پراگماتيسم اسلامي؟!

سابقه آشنايي ايرانيان با فرهنگ و فلسفه غرب اندکي بيش از يکصد سال است و در واقع درست پس از انقلاب مشروطه بود که تماس ايرانيان با فرهنگ غرب بيشتر شد و مفاهيم و نگرش هاي فلسفه با فرهنگ غرب بيشتر شد و مفاهيم و نگرش هاي فلسفه غربي وارد ادبيات سياسي و فلسفي ايران گرديد. بعضي از مورخان و تحليل گران سياسي ادعا مي کنند نخستين کسي که کوشيد اسلام و دموکراسي را با هم آشتي دهد علامه محمد حسين نائيني، صاحب کتاب
چهارشنبه، 10 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پراگماتيسم اسلامي؟!

 پراگماتيسم اسلامي؟!
پراگماتيسم اسلامي؟!


 

نويسنده: عبدالشريف ولدبيگي




 

بررسي نسبت اسلام و پراگماتيسم
 

سابقه آشنايي ايرانيان با فرهنگ و فلسفه غرب اندکي بيش از يکصد سال است و در واقع درست پس از انقلاب مشروطه بود که تماس ايرانيان با فرهنگ غرب بيشتر شد و مفاهيم و نگرش هاي فلسفه با فرهنگ غرب بيشتر شد و مفاهيم و نگرش هاي فلسفه غربي وارد ادبيات سياسي و فلسفي ايران گرديد. بعضي از مورخان و تحليل گران سياسي ادعا مي کنند نخستين کسي که کوشيد اسلام و دموکراسي را با هم آشتي دهد علامه محمد حسين نائيني، صاحب کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» بود. مهدي بازرگان نيز در بعضي آثارش تلاش بسياري براي منطبق ساختن اسلام بر دموکراسي کرد. با اين حال عده اي ديگر با نمايان ساختن ارکان اسلام و دموکراسي اين دو را جدا از هم و داراي ماهيتي مستقل دانسته اند. اين دعواي علمي بعد از گذشت يکصد سال هنوز هم هر از چندگاهي کيان انديشمندان سياسي در داخل و خارج کشور در مي گيرد. اين دعوا هر يک از دو طرف بر اصالت رأي خود تأکيد مي کنند. در اين مقاله تلاش شده است با نگاهي علمي ريشه هاي اين موضوع بررسي شود و رابطه ميان اسلام و پراگماتيسم، که يکي از اصول دموکراسي است، مشخص گردد.
اساساً وقتي از انطباق سخن به ميان مي آيد، بايد موضوع هاي منطبق شده هم سنخ باشند تا بتوان تأثير متقابل با اشتراک هاي موجود را برشمرد؛ بنابراين نخستين پرسشي که در ذهن مطرح مي شود اين است که آيا بين مکتب پراگماتيسم و اسلام وجوه مشترک اساسي وجود دارد يا اينکه آنها بر اساس اتفاق در موارد جزئي تشابه حاشيه اي دارند؟
پيش از پاسخ دادن به اين پرسش لازم است ديدگاه هاي مخالفان و موافقان اين فرضيه به اختصار بيان شود. در دايره اسلام دو گروه اصلي وجود دارند که هر يک از زاويه ديد خود به اين موضوع مي نگرند. هرچند بعضي از انديشمندان مسلمان مانند دکتر سيد حسين نصر بر اين اعتقاد پاي مي فشارند که تجدد و محصولات مدرنيته دين را تضعيف کرده و جمع بين اين دو محال است، با اين حال عده اي نيز براي آشتي ميان اسلام و دموکراسي، که پراگماتيسم هم جزئي از آن است، تلاش هايي بسياري کردند که از ميان آنها مي توان به آيت الله نائيني، مرحوم مهدي حائري (از نظريه پردازن شيعي)، محمد عبده، احمد السنحوري و توفيق الشاوي (از نظريه پردازان اهل تسنن) اشاره کرد. گروهي که شايد بتوان گفت مهدي بازرگان، ولي رضا نصر و عبدالکريم سروش از نمايندگان مهم آنها به تلفيقي به رابطه اسلام و پراگماتيسم دارند. اين گروه با مطالعه فلسفه غرب و آشنايي با اسلام موادي را استخراج کرده اند که به زعم خود نظريه وجود اين رابطه را تقويت مي کند. اما جبهه مقابل، که گروه گسترده اي از سنت گراها هستند و دکتر حسين نصر و آيت الله مصباح يزدي نمايندگان اصلي آن به شمار مي روند، رابطه چنداني ميان اسلام و پراگماتيسم نمي يابند. اين گروه با استناد به نصوص محکم ديني، سنت و اصل وحي رابطه ميان اين دو را ضعيف و بعيد مي دانند.
مهدي بازرگان پس از بازگشت از فرانسه کوشيد اسلام را با ارزش هاي مدرن پيوند دهد. عده اي معتقدند او با دفاع از دين و تبليغ آن با متد علمي تلاش خود را در ايران آغاز کرد و همين شيوه باعث شد که عده اي وي را پايه گذار روشنفکري ديني در ايران بنامد. بازرگان معتقد است اسلام بهترين مکتب و برنامه براي سعادت انسان ها و اداره جوامع انساني است.
به طور کلي محور نگرش او، ثبات حقانيت اسلام از راه علوم تجربي و رياضيات، هماهنگي احکام با دانش هاي جديد و اثبات توانايي اسلام براي اداره جامعه در هر عصري است. وي به يک طرفه بودن مرز دين و سياست اعتقاد داشته و گفته است: دين مي تواند در سياست مداخله داشته باشد، ولي سياست متقابلاً نبايد در دين مداخله کند و راه و رسم دين را مشخص سازد؛ زيرا در اين صورت ناخالصي و شرک پيش مي آيد. دين اصول حکومت و سياست را تعيين مي کند، ولي وارد جزئيات نمي شود. از نظر بازرگان ورود به سياست واجب عيني است.
او با نگارش کتاب «بعثت و ايدئولوژي» کوشيد ميان دين و سياست رابطه اي برقرار کند. به گفته خودش هدف از نگارش اين کتاب اين بود که نشان دهد که چگونه مي توان از قرآن و سنت پاسخ مسائل اجتماعي و سياسي و آنچه را احزاب با عنوان ايدئولوژي عرضه مي کنند، استخراج و ارائه کرد.
مهندس بازرگان در دوره اي خواستار تقويت مقام مرجعيت در حکم پناهگاه مطمئني در مقابل دولت شد- هرچند که با پيدايش انقلاب اسلامي و تحولات پس از آن در اين باره تجديدنظر کرد- و معتقد بود اگر مذهب کنترل سياست را در دست نگيرد، سياست مذهب را نابود مي کند. از نظر او مذهب شيعه در اصل سياسي است و اداره امور جامعه از اهداف اصلي آن به شمار مي رود؛ با اين حال بازرگان بر ضرورت حفظ مرز مذهب و سياست تأکيد مي کرد. وي بعدها با تمايل به پراگماتيسم، مسائل اسلام را تبيين کرد و با اسنتاد به آياتي از قرآن کريم و منطبق ساختن آنها بر اصول پراگماتيستي کوشيد وجوه مشترک اين دو را کشف کند. از نظر بازرگان بين اسلام و پراگماتيسم اشتراکاتي وجود دارد که در کتاب «اسلام و پراگماتيسم» به مهم ترين آنها اشاره شده است. در مجموع بايد گفت مهندس بازرگان طي زندگي خود به دو گرايش اصلي متمايز شد؛ در دوران جواني تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي به دين نگاه حداکثري داشت، اما از زمان نخست وزيري دولت موقت تا پايان زندگي، نگرش حداقلي به دين را انتخاب کرد. بعضي از منتقدان او، اين تغيير نگرش را از تقويت نگاه پراگماتيسمي وي ناشي مي دانند. بازرگان تا جايي پيش رفت که به جدايي دين از سياست اعتقاد پيدا کرد و از نظريه پيشين خود، يعني تلفيق دين و سياست، روي گرداند. او در سخنراني اش، که در سال 1371 در محل انجمن اسلامي مهندسان با عنوان «خدا و آخرت، هدف بعثت انبيا» انجام داد، گفت: « ابلاغ پيام ها و انجام کارهاي اصلاحي و تکميلي دنيا در سطح مردم، دور از شأن خداي خالق انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پيامبران به حدود مارکس ها، پاستورها و گاندي ها يا جمشيد و بزرگمهر و حمورابي است»؛ در واقع وي با اعلان اين مواضع، از انديشه هاي پيشين خود دست کشيد. بعضي از منتقدان مهندس بازرگان معتقدند او در همان اوايل که کتاب «بعثت و ايدئولوژي» را نگاشت به پراگماتيسم اعتقاد داشت؛ زيرا وي در سال هايي که ديدگاه حداکثري خود نسبت به دين را تدوين مي کرد با توجه به وضعيت خاص آن دوره، که در آن دين گريزي نسل جوان و تحصيل کرده شايع بود، بيش از هر چيزي دغدغه اين را داشت که جنبه فايده رساني دين در امور زندگي مادي را نشان دهد. او در اين زمينه تا حدود زيادي از مکتب پراگماتيسمي انديشمنداني مانند جان ديويي و ويليام جيمز تأثير پذيرفته بود.
عبدالکريم سروش نيز يکي از نظريه پردازاني است که درباره نزديکي اسلام به دموکراسي سخن گفته است. وي هرچند به طور مستقيم از رابطه پراگماتيسم و اسلام سخني به ميان نياورده، بر ارکان دموکراسي و نسبيت داشتن آنها با اسلام تاکيد کرده است. اگرچه او از بنيادگرايي و اسلام افراطي انتقاد نموده و به گفته خود به نوعي اسلام مسالمت گر اشاره کرده، با اهميت بخشيدن به ليبراليسم و سکولاريسم، در برابر راديکاليسم اسلامي قرار گرفته و راه را براي انحلال آن در مدرنيته فراهم کرده است. سروش، به دليل آشنايي با فلسفه غرب، آگاهانه انگاره هاي غربي را براي بازسازي نظرياتش به کار برده است. عده اي معتقدند وي به شدت از کارل پوپر، فيلسوف اتريشي و نويسنده کتاب «جامعه باز و دشمنانش»، تاثير پذيرفته است. سروش مانند پوپر مي کوشد روش عقل گرايي انتقادي را به حوزه دين و دموکراسي تسري دهد. وي معتقد است همچنان که علم با ابطال نظريه هاي مستقر پيشرفت مي کند. جامعه، سياست و دين نيز براي پيشرفت خود به نقد مستمر نياز دارد. همين اصل او را به سمت پلوراليسم ديني سوق داده و سبب شده است با اين شيوه به موضوع دين و سياست نگاه کند.
سروش مي کوشد با محمل علمي بودن، راهي به سوي تساوي علم دين با علوم ديگر باز کند، به گونه اي که درباره نظريه قبض و بسط، که يکي از نظريات اصلي او درباره دين به شمار مي آيد، گفته است: «معرفت ديني چکيده يک دانش بشري است و هيچ کدام از آنها مقدس و وحي منزل نيستند که کار دين داران تقديس و تنزيه آن باشد.»
بنابراين سروش نيز، با اينکه به صورت مستقيم از پراگماتيسم سخن نمي گويد، با بيان بعضي از اصول ليبراليسم و هم سطح قرار دادن علوم ديني و علوم بشري به گونه اي در پي تحقق ايده هاي پراگماتيستي و نسبي گرايي است.
ولي رضا نصر يکي از نظريه پردازاني است که درباره اسلام و دموکراسي چند اثر علمي نوشته است. وي، که فرزند دکتر حسين نصر، فيلسوف سنت گراي مشهور است، برخلاف پدر سوداي مدرنيته در سر دارد. نصر پسر، که اکنون عضو شوراي روابط خارجي ايالات متحده امريکاست، به نظريه پراگماتيسم اسلامي اعتقاد دارد، اما اجراي آن را در خاورميانه و به ويژه ايران دشوار مي داند؛ همان گونه که معتقد است آشتي مسيحيت و مدرنيته نيز در بستري تاريخي و طي زماني دراز محقق شد. به اعتقاد ولي رضا نصر، سير تحولات در مغرب زمين نيز نشان مي دهد که هيچ گاه آشتي نظري ميان مسيحيت سنتي و دموکراسي و مدرنيته فقط پس از بعضي تحولات بسيار اساسي در خود مسيحيت و بر اساس اصول مدرنيته اتفاق افتاد؛ يعني نضج گرفتن پروتستانتيسم و کاتوليسم ليبرال - به ويژه پس از سال 1960م- و کنفرانس دوم واتيکان سبب آشتي مسيحيت با مدرنيته شد.
وي گفته است:«در مورد يهوديت نيز همين اتفاق افتاده است؛ يعني هيچ گاه آشتي ميان يهوديت سنتي و ارتدوکس با مدرنيته ميسر نشد. در واقع، سازگاري با مدرنيته زماني رخ داد که يهوديت خود را بر مبناي مدرنيته تغيير داد و سپس با دموکراسي آشتي کرد، ولي اين آشتي صرفاً در اروپا اتفاق افتاد و نه در جوامع سنتي خاورميانه.»
ولي رضا نصر معتفد است: پاسخ به اين پرسش که آيا اسلام با مدرنيته و دموکراسي سازگاري دارد يا خير بسيار دشوار است؛ زيرا اصول گرايان سنتي حقيقت را بر اساس «وحي» تعريف و تبيين مي کنند؛ حال آنکه حقيقت در دموکراسي بر اساس «خواست اکثريت» تعريف مي شود. در واقع در چهارچوب پراگماتيسم، حقيقت مطلق وجود ندارد و اين با سنت هاي اسلامي مغاير است. بنابراين اين خود مي تواند جمع بين پراگماتيسم و اسلام را با مشکل روبه رو کند. بدين ترتيب هرچند او دل در گرو پيوند اسلام و پراگماتيسم دارد و به آن مي انديشد، خود نيز مي داند اجراي اين طرح گران و سخت به دست خواهد آمد.
اما در سويي ديگر نظريه پردازاني مانند دکتر حسين نصر به پيوند ميان پراگماتيسم و اسلام هيچ اعتقادي ندارند و اين را دو متضاد، و جمع بين نقيضين را محال مي دانند. در اين بخش براي رعايت اختصار فقط به نظريات دکتر حسين نصر اشاره شده است.
دکتر نصر در دوازده سالگي (1324) براي تحصيل به امريکا رفت و پس از گرفتن مدارک کارشناسي طبيعت شناسي و کارشناسي ارشد زمين شناسي و ژئوفيزيک (1335) و درست پس از اخذ مدرک دکتري فلسفه علم (1337) با رساله اي با عنوان «مدخلي به نظريات کيهان شناختي در اسلام» به ايران بازگشت و نزد استادان بزرگي همچون سيد ابوالحسين رفيعي قزويني، مرحوم علامه طباطبايي، استاد مهدي الهي قمشه اي، استاد جواد مسلح و استاد سيد محمد کاظم عصار پايه هاي مطالعاتي اش درباره فلسفه هاي رايج در تمدن اسلامي را محکم کرد. ذکتر حسين نصر يکي از فيلسوف هاي مطرح دنياي اسلام است که با وجود تحصيل و زندگي در کشور ايالات متحده امريکا و سفرهاي بسيار به کشورهاي اروپايي، از حاميان سرسخت سنت گرايي اسلامي است. او اکنون در محافل دانشگاهي امريکايي و اروپايي فيلسوفي سنت گرا و مفسر و مدافع مشهور حکمت جاويدان به شمار مي آيد. بخش اعظم آثار و مطالعه هاي حسين نصر به کارکرد سنت گراي اسلام و به حوزه هاي اديان تطبيقي، فلسفه و گفت و گوي اديان مربوط است. کشف فلسفه سنتي و حکمت جاويدان از طريق آثار شخصيت هاي بزرگي مانند ملاصدرا، سهروردي و علامه طباطبايي سبب شد وي بحراني را که قبلاً با آن روبه رو شده بود فرو نشاند و به يقيني عقلاني برسد که از آن زمان به بعد او يقين داشت که چيزي به عنوان حقيقت وجود دارد که از راه کسب معرفت و با ابزار عقلي، که وحي الهي آن را رهبري مي کند، مي توان به آن دست يافت. او اکنون استاد مطالعات اسلامي در دانشگاه جورج واشنگتن ايالات متحده امريکاست. در حال حاضر دکتر حسين نصر در سن هفتاد و اندي در بسياري از مؤسسه هاي امريکايي و جهان حيات عقلاني بسيار فعالي را مي گذراند و با نوشتن آثار عالمانه و ديدار با شخصيت هاي مشهوري که به تفکر سنتي علاقه مندند به گسترش مسائل عقلاني جهان سنتي کمک بسزايي مي کند. جوان مسلمان و دنياي متجدد، معرفت امر قدسي، اسلام و تنگناهاي انسان متجدد، تاريخ فلسفه اسلامي، محمد مرد خدا، هنر و معنويت اسلامي، سنت عقلاني اسلامي در ايران، سه حکيم مسلمان و ده ها اثر ديگر از جمله آثار اوست.
نصر از جمله فيلسوف هايي است که در تقابل سنت و مدرنيته سنت را برگزيده است و با رويکردي عقلاني از آن دفاع مي کند. همه آثار او براساس دفاع از اسلام از زاويه سنت تدوين شده؛ براي مثال وي در پيشگفتار کتاب «هنر و معنويت اسلامي» نوشته است؛ کتاب حاضر به جنبه هاي خاصي از هنر اسلامي از ديدگاه معنويت اسلامي و در نسبت با اصول وحي الهي نظر مي اندازد. بدين ترتيب با وجود آنکه نصر در مرکز تجدد و کانون دموکراسي جهان زندگي مي کند، سنت و سنت گرايي را به صورت عقلاني براي خود انتخاب کرده و به محصولات مدرنيته، که پراگماتيسم و ليبراليسم جزئي از آن است، توجه چنداني نمي کند. وي به فلسفه اسلامي و ايراني دلبستگي ويژه اي دارد. کتاب «سه حکيم مسلمان»، که در آن نصر آثار و انديشه هاي ابن سينا، سهروردي و ابن عربي را بررسي کرده؛ نمونه اي ديگر از دغدغه و تعلق خاطر او به اسلام و ايران است. عده اي معتقدند که انديشه هاي سروش و نصر در مقابل هم قرار دارند؛ زيرا اولي به پلوراليسم و ليبراليسم اعتقاد دارد و دومي به سنت اسلامي، و تأثير محصولات مدرنيته را در تحولات فکري جدي نمي داند.
گفته شده است دکتر نصر، وقتي در سال 1958م پس از تکميل تحصيلاتش در امريکا به ايران بازگشت خود را در محيطي عقلاني يافت که دو دسته در حوزه انديشه فعال بودند؛ از يک سو عده اي فلسفه را کفر و ارتداد مي دانستند و از سوي ديگر بعضي از متجددان نيز که قدرت فلسفه سنتي را رو به زوال قلمداد مي کردند مدافع فلسفه غربي، به ويژه مارکس، سارتر و هايدگر، بودند. نصر نه تنها با ترويج دهندگان فلسفه غربي درگير نشد، بلکه با نشان دادن غناي سنت در فلسفه اسلامي و تنظيم دوباره تعاليم سنتي، بازيابي جديد به چالش هاي فکري پيش رو پاسخ داد. بنابراين نصر به فلسفه اي که وحي و شهود عقلاني را ناديده مي گيرد و خود را از دو منبع معرفت متعالي جدا مي سازد نمي تواند اميدوار باشد و معتقد است. اين فلسفه تأثيري ويرانگر و متلاشي کننده در جامعه اسلامي خواهد داشت.
هدف اصلي مطالعات نصر معرفي جهان بيني دنياي سنتي دوره قبل از رنسانس و به ويژه اسلام به بشر و در واقع مقابله اسلامي با تهديدهاي جهان جديد است.
نصر نسبت به دفاع از آموزش و تعليم فلسفه ي جديد غربي اشتياق کمتري از خود نشان داده است. ويژگي غير ديني و اغلب ملحدانه تفکر عقلاني غربي، که با روح حيات و تفکر اسلامي در تناقص است، نصر را به حوزه ي علوم اسلامي سنتي سوق داد و او را از محصولات فکري غرب کمتر توجه کند؛ بنابراين براي او بررسي مفاهيم مانند پراگماتيسم، نسبي گرايي و... در اولويت قرار نداشت.
در پايان لازم است به يکي از برداشت هاي ويليام جيمز، که با اسلام رابطه اي ندارد، اشاره کرد. به اعتقاد جيمز برداشت انسان از حقيقت به رابطه ي برقرار شده ميان ذهن و واقعيت و در کل سودمندي امور و اشيا وابسته است. وي گفته است: از آنجا که حقايق همواره در حال تغييرند، انسان در وادي آزادي به سر مي برد و پايبند به هيچ حقيقت مطلق و ثابتي نيست.
فرد مي تواند براي حل مسائل خود هر عقيده اي روي آورد و تنها ملاک حقيقي بودن آن عقيده، فايده آن است. اين کثرت و تغييرپذيري حقايق توجيه کننده مهم ترين اصل فکري دموکراسي ليبرال، يعني اصل تساهل، است که با اصول اسلام همخواني ندارد؛ زيرا در اسلام بين حقيقت و واقعيت تفاوت وجود دارد و افزون بر اين قصد و نيت در هر رفتاري مهم تر از نتيجه است. جيمز بيان کرده است: انديشه ها در آنجا که ما را ياري مي دهند تا با اجزاي ديگر تجربه خود روابط رضايت بخش برقرار کنيم صحيح مي شوند: يک انديشه مادام که اعتقاد بدان براي زندگي ما مفيد باشد، صحيح است. نوعي از انواع خوبي است و مقوله جداگانه اي نيست. اين در حالي است که اين افکار فايده باورانه با نگاه تکليف گرايانه اسلام در تضاد است. در اسلام استفاده از شيوه هاي مناسب و درست براي رسيدن به وضع دلخواه توصيه شده و هيچ گاه براي رسيدن به هدف، راه هاي غيراخلاقي و غير انساني تجويز نشده است.

نتيجه
 

اصول و ماهيت اسلام و پراگماتيسم مجزا از هم است. قرابت دو پديده يا موضوع، زماني ممکن و دقيق است که از يک جنس و نوع باشند. اين در حالي است که اسلام کليت جامه اي با ريشه هاي وحياني است و اصولي جهان شمول و لايتغير و برنامه اي مدرن و کامل براي رفع نيازهاي بشري در دو بعد دنيوي و اخروي دارد، اما پراگماتيسم چنين نيست. پراگماتيسم فقط جزء کوچکي از دموکراسي است که اصول آن مخاطبان محدود و خاص خود را دارد. ميزان تأثيرگذاري آن حتي در ميان هواداران مکتب دموکراسي نيز محدود است؛ زيرا درست به فاصله دو دهه پس از ظهور اين مکتب، نقاط ضعف و سستي آن حتي از سوي منتقداني که خود در دايره دموکراسي بودند آشکار شد؛ تا جايي که ريچارد رورتي، فيلسوف آمريکايي، بر اصول پراگماتيسم تاخت و جرياني را پديد آورد که امروز از آن با عنوان نئوپراگماتيسم ياد مي شود. بنابراين ادعاي بعضي از روشنفکران مبني بر ايده پراگماتيسم اسلامي ناقص و گنگ است؛ زيرا متغير بودن اصول، عمل براي کسب سود، نفي رفتارهاي تکليف گرايانه و تأکيد بر رفتارهاي سودجويانه و شادي آفرين، ارکان اصلي پراگماتيسم است که اسلام آنها را يا نمي پذيرد يا دست کم رسيدن به آنها را با وسيله مطلوب نمي داند. بدين ترتيب افزودن واژه پراگماتيسم به اسلام و خلق مفهومي به نام پراگماتيسم اسلامي از نظر محتوايي و نظري کاري اشتباه و نادرست است؛ اين بدعت به معناي تلفيق جزئي ناقص و کم ارج با کليتي تام و جامع است که از نظر علمي نادرست و غير کارشناسانه به شمار مي آيد. شايد برحسب اتفاق وجوه مشترکي به صورت جزئي در اين دو ديده شود، اما اين وجوه آن قدر کم عمق است که نمي توان نتيجه تلفيقي از آن استنباط کرد. در واقع اجزاي پراگماتيسم در معرض اصلاح، حذف و تغييرند، اما اجزاي اسلام هرگز دچار حذف، اضافه و تغيير نشده اند و نخواهند شد؛ ضمن اينکه تفاوت هاي عميق معرفت شناختي و هستي بخشي نيز ميان اين دو وجود دارد.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.