نقش‏ آفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست (2)

حضرت زينب(س) نيز در مدينه اقداماتى را در تبليغ اهداف و پيام امام حسين(ع) و زندهنگهداشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا انجام داد كه موجب ترس و وحشت حكومت يزيدگرديد و اين فعاليتها را براى بقاى خود خطر مى‏پنداشت. حضرت زينب(س) پس از ورود بهمدينه و استقبال جمع زيادى از گروههاى عزادار از وى، به طرف مسجد پيامبر(ص) حركتكرد و در مقابل درب ورودى روضه نبوى خطاب به پيامبر(ص) گفت:
شنبه، 20 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش‏ آفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست (2)

نقش‏ آفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست (2)
نقش‏ آفرينى عاشورا در رويدادهاى سياسى اجتماعى قرن نخست (2)


 

نویسنده : جهانبخش ثواقب




 

فعاليتهاى حضرت زينب در مدينه
 

حضرت زينب(س) نيز در مدينه اقداماتى را در تبليغ اهداف و پيام امام حسين(ع) و زندهنگهداشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا انجام داد كه موجب ترس و وحشت حكومت يزيدگرديد و اين فعاليتها را براى بقاى خود خطر مى‏پنداشت. حضرت زينب(س) پس از ورود بهمدينه و استقبال جمع زيادى از گروههاى عزادار از وى، به طرف مسجد پيامبر(ص) حركتكرد و در مقابل درب ورودى روضه نبوى خطاب به پيامبر(ص) گفت:
«اى جد بزرگوارم، اى رسول خدا من پيام‏آور شهادت فرزند تو - برادرم - حسين هستم.»
يا جداه يا رسول‏الله انا ناعيه اليك ولدك (اخى) الحسين».
[18]
اين سخن گويى آتش قيامى بود كه عليه امويان شعله مى‏گرفت. او با صبر و بردبارى درمدينه سعى نمود در تداوم رسالت برادر بكوشد و آن را به انجام برساند. او مى‏بايستدستاوردهاى انقلاب عاشورا را گردآورده و اهدافش را منتشر نمايد و مردم را آمادهخونخواهى امام حسين(ع) نمايد. حضور حضرت زينب در مدينه موجب شد كه فرماندارمدينه بر موقعيت خود بترسد و ادامه تلاشهاى او را براى اين شهر و حتى مكه، خطرناكبپندارد، زيرا عبدالله بن زبير در مكه قيام نموده بود و موج آن شورش، قيام حضرت زينبعليه يزيد را در مدينه تقويت مى‏نمود. از اين رو فرماندار مدينه نامه‏اى به سوى يزيد نگاشتو او را از جريان امر و چگونگى خطر دعوت حضرت زينب(س) آگاه نمود. بلافاصله ازسوى يزيد دستورى دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسيد، امّا حضرت زينب(س) بهموضع‏گيرى پرداخت و گفت: «خدا مى‏داند چه بر سرما آمده است، يزيد مردان برگزيده ما را به شهادت رسانيد و ما را برفراز محمل شتران به اين سوى و آن سوى كشانيد. به خدا قسم ما از اين شهر خارج نمى‏شويمهر چند كه خونهايمان ريخته شود.»
[19]
اما سرانجام با حضور زنان بنى‏هاشم و اصرار آنها حضرت زينب(س) ناچار دومينهجرت خود را آغاز نمود در حالى كه همچنان بر سر پيمان جهاد و تلاش خود استوار بود.در باره اين كه حضرت زينب(س) پس از تبعيد از مدينه به چه مكانى رفته روايات آشفتهاست. بى‏شك حكومت از حضور او در مدينه و عراق جلوگيرى مى‏كرد. برخى رواياتدلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگى در اين شهر تا پايان عمر (سال 62 ه' ق) دارد،برخى روايات نيز مقصد او را شام معين كرده و حتى مرقد آن حضرت را در دمشق، محلى كهاينك بدين نام مشهور است، مى‏دانند. به هر حال، حضرت زينب، پس از شهادت برادرخويش، در حالى كه در موقعيت هراسناكى قرار داشت و از تمامى جهات محاصره شده بود،رسالت بزرگ پيام‏آورى عاشورا را به خوبى انجام داد و پيام حق را با تمامى خروش خود، بههمگان رسانيد و كارى را به انجام رسانيد كه از توان ديگران خارج بود.
[20]
«عبيدلى در اخبارالزينبات نوشته است كه زينب كبرا(س) صريحاً مردم را به قيام عليهيزيد فرا مى‏خواند و مى‏گفت: بايد حكومت يزيد، تاوان عاشورا را بپردازد.
[21]
زينب(س) از طرف امام سجاد(ع) نيابت خاصه داشت. احكام اسلامى را براى مردمبيان‏مى‏كرد و خانه او همواره محل مراجعه مردم بود. زينب(س) مى‏دانست كه بنى‏اميهدرصددند تا بهانه‏اى جستجو كنند و على‏بن‏حسين(ع) را شهيد نمايند. در كربلاچنين‏امكانى بود، كه زينب(س) در برابر خيمه على‏بن‏حسين(ع) ايستاد و از جان اومراقبت‏كرد. در كوفه، عبيدالله بن‏زياد مى‏خواست على بن حسين(ع) را به اين جرم كهبالغ‏است و پاسخ ابن‏زياد را داده بود، بكشد كه زينب(س)، على بن حسين را درآغوش‏گرفت و مانع كشته شدن او شد. در شام، شرايط آنچنان دگرگون و صداى مردمآنقدربه گريه و پشيمانى بلند بود، كه يزيد نتوانست على بن حسين(ع) را به شهادتبرساند.نمى‏بايست در مدينه بنى‏اميه چنين امكان و بهانه‏اى پيدا كنند و سلسله ولايتقطع‏شود. زينب(س) احكام و فتاوا را بيان مى‏كرد و محور مراجعه مردم بود.... كارزينب(س) ابلاغ خون شهيدان بود؛ درخشش عاشورا در ميان مردم، زنده نگاه‏داشتن خاطرهشهيدان و راه شهيدان.
[22]

3. قيام عبدالله بن عفيف اَزدى
 

فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف ازدى غامدى در زمره اولين واكنش‏هاى تند و انقلابىبود كه عليه عبيدالله بن زياد نماينده حكومت يزيد در كوفه و عامل فاجعه هولناك عاشورا، ودر هواخواهى امام حسين(ع) در همان مجلسى كه عبيدالله براى نمايش پيروزى و قدرتخود آراسته بود، صورت گرفت. ابن‏عفيف از دلاورمردان شيعه بود كه در پيكار جمل وصفين چشمان خود را از دست داده بود. وى هنگامى كه ابن‏زياد در مسجد جامع كوفه به منبررفت و با خشم و كينه گفت: الحمد لله الذى اظهر الحق و اهله و نصر اميرالمومنين يزيد وحزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب الحسين و شيعته؛ سپاس خداى را كه حق و اهلش را آشكارساخت و اميرمؤمنان يزيد و حزب او را يارى داد و دروغگو پسر دروغگو، حسين، و يارانشرا كشت!»، به پا خاست و گفت:
«اى پسر مرجانه؛ دروغگوى پسر دروغگو، تو و پدرت و كسى كه تو را امارت داد و پدرشمى‏باشيد، اى پسر مرجانه؛ فرزندان پيامبر را مى‏كشى و سخن راستگويان را مى‏گويى.»
[23]
ابن‏زياد از اين حمله ناگهانى و حركت شجاعانه و شگفت مبهوت شد چرا كه اين مرد باسخنان خود پرده‏هاى جهالت و نادانى و حيله‏گرى و خدعه را كه ابن‏زياد به كار گرفته بود بهيك سو زد و حقيقت را براى برخى از مردم آشكار كرد. سخنان افشاگرانه ابن‏عفيف نمايانگرشعله‏هاى آتش شورش و قيام بود. از اين رو ابن‏زياد برآشفت و گفت: گوينده اين سخنان كهبود؟ و عبدالله پاسخ داد:
«اى دشمن خدا، گوينده آن سخنان منم، آيا خاندان پاكى را كه خداوند در كتابش دامن آنان رااز هرگونه پليدى برى دانسته مى‏كشى و گمان مى‏برى كه همچنان بر دين اسلام هستى؟كجايند فرزندان مهاجران و انصار كه از اين سركش ملعون پسر ملعون انتقام گيرند؟ هماننفرين شده فرزند نفرين شده از زبان رسول پروردگار جهانيان».
[24]
ابن‏زياد خشمگينانه به مأموران انتظامى خود دستور داد وى را دستگير كنند و نزد او برند،ولى عبدالله افراد قبيله خود را به يارى فرا خواند و با كمك آنان توانست از دست مأمورينرهايى يابد و به سلامت به خانه خويش برود. ليكن ابن‏زياد كه با خطر جدى مواجه شده بودسراسيمه از منبر پايين آمد و به مقر حكومتى وارد شد و با مشاوران و كارگزاران نظامىخويش به مشورت نشست و سرانجام تصميم گرفت با اين حركت مبارزه نمايد.
ابتدا عبدالرحمن بن محنف ازدى و گروهى از بزرگان قبيله ازد را دستگير و به زندانانداخت.
[25] و سعى كرد با ايجاد رعب و فشار بر آنان، بر عبدالله دست يابد. اقدام ديگر
ابن‏زياد آن بود كه هيأتى متشكل از عمرو بن حجاج زبيدى،محمد بن اشعث و شبث بن ربعى و جمعى ديگر را به ميان قبيلهازد فرستاد تا آنان را وادارد از حمايت عبدالله دست كشيده و اينجمع بتوانند او را دستگير نمايند. ولى ازدى‏ها به همراهى قبايليمنى با محافظت از عبدالله مانع از انجام مأموريت هيأت شدند.
به زودى ماجراى عبدالله بن عفيف ازدى و جريانبرخوردش با ابن‏زياد در شهر كوفه پيچيده به سر زبانها افتاد وهمگان از آن سخن مى‏راندند. اما سرانجام ابن‏زياد از حربهاختلاف و تفرقه و خدعه استفاده كرد و با دامن زدن به روحاختلافات قبيله‏اى ميان دو قبيله مضر و ازد كه سابقه اختلافاتديرينى با يكديگر داشتند، آنها را درگير جنگى ساخت كه عدهزيادى در اين ميانه كشته شدند. سرانجام با خيانت عمرو بنحجاج زبيدى از اشراف يمنى و شبث بن ربعى، و پراكنده شدنازدى‏ها در اثر افزون شدن لشكر ابن‏زياد، عبدالله بن عفيف تنهادر خانه خود باقى ماند و خانه توسط لشكريان محاصره و تصرفشد. نبردى سخت در گرفت و عبدالله با اين كه نابينا بود بهراهنمايى دخترش با شمشير دلاورانه از خود دفاع مى‏كرد تا آن كهسرانجام با افزايش نظاميان، وى مغلوب و به اسارت درآمد. او رانزد ابن‏زياد آوردند و او نيز دستور داد گردنش را بزنند.
[26]
گويند وقتى عبدالله بر ابن‏زياد وارد شد، ابن‏زياد به او گفت:«شكر خدايى را كه تو را خوار كرد»، او در پاسخ گفت: «اى دشمنخدا چگونه من خوار شده‏ام». ابن‏زياد گفت: «درباره عثمان چهمى‏گويى»؟ عبدالله گفت: «اى پسر مرجانه، تو را به عثمان چه كاركه صالح بود يا فاسد، نيكوكار بود يا بدكار، خدا او را آفريده وسرانجام نيز خدا در محكمه عدل خويش به دادگرى و حق بهكارش رسيدگى خواهد كرد. اما از من راجع به خودت و پدرت ويزيد و پدرش سؤال كن». ابن‏زياد گفت: «من از تو هيچ نمى‏پرسم.
جز آن كه طعم مرگ را بركامت بچشانم».
عبدالله گفت: «شكر و سپاس خداى را كه پروردگار عالمياناست. من پيش از آن كه مادرت مرجانه تو را بزايد از خداوندطلب شهادت مى‏كردم و از او مى‏خواستم كه شهادتم به دستملعون‏ترين مخلوقات خدا و بدترين آنان كه بسيار مورد نفرت وبغض الهى باشد، صورت گيرد. آن هنگام كه چشمانم را از دستدادم از شهادت مأيوس شدم. اما اينك خداى را سپاس مى‏گويم كهپس از آن يأس و نوميدى ديگرباره خواسته‏ام را اجابت نمود وشهادت را نصيبم كرده است و به من فهماند كه از دور زمان اينحاجت مرا برآورده كرده است».
[27]
در اينجا ابن‏زياد دستور داد كه گردنش را بزنند و سپس پيكراو را بر سر ميدان به بالاى دار كشانيدند.
[28] بدين‏سان، فرياداعتراض يكى از نخبگان شيعى در حمايت خاندانرسول‏الله(ص) به يك قيام فراگير تبديل شد ولى با خيانت برخىاشراف و قساوت ابن‏زياد سركوب شد. عبدالله اولين كسى بود كهپس از واقعه كربلا، آتش انقلاب برضد امويان را برافروخته وتبليغات دروغين نظام حكومتى را خنثى كرد. در پى اين قيام،ابن‏زياد دريافت كه پيروزى نظامى نتوانسته آرزوى او را برآوردهسازد و به جهت مقاومت و رويارويى مردم، پايه حكومت اموىلرزان شده است. زيرا مردم با حالت پشيمانى و سرخوردگى ازحكومت روگردان مى‏شدند و از اين‏كه از يارى امام حسين(ع)سرباز زدند در خود احساس گناه مى‏كردند. همين احساس گناهآنها را واداشت كه از اطاعت حكومت سرپيچى نموده، و با شعار«يالثارات الحسين» (خونخواهان حسين) دست به قياممسلحانه‏بزنند.

4. قيام مردم (واقعه حره واقم)
 

از ديگر تحولات پس از انقلاب امام حسين(ع)، قيام مردممدينه است كه در ذيحجه سال 63 هجرى عليه بى‏عدالتى و
ستمگرى نظام اموى و حكومت يزيد به وقوع پيوست و توسط سپاه شام به خاك و خونكشيده شد كه در تاريخ اسلام به نام «واقعه حرّه» شهرت دارد.
هنگامى كه خبر شهادت امام حسين(ع) به مدينه رسيد در جاى جاى شهر بر او نوحهسرايى و شيون و زارى مى‏كردند و بنى‏هاشم در خانه‏هاى خود به سختى مى‏گريستند.
[29] اينفريادها به آرامى به اعتراض مبدّل شد و گروهى از مردم از پرداخت درآمد زمين‏هايى كهمعاويه به زور از آنان گرفته بود، خوددارى مى‏كردند. با ناآرام شدن اوضاع مدينه، در ظرفدو سال سه حاكم عوض شد.
آنچه از روايات مورخان بر مى‏آيد سه عامل در بروز اين شورش مؤثر بوده است:
1. بيعت و متابعت مردم مدينه با عبدالله بن زبير كه در مكه عليه يزيد قيام كرده بود.
2. ممانعت مردم از بردن «صوافى» و درآمد زمينهاى مدينه براى يزيد.
3. افشاگرى گروهى از مردم مدينه كه به شام رفته و از نزديك خصوصيات يزيد راملاحظه نموده بودند كه فاقد شرايط امامت جامعه بود.
به نقل يعقوبى، زمانى كه عثمان بن محمد والى مدينه گرديد، «ابن‏مينا» طبق معمولسنوات براى بردن «صوافى» به مدينه آمد، گروهى از مردم از بردن آن اموال، كه حق خويشمى‏دانستند جلوگيرى كردند، در اين ميان نزاعى لفظى بين والى و مردم رخ داد كه منجر بهشورش مردم و اخراج امويان از شهر گرديد.
[30]
بلاذرى مى‏نويسد: هنگامى كه عبدالله [بن زبير] برادرش عمرو را كشت مردم را به خلعطاعت يزيد و جهاد با او فرا خواند. از مردم مدينه نيز در اين‏باره دعوت شد و به دنبال آن اهلحجاز اطاعت او را برگردن نهادند. عبدالله بن مطيع نيز از طرف پسر زبير از مردم مدينه براىاو بيعت گرفت، يزيد از جريان باخبر شده و از حاكم خود خواست تا گروهى از بزرگان مدينهرا براى دلجويى نزد او بفرستند...
[31]
اما روايت طبرى آن است كه پس از نصب عثمان بن محمد كه جوانى كار نيازموده بود بهجاى وليد بن عقبه به حكومت مدينه وى براى خشنود كردن بزرگان مدينه، و آرام ساختنحوزه حكومت خود گروهى از بزرگان مدينه، از فرزندان مهاجر و انصار را به شام فرستاد تاخليفه را از نزديك ببينند و از بذل و بخشش‏هاى وى برخوردار گردند. اين گروه با آن كه يزيدبه آنها بخشش كرد و درهم و دينار داد، رفتار او را از نزيك مشاهده كردند و چون به شهر بازگشتند، به عوض تمجيد، در مسجد پيامبر(ص) شروع به بدگويى از يزيد كردند وگفتند ما از
نزد كسى مى‏آييم كه «ليس له دين، يشرب الخمر، يغرف بالطنابير و يضرب عنده‏القيان و يلعببالكلاب؛ او دين ندارد، شراب مى‏نوشد، طنبور مى‏نوازد و بردگان نزد او مى‏نوازند و با سگانبازى مى‏كند». بنابراين گفتند كه ما شما را گواه مى‏گيريم كه او را از خلافت خلع كرديم.
[32]
افشاگرى گروه ديدار كننده با خليفه از وضعيت او و نيز اخبار فعاليتهاى ابن‏زبير كه بهمدينه رسيد و نيز ضعف بنى‏اميه در حجاز موجب شور و هيجان در مردم شد و از يزيدبيزارى جستند و او را از خلافت خلع و عثمان بن محمد والى يزيد و بنى‏اميه را از شهر اخراجكردند. مردم شهر با عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند.
[33] خبر شورش مردم مدينهبه دمشق رسيد و يزيد را خشمگين كرد. او ابتدا كوشيد تا توسط عبدالله بن جعفر آنها رادعوت به آرامش كند
[34] اما آنها نپذيرفتند، آن گاه نعمان بن بشير از جمع انصار حامى اموى‏هارا به مدينه اعزام كرد. او مردم را به «اطاعت از امام» و «لزوم رعايت جماعت» دعوت كرد
[35]اما مردم نپذيرفتند. سرانجام يزيد دوازده هزار سپاهى را به فرماندهى مسلم بن عقبه‏مرى،يكى از سرداران خونريز خود، و معاونت حُصين بن نُمير سكونى به مدينه فرستاد. چونمردم شهر از آمدن مسلم با خبر شدند به جنبش در آمدند و خندق شهر را ترميم كردند وفرماندهان آنان به حفاظت از شهر پرداختند.
[36] عبدالله بن حنظله به مردم گفت:
«شما براى دين خروج كرده‏ايد، در راه خدا امتحان نيك را تحمل كنيد تا بهشت و بخشش الهىو رضوان خدا شامل شما شود. با بهترين و بيشترين نيرو و با كامل‏ترين سلاح مهيا شويد».
[37]
سپاه شام مدينه را محاصره كرد ولى به فتح آن موفق نشد اما مروان بن حكم بافريفتن‏مردى كه راهى را براى وى گشود توانست سپاه شام را وارد شهر كند. عبدالله بنمطيع عدوى (كه قريشيان با او بيعت كرده بودند) و قريشى‏ها فرار كردند ولى عبدالله بنحنظله و انصار مقاومت كردند. عبدالله جنگيد تا كشته شد و شاميان از هر سو مردم را درمحاصره گرفته و كشتند.
محرك اصلى مردم شام اين بود كه بدانها اجازه داده شد پس از فتح شهر سه روز به غارتشهر پرداخته و آنچه را مى‏خواهند از خانه‏هاى مردم تصاحب كنند. در وقت اعزام سهميهخويش را از بيت‏المال به طور كامل گرفته و علاوه بر آن صد دينار نيز به آنان داده شد.
طبق وعده يزيد، مسلم بن عقبه پس از فتح شهر سه روز مدينه را بر سپاه خود مباح كرد وشاميان به غارت اموال و تجاوز به زنان پرداختند و بسيارى از مردم شهر را كشتند.
[38] در اينواقعه هفتصد نفر از قريش و انصار و ده هزار نفر از بقيه مردم كشته شدند.
[39] در ميان مقتولين
كسانى از ميان صحابه پيامبر(ص) بودند كه بعد از كشته شدن سرشان نيز جدا گرديد.
[40] آن گاهمسلم، باقى مانده مردم شهر را گرد آورد و آنان را ميان كشته شدن يا پذيرفتن بردگى بدون قيدو شرط يزيد مخيّر ساخت.
[41] تعدادى شرط او را نپذيرفتند و كشته شدند و ديگران با وىبيعت كردند.
اين واقعه در تاريخ اسلام بسيار هولناك است كه مسلمانان را در شهر پيامبر و كنار مسجدو مدفن رسول‏الله به خاك و خون كشانيدند و به بهانه قتل عثمان در مدينه و اين كه مردممدينه از اطاعت خليفه زمان سرپيچى و از جماعت مسلمين خارج شده در كارنامه كوتاهمدت خلافت يزيد رقم خورد.
قتل عام زن و مرد در واقعه حرّه و تجاوز به حرم مسلمانان كه تا آن روز در جهان اسلامسابقه نداشت مردم شهر را دگرگون ساخت. ثروتمندان، سركوفته و بى‏اعتنا به مقررات دينىو اخلاق اسلامى، به ميگسارى و شنيدن آواز خنياگران روى آوردند. مى‏توان گفت در كنارتلاش عوامل بنى‏اميه براى گسترش فساد و عوامل ديگر، يكى از علل پرداختن آنان بدينمنكرات براى آن بود كه مى‏خواستند خود را از رنج درون و يا آنچه پيرامونشان مى‏گذردبى‏خبر نگاه دارند.
[42]

پي‌نوشت‌ها:
 

[18]. جعفر النقدى، زينب‏الكبرى، ص 156. المقرم، مقتل الحسين، ص 376.
[19]. اسد حيدر، ترجمه مع الحسين فى نهضته (زندگانى امام حسين(ع) ، ص 355،. سيّد عطاءالله مهاجرانى،پيام‏آور عاشورا، تهران: انتشارات اطلاعات، 1371، ص 348.
[20]. در باره حضرت زينب ر.ك: حسن محمد قاسم، السيده زينب، صص 60-58. خالد محمد خالد، ابناءالرسول، ص 193. اسد حيدر، زندگانى امام حسين(ع)، صص 364-352. سيّد عطاءالله مهاجرانى، پيام‏آورعاشورا، صص 353-343. سيّد جعفر شهيدى، زندگانى فاطمه زهرا(ع)، صص 262-256. قاضىطباطبايى، اول اربعين سيد الشهدا(ع)، و عبيدلى، اخبار الزينبات .
[21]. اخبار الزينبات، ص 116.
[22]. سيّد عطاءالله مهاجرانى، پيام‏آور عاشورا، صص 344-345.
[23]. تاريخ طبرى، ج 7، ص‏3069. ارشاد، ج 2، ص 121. بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210.كامل ابن‏اثير، ج 5،ص 196.
[24]. ابن‏اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص‏230.
[25]. مناقب خوارزمى، ج 2، ص 53. ابن‏اعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 144. انساب الاشراف، الجزالثالث، ص 210.
[26]. بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210. مناقب خوارزمى، ج‏2، صص 54 و 55.
[27]. مناقب خوارزمى، ج 2، صص 55-54. اسد حيدر، ترجمه مع الحسين فى نهضته، صص 330-324.
[28]. «... اما عبيدالله كسان فرستاد و او [عبدلله بن عفيف‏] را بياورد و بكشت و بگفت تا در شوره‏زار بياويزندو آنجا آويخته شد». (تاريخ طبرى، ج‏7،ص‏3070). ابن‏زياد فرستاد و او را كشيد و كشت و نعش او را بر درمسجد به دار كشيد. (كامل ابن‏اثير، ج 5،ص‏196).... گردنش را زدند و در جايى به نام سبخه او را به دار زدند.(ارشاد، ج‏2، ص 122).
[29]. تاريخ طبرى، ج 7،ص 3081-3080،بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 217. سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، ص 240. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى،ج‏2،چاپ سوم، تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص 182 (گريه زنان كوفه و نيز مدينه).
[30]. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج‏2،ص‏189. ابن قتيبه نيز شبيه اين روايت را نقل كرده است: الامامةوالسياسه، ج 1، ص 206.
[31]. انساب الاشراف، ج‏4،ص 31. براى آگاهى از ديدگاه مسعودى در اين باره ر.ك: مروج الذهب، ج 2،ص73.
[32]. تاريخ طبرى، ج‏7،ص‏3097.
[33]. همان، صص 3100-3099. ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج‏1، ص 210. مسعودى گويد مردم مدينه بهسردارى عبدالله بن مطيع عدوى و عبدالله بن حنظله انصارى غسيل الملائكه، به جنگ مسلم بيرون آمدند.مروج الذهب، ج 2، ص 73.
[34]. الامامة و السياسه، ج 1، صص 207-206.
[35]. تاريخ طبرى، ج‏7،ص‏3099.
[36]. همان، ص 3106 و 3103. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 190.
[37]. ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزء الاول، ص 210.
[38]. ر.ك: ابن‏اعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 181، الامامة و السياسه، الجزء الثانى، ص 10، والجزء الاول،ص 209، انساب الاشراف، ج‏4،ص‏23. تاريخ طبرى، ج 7، صص 3116-3103. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص190.
[39]. الامامة و السياسه، الجزءالاول، ص 216، در باره نقل‏هاى متفاوت در باره تعداد كشته‏ها. ر.ك: انسابالاشراف، الجزءالرابع، ص‏42، الفتوح، ج‏5، ص‏295. مروج الذهب مسعودى، ص 74. رسول جعفريان،تاريخ سياسى اسلام، ج‏3، ص‏193. مسعودى مى‏گويد از خاندان ابوطالب دو كس و از بنى‏هاشم از غيرخاندان ابوطالب 3 نفر كشته شدند. هفتادو چند نفر از ساير قريشيان و معادل آن از انصار و چهار هزار كساز مردم ديگر كه شماره شد، به جز آنها كه شناخته نشده بودند به قتل رسيدند.
[40]. ابن قتيبه، الامامه و السياسه، الجزء الاول، ص 213.
[41]. تاريخ طبرى، ج 7، ص 3117. تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص‏190.مروج الذهب، ج 2، ص 74. الامامه والسياسه، ج 1، ص 214. ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران نشر نى،1364، ص 311. مسعودى، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمى وفرهنگى، 1365، صص 283-282.
[42]. بنگريد به: مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 71 و 72 و سيّد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص191. همو، زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 103.
 

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 27




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط