آبي تر از آسمان

برات ويژگي هاي خوب و رفتارهاي تحسين برانگيز داشت. مهم ترين رفتار برات که در برگيرنده ي رفتارهاي اجتماعي فراتر از خانه و خانواده ي او محسوب مي شد، اين بود که گوش شنوايي براي شنيدن مشکلات ديگران و فکر مشکل گشايي براي حل آن ها داشت. با اخلاصي وصف ناشدني حرف هاي دوستان و آشنايان و غريبه ها را براي پي بردن به ريشه ي مشکلات آن ها گوش مي کرد و با دلي سرشار از نيت کمک به هم نوع، در صدد رفع مشکلات فردي و خانوادگي ديگران اقدام
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آبي تر از آسمان

آبي تر از آسمان شهيد نمايان به روايت همسرش
آبي تر از آسمان 


 

نویسنده: مسعود آب آذری




 
در سال 1355 با برات علي ازدواج کردم. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي بيتا و شيوا بود.
برات ويژگي هاي خوب و رفتارهاي تحسين برانگيز داشت. مهم ترين رفتار برات که در برگيرنده ي رفتارهاي اجتماعي فراتر از خانه و خانواده ي او محسوب مي شد، اين بود که گوش شنوايي براي شنيدن مشکلات ديگران و فکر مشکل گشايي براي حل آن ها داشت. با اخلاصي وصف ناشدني حرف هاي دوستان و آشنايان و غريبه ها را براي پي بردن به ريشه ي مشکلات آن ها گوش مي کرد و با دلي سرشار از نيت کمک به هم نوع، در صدد رفع مشکلات فردي و خانوادگي ديگران اقدام مي کرد. در آستانه ي تولد فرزند دوم مان به خاطر شرايط شغلي برات علي در اصفهان زندگي مي کرديم. وقتي درد زايمان بر من مستولي شد، شبانه مرا به بيمارستان بردند و همان شب شيوا به دنيا آمد. صبح فردا برات علي به بيمارستان آمد تا سري به من و بچه بزند. وقتي با برات روبه رو شدم با ناراحتي به او گفتم: برات جان بچه ي دوم ما هم دختر شد. برات مثل هميشه با لبخند رو به من گفت:مگه دختر چه اشکالي داره؟خدا به ما هديه داد و ما هم با آغوش باز مي پذيريم.
اين ماجرا را گفتم تا يک نمونه ي عملي از رفتارهاي برات در برابر مسائل غير منتظره را براي شما بيان کرده باشم، آن هم در زماني که هنوز برخي تعصبات عرفي دست و پاگير خانواده ها و جامعه بود. حضور فعال و مستمر برات در مأموريت هاي غرب کشور طي روزهاي نخست تجاوز دشمن به خاک کشور عزيزمان، زبان زد خاص و عام و دوستان و همکاران بود. طي همين مأموريت ها يک بار بالگردش مورد اصابت گلوله ي دشمن قرار مي گيرد، اما برات به هر طريق ممکن از مهارت پروازي خود استفاده کرده و بالگردش را سالم به مقصد مي رساند.
حضور مؤثر در منطقه ي جنوب، پس از آغاز جنگ تحميلي از ديگر کارهاي نظامي برات بود. شرايط خاص حاکم بر جنگ و حضور در مأموريت هاي مستمر باعث شده بود تا برات علي بيش تر روزها و ساعاتش را در پايگاه شکاري بماند.
4 روز پيش از شهادت از پايگاه شکاري با آقاي رحمتيان-يکي از آشنايان-تماس گرفت. همسر آقاي رحمتيان در اين گفت و گوي تلفني از او خواسته بود تا از ادامه ي کارش در نظام منصرف شود و به خاطر زن و بچه ها و پدر و مادرش به خانه بازگردد.
برات علي در پاسخ ايشان گفت:شما بهتر از من شرايط کنوني را درک مي کنيد، پس از من نخواهيد که دوستانم را تنها بگذارم. در دزفول، جان و مال و ناموس مردم در خطراست. من براي همين روزها آموزش ديدم و الان هم بايد به عهدم وفا کنم و امتحان پس بدهم. همه بايد براي دفاع و شهادت آماده باشيم. شما هم خودتان را براي شهادت من آماده کنيد و به خانواده ي من هم بگوييد که خودشان را براي شهادت من آماده کنند.
درست 4 روز پس از اين گفتگو برات علي به شهادت رسيد. پيش از شهادت برات، يکي از هم رزمانش به نام ايرج آذر-از اهالي ماسوله-به خانه ي ما آمدند و طي گفت و گويي اظهار داشتند که يک عده از اسراي عراقي در بازجويي هاي شان، اعلام کردند که تا چند روز ديگر چندين فروند هواپيماي عراقي قصد دارند تا منازل مسکوني هوانيروز اصفهان را بمباران کنند. برات علي مرا فرستاده تا شما را به تهران منتقل کنم.
فرداي همان روز عازم تهران شديم و تصميم گرفتيم تا مدتي را در خانه ي برادرم سپري کنيم. ما در همان روزهاي نخست پس از انتقال به تهران از شهادت برات علي مطلع شديم.
يک شب پيش از کسب اطلاع از شهادت برات علي با گريه هاي نيمه شبي شيوا که با صداي بلند پدرش را صدا مي زد از خواب پريدم. شيوا را بغل کردم و بوسيدم. اما چيزي که شيوا تکرارکنان با گريه مي گفت: کلمه بابا بود. به نظر مي رسيد خواب پدرش را ديده بود و از شهادت او آگاه شده بود. فرداي همان شب خبر شهادت برات علي به ما رسيد. بلافاصله با هواپيما عازم اصفهان شديم و با اشک و آه پيکر برات علي را از اصفهان تا آرامگاه ملامجدالدين ساري در مازندران بدرقه کرديم و خاک بين ما و بين برات جدايي انداخت و روح برات آبي تر ازآسمان در وسعت بي کران او نقش بست و تنها چيزي که از برات براي همه ي مردم ايران به ويژه ما به يادگار ماند لبخند سرخ او به شهادت و دنياي پس از مرگ بود.
خاطرات نيک مرد
شهيد نمايان به روايت سرهنگ خلبان مسعود نيک مرد
من و برات به اتفاق هم در سال 1352 به استخدام هوانيروز درآمديم. پس از پشت سر گذاشتن آزمايشات پزشکي و تست هاي متعدد مربوط به مراحل استخدام، وارد دانشکده ي خلباني شديم. چند ماهي را در تهران سپري کرديم و دوره هاي آموزش اوليه را مرور نموديم. سپس در تابستان 1353 جهت فراگيري دوره خلباني به اصفهان اعزام شديم.
از ابتداي آشنايي ام با شهيد نمايان تا زماني که ازکنارما پرواز کرد و به معراج هميشگي رفت ويژگي هاي رفتاري او مرا مجذوب خودش مي کرد و باعث مي شد تا هر روز با اطميناني بيش تر از ديروز
و تصميمي محکم تر از گذشته، خودم را به او نزديک تر کنم و پهناي دوستي ام را وسعت ببخشم تا از همراهي و رفاقت با او لذت ببرم.
برات علي نمايان از هوش سرشار برخوردار بود. به خاطر دارم که پس از ورود به اصفهان از همه ي دانشجويان تست زبان انگليسي گرفته شد. حدود صد نفر بوديم. از جمله مقررات دانشکده اين بود که پيش از ورود به کلاس مي بايست سطح آگاهي و مهارت دانشجويان در مکالمه ي انگليسي مشخص مي شد. به ما گفتند هر کس در اين آزمون نمره ي قبولي بگيرد، از طي کردن دوره آموزش زبان انگليسي معاف خواهد شد و زودتر از سايرين دوره ي آموزش خلباني را شروع خواهد کرد. از ميان آن صد نفر، من و برات علي تنها کساني بوديم که نمره ي قبولي گرفتيم و بدون سپري کردن دوره ي چند ماهه ي آموزش زبان وارد خط پروازشديم.
دوستي هاي من و شهيد نمايان آن قدر ريشه دار بود که در رفع اشکالات درسي به ياري هم بشتابيم و دست يکديگر را در مشکلات بگيريم.
دوره ي پروازي بسيار مشکل بود و کتاب هاي پرحجم و تخصصي مربوط به اين دوره و پروازهاي آموزشي آن قدر سخت بود که بسياري از دانشجويان را از ادامه ي راه باز مي داشت؛اما من به اتفاق شهيد نمايان با تلاش و پشت کار و هم فکري و همراهي دوستانه، دوره ي خلباني که شامل 214 ساعت پرواز بود را با موفقيت سپري کرديم و در تاريخ 24 شهريور 54 فارغ التحصيل شديم و گواهي نامه ي خلباني را دريافت نموديم.
پس از پايان دوره ي آموزشي به پايگاه مسجد سليمان که آن زمان در اصفهان مستقر بود، منتقل شديم. دوستي با برات علي نمايان پراز خاطره بود و برکت و معنويت خاصي به همراه داشت.
نمايان، انساني دوست داشتني، مهربان، مؤمن و بانماز بود. از ميان دوستان خلبان، برات علي نخستين کسي بود که متأهل شد.
هنوز چند ماه از ورودمان به پايگاه مسجد سليمان نگذشته بود که دانشجويان ممتاز دوره ي خلباني را براي سپري کردن دوره ي فراگيري خلباني کبرا مجدداً به مرکز آموزش شهيد وطن پور هوانيروز اعزام کردند. اين دوره ي آموزشي هم با موفقيت سپري شد و دوره ي آموزشي ديگري تحت عنوان خلبان موشک انداز تاو را هم با سرافرازي طي کرديم. در تمام اين دوره ها شهيد نمايان هم چنان شاگرد ممتاز کلاس ها بود و نفر نخست آزمون هاي عملي و کتبي.
در ماه ها آغازين سال 1356 به پاگاه محل خدمت خودمان بازگشتيم. چند ماه طي دستورالعملي بهترين دانشجويان دوره هاي
پروازي را جهت دوره ي تست بالگرد کبرا انتخاب کردند و من و شهيد نمايان زير نظر دو استاد خلبان آمريکايي اين دوره ي آموزشي را هم با موفقيت پشت سر گذاشتيم و بدين ترتيب تمام بالگردهاي پايگاه توسط من و شهيد نمايان تست مي شد. پس از اتمام مراحل تست، وارد خط پروازي مي شدند.
با ورود به سال 1357؛ زمزمه هاي انقلاب فضاي عجيبي را در پايگاه ايجاد کرد. فضاي شور و مبارزه هاي پنهاني که هيجان و اضطراب خاصي را به همراه داشت. در پايگاه به سرپرستي شهيد احمد نجاريان-خلبان بالگرد جنگنده ي کبرا که در تاريخ 11 مهرماه 59 در کرخه نور به شهادت رسيد-يک گروه انقلابي را تشکيل داديم و با اعتصاب غذا، اولين حرکت انقلابي مان را در پايگاه اصفهان بروز داديم. هيچ گاه از خاطرم بيرون نمي رود روزهايي که به اتفاق شهيد نمايان و سرهنگ عزت ا... اسماعيلي با لباس نظامي در تظاهرات شرکت مي کرديم و خطر دستگيري و عواقب آن را به جان مي خريديم.
انقلاب آرام آرام به اوج رسيده بود و با پشتيباني پرسنل غيور هوانيروز و نيروي هوايي در 22 بهمن ماه 1357 به ثمر نشست و همراه مردم پيروزي انقلاب را در خدمت امام جشن گرفتند. درست شب 22 بهمن بود. من و شهيد نمايان به اتفاق ده نفر از خلبان هاي هوانيروز منطقه ورودي اصفهان و شيراز را تحت کنترل درآورديم تا از ورود نيروهاي مخالفت جلوگيري گردد. اين مراقبت ها حدود ده روز طول کشيد.
بعد ازپيروزي انقلاب، بروز جنگ ها و آشوب هاي داخلي در مناطق کردستان، سقز، سلماس و ... باعث شد تا هوانيروز حضور پر رنگ و مؤثري در سرکوب تجزيه طلبان در غرب داشته باشد. شهيد نمايان مأموريت هاي مختلفي را در غرب به ويژه کردستان با موفقيت انجام داد. حضور مستمر و مفيد برات علي در مناطق مرزي غرب و پروازهاي جنگي او نقل مجلس دوستان و همکاران بود. مدت ها پس از حضور نظامي هوانيروز در غرب، و حمايت و مراقبت از مردمان بي دفاع در برابر تجزيه طلبان، جنگ در جبهه هاي غرب و جنوب از طرف صدام شروع شد.
هم زمان با شروع جنگ، ملاقاتي با برات علي داشتم. او تأکيد داشت که مي خواهد عازم جبهه هاي جنوب شود و به اهواز برود. ازآن جايي که با روحيه و باورهاي او آشنا بودم با اطمينان به او گفتم:موفق باشي برات به سلامت.
اين آخرين ديدار من و برات علي بود. برات پس از خداحافظي با من همان شب به سمت پايگاه شکاري جنوب عزيمت کرد و رفت. هنوز ازخداحافظي من و برات يک ماه نگذشته بود. تصوير آخرين روزي که با برات صحبت مي کردم، جلوي چشمانم رژه مي رفت. صلابت برات علي در تصميمي که گرفته بود و اعتقادي که به رفتن داشت تا در جبهه ي جنوب به رزمندگان بپيوندد و همراه ساير خلبان هاي هوانيروز آن ها را در دفاع از حريم وطن ياري کند، مرا براي گرفتن تصميمي جديد وسوسه مي کرد. درست شب بيست و چهارم مهر ماه 1359 بود که زنگ در خانه ما به صدا درآمد و مرا از فکرهاي پراکنده بيرون کشيد. در را باز کردم و ستوان پورعزيز-يکي از همکاران پروازي-را جلوي در ديدم. به دعوت من وارد منزل شد. آرام و قرار نداشت. از چشم ها و حالت رفتارهاي او پيدا بود که غم سنگيني را به دوش مي کشيد. پس از احوال پرسي و پرس و جوهاي معمول قدري سکوت بين ما برقرار شد. سپس تأملي کرد و خطاب به من گفت:مسعود، من امشب حامل پيغامي هستم که بايد به تو برسانم. مي خواهم مطلب مهمي را برايت بگويم و از تو خواهش مي کنم که صبور باشي و تحمل شنيدن را در خودت تقويت کني.
با شنيدن حرف هاي او حالم دگرگون شد، پاهايم سست شدند و ضربان قلبم شدت گرفت، گفتم:چاره ي ديگري هم هست به جز اين که در نهايت بايد پيغام تو را بشنوم. بگو... سعي مي کنم صبور باشم. قدري سکوت کرد. چشم از من برداشت و حرفش را ادامه داد: برات علي نمايان امروز شهيد شد.
اين جمله چنان سريع و اثر گذار در لايه هاي روح من نفوذ کرد که تمام وجود مرا به يکباره لرزاند و قدرت شکيبايي را از من گرفت. طوري که پس از چند ثانيه سکوت و حيرت، اشک در تمام وجود من باريدن گرفت و صداي گريه ام مثل بچه هاي مادر از دست داده، بلند شد. باورم نمي شد. من در انتهاي وجودم انتظار دوباره ديدن برات را گشوده بودم. هنوز تبسمش جلوي چشمانم بود. نمي شد باور کرد، ولي حقيقتي انکارناپذيربود، اين که در بيست و چهارم مهر ماه 1359 در غرب شهر دزفول، بالگرد برات علي نمايان، هدف آتش ضد هوايي دژخيمان متجاوز قرار گرفت و بدين ترتيب نيک مردي از کاروان خوبان به همراه کمک خلبان شجاعش-سلطان علي صلاحلو-به خيل شهدا و معراجيان پيوست.
منبع: آب آذری .مسعود / عبور از نهایت / انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش / تهران :چاپ اول .1386




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.