نگاهي كلي به حيات شیخ محمود شبستري از تولد تا مرگ
چونكه ديدم در او سعادت تام.
كردمش نامه سعادت نام.
بود و باشد به طالع مسعود.
ابتدا سعد و عاقبت محمود.
اي كه كردي در اين كتاب نظر.
به دعايي مرا به يادآور.
كه بر ابن كريم رحمت باد.
حشر او با مهين امت باد (1).
بيشتر تذكره نويسان سال وفات شبستري را 720 ه. ق و مدت زندگیاش را سي و سه سال نوشتهاند. بر اين اساس تولد او بايد حدود سال 687 ه. ق يعني ايام پادشاهي ارغون خان مغول (683-390 ه. ق) اتفاق افتاده باشد. شماري از محققان بر اساس گزارش يكي از منابع (روضات الجنان نوشته ابن كربلائي) سال وفات شيخ را حوالي 740 ه. ق تخمين زدهاند. (2) بنابراين اگر اين حدس درست باشد، مدت عمرش بيش از سي وسه سال بوده است. مدفن شيخ در شبستر همواره زيارتگاه اهل ذوق و عرفان بوده است.
از خاندان شيخ هيچ اطلاع دقيقي در دست نيست اما از قرائن ضعيف چنين استنباط میشود كه احتمالاً زن و فرزند داشته است. از نوادگان و بازماندگان او از شخصي به نام شيخ عبدالله شبستري زاده كه شاعر بوده و نيازي تخلص میکرده ياد شده است. بعضي منابع هم از گروهي ياد کردهاند كه در كرمان خود را از اعقاب شيخ محمود معرفي میکنند. (3).
بنابر اظهار خود شيخ محمود، او براي كسب دانش توحيد به سفرهاي زيادي در اقصي نقاط سرزمینهای اسلامي آن روزگار رفته بود:
مدتي من ز عمر خويش مديد.
صرف كردم به دانش توحيد (4).
در سفرها به مصر و شام و حجاز.
كردم اي دوست روز و شب تك و تاز.
سال و مه همچو دهر میگشتم.
دِه دِه و شهر شهر میگشتم.
گاهي از مه چراغ میکردم.
گاه دود چراغ میخوردم (5).
شيخ محمود در طي اين سفرها به ملاقات عالمان و عارفان بزرگي نايل آمد كه ما در جاي خود به معرفي آنها خواهيم پرداخت. وي پس از اين سير و سفرهاي دور و دراز سرانجام به تبريز بازگشت و رحل اقامت در اين شهر افكند. تبريز مقارن اين ايام چنانكه پیشتر اشاره كرديم، شهري مهم در اوج شكوه و ترقي خود بود و عالمان و عارفان بزرگي در آن مقيم بودند.
محيط و تربيت عرفاني.
سالهای پاياني حكومت مغولان در ايران كه مصادف است با ايام زندگي شيخ محمود، علاوه بر رونق تفكرات عرفاني و نفوذ و گسترش بيش از پيش تصوف در ميان توده مردم، عصر شكوفايي ادبي ايران نيز به شمار میرود. اين امر به نوبه خود مرهون نزديكي روزافزون عرفان و ادبيات بوده است. يكي از محققان معاصر درباره اين دوره چنين میگوید: «در اين دوره تصوف با كليه رسوم و آدابش رايج بود و كثرت تعداد خانقاهها وعده صوفيان و حمايت ايلخانان و توجه روز افزون وزرا و اقبال عام و خاص اين دوره را از لحاظ» تصوف خانقاهي و وجود عرفاني عالي قدري چون شيخ صفي الدين اردبيلي و شيخ محمود شبستري در رديف ادوار مشخص و مهم تاريخ ايران معرفي میکند. (6).
يكي از محققان صاحب نام معاصر دو كاركرد عمده براي نهاد خانقاه در دوران مورد بحث ما قائل شده است:
1. كاركرد و جنبه عمومي و اجتماعي كه عبارت بود از ارائه راهنماییهای معنوي به عموم مشتاقان و توده مردم بيرون از حلقه تصوف و همچنين برگزاري جلسات وعظ عمومي با محوريت موضوعات اخلاقي و عرفاني متناسب با سطح درك مخاطبان.
2. كاركرد و جنبه خصوصي و انفرادي كه مختص اهل سلوك و افراد درون حلقه تصوف بود و عبارت بود از مجاهدات و ریاضتی مانند روزه داري، تفكر و تأمل، عبادت و خلوت نشيني.
فضاي خانقاه مخصوصاً در هنگام جلسات عمومي كه تفاوتهای طبقاتي را از ميان بر میداشت و شاه و گدا را در يك صف مینشاند، رونق و طراوت خاصي میگرفت. بدين ترتيب صوفيان نقش عمدهای در نزديكي خواص و شخصیتهای روحاني و معنوي با تودههای عوام جامعه ايفا كردند. (7).
سيف الدين باخرزي (عارف قرن هشتم) در پيوند با مطلب فوق در كتاب خود، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، چنين میگوید: «شيخ را بايد كه سه مجلس باشد: يكي مجلس عام و دوم مجلس اصحاب و سيّم مجلس خاص با هر مريدي علي الانفراد. (8) اما در مجلس عام واجب آنست كه هيچ مريد و سالك را نگذارد كه آنجا حاضر شود و اگر حضور مريدان را روا دارد در حق ايشان بد كرده باشد؛ و شرط اين مجلس آنست كه سخني از نتايج معاملات كه آن احوال و كرامات است و محافظت آداب شريعت كه رجال الله کردهاند و احترام ايشان مر احكام دين را، از اين باب گويد. (9) و اما در مجلس اصحاب شرط آن است كه از نتايج اذكار و خلوات و فوايد رياضات سخن گويد و اين معاني را در ميان آورد تا شوقي در وقت مريدان سالك پيدا آيد (10) و اما در مجلس خاص با هر مريدي از اصحاب شرط آن است كه آن مريد را زجر و بازخواست كند و سرزنش كند و حالي كه مريد را از سلوك روي نموده باشد با او بگويد و نقص آن را بيان كند، دون همتي (11) مريد را و نقص كار او را بگويد و حال و كار او را تحسين و مدح نكند تا نبايد كه مريد در فتنه افتد و از كار باز ماند.»(12).
به نظر میرسد براي درك بهتر محيط عرفاني و تربيت معنوي شيخ محمود لازم است اندكي درباره شرايط و كيفيت سير و سلوك عرفاني سخن گفته شود. يكي از منابعي كه میتواند اطلاعات مفيدي را در اختيار ما قرار دهد، كتاب نفائس الفنون في عرائس العيون، اثر علامه شمس الدين محمد بن محمود آملي دانشمند معروف قرن هشتم و معاصر شيخ محمود است. در ضمن نقل اين فقرات معلوم میشود كه تصوف و عرفان اسلامي تعلق شديد و تسليم بي قيد و شرط در برابر دين اسلام و احكام شريعت را شرط اصلي سير و سلوك میداند و علت پيروي صوفيه از همه سنتها و دستورات ديني همين است و هركس بخواهد مباني اعتقادات اهل تصوف را از دايره شرع خارج بداند، بي شك اشتباه بزرگي را مرتكب شده است. اينك به نقل چکیدهای از اين مطالب میپردازیم: سلوك در تصوف با معرفت كيفيت عبوديت و شرايط رياضت و آداب خلوت شروع میشود. توجه سالك به اداي وظيفه بندگي آنگه آغاز مییابد كه قدم در مرحله توحيد ايماني بگذارد يعني دل را از هرگونه تعلقي بپردازد و ازكينه و عناد در آن اثري نگذارد خود را از بند رسمها و عادتهای نادرست و رأیها و اعتقادهاي تباه برهاند و ديده بصيرت به مشاهده نور جمال ازلي بگشايد و به علم يقين بداند و ببيند و گواهي دهد كه هيچ چيز شايسته عبادت نيست مگر وجود ازلي و سرمدي و ثابت و بي تغييري كه همه صفتهای كمالي از علم و قدرت و اراده در او جمع است، وهم و انديشه بدو دست نمییابد و حس و قياس را به پيشگاه او راه نيست. هر چه هست آفريده او و فرشتگان و پيامبران برگزيده او، و محمد (ص) پيغمبر فرستاده اوست بر مردم؛ با پيدايي او همه دینها باطل و همه کتابها منسوخ گشت و پيامبري بدو پايان پذيرفت. هر چه او گفت از حشر و نشر و ثواب و عقاب همه درست است و خاندان و ياران او كه وارثان دانش او هستند شايسته طاعتند.
بعد از ايمان قلبي مرحله ايمان به جوارح و اركان فرا میرسد (13) و سلوك آغاز میشود. در سلوك نبايد به هيچ روي پنهان و آشكار از پيروي قانون اسلام و شريعت منحرف گرديد و چون و چرا در ميان آورد، و بايد كه از حضرت حق به هيچ چيز مشغول نبود -پيوسته با وضو و طهارت بود- خلوت گزيد- از هر شغلي فراغت جست- جز ذكر خداوند دهان از هر سخني به ربست- از هر پوشيدني و خوردني كه در آن شبهه باشد دوري گزيد، در نوشيدن و خوردن ميانه روي كرد و تا بتوان روزه دار بود- ترك خواب كرد و به بيداري انس گرفت تا تن ضعيف شود و پردهها از پيش چشم دل برخيزد- بايد كه همواره با حضور دل در ذكر خدا بود چنانكه به همگي وجود خود مشغول و مستغرق در حق گرديد. سالك بايد كه به تزكيه و تحليه (14) نفس قادر شود. تزكيه اتّصاف (15) نفس است به صفت فنا كه ترك دنيا و كشتن آرزو در دل است؛ و تحليه اتصاف نفس است به صفت بقا و آن تخلق به اخلاق الهي است يعني به صدق و بذل و قناعت و تواضع و حلم و عفو و احسان و تازه رويي و شوخي (بي آنكه به سخنان بد انجامد) و اُلف و آميزش با خلق. (16).
نخستين مقام از مقامات سالك توبه است و دوم ورع و پرهيزكاري و سوم زهد يعني انصراف از امور دنيوي و چهارم فقر و پنجم صبر و ششم شكر و هفتم خوف و هشتم رجا و نهم توكل و دهم رضا. از حالات سالك يكي محبت است و آن ميل روح است به مشاهده جمال ذات و اين حاصل نمیشود مگر آنكه دل سالك از محبت دنيا و آخرت خالي باشد؛ و همه وسايل وصول به محبوب را دوست بدارد؛ و از موانع وصول خود اگرچه فرزند باشد حذر كند؛ و اندك مراعات محبوب را بسيار داند و اطاعت بسيار خود را اندك. ديگر از حالات سالك شوق است يعني خواستاري مداوم در تمتّع (17) از معشوق و ديگري غيرت (18) و ديگر قرب است يعني استغراق (19) وجود سالك در عين جمع به غيبت خود هم غايب بُوَد (20) و ديگر حيا و ديگر انس و هيبت؛ (21) و ديگر قبض و بسط؛ (22) و ديگر فنا (نهايت سير الي الله) و بقا (بدايت سير في الله)...
سالك كار خود را با خلوت آغاز میکند تا در كوره خلوت نفس و به آتش رياضت گداخته شود و از آلايش طبيعت صافي گردد و با توجه به حديث نبوي كه: «من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت له ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه» (23)، اين خلوت چهل صباح است تا به هر صباحي حجابي مرتفع شود. سالك در خلوت بايد نيت كند تا از اغراض دنيوي و اخروي بركنار باشد و از سر صدق و ضراعت (24) روي به قبله بنشيند و تا تواند بر هيئت تشهد باشد و چنان پندارد كه در حضرت عزت نشسته است (25) و پيغامبر در آنجا حاضر است تا به قيد وقار و احترام مقيد باشد. (26).
در واقع تربيت صوفيان روش عملي داشت كه در آن مراحل مختلف سلوك زير نظر شيخ و استاد طريقت و عرفان براي تزكيه نفس سالك صورت میپذیرفت. در تصوف براي وصول به كمال اكتفا میکردند، رياضت نفس و طي مراحل سلوك شرط اصلي بود. البته اين امر به معناي بي توجهي اهل تصوف به علوم ظاهري و مباحث علمي و فلسفي نبود. رواج انديشه محي الدين عربي در محافل عرفاني و صوفيانه كه آمیزهای از عرفان و فلسفه بود خود دليل روشني است بر اين مدعا. مهم اين است كه.
بدانيم كه اگر علم (حتي علوم ديني) بخواهد به هر نحوي مانع سلوك عملي و كشف و شهود شود حجاب تلقي میگردد. چرا كه اصل در تصوف تزكيه نفس و كنار زدن همه حجابها و تعلقات است. سالك براي نيل به مقصود نهايي و كمال غايي بايد چهار سير يا سفر را تجربه كند. (27).
اول سفر از خلق به حقّ است كه در طي آن سالك به لگدكوب ساختن هواها و آرزوها و قواي جسماني و تسليم به عقل حاجت دارد. سالك بايد به ریاضتها و سیاحتها و عبادتهای فراوان بپردازد. اولين شكستي كه بر نفس وارد میشود با دخول سالك در سلوك و مقبول افتادن در نظر شيخ و توبه كردن به دست او و تلقين گرفتن از وي حاصل میشود و سالك از اين پس اندك اندك به مدد شيخ میتواند بر نفس خود غلبه كند تا آنكه يكباره بر آن مسلط گردد و چون سالك در اين مرحله با خطرهاي فراوان مواجه میشود شيخ میبایست از مقامات خود نزول كند و همراه او شود و با وي به مناسبت حال او سخن گويد و او را به خطاهاي خود واقف سازد.
چون اين سفر به آخر رسيد سفر دوم يعني سفر از حق به حق شروع میشود. سالك در اين مرحله تمام نيروهاي نفساني را در خود میکشد و از آن هيچ برجاي نمیگذارد تا آنجا كه آيينه ضمير صافي شود و خانه دل چنان آباد گردد كه صاحب خانه را در آن ياراي ورود باشد. در همين سفر است كه تجليات گوناگون به صورتهای مختلف بر سالك دست میدهد و چنان مداومت مییابد كه سالك جز او همه چيز، حتي خودش را فراموش میکند. پس از اين مرحله وجود واجب به اسم واحد بر او تجلي میکند (28) و مراتب و تعينات از نظر سالك يكباره محو میگردد. در سفر سوم (به حق در حق) از سالك عيني و اثري برجاي نمیماند و يكباره در ذات حق محو و فاني میشود و در سفر چهارم به حق در خلق كه آخرين مقامات سالكان است بقاء در فنا حاصل میشود و جمال وحدت در مظاهر كثرات مشهود میگردد (29) و انانيّت جز براي ذات واجب بر جاي نمیماند و سالك همه چيز را از خدا میبیند. (30).
اين نكته را نيز نبايد از خاطر برد كه تصوّف و نهاد خانقاه در اين دوران از آفات و آسیبهای حاصل از همگاني شدن اين راه و روش رنج میبرد. چرا كه شماري از كساني كه متلبّس به لباس تصوف و متظاهر به ظواهر آن بودند در پي هواهاي نفساني و احياناً از روي ريا و تزوير به اين طريق وارد میشدند. به قول مولوي:
از هزاران اندكي زين صوفیاند.
باقيان در دولت او میزیند.
البته مشايخ دروغين و مدعيان لاف زن هم كم نبودند. چنانكه حافظ، شاعر عارف اين عصر به زيبايي طشت رسوايي اين دين به دنيا فروشان را از بام فرو انداخته است:
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد.
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد.
مولوي نيز در همين زمينه میگوید:
اي بسا ابليس آدم روي هست.
پس به هر دستي نشايد داد دست.
شايد اين پديده امري طبيعي باشد. يعني هر كالايي كه مطلوب و مرغوب است و مشتري و خواهان بيشتري دارد، نمونههای بدلي و قلابي آن نيز بيشتر خواهد بود. از سويي ديگر درك مفاهيم معنوي ظرفيت زيادي میخواهد. عرفان و تصوف متاعي نيست كه بتوان بر سر هر چهارراهي آن را تبليغ و در هر بازاري عرضه كرد. نتيجه بي توجهي به اين حقيقت ابتذال و انحطاط است. آفتي كه عارفان بزرگ مسلمان همواره نسبت به وقوع آن هشدار میداده اند.
بدين ترتيب نظر منفي شبستري نسبت به نهاد خانقاه كه خود به آن تعلق داشته و نقدي كه متوجه صوفي نمايان میکرده است، انعكاسي از رسوايي و بدنامي رايجي بود كه ديگر محققان صوفيه نيز از آن ياد كرده و اين آفات را نتيجه همگاني شدن زشت و بي ضابطه تصوف میدانستهاند. يكي ديگر از صوفيان معاصر شبستري، عزّالدين محمود كاشاني است كه در اثر مشهورش يعني مصباح الهدايه به انحطاط خانقاههای عصر خويش اشاره كرده است. (31).
استادان شيخ محمود.
از استادان و پيروان شيخ محمود چيز زيادي نمیدانیم. شيخ در منظومه سعادت نامه خود از كسي به نام «امين الدين» به عنوان شيخ و استاد ياد میکند.
سخن شيخ محي ملت و دين.
چون نكرد اين دل مرا تسكين.
راستي ديدم اين سخن همه خوب.
ليك میداشت نوعي از آشوب.
سِرّ اين حال را من از استاد.
باز پرسيدم او جوابم داد.
سعي شيخ اندر آن افتاد مگر.
كه نويسد هر آنچه ديد نظر.
قلم او چو در قدم نرسيد.
پاي تحرير از آن سبب لرزيد (32).
شيخ و استاد من امين الدين.
دادي الحق جوابهای چنين.
من نديدم دگر چنان استاد.
كآفرين بر روان پاكش باد (33).
بر اساس آنچه از ابيات فوق بر میآید، شيخ امين الدين بر مفاهيم و غوامض آثار محي الدين عربي اشراف داشته و شبستري مشكلات خود در زمينه فهم کتابهای محي الدين را با امين الدين در ميان نهاده و از او راهنمايي گرفته است. رضا قلي خان هدايت، بهاءالدين يعقوب تبريزي را به عنوان پير شيخ محمود و كسي كه به اشاره او شبستري به پرسشهای مير حسيني هروي پاسخ داده است، معرفي كرده است. (34) البته لاهيجي شارح گلشن راز، اين شخص را امين الدين، استاد ديگر شبستري میداند. (35) نقل شده كه شيخ محمود به اتفاق او به زيارت بيت الله الحرام رفته است. پيريعقوب به سال 737 هجري وفات يافته و مزارش تا به امروز در كنار مرقد شبستري باقي است و اين هر دو مزار اكنون زيارتگاه ارادتمندان و صاحبدلان است.
به نظر میرسد كه شبستري از شيخ امين الدين در تبريز و اوايل كار و حال بهره برده، و پس از بازگشت به شبستر مصاحبت و تربيت بهاءالدين يعقوب را اختيار كرده است و يا شايد شيخ امين الدين استاد او در عرفان نظري، و بهاءالدين يعقوب پير و مرشد وي در عرفان عملي و دقايق سير و سلوك روحي بوده است. به هر حال چنين پيداست كه شبستري از محضر هر دو بزرگ بهره برده است. (36).
مذهب شيخ محمود.
او مانند بيشتر مردم آذربايجان در آن روزگار پيرو مذهب اهل سنت بود و در آراء كلامي نيز به اشاعره گرايش داشت. البته بايد اين نكته را در نظر داشت كه اهل عرفان را نمیتوان در اين چارچوبهای معمول و مرسوم دسته بندي كرد. عرفان بينشي است كه چشم عارف را به جهاني بسيار فراخ میگشاید و موجب میشود كه عارفان كمتر گرفتار برخي دسته بندیها باشند. به قول مولوي:
مذهب عشق از همه دینها جداست.
عارفان را ملت و مذهب خداست.
شبستري در گلشن راز، تنگ نظریهای مرسوم فرقهها و مذاهب را نكوهش میکند و پيروان مذاهب و اديان را به مدارا با يكديگر و تحمل آراء مخالف فرا میخواند؛ چرا كه مقصد همه انبياء و اولياء و جوهر همه اديان يكي است. به نظر شبستري راه نجات حنيفي شدن (موحّد بودن) و رهيدن از قيد و محدودیتهای ظاهرگرايان، رسيدن به حقيقت اسلام يعني ايمان است.
حنيفي شو ز هر قيد مذاهب.
درآ در دير دين مانند راهب.
ترا تا درنظر آثار غير است.
اگر در مسجدي آن عين دير است.
چو برخيزد ز پيشت كسوت غير.
شود بهر تو مسجد صورت دير.
نمیدانم به هر حالي كه هستي.
خلاف نفسِ وارون كن كه رستي.
اگر خواهي كه گردي بنده خاص.
مهيا شو براي صدق و اخلاص.
برو خود را ز راه خويش برگير.
به هر لحظه درآ ايمان ز سر گير.
به باطن نفس ما چون هست كافر.
مشو راضي بدين اسلام ظاهر.
ز نو هر لحظه ايمان تازه گردان.
مسلمان شو، مسلمان شو، مسلمان (37).
موضوع ديگري كه شايان توجه است پيوند و هم ريشگي عرفان و تصوف با تشيع است. عارفان و صوفيان حقيقي بيشتر از هر نحله و طایفهای در اسلام از تعاليم ولوي و معارف اهل بيت استفاده کردهاند.
سيره علمي و عملي ائمه اطهار (ع) مشحون است از نشانههای بي شمار تعاليم معنوي و عرفاني كه منظور نظر صوفيان بوده است، و از اين رو صوفيان به انگيزه دستيابي به آفاق حقيقي دين، اشتياق خويش را به تعاليم ولوي و معنوي و باطني آشكار کردهاند و هر يك به گونهای در پي اتصال به سرچشمههای ناب عرفان برآمدهاند. پس میتوان مميّزه و مؤلفه اصلي تشيع را همين امر دانست و بدين گونه تشيع معنوي صوفيان نيز مكشوف میگردد و از همين روست كه تقريباً تمامي سلاسل صوفيه خويش را فرزند معنوي علي (ع) میشمرند و شماري از صوفيان اضافه بر اين نبوت به نوعي خود را به يكي از ائمه اطهار (ع) مربوط میدانند.
علامه طباطبايي در تبيين سير عرفاني تشيع و ظهور روش معنوي و سلوك باطني و منشأ تعاليم طريقتي عارفان میگوید: «نفوذ و سرايت تعليمات معنوي اهل بيت (ع) كه در رأس آن بيانات علمي و تربيت عملي پيشواي شيعه، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) قرار گرفته بود، با مساعدتي كه گرفتاریهای عمومي طبعاً نسبت به اين مقصد داشت، به علاوه اينكه پيوسته جمعي از مردان خدا كه از تربيت يافتگان اين مكتب بودند و در حال تقيّد و تستّر زندگي میکردند، در ميان مردم بودند و در مورد مناسب از حق و حقيقت گوشههایی میزدند. مجموعه اين عوامل، موجب شد كه عدهای در قرن دوم هجري از همان اكثريت، به مجاهدتهای باطني و تصفيه نفس تمايل نموده در خط» سير و سلوك افتادند و جمعي ديگر از عامه مردم به ارادت آنها برخاستند و با اينكه در همان اوايل ظهور تا مدتي مبتلا به کشمکشهای شديدي بودند و در اين راه هرگونه فشار را از قبيل قتل و حبس و شكنجه و تبعيد متحمل میشدند ولي بالاخره از مقاومت دست برنداشته پس از دو سه قرن در تمام بلاد اسلامي ريشه دوانيده و جمعیتهای انبوه دهشت آوري به وجود آوردند. يكي از مهمترین شواهدي كه دلالت دارد بر اينكه ظهور اين طايفه از تعليم و تربيت ائمه شيعه سرچشمه میگیرد، اين است كه همه اين طوايف (كه در حدود بيست و پنج سلسله كلي میباشد و هر سلسله منشعب به سلسلههای فرعي متعدد ديگري است) به استثناي يك طايفه سلسله طريقت و ارشاد خود را، به پيشواي اول شيعه منتسب میسازند. (38).
صوفيان كه اكثراً در محیطهای اهل سنت (تنها به علت وسعت قلمرو مناطق سنّي نشين و اكثريت سنّيان نسبت به جمعيت مسلمانان و سياست تقيّه شيعيان) ظهور میکردند - خصوصاً در قرون اوليه كه شدت عمل عليه تشيع وجود داشت - چندان در بند اظهار تشيع معنوي خود نبودند و به اقتضاي مولد و اجتماع محل رشد خود بالطبع به يكي از مذاهب فقهي اهل سنت عمل كرده و از هر گونه جنگ و جدال فرقهای كه دور از مشي عارفانه بود پرهيز میکردند. البته نبايد فراموش كرد كه صوفيان خود متحمل شديدترين حملات از ناحيه عالمان اهل سنت میشدند و در عالم تشيع نيز بعدها از ناحيه برخي فقها و علماي شيعه آماج حمله قرار گرفتند كه در هر دو مورد صوفيان قرباني نگاه باطني و طريقتي خود شدند و بسياري از آنها بر سر اين انديشه جان سپردند.
جالب اينجاست كه مخالفان عرفان و تصوف در عالم تشيع و تسنن غالباً از آن گروه فقها كه تنها به ظاهر دين توجه داشتند، بودند. يعني عالمان ظاهري هر دو مذهب كه نگاه باطني و تعاليم عرفاني دين را انكار میکردند. با اين تفاوت كه در صورت ظاهري مذهب آنها تفاوت وجود داشت. ولي همچنانكه پیشتر گفتيم ملاك اصلي و معيار حقيقي تشيع را نبايد در بعد ظاهري آن جستجو كرد بلكه بايد به تعاليم باطني و عرفاني نظر داشت.
پي نوشت ها :
3. مجموعه آثار شبستري، سعادت نامه، به اهتمام صمد موحد، ص 153.
4. نگاه كنيد به: لويزن، لئونارد، فراسوي ايمان و كفر: شيخ محمود شبستري، ترجمه دكتر مجدالدين كيواني، ص 19؛ صمد موحد، شيخ محمود شبستري، ص 14.
5. حاجي زين العابدين شيرواني، بستان السياحه، صفحات 513 و 535؛ همو، رياض السياحه، به كوشش حامد رباني، صفحات 590-580.
6. دانش توحيد در اصطلاح اهل عرفان به معني كشف دقايق معارف الهي و راه وصول به معرفت حضوري و قلبي است.
7. مجموعه آثار شبستري، سعادت نامه، ص 168.
8. مرتضوي، منوچهر، مسائل عصر ايلخانان، ص 322.
9. نگاه كنيد به: لويزن، لئونارد، فراسوي كفر و ايمان، ص 157.
10. به طور انفرادي و جداگانه، خصوصي.
11. در مجلس عمومي شيخ بايد درباره اعمال و احوال و كرامات اولياء و دقت و توجه آنها به رعايت احكام شريعت سخن بگويد.
12. درمجلس اهل سلوك و مريدان، شيخ بايد از نتايج ذكر گفتن و خلوت نشيني و فوايد رياضت سخن بگويد تا موجب تشويق شاگردان و مريدان گردد.
13. سستي و تنبلي.
14. به نقل از: ذبيح الله، تاريخ ادبيات ايران، ج 3/1، ص 193.
15. در روايات ما آمده است كه ايمان عبارت است از: اقرار به زبان، باور به قلب و عمل به جوارح و اعضا.
16. آراستن نفس به صفات پسنديده.
17. وصف شدن، به صفتي آراسته شدن.
18. به نقل از: تاريخ ادبيات ايران، ج 3/1، صفحات 178-179.
19. بهره مندي.
20. از غير دوست حذر كردن.
21. غرق شدن، با همه وجود در محبوب و مطلوب متمركز شدن.
22. يعني سالك بايد چنان متوجه و متمركز بر وجود خدا باشد كه به هيچ يك از صفات خود توجه نداشته باشد و حتي به اين حال خود هم بي توجه باشد.
23. انس: الفت با دوست؛ هيبت: از دوست احساس خشيت داشتن و حالتي كه از عظمت و جلال خدا در وجود سالك ايجاد میگردد.
24. گرفتگي و تنگي دل و گشادگي و شادي آن.
25. هر كس خود را براي خدا چهل روز پاك و خالص نگه دارد، چشمههای حكمت از قلبش بر زبان او جاري میشود.
26. فروتني، تواضع.
27. در محضر الهي نشسته است.
28. صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 3/1، ص 181.
29. از اين سفرهاي چهارگانه به اين صورت نيز ياد شده است: سير من الخلق الي الحق، سير في الحق به الحق، سير من الحق الي الخلق به الحق، سير في الخلق به الحق.
30. يعني خداوند به اسم «الواحد» كه يكي از اسماء الهي است بر سالك تجلي میکند تا او را از تكثر و تشتّت و پراكندگي نجات دهد.
31. يعني در اين مرحله سالك با اينكه كثرات را میبیند اما در همه موجودات حضور الهي را درك و با چشم دل رؤيت میکند.
32. نگاه كنيد به: محمد معصوم شيرازي (معصوم عليشاه)، طرائق الحقائق، ج 1، صفحات 76-77.
33. نگاه كنيد به: كاشاني، عزالدين محمود، مصباح الهدايه، به كوشش جلال الدين همايي، ص 153.
34. يعني اين آشوبي كه در سخنان شيخ محي الدين عربي وجود دارد، به اين دليل است كه او سعي كرد هر آنچه به نظرش میآید بنويسد در حاليكه عملاً به بسياري از مطالبي كه مینوشت دست پيدا نكرده و براي او يقيني و حضوري نشده بود.
35. مجموعه آثار شبستري، سعادت نامه، ص 168.
36. هدايت، رضا قلي خان، رياض العارفين، ص 270.
37. لاهيجي، شرح گلشن راز، ص 34.
38. موحد، همان، ص 25.
39. مجموعه آثار شبستري، گلشن راز، صفحات 106-107.
40. طباطبايي، سيد محمد حسين، رسالت تشيع در دنياي امروز، صفحات 98- 99.