کارکردهاي خواب و رؤيا در مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي (2)

مولانا در مثنوي درباره خواب به طور متنوع سخن گفته است، در اين مقال مي کوشيم آن را در چهار بخش بررسي کنيم. الف: ابياتي که بيشتر ناظر به تبيين خواب و رؤيا و چيستي آن است از جمله اينکه خواب رهايي روح است ازگرفتاري هاي جسماني بي آنکه رشته پيوند با جسم کاملا قطع شود و براي اينکه مرغان روح پس از چرا در مرغزار ملکوت بازگردند بر پاهاشان بند درازي (رشته نقره اي در چاکراي دوم) بسته شده است.
شنبه، 26 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کارکردهاي خواب و رؤيا در مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي (2)

کارکردهاي خواب و رؤيا در مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي (2)
کارکردهاي خواب و رؤيا در مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي (2)


 

نويسنده: محمود براتي




 

خواب و رؤيا در مثنوي
 

مولانا در مثنوي درباره خواب به طور متنوع سخن گفته است، در اين مقال مي کوشيم آن را در چهار بخش بررسي کنيم.
الف: ابياتي که بيشتر ناظر به تبيين خواب و رؤيا و چيستي آن است از جمله اينکه خواب رهايي روح است ازگرفتاري هاي جسماني بي آنکه رشته پيوند با جسم کاملا قطع شود و براي اينکه مرغان روح پس از چرا در مرغزار ملکوت بازگردند بر پاهاشان بند درازي (رشته نقره اي در چاکراي دوم) بسته شده است.

هر شبي از دام تن ارواح را
مي رهاني مي کني الواح را

(دفتر اول، بيت 388)

در زمان خواب چون آزاد شد
زآن زمان بنگر که جان چون شاد شد

( دفترسوم، بيت 3541)

روح از ظلم طبيعت باز رست
مرد زنداني زفکر حبس جست

مي رهم زين چاه ميخ چارشاخ
مي جهم در مسرح جان زين مُناح

شير آن ايام ماضي هاي خود
مي چشم از دايه خواب اي صمد

(دفتر ششم، ابيات 222-223)

برده در درياي رحمت ايزدم
تا زچه فن پر کند بفرستدم

آن يکي را کرده پرنور جلال
وان دگر را کرده پر وهم و خيال

(دفتر ششم، ابيات 2222- 2223)

ليک بهر آنکه روز آيند باز
برنهد بر پايشان بند دراز

تا که روزش واکشد زان مرغزار
وز چراگاه آردش در زير بار

(دفتر پنجم، ابيات 401- 402)
از نظر مولانا خواب يک نوع آزادي موقتي و محدود است و رشته پيوند با ملکوت است و خواب ديدني ها بر اساس رغبت هاي آدمي شکل مي گيرد. روح به همه جاي ملک و ملکوت سرمي کشد و در بيداري به جسم باز مي گردد و ميوه هاي رؤيا همراه خود مي آورد و گاهي اين رؤيا بازتاب امور زمان بيداري و در راستاي آن است و گاهي کشف برخي حقايق است و نسبتي بين بيننده خواب و رؤيا وجود دارد، بنابراين، تنها فيلان به ياد هندوستان معني مي افتند و عارفان از جهان غيب خبر مي گيرند و دراز گوشان بي خبر را بهره اي از حقايق نيست چون در پي مطلوب هاي دنيا يي هستند.

پيل بايد تا چو خسبد او ستان
خواب بيند خطه هندوستان

خر نبيند هيچ هندوستان به خواب
خر زهندوستان نکرده اغتراب

ذکر هندوستان کند پيل از طلب
پس مصور گردد آن ذکرش به شب

(دفتر چهارم، ابيات 3061- 3062 و 2064)
از اين نمونه ابيات در مثنوي فراوان است براي آگاهي بيشتر مي توان به کتاب مولوي چه مي گويد، جلد اول، صص302تا313 و مينا گر عشق، از کريم زماني، صص 334تا 341 مراجعه کرد.
ب: جنبه تفسيري و مصداقي: مولانا در بخش هايي از مثنوي به شيوه صوفيان به تفسير و تاويل آيات و احاديثي مي پردازد که درباره خواب و رؤيا وارد شده است و از درون آنها نکات بديع عرفاني و تعليمي بيرون مي کشد و در جان مخاطب مي نشاند؛ مثلا از آيه مربوط به اصحاب کهف، « و تحسبهم ايقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات اليمين و ذات شمال...» (کهف/18) براي تبيين حال عارف و چگونگي واقعه بهره مي برد و استغراق عارف به سبب غلبه مشاهده را به خواب اصحاب کهف مانند مي کند که روز و شب از احوال دنيا بي خبر و دلشان در پنجه تقليب خداست.

حال عارف اين بود بي خواب هم
گفت ايزد هم رقود زين مرم

خفته از احوال دنيا روز و شب
چون قلم در پنجه تقليب رب

آن که او در پنجه بيند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم

( دفتر اول، ابيات 392-394)
يا در تفسير خواب عزيز مصر به صراحت اشاره مي فرمايد « تفسير اني اري سبع بقرات سمان ياکلهن سبع عجاف..» (يوسف/ 43) آن گاوان لاغر را خدا به صفت شيران گرسنه آفريده بود تا آن هفت گاو فربه را به اشتها مي خوردند، اگر چه آن خيالات صور گاوان در آينه نمودند تو معني بگير.

آن عزيز مصر مي ديدي به خواب
چون که چشم غيب را شد فتح باب

هفت گاو فربه را بس پروري
خوردشان آن هفت گاو لاغري

در درون شيران بدند آن لاغران
ور نه گاوان را نبودندي خوران

پس بشر آمد به صورت مرد کار
ليک در وي شير پنهان مردخوار

مرد را خوش واخورد فردش کند
صاف گردد دردش ار دردش کند

زان يکي در اوز جمله دردها
وا رهد يا بر نهد او برسها

( دفتر پنجم، ابيات 932-937)
يکي از موضوعاتي که در قصه يوسف (ع) توجه مولانا را بيشتر به خود جلب کرده است همين موضوع خواب و رؤيا هاي متفاوت در داستان است و چنان که در ابيات بالا ملاحظه مي شود مولانا در اينجا دست به تأويل زده است.
مرحوم استاد زرين کوب معتقد است «قصه يوسف که در قرآن کريم ( سوره 12 آيه 3) از آن تعبير به احسن القصص مي شود نيز با آنکه در مثنوي به نحو منسجم و منظمي مجال تقرير نمي يابد، همه جا از اشارات دقيق مربوط به وحي و رؤيا و عشق و عفت و رافت و شفقت مشحون است. از آغاز قصه، يوسف از طريق رؤيا به قلمرو کشف و وحي راه پيدا مي کند و در علم به تعبير رؤيا از نور وحي هدايت مي يابد».(1) مولانا موضوع خواب حضرت ابراهيم (ع) در ذبح اسماعيل (ع) را نيز ذيل آيه « اني اري في المنام اني اذبحک...» ( صافات/ 102) تفسير کرده است و «مولانا همچون نوعي تسليم عارفانه نشان مي دهد که نيل بدان جز با اخلاص در محبت حق و شوق و هيجان به لقاي وي حاصل نيست».(2)
علاوه بر آيات قرآن، احاديث معروف در ارتباط با خواب نيز بسيار مورد توجه مولانا قرار گرفته است و در مثنوي به تفسير «النوم اخ الموت» ( دفتر چهارم،بيت 3062) و « الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا » و «الدنيا حلم نائم» ( دفتر سوم، بيت 1733) پرداخته است ونيز در معناي اينکه « ارنا الاشياء کماهي» و در معناي اينکه« لوکشف الغطاء ما ازدت يقينا»
( دفتر پنجم، بيت 1995)، اشارات عرفاني دارد و سر هر يک را باز گفته است.
ج: جنبه يقيني و باورداشت هاي مولانا نسبت به خواب و رؤيا نيز بسيار تامل پذير است. اينکه چرا مولانا اين همه به خواب توجه کرده است و براي او جنبه يقيني دارد، امري ريشه دار است چه در زندگي و تجربيات شخصي به ويژه تحت تأثير پدرش بهاء ولد و چه در آموزه هاي عرفاني او مي توان مشاهده کرد.

چگونه از کف غم مي رهانيم در خواب
چگونه در غم او مي کشي به بيداري

به مثل خواب هزاران طريق و چاره توراست
که ره رهي دل وجان را به غصه نسپاري

چنان که عارف بيدار و خفته از دنيا
زخار رست کسي که سرش توي خاري

(ديوان، غزل3084)
شايد شباهت خواب به فنا و بريدن از خويش مولانا را بر آن داشته است که هم خواب را باور داشته باشد و هم ميزان باور پذيري را در مخاطب مطالبه کند، اينکه خواب فرد را از کف غم مي رهاند و هزاران راه و چاره براي رهايي از غصه پيش پاي انسان مي نهد و در نوع متعاليش در اوج آن خود خدا عهده دار تکاليف انسان مي شود و نيازهايش را کفالت و کفايت مي کند، بسيار جذاب و دلپذير است و« مي توان گفت ( هر چند احتمالي دور است) که چون اوليا به کمال مي رسند تکاليف از ايشان برداشته مي شود و به آزادي و حريت تمام نايل مي شوند، چنان که بعضي صوفيان معتقد بوده اند، همان طور در خواب قلم تکليف برداشته مي شود و انسان به آزادي و موافق رغبت خود عمل مي کند».(3)
موضوع خواب در زندگي کودکي و نوجواني مولانا، چنان که مرحوم زرين کوب مي نويسد نقش داشته است. مکاشفات سال هاي کودکي او، زهد و رياضت او، احلام سال هاي مدرسه او و سپس انقطاع از آنها را در توالي سال ها مراتب يک سلوک روحاني که حاصل عمر او و جان مايه مثنوي اوست، يک به يک تصوير مي کند(4)
لقب سلطان العلمايي پدرش بهاء ولد نيز موضوعي است که در خواب به وي داده شده است. عنوان سلطان العلمايي او هم، چنان که خود ادعا دارد، در خواب از جانب پيغمبر به او داده شده است و عزيزان و گزيدگان حق نيز که به قول خود وي سلطان العلمائيش را مسلم داشته اند، گويي از اشارت رسول به حکم واقعه اي که در خواب ديده اند بدان تسليم شده اند؛ اين همه نشان مي دهد که در عالم واقع، هر چند بهاء ولد واعظي مشهور بوده است، عنوان عالم نداشته است اما رؤياي خود او و برخي پيروانش.... در وجود وي تصوير عالمي پرمايه را نقش مي زده است که به اعتقاد آنها، اگر پيغامبر در آن عصر مي بود، امکان داشت وي را در امر نصرت و تاييد دين خويش از همه علماي بلخ و خراسان برتر بيابد و او را سلطان العلماء بخواند.
اتکا به رؤيا در اين گونه امور در اين ايام بين خاص و عام رواج و قبولي داشت، چنان که شيخ محلي الدين بن عربي( وفات 638) هم که چند سالي بعد از خروج بهاء ولد از قلمرو خوارزمشاه کتاب معروف فصوص الحکم خويش را تصنيف کرد (638)، آن را همچون اثري که پيغمبر در عالم رؤيا به وي اعطا کرده باشد عرضه کرد و بعد از وي نيز اکثر صوفيه و شاگردان فصوص را کتابي منسوب به رسول الله (ص) دانسته اند که وي آن را در عالم رؤيا به شيخ داده است.(5)
اين مطالب کمک مي کند که فضاي فکري و اعتقادي عصر مولانا در خصوص برخي پديده ها از جمله خواب و رؤيا را بهتر دريابيم و اهميت و کارکرد آن را در آثار مولانا به خوبي درک کنيم و آن را مردود نشماريم، زيرا از ديدگاه صوفيان مراتب استعداد نفوس در ادراک حقايق عالم يکسان نيست.
« واينجاست که اندرز طلايي شيخ الرئيس، در اشارات، طالب بحث را متوجه مي دارد که تکذيب آنچه حقيقت آن بر وي معلوم نيست کمتر از تصديق آنچه حقيقتش معلوم نيست، ابلهانه به نظر نمي رسد و تصور وحي که صورت هايي از مراتب ضعيف آن به قولي غزالي در رؤياي صادقانه براي بعضي مردم حاصل مي شود و صوفيه هم از صورت هاي ديگر آن به نام وارد و خاطر و حتي وحي دل تعبير مي کنند، نزد عارف قابل انکار نيست...»(6)
مولانا نه تنها به خواب هايي از اين دست باور دارد، بلکه در برخي موارد به باورهايي که درباره تعبير خواب است نيز اشاره دارد، در مثنوي نمونه اي از تعبير خواب در عرف خواب گزاران به چشم مي خورد.(7)
د: جنبه تمثيلي و داستاني خواب و رؤيا در مثنوي مولانا: توجه مولانا به خواب و باور او نسبت به رؤياهاي صالحه و صادقانه باعث شده است که در بسياري از قصه ها از خواب به عنوان يک شگرد و داستان و امري کاملا واقعي و غير خارق العاده بهره ببرد، به گونه اي که ميزان حقيقت مانندي داستان هايش نه تنها کم نشده است بلکه پذيرفتي و باور کردني نموده شده است حتي در داستان هايي که در اصل آن داستان ها خواب، وجود و نمودي ندارد، در داستان پردازي مولانا خواب به عنوان عامل کامل کننده طرح داستان وارد شده است.
از جمله در داستان شاه و کنيزک، که مرحوم فروزانفر ماخذ آن را از فردوس الحکمه و چهارمقاله عروضي به دست داده است(8)، زمينه هاي شکل گيري داستان نشان مي دهد که ماجرا در يک فضاي واقعي رخ داده است؛ اما در مثنوي، پادشاه عاشق کنيزک مي شود و چون کنيزک رنجور و بيمار مي گردد پادشاه در پي عجز حکيمان از درمان وي رو به زاري در درگاه الهي مي آورد و راه مسئله اي به اين پيچيدگي در خواب به او نموده مي شود.

چون برآورد از ميان جان خروش
اندر آمد بحر بخشايش به جوش

در ميان گريه خوابش در ربود
ديد در خواب او که پيري رو نمود

(دفتر اول، ابيات 61-62)
اين خواب از نوع واقعه است که مژده روا شدن حاجت از سوي حق مي رسد و حکيم حاذق عينا آن گونه که در خواب ديده شده بود خضر وار سر مي رسد و گره از کار فرو بسته پادشاه مي گشايد، آنچه که به حقيقت مانندي داستان کمک مي کند و حتي به سؤال مقدر مخاطب در خصوص کشتن زرگر پاسخ مي دهد و با امتناع و مجاب کردن مخاطبان ميزان حقيقت مانندي و در نتيجه باور پذيري داستان را افزايش مي بخشد.
در داستان پيرچنگي نيز، چنان که مي دانيم، اصل داستان مربوط به ابوسعيد ابوالخير است و در اسرار التوحيد آمده است که حسن مؤدب دل نگران وام هاي فراوان بود، که کيسه اي زر مي رسد و حسن گمان مي کند که اين فتوح براي اداي وام هاست ولي شيخ او را مأمور مي کند که زر را به گورستان حيره برد و به پير ضعيف طنبور زن بدهد و آن گاه پير مطرب، داستان اقبال خويش به حق در نتيجه ادبار و بدبختي پشت کردن خلق و خانواده به او را باز مي گويد. چنان که در اصل داستان ملاحظه مي کنيم آنچه بوسعيد را در احوال مطرب پير، آگاه مي کند غيب بيني و ضميرخواني است و خواب يا واقعه اي در کار نيست. اما مولانا در داستان عمر، خليفه دوم را به جاي ابوسعيد ابوالخير قرار مي دهد که از طريق خواب بر وضعيت پيرچنگي مطلع مي شود و خود شخصا مأمور برآمدن حاجت پيرچنگي و دادن ابريشم بها به وي مي شود.
در اين داستان نيز پيرچنگي پس از تار زدن بسيار براي الله و گريستن خوابش مي برد و مرغ جانش از حبس تن مي رهد:

گفت خواهم از حق ابريشم بها
کو به نيکويي پذيرد قلب ها

چونکه زد بسيار و گريان سرنهاد
چنگ بالين کرد و برگوري فتاد

خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگي را رها کرد و بجست

(دفتر اول، ابيات 2091-2093)
جالب اينجاست که مولانا در اينجا بحثي خواب شناسانه را پيش مي کشد و اينکه در خواب مرغ جان، در جان ساده و صحراي جان و صحرا و لاله زار غيبي بي پروبال سفر مي کند و بي لب و دندان شکر مي خورد و فارغ از رنج دماغ، ذکر و فکر مي کند و چشم بسته عالمي مي بيند و بي کف، گل و ريحان مي چيند و روح، چون مرغ آبي در درياي عسل و چشمه ايوبي خود را شستشو مي دهد و چون نور شرق پاک مي شود.
هم زمان با آزاد شدن روح پير چنگي در جهان بي چون و پاک شدنش، عمر را خوابي نامعهود در مي ربايد و هاتفي به او مي گويد که چندين زر از بيت المال به آن مرد ده که در گورستان خفته است.

آن زمان حق بر عمر خوابي گماشت
تا که خويش از خواب نتوانست داشت

در عجب افتاد کاين معهود نيست
اين زغيب افتاد بي مقصود نيست

سرنهاد و خواب بردش خواب ديد
کامدش از حق ندا جانش شنيد

آن ندايي کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آن است و اين باقي صداست

ترک و کرد و پارسي گو و عرب
فهم کرده آن ندا بي گوش و لب

(دفتر اول، ابيات 2108-2112)
اينکه مولانا شخصيت هاي داستان و زمان و مکان داستان را تغيير داده است و با اين کار کشش وجذابيت بيشتري به طرح داستان داده، به ويژه رودر رو کردن محتسب با پيرکي چنگي که تضاد و تعليق و هول و ولا را در داستان به اوج رسانده بسيار مقبول و ستودني است، اما اينکه در واقع اين خواب و رؤياست که سبب استواري پيرنگ داستان مي گردد و خواب در زندگي طبيعي اين همه بر دو کارکرد نمي تواند داشت الا در نظر و نگاه مولانا و طرز تلقي و باور او نسبت به رؤياهاي صادقانه که تنها در هندسه فکري و فضاي معنوي مثنوي پذيرفتني و حقيقت مانند است.
البته اين گونه نيست که مولانا تنها کارکرد خواب اولياء را در داستان هايش برجسته کند بلکه نمونه هايي از صوفيان و افراد عادي نيز آورده است که خواب به صورت واقعه يا رؤياي صادقانه جلوه گر شده است، مثلا در داستان آن صوفي که خر خويش را به خادم سپرد و در نيکو داشت آن اصرار مي ورزيد و خادم با لاحول گفتن، مرد و بهيمه وي را از خاطر برد و پي اوباش گرفت و صوفي بيچاره چون به فکر دراز گوش خسته و گرسنه خود بود خواب هايي با چشم فراز مي ديد که مولانا اين خواب ها را واقعه ناميده است، وليکن از خواب هاي تأويل پذير است الا اينکه واقعه در معناي واقعي به کار برده شده باشد.

صوفي از ره مانده بود و شد دراز
خواب ها مي ديد با چشم فراز

کان خرش در چنگ گرگي مانده بود
پاره ها از پشت و رانش مي ربود

گفت لاحول اين چه ماليخولياست
اي عجب آن خادم مشفق کجاست

باز مي ديد آن خرش در راه رو
گه به چاهي مي فتاد و گه به گو

گونه گون مي ديد ناخوش واقعه
فاتحه مي خواند او و القارعه

(دفتر دوم، ابيات 219-223)
مولانا برخي خواب ها راهم از نوع خواب هاي اضغاث و احلام مي داند که به سبب پرخوري است. در داستان کافري که ميهمان پيغمبر شد و پس از خوردن شير هفت بز شيرده و خفتنش در حجره اي دربسته پس از آنکه نتوانست براي قضاي حاجت در را بگشايد، خوابيد و در خواب ديد که در خرابه اي است و در نتيجه مفرش را ملوث کرد.

گبر را نيم شب يا صبحدم
چون تقاضا آمد و درد شکم

از فراش خويش سوي در شتافت
دست بر در چون نهاد و بسته يافت

در گشادن حيله کرد آن حيله ساز
نوع نوع و خود نشد آن بند باز

شد تقاضا برتقاضا خانه تنگ
ماند او حيران و بي درمان ورنگ

حيله کرد و او به خواب اندر خزيد
خويشتن در خواب در ويرانه ديد

زان که ويرانه بر اندر خاطرش
شد به خواب اندر همانجا منظرش

خويش در ويرانه خالي چو ديد
او چنان محتاج اندر دم بريد

گشت بيدار و بديد آن جامه خواب
پر حدث ديوانه شد از اضطراب

(دفتر پنجم، ابيات 83-90)
گويي در اين داستان، مولانا براي اينکه پاکي و پليدي را مقابل هم بگذارد و بر کشش داستان بيفزايد چنين خواب خرابي آوري را تدارک ديده است.
در مواردي نيز مولانا برخي خواب ديدن هاي دروغين را با طنزي قوي به نقد مي کشد. بنابراين، هر خوابي در نظر مولانا رؤياي صادقانه نيست و اضعاث و احلام است يا مصلحتي و دروغين است.
در حکايت سه مسافر مسلمان روزه دار و ترسا و جهود که اين دو (ترسا و جهود) مي کوشند مسلمانان روزه دار را از خوردن حلواي پيشکشي محروم کنند، بنابراين قرار مي گذارند پس از خفتن صبح گاه، خواب دوشين خويش را تعريف کنند و هرکه خوابش بهتر بود او حلوا را بخورد؛ مرد مسلمان چون روز روزه دار بود و نتوانسته بود مثل ترسا و جهود غذا بخورد شب برخاست و حلوا را خورد و خوابيد چون مي دانست ترسا و جهود به تصور آنکه فردا مرد مسلمان روزه است حلوا را خواهند خورد، صبح گاه وقتي از خواب برخاستند يهودي خوابي ترتيب داد و با تفصيل آن را تعريف کرد که خواب ديده است که با حضرت موسي به کوه طور رفته و پس از سيري روحاني شگفتي ها ديده و بهره ها برده، ترسا نيز خوابي چنين به هم بافت و...

بعد از آن ترسا درآمد در کلام
که مسيحم رو نمود اندر منام

من شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثواي خورشيد جهان

خود عجب هاي قلاع آسمان
نسبتش عبود به آيات جهان

(دفتر ششم، ابيات 2453-2456)
چون نوبت به مسلمانان رسيد تا خواب خويش را بيان کند او به طنز خواب هاي آن ها را دروغين شمرد و رؤياي صادقانه را به صورت عيني بازسازي کرد تا خواب دروغين و ادعايي را با استدلالي قوي محکوم کند، به گونه اي که جهود و ترسا او را تصديق کردند.

پس مسلمانان گفت اي ياران من
پيشم آمد مصطفي سلطان من

پس مرا گفت آن يکي برطور تاخت
با کليم حق و نرد عشق باخت

وان دگر را عيسي صاحب قران
برد بر اوج چهارم آسمان

خيز اي پس مانده ديده ضرر
باري آن حلوا و يختي را بخور

اي سليم گول واپس مانده
برجه و بر کاسه حلوا نشين

پس بگفتندش که آن که تو حريص
اي عجب خوردي ز حلوا و خبيص

گفت چون فرمود آن شاه مطاع
من که بودم تا کنم زان امتناع

توجهود از امر موسي سرکشي
گر بخواند در خوشي يا ناخوشي

تو مسيحي هيچ از امر مسيح
سر تواني تافت در خير و قبيح

من ز فخر انبيا سر چون کشم
خورده ام حلوا و اين دم سرخوشم

پس بگفتندش که والله خواب راست
تو بديدي وين به از صد خواب ماست

خواب تو بيداري است اي بوبطر
که به بيداري عيان استش اثر

(دفتر ششم، ابيات 2486-2499)
 

نتيجه
 

مقصود مولانا اينکه از بيان اين همه خواب، خفتن و خواب ديدن نيست بلکه رياضت کشيدن است و خواب هايي هست که راه غيب دارد و فيل روح آدمي را به هندوستان ملکوت مي برد و خواب و رؤيا، گشوده شدن روزن دل است به آن سوي جهان و رهايي روح است براي پرواز در صحراي عدم که همان جهان غيب است. براي رسيدن به چنين درک و دريافتي مولانا از خواب و رؤيا هم استفاده معنوي مي کند و هم براي تعليم و اقناع مخاطب بهره مي برد.

پي نوشت ها :
 

* عضو هيئت علمي دانشگاه اصفهان.
1. عبدالحسين زرين کوب، بحر در کوزه، علمي و فرهنگي، 1366. ص 54 و55
2. همان، ص 53.
3. بديع الزمان فروزانفر، سال 1367، جلد چهارم، ص 183.
4. عبدالحسين زرين کوب، پله پله تا ملاقات خدا، علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1372، ص 8.
5. سرني، علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1368، جلد اول، ص 70 و 71.
6. همان، جلد دوم، ص 658.
7. براي اطلاع بيشتر، رک: ميناگر عشق، کريم زماني، ني، 1382، ص 338-339.
8. بديع الزمان فروزانفر، ماخذ قصص و تمثيلات، اميرکبير، 1380، ص3 و4.
 

منابع:
1. رازي، شيخ نجم الدين، مرصادالعباد، کوشش شمس العرفا، کتابخانه سنايي، 1363.
2. زرين کوب، عبدالحسين، بحر درکوزه، علمي و فرهنگي، 1366.
3. پله پله تا ملاقات خدا، علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1372.
4. سر ني، جلد اول، علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1368.
5. زماني، کريم، ميناگر عشق، ني ، 1382.
6. فروزانفر، بديع الزمان، شرح مثنوي شريف، جلد چهارم، زوار، 1367.
7. مأخذ قصص و تعليمات، اميرکبير، 1380.
8. قشيري، ابوالقاسم، رساله قشيريه، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1361.
9. کلابادي، ابوبکر محمد، کتاب تعرف، کوشش و ترجمه دکتر محمدجواد شريعت، اساطير، 1371.
10. مستملي بخاري، ابراهيم، شرح التعرف لمذاهب التصوف، تصحيح محمد روشن، اساطير، 1363.
11. مولوي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، تصحيح نيکلسون، اهتمام نصرالله پورجوادي، اميرکبير، تهران، چاپ اول، 1373.
12. ديوان کبير، تصحيح بديع الزمان فروازنفر، اميرکبير، تهران، 1363.
13. همايي، جلال الدين، مولوي نامه (مولوي چه مي گويد)، جلد اول، هما، چاپ هفتم، 1369.
منبع: نشريه مولانا پژوهي شماره 3



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط