رهبري صالح از ديدگاه نهج البلاغه(2)
رهبري فاسد
علي (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:
«يُؤْتَي يَوْمَ الْقِيَامَهِ بِالْاِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْفَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ الرَّحَي ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا». (1)
امام و پيشواي ستمگر را در روز قيامت، مي آورند در حالي که ياوري ندارد و احدي نمي تواند براي او عذر و بهانه اي بتراشد، آنگاه در آتش جهنم انداخته مي شود و همچون سنگ آسيا در ميان آن مي چرخد سپس در قعر جهنم به بند کشيده مي شود.
اميرالمؤمنين (ع) افسوس از اين مي خورد که رهبري حق حمايت نشود بلکه تضعيف گردد و در نتيجه بي خردان و سبک مغزان بر جامعه حکمفرما باشند که بالاخره هيچ جامعه اي بي حکومت نخواهد ماند.
«وَ لَکِنَّنِي آنْ يَلِيَ اَمْرَ هَذِهِ الاُمَّهِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحينَ حَرْ باً وَ الْفاسِقِينَ حِزْباً». (2)
تأسف من از اين است که امور مردم و حکومت بر امت را سفيهان و فاجران به عهده بگيرند پس ثروتهاي خدايي را دست بدست کنند، بندگان خدا را برده خويش سازند و با نيکان بجنگند و با فاسقان و تبهکاران سازش کنند و آنان را حزب خود قرار دهند.
امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام قيادت و رهبري را در حکومت فاسد و امامت جور و ستم بدست شيطان مي داند و چنانکه در بخش معيارها و شاخصها اشاره خواهيم کرد آن را ويژگي حکومت جور مي شمارد.
«فَاتَّقِ اللهَ يَا مُعَاوِيَهُ فِي نَفْسِکَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانِ قِيَادَکَ». (3)
اي معاويه!از خدا پروا کن و خود را از تباهي و هلاکت نگه بدار و افسارت را از دست شيطان بگير که او ترا رهبري مي کند.
از ديدگاه مولي حکومت اشرار و حاکميت مردمان فاجر نتيجه تضعيف حکومت و رهبري حق و اثر وضعي آن، مي باشد.
«لَا تَتْرُکُوا الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ المُنْکَرِ فَيُوَلِّي عَلَيْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَکُمْ . (4)
امربه معروف و نهي از منکر را رها نکنيد که اشرار و اوباش بر شما حاکم شده و ولايت پيدا کنند پس هرچه دعا کنيد به اجابت نرسد.
از نظر علي (ع) منافقان عمده ترين شکل دهنده و تقويت کننده رهبري فاسد و حکومت جورند چون حرکت نفاق از اساسي ترين حرکتهاي هرج و مرج زا و آشوب آفرين است و همان زمينه حکومت و رهبري باطل و ناحق را قوام مي بخشد.
«فَتَقَرَّبُوا اِلَي اَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ وَ الدُّعَاهِ اِلَي النَّارِ بِالزُّورٍ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَوْهُمْ الْاَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّماماً عَلَي رِقَابِ النَّاسِ فَاَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا». (5)
منافقان، به رهبران گمراهي و ضلالت و فراخوانندگان به سوي تباهي و آتش تقرب پيدا کردند و در اين کار به زور و بهتان توسل جستند و اين رهبران و پيشوايان جور و ستم، منافقان را به کار گماشتند و آنها را بر گرده مردم سوار کردند و با هم و بوسيله هم، به جهان خواري پرداختند.
شاخصها و معيارها
از ديدگاه علي (ع) نخستين شاخص در اين زمينه روابط ولايي با پيامبر است. چنانچه مي فرمايد:
«فَاِنَّهُ لَا سَوَاءَ اِمَامُ الْهُدَي وَ اِمَامُ الرَّدَي وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ». (6)
هرگز برابر نيستند امام هدايت و پيشواي ضلالت و هلاکت، و دوست و وليّ پيامبر و دشمن و بدخواه او.
در بياني ديگر ضمن تعيين شاخص حقانيت يک رهبري، ملاک و آثار دوستي و ولاي رسول الله (ص) را هم مشخص کرده چنين فرمود:
«اِنَّ اَوْلَي النَّاسِ بِالْاَنْبِياءِ اَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ... اِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ اَطَاعَ اللهَ وَ اِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ اِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَي اللهَ وَ اِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ».(7)
شايسته ترين و مناسب ترين مردم به پيامبران، داناترين مردم نسبت به شريعت و آيين ايشان و همانا دوست و ياور محمد(ص) کسي است که از خداوند اطاعت مي کند هرچند که با رسول الله خويشاوندي نزديک داشته باشد.
از نظر علي(ع) امام بر حق و رهبر صالح مجري فرمان خدا و پياده کننده دستورهاي اوست و ابداً از خود مطلبي و خواستي ندارد و اين، خود يک معيار مشخص و تعيين کننده مي باشد.
«... اِنَّهُ لَيْسَ عَلَي الْاِمَامِ اِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ اَمْرِ رَبِّهِ...». (8)
اي مردم به جهالت تان تکيه نکنيد و تابع هواها و هوسهايتان نباشيد... بر امام نيست جز آنچه از سوي پروردگارش تکليف شده که پندي رسا گويد، در خيرخواهي بکوشد، سنتها احيا کند، حدود به پا دارد و به بهره و نصيب مردم بپردازد...
با استفاده از اين رهنمود مثبت مي توان نتيجه گرفت که رهبري ناحق و فاسد عکس آنست که او به دنبال هواي نفس خويشتن است. بر مرکب جهل و جهالت سوار است، در قاموس او لغت پند پيدا نمي شود، بدعتها به جاي سنت مطرح مي گردند و حدود جملگي تعطيلند و مردم از بهره و نصيب خود محروم مي باشند.
در کلامي ديگر همين مضامين را با جمله هاي زيباي ديگر چنين فرمود:
«فَاَعْلَمْ اَنَّ اَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ عِنْدَ اللهِ اِمَامٌ عَادِلُ هُدِيَ فَاَقَامَ سُنَّهً مَعْلومَهً وَ اَمَاتَ بِدْعَهً مَجْهُولَهً وَ اِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَهٌ لَهَا اَعْلَامٌ وَ اِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَهٌ لَهَا اَعْلَامٌ». (9)
بدان که بافضيلت ترين بندگان خدا نزد خداوند امام و پيشواي دادگر است که خود هدايت يافته است و ديگران را به راه راست رهنمون است. سنت شناخته شده اي را به پا مي دارد و بدعت زشت و منکري را از بين مي برد و البته سنتها روشنند و نشانها دارند و بدعتها هم آشکارند و علائم دارند.
«وَ اِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ اِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَاَمَاتَ سُنَّهً مَاْخُوذَهً وَ اَحْيَا بِدْعَهً مَتْرُوکَهً». (10)
بدترين مردم نزد خدا پيشواي ستمگر و جائر که گمراه مي کند و خويشتن نيز گمراه است سنتهاي مورد عمل را مي ميراند و بدعتهاي رها شده را مطرح مي سازد.
از ديدگاه نهج البلاغه تعصب کور و کبر و نخوت و استکبار از علائم رهبري جور و ستم است و آن، از ويژگيهاي ابليس بوده و اين گونه رهبران، آن خصال را از رهبرشان ابليس به ميراث برده اند.
«فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامٌ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِينَ الَّذِي وَضَعَ اَسَاسَ الْعَصَبِيَّهِ...». (11)
پس دشمن خدا (ابليس) پيشواي متعصبان سلف خود برتربينان است آنکه سنگ بناي تعصب را نهاده است.
درجايي ديگر عده اي از ويژگيها را يکجا توضيح مي دهد و رهبري صالح و ناصالح را از هم جدا مي کند.
«اَنَّهُ لَا يَنْبَغِي اَنْ يَکُونَ الْوَالِي عَلَي الفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ المَغَانِمِ وَ الْاَحْکَامِ وَ اِمَامَهِ المُسلِمينَ الْبَحِيلُ فَتَکُونَ فِي اَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجِفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا المُرتَشِي فِي الْحُکْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ المَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطَّلُ لِلسُّنَّهِ فَيُهْلِکَ الْاُمَّهَ». (12)
آنکه بر ناموس، خون و مال مردم حکومت مي کند و کسي که دستور و فرمان صادر مي کند و رشته رهبري و زمامداري را بدست دارد نبايد مردي بخيل و تنگ نظر باشد که از اموال ايشان پرخوري نمايد و جاهل و نادان نيز شايسته نيست رهبري مسلمانان را بعهده بگيرد که در اثر جهل و ناداني، آنان را گمراه خواهد نمود و جفاپيشه نيز نبايد باشد که از آنان خواهد بريد و نسبت به دولتها و حکومتها نيز، ستم پيشه نبايد باشد که بي جهت قومي را بر قومي ديگر مقدم خواهد داشت (و حيف و ميل کننده در بيت المال هم نباشد که قومي را بي سبب بر قومي ديگر رجحان خواهد داد) و رشوه خوار هم نبايد زمام امور مسلمان را بدست گيرد که حقوق مردم را پايمال مي سازد و حدود الهي را رعايت نمي کند و بالاخره، آنکه رهبري امت را بدست مي گيرد نبايد سنتها و شيوه هاي پسنديده را معطل گذارد که امت را تباه و هلاک خواهد ساخت.
روح امامت حق و رهبري صالح، خدمت به مردم و انجام وظيفه است در صورتيکه رهبران دنيايي و حاکمان جور، هدفشان سلطه و همّ و غمّشان دنياخواري است.
«اَتَاْمُرُونِيَّ اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللهِ لَا اَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْمَاً». (13)
آيا انتظار داريد من، پيروزي را با ستم کردن در حق مردمي که بر ايشان حکومت مي کنم بدست آورم! هرگز. به خدا سوگند چنين رفتاري نخواهم داشت، تا روزگار هست و تا ستاره اي به دنبال ستاره اي مي گردد و مي درخشد.
در نظرگاه علي (ع)رهبر جامعه بايد در تقسيم مشاغل و اعطاي پستها و مسئوليتها بر پايه صلاحيت و خيرخواهي اقدام کند و هرگز از روي هوس و ميل شخصي به اين مهم نپردازد. به مالک اشتر فرمود:
«فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ اَنْصَحَهُمْ فِي ... فَوَلِّ عَلَي اُمُورِکَ خَيْرَهُمْ ... وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاهً وَ اَثَرَهً». (14)
اي مالک از سپاهيانت، خيرخواه ترين را فرمانده کن و بر پستها بهترين را بگمار و هرگز ولايتها و مديريتها را به دلخواه و بدون مشورت، انجام نده، و از آنجهت که حکومت و امارت براي رهبر حق فقط وسيله احقاق حق و ابطال باطل است لذا حکومت و امارت در حد ذات خود براي او ناچيزترين و کم بهاترين شيء است.
در خطبه اي فرمود:
«وَ اللهِ مَا کَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فِي الْوَلَايَهِ اِرْبَهٌ». (15)
به خدا سوگند مرا در خلافت و ولايت و حکومت شما رغبتي نيست و بدان نيازي ندارم.
قيمت و ارزش اين لنگه کفش کهنه و پاره چقدر است؟ گفت: آن، قيمت و بهايي ندارد. فرمود: به خدا سوگند، آن لنگه کفش، دوست داشتني تر از امارت و رياست برشماست جز اينکه من حقي را استوار سازم و باطلي را دفع کنم. (16)
رهبر حق بايستي کارگزاران را زيرنظر داشته و اعمال و کردارشان را کنترل کند و آنان را به حال خود وامگذارد که آنها هرچه خواهند با مردم همان کنند و از اموالشان هر مقدار که خواهند بگيرند و ذخيره نمايند.
به برخي از کارگزاران خود چنين مي فرمود:
«فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْکَ اَمْرٌ اِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ اَسْخَطْتَ رَبِّکَ وَ عَصَيْتَ اِمَامَکَ وَ اَخْزَيْتَ اَمَانَتَکَ».(17)
راجع به تو مطلبي به من گزارش شده که اگر آن درست بوده باشد و تو آنگونه عمل کرده باشي که گفته اند، پروردگارت را به خشم آورده اي و رهبرت را نافرماني کرده و به امانت خيانت نموده اي.
از نظر مولي رهبرِ شايسته و امام برحق، وضع زندگي خود را در سطح پايين و در حداقل معيشت تنظيم مي کند و هرگز با استفاده از قدرتي که دارد و موقعيتي که براي او فراهم شده است به رفاه و تجمّل نمي پردازد و اين يکي از معيارها و شاخصهاي حکومت حق و عدل است و جز آن نشانه حکومت و جور و ستم مي باشد.
«اِنَّ اللهَ تَعَالَي فَرَضَ عَلَي اَئِمَّهِ الْعَدْلِ اَنْ يُقَدِّرُوا اَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَهِ النَّاسِ کَيْلَا يَتَبَيَّعَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ». (18)
خداوند تعالي بر پيشوايان و امامان عدل و داد واجب کرده که زندگي خود را با ضعيف ترين مردم تطبيق دهند تا فقر و ناداري، مردمان تهيدست را نيازارد.
در بياناتي ديگر رهبر حق و مردمي را اسوه و سرمشقي در اين زمينه مي شناسد و مي فرمايد:
«اَاَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِاَنْ يُقَالَ هَذَا اَمِيرُ الْمؤْ مِنِينَ وَ لَا اُشَارِ کُهُمْ فِي مَکَارِهِ الدَّهْرِ اَوْ اَکُونَ اُسْوَهً لَهُمْ فِي جُشُوبَهِ الْعِيشِ». (19)
آيا به اين بسنده کنم که به من اميرالمؤمنين گويند در حالي که در ناملايمات روزگار شريک و غمخوار مردم و يا سرمشقي براي ايشان در تلخي ها و ناگواري هاي زندگي، نباشم؟.
از نظر علي عليه السلام، مجموعه تشريفات و برنامه هاي پرتکلف که احياناً کرامت کلي انسانها را خدشه دار مي سازد و سود قابل توجهي هم براي حاکمان و پيشوايان عايد نمي کند از نشانه هاي حکومتهاي جور و از ويژگيهاي رهبريهاي فاسد مي باشد.
اميرالمؤمنين به دهقانهاي شهر انبار که پياده شده و پيشاپيش او مي دويدند فرمود:
«وَ اللهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا اُمَرَاؤُکُمْ وَ اِنَّکُمْ لَتَشُقُّوَن عَلَي اَنْفُسِکُمْ فِي دُنْيَاکُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِکُمْ ». (20)
به خداوند سوگند، رؤسا و اميران شما از اين کار شما سودي نمي برند و شما بدين وسيله در دنيا خود را به زحمت مي اندازيد و در آخرت و حيات اخروي هم به سبب آن، بدبخت مي شويد.
به نظر نگارنده شاخصها و معيارهاي فراوان ديگري علاوه بر آنچه که گفته شد، مي توان از نهج البلاغه در زمينه رهبري حق و ناحق استنباط کرد، ولي ما به همين اندازه اکتفا مي کنيم.
التزام و تعهد رهبران حق
دکتر لارنس لاکهارت يکي از ايران شناسان، به مناسبتي درباره شاه سلطان حسين و تحريم شراب توسط وي جرياني نقل مي کند که از نقطه نظر فوق قابل توجه است بخصوص با در نظر گرفتن اينکه او (سلطان حسين) را مي توان آخوند السّلاطين دانست او مي نويسد:
«اما جلوگيري از نوشيدن مشروبات الکلي باعث مخالفت شديد مخصوصاً در محافل درباري شد يکي از کساني که از اين موضوع سخت آشفته بود همان مريم بيگم عمه پدر شاه بود. بعد کروسنيسکي داستاني را نقل کرده که طي آن عمّل مزبور تمارض ورزيد و بدين وسيله مشکل ممنوعيت شراب خواري! را حل کرده است.
پادشاه که از خبر بيماري بيماري عمه پدر خود سخت متأسّف شده بود کسي را در دل شب به جلفا فرستاد که بي درنگ اندکي شراب بياورد. شراب فروشان ارمني که تصور مي کردند دسيسه اي در کار است و مي خواهند آنها را به دام اندازند...
بالاخره از سفير لهستان در دربار صفوي مقدار شراب تهيه کردند و خود شاه شراب را پياله اي ريخت و با دست خويش به مريم بيگم داد. اين زن محتاله که درس خود را خوب ازبر مي دانست به شاه چنين گفت: که حاضر نيست شراب بنوشد مگر آنکه پادشاه، نخست ازآن بنوشد و چون سلطان حسين پاسخ داد که به علت نهي مسکرات در قرآن نمي تواند لب به شراب بزند مريم بيگم گفت: مقام سلطنت، شاه را برتر از قوانين قرار مي دهد...». (21)
و نقطه شاه ما همين جمله اخير است و راستي اين، پندار طاغوتها و سلاطين جور بوده و هست که هميشه اجراي مقررات را وظيفه مردم دانسته و خود را استثناء مي دانستند.
و اينک سخن علي عليه السلام را بشنويد که فرمود:
«اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّي وَ اللهِ مَا اَحُثُّکُمْ عَلَي طَاعَهٍ اِلَّا وَ اَسْبِقُکُم اِلَيْهَا وَ لَا اَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَهٍ اِلَّا وَ اَتَنَاهَي قَبْلَکُمْ عَنْهَا».(22)
اي مردم! به خدا سوگند، من شما را به اطاعت از خدا و عمل به وظيفه اي وانداشتم مگر آنکه خود، به آن اقدام کرده باشم و شما را از نافرماني و گناهي بازنداشتم مگر اينکه قبل از شما خود، از آن خودداري کرده و امتناع نموده باشم.
اميرالمؤمنين به طور کلي از همه پيروانش مي خواهد که مرد عمل باشند و چيزي را که خود بدان متلزم نيستند انجام آن را از مردم نخواهند.
«وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ فَاِنَّمَا اُمِرْتُمْ بِالنَّهْيِ بَعْدَ التَّنَاهِيِ». (23)
شما نهي از منکرو گناه کنيد و خود دست از آن بکشيد چون شما موظّف هستيد که اول خودداري کنيد بعد، از مردم انتظار نافرماني و گناه داشته باشيد و آنان را از ارتکاب معصيت بازبداريد.
اميرالمؤمنين (ع) خودسازي را منشا التزام ها و تعهدها دانسته چون بدون ترديد در اثر آلودگي نفس و ابتلاي به هوي و هوس است که انسان پا روي مقررات و تعهدات مي گذارد و از عمل به وظيفه سرباز مي زند.
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِمَاماً فَلْيَبْدَاْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَکُنْ تَاْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَاْدِيبِهِ بِلِسانِهِ...». (24)
هر آنکه خود را رهبر مردم قرار دهد بايد قبل از آموزش دادن ديگران خود را آموزش دهد و بايد تربيت عملي او قبل از تربيت زباني باشد.
لزوم اطاعت از رهبر
«وَ الْاَمَانَهَ نِظَاماً لِلْاُمَّهِ وَ الطَّاعَهَ تَعْظِيماً لِلْاِمَامَهِ». (25)
خداوند روح امانت و التزام و تعهد را ساماني براي هر ملت قرار داده و اطاعت و فرمانبرداري مردم را نشان عظمت و شکوه رهبري دانسته است.
و در سخني ديگر، فرمود:
«عَلَيْکُمْ بِطَاعَهِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ». (26)
بر شما باد پيروي و اطاعت از کسي که از جهل و ناآگاهي به دور است و در مخالفت او عذري نداريد.
در بيان ديگر عدم اطاعت مردم از رهبر عاقل و باتدبير را منشأ نابساماني و آشفتگي امور، معرفي نموده و صراحتاً گفته است که اطاعت و عمل به رهنمودهاي رهبر جامعه است که تحول اساسي بوجود مي آورد درغيراينصورت هرگز انتظار اصلاح نبايد داشت.
علي در پاسخ کساني که رهبري او را با شيطنت و افسارگسيختگي خود، خدشه دار کرده و ضعف ايجاد مي کردند و با کمال وقاحت پيشواي جور و ستم، معاويه را با او مقايسه کرده و احياناً او را به سبب حسن تدبيرو مشي سياسي اش مي ستودند، فرمود:
«للهِ اَبُوهُمْ وَ هَلْ اَحَدٌ مِنْهُمْ اَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ اَقْدَمُ فِيهاَ مَقَاماً مِنِّي لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهاَ وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا اَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَي السِّتِّينَ وَ لَکِنْ لَا رَاْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ». (27)
خداوند پدرشان را بيامرد آيا احدي از ايشان در رهبري جامعه و اداره جنگ و مديريت آن، ممارستش از من بيشتر و سابقه اش از من فزون تر است؟! من هنوز بيست سالم نشده بود که وارد جنگ شدم و اکنون افزون بر شصت سال دارم. ولي کسي که فرمانش را نمي برند و رهنمودش را آويزه گوش نمي کنند، راي و نظر او هر چند صائب، چه فايده اي دارد؟
اميرالمؤمنين در سخني ديگر حدود مشورت و خيرخواهي مردم را براي رهبر، معيّن مي کند و توقّعات و انتظارات را در چارچوبي مشخص مي نمايد و به صراحت مي فرمايد که:
اين چنين نيست که رهبر و امام امت بايد به سخن هرکسي عمل کند و برنامه اش را مطابق اشاره او تنظيم نمايد.
«لَکَ اَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ اَرَي فَاِنْ عَصَيْتُکَ فَاَطِعْنِي». (28)
تو مي تواني نظر بدهي و من نيز صاحب نظر هستم و در آن مي انديشم و اگر چنانچه فکر و راي تو را نپسنديدم و به نظر خود عمل کردم تو بايد در من اطاعت کني و فرمان ببري.
اين کلام مولي (ع) در سطحي بسيار بالا قرار دارد و بدين وسيله پاسخ بسياري از اشخاص که خود را خيرخواه و صاحب نظر مي دانند و راي خود را ابراز هم مي کنند، ولي چون رهبر و امام عادل و برحق مسلمين راي و نظر او را صائب نديد و بدان عمل نکرد با وي به مخالفت برخاسته و کارشکني مي کنند و خود عصيان کرده ديگران را نيز به گردنکشي وا مي دارند، به طور قاطع داده شده است. در خطبه غرّايي ديگر که در ابعاد مختلف رهبري داد سخن داده و به رهبري حق و پيشوايي صالح لزوم اطاعت از آن اشاره صريح دارد، چنين مي فرمايد:
«اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْاَمْرِ اَفْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِيهِ فَاِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَاِنْ اَبَي قُوتِلَ». (29)
اي مردم! شايسته ترين انسان براي حکومت و زمامداري نيرومندترين است پس اگر کسي پس از تصدّي چنين انساني، منحرف شود و آشوب و بلوا ايجاد کند، مورد نکوهش قرار مي گيرد و به صورتي توجيه مي شود و اگر به سر عقل نيامد با وي قتال مي شود تا آشوب و بلوا بخوابد.
در اينجا بحثهاي جالب ديگر پيرامون رهبري و مختصات آن، قابل طرح است مثل: شورا، بيعت، ميزان آگاهي و کارشناسي، حسن تدبير و مديريت و بالاخره دوپهلو سخن نگفتن و چندين عنوان ديگر که بحث پيرامون آنها را به فرصتي ديگر حوالت مي دهيم و از خداوند متعال هدايت و ارشاد مي طلبيم.
پي نوشت ها :
1- همان، خ 164، بند 8.
2- همان، ن 62، بند 8 و9.
3- نهج البلاغه، ن 32، بند 4 و ن 55، بند 4.
4- همان، ن 47، بند 7.
5- همان، خ 210، بند 6 و 7.
6- نهج البلاغه، ن27، بند 16.
7- همان، ن 96، بند 1 و2.
8- همان، خ 105، بند 10.
9- نهج البلاغه، خ 164، بند 5 و 6.
10- همان، خ 164، بند 5 و 6.
11- نهج البلاغه، خ 192، بند 4 و5.
12- همان، خ 131، بند 5 و 6 و7.
13- نهج البلاغه، خ 126، بند 1.
14- همان، ن 53، بند 50 و 87 و 71 و 72.
15- همان، خ 205، بند 3.
16- همان، خ 33، بند 1 و 2.
17- نهج البلاغه، ن 40، بند 1.
18- همان، خ 209، بند 4.
19- همان، ن 45، بند 14 و 15.
20- نهج البلاغه، قصار شماره 37، بند 1 و 2.
21- انقراض سلسله صفويه، دکتر لارنس لاکهارت، ص 44.
22- نهج البلاغه، خ 175، بند 6.
23- همان، خ 105، بند 12.
24- نهج البلاغه، کلمه قصار، شماره 73.
25- همان، قصار شماره 252، بند 5.
26- همان، قصار شماره 156.
27- نهج البلاغه، خ 27، بند 16.
28- همان، قصار شماره 321.
29- نهج البلاغه، خ 173، بند 1 و 2.