اصولاً بحث در مورد نظام سیاسی اسلام و کار ویژههای آن نیازمند پذیرش مجموعه اصول مقدماتی از جمله قبول منطقی خود نظام سیاسی اسلام است تا در سایهی این پذیرش بتوان در مورد ولایت فقیه و حوزههای آن و تأثیر آن بر مباحثی چون آزادی، جامعهی مدنی و ... بحث و گفتوگو کرد. چنانچه کسی هنوز به قبول منطقی نظام سیاسی اسلام که امروزه نمایش اصلی آن جمهوری اسلامی بر اساس «ولایت مطلقهی فقیه» است، نرسیده؛ نمیتواند وارد بحث ما شود. امروز بحث از کارایی نظام دینی است؛ یعنی نه فقط بحث از ولایت فقیه که ادامهی امامت در دوران غیبت است بلکه بحث از این قرار است که آیا نظام ولایت- که امامت و ولایت فقیه برآن استوار است- در دنیای امروزی که سخن از دموکراسی، جامعهی مدنی و حقوق بشر سر میدهد، میتواند به ایفای نقش بپردازد؟
ظام سیاسی دینی که مبتنی بر حاکمیت تشریعی خداوند است با نظام سیاسی غیر دینی که مبتنی بر حاکمیت انسانهاست، توسط مکتبها و جهان بینیهایی از هم تمایز پیدا میکنند؛ چرا که یکی بر اساس مکتب هدایت و دیگری بر اساس مکتب قدرت استوار است و این تمایز موجب تفاوت در نظام سازیها شده است. حکومت به عنوان وسیلهای برای رسیدن به کمال بشری میباشد و این سخن مورد اتفاق حکما، متکلمین، فقها و عرفا نیز میباشد. از این رو ما در طول تاریخ اندیشهی سیاسی اسلام که حول محور ولایت میگردد، چهار دوره را شاهد هستیم که عبارتاند از: «دورهی کلامی، دورهی فلسفی، دورهی فقهی و دورهی بازگشت به دوران کلامی.»
دورهی کلامی که حاکمیت هم با عقل و هم با نقل بود، دورهای است که مبحث ولایت که بیشتر با تکیه بر امامت بود در حوزهی اصول دین بحث میشد تا فروع دین، از این رو امری ثبوتی بود تا اثباتی. اما در دوران فلسفی، بحثها عقلانی بود، نسبت به نظام سیاسی نیز نگاه عقلانی داشتند، به طوری که به جای انسان کامل، عقل کامل که آن را نبی و امام میدانستند، جانشین میکردند.
دورهی فقهی، دورهای است که پس از اتمام دوران فلسفی به قرن هفتم هجری، بحث ولایت با رویکرد نقلی رواج پیدا میکند؛ از این رو، این مبحث وارد فروع دین شده و از اصول دین خارج گشته و امری اثباتی تلقی میگردد. بدین خاطر کسانی که به ولایت فقیه چنین نگاهی دارند میتوانند از سخنشان برگردند؛ همان طور که آقای «منتظری» پس از نوشتن کتاب «ولایت فقیه» از گفتههایش عدول میکند. دورهی چهارم که چهرهی شاخص آن حضرت امام خمینی(ره) است، بازگشتی به دوران اصیل مباحث ولایت یعنی نگاه نقلی و عقلی است. سخن معروف امام(ره) که تصور ولایت موجب تصدیق است، اشارهای بدین مطلب میباشد.
با این وجود ولایت فقیه چه از راه نقلیه - چون مقبولهی عمر ابن حنظله یا مرقومهی ابن خدیجه و یا توقیع حضرت صاحب الزمان - و چه از راه عقلیه توسط علما اثبات گردیده است اما مهمترین دلیلش این است که برای ادای حق ربوبیت تشریعی الهی علاوه بر ربوبیت تکوینی الهی باید به سراغ قانون خدا رفت تا بررسی کرد که او به چه کسی اجازهی وضع قانون و اجرای آن را داده است؟ چرا اگر اجرای قوانین و وضع آن به دستور خداوند نباشد، تصرف در بندگان خدا بدون اذن مولایشان صورت گرفته است و تصرف چه تکویناً و چه تشریعاً در دیگران و در خود، بدون اذن الهی جایز نیست و به همین دلیل آدمی اجازهی خودکشی ندارد.
بنابراین در نظام الهی روح و حیاتی که خداوند به انسان واگذار کرده، اختیارش به دست خداست و نه به دست دیگری، پس کسی که حق ندارد جان خود را تلف کند چگونه میتواند به دیگری اجازه دهد که جان او را بگیرد و بر او مسلط شود؟ پس در قانونگذاری و در اجرای قانون، اذن خدا معتبر است و غیر آن دلالت بر شرک در ربوبیت تشریعی است و اعتقادی همچون ابلیس دارد، چرا که ابلیس، خالقیت و ربوبیت تکوینی واحد را برای «الله» قائل بود، ولی شرک در ربوبیت تشریعی، او را از جوار باری تعالی دور نمود.
کوتاه سخن این که، نظریهی سیاسی اسلام در این باب، بر این اساس است که ربوبیت تشریعی رکن توحید است و اگر کسی این رکن را رعایت نکند، مرتکب کفری چون کفر ابلیس شده است. از این رو تمامی فقهای شیعه، امر ولایت فقیه را به عنوان ادامهی ولایت سیاسی امامان قبول دارند و فقط در حوزهی اختیارات ولی فقیه، اختلاف نظر وجود دارد. بنا بر این مسألهی ذکر شده، باید گفت که ما دو نوع ولایت در اندیشهی اسلامی داریم که یکی با عنوان ولایت «تکوینی» و دیگری ولایت «تشریعی» شناخته میشود.
«ولایت درتشریع» یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع و قانون، بلکه ولایتی است در محدودهی تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است: یکی «ولایت بر محجوران» و دیگری «ولایت بر جامعهی خردمندان.» هر دو نوع ولایت در تشریع به اذن خداوند میتواند برای پیامبر و معصوم و در نتیجه برای ولی فقیه به خاطر اذن معصوم، قابل اثبات باشد. یاد سپاری این نکته ضروری است که ولایت در تشریع با دو قسمش، همانند ولایت بر تشریع، مربوط به رابطهی تکوینی، علّی و معلولی نیست بلکه از امور اعتباری و قراردادی است. اما سؤال اصلی این جاست، فقیهی که به عنوان جانشین معصوم در دوران غیبت است، آیا از معصوم فقط ولایت سیاسی امت را بر عهده دارد و یا ولایت معنوی و تکوینی را و یا هر دو؟
ولایت فقیه همانا ادامهی ولایت تشریعی امام معصوم در دوران غیبت است یعنی فقیه فقط آن بخش از مسؤولیت معصوم را که نیاز به حضور فیزیکی او در عالم دارد، بر عهده میگیرد تا کار امت معطل نماند؛ نه وظایفی چون ولایت تکوینی؛ چرا که این قسم ولایت نیازی به حضور فیزیکی معصوم نیست و معصوم آن را میتواند در حالت غیاب از چشمان مردم نیز اعمال نماید. اما این بدان معنا هم نیست که ولی فقیه و غیر معصوم نتوانند ولایت معنوی داشته باشند و این انبیا و اولیای معصوماند که مرتبهای از این ولایت را حایزند.
نکته این است که چنین نیست و همان گونه که در ادامه اثبات خواهیم کرد، سطوحی از ولایت معنوی نیز در دسترس غیر معصوم قرار دارد – مانند: ابن عربی، حکیم هیدجی، سید علی آقای قاضی، علامه طباطبایی، امام خمینی و... - ولی میزان دسترسی آنها با شخص معصوم متفاوت است. اما در ولایت سیاسی یا تشریعی میتوانند سطح نزدیکتر به همدیگر داشته باشند؛ همان گونه که امام ولایت فقیه را عین ولایت سیاسی رسول الله و امیرالمؤمنین مطرح نمودند. با توجه به مطالب گفته شده، امکان وجود ولایت معنوی برای غیرمعصوم به خصوص برای ولی فقیه هم به خاطر صلاحیتهای فردی و هم به خاطر مسؤولیتی که بر عهده دارد، قابل اثبات میباشد.
یکی از راههای اثبات ولایت معنوی در شخص غیر معصوم، رجوع به احادیثی است که به عنوان منابع نقلی مطرحاند. یکی از این روایتها، روایتی است در کتاب شریف «اصول کافی» مشهور به (قرب نوافل) که معصوم(علیهالسلام) میفرماید: «وإنّه لیتقرّب إلیّ بالنّافله حتّی أحبّه؛ فإذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به و بصر الّذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به ویده الّتی یبطش بها؛ إن دعانی أجبته وإن سألنی أعطیته ..... طبق فرمایش امام در کتاب «اسرار الصلوه» یعنی این که اگر کسی با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلت بندگی را در ناصیهی خود گذارد، وصول به عزّربوبیت پیدا کند. یعنی که راه وصول به حقایق ربوبیّت، سیر در مدارج عبودیّت است؛ و آنچه در عبودیّت از انّیّت و انانیّت مفقود شده در ظلّ حمایت ربوبیّت آن را مییابد، تا به مقامی رسد که حق تعالی سمع و بصر و دست و پای او شود؛ پس چون از تصرفات خود گذشت و مملکت وجود خود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانی در عزّ ربوبیت شد، صاحب خانه خود متصرف در امور گردد؛ پس تصرفات او تصرف الهی گردد.
پس وقتی شخص سالک با انجام عبادات فرع بر واجبات موجب میشود که روح خدایی پیدا کند و در هر امری نظر اندازد آن شود که میخواهد (کن فیکون) پس ولی ای که تالی تلو معصوم و شبیهترین کس در جامعه به معصوم است، چگونه ناتوان از رسیدن به چنین مقامهایی باشد؟ پس او که پیش قراول این سیر إلی الله است و آن گونه که روایات در موردش گفتهاند مبنی بر این که ولی باید در خفا بیشترین وقت خود را صرف عبادات و نوافل کند، مصداق واقعی و عینی راهرو این طریق است و میتواند در عالم آفرینش طبق روایات بالا دخل و تصرف نماید.
طریق دوم، اثبات به روش عقلی است. از جمله ادلههای عقلی این است که خداوند در وجود همهی انسانها نوعی محدود از این ولایت را قرار داده است یعنی توانایی ولایت تشریعی و ولایت تکوینی را دارد و همهی اینها به اذن خداوند است و اوست که اختیار این ولایت را در ابنای بشر قرار داده است. (لا مؤثر فی الوجود الاّ الله) یعنی موجودی اگر ولایتی هم داشته باشد مستقل از خداوند و در عرض او قرار ندارد بلکه همه تحت ولایت و اذن او قرار دارند. از جمله ولایتهایی که بشر دارد، ولایت نفس انسان بر قوای درونی خودش که نوعی ولایت تکوینی محسوب میشود، است. هر انسانی نسبت به قوای ادراکی خود مانند نیروی وهمی و خیالی و نیز بر قوای تحریکی خویش مانند شهوت و غضب، ولایت دارد؛ بر اعضا و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن میدهد، چشم او اطاعت میکند و اگر دستور شنیدن میدهد، گوش او میشنود و اگر دستور برداشتن چیزی را صادر میکند، دستش فرمان میبرد و اقدام میکند؛ البته این پیروی و فرمانبری، در صورتی است که نقصی در این اعضا وجود نداشته باشد.
نوع دیگر ولایت که در بشر موجود است، ولایت تشریعی است که به صورت ولایت پدر بر فرزند میباشد. بدین صورت کافی است که در اثبات وجود ولایت بشر به معرفت خود نائل شود، در این صورت بدین امورات دست خواهد یافت و خواهد فهمید حال که چنین سطح نازلی از ولایتها برای همگان امکان عملی دارد، نشان از این است که این ولایتها مختص معصومین نیست و شخص غیر معصوم نیز میتواند با الگو قرار دادن رهبران و رهروان اصلی سلوک الی الله - یعنی ائمهیمعصومین - به مراتب بالایی از این گونه ولایتها دست یابند و هر باری که این سالک طی طریق میکند، به سطحی از قدرت تصرف در آفرینش و حکمت دست مییابد؛ از این رو عرفا بحثی دارند با عنوان وجود انسان کامل در هر دورانی تا انسانها با نگاه به سیرهی عملی آنها طی طریق نموده و به درجات عالی بشری نائل گردند.
بنابراین استدلال، فقیهی که خود را دم به دم متخلق به اخلاق اسلامی و تقوای الهی میکند و کوشا در جهت کسب معارف دینیه است و توانا در مدیریت امت است از همهی کسان اولیتر به طی این طریق و بالتبع قادر بر داشتن این ولایتهاست، به طوری که او را شایستهی اذن الهی قرار داده و ولایت امت را به او تفویض مینماید و تا زمانی که شخص صالحتری از او در هر دو ولایت به خصوص ولایت سیاسی، نیامده است او همچنان به ولایت سیاسی خود ادامه میدهد و به طور قطع در وجود چنین شخصی علاوه بر ولایت تشریعی، ولایت معنوی نیز وجود دارد. اما سطح چنین ولایتی به طور قطع، هم سطح ولایت شخص معصوم نیست و حتی ممکن که افرادی در آن امت، میزان ولایت معنویشان از شخص ولی نیز بالاتر باشد.این وعدهای است که خداوند به بندگانش داده است. بندهای که اشرف مخلوق بودن خود را بالفعل کرده است، چگونه مانند موجوداتی که اشرف مخلوقات نیستند-مانند اجنّه- نتواند آفرینش را مسخر خود کند؟
دومین استدلالی که میتوان ذکر کرد، وجود چنین قدرتی در غیر مؤمنین است، به طوری که قدرت دخل و تصرف در آفرینش را دارند، مانند: «مرتاضها.» حال که یک شخص غیر مؤمن به خداوند، قدرت این را دارد؛ چگونه یک انسانی که با برشمردن ویژگیها او را شبیهترین فرد به معصوم میدانند، چنین قدرت و ولایت معنوی را نداشته باشد و همچنین وقتی قائل بدین هستیم که ولی فقیه توانایی مسکوت گذاردن فروع دین را دارد و به اصطلاح بر تشریع ولایت دارد- همان امری که مرتبط با امرتکوین است- چگونه ولایت تکوینی نداشته باشد؟ چراکه ولایت بر تشریع، با یک تحلیل عقلی به سنخ ولایت تکوینی باز میگردد؛ زیرا قلمرو ولایت بر تشریع، همانا فعل خود شارع است؛ یعنی او ولایت بر ارادهی تشریع دارد که از آن به «ارادهی التشریع» یاد میشود نه «ارادهی تشریعیه».
در مجموع و به عنوان نتیجهگیری از بحث باید گفت، کسی که مسند ولایت فقیه را در جامعه به دست میآورد، کسی است که آن قدر خود را متزکی به تقوای الهی نموده است که حایز این مقام گردیده است و تا زمانی که این ملکهی تقوا و عدالت در او هست، او ولی فقیه میباشد و طبیعتاً کسی که چنین است، به قدرتهای الهی و حکمتهای الهی نیز میرسد تا جامعه را به سمت خدایی بودن و خدایی شدن سوق دهد.
هرچند با این استدلالها نیز نتوان سخن خود را به کرسی نشاند اما آنچه که در عالم خارج روی میدهد، دلیلی واضح و متقن بر ادلهیمان هست و آن این که، کدامین عامل باعث شد که مردم ایران حول شخصیتی چون امام(ره) بنشینند و تا پای جان هم خود و هم خانواده، مال و آبروی خود را فدایش کنند به طوری که شما جز در حادثهی عاشورا چنین ملتی را نیافتهاید؟ کدامین دم عیسوی بود تا این که انسانهای بعد انقلاب با انسانهای قبل انقلاب، زمین تا آسمان تغییر یابند به گونهای که امامشان بگوید ره صد ساله را یک شبه طی نمودند؟ کدامین ابزار در وجود حضرت امام(ره) بود که چنین حماسهای در طول تاریخ بشریت به وسیلهی یک شخصیتی که نه امام معصوم بود و نه پیغمبر، رقم خورد؟ کدامین ویژگی بود که رهبر فرزانهیمان در وصف امام(ره) بگوید که اگر ختم نبوت صورت نمیگرفت، حضرت امام(ره) جزو پیغمبران بزرگ الهی در عصرمان بود؟ و کدامین ویژگی است که خلف صالحش باز همان دم مسیحایی را در جهان میافکند و دنیا را مجذوب و شیدایی خدایش میکند؟ آیا این دم چیزی جز ولایت معنوی حضرت صاحب الزمان و نائبان خاصش نیست.
به همین خاطر یکی از علتهای گرایش مردم به ولی فقیه و عدم احساس قدرت طلبی او و امنیت از او، همین بس که در وجودش احساس تجلی روح خدایی را میکنند؛ و این نور را کسانی که در این عوالم سیر میکنند، بهتر از بندگان هواپرست درک مینمایند.(*)
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
ظام سیاسی دینی که مبتنی بر حاکمیت تشریعی خداوند است با نظام سیاسی غیر دینی که مبتنی بر حاکمیت انسانهاست، توسط مکتبها و جهان بینیهایی از هم تمایز پیدا میکنند؛ چرا که یکی بر اساس مکتب هدایت و دیگری بر اساس مکتب قدرت استوار است و این تمایز موجب تفاوت در نظام سازیها شده است. حکومت به عنوان وسیلهای برای رسیدن به کمال بشری میباشد و این سخن مورد اتفاق حکما، متکلمین، فقها و عرفا نیز میباشد. از این رو ما در طول تاریخ اندیشهی سیاسی اسلام که حول محور ولایت میگردد، چهار دوره را شاهد هستیم که عبارتاند از: «دورهی کلامی، دورهی فلسفی، دورهی فقهی و دورهی بازگشت به دوران کلامی.»
دورهی کلامی که حاکمیت هم با عقل و هم با نقل بود، دورهای است که مبحث ولایت که بیشتر با تکیه بر امامت بود در حوزهی اصول دین بحث میشد تا فروع دین، از این رو امری ثبوتی بود تا اثباتی. اما در دوران فلسفی، بحثها عقلانی بود، نسبت به نظام سیاسی نیز نگاه عقلانی داشتند، به طوری که به جای انسان کامل، عقل کامل که آن را نبی و امام میدانستند، جانشین میکردند.
دورهی فقهی، دورهای است که پس از اتمام دوران فلسفی به قرن هفتم هجری، بحث ولایت با رویکرد نقلی رواج پیدا میکند؛ از این رو، این مبحث وارد فروع دین شده و از اصول دین خارج گشته و امری اثباتی تلقی میگردد. بدین خاطر کسانی که به ولایت فقیه چنین نگاهی دارند میتوانند از سخنشان برگردند؛ همان طور که آقای «منتظری» پس از نوشتن کتاب «ولایت فقیه» از گفتههایش عدول میکند. دورهی چهارم که چهرهی شاخص آن حضرت امام خمینی(ره) است، بازگشتی به دوران اصیل مباحث ولایت یعنی نگاه نقلی و عقلی است. سخن معروف امام(ره) که تصور ولایت موجب تصدیق است، اشارهای بدین مطلب میباشد.
با این وجود ولایت فقیه چه از راه نقلیه - چون مقبولهی عمر ابن حنظله یا مرقومهی ابن خدیجه و یا توقیع حضرت صاحب الزمان - و چه از راه عقلیه توسط علما اثبات گردیده است اما مهمترین دلیلش این است که برای ادای حق ربوبیت تشریعی الهی علاوه بر ربوبیت تکوینی الهی باید به سراغ قانون خدا رفت تا بررسی کرد که او به چه کسی اجازهی وضع قانون و اجرای آن را داده است؟ چرا اگر اجرای قوانین و وضع آن به دستور خداوند نباشد، تصرف در بندگان خدا بدون اذن مولایشان صورت گرفته است و تصرف چه تکویناً و چه تشریعاً در دیگران و در خود، بدون اذن الهی جایز نیست و به همین دلیل آدمی اجازهی خودکشی ندارد.
بنابراین در نظام الهی روح و حیاتی که خداوند به انسان واگذار کرده، اختیارش به دست خداست و نه به دست دیگری، پس کسی که حق ندارد جان خود را تلف کند چگونه میتواند به دیگری اجازه دهد که جان او را بگیرد و بر او مسلط شود؟ پس در قانونگذاری و در اجرای قانون، اذن خدا معتبر است و غیر آن دلالت بر شرک در ربوبیت تشریعی است و اعتقادی همچون ابلیس دارد، چرا که ابلیس، خالقیت و ربوبیت تکوینی واحد را برای «الله» قائل بود، ولی شرک در ربوبیت تشریعی، او را از جوار باری تعالی دور نمود.
کوتاه سخن این که، نظریهی سیاسی اسلام در این باب، بر این اساس است که ربوبیت تشریعی رکن توحید است و اگر کسی این رکن را رعایت نکند، مرتکب کفری چون کفر ابلیس شده است. از این رو تمامی فقهای شیعه، امر ولایت فقیه را به عنوان ادامهی ولایت سیاسی امامان قبول دارند و فقط در حوزهی اختیارات ولی فقیه، اختلاف نظر وجود دارد. بنا بر این مسألهی ذکر شده، باید گفت که ما دو نوع ولایت در اندیشهی اسلامی داریم که یکی با عنوان ولایت «تکوینی» و دیگری ولایت «تشریعی» شناخته میشود.
ولایت تکوینی (معنوی)
ولایت تشریعی (ظاهری/سیاسی)
«ولایت درتشریع» یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع و قانون، بلکه ولایتی است در محدودهی تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است: یکی «ولایت بر محجوران» و دیگری «ولایت بر جامعهی خردمندان.» هر دو نوع ولایت در تشریع به اذن خداوند میتواند برای پیامبر و معصوم و در نتیجه برای ولی فقیه به خاطر اذن معصوم، قابل اثبات باشد. یاد سپاری این نکته ضروری است که ولایت در تشریع با دو قسمش، همانند ولایت بر تشریع، مربوط به رابطهی تکوینی، علّی و معلولی نیست بلکه از امور اعتباری و قراردادی است. اما سؤال اصلی این جاست، فقیهی که به عنوان جانشین معصوم در دوران غیبت است، آیا از معصوم فقط ولایت سیاسی امت را بر عهده دارد و یا ولایت معنوی و تکوینی را و یا هر دو؟
ولایت فقیه همانا ادامهی ولایت تشریعی امام معصوم در دوران غیبت است یعنی فقیه فقط آن بخش از مسؤولیت معصوم را که نیاز به حضور فیزیکی او در عالم دارد، بر عهده میگیرد تا کار امت معطل نماند؛ نه وظایفی چون ولایت تکوینی؛ چرا که این قسم ولایت نیازی به حضور فیزیکی معصوم نیست و معصوم آن را میتواند در حالت غیاب از چشمان مردم نیز اعمال نماید. اما این بدان معنا هم نیست که ولی فقیه و غیر معصوم نتوانند ولایت معنوی داشته باشند و این انبیا و اولیای معصوماند که مرتبهای از این ولایت را حایزند.
نکته این است که چنین نیست و همان گونه که در ادامه اثبات خواهیم کرد، سطوحی از ولایت معنوی نیز در دسترس غیر معصوم قرار دارد – مانند: ابن عربی، حکیم هیدجی، سید علی آقای قاضی، علامه طباطبایی، امام خمینی و... - ولی میزان دسترسی آنها با شخص معصوم متفاوت است. اما در ولایت سیاسی یا تشریعی میتوانند سطح نزدیکتر به همدیگر داشته باشند؛ همان گونه که امام ولایت فقیه را عین ولایت سیاسی رسول الله و امیرالمؤمنین مطرح نمودند. با توجه به مطالب گفته شده، امکان وجود ولایت معنوی برای غیرمعصوم به خصوص برای ولی فقیه هم به خاطر صلاحیتهای فردی و هم به خاطر مسؤولیتی که بر عهده دارد، قابل اثبات میباشد.
یکی از راههای اثبات ولایت معنوی در شخص غیر معصوم، رجوع به احادیثی است که به عنوان منابع نقلی مطرحاند. یکی از این روایتها، روایتی است در کتاب شریف «اصول کافی» مشهور به (قرب نوافل) که معصوم(علیهالسلام) میفرماید: «وإنّه لیتقرّب إلیّ بالنّافله حتّی أحبّه؛ فإذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به و بصر الّذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به ویده الّتی یبطش بها؛ إن دعانی أجبته وإن سألنی أعطیته ..... طبق فرمایش امام در کتاب «اسرار الصلوه» یعنی این که اگر کسی با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلت بندگی را در ناصیهی خود گذارد، وصول به عزّربوبیت پیدا کند. یعنی که راه وصول به حقایق ربوبیّت، سیر در مدارج عبودیّت است؛ و آنچه در عبودیّت از انّیّت و انانیّت مفقود شده در ظلّ حمایت ربوبیّت آن را مییابد، تا به مقامی رسد که حق تعالی سمع و بصر و دست و پای او شود؛ پس چون از تصرفات خود گذشت و مملکت وجود خود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانی در عزّ ربوبیت شد، صاحب خانه خود متصرف در امور گردد؛ پس تصرفات او تصرف الهی گردد.
پس وقتی شخص سالک با انجام عبادات فرع بر واجبات موجب میشود که روح خدایی پیدا کند و در هر امری نظر اندازد آن شود که میخواهد (کن فیکون) پس ولی ای که تالی تلو معصوم و شبیهترین کس در جامعه به معصوم است، چگونه ناتوان از رسیدن به چنین مقامهایی باشد؟ پس او که پیش قراول این سیر إلی الله است و آن گونه که روایات در موردش گفتهاند مبنی بر این که ولی باید در خفا بیشترین وقت خود را صرف عبادات و نوافل کند، مصداق واقعی و عینی راهرو این طریق است و میتواند در عالم آفرینش طبق روایات بالا دخل و تصرف نماید.
طریق دوم، اثبات به روش عقلی است. از جمله ادلههای عقلی این است که خداوند در وجود همهی انسانها نوعی محدود از این ولایت را قرار داده است یعنی توانایی ولایت تشریعی و ولایت تکوینی را دارد و همهی اینها به اذن خداوند است و اوست که اختیار این ولایت را در ابنای بشر قرار داده است. (لا مؤثر فی الوجود الاّ الله) یعنی موجودی اگر ولایتی هم داشته باشد مستقل از خداوند و در عرض او قرار ندارد بلکه همه تحت ولایت و اذن او قرار دارند. از جمله ولایتهایی که بشر دارد، ولایت نفس انسان بر قوای درونی خودش که نوعی ولایت تکوینی محسوب میشود، است. هر انسانی نسبت به قوای ادراکی خود مانند نیروی وهمی و خیالی و نیز بر قوای تحریکی خویش مانند شهوت و غضب، ولایت دارد؛ بر اعضا و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن میدهد، چشم او اطاعت میکند و اگر دستور شنیدن میدهد، گوش او میشنود و اگر دستور برداشتن چیزی را صادر میکند، دستش فرمان میبرد و اقدام میکند؛ البته این پیروی و فرمانبری، در صورتی است که نقصی در این اعضا وجود نداشته باشد.
نوع دیگر ولایت که در بشر موجود است، ولایت تشریعی است که به صورت ولایت پدر بر فرزند میباشد. بدین صورت کافی است که در اثبات وجود ولایت بشر به معرفت خود نائل شود، در این صورت بدین امورات دست خواهد یافت و خواهد فهمید حال که چنین سطح نازلی از ولایتها برای همگان امکان عملی دارد، نشان از این است که این ولایتها مختص معصومین نیست و شخص غیر معصوم نیز میتواند با الگو قرار دادن رهبران و رهروان اصلی سلوک الی الله - یعنی ائمهیمعصومین - به مراتب بالایی از این گونه ولایتها دست یابند و هر باری که این سالک طی طریق میکند، به سطحی از قدرت تصرف در آفرینش و حکمت دست مییابد؛ از این رو عرفا بحثی دارند با عنوان وجود انسان کامل در هر دورانی تا انسانها با نگاه به سیرهی عملی آنها طی طریق نموده و به درجات عالی بشری نائل گردند.
بنابراین استدلال، فقیهی که خود را دم به دم متخلق به اخلاق اسلامی و تقوای الهی میکند و کوشا در جهت کسب معارف دینیه است و توانا در مدیریت امت است از همهی کسان اولیتر به طی این طریق و بالتبع قادر بر داشتن این ولایتهاست، به طوری که او را شایستهی اذن الهی قرار داده و ولایت امت را به او تفویض مینماید و تا زمانی که شخص صالحتری از او در هر دو ولایت به خصوص ولایت سیاسی، نیامده است او همچنان به ولایت سیاسی خود ادامه میدهد و به طور قطع در وجود چنین شخصی علاوه بر ولایت تشریعی، ولایت معنوی نیز وجود دارد. اما سطح چنین ولایتی به طور قطع، هم سطح ولایت شخص معصوم نیست و حتی ممکن که افرادی در آن امت، میزان ولایت معنویشان از شخص ولی نیز بالاتر باشد.این وعدهای است که خداوند به بندگانش داده است. بندهای که اشرف مخلوق بودن خود را بالفعل کرده است، چگونه مانند موجوداتی که اشرف مخلوقات نیستند-مانند اجنّه- نتواند آفرینش را مسخر خود کند؟
دومین استدلالی که میتوان ذکر کرد، وجود چنین قدرتی در غیر مؤمنین است، به طوری که قدرت دخل و تصرف در آفرینش را دارند، مانند: «مرتاضها.» حال که یک شخص غیر مؤمن به خداوند، قدرت این را دارد؛ چگونه یک انسانی که با برشمردن ویژگیها او را شبیهترین فرد به معصوم میدانند، چنین قدرت و ولایت معنوی را نداشته باشد و همچنین وقتی قائل بدین هستیم که ولی فقیه توانایی مسکوت گذاردن فروع دین را دارد و به اصطلاح بر تشریع ولایت دارد- همان امری که مرتبط با امرتکوین است- چگونه ولایت تکوینی نداشته باشد؟ چراکه ولایت بر تشریع، با یک تحلیل عقلی به سنخ ولایت تکوینی باز میگردد؛ زیرا قلمرو ولایت بر تشریع، همانا فعل خود شارع است؛ یعنی او ولایت بر ارادهی تشریع دارد که از آن به «ارادهی التشریع» یاد میشود نه «ارادهی تشریعیه».
در مجموع و به عنوان نتیجهگیری از بحث باید گفت، کسی که مسند ولایت فقیه را در جامعه به دست میآورد، کسی است که آن قدر خود را متزکی به تقوای الهی نموده است که حایز این مقام گردیده است و تا زمانی که این ملکهی تقوا و عدالت در او هست، او ولی فقیه میباشد و طبیعتاً کسی که چنین است، به قدرتهای الهی و حکمتهای الهی نیز میرسد تا جامعه را به سمت خدایی بودن و خدایی شدن سوق دهد.
هرچند با این استدلالها نیز نتوان سخن خود را به کرسی نشاند اما آنچه که در عالم خارج روی میدهد، دلیلی واضح و متقن بر ادلهیمان هست و آن این که، کدامین عامل باعث شد که مردم ایران حول شخصیتی چون امام(ره) بنشینند و تا پای جان هم خود و هم خانواده، مال و آبروی خود را فدایش کنند به طوری که شما جز در حادثهی عاشورا چنین ملتی را نیافتهاید؟ کدامین دم عیسوی بود تا این که انسانهای بعد انقلاب با انسانهای قبل انقلاب، زمین تا آسمان تغییر یابند به گونهای که امامشان بگوید ره صد ساله را یک شبه طی نمودند؟ کدامین ابزار در وجود حضرت امام(ره) بود که چنین حماسهای در طول تاریخ بشریت به وسیلهی یک شخصیتی که نه امام معصوم بود و نه پیغمبر، رقم خورد؟ کدامین ویژگی بود که رهبر فرزانهیمان در وصف امام(ره) بگوید که اگر ختم نبوت صورت نمیگرفت، حضرت امام(ره) جزو پیغمبران بزرگ الهی در عصرمان بود؟ و کدامین ویژگی است که خلف صالحش باز همان دم مسیحایی را در جهان میافکند و دنیا را مجذوب و شیدایی خدایش میکند؟ آیا این دم چیزی جز ولایت معنوی حضرت صاحب الزمان و نائبان خاصش نیست.
به همین خاطر یکی از علتهای گرایش مردم به ولی فقیه و عدم احساس قدرت طلبی او و امنیت از او، همین بس که در وجودش احساس تجلی روح خدایی را میکنند؛ و این نور را کسانی که در این عوالم سیر میکنند، بهتر از بندگان هواپرست درک مینمایند.(*)
پینوشتها:
1. قرآن کریم
2. آداب الصلوه-حضرت امام خمینی(ره)-مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)-چاپ اول بهار1370
3. نظریهی سیاسی اسلام(1)- حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته)-مؤسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)– چاپ دوم زمستان1388
4. رهیافتی بر مبانی اندیشهی سیاسی شیعه در قرن اخیر -مظفر نامدار
سید علی لطیفی؛ دانشجوی رشتهی معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع)/
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb