شهيد عراقي و لحظه عروج

حضور در صحنه ترور شهيد عراقي خاطرات مهديان را از نکاتي سرشار مي سازد که براي ديگران امکان تجربه آنها نبوده است. او که قبل از آغاز نهضت امام با شهيد عراقي آشنائي نزديک داشته، با ذهني دقيق و روحيه اي بسيار رئوف، به بيان نکات جالبي از شخصيت او مي پردازد.
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد عراقي و لحظه عروج

شهيد عراقي و لحظه عروج
شهيد عراقي و لحظه عروج


 






 

گفتگو با حسين مهديان
 

درآمد
 

حضور در صحنه ترور شهيد عراقي خاطرات مهديان را از نکاتي سرشار مي سازد که براي ديگران امکان تجربه آنها نبوده است. او که قبل از آغاز نهضت امام با شهيد عراقي آشنائي نزديک داشته، با ذهني دقيق و روحيه اي بسيار رئوف، به بيان نکات جالبي از شخصيت او مي پردازد.

نام شما و شهيد عراقي معمولاً با روزنامه کيهان همراه است. آشنايي شما با ايشان از کيهان بود يا قبلا هم آشنايي داشتيد؟
 

آشنايي ما با شهيد عراقي از قبل از زندان ايشان آغاز شد چون ما با مرحوم شهيد صادق اماني و حاج صادق اسلامي از سال 40و 41 آشنائي داشتيم. در زمان انجمن هاي ايالتي و ولايتي که اما نهضت را آغاز کرد، اولين هیأت و گروهي که به نداي امام لبيک گفت، همين گروه حاج صادق اماني بودند و ايشان به نحوي با شهيد عراقي هم ارتباط داشت. يادم هست که آن زمان حاج صاق در مسجد جامع، در روزهاي چهارشنبه، درس اخلاق مي گفتند. کوهي از وقار و طمأنينه بود.
نکته اي که از ايشان به يادم مانده و گاهي به دوستان منعکس مي کنم، اين است که اگر نسبت به دوستان و بستگانتان با عينک خوش بيني نگاه کنيد، هر زشتي اي را زيبا مي بينيد، اما اگر با عينک بدبيني نگاه کنيد، هر زيبائي اي را زشت مي بينيد. من مي بينم که اين مسئله در جامعه ما خيلي حس مي شود و اگر اين عينک بدبيني را برداريم خوبي ها که جاي خود، با ديدن عمل زشت بردار دينيمان هم زود قضاوت نمي کنيم. اگر اين طور فکر کنيم، آن وقت همه جامعه را زيبا مي بينيم. ما اگر با عينک بدبيني به جهان نگاه کنيم، خودمان هم تاريک مي شويم.
اين کسي که با ما اين صحبت ها را مي کرد و اين چنين روح مطمئني داشت، در شاخه نظامي با شهيد عراقي براي سرنگون کردن يک قدرت استعماري و از ميان برداشتن حسنعلي منصور که مي خواست کاپيتولاسيون را به تصويب برساند، نقشه اعدام انقلابي کشيد. خيلي قدرت مي خواهد. نفس مطمئني که دارد اين نکات ريز اخلاقي را به ديگران ياد مي دهد، در همان زمان با شهيد عراقي چنين برنامه اي را طراحي مي کند.
درباره شرايطي که آن ترور صورت گرفت، يک چيزي ما مي گوئيم و شما يک چيزي مي شنويد. رژيم در اوج قدرت بود و امريکا بر همه ارکان حکومت سلطه داشت و حسن علي منصور مهره مستقيم امريکا بود. در چنين شرايطي نقشه ترور اين عنصر را بکشند و موفق هم بشوند، معجزه است.
قبل از اينکه اين اتفاق پيش بيايد در مسجد جامع، در ماه رمضان برنامه اين بود که هر روز يک نفر در جهت اهاف امام و مبارزه و پياده کردن آرمان ايشان سخنراني کند. هر روز يکي منبر مي رفت و او را مي گرفتند. دوباره جايگزين او کسي مي رفت و به همين شکل. تمام کساني هم که انتخاب مي شدند، جان باخته و دل سوخته و ل کنده از زخارف دنيا بودند مثلا امثال شهيد باهنر انتخاب مي شدند و اين يک ماه به همين شکل ادامه پيدا مي کرد. يک سرهنگ طاهري هم بود که مي آمد و آنجا مي ايستاد که به او مي گفتند سرهنگ سگي. سخنران ها را دستگير مي کدند و دوباره روز بعد، نفر ديگري جاي او مي آمد. خود دستگاه هم متحير مانده بود که چگونه وقتي يک نفر دستگير مي شود، دوباره در همان مجلس، نفر بعدي بلافاصله جاي او را پر مي کند.
منزل پدر ما هم در همان منطقه بود و طبيعتا ما هم، همراه عده اي از جوانان مبارز و دست از همه چيز شسته شرکت مي کرديم. از آنجا ارتباط ما با شهيد عراقي پيدا شد. بعد که حادثه ترور منصور پيش آمد، به مدت سيزده سال ارتباط ما با ايشان قطع شد، ولي ارتباط با خانواده شان برقرار بود. يک سال وقتي که در زندان خواستند اينها را اذيت کنند و اينها زيربار خواسته هاي رژيم نرفتند و در جشني که براي چهارم آبان (روز تولد شاه) برگزار مي شد، حاضر نمي شدند، آنها را تبعيد کردند به برازجان که جان بسيار بد آب و هوايي است و هر زنداني اي را که مي خواستند خيلي اذيت کنند، مي فرستادند برازجان.
ما يک سال همگي با خانواده براي ايام عيد رفتيم براز جان. آقاي انواري، آقاي عسگر اولادي، شهيد عراقي و چند تن از دوستانمان در آنجا بودند. يادم هست که آقايان در حياط زندان براز جانفرش انداخته و قيمه پلودرست کرده بودند و سال تحويل را از صبح تا عصر آنجا بوديم.

چه کساني بودند؟
 

آقاي هاشمي رفسنجاني بود و بچه ها که خيلي کوچک بودند. آقاي نيري بود، آقاي مرواريد و خانواده شان، آقاي توکلي بينا و خانواده شان، خانواده شهيد عراقي بودند و همگي با هم رفتيم. آن روز هم از آن روزهاي تاريخي است. ايام عبد و بهار بود که ما رفتيم و شدت گرما نبود، اما تابستان آنجا کشنده است و زنداني را براي شکنجه به آنجا تبعيد مي کردند تا او را به تسليم وادار نمايند. ما رفتيم و چهار پنج روز هم بوديم و به بوشهر هم رفتيم. به هرحال به هم شهيد عراقي به زندان تهران آمد و بعد هم که خورد به آستانه انقلاب و اينها آزاد شدند.

آيا در زندان بر از جان صحبت هاي هم بين شما و تبعيدي ها انجام شد؟
 

بله، ما راحت در حياط زندان با هم صحبت مي کرديم.با تلاش فراوان موجباتي فراهم شده بود که يک روز تمام را محيط زندان با آنها در حال ملاقات باشيم. روز پر خاطره و سازنده اي بود، روحيه قوي و شاد شهيد عراقي و ديگران آن روز را براي ما مطابق هزار روز کرد. در آن روز مطالب زيادي بين ما و شهيد عراقي رد و بدل شد، يادم هست حسام شهيد در آن روز کوچک بود، ولي خيلي کنجکاو بود. پيام هاي زيادي مبادله شدف تجديد پيمان ها و تجديد عهدها.

ماموران ساواک مراقب نبودند؟
 

دست کم آشکارا خير، ما درباره مسائل روز صحبت کرديم و واقعا روزي فراموش نشدني بود. عواطفي که آن موقع بين ما بود، باعث مي شد که خانواده هاي ما نيز به جاي اينکه در ايام نوروز به شمال يا جاي خوش آب و هوائي بروند، راه بيفتن و به زندان بروند، آن هم در جاي شرجي و گرمي مثل برازجان.

پس از بيرون آمدن شهيد عراقي از زندان، کي و چگونه با ايشان ملاقات کرديد؟
 

سيزده سال رابطه ما قطع شد تا آستانه انقلاب که آزادي ايشان پيش آمد. هنگام آزادي ايشان هنوز خفقان رژيم شاه حاکم بود و چندان کاري نمي شد کرد، تا وقتي که امام به پاريس رفتند و ما هم توفيق پيدا کرديم که مدتي در آنجا باشيم.
امام بايد از محل اقامتشان تا محل نماز و سخنراني، فاصله کوتاهي را مي آمدند و در اين فاصله هم حفاظت و حراست از امام به عهده شهي عراقي بود. شب ها هم در محلي در نزديکي آنجا بحث ها و تحليل هاي سياسي صورت مي گرفت. در آن زمان چهار نيرو آنجا بودند که حضور دائم داشتند و در جريان انقلاب متاسفانه سه نفرشان طرد شدند. يکي بني صدر بود که شب ها وقتي امام نماز مي خواندند و بعد صحبت مي کردند، از تمام صحبت هاي امام را براي خبر گزاري هاي خارجي ترجمه مي کرد. قطب زاده بود که رابط خبرگزاري هاي بود براي مصاحبه هايي که قرار بود با امام بکنند.
دکتر يزدي بود که مترجم بود و آخري صاق طباطبائي بود که در دولت موقت هم بود و در اختلاف بين آيت الله صدوقي و مهندسي بازرگان پادرمياني هم کرد. در پاريس مرحوم بهشتي آمد، مهندس بازرگان آمد، دکتر سنجابي آمد و من در آن جلسه حضور داشتم، به محض اينکه امام گفتند: جمهوري اسلامي نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر، سنجابي گفت: مگر مي شود؟ بعد که با امام صحبت و گفته هاي ايشان راقبول کرد و مورد تائيد امام قرار گرفت، خبر روي آنتن خبرگزاري ها رفت. يک روز توي حياط بودم، داماد امام گفت: امام با شما کار دارند. رفتم خدمت امام و ايشان گفتند: «به سنجابي بگوئيد از نوشته اي که به او دادم استفاه تبليغاتي نکند». ببينيد چقدر امام دقيق بودند.

جلسه پا درمياني بين شهيد صدوقي و مهندس بازرگان که به آن اشاره کرديد، ظاهراً با موضوع تور شما بي ارتباط نبوده است. توضيحي در اين خصوص بفرمائيد.
 

کدورتي بين شهيد صدوقي و دولت موقت پيش آمده بود که ادامه آن به صلاح انقلاب نبود. براي رفع اين کدورت در منزل ما مجلسي تشکيل شد و آقاي صدوقي با آقازاده شان که الان امام جمعه يزد هستند، تشريف آوردندو مهندس بازرگان هم آمد و همگي هنگام نماز به شهيد صدوقي اقتدا کردم و مسائلي که باعث کدورت شده بود، آن روز در منزل ما برطرف شد و عکس آن هم در کيهان چاپ شد. گروه فرقان که ما را ترور کرد، اين عکس را به عنوان يکي از مستنداتشان در طرفداري از «آخونديسم» توسط بنده، گرد آوري کرده بود!

از رابطه امام و شهيد عراقي در پاريس خاطره اي داريد؟
 

اولين برخورد که با هم داشتند، بعد از نماز بود که ما شاهد بوديم. شهيد عراقي وارد شد. امام نگاهي کردند به شهيد عراقي. شهيد عراقي ورزشکار و قوي بود و در زندان خيلي صدمه خورده بود. امام تعجب کردند و گفتند: «تو همان عراقي هستي؟»
در آنجا شهيد عراقي مسئول حفاظت امام و مسئول پشتيباني و تهيه غذا بود، چون از سراسر اروپا و امريکا، دانشجويان و افراد ديگر مي آمدند و برنامه داشتند و صحبت مي کردند و ايشان هم روزها يک قابلمه بزرگ آبگوشت و گاهش سيب زميني و تخم مرغ درست مي کرد و پذيرايي در همين حد انجام مي شد. آنجا يک زندگي ساده علي واري بود که هر کس مي آمد و آن را مي دي تحولي در وجودش ايجاد مي شد، گروه هايي که از ديدار امام بر مي گشتند، با يک حالت روحاني ازآنجا خارج مي شدند، ديده هايشان گريان و اشک هايشان سرازير بود.
يک روز عده اي از دانشجويان مقيم آلمان که با بورس دولت ايران در رشته هسته اي تحصيل مي کردند تا به کار در تاسيسات هسته اي بپردازند، براي کسب تکليف از امام به نوفل لوشاتوئ آمده بودند و مي خواتند ببينند که آيا امام تجويز مي کنند که آنها اين دوره را ادامه دهند يا نه.
نماز جماعت برگزار شد و ناهار با نان و تخم مرغ از آنها پذيرايي شد، بعد امام درباره شکنجه ها و ظلم هاي رژيم ستمشاهي صحبت کردند و گفتند: «اين جوان هاي رشيد ما را اين قر زير شکنجه و در زندان اذيت و آزار داده اند که من وقتي در اولين برخورد آنها را ديدم، باور نکردم آن قامت هاي رعنا و رشيد اين زير شکنجه هاي شاه افسرده شده باشد.» اين اولين بار بود که امام به اين تعبير در جمع از ايشان تجليل مي کردند.

بعضي از افرادي که درنوفل لوشاتو حضور داشتند و شما به آنها اشاره داشتيد، از اعضاي جبهه ملي و نهضت آزادي بودند و دولت موقت هم توسط اين گروه تشکيل شد مناسبات فيمابين شهيد عراقي و آنها چگونه بود؟
 

شهيد عراقي مطيع محض امام بود و لذا با کسي که امام تعيين مي کردند، مخالفتي نداشت. امام مقيد بودند که روحانيون درسياست وارد نشوند که مردم تصور نکنند اينها به خاطر حکومت، انقلاب کرده اند.
حتي يک بار آقاي هاشمي در مدرسه رفاه مرا صدا زد و سراغد داريوش فروهر را گرفت. گفتم: داريوش فروهر براي چه؟ ايشان گفت: امام گفته اند تمام کساني که دراين انقلاب سهمي داشته اند، بايد براي اداره حکومت دعوت به همکاري شوند.
امام تاکيد داشتند که روحانيون وارد امور اجرائي نشوند و فقط جنبه نظارتي و موعظه اي داشته باشند که متاسفانه نشد. قرار بود شهيد بهشتي براي رياست جمهوري انتخاب شود که به همين دليل نشد و بني صدر آمد و آن فجايع به بار آمدند بعد هم که سرکار آمد، با روزنامه انقلاب اسلامي آن قدر تبليغات سوء عليه دکتر بهشتي کرد که حتي عده اي از دوستان ايشان هم به شبهه افتادند.

شهيد عراقي با آن همه سابقه مبارزاتي و شاني که در کلام امام دارد، چطور به عنوان يک مديرجزء درکيهان همکاري مي کرد؟
 

کيهان بستر تبليغاتي بسيار مهمي بود. کيهان شده بود کانون توده اي ها، ساواکي ها،کومله اي ها. آنها خوب مي دانستند چه جاهائي را بگيرند. انجمن اسلامي با اينهادرگير شد و دست از کارکشيد و موسسه به مرحله سقوط رسيده بود. انجمن اسلامي به مامراجعه کرد که برويم و به آنجا سروساماني بدهيم ما هم با دوستان ديگر مشورت کرديم و طلبکارهاي کيهان را صدا زديم و پرداخت طلب ها را متعهد شديم و به جاي سفته هاي خواست شده، خودمان سفته داديم که به تدريج هم پرداخت شدند. در سال 59 هفتاد ميليون سفته داديم.
بالاخره وقتي طلبکارها اطمينان پيداکردند که کساني متعهد پرداخت اين بدهي ها شده اند که توان اين کار را دارند، موسسه راه افتاد و بازسازي شد.
حالا راه اندازي و اداره موسسه بزرگي که مي توانست در جامعه نقش داشته باشد و تحليل هاي صحيح ارائه کند، به عهده ما قرارگرفته بود و بايد از نويسندگان متخصص و متعهد استفاده مي شد. ديدم در اين شرايط احتياج به کمک دارم، يک فرد نيرومند با تقواي امين که هم عقيده بوديم و من هم مطمئن بودم که فکر و عقيده اش همه مطابق خواست امام است و امام از ايشان راضي است پس دست کمک و ياري از او طلبيدم و ايشان نيز با کمال بزرگواري وبا اخلاص زياد دست کمک ما را فشرد و آمد درصحنه، شهيد عراقي خوب مي دانست که چنين روزنامه اي چه نقش عظيمي مي تواند درجامعه داشته باشد و يک اشتباه کوچک، مي تواند چه انحرافات بزرگي را به وجود بياورد، به همين دليل روي ريزترين نکات هم حساس بود.
در آن شرايط خود ايشان ديد که بنياد مستضعفان يا زندان قصر و جاهاي ديگر را ديگران هم مي توانند اداره کنند، ولي اداره موسسه کيهان با آثاري که بر شمردم، کار هر کسي نبود و لذا تشخيص داد که اين پايگاه مي تواند در مجموعه مملکت نقش داشته باشد. به نظر من استدلال درست و ديد روشنفکرانه اي داشته است. شهيد عراقي در يافتن عناصر متخصص و متعهد هم به دليل سوابقشان بسيار تبحر داشت. مثلاً جلال رفيع را آقاي عراقي از زندان مي شناخت و براي همکاري توصيه کرد. شهيد عراقي را به عنوان نماينده امام در کيهان مي شناسند.

آيا شما در اين مورد چيزي مي دانيد؟
 

ممکن است امام به طور شفاهي چنين ماموريتي را به ايشان داده باشند که طبيعي هم هست، ولي من سند مکتوبي نديدم. اگر بود، منتشر مي شد. امام خيلي در مورد روزنامه ها حساس بودند و همه مطالب را مي خواندند و حتي اگر يک صفحه هم کم بود، مي گفتند چرا اين نيست؟ شهيد عراقي هم به گونه اي عمل مي کرد که گويي سال ها سابقه کار مطبوعاتي داشته است. نسبت به حفظ آرمان شهدا و خط امام بسيار حساس بود.
منزل ماسه چهار خانه مانده به انتهاب يک کوچه بن بست است. وقتي رسيديم سر کوچه که وارد خيابان اصلي بشويم، شخصي در کنار ما ظاهر شد و اتومبيل ما را به رگبار بست. همان گروهي که شهيد مطهري و شهيد مفتح و شهيد قره ني را زدند، يعني گروه فرقان، ر پياده رو کمين کرده بودند و يوزي هاي قوي اسرائيلي دستشان بو و رگبار را از طرف من به ماشين بستند، طوري که در آهني منزل روبرو سوراخ سوراخ شد. همين که رگبار مسلسل شليک شد، من در يک لحظه ديدم که شهيد عراقي از آنجا تکان خورد و ايستاد و ديگر من هيچ چيز را متوجه نشدم.

اگر چه دوران حضور شهيد عراقي در کيهان بسيار کوتاه بود، اما اگر از شيوه مديريتي شهيد عراقي در کيهان خاطره اي داريد، بفرمائيد؟
 

ما از ايشان دعوت کرديم که مسئول امور مالي و اداري کيهان باشند. ايشان چون اختيارات کامل داشت، نسبت به کساني که حقوقشان تضييع شده بود و يا طبقه محروم و کم درآمد بودند، توجه خاصي داشت و خيلي از نظر فکري، مالي و رفع مشکلاتشان کمک کرد. در دوره مديريت ايشان، شايد براي نيمي از کساني که مسکن نداشتند، با وام هاي طويل المدت، مسکن تهيه شد. با اينکه کسي تصور نمي کرد که شهيد عراقي يک فرد ديپلمات يا تحصيلکرده باشد، اما وقتي در تحريريه صحبت مي کرد، همه متخصصين دهانشان باز مي ماند که مگر ايشان فنون روزنامه نگاري خوانده است؟
واقعا نقطه اميدي بود و اميدوار شده بوديم که کيهان زير نظر ايشان در خط مثبت و مفيدي خواهد افتاد و ما هم به عنوان يک بازو، در کنار ايشان خواهيم بود و برنامه هاي تدوين شده کم کم پياده مي شوند. او در دوره زندان هم در منتهاي درجه خضوع و فروتني مثل يک کارگر و بدون کوچک ترين تکبري، ايثار و فداکاري را عملا به نمايش گذاشت و همه را شرمنده بزرگواري و فضيلت و انسان دوستي خود کرد. بع از زنان هم هميشه روح بزرگ و طبع بلندي داشت و آقا منش بود. برنامه ريزي هاي او براي يکماه و دو ماه نبود، بلکه براي مسائل پنجاه سال بعد و حتي براي نسل آينده برنامه ريزي مي کرد و اين از خصويات بارز اين شهيد بود.

شما به هنگام ترور شهيد عراقي حضور داشتيد و خودتان هم به شدت زخمي شديد. ماجراي آن روز را به تفصيل بيان کنيد.
 

بله، صبح ها و عصرها با هم مي رفتيم و مي آمديم و از بس کار زياد بود، از اين فرصت رفت و آمد استفاده و مشکلاتمان را در همين فرصت کوتاه مطرح مي کرديم. ساعت 10: 7 دقيقه صبح ايشان مي آمدند به منزل ما. روز يکشنبه چهارم شهريور ماه هم آمدند و چند تا تلفن زدند و آمديم بيرون و ايشان نشستند پشت فرمان و من نشستم بغل دست ايشان. ماشين ايشان پيکان بود. من در براببر هجمه اي که صورت گرفت، سپر ايشان بودم.حسام پشت سر من بو و محافظ، پشت ر ايشان نشسته بود. منزل ما سه چهار خانه مانده به انتهاب يک کوچه بن بست است. وقتي رسيديم سر کوچه که وارد خيابان اصلي يشويم، شخصي در کنار ما ظاهر شد و اتومبيل ما را به رگبار بست. همان گروهي که شهيد مطهري و شهيد مفتح و شهيد قره ني را زدند، يعني گروه فرقان، در پياده رو کمين کرده بودند و يوزي هاي قوي اسرائيلي دستشان بود و رگبار را از طرف من به ماشين بستند، طوري که در آهني منزل روبرو سوراخ سوراخ شد. همين که رگبار مسلسل شليک شد، من در يک لحظه ديدم که شهيد عراقي از آنجا تکان خورد و ايستاد و ديگر من هيچ چيز را متوجه نشدم.
سه تا گلوله به من اصابت کرد. جراح گفته بود که از چند ميلي متري سر من چند گلوله عبور کرده بود. دو تا به کتف و ديگري به دستم خورد. يکي از آنها که ترکش هايش پخش شد و هنوز هم عکي که مي گيريم، آن ترکش ها در بند ماهست. جراحي دستم هم طولاني شد و چندين بار بند ما هست. جراحي دستم هم طولاني شد و چندين بار جراحي صورت گرفت و جراح گفته بود اگر گلوله ها يک کمي آن طرف تر خورده بود، سر من متلاشي مي شد. آنچه از آخرين لحظه شهادت ايشان در ذهنم هست، قامت ايستاده ايشان است، يعني در لحظه شهادت هم در مقابل دشمن سر خم نکرد و ايستاده شهيد شد.
آن روز هولناک و آن صبح را هميشه به ياد مي آورم که هر دو با هم از در رفتيم بيرون و تقدير الهي بود که به من عمر دوباره اي داده شد و هميشه از خداوند استدعا مي کنم که اگر در اين عمر دوباره، کار خيري از ما سر مي زند، شهيد عراقي و حسام و حتي مادر حسام را در برکات و ثواب آن شريک بفرمايد. اين کار هر شب جزو دعاهاي من است.

چطور بود که ايشان خودشان رانندگي مي کردند؟
 

ايشان مي توانست ماشين بگيرد، راننده بگيرد، ولي با همان پيکان ساده مي رفت. از همه امکانات مي توانست استفاده کند و امام هم صددرصد اجازه مي دادند، ولي اساسا اهل اين حرف ها نبود. اصلا امثال ايشان به اين چيزها فکر نمي کردند. زندگي شان همان زندگي سابق و تواضعشان همان تواضع هميشگي بود. اينها از روزي که شروع به مبارزه کردند، شهادت را در برنامه شان داشتند و هر روز که از خانه مي آمدند بيرون، اين حساب را مي کردند که بر نمي گردند و آماده بودند. آن موقع هم که کسي حواسش نبود. مرحوم مطهري تک و تنها در خيابان راه مي رفت که ايشان را زدند.
حتي يک نفر هم همراه ايشان نبود. اصلا تصورش را هم نمي کرديم که چنين حاثه اي پيش مي آيد. سيصد و چهل و پنجاه نفر در ليست فرقان بودند. در لانه جاسوسي اسناد ارتباط رهبر فرقان، گودرزي با آمريکا پيدا شده بود.

شما ضاربين خودتان را هم ديديد؟
 

بله، بعد از شهادت عراقي زندگي برايم خيلي تاريک و رفتن به کيهان برايم بي معني شده بود، مدت ها به روزنامه نرفتم و به نيابت او به حج رفتم. وقتي از حج برگشتم، گفتند ضارب را دستگير کرده اند و اگر مايليد بياييد او را ببينيد. من به زندان اوين رفتم و آن فرد را آوردند پهلوي ما نشاندند. مامور او پرسيد: «ايشان را مي شناسي؟» گفت: «بله ايشان مهيان است.» پرسيدم: «شما هدفتان از کشتن ما چه بود؟» گفت: «برداشت هاي ما و بينش هاي ما...» و... و نامي از دکتر شريعتي آورد. گفتم: «مي داني در آن شرايط سخت خفقان، شريعتي که تو به اصطلاح مريد او هستي و به اسم او کشتار مي کني، تا نيمه هاي شب جلسات خصوي اش را در همين خانه اي که تو براي ترور ما به آنجا آمدي، تشکيل مي داد. آيا تو مي داني که وصيتنامه تاريخي که بين شريعتي و محمد رضا حکيمي رد و بدل شد در همين خانه بود؟ تو از شريعتي چه شناختي داري؟» مدتي سکوت کرد و گفت: «شما اگر خواستيد مرا ببخشيد.»
اتفاقاً برادرش هم به ملاقات آمده بود، گفتم ببينم ضارب به او چه مي گويد. برادرش گفت: «اولين کسي را که ترور کردي، آيت الله مطهري بود که در تشييع جنازه اش يک ميليون نفر با مشت هاي گره کره گفتند: مطهري شهادتت مبارک.آيا اين برايت انگيزه اي نشد که در افکارت تجديد نظر کني؟» او با حالت استهزاء گفت: «اکثريت نمي فهمند».
در هر حال در آن روحيه اي که من در اينها ديدم و آن کساني که اينها را انتخاب کرده بودند، براي ما معلوم شد که دشمن ما تا کجاها را حساب کرده و از سال ها پيش که احساس مي کرده، انقلاب به وقوع خواهد پيوست، پيش بيني کرده که زمينه هاي فکري اش چه کساني هستند، بازوهاي اجرايي آن چه کساني هستند و روي همين حساب تروريست هايي را تدارک ديده که به موقع توطئه کرده و درست در هنگام شکوفايي و آغاز شکل گيري انقلاب شروع به ترور و جنايت کردند.

ظاهراً تنها تشييع جنازه اي که امام در آن شرکت کردند، تشييع جنازه شهيد عراقي بود....
 

همين طور است. چند وقت پيش در منزلي بوديم، يکي از نزديکان امام گفت: «من راننده بودم. وقتي جنازه شهيد عراقي را به قم آوردند، آن قدر فشار جمعيت بود که نمي شد حرکت کرد. هر چه مي خواستيم اما را برگردانيم، ايشان اجازه نداد. فشار مردم به حدي رسيد که موتور ماشين سوخت.» امام نسبت به شهادت آقاي عراقي، به قدري متاثر شده بودند که با وجود چنين وضعي برنگشتند و در تشييع جنازه شهيد عراقي حضور داشتند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط