![اسطوره آفرينش جهان در چین اسطوره آفرينش جهان در چین](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/aff43018-3208-443d-8488-3a6e29485e3e.jpg)
اسطوره آفرينش جهان در چین
نویسنده: آنتونی کریستی
ترجمه: محمد حسین باجلان فرخی
ترجمه: محمد حسین باجلان فرخی
بخشي از اساطير هر ديار به آفرينش آسمان و زمين و ساکنان آن و خاستگاه آنان اختصاص دارد و در چين نيز چنين است. نکته مهم اين است که اطلاعات ما در اين زمينه حاصل کار فرهيختگاني است که باورهاي مربوط به آفرينش را با در نظر گرفتن جهت فکري و سيستمي که بدان وابستهاند تحرير و تفسير کردهاند. در اکثر اين آثار مبدأ آفرينش هيولائي است به نام پان گو (1) که بر گرفته شده از آثار و افسانههای سده ششم تا سوم پيش از ميلاد است و چنين برميآيد که از فرهنگ جنوب به شمال راه يافته و اسطورههای ديگر مربوط به اين زمينه کهنتر و از آن فرهنگ منطقه شمالي چين است.
«درياي شمال را فرمانروائي بود به نام هو (4)، فرمانرواي درياي جنوب شو (5) نام داشت و سرزمين ميانه قلمرو فرمانروائي هون – دون بود (6). فرمانروا هون – دون را از هفت روزن سر خبري نبود؛ هون- دون چشم نداشت، هون دون گوش نداشت، هون دون بيني نداشت و از دهان بي خبر بود. در آن روزگار ميعادگاه فرمانروا هو و فرمانروا شو در قلمرو سرزمين ميانه قرار داشت: چنين بود تا فرمانرواي درياي شمال و فرمانرواي درياي جنوب در هفت روز هفت روزن ديدن، شنيدن بوئيدن و خوردن و دم کشيدن را در سر فرمانرواي قلمرو ميانه پديد آوردند. هفتمين روز بود که فرمانرواي سرزمين ميانه که نام او هون دون به معني بي نظمي است مُرد و با مرگ او جهان هستي يافت. افزودهی به راین افسانه گوياي آن است که ترکيب نام دو فرمانرواي درياي شمال و جنوب يعني شو – هو (7) به معني آذرخش و در واقع اين آذرخش است که با فرود آمدن بر کائوس يا بي نظمي، نظم و شکل را هستي میبخشد
.
سويميه (8) در اين زمينه به مراسمي آئيني اشاره میکند که طي آن تیرههایی مشتعل به جانب مشک پوست بز رها میکردند و به تفسير سويميه در اين ماجرا تيرها همانا آذرخش و مشک نيز کائوس يا بي نظمي و بي شکلي بود. اسطوره تيراندازي به جانب مشک به دو صورت نقل شده است و به احتمال قوي افسانهای است که کمابيش با زوال دودمان شانگ رابطه دارد. در يکي از اين افسانهها خاقان وو- اي (9) تنديسي به هيات انسان میسازد و آ نرا تاين شن (10) خداي آسمان مینامد و پس از آن نوعي بازي که چي (11) نام دارد (و نوعي بازي با مهرههای تختهای است) میپردازد و تنديسرا براي ساختن مهرههای بازي تکه تکه میکند. در اين داستان ذکري از مشک نيست و سخن از پيروزي خاقان و به سخره گرفتن تنديس دست ساز خويش است. در روايتي ديگر خاقان وو – اي خورجين يا مشکي میسازد، مشک را از خون پر میکند و آن را میآویزد و به مشک که آن را آسمان مینامد تيراندازي میکند. به روايت از شوجينگ که اين افسانه از آن نقل شده وو – اي پس از اين ماجرا به شکار میرود و در شکارگاه آذرخش او را نابود میکند.
افسانه فرمانروا وو – اي يادآور اسطوره شو – هو يعني آذرخش و مرگ هون – دون فرمانرواي ديار ميانه و آفرينش نظم و خلق جهان از درهمي نخستين است. نام رايج و مورد کاربرد چيه – اي (12) يعني مشک نزد عامه هون – دون گاه چون پرندهای تصور میشد که ویژگیهای چيه (13) يعني جغد را داراست.
در اسطورهای هون – دون در هيأت انسان تجسم مییابد. اين انسان پسر بدخو و شرور خاقان هوانگ دي (خاقان زرد) است. در اين اسطوره خاقان زرد هون دون را از سرزمين خويش تبعيد میکند و در افسانهای ديگر تبعيد كننده هون دون خاقان شون (14) است و گوئي زمان وقوع اين ماجرا به زمان پيش از دودمان سيا باز میگردد و طي آن شون قدرت را به يو (15) بنيان گذار دودمان سيا وامي گذارد.
در روايتي از کتابشان هاي جينگ (16)، يعني تپه و رود كهن، هون – دون پرندهای اسطورهای است كه به هيأت يك مشك به رنگ زرد و گاه سرخ آتشي است. (اين روايت پرنده را با هوانگ دي، امپراتور زرد، و پدر هون دون و تصور هون – دون به هيأت يك مشك مربوط میسازد) هون دون در اين روايت شش پا و چهار بال دارد و اگر چه سر ندارد و فاقد هفت روزن چشم، گوش، بيني و دهان است اما آواز میخواند و میرقصد و ساكن كوه آسمان و كوهي است كه از يشم ناب و گوهرهاي بي همتا است. از سوئي هون – دون يا كائوس و درهمي نخستين همانا خاقان زرد و موجودي است كه به هيأت يك معده يا يك مشك تجسم مییابد و خاستگاه نظم و آفرينش از بي شكلي است.
در افسانهای سخن از فرزانهای است كه در دل هفت روزن دارد و اين ماجرا به زندگاني جوسين (17) آخرين فرمانرواي دودمان شانگ مربوط میشود. جوشين كه به فساد و بي رحمي معروف است سرانجام عموي فرزانه خود بیگان (18) را میکشد و علت قتل عمو اين است كه جوشين میاندیشد فرزانگان در دل هفت روزن دارند: «تو را فرزانه میدانیم و میگویند فرزانگان را در دل هفت روزن است كه كاري همانند هفت روزن سر انجام میدهند»؛ و جوشين عمو را میکشد و دل او را از سينه بيرون میکشد تا هفت روزن دل او را ببيند!.
در داستاني به نقل از سو- ماچاين يكي از بازماندگان وو- اي به نام ين (19) با دست يازي به ثروت خود را شاه سونگ (20) میخواند و در نبردي كه بين او و امير ايالت چي و متحدان او يعني وئي (21) و چو اتفاق میافتد شكست مییابد و علت اين شكست اين است كه پيش از اين نبرد به مشكي پرخون كه آن را آسمان ناميده بود تيراندازي كرده است. با سقوط ين در 282 پيش از ميلاد آخرين بقاياي قدرت دودمان شانگ زوال مییابد. سو- ماچاين علت اين شكست و پيش از اين مرگ وو – اي او نيز زوال جيه (22) آخرين فرمانرواي ستمگر دودمان سيا را به ستيزه برخاستن با آسمان میداند. آسمان به روايت گرانت (23)، در انديشه چينيان نماد مردم است و بدين سان اگر آسمان نماد مردم باشد زوال ين و وو – اي به سبب ظلم و بدرفتاري با مردم بوده است، و شايد اين دو فرمانروا به سبب اتكاي بيش از حد به اشراف مورد بي مهري مردم قرار گرفته و ساقط شدهاند.
در آثار بازمانده از سده سوم پيش از ميلاد كائوس يا درهمي و بي شكلي بيش از پيدائي آسمان و زمين چونان تخمي است و هم از اين تخم است كه پان – گوزاده میشود. پوسته بالاي اين تخم كه سبکتر است آسمان و عنصر يانگ و پوسته زيرين آن كه سنگینتر است زمين و عنصر يين را هستي میبخشد.
دراين اسطوره دور شدن آسمان از زمين هيجده هزار سال به طول مي انجامد و هر روز آسمان سه متر از زمين دور میشود و اين سه متر حاصل رشد روزانه پان – گواست كه تن او فضاي ميان آسمان و زمين را پر كرده بود. (نيز در افسانهای پان – گو چندان كوتاه قد بود كه در زير بوتهها پنهان میشود). وقتي كه پان – گو بعد از هيجده هزار سال مرد همه عناصر طبيعت از تن او پديدار شد.
افسانه چگونگي پيدائي اين عناصر از تن پان – گو در روايات دورههای مختلف، متفاوت است:
در افسانهای از دوره هان پس از مرگ پان – گو از سر او کوههای خاور، از معدهاش کوههای مركزي، از دست چپش کوههای جنوبي، از دست راستش کوههای شمالي و از پاهايش کوههای باختري پديدار شد. در افسانهای ديگرهمه کوهها از سر پان – گو، خورشيد و ماه از چشمان او، و درياها از گوشت تنش و گياهان از موي او پديدار شد؛ و باز در افسانهای ديگر از اشك او درياها و رودها، از نفس او باد، از چشمانش آذرخش و از صدايش تندر پديدار شد. در داستاني ديگر تغييرات فصول از ديگرگوني حالات پان گو، بادها و ابرها از دم او، تندر از صدايش خورشيد از چشم چپش و ماه از چشم راست او، پنج كوه بزرگ از تنش، رودها و درياها از خونش، اقلیمهای زمين از رگ و پي او، مزارع از ديگرگون شدن گوشت تن او، فلزات از موي سر او، ثوابت از موي ابروانش و سيارات از دندانهایش، مرواريد از قطرات مني او، يشم از مغز استخوانش، باران از عرق تن او و انسانها از كيك روي تن او پديدار شد.
اسطورههای جنوب چين در اين زمينه دقیقتر و عميقاً از اندیشههای جوانگ دزو متاثر است. از اين شمار است آفرينش جهان از كائوس و ستوني كه آسمان و زمين را از هم جدا میکند (يا به هم میپیوندد) و خاص جهان نگاري منطقه شمال است. در اين روايت درآغاز آسمان و زمين به هم پيوسته بود و به فرمان شانگ دي (26)، قهرماني موسوم به چونگ – لي (27) آسمان و زمين را از هم دور ساخت. زايش جهان از كائوس و پيدائي يانگ و يين به عنوان عنصرهايي انتزاعي از عناصر اصلي انديشه چيني و خاستگاه اين اسطوره به احتمال زياد اطراف رود يانگتسه است و به پان – گو و همسر او نسبت داده شده است. در اسطورهای ديگر يانگ و يين در آغاز به هم درشده و یگانهاند و از تركيب آنها با نام خدايان شن (28) ياد میشود و در اين اسطوره اين خدايان مسئول تشكل آسمان و زمینند.
زايش جهان از تخم مرغ تنها خاص چين نيست و بدویترین انديشه درمورد پيدائي جهان است [كه شايد از نخستين اسطورههایی است كه در دوره شكار و گردآوري خوراك و پيش از دوره نوسنگي و روي آوردن به كشاورزي و اسكان شكل گرفته است].
در جهانشناسي هند باستان جهان از انفجار تخم طلائي بر اقيانوس بيكران جهان هستي مییابد و از قسمت فراز آن آسمان و از بخش زيرين آن زمين پيدائي مییابد. در اسطورهای از هند حتي برهماي آفريننده نيز از درون همين تخم پديدار میشود و با افسوني از بخشي از تخم آغازين هشت فيل آسماني میآفریند، فيل هائي كه در چهار سوي زمين و چهار نقطه از مركز زمين ایستادهاند و آسمان و زمين را از هم جدا میکنند در سرودي از سرودهاي ريگ ودا (32) نيز آفرينش جهان به غولي به نام پوروشه (33) نسبت داده میشود كه خود قرباني خدايان است. از دهان پوروشه طبقه برهمن از دستانش طبقه كشاتريا (34)، يا جنگجويان، از رانهایش طبقه ويسايا (35)، يا بازرگان، از پاهايش سودرا (36)، از تن او برخي از خدايان، از نافش هوا، از سرش آسمان و از گونههایش چهار سوي زمين پديدار میشود. در اسطورهای از اوپانيشادها (37) [به معني گفتگوهاي انجمن پنهان] همه چيز از يك اسب قرباني هستي مییابد و در روايتي ديگر از همين مأخذ سخن از انسان نري است كه خود را به نر و ماده تقسيم میکند و از آميزش با ماده انسانهای ديگر پديدار میشوند.
اين اسطوره يادآور آفرينش انسانها از تاين – لونگ (39) و دي- يا (40) در چين است كه از آن سخن خواهيم گفت. اين كه هند از چين متاثر شده يا در هر دو ديار اين افسانهها از اسطورههای مردمي سرچشمه گرفته دقيقا روشن نيست [و میتوان گفت كه اين اسطورهها در دورهای خاص از كيفيت معيشت انسان متاثر شده است]؛ و اين را میدانیم كه احتمالا بسياري از افسانههای چيني به هنگام راه يافتن آئين بودا به چين از افسانههای بودائي هند متاثر شده است.
در اسطورهای هوا به هنگام شادماني پان گو خوب و به هنگام خشم و اندوه او هوا توفاني است. در اسطورهای ديگر از کتابشان هاي جينگ هيولائي به نام گونگ گونگ (41) در تلاش دست يازيدن به قدرت از يكي از پنج خاقان بزرگ شكست مییابد و در حالتي خشماگين كوه بوجو (42) را با شاخ از جاي بر میکند تا جهان را براندازد. گونگ گونگ نتوانست جهان را نابود كند اما با ازجاي كندن كوهستان غربي كه يكي از ستونهای آسمان بود آسمان را سوراخ كرد و خورشيد نتوانست در اين بخش از آسمان انجام وظيفه كند و كار خورشيد در اين بخش از آسمان به اژدهايي واگذار میشود كه از كام او آتش میبارد و چهرهای شبيه انسان و تني چون تن اژدها دارد. طول اين اژدها – انسان به هزار لي [– هر لي = 400 متر –] میرسد و رنگ آن سرخ و چشمانش ثابت است. وقتي اين هيولا چشم میگشاید روز و وقتي چشم میبندد شب فرا میرسد و از دم زدن او تابستان و از دم در كشيدنش زمستان پديدار میشد. اين اژدها را به خوردن و آشاميدن نيازي نيست و وقتي از نفس كشيدن باز ايستد از باد و باران خبري نيست و باد با نفس او وزيدن میگیرد. به سبب رابطه گونگ گونگ با جهان شناسي در بخشي ديگر از اين موجود اسطورهای سخن مي گوئيم. آن چه درا ين جا جالب است نتيجه گيري از عصيان گونگ گونگ به عنوان بنيادي منطقي براي داستان متفاوتي است كه در تشريح پدیدهای ديگر به كار رفته است.
زايش نظم از بينظمي
«درياي شمال را فرمانروائي بود به نام هو (4)، فرمانرواي درياي جنوب شو (5) نام داشت و سرزمين ميانه قلمرو فرمانروائي هون – دون بود (6). فرمانروا هون – دون را از هفت روزن سر خبري نبود؛ هون- دون چشم نداشت، هون دون گوش نداشت، هون دون بيني نداشت و از دهان بي خبر بود. در آن روزگار ميعادگاه فرمانروا هو و فرمانروا شو در قلمرو سرزمين ميانه قرار داشت: چنين بود تا فرمانرواي درياي شمال و فرمانرواي درياي جنوب در هفت روز هفت روزن ديدن، شنيدن بوئيدن و خوردن و دم کشيدن را در سر فرمانرواي قلمرو ميانه پديد آوردند. هفتمين روز بود که فرمانرواي سرزمين ميانه که نام او هون دون به معني بي نظمي است مُرد و با مرگ او جهان هستي يافت. افزودهی به راین افسانه گوياي آن است که ترکيب نام دو فرمانرواي درياي شمال و جنوب يعني شو – هو (7) به معني آذرخش و در واقع اين آذرخش است که با فرود آمدن بر کائوس يا بي نظمي، نظم و شکل را هستي میبخشد
.
سويميه (8) در اين زمينه به مراسمي آئيني اشاره میکند که طي آن تیرههایی مشتعل به جانب مشک پوست بز رها میکردند و به تفسير سويميه در اين ماجرا تيرها همانا آذرخش و مشک نيز کائوس يا بي نظمي و بي شکلي بود. اسطوره تيراندازي به جانب مشک به دو صورت نقل شده است و به احتمال قوي افسانهای است که کمابيش با زوال دودمان شانگ رابطه دارد. در يکي از اين افسانهها خاقان وو- اي (9) تنديسي به هيات انسان میسازد و آ نرا تاين شن (10) خداي آسمان مینامد و پس از آن نوعي بازي که چي (11) نام دارد (و نوعي بازي با مهرههای تختهای است) میپردازد و تنديسرا براي ساختن مهرههای بازي تکه تکه میکند. در اين داستان ذکري از مشک نيست و سخن از پيروزي خاقان و به سخره گرفتن تنديس دست ساز خويش است. در روايتي ديگر خاقان وو – اي خورجين يا مشکي میسازد، مشک را از خون پر میکند و آن را میآویزد و به مشک که آن را آسمان مینامد تيراندازي میکند. به روايت از شوجينگ که اين افسانه از آن نقل شده وو – اي پس از اين ماجرا به شکار میرود و در شکارگاه آذرخش او را نابود میکند.
افسانه فرمانروا وو – اي يادآور اسطوره شو – هو يعني آذرخش و مرگ هون – دون فرمانرواي ديار ميانه و آفرينش نظم و خلق جهان از درهمي نخستين است. نام رايج و مورد کاربرد چيه – اي (12) يعني مشک نزد عامه هون – دون گاه چون پرندهای تصور میشد که ویژگیهای چيه (13) يعني جغد را داراست.
در اسطورهای هون – دون در هيأت انسان تجسم مییابد. اين انسان پسر بدخو و شرور خاقان هوانگ دي (خاقان زرد) است. در اين اسطوره خاقان زرد هون دون را از سرزمين خويش تبعيد میکند و در افسانهای ديگر تبعيد كننده هون دون خاقان شون (14) است و گوئي زمان وقوع اين ماجرا به زمان پيش از دودمان سيا باز میگردد و طي آن شون قدرت را به يو (15) بنيان گذار دودمان سيا وامي گذارد.
در روايتي از کتابشان هاي جينگ (16)، يعني تپه و رود كهن، هون – دون پرندهای اسطورهای است كه به هيأت يك مشك به رنگ زرد و گاه سرخ آتشي است. (اين روايت پرنده را با هوانگ دي، امپراتور زرد، و پدر هون دون و تصور هون – دون به هيأت يك مشك مربوط میسازد) هون دون در اين روايت شش پا و چهار بال دارد و اگر چه سر ندارد و فاقد هفت روزن چشم، گوش، بيني و دهان است اما آواز میخواند و میرقصد و ساكن كوه آسمان و كوهي است كه از يشم ناب و گوهرهاي بي همتا است. از سوئي هون – دون يا كائوس و درهمي نخستين همانا خاقان زرد و موجودي است كه به هيأت يك معده يا يك مشك تجسم مییابد و خاستگاه نظم و آفرينش از بي شكلي است.
در افسانهای سخن از فرزانهای است كه در دل هفت روزن دارد و اين ماجرا به زندگاني جوسين (17) آخرين فرمانرواي دودمان شانگ مربوط میشود. جوشين كه به فساد و بي رحمي معروف است سرانجام عموي فرزانه خود بیگان (18) را میکشد و علت قتل عمو اين است كه جوشين میاندیشد فرزانگان در دل هفت روزن دارند: «تو را فرزانه میدانیم و میگویند فرزانگان را در دل هفت روزن است كه كاري همانند هفت روزن سر انجام میدهند»؛ و جوشين عمو را میکشد و دل او را از سينه بيرون میکشد تا هفت روزن دل او را ببيند!.
در داستاني به نقل از سو- ماچاين يكي از بازماندگان وو- اي به نام ين (19) با دست يازي به ثروت خود را شاه سونگ (20) میخواند و در نبردي كه بين او و امير ايالت چي و متحدان او يعني وئي (21) و چو اتفاق میافتد شكست مییابد و علت اين شكست اين است كه پيش از اين نبرد به مشكي پرخون كه آن را آسمان ناميده بود تيراندازي كرده است. با سقوط ين در 282 پيش از ميلاد آخرين بقاياي قدرت دودمان شانگ زوال مییابد. سو- ماچاين علت اين شكست و پيش از اين مرگ وو – اي او نيز زوال جيه (22) آخرين فرمانرواي ستمگر دودمان سيا را به ستيزه برخاستن با آسمان میداند. آسمان به روايت گرانت (23)، در انديشه چينيان نماد مردم است و بدين سان اگر آسمان نماد مردم باشد زوال ين و وو – اي به سبب ظلم و بدرفتاري با مردم بوده است، و شايد اين دو فرمانروا به سبب اتكاي بيش از حد به اشراف مورد بي مهري مردم قرار گرفته و ساقط شدهاند.
در آثار بازمانده از سده سوم پيش از ميلاد كائوس يا درهمي و بي شكلي بيش از پيدائي آسمان و زمين چونان تخمي است و هم از اين تخم است كه پان – گوزاده میشود. پوسته بالاي اين تخم كه سبکتر است آسمان و عنصر يانگ و پوسته زيرين آن كه سنگینتر است زمين و عنصر يين را هستي میبخشد.
دراين اسطوره دور شدن آسمان از زمين هيجده هزار سال به طول مي انجامد و هر روز آسمان سه متر از زمين دور میشود و اين سه متر حاصل رشد روزانه پان – گواست كه تن او فضاي ميان آسمان و زمين را پر كرده بود. (نيز در افسانهای پان – گو چندان كوتاه قد بود كه در زير بوتهها پنهان میشود). وقتي كه پان – گو بعد از هيجده هزار سال مرد همه عناصر طبيعت از تن او پديدار شد.
افسانه چگونگي پيدائي اين عناصر از تن پان – گو در روايات دورههای مختلف، متفاوت است:
در افسانهای از دوره هان پس از مرگ پان – گو از سر او کوههای خاور، از معدهاش کوههای مركزي، از دست چپش کوههای جنوبي، از دست راستش کوههای شمالي و از پاهايش کوههای باختري پديدار شد. در افسانهای ديگرهمه کوهها از سر پان – گو، خورشيد و ماه از چشمان او، و درياها از گوشت تنش و گياهان از موي او پديدار شد؛ و باز در افسانهای ديگر از اشك او درياها و رودها، از نفس او باد، از چشمانش آذرخش و از صدايش تندر پديدار شد. در داستاني ديگر تغييرات فصول از ديگرگوني حالات پان گو، بادها و ابرها از دم او، تندر از صدايش خورشيد از چشم چپش و ماه از چشم راست او، پنج كوه بزرگ از تنش، رودها و درياها از خونش، اقلیمهای زمين از رگ و پي او، مزارع از ديگرگون شدن گوشت تن او، فلزات از موي سر او، ثوابت از موي ابروانش و سيارات از دندانهایش، مرواريد از قطرات مني او، يشم از مغز استخوانش، باران از عرق تن او و انسانها از كيك روي تن او پديدار شد.
اسطورههای جنوب چين در اين زمينه دقیقتر و عميقاً از اندیشههای جوانگ دزو متاثر است. از اين شمار است آفرينش جهان از كائوس و ستوني كه آسمان و زمين را از هم جدا میکند (يا به هم میپیوندد) و خاص جهان نگاري منطقه شمال است. در اين روايت درآغاز آسمان و زمين به هم پيوسته بود و به فرمان شانگ دي (26)، قهرماني موسوم به چونگ – لي (27) آسمان و زمين را از هم دور ساخت. زايش جهان از كائوس و پيدائي يانگ و يين به عنوان عنصرهايي انتزاعي از عناصر اصلي انديشه چيني و خاستگاه اين اسطوره به احتمال زياد اطراف رود يانگتسه است و به پان – گو و همسر او نسبت داده شده است. در اسطورهای ديگر يانگ و يين در آغاز به هم درشده و یگانهاند و از تركيب آنها با نام خدايان شن (28) ياد میشود و در اين اسطوره اين خدايان مسئول تشكل آسمان و زمینند.
زايش جهان از تخم مرغ تنها خاص چين نيست و بدویترین انديشه درمورد پيدائي جهان است [كه شايد از نخستين اسطورههایی است كه در دوره شكار و گردآوري خوراك و پيش از دوره نوسنگي و روي آوردن به كشاورزي و اسكان شكل گرفته است].
در جهانشناسي هند باستان جهان از انفجار تخم طلائي بر اقيانوس بيكران جهان هستي مییابد و از قسمت فراز آن آسمان و از بخش زيرين آن زمين پيدائي مییابد. در اسطورهای از هند حتي برهماي آفريننده نيز از درون همين تخم پديدار میشود و با افسوني از بخشي از تخم آغازين هشت فيل آسماني میآفریند، فيل هائي كه در چهار سوي زمين و چهار نقطه از مركز زمين ایستادهاند و آسمان و زمين را از هم جدا میکنند در سرودي از سرودهاي ريگ ودا (32) نيز آفرينش جهان به غولي به نام پوروشه (33) نسبت داده میشود كه خود قرباني خدايان است. از دهان پوروشه طبقه برهمن از دستانش طبقه كشاتريا (34)، يا جنگجويان، از رانهایش طبقه ويسايا (35)، يا بازرگان، از پاهايش سودرا (36)، از تن او برخي از خدايان، از نافش هوا، از سرش آسمان و از گونههایش چهار سوي زمين پديدار میشود. در اسطورهای از اوپانيشادها (37) [به معني گفتگوهاي انجمن پنهان] همه چيز از يك اسب قرباني هستي مییابد و در روايتي ديگر از همين مأخذ سخن از انسان نري است كه خود را به نر و ماده تقسيم میکند و از آميزش با ماده انسانهای ديگر پديدار میشوند.
اين اسطوره يادآور آفرينش انسانها از تاين – لونگ (39) و دي- يا (40) در چين است كه از آن سخن خواهيم گفت. اين كه هند از چين متاثر شده يا در هر دو ديار اين افسانهها از اسطورههای مردمي سرچشمه گرفته دقيقا روشن نيست [و میتوان گفت كه اين اسطورهها در دورهای خاص از كيفيت معيشت انسان متاثر شده است]؛ و اين را میدانیم كه احتمالا بسياري از افسانههای چيني به هنگام راه يافتن آئين بودا به چين از افسانههای بودائي هند متاثر شده است.
در اسطورهای هوا به هنگام شادماني پان گو خوب و به هنگام خشم و اندوه او هوا توفاني است. در اسطورهای ديگر از کتابشان هاي جينگ هيولائي به نام گونگ گونگ (41) در تلاش دست يازيدن به قدرت از يكي از پنج خاقان بزرگ شكست مییابد و در حالتي خشماگين كوه بوجو (42) را با شاخ از جاي بر میکند تا جهان را براندازد. گونگ گونگ نتوانست جهان را نابود كند اما با ازجاي كندن كوهستان غربي كه يكي از ستونهای آسمان بود آسمان را سوراخ كرد و خورشيد نتوانست در اين بخش از آسمان انجام وظيفه كند و كار خورشيد در اين بخش از آسمان به اژدهايي واگذار میشود كه از كام او آتش میبارد و چهرهای شبيه انسان و تني چون تن اژدها دارد. طول اين اژدها – انسان به هزار لي [– هر لي = 400 متر –] میرسد و رنگ آن سرخ و چشمانش ثابت است. وقتي اين هيولا چشم میگشاید روز و وقتي چشم میبندد شب فرا میرسد و از دم زدن او تابستان و از دم در كشيدنش زمستان پديدار میشد. اين اژدها را به خوردن و آشاميدن نيازي نيست و وقتي از نفس كشيدن باز ايستد از باد و باران خبري نيست و باد با نفس او وزيدن میگیرد. به سبب رابطه گونگ گونگ با جهان شناسي در بخشي ديگر از اين موجود اسطورهای سخن مي گوئيم. آن چه درا ين جا جالب است نتيجه گيري از عصيان گونگ گونگ به عنوان بنيادي منطقي براي داستان متفاوتي است كه در تشريح پدیدهای ديگر به كار رفته است.
پي نوشت ها :
1. Phan-Ku
2. Order
3. Chaos
4. Hu
5. Shu
6. Hun-Tun
7. Shu-Hu
8. Soymie
9. Wu-I
10. Thien-Shen
11. Chhi
12. Chhii-I
13. Chhih
14. Shun
15. Yu
16. Shan Haiching
17. Chou Hsin
18. Pikan
19. Yen
20. Sung
21. Wei
22. Chieh
23. Granet
24. Jiangsu
25. Yen-Io
26. Shang Ti
27. Chhung – Li
28. Shen
29. Yi
30. Heng-O
31. Koryo
32. Rig Veda
33. Purusha
34. Kshatriya
35. Vaisya
36. Sudra
37. Upanishad
38. Thien- Lung
39. Ti-Ya
40. Fogg
41. Kung Kung
42. Pu Chou