از خدا صدا نمی رسد

ای ستاره ها که از جهان دور چشمتان به چشم بی فروغ ماست نامی از زمین و از بشر نشنیده اید در میان آبی زلال آسمان موج دود و خون و آتشی ندیده اید این غبار منحنی که در فضاست این دیار وحشی که در فضا رهاست این سرای ظلمتی که در آشیان ماست در بی تباهی شناست گوشتان اگر به درد من آشناست
دوشنبه، 28 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از خدا صدا نمی رسد

از خدا صدا نمی رسد
از خدا صدا نمی رسد


 





 
فریدون مشیری
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر نشنیده اید
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار منحنی که در فضاست
این دیار وحشی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که در آشیان ماست
در بی تباهی شناست
گوشتان اگر به درد من آشناست
از سفینه ای که می رود به ماه
از مسافری که می رسد ز گرد راه
از زمین فتنه اگر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که پیش دیده ی منی
باورت نمی شود که در زمین
هر کجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
آن که با تو می زند صلای مهر
جز به فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راهت است
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود
در میان باغ بی ترانه ی زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وا نکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است
ای ستاره باورت نمی شود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره ی زمین پریده است ***
آن شقایق شفق که می شکفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
ابر های روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است
ای ستاره ای ستاره ی غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره ی گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های درد ناک
از زوال چهره های آتشین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده ی خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره ی غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمی رسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد
بگذریم از این ترانه های درد
بگذریم از این فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه ی سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
می گریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه ی بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو می چکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته ی تو بسته می شود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه ی شبانه ام
بر گلو شکسته می شود

ارسال توسط کاربر محترم سایت :alijamali000




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.