الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (2)

سومين مثال ناظر به نقل ناقص سخنان علامه طباطبايي است. استاد حکيمي بارها با شيفتگي سخني از علامه طباطبايي را نقل کرده است و آن را نشانه «آزادگي علمي» (حکيمي، 202:1378) ايشان مي شمارد و از آن بي اعتباري فلسفه را نتيجه مي گيرد. استاد 60 صفحه از کتاب الهيات الاهي را نيز به طباطبايي اختصاص مي دهند و از ايشان سخناني بر ضد فلسفه نقل مي کنند. به نقل ايشان، طباطبايي معتقد است که:
پنجشنبه، 13 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (2)

الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (2)
الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (2)


 

نويسنده: سيد حسن اسلامي (1)




 

ج) داوري طباطبايي درباره انگيزه ترجمه فلسفه
 

سومين مثال ناظر به نقل ناقص سخنان علامه طباطبايي است. استاد حکيمي بارها با شيفتگي سخني از علامه طباطبايي را نقل کرده است و آن را نشانه «آزادگي علمي» (حکيمي، 202:1378) ايشان مي شمارد و از آن بي اعتباري فلسفه را نتيجه مي گيرد. استاد 60 صفحه از کتاب الهيات الاهي را نيز به طباطبايي اختصاص مي دهند و از ايشان سخناني بر ضد فلسفه نقل مي کنند. به نقل ايشان، طباطبايي معتقد است که:
مي توان گفت که ترجمه الاهيات به منظور بستن در خانه اهل بيت بوده است (حکيمي ، 709،1388و735).
اين مضمون و اين نقل قول در آثار متعدد استاد نقل مي شود و از آن براي نشان دادن خواست شوم خلفا بر ضد اهل بيت استفاده مي گردد (حکيمي، 332:1375؛ 1378، 214؛ 1380:43؛ رحيميان فردوسي، مقدمه حکيمي: 41-40). با اين حال هنگامي که به نوشته علامه طباطبايي مراجعه مي کنيم، شاهد تفاوت عميق اصل و نقل مي شويم. شخصي طي نامه اي از علامه طباطبايي شش سوال مي کند. نخستين پرسش اين است: آيا فلسفه يونان (الاهيات) که چند قرن بعد از بعثت نبي اکرم(ص) بر اثر ترجمه ي کتب يوناني به عربي وارد جامعه ي مسلمين شد، تنها براي اين منظور بود که مسلمين با علوم خارج از کشور خود آشنا شوند، و يا اينکه بهانه اي بود تا مردم را از رجوع به اهل بيت بازدارند (طباطبايي، 171:1387).
علامه به اين پرسش ها به تفصيل پاسخ مي دهد. ليکن استاد حکيمي تنها نيمي از آن را نقل مي کند و ادامه سخن را که در واقع بيانگر ديدگاه علامه است فرو مي گذارد. به جاي نقل همه سخنان علامه تنها مورد استشهاد و ادامه آن را نقل مي کنيم تا ادعاي نگارنده روشن گردد: مي توان گفت که ترجمه الاهيات به منظور بستن در خانه اهل بيت بوده است. ولي، آيا اين منظور ناموجه حکومت هاي وقت و سوءاستفاده شان از ترجمه و ترويج الاهيات، ما را از بحث هاي الاهيات مستغني مي کند؟ و موجب اين مي شود که از اشتغال به آنها اجتناب و خودداري کنيم؟ متن الاهيات مجموعه بحث هايي است عقلي محض که نتيجه آنها اثبات صانع و اثبات وجوب وجود، وحدانيت و ساير صفات کمال و لوازم وجود او از نبوت و معاد مي باشد. و اينها مسائلي هستند که به نام اصول دين که ابتدائاً بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجيت کتاب و سنت تأمين شود وگرنه استدلال دَوري است و دوري باطل، حتي در مسائلي که از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وي در کتاب و سنت وارد است، به همه ي آنها از راه عقل استدلال شده است (همان: 174-173).
با اين حال استاد اين سخن ناقص را بارها در آثار خود تکرار کرده و از آن بر ضد فلسفه سود جسته است. آقاي حسين استاد ولي، بي آنکه بخواهد وارد منازعات مکتب تفکيک شود، بر اين روش خرده گرفت و نوشت که ايشان «قسمتي از سخن علامه را که بويي از آن براي دفاع از مکتب تفکيک به مشام مي رسيده آورده و ادامه ي آن را که رد برداشت فوق است، ناديده انگاشته و از نقل آن چشم پوشيده اند» (109:1383). سپس متن ناقص استاد و متن کامل سخن علامه را نقل کرد و به مقايسه ميان آنها پرداخت و گفت: «کاري به درستي يا نادرستي مکتب تفکيک و صحت و سقم روش فلسفي و خلط معارف فلسفي و امثال آن با معارف قرآني ندارم، سخنم اين است که بر فرض درستي آن مکتب، براي دفاع از آن، نقل قول ناقص سخن بزرگان فلسفه چرا؟ آيا اين شيوه، مخالف روش اهل بيت(ص) در بيان حقايق نيست؟» (همان: 110). نگارنده نيز به تفصيل اين نقل را بررسي کرد و خطاهاي آن، به خصوص تقطيع سخنان علامه، را نشان داد (اسلامي، 228،218:1387). محمدحسن وکيلي نيز به اين نقل و قول هاي ناقص اعتراض کرده و آثار استاد را سرشار از آنها دانسته و مدعي شده است: «حجم بسيار انبوهي از اين مطالب تاريخي خلاف واقع است و ايشان ـ به عللي که خود مي دانند ـ با تقطيع عبارات و ترجمه هاي غلط و گزارش هاي خلاف واقع کاملاً جريان تاريخ را منحرف نموده و همه را به سود مکتب تفکيک به حرکت درمي آورند» (وکيلي، 48-47 :1388).
استاد خود نيز بارها نقل قول ناقص و به تعبير خودشان «تقطيعي» را نادرست شمرده و به پرهيز از آن فرخوانده است. ايشان يکي از ويژگي هاي علامه اميني، نويسنده الغدير، را امانت مي شمارد و تأکيد مي کند:
در تأليفاتي که پايه آنها بر نقل استوار است، تنها جوهر اصلي و مايه وثوق، امانت است. اگر در چنين کتاب ها امانت رعايت نشود، هيچ است. و دريغا که چه بسياري از آنان که به عنوان محقق و مورخ و عقايد نويس معرفي شده اند، از اين صفت که جوهر کار و الفباي مکتب است، بي بهره بوده اند و هستند (حکيمي [؟1355]:215).
سپس يکي از امتيازات اميني را «همين مچ گرفتن ها» و روشن کردن «نقل هاي تقطيعي يا مکذوب» معرفي مي کند و در تعريف نقل تقطيعي، مي نويسد:
نقل تقطيعي، يعني نقل يک مقدار از حديث، يا متن تاريخي، يا متن فلسفي يا... [نشانه حذف از متن اصلي است] و حذف مقداري ديگر، در جايي که مطلب پيوسته و مرتبط است و نقل همه مطلب چيز ديگري را مي رساند. يا ممکن است خواننده از نقل همه مطلب، استنباط ديگري بکند (همان).
آنگاه مؤلفان و محققان را به درس امانت گرفتن از صاحب الغدير در تأليف و نقل، به ويژه در کتاب هايي که پايه آنها نقل و تاريخ و فقه و تاريخ است، دعوت مي کند؛ زيرا در اين گونه کتاب ها:
نقل نامعتبر، خيانت در نقل، عدم دقت نقل، اعتماد بر نسخه هاي نامعتبر، استناد به نسخه هاي مغشوش و مخدوش، يا نقل تقطيعي، حقايق را دگرگون مي کند، و شالوده را ويران مي سازد، و معرفت را عقيم مي گذارد، و علم را ضايع مي کند و خواننده را گمراه مي نمايد و تاريخ را تباه مي دارد، و پژوهشي را سر درگم مي کند (همان: 216ـ215).
بيشتر اين خطاها در آثار متأخر استاد، به ويژه همين کتاب الاهيات الاهي، صورت گرفته است. ايشان مي پذيرند که سخن علامه را درباره خاستگاه يوناني فلسفه کامل نياورده اند، اما اين کار را «تقطيع» نمي شمارند؛ زيرا سخن علامه دو بخش دارد و هر بخشي براي منظوري است (حکيمي، 735:1388). حق اين است که پاسخ استاد ناموجه است. سخن علامه يک مقصود بيشتر ندارد و تنها با نقل همه آن، اين مقصود منتقل مي گردد. در واقع، گويي پرسشگر تصور کرده است که «فلسفه با توجه به انگيزه نادرست خلفا براي ترجمه آن، نادرست است»، حال آنکه علامه پاسخ مي دهد «فلسفه به رغم انگيزه نادرست در ترجمه آن، باز هم درست است» بزرگترين دليل بر تقطيع اين سخن آن است که درست پس از سخني که استاد همواره نقل مي کنند، علامه عبارتي را مي آورد که با قيد «ولي» آغاز مي شود و سپس به تفصيل از کليت فلسفه و مباحث عقلي دفاع مي کند. تعبير «ولي» يا «ليکن» به اصطلاح اديبان براي «استدراک» است و گوياي آنکه سخن گوينده تمام نشده است. اين تعبير و تعابيري از اين دست، «براي رفع توهم از قسمت نخست سخن به کار مي روند» (انوري و عالي عباس آباد، 1385: 33). گويي هنگامي که نويسنده مطلبي را مي نويسد و احساس مي کند که ممکن است مايه بدفهمي شود، با اين تعبير مانع از آن مي گردد. از اين رو لازم است که در اين موارد کل سخن نقل شود، نه فقط آنچه قبل از «ولي» آمده است. در نتيجه نقل سخني که تعبير «ولي» و مانند آن در پي دارد، مصداق روشن تقطيع است.

2-1. گسستن سخن از بستر اصلي آن
 

برخي از سخناني که استاد بر ضد فلسفه و فلاسفه نقل مي کنند از بستر اصلي شان گسسته شده اند و اگر آنها را در همان بستر قرار دهيم، معنا و مقصود ديگري خواهند يافت. در اين مورد نيز تنها به دو مثال بسنده مي کنيم.

الف) ميرفندرسکي و فلسفه خطابردار
 

استاد از ميرفندرسکي، «اين نادره روزگار و فيلسوف و زاهد»، نقل مي کند که گفته است:
فلاسفه در علم و عمل گاه گاه خطا کنند و انبياء در علم و عمل خطا نکنند (حکيمي، 1388 :313و 314).
ايشان به استناد اين سخن بارها مصرانه مي گويند که ميرفندرسکي بر فلاسفه مي تاخت و فلسفه را خطابردار مي دانست. با نقل اين سخن، ايشان مي پرسند حال که به گفته ميرفندرسکي فلاسفه خطا مي کنند و پيامبران چنين نيستند، پس «چرا حقايق را از قرآن نگيرم» (همان: 314 ). سپس سخن ميرفندرسکي را اصلاح مي کنند که اين تعبير «گاه گاه از باب ملاحظه است و گرنه اين همه مکتب هاي فلسفي و نحله هاي فکري (از قديم و جديد و در شرق و غرب)، همه حاکي از تضاد و خطاي بسيار و مستمر است» (همان: 317).
واقع آن است که اين سخن که به صورت مستقيم نقل شده است، از آن ميرفندرسکي نيست و اگر به متن اصلي سخن وي رجوع مي کنيم متوجه مي شويم که ميرفندرسکي نمي خواهد بگويد که فلاسفه خطا مي کنند، بلکه در صدد بيان تفاوت بين فيلسوفان و پيامبران و سرچشمه معرفت آنان است. وي در مقام بيان تفاوت ميان اين دو مي گويد:
حکايت کنند که ارسطوطاليس را عمروعاص پيش پيغمبر عليه السلام، به بدي نام برد. پيغمبر برآشفت و گفت: «مه يا عمرو، ان ارسطوطاليس کان نبياً فجهله قومه». و با اين همه، ايشان را نبي حقيقي نشايد خواندن. آن فرق ها را که گفتيم و خواهيم گفت، و رسول نبوت را به مجاز در لغت بر ارسطوطاليس اطلاق کرد که در علم به اين مرتبه رسيد، اما طريق، مختلف است که آن به فکر است و اين بي فکر، آن از خطا مصون نيست و اين بي خطا است. و فرق هاي ديگر هست که بيان کنيم، انشاءالله تعالي وحده (فندرسکي، 1387: 116).
در واقع ايشان با توجه به سچشمه معرفت اين دو صنف در پي آن است که نشان دهد منبع معرفت بشري منطقاً امکان خطا دارد، نه آنکه عملاً فلاسفه خطا کرده اند. ليکن استاد سخن وي را دگرگون مي کند و بر آن نتايجي مترتب مي سازد که با نگرش ميرفندرسکي سازگار نيست.

ب) دکان گشودن فلاسفه
 

استاد پس از نقل سخن طباطبايي، از يکي از شاگردان ايشان و «استادان فعلي فلسفه در قم»، آيت الله مصباح يزدي، مطلبي بلند نقل مي کنند که ايشان نيز به پيروي از استاد خود حقيقت طلبانه معتقد است که دستگاه ستمگر بني اميه و بني عباس کوشيدند «در برابر پيشوايان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دکاني بگشايند» (حکيمي، 1388 :749).
اما با مراجعه به متن اصلي متوجه مي شويم که اين استاد در واقع در پي بيان عوامل متعددي است که به رشد و شکوفايي علوم اسلامي، از جمله فلسفه، کمک کردند و يکي از اين عوامل خلفا بودند که خواسته يا ناخواسته به اين هدف ياري رساندند. در آغاز، نويسنده مي گويد: «مسلمانان در سايه تشويق هاي رسول اکرم (ص) و جانشينان معصومش به فراگيري انواع علوم پرداختند و مواريث علمي يونان و روم و ايران را به زبان عربي ترجمه کردند و عناصر مفيد آنها را جذب و با تحقيقات خودشان تکميل نمودند و در بسياري از رشته هاي علوم مانند جبر، مثلثات، هيأت، مناظر و مرايا و فيزيک و شيمي به اکتشافات و اختراعاتي نائل گرديدند» (مصباح: 1370: 29/1). آنگاه به عامل ديگري اشاره مي کند که همان نقش خلفا است و سپس اين جمله را ـ که استاد حکيمي بدان استناد کرده اند ـ مي آورد و در پي آن مي گويد:
بدين ترتيب، افکار مختلف فلسفي و انواع دانش ها و فنون با انگيزه هاي گوناگون و به وسيله دوست و دشمن وارد محيط اسلامي گرديد و مسلمانان به کاوش و پژوهش و اقتباس و نقد آنها پرداختند و چهره هاي درخشاني در عالم علم و فلسفه در محيط اسلامي رخ نمودند و هر کدام با تلاش هاي پيگير خود شاخه اي از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامي را بارور ساختند (همان: 29ـ30).

1ـ3. بي توجهي به ديگر سخنان گوينده
 

در اين کتاب گاه بخش هايي از سخنان شخصيت ها، بي توجه به مشرب فکري آنان و بدون در نظر گرفتن ديگر سخنانشان ـ به گونه اي نقل شده اند که گويي گويندگان مشخصاً درباره فلسفه و فلاسفه چنين ديدگاهي دارند؛ ليکن با مراجعه به متن اصلي خلاف آن به دست مي آيد. براي مثال، استاد از شيخ بهايي، که او را «يکي از نوادر روزگار» مي داند، اشعار متعددي بر ضد فلسفه، بوعلي سينا و برابر نهادن حکمت يونانيان با حکمت ايمانيان نقل و تأکيد مي کند که ايشان «کتاب "شفا " را "کاسه زهر" مي داند» (حکيمي، 1380: 43). ايشان از ديوان شيخ بهايي اشعاري از اين دست نقل مي کند:

تا چند، چو نکبتان ماني
بر سفره چرکن يوناني؟ (حکيمي، 1388: 269)

از هيولا تا به کي اين گفتگوي
رو به معني آر و از صورت مگوي

دل فارغ شد زمهر آن نگار

سنگ استنجاي شيطانش شمار (همان : 275)

چند و چند از حکمت يونانيان
حکمت ايمانيان را هم بدان (همان)

بدين ترتيب ايشان با دقت سي و پنج بيت شعر را از بخش هاي مختلف کليات اشعار شيخ بهايي برمي گزيند تا موضع فلسفه ستيزانه او را نشان دهد، بي آنکه به کليت ديدگاه وي درباره علوم اسلامي، از جمله فلسفه توجه کند يا توجه دهد. با همين منطق کساني که مخالف فقه و اصول و تفسير و حديث و حتي مکتب تفکيک هستند، مي توانند با تلاشي اندک، اشعاري از شيخ بهايي به سود خود نقل کنند. در اينجا صرفاً براي نشان دادن اين منطق نادرست نمونه هايي از اين قبيل اشعار، از همان کتابي که استاد به آن استناد کرده است، نقل مي شود. شيخ بهايي در مثنوي نان و حلوا به نقد علوم رسمي، حتي فقه و تفسير، دست مي زند و همه را اين گونه به تيغ بي اعتباري مي سپارد:

علم رسمي سر به سر قيل است و قال
نه از او کيفيتي حاصل نه حال

طبع را افسردگي بخشد مدام
مولوي باور ندارد اين کلام

وه، چه خوش مي گفت در راه حجاز
آن عرب، شعري به آهنگ حجاز:

کل من لم يعشق الوجه الحسن
قرب الجل اليه و الرسن

يعني «آن کس را که نبود عشق يار
بهر او پالان و افساري بيار»

گر کسي گويد که: از عمرت همين
هفت روزي مانده، وان گردد يقين

تو در اين يک هفته، مشغول کدام
علم خواهي گشت، اي مرد تمام؟

فلسفه يا نحو يا طب يا نجوم
هندسه يا رمل يا اعداد شوم؟

علم نبود، غير علم عاشقي
مابقي تلبيس ابليس شقي (بهايي، [بي تا] :154)

همچنين اشعاري بر ضد علوم اسلامي از جمله تفسير، فقه و اصول و اتلاف وقت در آموختن آنها دارد و مي گويد:

علم فقه و علم تفسير و حديث
هست از تلبيس ابليس خبيث (همان)

يا:

چند زين فقه و کلام بي اصول
مغز را خالي کني، اي بوالفضول؟ (همان :155)

باز کل علوم رسمي را بي ارج شمرده مي گويد:

علم رسمي همه خسران است
در عشق آويز، که علم آن است (همان :185)

اگر مدافعان فلسفه و کلام بخواهند از منطق استاد استفاده کنند، مي توانند از اشعار شيخ بهايي اين گونه بر ضد مباني مکتب تفکيک سود بگيرند و اين شعر او را شاهد بياورند:

بر ظواهر گشته قائل، چون عوام
گاه ذم حکمت و گاهي کلام

گه تنيدن بر ارسطاليس، گاه
بر فلاطون، طعن کردن بي گناه (همان:192)

واقع آن است که نمي توان به استناد اين اشعار دقيقاً روشن کرد که موضع شيخ چه بوده است؛ زيرا که مقام شعر مقام استدلال نيست و بدون توجه به مباني گوينده اين گونه ميراث او را به سود خود مصادره کردن، صحيح نيست. البته استاد متوجه برخي اشعار فلسفه دوستانه شيخ گشته، مي کوشد آنها توجيه کند. از اين رو مي گويد که مقصود از فلسفه در اين اشعار، مواردي است که «بدون تأويل منطبق با مرادات وحياني باشد» (حکيمي،1388: 281). ليکن به چه دليل چنين مبنايي را بايد پذيرفت؟ وانگهي با اشعاري که در آنها به کل فقه و تفسير و حديث حمله مي شود و يا اشعاري که مشخصاً مبناي مکتب تفکيک، يعني ظاهرگرايي را آماج حمله خود ساخته است، چه بايد کرد؟
علت مخالفت بهايي با فلسفه را بايد در جاي ديگر جست. آقاي جويا جهان بخش بحثي درباره موضع مناقشه انگيز شيخ بهايي در قبال فلسفه دارد و بر آن است که ديدگاه وي دو آبشخور دارد. نخست زاده ي منازعات ديرين بين «متصوفان و متفلسفان بوده است» و از اين موضع مانند هر صوفي و عارفي با فلسفه مي ستيزيد و «به مانند بسياري از سلف عرفان گراي خويش، حکمت يوناني را تا حدودي رهزن ايمان و ايمانيان مي ديد». دوم مذاق عرفان گراي وي است که طبق آن با همه علوم رسمي يا ظاهري که «حتي شامل فقه و اصول و تفسير و حديث نيز مي شود» درمي افتد و بر آن است که همه علوم «خواه يوناني و خواه ايراني، خواه مکي و خواه مدني، مادام که متکي به عوالم عاشقانه و ذوق ورزانه عارفانه نباشد، جز صورت هاي ملال انگيز در شمار نمي آيد که اسباب قيل وقال اهل دنياست و بس» (بهايي، 1387: 100). به تعبير ديگر وي در مقام عارف، گاه مشخصاً با فلاسفه دعواي صنفي دارد و عرفان را برتر از فلسفه مي نشاند و گاه نيز با همه ي علوم و داعيه داران آنها، از جمله فلاسفه، مخالفت مي کند و راه دل را از راه علوم رسمي، حتي فقه و تفسير و نص گرايي، جدا مي کند. از اين منظر، مخالفت شيخ با فلسفه دامن مکتب تفکيک را نيز مي گيرد. در نتيجه، پاي او را به منازعه فلسفه ستيزي گشودن به سود مدعيان نيست.
همچنين تعريض شيخ بهايي به ابن سينا، ريشه در جاي ديگري دارد. به نوشته معلم حبيب آبادي، برخي عالمان، مانند مجلسي در بحارالانوار ابوعلي سينا را سني دانسته و به همين سبب بر او تاخته اند، «و مخصوصاً شيخ بهايي ـ اعلي الله مقامه ـ بسي در طعن و انکار او کوشش کرده و از کلمات خود تعريضاتي چند بر او آورده، چنانچه در مثنوي نان و حلوا و شير و شکر بسيار مذمت از او و مولفاتش کرده» (معلم حبيب آبادي، 344:1384). البته در بحارالانوار اشاره اي روشن به سني بودن شيخ نمي شود، ليکن علامه مجلسي از آن فراتر رفته برخي از مدعيات شيخ را مغاير اديان و شرايع الاهي معرفي مي کند و پاره اي از اظهارات ديندارانه او را زاده ترس از مردم زمانه اش مي داند (مجلسي، 328/8:1403).
مقصود تأييد اين تحليل يا توجيه ديدگاه شيخ بهايي نيست، هدف آن است که نشان دهيم استناد به سخن کسي بدون توجه به ديدگاه کلي وي چه مخاطراتي دارد.
 

پي نوشت ها :
 

1. استاديار دانشگاه اديان و مذاهب.
منبع: نشريه هفت آسمان شماره 45



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط