نقش آفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست (2)
فعاليتهاى حضرت زينب در مدينه
«اى جد بزرگوارم، اى رسول خدا من پيامآور شهادت فرزند تو - برادرم - حسين هستم.»
يا جداه يا رسولالله انا ناعيه اليك ولدك (اخى) الحسين».
[18]
اين سخن گويى آتش قيامى بود كه عليه امويان شعله مىگرفت. او با صبر و بردبارى درمدينه سعى نمود در تداوم رسالت برادر بكوشد و آن را به انجام برساند. او مىبايستدستاوردهاى انقلاب عاشورا را گردآورده و اهدافش را منتشر نمايد و مردم را آمادهخونخواهى امام حسين(ع) نمايد. حضور حضرت زينب در مدينه موجب شد كه فرماندارمدينه بر موقعيت خود بترسد و ادامه تلاشهاى او را براى اين شهر و حتى مكه، خطرناكبپندارد، زيرا عبدالله بن زبير در مكه قيام نموده بود و موج آن شورش، قيام حضرت زينبعليه يزيد را در مدينه تقويت مىنمود. از اين رو فرماندار مدينه نامهاى به سوى يزيد نگاشتو او را از جريان امر و چگونگى خطر دعوت حضرت زينب(س) آگاه نمود. بلافاصله ازسوى يزيد دستورى دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسيد، امّا حضرت زينب(س) بهموضعگيرى پرداخت و گفت: «خدا مىداند چه بر سرما آمده است، يزيد مردان برگزيده ما را به شهادت رسانيد و ما را برفراز محمل شتران به اين سوى و آن سوى كشانيد. به خدا قسم ما از اين شهر خارج نمىشويمهر چند كه خونهايمان ريخته شود.»
[19]
اما سرانجام با حضور زنان بنىهاشم و اصرار آنها حضرت زينب(س) ناچار دومينهجرت خود را آغاز نمود در حالى كه همچنان بر سر پيمان جهاد و تلاش خود استوار بود.در باره اين كه حضرت زينب(س) پس از تبعيد از مدينه به چه مكانى رفته روايات آشفتهاست. بىشك حكومت از حضور او در مدينه و عراق جلوگيرى مىكرد. برخى رواياتدلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگى در اين شهر تا پايان عمر (سال 62 ه' ق) دارد،برخى روايات نيز مقصد او را شام معين كرده و حتى مرقد آن حضرت را در دمشق، محلى كهاينك بدين نام مشهور است، مىدانند. به هر حال، حضرت زينب، پس از شهادت برادرخويش، در حالى كه در موقعيت هراسناكى قرار داشت و از تمامى جهات محاصره شده بود،رسالت بزرگ پيامآورى عاشورا را به خوبى انجام داد و پيام حق را با تمامى خروش خود، بههمگان رسانيد و كارى را به انجام رسانيد كه از توان ديگران خارج بود.
[20]
«عبيدلى در اخبارالزينبات نوشته است كه زينب كبرا(س) صريحاً مردم را به قيام عليهيزيد فرا مىخواند و مىگفت: بايد حكومت يزيد، تاوان عاشورا را بپردازد.
[21]
زينب(س) از طرف امام سجاد(ع) نيابت خاصه داشت. احكام اسلامى را براى مردمبيانمىكرد و خانه او همواره محل مراجعه مردم بود. زينب(س) مىدانست كه بنىاميهدرصددند تا بهانهاى جستجو كنند و علىبنحسين(ع) را شهيد نمايند. در كربلاچنينامكانى بود، كه زينب(س) در برابر خيمه علىبنحسين(ع) ايستاد و از جان اومراقبتكرد. در كوفه، عبيدالله بنزياد مىخواست على بن حسين(ع) را به اين جرم كهبالغاست و پاسخ ابنزياد را داده بود، بكشد كه زينب(س)، على بن حسين را درآغوشگرفت و مانع كشته شدن او شد. در شام، شرايط آنچنان دگرگون و صداى مردمآنقدربه گريه و پشيمانى بلند بود، كه يزيد نتوانست على بن حسين(ع) را به شهادتبرساند.نمىبايست در مدينه بنىاميه چنين امكان و بهانهاى پيدا كنند و سلسله ولايتقطعشود. زينب(س) احكام و فتاوا را بيان مىكرد و محور مراجعه مردم بود.... كارزينب(س) ابلاغ خون شهيدان بود؛ درخشش عاشورا در ميان مردم، زنده نگاهداشتن خاطرهشهيدان و راه شهيدان.
[22]
3. قيام عبدالله بن عفيف اَزدى
«اى پسر مرجانه؛ دروغگوى پسر دروغگو، تو و پدرت و كسى كه تو را امارت داد و پدرشمىباشيد، اى پسر مرجانه؛ فرزندان پيامبر را مىكشى و سخن راستگويان را مىگويى.»
[23]
ابنزياد از اين حمله ناگهانى و حركت شجاعانه و شگفت مبهوت شد چرا كه اين مرد باسخنان خود پردههاى جهالت و نادانى و حيلهگرى و خدعه را كه ابنزياد به كار گرفته بود بهيك سو زد و حقيقت را براى برخى از مردم آشكار كرد. سخنان افشاگرانه ابنعفيف نمايانگرشعلههاى آتش شورش و قيام بود. از اين رو ابنزياد برآشفت و گفت: گوينده اين سخنان كهبود؟ و عبدالله پاسخ داد:
«اى دشمن خدا، گوينده آن سخنان منم، آيا خاندان پاكى را كه خداوند در كتابش دامن آنان رااز هرگونه پليدى برى دانسته مىكشى و گمان مىبرى كه همچنان بر دين اسلام هستى؟كجايند فرزندان مهاجران و انصار كه از اين سركش ملعون پسر ملعون انتقام گيرند؟ هماننفرين شده فرزند نفرين شده از زبان رسول پروردگار جهانيان».
[24]
ابنزياد خشمگينانه به مأموران انتظامى خود دستور داد وى را دستگير كنند و نزد او برند،ولى عبدالله افراد قبيله خود را به يارى فرا خواند و با كمك آنان توانست از دست مأمورينرهايى يابد و به سلامت به خانه خويش برود. ليكن ابنزياد كه با خطر جدى مواجه شده بودسراسيمه از منبر پايين آمد و به مقر حكومتى وارد شد و با مشاوران و كارگزاران نظامىخويش به مشورت نشست و سرانجام تصميم گرفت با اين حركت مبارزه نمايد.
ابتدا عبدالرحمن بن محنف ازدى و گروهى از بزرگان قبيله ازد را دستگير و به زندانانداخت.
[25] و سعى كرد با ايجاد رعب و فشار بر آنان، بر عبدالله دست يابد. اقدام ديگر
ابنزياد آن بود كه هيأتى متشكل از عمرو بن حجاج زبيدى،محمد بن اشعث و شبث بن ربعى و جمعى ديگر را به ميان قبيلهازد فرستاد تا آنان را وادارد از حمايت عبدالله دست كشيده و اينجمع بتوانند او را دستگير نمايند. ولى ازدىها به همراهى قبايليمنى با محافظت از عبدالله مانع از انجام مأموريت هيأت شدند.
به زودى ماجراى عبدالله بن عفيف ازدى و جريانبرخوردش با ابنزياد در شهر كوفه پيچيده به سر زبانها افتاد وهمگان از آن سخن مىراندند. اما سرانجام ابنزياد از حربهاختلاف و تفرقه و خدعه استفاده كرد و با دامن زدن به روحاختلافات قبيلهاى ميان دو قبيله مضر و ازد كه سابقه اختلافاتديرينى با يكديگر داشتند، آنها را درگير جنگى ساخت كه عدهزيادى در اين ميانه كشته شدند. سرانجام با خيانت عمرو بنحجاج زبيدى از اشراف يمنى و شبث بن ربعى، و پراكنده شدنازدىها در اثر افزون شدن لشكر ابنزياد، عبدالله بن عفيف تنهادر خانه خود باقى ماند و خانه توسط لشكريان محاصره و تصرفشد. نبردى سخت در گرفت و عبدالله با اين كه نابينا بود بهراهنمايى دخترش با شمشير دلاورانه از خود دفاع مىكرد تا آن كهسرانجام با افزايش نظاميان، وى مغلوب و به اسارت درآمد. او رانزد ابنزياد آوردند و او نيز دستور داد گردنش را بزنند.
[26]
گويند وقتى عبدالله بر ابنزياد وارد شد، ابنزياد به او گفت:«شكر خدايى را كه تو را خوار كرد»، او در پاسخ گفت: «اى دشمنخدا چگونه من خوار شدهام». ابنزياد گفت: «درباره عثمان چهمىگويى»؟ عبدالله گفت: «اى پسر مرجانه، تو را به عثمان چه كاركه صالح بود يا فاسد، نيكوكار بود يا بدكار، خدا او را آفريده وسرانجام نيز خدا در محكمه عدل خويش به دادگرى و حق بهكارش رسيدگى خواهد كرد. اما از من راجع به خودت و پدرت ويزيد و پدرش سؤال كن». ابنزياد گفت: «من از تو هيچ نمىپرسم.
جز آن كه طعم مرگ را بركامت بچشانم».
عبدالله گفت: «شكر و سپاس خداى را كه پروردگار عالمياناست. من پيش از آن كه مادرت مرجانه تو را بزايد از خداوندطلب شهادت مىكردم و از او مىخواستم كه شهادتم به دستملعونترين مخلوقات خدا و بدترين آنان كه بسيار مورد نفرت وبغض الهى باشد، صورت گيرد. آن هنگام كه چشمانم را از دستدادم از شهادت مأيوس شدم. اما اينك خداى را سپاس مىگويم كهپس از آن يأس و نوميدى ديگرباره خواستهام را اجابت نمود وشهادت را نصيبم كرده است و به من فهماند كه از دور زمان اينحاجت مرا برآورده كرده است».
[27]
در اينجا ابنزياد دستور داد كه گردنش را بزنند و سپس پيكراو را بر سر ميدان به بالاى دار كشانيدند.
[28] بدينسان، فرياداعتراض يكى از نخبگان شيعى در حمايت خاندانرسولالله(ص) به يك قيام فراگير تبديل شد ولى با خيانت برخىاشراف و قساوت ابنزياد سركوب شد. عبدالله اولين كسى بود كهپس از واقعه كربلا، آتش انقلاب برضد امويان را برافروخته وتبليغات دروغين نظام حكومتى را خنثى كرد. در پى اين قيام،ابنزياد دريافت كه پيروزى نظامى نتوانسته آرزوى او را برآوردهسازد و به جهت مقاومت و رويارويى مردم، پايه حكومت اموىلرزان شده است. زيرا مردم با حالت پشيمانى و سرخوردگى ازحكومت روگردان مىشدند و از اينكه از يارى امام حسين(ع)سرباز زدند در خود احساس گناه مىكردند. همين احساس گناهآنها را واداشت كه از اطاعت حكومت سرپيچى نموده، و با شعار«يالثارات الحسين» (خونخواهان حسين) دست به قياممسلحانهبزنند.
4. قيام مردم (واقعه حره واقم)
ستمگرى نظام اموى و حكومت يزيد به وقوع پيوست و توسط سپاه شام به خاك و خونكشيده شد كه در تاريخ اسلام به نام «واقعه حرّه» شهرت دارد.
هنگامى كه خبر شهادت امام حسين(ع) به مدينه رسيد در جاى جاى شهر بر او نوحهسرايى و شيون و زارى مىكردند و بنىهاشم در خانههاى خود به سختى مىگريستند.
[29] اينفريادها به آرامى به اعتراض مبدّل شد و گروهى از مردم از پرداخت درآمد زمينهايى كهمعاويه به زور از آنان گرفته بود، خوددارى مىكردند. با ناآرام شدن اوضاع مدينه، در ظرفدو سال سه حاكم عوض شد.
آنچه از روايات مورخان بر مىآيد سه عامل در بروز اين شورش مؤثر بوده است:
1. بيعت و متابعت مردم مدينه با عبدالله بن زبير كه در مكه عليه يزيد قيام كرده بود.
2. ممانعت مردم از بردن «صوافى» و درآمد زمينهاى مدينه براى يزيد.
3. افشاگرى گروهى از مردم مدينه كه به شام رفته و از نزديك خصوصيات يزيد راملاحظه نموده بودند كه فاقد شرايط امامت جامعه بود.
به نقل يعقوبى، زمانى كه عثمان بن محمد والى مدينه گرديد، «ابنمينا» طبق معمولسنوات براى بردن «صوافى» به مدينه آمد، گروهى از مردم از بردن آن اموال، كه حق خويشمىدانستند جلوگيرى كردند، در اين ميان نزاعى لفظى بين والى و مردم رخ داد كه منجر بهشورش مردم و اخراج امويان از شهر گرديد.
[30]
بلاذرى مىنويسد: هنگامى كه عبدالله [بن زبير] برادرش عمرو را كشت مردم را به خلعطاعت يزيد و جهاد با او فرا خواند. از مردم مدينه نيز در اينباره دعوت شد و به دنبال آن اهلحجاز اطاعت او را برگردن نهادند. عبدالله بن مطيع نيز از طرف پسر زبير از مردم مدينه براىاو بيعت گرفت، يزيد از جريان باخبر شده و از حاكم خود خواست تا گروهى از بزرگان مدينهرا براى دلجويى نزد او بفرستند...
[31]
اما روايت طبرى آن است كه پس از نصب عثمان بن محمد كه جوانى كار نيازموده بود بهجاى وليد بن عقبه به حكومت مدينه وى براى خشنود كردن بزرگان مدينه، و آرام ساختنحوزه حكومت خود گروهى از بزرگان مدينه، از فرزندان مهاجر و انصار را به شام فرستاد تاخليفه را از نزديك ببينند و از بذل و بخششهاى وى برخوردار گردند. اين گروه با آن كه يزيدبه آنها بخشش كرد و درهم و دينار داد، رفتار او را از نزيك مشاهده كردند و چون به شهر بازگشتند، به عوض تمجيد، در مسجد پيامبر(ص) شروع به بدگويى از يزيد كردند وگفتند ما از
نزد كسى مىآييم كه «ليس له دين، يشرب الخمر، يغرف بالطنابير و يضرب عندهالقيان و يلعببالكلاب؛ او دين ندارد، شراب مىنوشد، طنبور مىنوازد و بردگان نزد او مىنوازند و با سگانبازى مىكند». بنابراين گفتند كه ما شما را گواه مىگيريم كه او را از خلافت خلع كرديم.
[32]
افشاگرى گروه ديدار كننده با خليفه از وضعيت او و نيز اخبار فعاليتهاى ابنزبير كه بهمدينه رسيد و نيز ضعف بنىاميه در حجاز موجب شور و هيجان در مردم شد و از يزيدبيزارى جستند و او را از خلافت خلع و عثمان بن محمد والى يزيد و بنىاميه را از شهر اخراجكردند. مردم شهر با عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند.
[33] خبر شورش مردم مدينهبه دمشق رسيد و يزيد را خشمگين كرد. او ابتدا كوشيد تا توسط عبدالله بن جعفر آنها رادعوت به آرامش كند
[34] اما آنها نپذيرفتند، آن گاه نعمان بن بشير از جمع انصار حامى اموىهارا به مدينه اعزام كرد. او مردم را به «اطاعت از امام» و «لزوم رعايت جماعت» دعوت كرد
[35]اما مردم نپذيرفتند. سرانجام يزيد دوازده هزار سپاهى را به فرماندهى مسلم بن عقبهمرى،يكى از سرداران خونريز خود، و معاونت حُصين بن نُمير سكونى به مدينه فرستاد. چونمردم شهر از آمدن مسلم با خبر شدند به جنبش در آمدند و خندق شهر را ترميم كردند وفرماندهان آنان به حفاظت از شهر پرداختند.
[36] عبدالله بن حنظله به مردم گفت:
«شما براى دين خروج كردهايد، در راه خدا امتحان نيك را تحمل كنيد تا بهشت و بخشش الهىو رضوان خدا شامل شما شود. با بهترين و بيشترين نيرو و با كاملترين سلاح مهيا شويد».
[37]
سپاه شام مدينه را محاصره كرد ولى به فتح آن موفق نشد اما مروان بن حكم بافريفتنمردى كه راهى را براى وى گشود توانست سپاه شام را وارد شهر كند. عبدالله بنمطيع عدوى (كه قريشيان با او بيعت كرده بودند) و قريشىها فرار كردند ولى عبدالله بنحنظله و انصار مقاومت كردند. عبدالله جنگيد تا كشته شد و شاميان از هر سو مردم را درمحاصره گرفته و كشتند.
محرك اصلى مردم شام اين بود كه بدانها اجازه داده شد پس از فتح شهر سه روز به غارتشهر پرداخته و آنچه را مىخواهند از خانههاى مردم تصاحب كنند. در وقت اعزام سهميهخويش را از بيتالمال به طور كامل گرفته و علاوه بر آن صد دينار نيز به آنان داده شد.
طبق وعده يزيد، مسلم بن عقبه پس از فتح شهر سه روز مدينه را بر سپاه خود مباح كرد وشاميان به غارت اموال و تجاوز به زنان پرداختند و بسيارى از مردم شهر را كشتند.
[38] در اينواقعه هفتصد نفر از قريش و انصار و ده هزار نفر از بقيه مردم كشته شدند.
[39] در ميان مقتولين
كسانى از ميان صحابه پيامبر(ص) بودند كه بعد از كشته شدن سرشان نيز جدا گرديد.
[40] آن گاهمسلم، باقى مانده مردم شهر را گرد آورد و آنان را ميان كشته شدن يا پذيرفتن بردگى بدون قيدو شرط يزيد مخيّر ساخت.
[41] تعدادى شرط او را نپذيرفتند و كشته شدند و ديگران با وىبيعت كردند.
اين واقعه در تاريخ اسلام بسيار هولناك است كه مسلمانان را در شهر پيامبر و كنار مسجدو مدفن رسولالله به خاك و خون كشانيدند و به بهانه قتل عثمان در مدينه و اين كه مردممدينه از اطاعت خليفه زمان سرپيچى و از جماعت مسلمين خارج شده در كارنامه كوتاهمدت خلافت يزيد رقم خورد.
قتل عام زن و مرد در واقعه حرّه و تجاوز به حرم مسلمانان كه تا آن روز در جهان اسلامسابقه نداشت مردم شهر را دگرگون ساخت. ثروتمندان، سركوفته و بىاعتنا به مقررات دينىو اخلاق اسلامى، به ميگسارى و شنيدن آواز خنياگران روى آوردند. مىتوان گفت در كنارتلاش عوامل بنىاميه براى گسترش فساد و عوامل ديگر، يكى از علل پرداختن آنان بدينمنكرات براى آن بود كه مىخواستند خود را از رنج درون و يا آنچه پيرامونشان مىگذردبىخبر نگاه دارند.
[42]
پينوشتها:
[18]. جعفر النقدى، زينبالكبرى، ص 156. المقرم، مقتل الحسين، ص 376.
[19]. اسد حيدر، ترجمه مع الحسين فى نهضته (زندگانى امام حسين(ع) ، ص 355،. سيّد عطاءالله مهاجرانى،پيامآور عاشورا، تهران: انتشارات اطلاعات، 1371، ص 348.
[20]. در باره حضرت زينب ر.ك: حسن محمد قاسم، السيده زينب، صص 60-58. خالد محمد خالد، ابناءالرسول، ص 193. اسد حيدر، زندگانى امام حسين(ع)، صص 364-352. سيّد عطاءالله مهاجرانى، پيامآورعاشورا، صص 353-343. سيّد جعفر شهيدى، زندگانى فاطمه زهرا(ع)، صص 262-256. قاضىطباطبايى، اول اربعين سيد الشهدا(ع)، و عبيدلى، اخبار الزينبات .
[21]. اخبار الزينبات، ص 116.
[22]. سيّد عطاءالله مهاجرانى، پيامآور عاشورا، صص 344-345.
[23]. تاريخ طبرى، ج 7، ص3069. ارشاد، ج 2، ص 121. بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210.كامل ابناثير، ج 5،ص 196.
[24]. ابناعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص230.
[25]. مناقب خوارزمى، ج 2، ص 53. ابناعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 144. انساب الاشراف، الجزالثالث، ص 210.
[26]. بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210. مناقب خوارزمى، ج2، صص 54 و 55.
[27]. مناقب خوارزمى، ج 2، صص 55-54. اسد حيدر، ترجمه مع الحسين فى نهضته، صص 330-324.
[28]. «... اما عبيدالله كسان فرستاد و او [عبدلله بن عفيف] را بياورد و بكشت و بگفت تا در شورهزار بياويزندو آنجا آويخته شد». (تاريخ طبرى، ج7،ص3070). ابنزياد فرستاد و او را كشيد و كشت و نعش او را بر درمسجد به دار كشيد. (كامل ابناثير، ج 5،ص196).... گردنش را زدند و در جايى به نام سبخه او را به دار زدند.(ارشاد، ج2، ص 122).
[29]. تاريخ طبرى، ج 7،ص 3081-3080،بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 217. سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، ص 240. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى،ج2،چاپ سوم، تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص 182 (گريه زنان كوفه و نيز مدينه).
[30]. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج2،ص189. ابن قتيبه نيز شبيه اين روايت را نقل كرده است: الامامةوالسياسه، ج 1، ص 206.
[31]. انساب الاشراف، ج4،ص 31. براى آگاهى از ديدگاه مسعودى در اين باره ر.ك: مروج الذهب، ج 2،ص73.
[32]. تاريخ طبرى، ج7،ص3097.
[33]. همان، صص 3100-3099. ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج1، ص 210. مسعودى گويد مردم مدينه بهسردارى عبدالله بن مطيع عدوى و عبدالله بن حنظله انصارى غسيل الملائكه، به جنگ مسلم بيرون آمدند.مروج الذهب، ج 2، ص 73.
[34]. الامامة و السياسه، ج 1، صص 207-206.
[35]. تاريخ طبرى، ج7،ص3099.
[36]. همان، ص 3106 و 3103. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 190.
[37]. ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزء الاول، ص 210.
[38]. ر.ك: ابناعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 181، الامامة و السياسه، الجزء الثانى، ص 10، والجزء الاول،ص 209، انساب الاشراف، ج4،ص23. تاريخ طبرى، ج 7، صص 3116-3103. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص190.
[39]. الامامة و السياسه، الجزءالاول، ص 216، در باره نقلهاى متفاوت در باره تعداد كشتهها. ر.ك: انسابالاشراف، الجزءالرابع، ص42، الفتوح، ج5، ص295. مروج الذهب مسعودى، ص 74. رسول جعفريان،تاريخ سياسى اسلام، ج3، ص193. مسعودى مىگويد از خاندان ابوطالب دو كس و از بنىهاشم از غيرخاندان ابوطالب 3 نفر كشته شدند. هفتادو چند نفر از ساير قريشيان و معادل آن از انصار و چهار هزار كساز مردم ديگر كه شماره شد، به جز آنها كه شناخته نشده بودند به قتل رسيدند.
[40]. ابن قتيبه، الامامه و السياسه، الجزء الاول، ص 213.
[41]. تاريخ طبرى، ج 7، ص 3117. تاريخ يعقوبى، ج2، ص190.مروج الذهب، ج 2، ص 74. الامامه والسياسه، ج 1، ص 214. ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران نشر نى،1364، ص 311. مسعودى، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمى وفرهنگى، 1365، صص 283-282.
[42]. بنگريد به: مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 71 و 72 و سيّد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص191. همو، زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 103.
/ج