گفتگو با آیت الله واعظ زاده خراسانی
این دو مساله است، مساله دوّم چندان ربطی به بحث ما ندارد و بیشتر سیاسی است اما مساله اول طبعاً دنباله بحث حکومت اسلامی است، حال من به هر دو پاسخ می گویم: اگر واقعاً از دیدگاه شریعت اسلام به طور کلی، و به مصادر شیعه به خصوص نگاه کنیم سلسله علمانه، به عنوان (روحانیت) که اصطلاح جدیدی است- بلکه به عنوان فقیه و فقها، و علمای اسلام نهایت اهمیت و موضوعیت را دارند و در این خصوص روایات بسیار در دست داریم که امام خمینی رحمه الله علیه و دیگران در مساله (ولایت فقیه) به آنها تمسّک کرده اند، و از آن روایات در جامعه ما کاملاً مشهود است، از جمله پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی در ایران.
حال، هر کسی پای بند به شریعت است، چه روشنفکر چه غیرروشنفکر، چه حزب الله و چه غیر حزب الله باید آن را بپذیرد. حقیقت ولایت فقیه همان طور که قبلاً گفتیم آن است که وقتی مردم با فقیه جامع الشرایط بیعت کردند، باید از او اطاعت نمایند، و رأی او را بر رأی خود مقدم بدارند.
آرای خود را بگویند مانعی ندارد، بلکه لازم هم هست از باب نصیحت و خیرخواهی برای اسلام و ولیّ امر، که قبلاً گفتیم این امر از حقوق متقابل رهبر و مردم است، مردم رای خود را اظهار کننند و رهبر هم از باب اینکه وظیفه دارد با اهل نظر مشورت کند لازم است به سخنان آنان گوش بدهد، و اگر سخنان درست بود بپذیرد ولی لازم نیست به گفته اکثریت چنانکه در حکومتهای دیگر مرسوم است تسیلم شود.
قرآن به پیغمبر می گوید: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ». (1)، در قرآن سوره ای به نام (شوری) هست، و آیه «وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ». (2) در آن آمده است.
بنابر آیه اول، رسول اکرم مامور بود با مردم در مسائل مهم مشورت کند، اما تصمیم نهایی از آن اوست، نه اینکه او یک رای دارد، و هریک از مردم یک رای.
ما درباره ولی فقیه همین را می گوییم، و عامه هم آن را پذیرفتند، اما عده ای از روشنفکران و نه همه آنها در حد مساله اخیر بخصوص در دوران مشروطیت، و تاکنون، این مطلب را نمی پذیرند.
روشنفکران چند دسته اند: یک دسته که اکثریت دارند، با عامه مردم هم عقیده اند، هم در دوران مشروطیت و هم در انقلاب اسلامی نظر علما را پذیرفتند، و لازم نیست که من نام آنها را ببرم. این عده در میان اساتید دانشگاه و تحصیل کرده ها فراوانند. البته به نظر می رسد همین افراد، حق بیشتری برای خود قایل هستند، و تنها با انحصارطلبی روحانیت مخالف اند و به هر حال با این دسته می توان کنار آمد، باید آنان را شناخت و با گفتگو با ایشان به توافق رسید.
دسته دوم، آن گروه اند که مسلمانند، و به اسلام معتقدند، و به احکام عبادی التزام دارند، اما سیاست را از دیانت جدا می دانند، آنان می گویند: روحانیت نباید حکومت را قبضه می کرد، حالا هم که قبضه کرده باید آن را رها کند، در حالی که آنان، در پیشرفت انقلاب، کمک کردند، اما به عنوان یک وسیله برای پایان دادن به حکومت استبدادی شاه، و به این تصور که حکومت و سیاست به دست آنان خواهد افتاد، شاید اکثریت افرادی که نام خود را «ملی - مذهبی» گذاشته اند، از این دسته باشند، آنان تبلیغ می کنند که روحانیت، در سیاست، ناکاراست، و باید کنار برود، و ذهن جوانان و دانشجویان را از روحانیت منزجر می کنند.
دسته سوم از روشنفکران، که بنام ملی گرایان شهرت دارند و در بینشان افراد با عقیده و ملتزم به احکام اسلام هم وجود دارد، از اول به دخالت روحانیت در سیاست، عقیده نداشته اند، و از آغاز انقلاب، خود را کنار کشیدند، و هم اکنون هم کنار هستند و شاید هم فعالیت کمتری از دسته دوم علیه انقلاب دارند، اما در اجتماعشان، هر دو هم گون عمل می کنند. از آغاز هم بخصوص در دوران دکتر مصدق، با هم در یک صف تلاش می کردند.
حال، برخی خطاها یا تندرویهای مسئولان امر، دست مایه تبلیغات، برای این دو گروه است، رسانه ها و تبلیغات بیگانه هم از همین دو گروه حمایت می کنند.
بخاطر دارم کسانی از گروه دوم در اول انقلاب، علناً می گفتند: حالا که حکومت را از دست شاه گرفتید بدهید به دست ما، یکی از همفکرانشان می گفت: روحانیت برود سنگر مساجد را حفظ کند، یعنی برود به کار عبادت بپردازد و سیاست را به ما واگذارد، خود این طرز تفکر یک نوع انحصارطلبی است که آن را به روحانیت نسبت می دادند.
باری، مسئله روشنفکری در ایران، از روز نخست آسیب پذیر بوده است، جریان مشروطیت، این حقیقت را ثابت کرد که عده ای از روشنفکران، حتی شخصیت روحانی مانند (سید عبداله بهبهانی) را که سالها با آنان در راه آزادی و مشروطیت، مبارزه کرده بود، سرانجام، او را کنار زدند و از بین بردند.
عین این داستان در دوران مصدق هم تکرار گردید، و حالا هم همان آش است و همان کاسه.
من بیش از این در یان باره صحبت نمی کنم، می پردازم به سؤال دوم شما که با مساله مورد بحث ما (حکومت اسلامی) ارتباط دارد و آن معنی مبسوط الید بودن حاکم است.
حاکم مبسوط الید، یک اصطلاح فقهی است که در سابق رواج داشت، بالاخره فقها همواره در اسلام منطقه نفوذی داشتند، حالا غالباً منطقه نفوذ آنان، در امر قضاوت و اجرای حدود اسلامی خلاصه می شد، نه در کل حکومت اسلامی که در اختیار خلفا و سلاطین و حکام بود، اگر حاکمان به فقیه امکان می دادند که احکام اسلامی را اجرا کند آن فقیه مبسوط الید بود، و اگر چنین اجازه ای به وی نمی دادند او مبسوط الید نبود، گاهی حکام دست آنان را در پاره ای از امور به اصطلاح (حسبیّه) باز می گذارند از قبیل: کفالت ایتام، ردّ مظالم و چیزهایی از این قبیل، اما در اجرای حدود شرعی مانعشان می شدند، در این حالت آنان باز هم مبسوط الید شمرده نمی شدند.
این یک اصطلاح فقهی بود که الان مورد ندارد، زیرا در ایران، حکومت اسلامی زیر نظر ولایت فقیه اداره می شود و محاکم ما هم اسلامی است، و فقیه تمام قدرت و اختیار را در دست دارد.
امروزه در حکومت اسلامی یک اصطلاحی رایج شده به نام «مردم سالاری» ایا به نظر شما این مردم سالاری همان شایسته سالاری است اگر پاسخ منفی است توضیح بفرمائید، مردم سالاری دینی یعنی چه؟
من اولاً با اصل این تعبیر موافق نیستم، زیرا وقتی عبارت مردم سالاری به ذهن می آید، یعنی مردم بر حکومت و بر کلیه کارها سیطره دارند، با این تعبیر شما دارید برای مردم، بیش از آنچه اختیار دارند حق قائل می شوید، ما گفتیم در حکومت اسلامی، مردم حق رای، حق مشورت و صلاح اندیشی، حق انتخاب رئیس جمهور و نماینده مجلس، و حتی حق انتخاب رهبر توسط اهل خبره یا اهل حلّ و عقد را دارند، اما پس از تعیین رهبر که فقید جامع الشرایط است تنها حق اظهار نظر و مصلحت اندیشی را دارند، نه حق تحمیل عقیده بر رهبر، بلکه اگر رهبر، حکمی صادر کرد و در امور اداری کشور تصمیم قطعی اتخاذ کرد اطاعت او بر همه مردم از عالم و عامی و مجتهد و بازاری لازم است، حال، اگر مردم سالاری، یعنی اختیار مطلق، که دیگر با اطاعت رهبری فقیه نمی سازد و اگر به همان معنی محدود است که دیگر سالاری معنی ندارد، کما اینکه «فقیه سالاری» را هم صحیح نمی دانیم، زیرا او مامور به مشورت با صاحبنظران از مردم است و به علاوه او مامور به رعایت احکام الهی و سنتهای اسلامی است، و با این دو محدودیت «فقیه سالاری» بطور مطلق، وجود ندارد، والا همان استبداد است که به غلط مخالفان حکومت اسلامی، آن را به حاکم اسلامی نسبت می دهند، و من قبلاً در این باره بحث کردم.
بنابراین مردم، در مسائل مملکتی حق رای و نظر دارند در حدود که قانون اساسی که ناشی از اسلام است به آنها اجازه اظهار نظر می دهد، از آن جمله حق انتخاب در همه زمینه ها است. اما نه ایستادن در برابر ولیّ امر که دارای شرایط اسلامی است. من این آیه شریفه را در همین زمینه یادداشت کرده ام:
«وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ اِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُه اَمْرًا اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبیناً». (3)
این آیه در مورد احکام ولایتی است نه درباره احکام شرعی، اگر در مواردی مانند جنگ و صلح به طور موردی خدا و رسول حکمی صادر کردند دیگر مؤمنین از خود اختیار ندارند و باید از آن حکم اطاعت کنند، و عصیان آن، ضلالت و گمراهی است. حال، حاکم مشروع اسلامی و ولی فقیه، در احکام خود چنین وضعیتی دارد، بلکه نه تنها ولی فقیه، که در حکومتهای جهانی نیز رئیس جمهور در گستره احکام قانونی خود، اختیار دارد و کسی نمی تواند در مقابل او بایستد.
ما می دانیم که در جمهوری اسلامی ایران، در حال حاضر مجمع تشخیص مصلحت که اهل حلّ و عقد شمرده می شوند بازوی مشورتی رهبر است، و رهبر در مسائل مهم و حیاتی با نظر آنان، اقدام به کار می کند.
در آن مجلس رؤسای سه قوه که هر کدام به گونه ای به واسطه و بلاواسطه نماینده مردم هستند، بخصوص ریاست جمهور و ریاست مجلس شورای اسلامی، وجود دارند، با این وجود دیگر نسبت استبداد به رهبر بی معنی است.
بنده سؤالی درباره روشنفکر دینی داشتم که شما با توضیحات کامل خود به آن پاسخ دادید، حال یک اشاره به واژه تقریب بفرمائید، تقریب مذاهب بر همه عیان است، و حاجت به بیان نیست که خدمات جنابعالی در مورد تقریب مذاهب اسلامی زبانزد خاص و عام است، به واقع حضرتعالی را همه (پدر تقریب در ایران) می دانند و در تجلیل از خدمات والای حضرتعالی کافیست اشاره به بیان ارزنده ای از مقام معظم رهبری که در تجلیل از خدمات جنابعالی هم واژه (علّامه)، و هم واژه (فرزانه) را بکار بردند که بحق شایسته جنابعالی است. در این زمینه تقریب مذاهب که الان هم جنابعالی عضویت (شورای عالی) آن را دارید، اگر توصیه ای توضیحی در این زمینه دارید بفرمایید تا از بیانات حضرتعالی استفاده کنیم، این یک مورد، مورد دیگر بسیار ارزنده و بزرگ حضرتعالی برای دانشگاهیان، مجامع علمی، فرهنگی و حوزه های علمیه، و آن (معجم فقه لغت قرآن کریم و سرّ بلاغت آن) است که الحمدلله پنج جلد از آن تا به حال، به زیور طبع درآمده، امیدواریم در این زمینه و راجع به تعداد مجلدات آن که دوره آن چند جلد خواهد بود، توضیح بفرمایید با سپاس از حضرتعالی.
بلی در مورد تقریب، خوب، شما مقالات و مصاحبه های من را زیاد دیده اید، تعدادی از مصاحبه های من به زبان فارسی در کتاب «پیام وحدت» و سخنرانی هایی در نماز جمعه تهران به نام «ندای وحدت» و مقالات عربی من در خصوص تقریب مذاهب، در کتاب «الوحده الاسلامیه» چاپ شده است، و تعداد بیشتری از مصاحبه ها و سخنرانی های طولانی من هنوز به چاپ نرسیده است.
به طور کلی عقیده من در زمینه تقریب مذاهب اسلامی، آن است که اگر قرار باشد واقعاً تقریب بین مذاهب اسلامی واقع شود، تنها به لفظ و تعاریف مجلسی و سخنرانیهای ظاهری اکتفا نشود، باید مذاهب اسلامی معروف کنونی یعنی مذاهب ربطه اهل سنت، و دو مذهب شیعه: امامیه و زیدیه، به اضافه مذهب «اباضیه» که دارای فقه و تاریخ و یک حکومت مستقل در (عمان) هستند، این مذاهب، همدیگر را به عنوان مذاهب رسمی اسلامی بشناسند.
(بگذریم از مذاهب نادر و مشکوک که در گوشه و کنار جهان اسلام وجود دارند، و عقائد آنان پنهان مانده، از قبیل علویون ترکیه و برخی از فرق صوفیه، و روزهای لبنان که فعلاً از محل بحث خارجند و باید دقیقاً شناسایی شوند، تا معلوم شود تا چه حد اصول اسلام را قبول دارند). باید اهل سنت قبول کنند که شیعه اثنی عشری، و هم زیدیه دو مذهب اسلامی هستند.
همچنین بالعکس، شیعیان مذاهب اهل سنت را به عنوان مذاهب اسلامی بپذیرند، این همین کار با ارزشی است که مرحوم شیخ شلتوت، در زمان ریاست خود در جامع ازهر، اعلان کرد.
عجیب است که علمای بزرگ ما در کتابهای فقهی خود آراءِ فقها و ائمه اهل سنت را به عنوان آراءِ فقهی پذیرفته و آنها را نقل کرده و مورد مناقشه علمی قرار داده اند، همین کار را باید اهل سنت، در سطح وسیع، و نه بطور محدود، انجام دهند.
در این باب صحبت حق و باطل مذاهب نیست، بلکه این یک حقیقت و امر واقع است ک مذاهبی وجود دارند بر اساس اجتهاد و استنباط از کتاب و سنت، و هر کدام دارای رهبر و امامی هستند. این حقیقت را شیخ طوسی و دیگران پذیرفته بوند و آرای اهل سنت را در کتابهای، «مسائل الخلاف» و کتابهای علامه حلی مانند «تذکره الفقهاء» و دیگران در کتابهای دیگر، آورده اند، ولی اهل سنت در قدیم، به آرای شیعه اعتنا نمی کردند، اما در انتشارات عصر حاضر و کتابها «دائره المعارف فقهی» آنها را آورده اند و گاهی فتوای شیعه را به لحاظ استحکام دلیل آنها، برگزیده اند، معلوم است اگر بحث استدلال و استنباط باشد، هر کدام رای دیگران را گاهی می پذیرند و گاهی رد می کنند، اشکالی ندارد، این امر در بین فقهای یک مذهب هم وجود دارد. ما باید برگردیم به زمان شیخ طوسی و علّامه حلّی و دیگران، و با وسعت نظر به آرای دیگران به عنوان آرای فقهی توجه کنیم، باید از تعصّب دست بردارند، و آرای دیگران را بدعت ندانند، حال اگر همه این مذاهب، این شیوه را برگزینند در ادعای تقریب صادقند والا اگر مانند گذشته آنها را تحقیر کنند در ادعای تقریب صادق نیستند.
باید در مسائل اخلاقی این قدر حساسیت، از خود به خرج ندهند. اینک می رویم سراغ روش بنیانگذار تقریب در ایران و در بین شیعه، استاد بزرگوار ما مرحوم آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله علیه، ایشان می فرمود ما با اهل سنت دو مساله داریم یکی مساله خلافت است و یکی مساله مرجعیت علمی ائمه اهل بیت (ع) در فقه و در دیگر مسائل اسلامی، حالا خلافتی در عالم اسلام وجود ندارد که ما بر سر آن دعوا کنیم، این که مسلمانها تا این حد در این مساله بحث می کنند و حساسیت نشان می دهند می خواهند چه بگویند، بلی در گذشته این بحث بوده و خلافتی وجود داشته و حالا دیگر وجود ندارد.
ایشان می گفتند: این مساله الان مورد نیاز مسلمین نیست، آنچه امروز مورد نیاز مسلمین است، این است که مسلمین، احکام و معارف اسلامی را باید از کجا و از چه ماخذی بگیرند، پیغمبر اسلام، تکلیف را روشن کرده است و در حدیث معروف «ثقلین» مرجع علمی مسلمانان را در کنار قرآن که مورد قبول همه است، (عترت) قرار داده است، در گذشته هم صحبت حکومت اسلامی نبوده صحبت امام بوده است که روح آن، حجیّت رای امام و مرجعیت علمی او است. ایشان همیشه روی این مساله تاکید می کرد، و نسبت به مساله خلافت سکوت می کرد فرمودند انکار، ما در این مدت چندین ساله شنیدیم که از آن مسئله دم بزند.
بلکه می فرمود: امروز مورد نیاز نیست.
ببینید: این چه فکر حکیمانه ای است؟ مساله ای که دعوا بپا می کند و نمی گذارد تقاربی بین فریقین پیدا شود، در حالی که مورد نیاز و قابل عمل نیست، آن را مطرح نکنیم، و برویم سراغ مساله دوم که امروز هم مسلمانان به آن نیاز دارند، بعضی نوشتند که من در مصاحبه خود با مجله هفت آسمان گفته ام: آیه الله بروجردی مساله خلافت ائمه را انکار کرده است- ابداً من چنین چیزی نگفته ام. آیه الله بروجردی روی مساله رهبری و امامت مسلمانان که از آن عترت است اصرار می ورزید و می فرمود: اگر ما این دو مساله را از هم جدا کنیم می توانیم مساله دوم را بر اهل سنت به کرسی بنشانیم، مخصوصاً که حالا دیگر در عالم اسلام، خلافتی وجود ندارد، اگر خلافتی مانند گذشته وجود داشت اهل سنت به ما می گفتند: شما چرا از خلافت، حمایت نمی کنید، آنها حساسیت داشتند و این مساله دوم را از ما نمی پذیرفتند، اما حالا آن حساسیت از بین رفته و ما می توانیم با طرح این مساله سکوت از مساله او، آنان را قانع کنیم.
این روش حکیمانه آیه الله بروجردی در عصر او نتیجه داد، نتیجه اش همان فتوای معروف شیخ محمود شلتوت بود، شیخ شلتوت پس از اطلاع از سندهای متعدد حدیث «ثقلین» آن فتوا را صادر کرد، این بود نظریه آیه الله بروجردی و آن هم نتیجه عملی آن، این راهی است که اینک مجمع جهانی تقریب بر آن تاکید دارد که مسلمانان باید آن راه را بپیمایند.
من در کتاب «ندای وحدت» (4) نقاط افتراق و اختلاف مسلمین و راهها تقریب مذاهب را به تفصیل، و هم در یک مقاله زیر عنوان «مبانی تقریب» نوشته ام. و انتظار دارم خوانندگان این مصاحبه به آنها مراجعه نمایند.
این مجملی از مساله تقریب مذاهب بود، اما سؤال دوم شما، در مورد کتاب «المعجم فی فقه لغه القرآن و سرّ بلاغته» که امسال از سوی وزارت ارشاد اسلامی، و هم جامعه مدرسین قم، کتاب سال شناخته شد به شرحی که در مقدمه آن کتاب نوشته ام، دانسته می شود که این کار از کجا شروع شده و چه هدفی را دنبال می کند، و در تاریخ فعالیتهای علمی درباره قرآن، این کتاب، چه نقشی به عهده خواهد داشت.
اجمالاً در خلال کارهای علمی «کنگره بین المللی هزار شیخ طوسی» که در دانشگاه مشهد در سی و دو سال پیش از این یعنی دقیقاً در سال 1350-1349 با کوشش و پیشنهاد این جالب، به گونه شکوهمندی برگزار گردید، آرای لغوی شیخ طوسی را در «تفسیر تبیان» جمع آوری کردم، متوجه شدم. شیخ طوسی 460-385 در زمینه لغت صاحبنظر است و آرای او برازنده است، مانند آرای «راغب اصفهانی» در کتاب «مفردات» تا اینکه پس از انقلاب اسلامی «بنیاد پژوهشهای اسلامی»، از سوی آستان قدس رضوی تأسیس گردید، با گروههای علمی و فرهنگی گوناگون، که یکی از آن گروهها، گروه قرآن است زیرنظر من. ما آن طرح را دستمایه کار گروه قرآن قرار دادیم، پس از مطالعات و تجدیدنظرهای مکرر قرار شد در این طرح قرآن به آرای شیخ طوسی اکتفا نکنیم، بلکه کار را توسعه بدهیم، و کل آراء لغوی در تفاسیر مختلف از صدر اسلام تا کنون، و هم نصوص لغوی در کتاب لغت درباره کلمات قرآن را جمع آوری و مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم، که این کار مهم با همراهی اعضای محترم گروه قرآن که از طلاب حوزه، و فارغ التحصیلان دانشگاه تشکیل گردیده است، انجام می گیرد، و تاکنون 5 جلد از آن چاپ شده است؛ حرف «الف و ب» تقریباً پایان یافته و حرف «ت» در دست آمادگی است، و در انتظار چاپ است، در این معجم که آرای لغوی و بلاغی مفسران اسلام، به ترتیب زمانی، در هر کلمه از کلمات قرآن، گرد آمده، آرای شیخ طوسی و شیخ طبرسی و نیز راغب اصفهانی، کاملاً می درخشند، خداوند به اینجانب و گروه قرآن توفیق می دهد که این طرح را به پایان برساند.
تا چند جلد خواهد شد؟
نمی توان آن را پیش بینی کرد که چند جلد خواهد بود، همان طور که نویسندگان دائره المعارفها، نمی توانند تعداد مجلدات آنها را از اول تعیین کنند، من فکر می کنم تعداد مجلدات این کتاب تا نزدیک به 30 جلد برسد.
البته یک جلد مدخل برای آن در نظر گرفته ایم، شامل موضوعات مهم قرآنی که در مقدمه معجم فهرست آنها آمده است، تعدادی از کارهای این مدخل انجام گرفته و بقیه در دست تهیه است به امید خدای متعال.
پی نوشت ها :
1- سوره آل عمران: 159.
2- سوره شوری: 38.
3- سوره احزاب: 36.
4- ندای وحدت، گفتار یازدهم، راههای سیاسی و علمی وحدت اسلامی و تقریب مذاهب، ص 291-251.