اي گل نرگس بيا
نويسنده: سحر شهرياري
دور هم در مسجد نشسته بودند. پيامبر (ص) تکيه داده بود به ستوني و با نگاه مهربانش، گل هاي شادي را به همه هديه مي کرد.
ناگهان پيامبر آهي کشيد و گفت:« چه قدر دوست دارم برادرانم را ببينم!»
اصحاب تعجب کرده اند، انتظارش را نداشتند. يکي از بين جمعيت پرسيد:« يا رسول الله! مگر ما برادران شما نيستيم؟»
همه ديدند که حضرت محمد (ص) سرش را تکان داد و گفت:« چرا، چرا شما هم برادران من هستيد، اما من دوست دارم آن برادران و دوستاني را ببينم که من و فرزندان مرا نديده اند؛ اما به ما ايمان دارد آن ها منتظر فرزند من مهدي (عج) مي مانند. آن ها مانند نور روشن در شب تاريک هستند.»
اصحاب فهميدند که مردم زمانه ي حضرت مهدي (عج) چه قدر انسان هاي خوبي هستند و با آن که امام خود را نمي بينند او را دوست دارد. برايش دعا مي کنند. نگران سلامتي اش هستند و حتي در روز تولدش بهترين و زيباترين جشن تولد دنيا را مي گيرند.
پيامبر (ص) هنوز هم منتظران را دوست دارد و از ميان باغ هاي سرسبز بهشت به آن ها لبخند مي زند. منتظران کوچک حضرت مهدي (عج) هر سال نيمه شعبان خنده ي شور و شوق به مهرباني ترين پيامبر دنيا حضرت محمد (ص) هديه مي کنند.
محمدحسين ساماني که 9 ساله است در دبستان شهيد اکبرزاده شهر بابل درس مي خواند او هم يکي از منتظران کوچک است که در روزهاي جشن ولادت امام زمان (عج) همراه پدر و مادرش به هيئت مي رود و با دوستانش براي شادي اين روز زيبا و نوراني تلاش مي کند.
محمدحسين همراه دوستش محمدمهدي کوچه را آب و جارو کرده اند و منتظر هستند تا شب به مسجد بروند.
محمدحسين پارسال نيمه ي شعبان به مسجد محله ي شان رفته است و يک جعبه شيريني بين مردم پخش کرده است. او مي گويد:« من و مادرم هر سال نيمه ي شعبان مي رويم و آن جا براي ظهور امام زمان (عج) دعا مي کنيم.»
بچه ها با لباس هاي يک رنگ و زيبا دسته جمعي سرود خوانده اند و يک آقا هم مولودي خوانده است. اين ها خاطرات محمدحسين است، از مسجد محله ي شان.
امروز او و محمدمهدي کوچه را آب و جارو کرده اند و قرار است با کمک بزرگ ترها پرچم هاي زيبا هم به ديوار نصب کنند. محمد حسين مي گويد:« در روز ولادت امام زمان (عج) به خانه ي ما مهمان مي آيد، براي همين ما همه جا را تميز و خوش بو مي کنيم.شيريني هم مي خريم. دوست داريم که امسال خود امام به خانه ي ما بيايد.»
محمدمهدي يزداني هم 9 سال دارد و دوست محمدحسين است. او هر سال نيمه شعبان به خانه ي مادربزرگش مي رود. آن جا جشن مي گيرند و کوچه و حياط را چراغاني مي کنند. محمدمهدي مي گويد:« من هر سال در چيدن صندلي ها و پهن کردن سفره غذا به بزرگ ترها کمک مي کنم. جشن خانه ي مادربزرگم بسيار خوب است.»
محمدمهدي از پدرش که يک روحاني مهربان است پرسيده چرا نام او را «مهدي» گذاشته اند. فکر مي کنيد جواب پدر محمدمهدي چه بوده است؟ آقاي يزداني به پسرش گفته: « نام تو را محمدمهدي گذاشته ايم تا انشاءالله يکي از ياران و سربازان حضرت مهدي (عج) باشي.»
همه ي بچه ها در جشن نيمه ي شعبان کمک مي کنند و همان طور که دوست دارند روز تولد خودشان بهترين هديه ها را بگيرند، سعي مي کند يک هديه زيبا براي امام زمان (عج) داشته باشد.
اين حرف ها را محمدمهدي مي زند. از او مي پرسم که بهترين هديه اش در دنيا چيست؟
محمدمهدي مي گويد:« من سعي مي کنم نمازهايم را به موقع بخوانم و براي بيماران دعا کنم که بتوانند در جشن شرکت کنند و حال شان خوب بشود. بعضي وقت ها از کتاب ها، شعرهاي قشنگ را انتخاب مي کنم و در مدرسه مي خوانم. اين شعرها را در مورد امام زمان (عج) است و همه ي بچه ها از آن ها خوش شان مي آيد. محمدحسين هم سعي مي کند با کارهاي خوبش به امام هديه بدهد و او را خوش حال کند. او مي گويد:«من شنيده ام وقتي حضرت مهدي (عج) ظهور مي کند، همه جا پر از گل مي شود و همه با هم مهربان هستند، براي همين من تلاش مي کنم حرف هاي بد نزنم، نمازم را بخوانم و به پدر و مادرم احترام بگذارم.» محمدحسين و محمدمهدي دوست دارند اين روزها در چراغاني کوچه ي شان به بزرگ ترها کمک کنند. کوچه ها پر از نور شده و پرچم هاي رنگارنگ آويزان هستند. هر کس به کاري مشغول است. يک عده از بچه ها دارند شربت و شيريني پخش مي کنند. خودشان مي گويند اين جا «ايستگاه صلواتي» است، کمي آن طرف تر صداي مولودي مي آيد و همه زير لب هاي شان زمزمه مي کنند:« اي گل نرگس، بيا!» در اين کوچه ها منتظر يک مهمان هستند؛ مهماني که جشن براي اوست و مي تواند به همه ي شهرها و روستاها برود و مردم را ببيند که با خوش حالي همه جا را تزيين مي کنند و دعاي فرج مي خوانند.
امشب در مسجدها نيز غوغاست، بخصوص مسجد جمکران که همه با پاي پياده و دسته هاي گل مي روند تا ولادت امام زمان (عج) را در مسجد خودش جشن بگيرند.
ويدا بيگي همراه مادرش مي خواهد به مسجد برود تا نماز بخوانند و براي سلامتي امام زمان (عج) دعا کنند. ويدا کلاس چهارم است، اما هنوز به جمکران نرفته. او خيلي دوست دارد يک بار مسجد جمکران را از نزديک ببيند و مقداري پول صدقه بدهد.
«بهترين کار براي امام زمان (عج) کمک به مردم فقير و کودکان نيازمند است، براي اين که وقتي عده اي از مردم خوش حال شوند، امام هم از ما راضي مي شود.»
ويدا اين ها را با هيجان مي گويد. او يک خاطره هم از جشن نيمه ي شعبان سال قبل دارد. او و مادرش به کوچه ي بديع الزمان رفته اند که در آن جا جشن بوده. ويدا آن شب صدقه داده است و در جشن شيريني پخش کرده. او صحبت هاي سخنران جشن را هم به خوبي ياد دارد که مي گفته:« امام زمان (عج) بيش تر از هزار سال عمر دارد؛ امام جوان است، چون تمام وجودش به خداوند است.» ويدا آن شب عروسکش را گم کرده، ولي ناراحت نيست؛ چون نيمه ي شعبان را دوست دارد و تصميم گرفته امسال براي ظهور امام زمان (عج) تا مي تواند صلوات بفرستد و دعا بخواند.
او مي گويد:« امام زمان (عج) با خودش اميد و شادماني را به دنيا مي آورد و با همه ي ستمگران مبارزه مي کند، معلم من مي گفت هر وقت نام آقا امام زمان (عج) را شنيديد، از جاي تان بلند شويد و صلوات بفرستيد.»
راستي منتظران کوچک! همه تان دعا کنيد تا همه ي کودکان خوب ايراني زائر مسجد مقدس جمکران بشوند و با دل هاي پاک شان خداوند را صدا بزنند، به اين اميد که امام عصر (عج) ظهور کند.
اگر شب نيمه شعبان زير آسمان بايستيد و ستاره ها را نگاه کنيد، مي بينيد که همه ي شان بيدارند و آن قدر منتظر خورشيد مي مانند تا صبح شود، براي همين است که ستاره ها هميشه زيبا پرنور و زيبا هستند؛ درست مانند شما ياوران کوچک که منتظر امام تان هستيد.
خوش به حال کساني که با کار هاي خوب شان لبخند رضايت حضرت مهدي (عج) را مي بينند! خوش به حال همه ي شما که پيامبر (ص) دوست تان دارد و براي تان دعا مي کند!
منبع: ماهنامه مليکا شماره 39
ناگهان پيامبر آهي کشيد و گفت:« چه قدر دوست دارم برادرانم را ببينم!»
اصحاب تعجب کرده اند، انتظارش را نداشتند. يکي از بين جمعيت پرسيد:« يا رسول الله! مگر ما برادران شما نيستيم؟»
همه ديدند که حضرت محمد (ص) سرش را تکان داد و گفت:« چرا، چرا شما هم برادران من هستيد، اما من دوست دارم آن برادران و دوستاني را ببينم که من و فرزندان مرا نديده اند؛ اما به ما ايمان دارد آن ها منتظر فرزند من مهدي (عج) مي مانند. آن ها مانند نور روشن در شب تاريک هستند.»
اصحاب فهميدند که مردم زمانه ي حضرت مهدي (عج) چه قدر انسان هاي خوبي هستند و با آن که امام خود را نمي بينند او را دوست دارد. برايش دعا مي کنند. نگران سلامتي اش هستند و حتي در روز تولدش بهترين و زيباترين جشن تولد دنيا را مي گيرند.
پيامبر (ص) هنوز هم منتظران را دوست دارد و از ميان باغ هاي سرسبز بهشت به آن ها لبخند مي زند. منتظران کوچک حضرت مهدي (عج) هر سال نيمه شعبان خنده ي شور و شوق به مهرباني ترين پيامبر دنيا حضرت محمد (ص) هديه مي کنند.
محمدحسين ساماني که 9 ساله است در دبستان شهيد اکبرزاده شهر بابل درس مي خواند او هم يکي از منتظران کوچک است که در روزهاي جشن ولادت امام زمان (عج) همراه پدر و مادرش به هيئت مي رود و با دوستانش براي شادي اين روز زيبا و نوراني تلاش مي کند.
محمدحسين همراه دوستش محمدمهدي کوچه را آب و جارو کرده اند و منتظر هستند تا شب به مسجد بروند.
محمدحسين پارسال نيمه ي شعبان به مسجد محله ي شان رفته است و يک جعبه شيريني بين مردم پخش کرده است. او مي گويد:« من و مادرم هر سال نيمه ي شعبان مي رويم و آن جا براي ظهور امام زمان (عج) دعا مي کنيم.»
بچه ها با لباس هاي يک رنگ و زيبا دسته جمعي سرود خوانده اند و يک آقا هم مولودي خوانده است. اين ها خاطرات محمدحسين است، از مسجد محله ي شان.
امروز او و محمدمهدي کوچه را آب و جارو کرده اند و قرار است با کمک بزرگ ترها پرچم هاي زيبا هم به ديوار نصب کنند. محمد حسين مي گويد:« در روز ولادت امام زمان (عج) به خانه ي ما مهمان مي آيد، براي همين ما همه جا را تميز و خوش بو مي کنيم.شيريني هم مي خريم. دوست داريم که امسال خود امام به خانه ي ما بيايد.»
محمدمهدي يزداني هم 9 سال دارد و دوست محمدحسين است. او هر سال نيمه شعبان به خانه ي مادربزرگش مي رود. آن جا جشن مي گيرند و کوچه و حياط را چراغاني مي کنند. محمدمهدي مي گويد:« من هر سال در چيدن صندلي ها و پهن کردن سفره غذا به بزرگ ترها کمک مي کنم. جشن خانه ي مادربزرگم بسيار خوب است.»
محمدمهدي از پدرش که يک روحاني مهربان است پرسيده چرا نام او را «مهدي» گذاشته اند. فکر مي کنيد جواب پدر محمدمهدي چه بوده است؟ آقاي يزداني به پسرش گفته: « نام تو را محمدمهدي گذاشته ايم تا انشاءالله يکي از ياران و سربازان حضرت مهدي (عج) باشي.»
همه ي بچه ها در جشن نيمه ي شعبان کمک مي کنند و همان طور که دوست دارند روز تولد خودشان بهترين هديه ها را بگيرند، سعي مي کند يک هديه زيبا براي امام زمان (عج) داشته باشد.
اين حرف ها را محمدمهدي مي زند. از او مي پرسم که بهترين هديه اش در دنيا چيست؟
محمدمهدي مي گويد:« من سعي مي کنم نمازهايم را به موقع بخوانم و براي بيماران دعا کنم که بتوانند در جشن شرکت کنند و حال شان خوب بشود. بعضي وقت ها از کتاب ها، شعرهاي قشنگ را انتخاب مي کنم و در مدرسه مي خوانم. اين شعرها را در مورد امام زمان (عج) است و همه ي بچه ها از آن ها خوش شان مي آيد. محمدحسين هم سعي مي کند با کارهاي خوبش به امام هديه بدهد و او را خوش حال کند. او مي گويد:«من شنيده ام وقتي حضرت مهدي (عج) ظهور مي کند، همه جا پر از گل مي شود و همه با هم مهربان هستند، براي همين من تلاش مي کنم حرف هاي بد نزنم، نمازم را بخوانم و به پدر و مادرم احترام بگذارم.» محمدحسين و محمدمهدي دوست دارند اين روزها در چراغاني کوچه ي شان به بزرگ ترها کمک کنند. کوچه ها پر از نور شده و پرچم هاي رنگارنگ آويزان هستند. هر کس به کاري مشغول است. يک عده از بچه ها دارند شربت و شيريني پخش مي کنند. خودشان مي گويند اين جا «ايستگاه صلواتي» است، کمي آن طرف تر صداي مولودي مي آيد و همه زير لب هاي شان زمزمه مي کنند:« اي گل نرگس، بيا!» در اين کوچه ها منتظر يک مهمان هستند؛ مهماني که جشن براي اوست و مي تواند به همه ي شهرها و روستاها برود و مردم را ببيند که با خوش حالي همه جا را تزيين مي کنند و دعاي فرج مي خوانند.
امشب در مسجدها نيز غوغاست، بخصوص مسجد جمکران که همه با پاي پياده و دسته هاي گل مي روند تا ولادت امام زمان (عج) را در مسجد خودش جشن بگيرند.
ويدا بيگي همراه مادرش مي خواهد به مسجد برود تا نماز بخوانند و براي سلامتي امام زمان (عج) دعا کنند. ويدا کلاس چهارم است، اما هنوز به جمکران نرفته. او خيلي دوست دارد يک بار مسجد جمکران را از نزديک ببيند و مقداري پول صدقه بدهد.
«بهترين کار براي امام زمان (عج) کمک به مردم فقير و کودکان نيازمند است، براي اين که وقتي عده اي از مردم خوش حال شوند، امام هم از ما راضي مي شود.»
ويدا اين ها را با هيجان مي گويد. او يک خاطره هم از جشن نيمه ي شعبان سال قبل دارد. او و مادرش به کوچه ي بديع الزمان رفته اند که در آن جا جشن بوده. ويدا آن شب صدقه داده است و در جشن شيريني پخش کرده. او صحبت هاي سخنران جشن را هم به خوبي ياد دارد که مي گفته:« امام زمان (عج) بيش تر از هزار سال عمر دارد؛ امام جوان است، چون تمام وجودش به خداوند است.» ويدا آن شب عروسکش را گم کرده، ولي ناراحت نيست؛ چون نيمه ي شعبان را دوست دارد و تصميم گرفته امسال براي ظهور امام زمان (عج) تا مي تواند صلوات بفرستد و دعا بخواند.
او مي گويد:« امام زمان (عج) با خودش اميد و شادماني را به دنيا مي آورد و با همه ي ستمگران مبارزه مي کند، معلم من مي گفت هر وقت نام آقا امام زمان (عج) را شنيديد، از جاي تان بلند شويد و صلوات بفرستيد.»
راستي منتظران کوچک! همه تان دعا کنيد تا همه ي کودکان خوب ايراني زائر مسجد مقدس جمکران بشوند و با دل هاي پاک شان خداوند را صدا بزنند، به اين اميد که امام عصر (عج) ظهور کند.
اگر شب نيمه شعبان زير آسمان بايستيد و ستاره ها را نگاه کنيد، مي بينيد که همه ي شان بيدارند و آن قدر منتظر خورشيد مي مانند تا صبح شود، براي همين است که ستاره ها هميشه زيبا پرنور و زيبا هستند؛ درست مانند شما ياوران کوچک که منتظر امام تان هستيد.
خوش به حال کساني که با کار هاي خوب شان لبخند رضايت حضرت مهدي (عج) را مي بينند! خوش به حال همه ي شما که پيامبر (ص) دوست تان دارد و براي تان دعا مي کند!
منبع: ماهنامه مليکا شماره 39