حيات مجدد مولانا در عالم معاصر و پايان تاريخ هگلي (2)

تفاوت اساسي بين هگل و متفکران ماقبل وي نگاه تاريخي او به عالم و آدم است. هگل انسان را هم تاريخي مي بيند و معناي هر واقعيت و انديشه را تنها با نظر به زماني که در آن پديد آمده مي فهمد. هگل با تاريخي کردن...
شنبه، 26 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حيات مجدد مولانا در عالم معاصر و پايان تاريخ هگلي (2)

حيات مجدد مولانا در عالم معاصر و پايان تاريخ هگلي (2)
حيات مجدد مولانا در عالم معاصر و پايان تاريخ هگلي (2)


 

نويسنده: علي اصغر مصلح *




 

2- انديشه تاريخي و انديشه فراتاريخي
 

تفاوت اساسي بين هگل و متفکران ماقبل وي نگاه تاريخي او به عالم و آدم است. هگل انسان را هم تاريخي مي بيند و معناي هر واقعيت و انديشه را تنها با نظر به زماني که در آن پديد آمده مي فهمد. هگل با تاريخي کردن انديشه و واقعيت، نامتناهي را در متناهي وارد کرد. آنچه که در لازمان و فراتر از واقعيت هاي متعين تصور مي شد اکنون در متناهي فرود آمده است. اين انديشه و نگاه هگلي آن چنان اثرگذار بود که بعد از وي همه متفکران برجسته بايد موضع خود را در قبال تاريخي بودن (Historicism)مشخص مي کردند. يکي از نقدهايي که در مقابل انديشه اصالت تاريخ قرار مي گيرد، مبتني بر نگاه فراتاريخي است که با مبنا قرار گرفتن حکمت خالده تقرير مي شود. اين موضوع را در سال هاي اخير هانري کُربن و ايزوتسو با تکيه بر آموزه هاي عرفان و حکمت هاي ديني مطرح کرده و بسط داده اند.
بر اساس اين برداشت، انسان حائز گوهري است که مي تواند داراي انديشه ها و دريافت هايي فراتر از زمان خاص باشد. انسان موجودي تاريخي است، اما مستعد دريافت فراتاريخي است. ما زندانيان تاريخ ايم، اما امکان فرا روي از تعينات خود داريم. اشعار بسياري از اين دست در آثار مولانا ديده مي شود که مي تواند مؤيد ديد فراتاريخي باشد:

چونکه سدي پيش و سدي پس نماند
شد گذاره چشم و لوح غيب خواند

چون نظر پس کرد تا بدو وجود
آخر و آغاز هستي رو نمود

چون نظر درپيش افکند او بديد
آنچه خواهد بود تا محشر پديد

پس ز پس مي بيند او تا اصل اصل
پيش مي بيند عيان تا روز فصل

هر کسي ز اندازه روشندلي
غيب را بيند به قدر صيقلي

هر که صيقل بيش کرد او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد

(دفتر چهارم، ابيات 2904-2910)
البته اين نکته در اينجا گفتني است که نگاه فراتاريخي خود مي تواند منشا بي التفاتي به عالم تعينات و انضمام شود. يکي از تفاوت هاي سنت هاي ماقبل مدرن با مدرن آن است که در تلقي مدرن همه چيز بايد در زمان فرود آيد. با اين وجهه نظر، کار بزرگ هگل در سنت آلماني آشتي طبيعت و ماوراء طبيعت، متناهي و نا متناهي، مطلق و متعين است. کاري که در تاريخ هاي غير مدرن تا زماني که به اقتضائات عالم خويش زندگي مي کردند رخ نداده است.
براساس انديشه اي که هگل آموزگار آن بود فرهنگ ايراني با نمايندگي متفکراني چون مولانا و عطار و حافظ شيرازي وارد دوره اي نشده است که از تصورات فراتاريخي بگذرد و تاريخي به عالم و آدم بنگرد. آيا فرهنگي مي تواند با حفظ اعتقاد به امثال مولوي و سير در عوالمي که وي توصيف کرده است، مطابق با اقتضائات عالمي که هگل از مقومات آن است زندگي کند؟
 

3- پايان تاريخ يا تداوم
 

امروز با پشت سر نهادن تجارب بزرگ دوره تجدد، بهتر از گذشته مي توانيم درباره عزمي که در عصر روشنگري شکل گرفت و هگل از بزرگ ترين نمايندگان آن بود سخن گوييم. آيا انسان دوره مدرن توانسته است آن گونه که هگل قصد کرده بود به نظام علمي(Die System der Wissenschaft) دست يابد که همه آنچه را که در عالم طبيعت و عالم انساني گذشته و مي گذرد تبيين کند؟ آيا اساساً قصد هگلي قصد ممکني بود؟ آيا دستاوردهاي بزرگ فلسفي، سياسي، علمي و تکنولوژيک و صدها گونه ديگر از داده ها و اطلاعات که امروز پيش روي ماست همان قصدي است که انسان عصر روشنگري داشت؟ آيا ازپرسش هايي که منشأ پيدايش فلسفه و ساير معارف علوم شد فارغ شده ايم؟ از اسباب پيدايش اسطوره ها و اديان و عرفان ديگر خبري نيست؟ آيا به راستي به پايان تاريخ روح و انسان رسيده ايم؟
تاريخ تفکر غربي در مجموع به اين قصد پاسخ منفي داده است. ده ها نشانه قاطع در تاريخ تفکر و تحولات اجتماعي وجود دارد که عدم امکان تحقق خواست هگل را نشان داده اند. در زمان ما ظاهراً ديگر کسي نيست که ادعاي هگل در پيش گفتار پديدارشناسي روح را جدي بگيرد. نه فلسفه(دوست داري علم) به علم تبديل شد و نه کامل ترين ظهورات مطلق همان است که در انديشه او ظاهر شد. تنها سخن وي که بيش از بقيه جدي و مهم پنداشته شده طرح دولت ليبرال به عنوان برترين صورت نظام سياسي است که دنياي معاصر در چالش هاي ناشي از همين برداشت به سر مي برد.
اکنون ميراث هگلي پيش روي ماست. اگر بخواهيم براساس ميراث مولانا به هگل بنگريم، چگونه وارد گفت وگو شويم. مي دانيم که هگل پس از نگارش پديدارشناسي روح در درس گفتارهاي خود با عنوان فلسفه تاريخ کوشيد نشان دهد که آنچه وي در اثر خود به عنوان سير تطور روح نشان داده، در تاريخ نيز نشان دادني است. با اين ادعا هگل مظهر علم کلي مي شود. همه آنچه قبل از وي به منصه ظهور رسيده است، صورت هاي ساده و ناقص ظهور روح بوده که اکنون به تمامه به انديشه درآمده است. هگل نظام خود، و به تعبير ديگر، علم خويش را کامل ترين صورت آگاهي انسان مي بيند و با تعبيري متهورانه تر آن را کامل ترين صورت آگاهي روح به خويشتن مي داند.
شايد جسارت هگل در به کاربردن چنين الفاظي بود که زمينه گام هاي بعدي در تاريخ غرب را فراهم کرد. اگر امر مطلق از طريق من به خود آگاهي مي رسد، و به تعبير دقيق تر، آگاهي من در پايان تاريخ همان خودآگاهي امر مطلق است، پس در گامي ديگر بايد منتظر چنين دريافتي بود که تاکنون هر چه به امر مطلق و روح و خدا نسبت داده ايم، يافته ها و برون فکني هاي خود ماست. من هستم و آنچه از من ظهور و بروز مي کند. پس فلسفه آنتروپولوژي است و هرچه تاکنون به نام خداوند و الهيات و دين گفته شده جز پروژکت هاي من نبوده و نيست. گوش شنوا و ذهن ژرف بين، طنين مرگ خداي نيچه را در آثار هگل احساس مي کند.
در افق انديشه مولانا قصد و مراد هگل از اساس منتفي است. مولانا سرچشمه علم را آن ذات مطلق مي داند. اين تلقي هرچند با تصور هگل شبيه مي نمايد، اما تفاوتي عظيم بين وي و هگل وجود دارد. مولانا با نظر به محدوديت هاي انسان و فقر ذاتي او نسبت به حق، هرگز انسان را به طور کامل بهره مند از علم مطلق نمي بيند:

اين همه گفتيم ليک اندر بسيج
بي عنايات خدا هيچيم هيچ

بي عنايات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سياه هستش ورق

قطره دانش که بخشيدي ز پيش
متصل گردان به درياهاي خويش

(دفتر اول، ابيات 1878-1879و1882)
همه موجودات و ذرات عالم مظهر آن ذات يگانه اند:

خلق را چون آب دان پاک و زلال
و اندر آن تابان صفات ذوالجلال

علم شان و عدل شان و لطف شان
چون ستاره چرخ در آب روان

(دفتر ششم، ابيات 3172-3173)
که البته، در مقام مظهريت انسان والاترين است:

گر تو آدم زاده اي چون او نشين
جمله ذريات را در خود ببين

(دفتر چهام، بيت 809)
اما همين مظهر در مقايسه با مبدأ نيست محض است

ماعد م هاييم هستي ها نما
تو وجود مطلق و هستي ما

(دفتر اول، بيت 602)
با اين تلقي راه هرگونه خود بنياد انگاري بر روي انسان بسته است.
از سوي ديگر راه مشاهده جلوات دم به دم نوشونده و عشق ورزي و برخورداري از الطاف حق هميشه گشوده است. درتفسير کل يوم هو في شان، چنين گفته شده است:

کل يوم هو في شأن چه نشان است و چه شأن
يعني اوصاف کمال تو ندارد پايان

جلوه حسن تو را غايت و پاياني نيست
هر زمان نشئه ديگر شود از پرده عيان

اگر کسي اين دمادم نوشدن را نديد مشکل در خود وي است؛ و چه بسا بتوان گفت که اگر متفکري در تاريخي خاص، پايان خويش را مشاهده کرد اين پايان به معناي پايان جلوه گري و ظهورات حق نيست. شايد از افق تاريخ قوم ديگر جلوه گري آغاز شده باشد:

هر نفس نو مي شود دنيا و ما
بي خبر از نو شدن اندر بقا

در وجود آدمي جان و روان
مي رسد از غيب چون آب روان

(دفتر اول، ابيات 1144و2222)

شادي هر روز از نوعي دگر
فکرت هر روز را ديگر اثر

(دفترپنجم، بيت 3643)
با اين وصف، نامتصور است که کسي در فضاي آکنده از شميم عشق و شور و مستي مولانا تنفس کند و به مرحله نهيليسم و مرگ خدا را ه برد.
 

معناي احياء تصوّف در زمان معاصر
 

آيا حيات مجدّد مولوي در دنياي معاصر و اقبال به ميراث هاي معنوي ملل، که اغلب جنبه هاي فراتر تاريخي و غيرسيستمي دارد، از نشانه هاي به پايان رسيدن نگاه هاي نظام مند و تاريخي مانند هگل است؟ گوهر انديشه هگل تاريخ گرايي، اروپا محوري و سوبژکتيويسم است. آيا وضع عالم معاصر خود نشانه پايان يافتن دوره انديشه هايي است که مي خواهند با يک سيستم همه عناصر انديشه آدمي را تحديد و احصاء کنند؟
هگل در طرح خود از تاريخ با بينشي متأثر از عصر روشنگري، يعني نگاه خطي و رو به پيشرفت از تاريخ، همه ميراث هاي ساير فرهنگ ها را در جهت اثبات کمال فرهنگ خويش توصيف و تفسير کرد. وي همه عناصر فرهنگي ساير ملل را به منزله مقدمات ومراحل رو به کمال روح براي تکوين و ظهور فرهنگ مدرن دانست. با اين نگاه همه بقاياي فرهنگي ساير ملل اعم از فلسفه، ادبيات، هنر، دين و نظام ها و نهاد هاي سياسي و اجتماعي بروز اطوار و لحظات سير روح در تاريخ بوده اند. اما روح درسير خود به مراحل بالاتري از تکامل رسيده است. با گذشت بيش از دويست سال از نگارش اثر بزرگ هگل پديدار شناسي روح چگونه در مورد برداشت وي از نسبت فرهنگ اروپايي مدرن با ساير فرهنگ ها قضاوت کنيم. آيا تاريخ سپري شده بطلان برداشت و تصّورات هگل را ثابت کرده است؟ آيا به راستي نگاه خطي پروگرسي به تاريخ دفاع پذير است؟
بسياري از کساني که از منظر فرهنگ هاي ماقبل مدرن مي خواهند در باب چنين مسائلي وارد گفت وگو شوند درعرفان قابليت هاي وسيعي يافته اند. از اين رو، به عرفان تطبيقي در دهه هاي اخير توجه و اقبال بيشتري شده است که افق هاي روشن تري را گشوده است.(براي مثال نک:آثاري که در سال هاي اخير ايلياده، اوت، ايزوتسو، چيتيک و شايگان منتشر کرده اند).

سخن آخر
 

شايد در مجموع بتوان گفت که طرح هگلي به خصوص آنچه وي در باب تاريخ و تماميت آن گفته است روايت تاريخ مدرنيته باشد. اگر تاريخ مدرنيته صورت تماميت يافته و کمال تاريخ انساني است، شواهد بسيار و رخدادهاي بزرگي از پيدايش انديشه هاي پست مدرن و نقاد تاريخ متافيزيک تا دو جنگ جهاني و بحران هايي چون بحران هويت و محيط زيست و غيره نشان دهنده بحران در اين تاريخ اند. اما آيا به راستي پايان تاريخ غرب به معناي پايان تاريخ جهاني است؟ در يکي دو دهه اخير از درون تاريخ غرب دو جريان ملايم و معتدل تر مي خواهند مبشر راه هايي براي آينده اي به سامان باشند. يکي جريان هايي که با نقد ملايم غرب، درصدد اصلاح مسير و ترميم آن با توسل به قابليت هاي نهفته ديگر در آن است. يکي از نمادهاي برجسته آن ها برماس است. ديگري جريان هاي ميان فرهنگي است که به گفت وگوي ميان همه فرهنگ ها براي ظهور قابليت هاي جديد براي حل مشکلات انسان معاصر قائل اند. اگر جريان دوم را جدي قلمداد کنيم، آن گاه مولوي در اين ميانه مي تواند حامل متاعي گران سنگ براي حضور ما در گفت وگوي ميان فرهنگي باشد.

پي نوشت ها :
 

* عضو هيئت علمي دانشگاه طباطبائي.
 

منابع
1. گادامر، آغاز فلسفه، ترجمه فولادوند، هرمس، تهران، 1382.
2. گوبينو، کنت دو، مذاهب وفلسفه درآسياي وسطي، ترجمه م.ف ، بي تا.
3. مولوي، جلال الدين، مثنوي معنوي، تصحيح نيکلسون، اهتمام نصرالله پورجوادي، اميرکبير، تهران، 1363.
4. مولوي هگل شرق، بدون نام نويسنده، بي تا، بي ناشر.
5.Hegel, G.W.F., Enzykopadie dar philosophischen Wissenschaften (lll), Suhrkamp taschenbuch Wissenschaft,Frankfurt a.M.1986.
6. Kunzmann. P. U Burkard, F-p, und Wiedmann, dtv-Atlas Philosophie, Deutscher Taschenbuch Berlag, 1994.
7. Ruckert, Friedrich, Mewland Dschelaledin Rumi, Taschenbuch der Damen, 1821.
منبع: نشريه مولانا پژوهي شماره 3



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط