و دوستان بود. درعين حال، دستگيري از فقرا و محرمان، سرلوحه کارهايشان بود و البته ما در زمان حياتشان، کمتر به اين کمک ها و مساعدت ها واقف بوديم، زيرا اين امور را کمتر بازگو مي کردند.
در طي 38 سال زندگي مشترک، هيچگاه از مشکلات و سختي ها و وقايع زندگي يا برخوردهاي اجتماعي چهره درهم نکردند.
بسيار ساده زيست بودند و از تجمل گرايي و تجملات به شدت پرهيز داشتند، هرگاه براي خانه ميوه مي خريدند، از نوع درجه سه خريداري مي کردند و گاهي که به ايشان به طريقي مي گفتيم که کيفيت ميوه خوب نيست، مي گفتند، «بايد قانع باشيم تا بتوانيم ديگران را هم از نعمت ها بهره مند کنيم». روزي از ايشان خواستم اجازه بدهند تا چند مرغ عشق در منزل نگهداري کنم. گفتند، «من حرفي ندارم، فقط شرطش اين است که آنها در قفس نباشند. من طاقت اسارت پرنده ها را ندارم.»
در تمام زندگي هيچ سختگيري اي از ايشان نديدم. البته روي بيت المال حساسيت خاصي داشتند و اجازه نمي دادند. سوزني از بيت المال با اموالشان قاطي شود. روزي مي خواستم شماره اي را سريعاً يادداشت کنم. خودکاري را از جيبشان برداشتم. وقتي متوجه اين کارم شدند، سريعاً به من گفتند آن را سر جايش بگذارم. با اينکه خيلي عجله داشتم، ولي اجازه ندادند از آن استفاده کنم. اگر گاهي مجبور مي شديم با ماشين بيت المال به جايي برويم. هزينه آن را در صندوق مي ريختند و از ما مي خواستند که ديگر اين کار را تکرار نکنيم. تا قبل از شهادت ايشان، اغلب به خانواده شهدا مي گفتم، «من هم مثل شما هستم. اسمش است که شوهرم زنده است و به کارهاي من و بيرون از منزل رسيدگي مي کند، ولي به هر جهت من هم مثل شما هستم، زيرا ايشان را به ندرت مي بينم»، ولي الان خيلي دلم مي سوزد که چنين حرفي را در مورد ايشان زدم. نبودنشان خيلي برايم سنگين تمام شده است.

مردي به سختي پولاد، مردي به نرمي لبخند

زهره سادات لاجوردي
 

سخن پدر هميشه براي من «حرف آخر» و «محبت محض» بود. ايشان خيلي کم تذکر مي دادند و هميشه با عمل و رفتارشان، درست را از نادرست به ما گوشزد مي کردند. وقتي گاهي رفتار غلط يا بچه گانه مان باعث مي شد تا بر چهره شان اخم ظاهر شود، بسيار بر ما سنگين مي آمد و هرگز آن را تکرار نمي کرديم، در هر صورت ايشان هيچ گاه با تحکم به ما چيزي نگفتند و دستوري ندادند. اما من هميشه با دل و جان، نظراتشان را مي پذيرفتم.
پدر در انتخاب همسر، مرا خيلي آزاد گذاشتند. و هيچ وقت نظر خودشان را به من تحميل نکردند. فقط در مورد سن ازدواج، من دلم مي خواست که زماني بگذرد، چون در سن 17 سالگي خيلي آمادگي نداشتم و مايل بودم بعد از اتمام تحصيلاتم ازدواج کنم؛ ولي يک شب به من گفتند که اگر موردي باشد که شما نتوانيد عيب و ايرادي از او بگيريد، مسئول هستيد؛ چون در اسلام به ازدواج تأکيد شده و چه بهتر که اين کار ما در اوايل جواني صورت بگيرد.
روزي که خانواده همسرم براي صحبت در مورد مهريه به منزل ما آمدند آقايان در طبقه پايين بودند و خانم ها در طبقه دوم. وقتي صحبت از مبلغ مهريه شد، پدر اجازه خواستند که از خود من در مورد آن سئوال کنند؛ پس به طبقه دوم آمدند و گفتند، «دوست دارم نظر شما را بدانم» پرسيدم، «نظر شما چيست؟» پدر گفتند،«همان مهرالسنه خوب است» و من هم موافقت کردم. پدر از همان ابتدا شخصيت فوق العاده اي براي فرزندانشان قائل بودند. مهريه من سري کامل الميزان بود، اما وقتي براي عقد نزد امام رفتيم، ايشان گفتند که بايد مبلغي را هم درکنار آن قرار دهيم. بنابراين ده تومان هم به مهريه اضافه شد. ازدواج ما طبق نظر پدر بسيار ساده و به دور از تشريفات انجام شد، در حالي که خانواده داماد با مبلغ زياد مهريه و مراسم سنگين عروسي موافق بودند. پدر به آنها گفت اگر در اين مورد اصرار بورزيد ديگر صحبتي با هم نخواهند داشت. وقتي سه فرزندم به دنيا آمدند، پدر دوران کهولت را پشت سر مي گذاشتند. دست و پاي پدر و کمرشان به خاطر شکنجه هاي مأموران زندان بسيار درد مي کرد. بچه ها با ديدن پدر از سر و کولشان بالا مي رفتند. وقتي آنها را منع مي کردم، پدر با لبخند مي گفتند،«راحتشان بگذار! وقتي اينها دربغل من هستند قلبم حال مي آيد.»

سيد جلال زريباف:
 

هنگامي که براي زيباسازي محيط مربوط به آموزش و تربيت و تفريح زندانيان اقدام مي کرديم، آقاي لاجوردي مي آمد کنار گل ها مي نشست و درباره چگونگي هرس و رشد وتکثير آنها، مثل يک باغبان مجرب اظهارنظر مي کرد و بعد مي نشست مدت ها به لاله ها و شمعداني ها و حسن يوسف ها خيره مي شد.
چه بسيار زندانياني که نيمه شب از صداي تي کشيدن هاي او در دستشويي هاي زندان بيدار شده بودند و بارها اتفاق افتاد که وقتي فهميدند اين همان آقاي لاجوردي دادستان انقلاب تهران است که بي ادعا و ساکت، خدمتکار زندانيان و پست خود شده است، به دست و پايش مي افتادند و گريه مي کردند. و عفو مي طلبيدند.
زندانيان اوين خاطرات بسيار زيادي از شوخ طبعي ها، خلق محمدي، صميميت و تواضع مثال زدني لاجوردي دارند. آنها خاطرات بازي ها و ورزش کردن هاي امداد در محيط زندان با خودشان را فراموش نمي کنند.

محمدرضا گل گل:
 

شهيد لاجوردي در ارتباط خود با مردم و زندانيان، شرايط ارتباط بي واسطه را فراهم کرده بود. از جمله پذيرش بدون قيد و شرط هر مراجعه کننده اي که مايل بود رئيس سازمان را ببيند، تخصيص يک شماره تلفن مستقيم به گزارش هاي مردمي بدون دخالت دفتر که خودش شخصاً به آنها پاسخ مي داد، حضور مستقيم بدون محافظ و حضور رئيس زندان و هرگونه مأمور و مسئولي در ميان زندانيان، حضور در زندان ها به صورت غير منتظره و بدون برنامه ريزي در ساعات مختلف که گاه مدير يا رئيس زندان را غافلگير مي کرد، حضور در ميان زندانيان و خانواده هاي زندانيان در ملاقات هاي حضوري يا مراسم و مناسبت ها و استقبال از مراجعه کنندگان و ثبت و پيگيري مشکلات ايشان، مطالعه دقيق گزارش ارسالي از سوي زندانيان و رسيدگي به آنها...
حضرت آيت الله خامنه اي دريکي از ديدارهاي خصوصي خود، از او به عنوان «مرد پولادين» زندان هاي شاهنشاهي و شکنجه هاي رژيم ياد کردند. زندانيان سياسي مسلمان هم در آن زمان به خاطر مقاومت هاي حيرت انگيز او در برابر شکنجه ها، لقب «قهرمان» را به او داده بودند؛ به همين دليل بود که وقتي از رئيس جمهور اصولگرا و مکتبي، شهيد رجايي پرسيدند، «آيا شما حزب اللهي هستيد؟» پاسخ داد، «اگر حزب اللهي باشم از لاجورد لاجوردي هاست.»

و نکته آخر:
 

لاجوردي به تمام معني کلمه «ذوب ولايت» بود و براي او «ولايت فقيه» و نظر او، يک باور قلبي و نه حتي ذهني بود تا جايي که بسياري از نظرات کارشناسي شده خود را در حوزه کار قضايي، به خصوص در مورد برخي از چهره هاي سياسي، تنها به اين دليل که دستخط مبارک امام خميني، چيزي غير از آن را نشان مي داد، کنار گذاشته بود و به اين کار افتخار مي کرد.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.