شهيد عراقي و لحظه عروج
گفتگو با حسين مهديان
درآمد
نام شما و شهيد عراقي معمولاً با روزنامه کيهان همراه است. آشنايي شما با ايشان از کيهان بود يا قبلا هم آشنايي داشتيد؟
نکته اي که از ايشان به يادم مانده و گاهي به دوستان منعکس مي کنم، اين است که اگر نسبت به دوستان و بستگانتان با عينک خوش بيني نگاه کنيد، هر زشتي اي را زيبا مي بينيد، اما اگر با عينک بدبيني نگاه کنيد، هر زيبائي اي را زشت مي بينيد. من مي بينم که اين مسئله در جامعه ما خيلي حس مي شود و اگر اين عينک بدبيني را برداريم خوبي ها که جاي خود، با ديدن عمل زشت بردار دينيمان هم زود قضاوت نمي کنيم. اگر اين طور فکر کنيم، آن وقت همه جامعه را زيبا مي بينيم. ما اگر با عينک بدبيني به جهان نگاه کنيم، خودمان هم تاريک مي شويم.
اين کسي که با ما اين صحبت ها را مي کرد و اين چنين روح مطمئني داشت، در شاخه نظامي با شهيد عراقي براي سرنگون کردن يک قدرت استعماري و از ميان برداشتن حسنعلي منصور که مي خواست کاپيتولاسيون را به تصويب برساند، نقشه اعدام انقلابي کشيد. خيلي قدرت مي خواهد. نفس مطمئني که دارد اين نکات ريز اخلاقي را به ديگران ياد مي دهد، در همان زمان با شهيد عراقي چنين برنامه اي را طراحي مي کند.
درباره شرايطي که آن ترور صورت گرفت، يک چيزي ما مي گوئيم و شما يک چيزي مي شنويد. رژيم در اوج قدرت بود و امريکا بر همه ارکان حکومت سلطه داشت و حسن علي منصور مهره مستقيم امريکا بود. در چنين شرايطي نقشه ترور اين عنصر را بکشند و موفق هم بشوند، معجزه است.
قبل از اينکه اين اتفاق پيش بيايد در مسجد جامع، در ماه رمضان برنامه اين بود که هر روز يک نفر در جهت اهاف امام و مبارزه و پياده کردن آرمان ايشان سخنراني کند. هر روز يکي منبر مي رفت و او را مي گرفتند. دوباره جايگزين او کسي مي رفت و به همين شکل. تمام کساني هم که انتخاب مي شدند، جان باخته و دل سوخته و ل کنده از زخارف دنيا بودند مثلا امثال شهيد باهنر انتخاب مي شدند و اين يک ماه به همين شکل ادامه پيدا مي کرد. يک سرهنگ طاهري هم بود که مي آمد و آنجا مي ايستاد که به او مي گفتند سرهنگ سگي. سخنران ها را دستگير مي کدند و دوباره روز بعد، نفر ديگري جاي او مي آمد. خود دستگاه هم متحير مانده بود که چگونه وقتي يک نفر دستگير مي شود، دوباره در همان مجلس، نفر بعدي بلافاصله جاي او را پر مي کند.
منزل پدر ما هم در همان منطقه بود و طبيعتا ما هم، همراه عده اي از جوانان مبارز و دست از همه چيز شسته شرکت مي کرديم. از آنجا ارتباط ما با شهيد عراقي پيدا شد. بعد که حادثه ترور منصور پيش آمد، به مدت سيزده سال ارتباط ما با ايشان قطع شد، ولي ارتباط با خانواده شان برقرار بود. يک سال وقتي که در زندان خواستند اينها را اذيت کنند و اينها زيربار خواسته هاي رژيم نرفتند و در جشني که براي چهارم آبان (روز تولد شاه) برگزار مي شد، حاضر نمي شدند، آنها را تبعيد کردند به برازجان که جان بسيار بد آب و هوايي است و هر زنداني اي را که مي خواستند خيلي اذيت کنند، مي فرستادند برازجان.
ما يک سال همگي با خانواده براي ايام عيد رفتيم براز جان. آقاي انواري، آقاي عسگر اولادي، شهيد عراقي و چند تن از دوستانمان در آنجا بودند. يادم هست که آقايان در حياط زندان براز جانفرش انداخته و قيمه پلودرست کرده بودند و سال تحويل را از صبح تا عصر آنجا بوديم.
چه کساني بودند؟
آيا در زندان بر از جان صحبت هاي هم بين شما و تبعيدي ها انجام شد؟
ماموران ساواک مراقب نبودند؟
پس از بيرون آمدن شهيد عراقي از زندان، کي و چگونه با ايشان ملاقات کرديد؟
امام بايد از محل اقامتشان تا محل نماز و سخنراني، فاصله کوتاهي را مي آمدند و در اين فاصله هم حفاظت و حراست از امام به عهده شهي عراقي بود. شب ها هم در محلي در نزديکي آنجا بحث ها و تحليل هاي سياسي صورت مي گرفت. در آن زمان چهار نيرو آنجا بودند که حضور دائم داشتند و در جريان انقلاب متاسفانه سه نفرشان طرد شدند. يکي بني صدر بود که شب ها وقتي امام نماز مي خواندند و بعد صحبت مي کردند، از تمام صحبت هاي امام را براي خبر گزاري هاي خارجي ترجمه مي کرد. قطب زاده بود که رابط خبرگزاري هاي بود براي مصاحبه هايي که قرار بود با امام بکنند.
دکتر يزدي بود که مترجم بود و آخري صاق طباطبائي بود که در دولت موقت هم بود و در اختلاف بين آيت الله صدوقي و مهندسي بازرگان پادرمياني هم کرد. در پاريس مرحوم بهشتي آمد، مهندس بازرگان آمد، دکتر سنجابي آمد و من در آن جلسه حضور داشتم، به محض اينکه امام گفتند: جمهوري اسلامي نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر، سنجابي گفت: مگر مي شود؟ بعد که با امام صحبت و گفته هاي ايشان راقبول کرد و مورد تائيد امام قرار گرفت، خبر روي آنتن خبرگزاري ها رفت. يک روز توي حياط بودم، داماد امام گفت: امام با شما کار دارند. رفتم خدمت امام و ايشان گفتند: «به سنجابي بگوئيد از نوشته اي که به او دادم استفاه تبليغاتي نکند». ببينيد چقدر امام دقيق بودند.
جلسه پا درمياني بين شهيد صدوقي و مهندس بازرگان که به آن اشاره کرديد، ظاهراً با موضوع تور شما بي ارتباط نبوده است. توضيحي در اين خصوص بفرمائيد.
از رابطه امام و شهيد عراقي در پاريس خاطره اي داريد؟
در آنجا شهيد عراقي مسئول حفاظت امام و مسئول پشتيباني و تهيه غذا بود، چون از سراسر اروپا و امريکا، دانشجويان و افراد ديگر مي آمدند و برنامه داشتند و صحبت مي کردند و ايشان هم روزها يک قابلمه بزرگ آبگوشت و گاهش سيب زميني و تخم مرغ درست مي کرد و پذيرايي در همين حد انجام مي شد. آنجا يک زندگي ساده علي واري بود که هر کس مي آمد و آن را مي دي تحولي در وجودش ايجاد مي شد، گروه هايي که از ديدار امام بر مي گشتند، با يک حالت روحاني ازآنجا خارج مي شدند، ديده هايشان گريان و اشک هايشان سرازير بود.
يک روز عده اي از دانشجويان مقيم آلمان که با بورس دولت ايران در رشته هسته اي تحصيل مي کردند تا به کار در تاسيسات هسته اي بپردازند، براي کسب تکليف از امام به نوفل لوشاتوئ آمده بودند و مي خواتند ببينند که آيا امام تجويز مي کنند که آنها اين دوره را ادامه دهند يا نه.
نماز جماعت برگزار شد و ناهار با نان و تخم مرغ از آنها پذيرايي شد، بعد امام درباره شکنجه ها و ظلم هاي رژيم ستمشاهي صحبت کردند و گفتند: «اين جوان هاي رشيد ما را اين قر زير شکنجه و در زندان اذيت و آزار داده اند که من وقتي در اولين برخورد آنها را ديدم، باور نکردم آن قامت هاي رعنا و رشيد اين زير شکنجه هاي شاه افسرده شده باشد.» اين اولين بار بود که امام به اين تعبير در جمع از ايشان تجليل مي کردند.
بعضي از افرادي که درنوفل لوشاتو حضور داشتند و شما به آنها اشاره داشتيد، از اعضاي جبهه ملي و نهضت آزادي بودند و دولت موقت هم توسط اين گروه تشکيل شد مناسبات فيمابين شهيد عراقي و آنها چگونه بود؟
حتي يک بار آقاي هاشمي در مدرسه رفاه مرا صدا زد و سراغد داريوش فروهر را گرفت. گفتم: داريوش فروهر براي چه؟ ايشان گفت: امام گفته اند تمام کساني که دراين انقلاب سهمي داشته اند، بايد براي اداره حکومت دعوت به همکاري شوند.
امام تاکيد داشتند که روحانيون وارد امور اجرائي نشوند و فقط جنبه نظارتي و موعظه اي داشته باشند که متاسفانه نشد. قرار بود شهيد بهشتي براي رياست جمهوري انتخاب شود که به همين دليل نشد و بني صدر آمد و آن فجايع به بار آمدند بعد هم که سرکار آمد، با روزنامه انقلاب اسلامي آن قدر تبليغات سوء عليه دکتر بهشتي کرد که حتي عده اي از دوستان ايشان هم به شبهه افتادند.
شهيد عراقي با آن همه سابقه مبارزاتي و شاني که در کلام امام دارد، چطور به عنوان يک مديرجزء درکيهان همکاري مي کرد؟
بالاخره وقتي طلبکارها اطمينان پيداکردند که کساني متعهد پرداخت اين بدهي ها شده اند که توان اين کار را دارند، موسسه راه افتاد و بازسازي شد.
حالا راه اندازي و اداره موسسه بزرگي که مي توانست در جامعه نقش داشته باشد و تحليل هاي صحيح ارائه کند، به عهده ما قرارگرفته بود و بايد از نويسندگان متخصص و متعهد استفاده مي شد. ديدم در اين شرايط احتياج به کمک دارم، يک فرد نيرومند با تقواي امين که هم عقيده بوديم و من هم مطمئن بودم که فکر و عقيده اش همه مطابق خواست امام است و امام از ايشان راضي است پس دست کمک و ياري از او طلبيدم و ايشان نيز با کمال بزرگواري وبا اخلاص زياد دست کمک ما را فشرد و آمد درصحنه، شهيد عراقي خوب مي دانست که چنين روزنامه اي چه نقش عظيمي مي تواند درجامعه داشته باشد و يک اشتباه کوچک، مي تواند چه انحرافات بزرگي را به وجود بياورد، به همين دليل روي ريزترين نکات هم حساس بود.
در آن شرايط خود ايشان ديد که بنياد مستضعفان يا زندان قصر و جاهاي ديگر را ديگران هم مي توانند اداره کنند، ولي اداره موسسه کيهان با آثاري که بر شمردم، کار هر کسي نبود و لذا تشخيص داد که اين پايگاه مي تواند در مجموعه مملکت نقش داشته باشد. به نظر من استدلال درست و ديد روشنفکرانه اي داشته است. شهيد عراقي در يافتن عناصر متخصص و متعهد هم به دليل سوابقشان بسيار تبحر داشت. مثلاً جلال رفيع را آقاي عراقي از زندان مي شناخت و براي همکاري توصيه کرد. شهيد عراقي را به عنوان نماينده امام در کيهان مي شناسند.
آيا شما در اين مورد چيزي مي دانيد؟
منزل ماسه چهار خانه مانده به انتهاب يک کوچه بن بست است. وقتي رسيديم سر کوچه که وارد خيابان اصلي بشويم، شخصي در کنار ما ظاهر شد و اتومبيل ما را به رگبار بست. همان گروهي که شهيد مطهري و شهيد مفتح و شهيد قره ني را زدند، يعني گروه فرقان، ر پياده رو کمين کرده بودند و يوزي هاي قوي اسرائيلي دستشان بو و رگبار را از طرف من به ماشين بستند، طوري که در آهني منزل روبرو سوراخ سوراخ شد. همين که رگبار مسلسل شليک شد، من در يک لحظه ديدم که شهيد عراقي از آنجا تکان خورد و ايستاد و ديگر من هيچ چيز را متوجه نشدم.
اگر چه دوران حضور شهيد عراقي در کيهان بسيار کوتاه بود، اما اگر از شيوه مديريتي شهيد عراقي در کيهان خاطره اي داريد، بفرمائيد؟
واقعا نقطه اميدي بود و اميدوار شده بوديم که کيهان زير نظر ايشان در خط مثبت و مفيدي خواهد افتاد و ما هم به عنوان يک بازو، در کنار ايشان خواهيم بود و برنامه هاي تدوين شده کم کم پياده مي شوند. او در دوره زندان هم در منتهاي درجه خضوع و فروتني مثل يک کارگر و بدون کوچک ترين تکبري، ايثار و فداکاري را عملا به نمايش گذاشت و همه را شرمنده بزرگواري و فضيلت و انسان دوستي خود کرد. بع از زنان هم هميشه روح بزرگ و طبع بلندي داشت و آقا منش بود. برنامه ريزي هاي او براي يکماه و دو ماه نبود، بلکه براي مسائل پنجاه سال بعد و حتي براي نسل آينده برنامه ريزي مي کرد و اين از خصويات بارز اين شهيد بود.
شما به هنگام ترور شهيد عراقي حضور داشتيد و خودتان هم به شدت زخمي شديد. ماجراي آن روز را به تفصيل بيان کنيد.
سه تا گلوله به من اصابت کرد. جراح گفته بود که از چند ميلي متري سر من چند گلوله عبور کرده بود. دو تا به کتف و ديگري به دستم خورد. يکي از آنها که ترکش هايش پخش شد و هنوز هم عکي که مي گيريم، آن ترکش ها در بند ماهست. جراحي دستم هم طولاني شد و چندين بار بند ما هست. جراحي دستم هم طولاني شد و چندين بار جراحي صورت گرفت و جراح گفته بود اگر گلوله ها يک کمي آن طرف تر خورده بود، سر من متلاشي مي شد. آنچه از آخرين لحظه شهادت ايشان در ذهنم هست، قامت ايستاده ايشان است، يعني در لحظه شهادت هم در مقابل دشمن سر خم نکرد و ايستاده شهيد شد.
آن روز هولناک و آن صبح را هميشه به ياد مي آورم که هر دو با هم از در رفتيم بيرون و تقدير الهي بود که به من عمر دوباره اي داده شد و هميشه از خداوند استدعا مي کنم که اگر در اين عمر دوباره، کار خيري از ما سر مي زند، شهيد عراقي و حسام و حتي مادر حسام را در برکات و ثواب آن شريک بفرمايد. اين کار هر شب جزو دعاهاي من است.
چطور بود که ايشان خودشان رانندگي مي کردند؟
حتي يک نفر هم همراه ايشان نبود. اصلا تصورش را هم نمي کرديم که چنين حاثه اي پيش مي آيد. سيصد و چهل و پنجاه نفر در ليست فرقان بودند. در لانه جاسوسي اسناد ارتباط رهبر فرقان، گودرزي با آمريکا پيدا شده بود.
شما ضاربين خودتان را هم ديديد؟
اتفاقاً برادرش هم به ملاقات آمده بود، گفتم ببينم ضارب به او چه مي گويد. برادرش گفت: «اولين کسي را که ترور کردي، آيت الله مطهري بود که در تشييع جنازه اش يک ميليون نفر با مشت هاي گره کره گفتند: مطهري شهادتت مبارک.آيا اين برايت انگيزه اي نشد که در افکارت تجديد نظر کني؟» او با حالت استهزاء گفت: «اکثريت نمي فهمند».
در هر حال در آن روحيه اي که من در اينها ديدم و آن کساني که اينها را انتخاب کرده بودند، براي ما معلوم شد که دشمن ما تا کجاها را حساب کرده و از سال ها پيش که احساس مي کرده، انقلاب به وقوع خواهد پيوست، پيش بيني کرده که زمينه هاي فکري اش چه کساني هستند، بازوهاي اجرايي آن چه کساني هستند و روي همين حساب تروريست هايي را تدارک ديده که به موقع توطئه کرده و درست در هنگام شکوفايي و آغاز شکل گيري انقلاب شروع به ترور و جنايت کردند.
ظاهراً تنها تشييع جنازه اي که امام در آن شرکت کردند، تشييع جنازه شهيد عراقي بود....
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36