تولد بهار در بهار زندگي و شهادت سروان فني هوايي شهيد محمد علي جهاندار

زندگي و شهادت سروان فني هوايي شهيد محمد علي جهاندار محمد علي در بهار 1335 به آفرينش سلام گفت و چشمانش را براي ديدن هستي باز نمود. درآغوش خانواده اي کشاورز که در دامن پر برکت روستاي کشکوي تنکابن روزگار مي گذراندند نشو و نما کرد و سال هاي کودکي اش را به دوران دبستان گره زد.
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تولد بهار در بهار زندگي و شهادت سروان فني هوايي شهيد محمد علي جهاندار

تولد بهار در بهار زندگي و شهادت سروان فني هوايي شهيد محمد علي جهاندار
تولد بهار در بهار زندگي و شهادت سروان فني هوايي شهيد محمد علي جهاندار


 

نویسنده: مسعود آب آذری




 
تولد بهار در بهار
زندگي و شهادت سروان فني هوايي شهيد محمد علي جهاندار محمد علي در بهار 1335 به آفرينش سلام گفت و چشمانش را براي ديدن هستي باز نمود. درآغوش خانواده اي کشاورز که در دامن پر برکت روستاي کشکوي تنکابن روزگار مي گذراندند نشو و نما کرد و سال هاي کودکي اش را به دوران دبستان گره زد.
پس از پايان دوران تحصيلات ابتدايي در کشکو، به دبيرستان ملي زنگي شاه محله از روستاهاي هم جوار، رفت و به خاطر دوري راه همان جا تا پايان دبيرستان ماندگار شد، مگر ماه ها و روزهاي تعطيل. پس از دريافت مدرک ديپلم بلافاصله در آزمون دانشکده ي هوانيروز شرکت کرد. وي توانست مرحله ي آزمون را با موفقيت پشت سر
بگذارد و در سال 1353 به استخدام هوانيروز درآمد. محمدعلي جهاندار آموزش هاي اوليه نظامي را پشت سر گذشت و دوره هاي فراگير زبان انگليسي و فني هوايي بالگرد را درمرکز آموزش هوانيروز اصفهان سپري کرد و موفق به دريافت درجه ي گروهبان دومي شد و در کنار درجه داران هوانيروز به خدمت درنظام مشغول شد.
همه ي اين موفقيت ها با وجود شرايط سخت مالي خانواده و فشارهاي اقتصادي ناشي از آن، مرهون تلاش، جديت، همت و پشت کارمثال زدني محمد علي و حمايت هاي روحي و معنوي خانواده ميسر شده بود. کوشش هاي فکري و تلاش هاي جسمي از محمد علي جواني آرام، سربه زير، مهربان، اجتماعي و مودب ساخته بود. گاهي شرايط اقتصادي و صرف وقت براي رسيدن به آرزوهاي معقول درانسان دريچه هايي از خودسازي و تربيت فردي و اجتماعي باز مي کند و روح آدمي را صيقل مي دهند. محمد علي از آن دسته از جوان ها بود که تلاش و پشت کار و صد البته مراقبت اخلاقي خانواده به ويژه پدر و مادري معتقد، کشاورزي و باورمند، از او انساني خوش سيرت و وارسته بارآورده بود. انساني که هم نوعش را فراموش نمي کند. محمد علي نخستين ساعات مرخصي اش را در يک شب برفي و پرسوز زمستاني ميان کانون گرم خانواده در کشکوي تنکابن سپري مي کرد. مادر شاداب از ديدار محمد علي براي رفع خستگي راه و گرسنگي او سفره ي شام را زودتر از شب هاي پيش پهن کرده بود. مادر به رسم همه ي مازندراني ها جشن کوچکي در خانه برپا کرد و شام ويژه اي براي محمد علي به ميمنت ديدار او پخت و روي سفره با نظم و سليقه اي مادرانه چيد و همه ي اعضاي خانواده را براي صرف شام دور محمدعلي و خودش جمع کرد.
محمدعلي به دقت سفره ي شام را وارسي کرد درعين حال که مقداري از آن غذا را کنار دست خودش قايم مي کرد. از مادرش به خاطر زحمتي که افتاده بود تشکر کرد و بلافاصله پس از صرف شام غذاي کنار دستش را برداشت و داخل ظرفي جاسازي کرد و ازخانه بيرون رفت. لحظاتي بعد وقتي گپ و گفت خانگي و کارهاي معمول بعد از صرف شام اهالي خانه تمام شد و همگي به خودشان آمدند، متوجه ي غيبت محمد علي شدند. ساعاتي گذشت و آرام آرام نگراني خانواده بيش تر شده بود که محمدعلي آهسته و بي سروصدا وارد خانه شد و بلافاصله هم مورد اعتراض پدر و گلايه مادر قرار گرفت. لحظه اي سکوت کرد، بعد در حالي که لباس هاي بيرون را از تنش در مي آورد به آرامي گفت:آيا مي توان در چنين شب سرد و برفي، ما از
سفره ي رنگين بهره مند باشيم در حالي که پيرزني در همين روستا در نزديکي ما بدون هيچ حامي و سرپرستي با شکم گرسنه بخوابد. مقداري از غذاي امشب مان را براي فلاني بردم و قدري پيش او نشستم و کمي به او دلداري دادم و بازگشتم. محمدعلي با اين که در دستگاه نظامي وابسته به رژيم پهلوي مشغول به خدمت بود، اما نمي توانست نقص ها و کمبودهاي اقتصادي و اجتماعي رژيم و کم کاري ها و بي عدالتي ها همچنين بي قيدي هاي ديني حکومت گردانان را ناديده بگيره و به آساني از کنارش بگذرد؛ بنابراين از هر فرصتي براي حضور در تظاهرات ضد رژيم و همراه شدن با انقلابيون استفاده مي کرد.
پس از پيروزي انقلاب هم براي دفاع از کيان ايران اسلامي داوطلبانه عازم منطقه غرب کشور شد. حضور مستمر و مداوم او در مأموريت نظامي غرب کشور باعث بروز نگراني هايي در ميان خانواده به ويژه مادر او شد، تا جايي که يک روز از او پرسيد:پسرم تا کي مي خواهي در مناطق جنگي حضور داشته باشي؟ چرا جان تو برايت عزيز نيست؟چرا به خودت و زنده بودنت اهميت نمي دهي؟ محمدعلي متوجه ي نگراني هاي مادرانه ي مادرش و دل واپسي هاي خالصانه ي خانواده بود، اما هدف، ايمان و باورهايي که او در وجود خود پرورش داده بود، او را وادار مي کردند تا در پاسخ مادرش بگويد:خداوند مالک جان و روح و جسم من است و حالا از من خواسته است که ازدين او دفاع کنم. هر زمان که او بخواهد مرا به سوي خود ببرد، مي برد، اگر شما مرا لاي پنبه هم بگذاريد و مراقبت کنيد، خواسته ي او محققاً علمي خواهد شد و تا او نخواهد هيچ اتفاقي نمي افتد. پس نگراني ها نبايد مانع من از دين و ميهنم باشند.
محمد علي در طول دوران خدمت خود در منطقه ي غرب و ساير مناطق جنگي بارها با خطرهاي جدي روبه رو شد ولي هيچ گاه پا پس نکشيد.
يک بار بالگرد حامل او و همکارانش از طرف مزدوران بعثي عراق مورد هدف قرار گرفت، ولي آن ها بسيار سخت و نفس گير اما با عنايت خدا از مهلکه جان سالم به در بردند. به نظر درآمد که خداوند رحمان، اراده بر ادامه زندگي او و همکارانش داشت و يا شايد خواست، عيار شجاعت، همراهي، شکيبايي و مقاومت آن ها را بسنجد. البته محمدعلي بعد از آن ماجرا و ماجراهايي از اين دست که بارها براي او در موقعيت هاي مختلف پيش آمده بود، شانه خالي نکرد و هم چنان با صلابت و استوار در طريقي که پيش گرفته بود پيش مي رفت و گام برمي داشت.
حضور مستمر، مفيد و مداوم محمدعلي در مناطق جنگي آنچنان او را وابسته و سرگرم کرده بود که حتي به اصرارهاي خانواده پيرامون ازدواج پاسخي نمي داد، يا خيلي جدي به موضوع ازدواج نگاه نمي کرد. خلاصه اصرارهاي خانواده کار را به جايي رسانده بود که تصميم گرفت در موقعيتي بهتر براي چند روزي به تنکابن برود و سري به آن ها بزند و حرف هاي يکديگر را از نزديک و رو در رو بشنوند. هنوز يکي-دو روز از بازگشت او به تنکابن نگذشته بود که متوجه شد يکي از هم قطاران او عازم منطقه جنگي است، اما شرايط خاص همسر او و نزديک شدن زمان زايمانش او را مستاصل و مردد کرده و نمي داند که چه تصميمي بگيرد.
محمد علي وقتي به وضعيت سخت دوست همکارش و لزوم ماندن او پي برد، بي درنگ تصميم مي گيرد تا روزهاي مانده ي مرخصي اش را به او قرض بدهد و خودش به عنوان جاي گزين او به محل خدمت برود و در عملياتي که قرار بود همکارش حضور داشته باشد شرکت کند.
محمدعلي پس از عمليات هنگام بازگشت از منطقه ي جنگي بر اثر برخورد هواپيمايي که حامل آن ها بود با کوه هاي زنجان در تاريخ 21 خرداد ماه 1360 همراه همه ي سرنشينان جان به جان آفرين تسليم مي کند و به معراج هميشگي مي رود و تار وپود شهادت را با تارو پود وجود روحاني خويش گره مي زند و جامه اي بهاري با شکوفه هايي هميشه به تن مي کند. او بهاري بود که در بهار زاده شد، بهاري زيست و در بهار پرپر شد و به بهار پيوست. او را در روستاي کوشک سراي شهر چالوس ميان افلاکياني که در گلزار شهدا خانه دارند، خانه دادند.
منبع: آب آذری .مسعود / عبور از نهایت / انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش / تهران :چاپ اول .1386




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.