آناكسيماندروس: اعجوبه ستاره شناسی یونانی
شاگرد طالس
آناكسيماندر ( به يوناني آنكسيماندروس) يكي از شاگردان طالس و شايد خويشاوند او نيز بود. (1) در سال 610 پيش از ميلاد زاده شد و بنابراين حدود بيشت سال از استادش جوان تر بود. در تاريخ تمدن به عنوان نخستين كسي شناخته شده كه نقشه جغرافيايي رسم كرده است. (2) در آن زمان كساني كه به دريا ميرفتند به راستي خيلي در و جرأت داشتند زيرا وسايل ايمني كم بود. نه قطبنمايي وجود داشت، نه فاصله سنج كيهاني(3) و نه نقشه دريائي. اينطور بگوئيم ك دريانوردان به هواي خوب، آنهم در روز حركت و چراغ سبز هاتف غيبي «ديدوما»(4) اكتفا ميكردند. با توجه به اين وضعيت، نقشههاي ديايي آناكسيماندر بايد همچون اوج پيشرفت دريانوردي محسوب ميشد، به خصوص كه فيلسوف، اين نقشهها را با راهنماييها و ملاحظاتي درباره اقوامي كه احتمال داشت دريانوردان در راه با آنها برخورد كنند، تكميل كرده بود.
آناكسيماندروس به روايت اسناد تاريخي
ميگويند آناكسيماندر مخترع شاخص آفتابي(5) يا به عبارتي ديگر ساعت آفتابي بود و وقوع زلزله را نيز در اسپارت پيشبيني كرد و جان بسياري از اهالي اسپارت را نجات داد. (6) آگاهي ما درباره زندگاني او چندان زياد نيست. از اينكه در نقشهكشي مهارت داشته بايد نتيجه گرفت كه مثل تمام فيلسوفان پيش از سقراط بسيار سفر كرده است. گزنوفان(7) از جمله، مدعي بود كه به مدت شصت و هفت سال جهان را ميگشته و دموكريت افتخار ميكرد كه از همه معاصران خود، ملتها و مناطق نامكشوف بيشتري را ديده است. (8) و اما به نظر ميآيد كه آناكسيماندر در جواني در كرانههاي درياي سياه مستعمره مهاجرنشين ايجاد كرده و به افتخار آپولون، آن را آپولونيا ناميده است. (9) در اين جا بايد تصريح كنم كه وقتي كلمه «مستعمره» را به كار ميبرم نبايد فوراً استعمار به معناي امروزي آن در نظر آيد. قضيه عبارت از تسخير نظامي محلي از طرف يك نيروي امپرياليستي نبود، بلكه برعكس نقل مكان ساده انسانها و تمام وسايل و اثاثه آنها به يك شبه جزيره كوچك غيرمسكوني مطرح بود. يونانيها بيش از يكهزار و پانصد مستعمره از اين گونه تنها در مديترانه احداث كردند و از اين راه رسوم و افكار خود را تا كرانههاي فرانسه و اسپانيا پيش بردند.به نظر ميرسد كه كولئوس نامي هم كه روزي طوفان او را با خود برده بود، توانست از ستونهاي هركول بگذرد،(10) و به راحتي در كرانههاي اقيانوس اطلس مستقر شود. (11)
درباره آناكسيماندروس مثل طالس حكايتهاي با مزهاي شنيده نشده است. جز يك مورد كه خود را به عنوان خواننده جا ميزند. ميگويند روزي چند كودك كه آواز خواندن او را در گروه همسرايان شنيده بودند، چون غلط ميخواند، مسخرهاش كردند. آناكسيماندر وقتي متوجه قضيه شد رو كرد به بقيه خوانندگان گروه و گفت: « آقايان، خواهش ميكنم: سعي كنيم خارج نخوانيم والا اين بچههاي شيطان ما را دست مياندازند.» (12)
آناكسيماندر كتابهايي به نام در باب طبيعت، به دور زمين، ستارگان ثابت، كره زمين و كتابهاي ديگري نوشته كه از تمام اين آثار چيزي باقي نمانده جز چهار قطعه كوچك هر يك مشتمل بر يكي دو كلمه به علاوه يك جمله كه تفسير آن تمام مورخان فلسفه را دچار اشكال كرده و ان جمله اين است: « اصل موجودات، نامتناثي است.....حيات موجودات از آن جا نشأت ميگيرد و اگر ضرورت ايجاب كند در همان جا زوال ميپذيرد، زيرا همه موجودات كيفر و كفِاره بيعدالتي را، به موقع خواهند ديد. »(13)
آناكسيماندر با اين سخن ميخواهد بگويد كه اصل حياتي جهان، چنان كه طالس ميپنداشت ، آب نيست بلكه ذات نامتعيني است كه او نام آن را آپيرون (بيكران) ميگذارد و همه چيز از آن ناشي ميشود و به آن پايان مييابد. فيلسوف براي اثبات نظريه خود، برخلاف استادش، ميگويد كه هيچ يك از چهار عنصر اصلي طبيعت: آب ، هوا، خاك، آتش نميتواند عنصر نخستين جهان باشد زيرا اگر چنين بود تفوق هر يك از اين عناصر بيدرنگ موجب از بين رفتن ساير عناصر ميشد. در واقع آناكسيماندر معتقد بود كه آب، هوا، خاك، آتش ذورات محدودي هستند كه براي تنظيم امور آنها بايد يك فوق عنصر وجود داشته باشد كه در حالت طبيعي قابل رؤيت نيست.
به اين ترتيب اندك اندك بخش دوم جمله هم روشن ميشود: هر وقت يكي از موجودات مرتكب بيعدالتي به ديگران ميشود يعني به قلمرو آنها تجاوز ميكند، فوق عنصر يعني آپيرون (بيكران) او را به درون محدوده طبيعياش برميگرداند. بنابراين آناكسيماندر عناصر را، مثل خدايان، در كمين تجاوز به ضد خود ميداند: گرما ميخواهد با سرما درگير شود، خشك با تر و برعكس، اما ضرورت، حاكم بر تمام آنهاست و مراقب است كه نسبتها هيچ وقت تغيير نكند. بديهي است منظور از عدالت در اين مورد، رعايت حدود تعيين شده است. اگر چه نكته مبهم شاعرانهاي اين تمايل را در ما برميانگيزد كه چيزي بيش از يك اعتدال ساده بين عناصر گوناگون، در آن ببينيم: بعضي كلمات به خصوص «ضرورت» و «كفِاره» وجود نوعي تمايل عرفاني به يك نظام متعالي ار در انديشه فيلسوف نشان ميدهد.
فرضيه آناكسيماندر درباره پيدايش جهان بيش از حد تصور خيالانگيز است. ببينيم پلوتارك چگونه از آن ياد ميكند(14): « او ميگويد كه گرما و سرما در روز ازل از هم جدا شدند و يك گوي آتشين برگرد هوا كه كره زمين را احاطه كرده بود، همچون پوسته گرداگرد درخت، گسترده شد. اين گوي آتشين سپس از هم گسيخت و به دوايري تقسيم شد كه خورشيد و ماه و ستارگان را ايجاد كرد.»
حالا دوباره مرور ميكنيم: در آغاز جز آپيرون (بيكران) هيچ نبود. سپس گرما و سرما از هم جدا شدند، يكي به بيرون و ديگري به مركز جهان رفت و به ترتيب خشك و تر را به وجود آوردند. اين دو به تبعيت از سنتهاي نيكوي خويشاوندي به جنگ ادامه دادند: تابستان يعني خشك برنده ميشد و مقادير هنگفتي از دريا را ميربود و به بخار تبديل ميكرد و زمستان يعني تر مواضع از دست رفته را باز پس ميگرفت، ابرهايش را باز به دست ميآورد و به شكل برف و باران، ميباراند. آپيرون هم از آن بالا مراقب قضايا بود و كاري ميكرد كه هيچ كدام از آن دو هرگز پيروزي قطعي به دست نياورند.(15)و اين را من اضافه ميكنم، كه اميدواريم هميشه و قرنها همين روال حفظ شود و روزي، گرما كه بمب اتمي باشد، اجرام سرد را كه در اين مورد، ما و خانههايمان باشيم، يكباره ذوب نكند.
توالي گرما و سرما پديدهاي نيست كه تنها به تغيير فصل مربوط باشد. تقريباً تمام نمودهاي روان بشر بين لحظههاي شور و هيجان و درنگهاي طولاني تأمل و تفكر در نوسان است. هنر، موسيقي، نوآوري و ساير جلوههاي خلاقيت انسان، زير تأثير قاطع حال و روز او قرار دارد و به طور منظم بين مراحل بيخيالي «cool» و اوقات هيجان زدگي «speed» در نوسان است. همچنان كه دامن بانوان كوتاه و بلند ميشود، درجه حرارت نسلها هم دگرگوني پيدا ميكند. به عنوان مثال قرن خودمان را در نظر بگيريم: جاي يك نسل گرم يعني نسل فاشيسم را نسلي ديگر يعني نسل سرد، نسل سازندگان بيسر و صدا و زحمتكش كه من افتخار تعلق به آن را دارم، ميگيرد. ما هنوز حتي فرصت استراحت نيافته بوديم كه ناگهان بچههاي 1968(16) ظهور كردند: نسلي كه دست كم ميتوان خروشان توصيفش كرد امروز نسل ديگري داريم كه نسل بازگشت است. من از نسل بعدي ميترسم . پروردگار به ما رحم كند.
برگرديم به داستان آناكسيماندر و ببينيم اين فيلسوف آپيرون چه تصوري از چگونگي ساخت جهان داشت: كره زمين از نظر او يك ستون استوانهاي شكل كوتاه و پهن (مثل كيك) است كه در مركز جهان، وسط هوا، معلق است(17). اين را هم بگوئيم كه از هيچ طرف نميافتد به اين سبب كه چون درست در وست قرار گرفته، هيچ دليلي ندارد به اين طرف يا به آن طرف متمايل شود. اين كيك فرضي ما از دو سوم قطرش به بالا ، سنگي ميشود. (18) پيرامون زمين چرخهاي آتشين عظيمي ميگردد كه يك لايه هواي متراكم روكش آن شده است. در طرف داخل اين چرخها ، به جايي كه معمولاًپرههاي چرخ گذاشته ميشود، روزنههايي هست (در واقع بهتر بگوييم روزنه هايي مثل سوراخهاي روي ني) كه از اين روزنهها پرتو آتشيني كه در آن سوي هواي متراكم است به طور مبهم ديده ميشود. بنابراين ستارگان،اجرام آتشيني،آن گونه كه به نظر ما ميآيد، نيستند بلكه پرتوهاي آتشي هستند كه بيرون از گنبد آسمان جاي دارد و از « روزنهها»ي آن چرخها نفوذ ميكند. بزرگي چرخ خورشيد بيست و هفت برابر قطر زمين است، حال آنكه بزرگي چرخ ماه نوزده برابر آن بيش نيست. آناكسيماندر ميگويد انسان نخست پوشيده از فلس، در يك ماده آبكي، يك نوع گل و لاي، به دنيا آمد و در آغاز، چون شرايط جوي طوري بود كه براي زندگي او مناسب نبود،طفلك بينوا، سر تا سر دوران كودكي، در يك ماشين جوجه كشي يعني در دهان جانوراني شبيه ماهي محفوظ ماند تا آنكه از آن جا بيرون آمد و وارد هواي آزاد شد. بعد كه فلسهايش ريخت توانست تنها به زندگي خود ادامه دهد. (19) و اين يك نمونه از مطالبي است كه مورخان درباره فرضيههاي او مينويسند، شايستگي آناكسيماندر در اين نكته است كه وجود يك چيز متعالي را حدس زد و آن را گاه آپيرون (بيكران) و گاه ضرورت ناميد، چيزي كه بر«همه چيز محاط است و همه چيز را اداره ميكند.»(20) همين شايستگي سبب شد كه او هم فيلسوفي عارف و هم منجم شناخته شود.
به هر حال، من آن قضيه ستارهها را كه آدم از روزنه چرخها ميبيند بيش از قضاياي ديگر ميپسندم. به نظر من بسيار خيال انگيز است. به خصوص كه مرا به ياد يكي از دوستان قديم پدرم مياندازد كه نامش آلبرتو كامارانو بود و در ساختن مجسمه قديسين، سر و صورت فرشتهها و تزيينات نمونه كوچك زادگاه مسيح، ويژه عيد نوئل ، تخصص داشت. دون آلبرتو در تمام طول سال از اين چيزها ميساخت و شب عيد نوئل آنها را در دكه اي در خيابان سان گرگوريوآرمنو ميفروخت. او تمام ريزهكاريهاي اين حرفه را به من ياد داد:
«پسر جان، وقتي ميخواهي آسمان درست كني، يعني عين همان آسماني كه عيسي مسيح پسر خدا در آن جا متولد شد، بايد يك تكه مقواي براق بخري، از ان مقواهايي كه نور ازش رد نميشود. بعد تمامش را رنگ آبي ميزني. بايد دقت كني كه تا آنجا كه ممكن است آبي سير باشد. پشت مقوا كه به ديوار آويزانش ميكني چندتا لامپ ميگذاري، سه تا، چهار تا، بسته به بزرگي مقوا. بايد از لامپهاي شيري استفاده كني، اين لامپها نورشان بهتر پخش ميشود. بعد تمام شگرد كار اين جاست، مقواي رنگ شده را به تعدادي كه دلت ميخواهد ستاره داشته باشي با نوك يك سنجاق سوراخ سوراخ ميكني، اما حواست جمع باشد، اين خيلي مهم است: سوراخها بايد خيلي كوچك باشند، عملاً بايد نامرئي باشند. آن وقت ميبيني كه نور لامپها از كناره سوراخها منتشر ميشود و به صورت دهها و دهها پرتو، از آن سو، بيرون ميزند. و اين جوري به نظرت خواهد آمد كه شب عيد نوئل است و تو در بيت اللحمي، هوا سرد است و نواي ني را از دور دستها ميشنوي».(21)
پينوشتها:
1- براي آگاهي كامل درباره آناكسيماندر رجوع كنيد به انديشمندان يوناني پيش از سقراط ، صفحه53-49
2- ديوگنس لائرتيوس . همان كتاب، فصل دوم.
3- در قديم به آن «ذات السدس» ميگفتند.
4- Diduma نام شهري از شهرهاي ايوني قديم نزديك ملطيه كه مقر يكي از معابد مهم آپولون و هاتفهاي او بوده و امروز(Ynihisar) يني هزار ناميده ميشود و در تركيه كنوني واقع است. – م.
5- فاوورينوس آرلي نقل ميكند كه آناكسيماندر در ميدان شهر اسپارت يك ربع دايره رسم كرد و ميلهاي در وسط آن گذاشت كه سايه آن با حركت خورشيد جا به جا ميشدو ساعت را معين ميكرد.
6- سيسرون، در باب الوهيت.
7- Xenophanes فيلسوف اواخر قرن ششم پيش از ميلاد مسيح است و نبايد او را با گزنوفون Xenofhone نويسنده و فيلسوف ديگر كه شاگرد سقراط بود اشتباه كرد.-م.
8- ياكوب بوركهارت، تاريخ فرهنگ يونان.
9- اليين (Elien) ، تاريخ گونه گون
10- نامي كه روميهاي قديم به دو قلهاي كه در و سوي جبل الطارق در قارههاي افريقا و اروپا واقع است داده بودند. منظور نويسنده عبور از جبلالطارق است.
11- ديوگنس لائرتيوس . همان كتاب.
12- هرودوت، بررسي.
13- سمپلي كيوس، تفسير مقولات ارسطو.
14- پلوتارك دروغين ، استرومات.
15- ارسطو ، در شناخت هوا.
16- سالي كه در ان آشوبهاي اجتماعي و سياسي بزرگي تقريباً تمام كشورهاي اروپا و امريكاي شمالي را دربرگرفت و جوانان و نوجوانان عمده نيروي محرك آن بودند.
17- هيپليتوس، رديه بر انواع ارتداد.
18- آئه تيوس، فصل سوم.
19- همان كتاب
20- ارسطو ، طبيعت.
21- فيلسوفان بزرگ يونان باستان، ترجمه: خيالي كاشاني، صص 25- 20
ارسال توسط کاربر محترم سایت : afshinnazemi
/ج