نقش محمد حنفيه در تاريخ صدر اسلام(بخش اول)
مقدمه
يکي از مباحث سؤال برانگيز در تاريخ عاشورا، خواص ياران سيدالشهدا در کربلاي سال 61ق. است. منظور از خواص، افرادي هستند که تا لحظات آخر در مدينه يا مکه با حضرت بودند و از طرفداران و هواداران وي به شمار مي آمدند و برخي از آنان همچون عبدالله بن جعفر در هنگام خروج حضرت از مکه، وي را بدرقه کردند و يا همچون محمد بن حنفيه وصيت حضرت را نيز گوش دادند، اما همراه حضرت به سمت کوفه نيامدند. متأسفانه در تاريخ قيام عاشورا، کمتر به اين موضوع اشاره و به آن پاسخ داده شده است؛ پرسشي که از ديرباز ذهن افرادي را به خود مشغول کرده است.
به عنوان نمونه، نويسنده تنقيح المقال در ذيل شرح حال محمد بن حنفيه مي نويسد که مهنا بن سنان از علامه حلي پرسيده است:
« نظر شما درباره محمد بن حنفيه چيست؟ آيا اصحاب ما درباره اينکه چرا وي در کربلا حاضر نشد و به امام ياري نرساند، دليلي بيان داشته و عذري براي او و امثال او همچون عبدالله بن جعفر ذکر کرده اند؟»
بر پژوهشگران است تا با پيگيري سير زندگي تک تک اين افراد، دليل عدم همراهي اينان را با حضرت در کربلا بررسي و تحليل کنند.
تحقيق حاضر، به زندگاني و شخصيت يکي از آنان( محمد بن حنفيه) مي پردازد که برادر سيدالشهدا و فرزند علي بن ابي طالب(ع) است و آن گاه به اين پرسش پاسخ داده شده که چرا وي در کربلا حضور نيافت؟ هرچند غرض اصلي ما، پرداختن به همين موضوع است.
خوله کيست؟
در حدود سال سيزده هجري، علي بن ابي طالب از همسرش خوله، داراي فرزندي شد که نام او را به ياد حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي، « محمد» گذاردند.(1)
در مورد خوله که دختر جعفر بن مسلمه(2) و از قبيله بني حنفيه بود، اختلاف وجود دارد. عده اي او را از جمله اسيراني مي دانند که بعد از رحلت رسول اکرم (ص)از دين برگشتند و به پيامبري مسيلمه کذاب، اعتقاد پيدا کردند. ابوبکر براي مقابله با آنان، خالد بن وليد را فرستاد و او در جنگ با بني حنفيه، عده اي را کشت و زندگان را به اسارت درآورد. از جمله اسيران، خوله بود که به مدينه آورده شد و در تقسيم غنائم، بخشي از سهم علي (ع)از اين جنگ گرديد.
گروهي چون مدائني مي گويند: خوله در زمان رسول اکرم (ص)به اسارت درآمد. پيامبر، علي(ع) را به يمن گسيل داشت و خوله که در ميان قبيله بني زبيد بود، اسير شد؛ زيرا بني زبيد همراه عمرو بن معدي کرب از دين برگشته بودند و در يکي از حملات بر بني حنيفه، خوله اسير شد و در سهم غنائم علي(ع) قرار گرفت. پيامبر(ص)، به علي(ع) فرمود:« اگر از او فرزنددار شدي، نام و کنيه من را بر او بگذار.» حضرت علي (ع)بعد از وفات حضرت فاطمه(سلام عليها)، از خوله داراي پسري شد و نام و کنيه پيامبر(ص) را بر او نهاد.(3)
ولي قول صحيح و مشهور که اکثر محققان همچون بلاذري در انساب الاشراف و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه به آن قائل شده اند، اين است که: بني اسد به روزگار حکومت خليفه اول ابوبکر، بر بني حنفيه غارت بردند. در اين يورش خوله اسير شد و او را به علي (ع)فروختند. چون خبر خوله به قومش رسيد، به مدينه آمدند و در حضور علي ابن ابي طالب (ع)موقعيت خوله را نزد خويش بيان کردند و آن حضرت، خوله را آزاد کرد و بعد از خواستگاري با او ازدواج کرد.(4)
بنابر روايتي که علامه مجلسي در بحارالانوار آورده، بني حنفيه شيعه بودند و به
همين علت از پرداخت زکات به عمال خليفه سر باز زدند و مورد حمله لشکريان ابوبکر قرار گرفتند. وي مي نويسد:
جابربن يزيد مي گويد: به امام باقر(ع) عرض کردم: آيا علي (ع)به خلافت خليفه اول و دوم راضي بود؟ حضرت فرمود: نه. عرض کردم: پس چرا با خوله که اسير لشکريان آنها بود، ازدواج کرد؛ در حالي که راضي به خلافت نبود؟ حضرت فرمود: برو به جابر بن عبدالله انصاري بگو بيايد و سؤالت را از او بپرس.
جابر بن يزيد مي گويد: به سراغ جابر بن عبدالله رفتم و او را نزد امام آوردم و سؤالم را پرسيدم. جابربن عبدالله پاسخ داد: وقتي خوله را به مدينه آوردند، وي نزد قبر حضرت رسول اکرم ايستاد و با ناله و فغان گفت:
« سلام بر تو اي رسول خدا و اهل بيت بعد از تو! اي پيامبر! اين امت تو، ما را اسير گرفته اند؛ همچنان که کفار را به اسارت مي گيرند. به خداوند سوگند که ما در مورد آنان هيچ گناهي مرتکب نشده ايم، مگر اينکه ميل و محبت به اهل بيت تو داريم. نيکي ها، بدي شده و بدي ها، نيکي شده و به خاطر اين، ما را اسير کرده اند.»
سپس رو به مردم کرد و گفت: براي چه ما را اسير کرده ايد؛ در حالي که ما نيز همچون شما شهادتين گفته و « لا اله الا الله و محمد رسول الله» را بر زبان جاري ساخته ايم؟!
جماعت پاسخ دادند: به خاطر اينکه زکات پرداخت نکرده و از خليفه تمرد جسته ايد. خوله گفت: مردان زکات نداده اند، زنان ما را چرا اسير گرفته ايد؟ ولي کسي پاسخ نگفت.
در ادامه، که حديث مفصل است، حضرت علي(ع) خوله را از برادرش خواستگاري و با قرار دادن مهريه اي با او ازدواج کرد.»(5)
سيد مرتضي نيز مي نويسد:
« قوم حنفيه اسير( غنيمت) نبودند تا خوله بر حضرت علي (ع)مباح باشد، بلکه آنان مسلمان بودند و با اقرار به « شهادتين» آزاد شده و مالک امور خود بودند و کسي حق تملک آنها را نداشت. لذا، حضرت، خوله را از دست کسي که مي خواست او را به بردگي بگيرد، آزاد کرد و با قرار دادن مهريه با او ازدواج کرد.»(6)
مامقاني نيز مي نويسد:
« چون به ولايت علي (ع)اعتقاد داشتند، به اسارت و بردگي گرفته شدند.»(7)
محمد بن حنفيه
«محمد بن حنفيه علاوه بر ابوالقاسم، مکنا به ابوعبدالله نيز بود. سالم بن ابي جعد مي گويد: ما در شعب همراه محمد بن حنفيه بوديم. در
يکي از روزها من او را ابوعبدالله خطاب کردم و او پاسخ من را داد. و نسائي نيز هر دو کنيه را براي او ذکر کرده است.»(8)
نام نهادن محمد بن حنفيه، به نام و کنيه ي حضرت رسول (ص)به سبب رخصتي بود که خود حضرت به علي(ع) داده بود؛ زيرا در روايات وارد شده که هيچ کس حق ندارد نام و کنيه پيامبر(ص) را با هم بر فرزندش بگذارد، ولي عده اي از اين منع استثنا شدند؛ اول، حضرت مهدي( عج) است که در حديثي معروف، آمده:
«لولم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلک اليوم حتي خرج رجل من ولدي اسمه اسمي و کنيته کنيتي(9)؛ اگر از دنيا فقط يک روز باقي مانده باشد، خداوند آن روز را طولاني مي کند تا مردي از فرزندان من که همنام و هم کنيه من است، ظهور کند.»
و ديگري، محمد بن حنفيه است؛ به دليل فرمايش حضرت رسول(ص) به علي(ع) که فرمود:«ان ولد لک غلام فسمه باسمي و کنه بکنيتي و هو رخصة لک دون الناس؛(10) اگر براي تو پسري متولد شد، نام او را نام من و کنيه اش را کنيه من قرار بده و اين اجازه فقط براي توست و ديگران چنين رخصتي ندارند.»
اين حديث به عبارت هاي مختلفي نقل شده، ولي همه آنها مضموني واحد دارند.(11)
عجلي مي گويد: سه نفر اجازه داشتند که نام و کنيه پيامبر را بر خود بگذارند؛ محمد بن حنفيه، محمد بن ابي بکر و محمد بن طلحه بن عبيدالله(12).
ولي اين مطلبي است که فقط او گفته است و صحت ندارد.
مامقاني مي نويسد: معلوم نيست کنيه محمد بن حنفيه، ابوالقاسم باشد و اين را بعضي از اهل سنت به خاطر اشتباهي که در تطبيق روايت کرده اند، گفته اند؛ زيرا مراد از پسري که از حضرت علي(ع) متولد مي شود، محمد بن حنفيه نيست، بلکه مراد، حضرت صاحب الزمان(ع) است که از نسل حضرت علي (ع)است.(13)
ولي اولاً، با رجوع به کتب تاريخ و سيره، اکثر شيعه و سني(14)، کنيه او را ابوالقاسم آورده اند. ثانياً رخصتي که براي نام گذاري حضرت مهدي (عج) به نام و کنيه رسول (ص)داده شده، به واسطه ي روايت ديگري است که متذکر شديم.
علي بن ابي طالب(ع) هرچند فرزندان زيادي داشت، ولي نسل او تنها از پنج پسرش باقي مانده، که عبارت اند از: حسن(ع)، حسين(ع)، محمد بن حنفيه، عمرالاکبر بن تغلبيه، عباس بن کلابيه(15).
محمد نيز داراي اولادي است که بعضي از آنها محدثان و بزرگان محسوب مي شوند. تعداد اولاد وي را 25 نفر گفته اند که 14 نفر از آنها پسر مي باشند. بعضي از ايشان عبارت اند از:
علي، ابراهيم(16)، حسن(17)، عباس(18)، جعفر(19)، عمر، عون(20) و ابوهاشم عبدالله(21) که استاد واصل بن عطاء، رئيس فرقه معتزله است. (22) ولي اعقاب او که بسياري از آنها فاضل بودند، فقط از دو پسرش علي و جعفر(23) است. خادمان و موالي او نيز که در تاريخ نام آنها ثبت شده اند، عبارت اند از: اسلم(24) و ابن عمر(25) که هر دو از روات حديث هستند.
گفتني است که اولاد علي بن ابي طالب(ع) را که از غير فاطمه زهرا (عليها السلام)متولد شده اند، به احترام نسل پاک رسول اکرم (ص)به انساب مادري نسبت مي دهند. از اين رو، محمد بن اميرالمؤمنين (ع)نيز به « محمد بن حنفيه» معروف و مشهور است.
وفات
« ويحک، ما هذه الحماقة، أنتم أعلم به أم نحن! قد حدثني ابي علي بن الحسين (ع)أنه شهد موته و غسله و کفنه و الصلاة عليه و انزاله في قبره(26)؛ واي بر شما! اين چه ناداني و حماقتي است که شما مي کنيد. شما بهتر مي دانيد يا ما که از خويشاوندان اوييم؟ همانا پدرم امام سجاد(ع) فرمودند من خود شاهد وفات محمد بودم و خودم ديدم که او را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز خواندند و در قبر گذاشتندش.»
امام صادق(ع) در مورد تاريخ وفات او مي گويد:
«کانت وفاة محمد بن حنفيه سنة اربع و ثمانين من الهجرة(27)؛ وفات محمد بن حنفيه در سال 84 هجري بود.»
ولي تاريخ نويسان و سيره نگاران، تاريخ وفات وي را به اختلاف بين 73 تا 93 ذکر کرده اند(28). محل وفاتش را نيز به اختلاف: ايله(29)، طائف(30)، رضوي(31)، از کوه هاي مدينه يا از کوه هاي متصل به عمان(32)، مدينه(33) و بين شام و مدينه گفته اند.(34)
ولي در محل دفنش اختلاف کمتري وجود دارد: عده اي قائل به مدفون شدن وي در بقيع هستند(35) و در مقابل، برخي مدفن وي را در طائف دانسته اند.(36)
خصلت ها و فضيلت ها
هو المهدي أخبرناه کعب
أخو الاجبار في الحقب الخوالي(37)
براي روشن شدن فضائل و عظمت وجودي و تبيين جنبه هاي شخصيتي وي، به جرياني که ابن ابي الحديد گفته، اشاره مي کنيم:
در جنگ جمل، امام علي(ع) پرچم را به محمد بن حنفيه داد و دستور حمله به دشمن را صادر کرد، ولي محمد درنگ کرد و گفت: اي اميرمؤمنان(ع)! مگر اين تيرها را نمي بيني که همچون قطرات باران از هر سو فرود مي آيد. علي (ع)به سينه او زد و فرمود: « حقاً که رگه ترسي از مادرت به ارث برده اي» و خود پرچم را به دست گرفت و بر دشمن حمله برد و بسياري را کشت و مجروح ساخت. سپس بازگشت و بار ديگر پرچم را به محمد داد و فرمود:
«امح الاولي بالأخري و هذه الانصار معک؛ سستي اولت را با حمله دوم جبران و محو کن. و اين گروه انصار نيز همراه تو خواهند آمد.»
سپس خزيمة بن ثابت( ذوالشهادتين) و عده اي از انصار را که از شرکت کنندگان جنگ بدر بودند، با محمد همراه کرد. جنگي سخت در گرفت و با حملات پي در پي و فراواني که محمد انجام داد، دشمن از جايگاه خويش عقب رانده شد. خزيمه به علي (ع)عرض کرد: «همانا اگر کسي غير از محمد مي بود، رسوايي به بار مي آورد و اگر شما از ترس او بيم داشتيد، ما با توجه به اينکه او از شما و حمزه و جعفر ارث برده است، بر او بيمي نداشتيم و اگر قصد شما اين است که کيفيت حمله کردن و نيزه زدن را به او آموزش دهيد، چه بسيار مرداني نام آور که به تدريج آن را ياد گرفتند.»
انصار نيز عرض کردند:« اي علي! اگر حقي که خداوند بر حسن و حسين قرار داده است، نبود، ما هيچ يک از اعراب را بر محمد مقدم نمي داشتيم.»
امام علي(ع) فرمود:
«أين النجم من الشمس و القمر...؛ ستاره کجا قابل مقايسه با خورشيد و ماه است. آري، او بسيار خوب پايداري کرد و براي او در اين مورد فضيلت است، ولي اين از فضيلت دو برادرش نمي کاهد.»
انصار گفتند:
«اي امير! به خداوند سوگند! ما هرگز محمد را همپايه يحسن و حسين نمي دانيم و به خاطر او چيزي از حق آن دو بزرگوار نمي کاهيم و بديهي است که بزرگواري دو برادرش نيز باعث نمي شود تا از او هم چيزي بکاهيم.»
حضرت فرمود:«چگونه ممکن است پسر من با پسران دختر رسول خدا (ص)مساوي باشد.»
خزيمة بن ثابت در ستايش محمد بن حنفيه اشعاري را سرود که ترجمه اش چنين است:
«اي محمد! امروز در تو و کار تو هيچ ننگ و عيبي نبود و در اين جنگ گزنده، منهزم نبودي.
آري، پدرت همان کسي است که هيچ کس چون او بر اسب سوار نشده است. پدرت علي است و پيامبر، تو را محمد نام نهاده است.
اگر امکان و حق انتصاب خليفه براي پدرت بود، همانا تو سزاوار آن بودي، ولي در اين کار کسي را راه نيست.
و خداي را سپاس که تو زبان آورترين و بخشنده ترين کس از اعقاب غالب بن فهد هستي.
در هر کار خير که قريش اراده کند، از همه نزديک تر و در هر وعده، پايدارتر تويي.
از همه افراد قريش بر سينه ي دشمن بهتر نيزه و بر سرش بهتر شمشير آب داده، مي زني. غير از دو برادرت که هر دو سرورند، و امام بر همگان و فراخواننده به سوي هدايت اند.
خداوند هرگز براي دشمن تو، جايگاه مستقري در زمين و جايگاهي که در اوج و بلنداي آسمان است، مقرر نخواهد کرد.»(38)
ابن ابي الحديد هنگام بيان جواب هاي جاحظ به مطالبي که بني اميه در مقابل بني هاشم براي افتخارات خود برشمرده اند، مي نويسد:
«اگر افتخار به نيرو و قوت و درهم شکستن پهلوانان و فروافتادن دليران باشد، شما کجا همچون محمد بن حنفيه داريد و خود، اخبار او را شنيده ايد که دامن زرهي را که بلند بود، جمع و با يک حرکت آن را قطع کرد(39) و خودتان داستان پهلواني را که پادشاه روم براي فخرفروشي به اعراب، پيش معاويه فرستاده بود، شنيده ايد و اينکه محمد بن حنفيه نشست و قرار شد که آن پهلوان او را از زمين بلند کند و او نتوانست. گويي کوهي را قصد تکان دادن دارد.
آن گاه پهلوان رومي نشست و محمد او را بلند کرد و بالاي سر خويش برد و بر زمين کوبيد.» سپس مي نويسد:
« اين نيرو همراه با شجاعت مشهور و فقه در دين و بردباري و شکيبايي و سخنوري و عالم بودن به فتنه ها و جنگ ها و خبر دادن از امور پوشيده و غيبي بود، تا آنجا که مدعي شدند او مهدي امت است.»(40)
در عدالت و تقواي او همين بس که امام رضا (ع)از قول علي (ع)مي فرمايد:
« إن للمحامدة تأبي أن يعصي الله عزو جل. قلت: و من المحامدة؟ قال: محمد بن جعفر و محمد بن أبي بکر و محمد بن أبي حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين(41)؛ همانا محمدها، ابا دارند که خداوند معصيت بشود. پرسيدند: محامده کيان اند؟ پاسخ داد: محمد بن جعفر طيار، محمد بن ابوبکر، محمد بن ابوحنفيه و محمد بن حنفيه.»
اين روايت به صراحت ورع، تقوا، فضل، عدالت و وثاقت محمد بن حنفيه را اثبات مي کند و به قول مامقاني:
« اين روايت نه تنها عدالت محمد را از ديدگاه اميرمؤمنان اثبات مي کند، بلکه ابا داشتن از معصيت خدا، فوق مرتبه عدالت است؛ زيرا معقول نيست کسي که به عصيان خدا از جانب ديگران راضي نيست، خود معصيت بکند.»(42)
در مورد علم و دانش او نيز بايد گفت: تربيت فرزنداني عالم و وجود خادماني فاضل در بيت او، خود گوياي فضل و مرتبه علمي اوست. چنان که ذهبي مي نويسد:
«کان ورعاً کثير العلم(43)؛ وي انساني پرهيزگار و داراي علمي زياد بود.»
اهتمامي که ائمه به نقل علمي او در تفسير داشتند، خود گوياي اين مطلب است. به عنوان نمونه، به حديث ذيل اشاره مي کنيم که امام باقر(ع) فرمود:
«کان محمد بن الحنفية( رضي الله عنه) يقول: الصمد القائم بنفسه الغني عن غيره(44)؛ محمد بن حنفيه مي گفت: صمد، يعني کسي که به وجود خودش متکي باشد و به ديگري نياز نداشته باشد.»
محمد به جهت علمي که از پدرش آموخته بود، از بسياري از علوم غريبه و اخبار غيبي آگاه بود، ولي در اخفاي آنها چندان اهتمامي نداشت و همين کم ظرفيتي ها، فرق ميان او و دو برادرش امام حسن و حسين (ع)بود.
از ابوجعفر نقيب سؤال شد: بني اميه موضوع انقراض حکومت خود به وسيله بني هاشم- بني العباس- و جزئيات آن را از کجا خبر داشتند؟ پاسخ داد: همه اين امور نخست از
ناحيه ابن حنفيه و سپس از طرف پسرش عبدالله ناشي شده است. سؤال شد: مگر محمد از علي (ع)علوم خصوصي را فرا گرفته بود که بر دو برادرش حسن و حسين(ع) برتري داشته باشد؟ گفت: هرگز، ولي آن اين دو موضوع را پوشيده مي داشتند، اما محمد بن حنفيه اظهار مي کرد و ابايي در هويدا شدن آن نداشت.
سپس ابوجعفر گفت: براي ما نيکان و محدثان روايت صحيح کرده اند که چون علي رحلت کرد، محمد نزد دو برادرش امام حسن و حسين (ع)آمد و گفت: ميراث مرا از پدرم به من بدهيد. گفتند: مي داني که پدرت هيچ گونه زر و سيم از خود به جاي نگذارده است. گفت: آري، اين را خوب مي دانم، ولي من ميراث مال را مطالبه نمي کنم، بلکه ميراث علم را مي خواهم.
ابوجعفر به واسطه ي روات از قول جعفر بن محمد نقل مي کند که آن دو، صحيفه اي به برادر خود دادند و در آن، علوم و دانش هايي بود که اگر محمد بيشتر از آن از علوم مطلع مي شد، هلاک مي گرديد و در اين صحيفه، موضوع دولت بني عباس ذکر شده بود.(45)
از حيث حديث نيز وي جزء رواتي به حساب مي آيد که از پدرش علي(ع)، ابن عباس، عمار بن ياسر و ديگران نقل روايت مي کند و عده اي نيز همچون : عطاء بن ابي رباح، منهال بن عمرو، قيس بن مخرقه، محمد بن بشر همداني، منذر بن يعلي ثوري، سالم بن ابي الجعد، عمرو بن دينار، پسر برادرش محمد بن علي، پسر خواهرش عبدالله بن محمد بن عقيل و اولادش ابراهيم، حسن، عبدالله، عمر و عون از او حديث روايت کرده اند(46). ابن جنيد مي گويد:
«لا نعلم احداً اسند عن علي (ع)عن النبي اکثر و لا اصح مما اسند محمد بن حنفيه(47)؛ بيشترين روايات و صحيح ترين احاديث که علي(ع) از پيامبر(ص) نقل کرده، از طريق محمد بن حنفيه به دست ما رسيده است.»
شجاعت و دليري او نيز از وقايعي که در طول حياتش به ويژه در جنگ هاي صفين و جمل اتفاق افتاده است، به وضوح هويداست. علاوه بر آن، امام صادق(ع) فرموده اند:
«قال أبي أنّ محمد بن حنفيه رجلاً رابط الجائش(48)؛ پدرم گفت که محمد بن حنفيه، مردي شجاع و بي باک بود.»
سخن پردازي و سخنوري او نيز در خور توجه است. ما در بخش هايي متفاوت کلمات و خطبه هايي از او را آورده ايم که توجه به مضامين و عبارات آنها، گوياي فصاحت و بلاغت اوست. در اينجا به داستاني که ابن منظور آورده و نشان از درايت و سخنوري او و اهتمام خلفا و حکام به وي دارد، اشاره مي کنيم:
پادشاه روم به عبدالملک بن مروان نامه اي نوشت و او را تهديد کرد که اگر جزيه و خراج ندهي و تحت سيطره روم قرار نگيري، جنگي عظيم با تو مي کنم. عبدالملک که در جواب وامانده بود، به حجاج نوشت که: نامه اي شديد اللحن به محمد بن حنفيه بنويس و در آن وي را به قتل و شکنجه تهديد کن و جوابي را که او در پاسخ تهديدات تو مي نويسد، براي من بفرست. حجاج نيز چنين کرد و محمد در پاسخ او نوشت:« إن الله تعالي ثلاث مأة و ستين لحظة إلي خلقه و أنا أرجو أن ينظر الله إلي نظرة يمنعني بها منک؛ خداوند متعال 360 نظ با خلقش دارد و من اميدوارم که خداوند با يک نظرش من را از جانب تو محفوظ بدارد.»
حجاج نيز نامه را به عبدالملک فرستاد و عبدالملک همان پاسخ را براي پادشاه روم ارسال کرد. پادشاه روميان بعد از دريافت نامه و اطلاع از محتواي آن، چنين پاسخ داد:
« ما خرج هذا منک و لا انت کتبت به، ما خرج الا من بيت نبوة(49)؛ اين جواب از تو نيست و تو آن را ننوشته اي. اين جواب فقط از خاندان پيامبر صادر شده است.»
براي تکميل اين بخش، به مطلبي که محدث قمي در احوال اميرمؤمنان (ع)نقل کرده، اشاره مي کنيم که گوياي باطني صاف و دلي روشن و چشماني بينا به حقايق در وجود محمد بن حنفيه است. محمد بن حنفيه مي گويد:
«به خدا سوگند من ديدم که جنازه پدرم بر هر ديوار و عمارت و درختي که مي گذشت، آنها خم مي شدند و نزد جنازه آن حضرت خشوع مي کردند.»(50)
اين روايت هرچند که بيانگر عظمت و جلالت امير موحدان علي (ع)است، ولي صفات عالي و مقامات کامل محمد بن حنفيه را نيز بيان مي کند؛ چرا که تعظيم خلايق بر حضرت علي(ع) عجيب نيست؛ ديدن اين خشوع عجيب است.
البته احاديث و حکايات ديگري نيز در بحث هاي آينده خواهد آمد که گوياي کمالات نفساني محمد و احترام و عظمت او نزد ديگران به ويژه اهل بيت عصمت و طهارت است.(51)
پي نوشت ها :
1. در تاريخ تولد وي اختلاف وجود دارد:
طبقات الفقهاء، ج1، ص 519، سال 13 هجري را مي گويد؛ مختصر تاريخ دمشق، ج23، ص 93:« ولد في خلافة ابي بکر الصديق»؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص 111: « ولد في العام الذي مات فيه ابوبکر»؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص 186:« ولد في صدر خلافة عمر»؛ الثقات، ج5، ص 348:« کان
ولده لثلاث سنين بقين من خلافه عمر بن الخطاب و رأي عمر».
2. خوله بنت جعفر بن قيس بن مسلمة بن عبيد بن ثعلبه بن يربوع بن ثعلبه بن الدول بن حنفيه( شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 118). همان مؤلف در جايي ديگر مي نويسد: خلافة بنت اياس بن جعفر( همان، ج2، ص 718) که اولي صحيح و مشهور مي باشد.
3. قاموس الرجال، ج8، ص 160؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 244.
4. انساب الاشراف، ج3، ص 269؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 244.
5. بحارالانوار، ج85، ص 42؛ به نقل از خرائج.
6. الشافي، ص 215؛ بحارالانوار، ج42، ص 108.
7. تنقيح المقال، ج3، ص 111.
8. تاريخ الاسلام، ج6، ص 186.
9. بحارالانوار، ج38، ص 304، ح5، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.
10. مختصر تاريخ دمشق، ج23، ص 93؛ بحارالانوار، ج 104، ص 121، ح 23، به نقل از مستدرک الوسائل.
11. روي في جامع الاصول من صحيح الترمذي عن محمد بن الحنفيه عن ابيه(ع)، قال: قلت يا رسول الله ارايت إن ولد لي بعدک ولد اسميه باسمک و اکنيه بکنيتک؟ قال، نعم( بحارالانوار، ج105، ص 42).
«سيولد لک ذکر نحلته اسمي و کنيتي و لا يحل لاحد من امتي سواه الجمع بين اسمي و کنيتي».( مختصر تاريخ دمشق، ج23، ص 93؛ بحارالانوار، ج18، ص 111؛ سير اعلام النبلا، ج4، ص 115.)
12. تهذيب الکمال، ج17، ص 79.
13. تنقيح المقال، ج3، ص 111.
14. کتب اهل سنت را در مدارک قبلي ذکر کرديم و کتب شيعه همچون : الارشاد، ج1؛ بحارالانوار، ج42، ص 89 و 74 به نقل از العدد القويه.
15. تاريخ طبري، ج3، ص 162( چاپ دارالکتب)؛ بحارالانوار، ج42، ص 75، ح2، به نقل از تذکره الخواص ابن جوزي.
16. براي اطلاع از شرح حال وي، ر.ک: تنقيح المقال، ج1، ص 32؛ معجم رجال، ج1، ص 360؛ الثقات، ج6، ص 4.
17. براي اطلاع از شرح حال وي ر.ک: سير اعلام النبلاء، ج4، ص 140؛ طبقات ابن سعد، ج5، ص 328؛ تاريخ بخاري، ج2، ص 305؛ تهذيب التهذيب، ج2، ص 32؛ البدايه و النهايه، ج9، ص 130، 185؛ معجم رجال، ج6، ص 125؛ الثقات، ج4، ص 122.
18. بهجة الامال، ج 5، ص 116.
19. بحارالانوار، ج45، ص 325.
20. طبقات الفقهاء، ج1، ص 519.
21. براي اطلاع از شرح حال وي، ر.ک: سير اعلام النبلا، ج4، ص 129؛ طبقات ابن سعد، ج5، ص 327؛ تاريخ بخاري، ج5، ص 187؛ الثقات، ج7، ص 2؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص 483؛ تهذيب التهذيب، ج2، ص 184؛ اسد الغابه، ج6، ص 383؛ تنقيح المقال، ج2، ص 212؛ معجم رجال، ج11، ص 327.
22. شرح ابن ابي الحديد، ج6، ص 371؛ بحارالانوار، ج40، ص 161 و ج41، ص 140.
23. منتهي الامال، ج1، ص 355.
24. بحارالانوار، ج46، ص 251، ح45. به نقل از رجال کشي و ج47، ص 149، ح 204. براي اطلاع
از شرح حال وي، ر.ک: اتقان المقال، ص 260؛ معجم رجال، ج3، ص 250.
25. بحارالانوار، ج 23، ص 120، ح 42. به نقل از امالي شيخ طوسي(ره).
26. بحارالانوار، ج10، ص 158، ح10.
27. اکمال الدين، ص 220؛ بحارالانوار، ج42، ص 81.
28. قال النوبختي في الفرق، توفي محمد بالمدينة سنة 81 و هو ابن 55 سنة( قاموس الرجال، ج8، ص 160)؛ توفي سنة 73، و قيل 81، او 82، و قيل غيرذلک( طبقات الفقهاء، ج1، ص 519)؛ مات سنة 73( تهذيب الکمال، ج17، ص 82)؛ تهذيب التهذيب، ج9، ص 354)؛ توفي سنة 80، و قيل سنة 81 و سنة 65 سنة، و قيل 83، و قيل 92 أو 93( مختصر تاريخ دمشق، ج23، ص 93)؛ عن احمد بن حنبل أنه مات سنة 80 و عن يحيي بن بکر انه مات سنة 81 و له 55 سنة( تنقيح المقال، ج3، ص 112)؛ توفي سنة 81( طبقات ابن خياط، ص 404).
29. تحفة الاحباب، ص 458.
30. تاريخ طبري، ج3، ص 163: « توفي بالطائف فصلي عليه ابن عباس»؛ اخبار الطوال، ص 309؛ « توفي عبدالله بن عباس بالطائف و صلي عليه محمد بن الحنفيه».
31. تهذيب التهذيب، ج9، ص 354؛ تهذيب الکمال، ج17، ص 82.
32. تنقيح المقال، ج3، ص 112.
33. قاموس الرجال، ج8، ص 160.
34. مختصر تاريخ دمشق، ج23، ص 93.
35. تهذيب الکمال، ج17، ص 82؛ تهذيب التهذيب، ج9، ص 354؛ تحفه الاحباب، ص 458.
36. تنقيح المقال، ج3، ص 112.
37. ديوان اشعار کثير، ص 322؛ مختصر تاريخ دمشق، ج23، ص 93.
38. شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص 243-246؛ ترجمه شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص 117.
39. نقل شده، چند زره را به خدمت اميرمؤمنان (ع)آوردند. يکي از آن زره ها اندازه اي بلند داشت. حضرت علامتي بر آن نهاد و فرمود: اين مقدار زيادي را قطع کنيد. محمد دامان زره را جمع کرد و از آنجا که حضرت علامت گذاشته بود، با يک حرکت آنها را جدا کرد؛ آن سان که گويي بافته حرير را قطع مي کند( منتهي الامال، ج1، ص 352).
40. شرح ابن ابي الحديد، ج15، ص 285.
41. اختيار معرفة الرجال، ص 70؛ آيت الله العظمي خوئي(ره) ذيل روايت مي نويسد:« هذه الروايه ضعيفة»( معجم رجال خويي، ج17، ص 54).
42. تنقيح المقال، ج3، ص 111.
43. سير اعلام النبلا، ج4، ص 115.
44. بحارالانوار، ج2، ص 232، ح12.
45. شرح ابن ابي الحديد، ج7، ص 148 و 149 و با کمي تفاوت در بحارالانوار، ج42، ص 77، ح5، به نقل از بصائر الدرجات، ص 42 و 43.
46. تهذيب التهذيب، ج9، ص 354؛ طبقات الفقهاء، ج1، ص 519؛ سيراعلام النبلاء، ج4، ص 115.
47. تهذيب الکمال، ج17، ص 80.
48. بحارالانوار، ج42، ص 106، ح33، به نقل از التوحيد، ص 117؛ بحارالانوار، ج 70، ص 181، به نقل از مشکاة الانوار.
49. تاريخ مختصر دمشق، ج23، ص 93.
50. منتهي الامال، ج1، ص 344.
51. مانند حديثي که در بحث «رابطه محمد با امام حسن و امام حسين(ع) » از اصول کافي، ج1، ص 303، به آن اشاره کرديم.