نگاهی به حدیث «فرج غصبناه»
چکیده
ماجرای ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم دختر حضرت علی (ع)، از دیر باز مورد اختلاف بین مورخین و متکلمین شیعه و سنی بوده است که به خاطر داشتن پیامدهای اعتقادی درباره آن سخنهای فراوانی گفته شده است. یکی از روایات این ازدواج را به عنوان «ناموس غصب شده» دانسته است، که این ار خود باعث طعنههایی به شیعیان گشته است. ما در این مقاله به بررسی ایرادات وارده با ین روایات میپردازیم و کج فهمی متعصبین را از این آشکار میکنیم.
کلید واژه
خلیفه دوم، ام کلثوم، ازدواج، اجبار، فرج غصبناه
مقدمه
در طول تاریخ اهل بیت پیامبر (ع)، به خاطر شرائطی که در تاریخ رقم خورد، همواره مورد مظلومیت واقع شدند و حقوق انها مورد غصب غاصبین قرار گرفت. در این میان طرفدارن این بزرگواران و نیز هواداران مخالفین آنها، همواره در صدد دفاع از بزرگان خویش بودند تا در گذر تاریخ نکتهای مخفی نماند. شیعیان اهل بیت در صدد دفا از مظلومیت و آشکار کردن بیش از پیش فضائل ائمه خویش بودند و پیروان خلفاء نیز در صدد لایه پوشی بر خلافها و سنت شکنیهای بزرگان خویش. در این بین فضیلت سازی و کرامت تراشی برای بزرگان یکی از امور رایجی بود تا بر سر خرابکاریها سایه انداخته و آنها را مخفی نگه دارد.
حمله به خانه و حی و جسارت به دختر پیامبر لکه ننگی بود بر دامن خلفاء، که اعتراضات حضرت علی (ع) به آنها این امر را شدت میورزید. در این بین اهل تسنن برای اینکه این دو نکته را ساخته و پرداخته شیعیان بدانند نه یک واقعه تاریخی به دنبال جعل وقایعی رفتند تا بگویند رابطه ائمه با خلفاء خوب بوده و این شیعیان هستند که به این اختلاف دامن میزنند. بر همین اساس داستان ازدواج عمر با ام کلثوم را پیش کشیدند و به مانور دادن درباره آن پرداختند، که در مقابل نیز ائمه و بزرگان شیعه به مقابله با آن پرداختند و این ازدواج را در صورت صحت تاریخی امری اجباری دانستند که به خاطر شرائط دوران حضرت به ان امری راضی شده بودند. که در این مقاله به بررسی این نکته تاحدودی پرداخته میشود.
اصل ماجرا
روایات در باب ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم، دختر حضرت علی (ع) بسیار متشتت و مختلف نقل گردیده است. به خاطر همین، بیان یک داستان به عنوان قول قاطع و متفق علیه امری بس دشوار است اما خوب است که بدانیم «نخستین کسی که از اهل سنت این افسانه را دامن زد. ابن سعد (متوفای 230 ه) در الطبقات الکبری است. وی مینویسد: ام کلثوم، دختر علی بن أبی طالب... که مادرش فاطمه دختر رسول خدا (ص) بود... عمر بن خطاب با او ازدواج کرد؛ در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود! تا زمانی که عمر کشته نشده بود در کنار او به سر میبرد و زید بن عمر و رقیه را به دنیا آورد. بعد از عمر، با عون بن جعفر بن أبی طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج کرد. وقتی محمد بن جعفر از دنیا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زینب ازدواج کرد... (1)»(2) که البته در نقد این نقل بیان شده است که «در این حدیث آمده است کهام کلثوم بعد از به کشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمویش عون بن جعفر ازدواج کرد. بعد که عون فوت کرد، با برادرش محمد ازدواج کرد و بعد از آن که محمد فوت کرد، با عبدالله برادر دیگرش ازدواج کرد؛ در حالی که راوی فراموش کرده که عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 یا 17 هجری در زمان خلیفه دوم کشته شدهاند؛ یعنی همسر دوم و سوم ام کلثوم قبل از همسر اول فوت کردهاند!»(3) به هر حال با صرف نظر از اختلافاتی که در این روایات موجود میباشد، این واقعه تاریخی- راست یا دروغ- به گونهای با مباحث اعتقادی گره خورده است که، اهل تسنن از آن به عنوان وسیلهای برای کوباندن بحث برائت در شیعیان، استفاده میکنند؛ لذا ما ابتدائاً به صورت بسیار اجمالی به برخی از این اشکالات میپردازیم تا به موضوع مورد بحث خود، که بررسی یکی از اشکالات بر این ماجرا میباشد برسیم.
اشکالات وارده بر اصل ماجرا
1- یکی از اشکالات اساسی، که اجمالاً به آن اشاره کردیم وجود اختلافات زیاد در روایاتیست که به این ماجرا اشاره دارد. یعنی در این روایات که از شیعه و سنی نقل شده است آنقدر پراکنده گویی وجود دارد که انسان را در قبول اصل ماجرا به تشکیک میاندازد.
«شیخ مفید، استاد عقاید شیعه، به وجود تناقضها و اختلافهای عجیب و غریب در نقل این قطعه از تاریخ اشاره میکند و میگوید: نقلهای مختلفی در این باره وجود دارد، از جمله این که:»
1. علی (ع) او را به عقد عمر درآورد.
2. این کار به وسیله عباس عموی علی (ع) صورت پذیرفت.
3. این کار از روی تهدید انجام گرفت.
4.عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام «زید» شد.
5. خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد.
6. زید نیز دارای فرزندی بود.
7. او کشته شد و وارثی نداشت.
8. او و مادرش در یک روز کشته شدند.
9. مادرش پس از وی زنده بود.
10. مهریه او چهل هزار درهم بود.
11. مهریه او چهار هزار درهم بود.
12. مهریه او پانصد درهم بود. (گزیده راهنمای حقیقت).
و البته اختلافات دیگری که هر یک قابل توجه میباشند.
2- یکی دیگر از اشکالات اساسی به اینگونه روایات، ضعف سندی میباشد که بر سر این روایات سایه انداخته است. به عنوان مثال آیت الله مکارم درباره این روایت که «خلیفه دوّم، امّ کلثوم دختر علی (ع) را خواستگاری کرد و چهل هزار درهم مهر قرار داد» میفرمایند: «حدیث را مرحوم ابن ادریس در آخر کتاب سرائر از ابو القاسم بن قولویه (4) نقل کرده است: ... أبی القاسم بن قولویه عن عیسی بن عبد اللّه الهاشمی (کان من رجال الصادق (ع) و وفات امام صادق (ع) در سال 148 است، پس ابن قولویه نمیتواند از «عیسی بن عبد اللّه» نقل کند، چون زمان این دو به هم نمیخورد، پس مرسله است و لو ظاهراً مسند و معنعن است)...این روایت که از دو جهت ارسال دارد، سند معتبری نداشته و نمیتوان به آن اعتماد کرد؛ علاوه بر این اصل چنین ازدواجی زیر سئوال است و مشکوک، هر چند اهل سنّت روی آن خیلی مانور میدهند تا در مسائل مربوط به شهادت حضرت زهرا علیها السّلام تشکیک کنند، ....»(5) علاقهمندان برای بررسی بیشتر راویان این احادیث میتوانند به کتاب «ازدواج ام کلثوم با عمر»، اثر آیت الله میلانی مراجعه کنند. نا گفته نماند که در بین بزرگان اهل تسنن نیز هستند کسانیکه اشکالات سندی بر این روایات دارند؛ به عنوان مثال: «حاکم نیشابوری در نقل ماجرا آن را صحیح، ولی ذهبی در تلخیص المستدرک سند آن را منقطع دانسته است؛ همانگونه که بیهقی آن را مرسل میداند. همچنین بیهقی با سندهای دیگری این قضیه را نقل کرده که همه آنها ضعیف است. ابن سعد نیز حدیث را در الطبقات الکبری به طور مرسل نقل کرده است. ابن حجر در الاصابه با سند خود نقل کرده که در آن» عبدالرحمن بن زید بن اسلم است که تعداد زیادی از علمای رجال اهل سنت او را تضعیف نمودهاند. همچنین در سند آن «عبدالله بن وهب» وجود دارد که تضعیف شده است. ابن حجر به سندی دیگر از عطاء خراسانی نقل کرده که ابن عدی و بخاری او را از جمله ضعیفان شمردهاند. خطیب بغدادی نیز آن را با سندی نقل کرده که در آن احمد بن حسین صوفی، عقبة بن عامر جهنی و ابراهیم بن مهران مروزی وجود دارد که اوّلی تصریح به ضعف او شده، دوّمی را از لشکریان و امیران معاویه ذکر کردهاند و سوّمی نیز مهمل دانسته شده است. در نتیجه میتوان گفت که هیچ یک از روایات، سند معتبری ندارد. (6)
3- اشکال دیگر، وجود روایاتیست که که به بحث زور و اجبار در این مساله اشاره دارد، که خلیفه دوم با اجبار و تهدید دختر حضرت را به عقد خود در آورد. «ابن سعد نقل میکند که علی (ع) در جواب خواستگاری عمر فرمود: او دختری کوچک است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ نداری که مرا از این کار منع کنی و من میدانم که چرا او را به نکاحم در نمیآوری... ابن المغازلی نیز از عمر بن خطاب نقل میکند که گفت: به خدا سوگند! مرا چیزی بر اصرار این خواستگاری وادار نکرد، مگر آن که از رسول خدا شنیدم... از این حدیث استفاده میشود حضرت بنا به اصرار زیاد تن به این درخواست داد. (7) عالم برزگوار جناب شیخ مفید به این امر تصریح داشته و در رساله خویش میفرمایند: »و أمیر المؤمنین ع کان مضطرا إلی مناکحة الرجل لأنه یهدده و یواعده فلم یأمنه أمیر المؤمنین ع علی نفسه و شیعته فأجابه إلی ذلک ضرورة کما قلنا إن الضرورة تشرع إظهار کلمة الکفر قال الله تعالی إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمان(8)
4- «برخی از نویسنـدگان معتقدند امّ کلثومی که به تزویج خلیفه درآمد، ربیبه امام علی (ع) بود، نه دختر صلبی او؛ زیرا اسمـاء بنت عمیس پس از درگذشت جعفر بن ابیطالب، با ابوبکر ازدواج کرد و از این ازدواج دختری به نام امّ کلثوم متولد شد. پس از درگذشت خلیفه نخست، اسماء با علی (ع) ازدواج کرد و دختر خود را به عنوان ربیبه به خانه امام آورد، سپس همین ربیبه به عقد عمر بن خطاب درآمد». (گزیده راهنمای حقیقت) که قطعاً پذیرش این نظریات نیاز به بررسیهای بیشتری دارد که خارج از حوصله و رسالت این مقاله میباشد.
5- برخی دیگر تفاوت سنی زیاد بین ام کلثوم و خلیفه دوم را دلیلی بر عدم صحت این روایات میآورند و میگویند تفاوت سنی این دو نفر خود حکایت از آن دارد که این واقعه افسانهای بیش نیست و ساخته و پرداخته ذهن جاعلین حدیث میباشد. سپس در تبین این مساله میفرمایند: «بنا به نقل اهل سنت این ازدواج در سال 17 ه اتفاق افتاده است؛ چنانچه یعقوبی از تاریخ نویسان اهل سنت مینویسد: وخرج عمر إلی مکة سنة 17... وفی هذه السنة خطب عمر إلی علی بن أبی طالب أم کلثوم بنت علی... عمر، در سال 17 ه به طرف مکه حرکت و در همین سال از دختر علی بن أبی طالب ((ع)) خواستگاری کرد. ام کلثوم نیز که در آخرین سال زندگی نبی مکرم به دنیا آمده است در زمان خواستگاری عمر هفت سال بیشتر نداشته است. چنانچه ابن سعد در طبقات به این حقیقت اشاره کرده و مینویسد: تزوجها عمر بن الخطاب وهی جاریة لم تبلغ. (9) عمر با ام کلثوم ازدواج کرد؛ در حالی که هنوز ام کلثوم به سن بلوغ نرسیده بود؛ و در روایت دیگری مینویسد: لما خطب عمر بن الخطاب إلی علی ابنته أم کلثوم قال یا أمیر المؤمنین إنها صبیة. (10) زمانی که عمر، ام کلثوم را از علی ((ع)) خواستگاری کرد، علی ((ع)) فرمود: ای امیر مؤمنان، او کودکی بیش نیست. از طرف دیگر عمر بن الخطاب وقتی در سال 23 ه کشته شد، شصت و سه سال داشته؛ پس در سال 17 ه 57 سال داشته است؛ یعنی بین امکلثوم و عمر بیش از 50 سال فاصله سنی وجود داشته است!».(11) اشکالات دیگری در این زمینه وارد شده است که به خاطر جلوگیری از اطاله کلام از آن صرفنظر میکنیم و اشکال دیگری را که مد نظر میباشد مورد بررسی قرار میدهیم.
ناموس غصب شده
6- با توجه به روایاتی که به زور و اجبار و تهدیدات خلیفه دوم نسبت به حضرت علی (ع)، اشاره دارند، برخیام کلثوم را ناموسی میدانند که از اهل بیت پیامبر اکرم (ص)، غصب شده است. البته ین تعبیر از روایت امام صادق (ع) گرفته شده است. از آن روی که این روایات و جواب به عنوان دست آویزی در کتب اهل تسنن برای خوار کردن و طعنه به شیعیان استفاده شده است به بررسی بیشتر آن میپردازیم.
اصل روایات
در بین روایات به دو روایتی که در کتاب شریف کافی، وسایل الشیعه و جلد 42 بحارالانوار مجلسی آمده است اشاره میکنیم:
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ((ع)) فِی تَزْوِیجِ أُمِّ کُلْثُومٍ فَقَالَ:إِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه» (12).این ناموسیست که از ما غصب شده است. اما روایت بعدی که علاوه بر مصادر بالا در نوادر الاشعری نیز به آن اشاره شده است، از این قرار است: «وفی روایة أخری عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ لَمَّا خَطَبَ إِلَیْهِ قَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهَا صَبِیَّةٌ قَالَ فَلَقِیَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِی؟ أَ بِی بَأْسٌ؟ قَالَ وَ مَا ذَاکَ؟ قَالَ خَطَبْتُ إِلَی ابْنِ أَخِیکَ فَرَدَّنِی أَمَا وَ اللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَ لَا أَدَعُ لَکُمْ مَکْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَ لَأُقِیمَنَّ عَلَیْهِ شَاهِدَیْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ - یعنی علیاً - وَ لَأَقْطَعَنَّ یَمِینَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَیْهِ فَجَعَلَهُ إِلَیْه» (13) آن گاه که عمر به خواستگاری آمد، امیر مومنان علی (ع) به او فرمودند:او دختر بچه است. پس از آن عمر، عباس را دید و به او گفت:چه شده؟ آیا من عیبی دارم؟ عباس گفت: چرا میپرسی؟ عمر گفت: از پسر برادرت، دخترش را خواستگاری کردم، او مرا رد کرد. به خدا سوگند! چشمه زمزم را پر خواهم کرد، همه کرامتهای شما را نابود خواهم ساخت و دو شاهد علیه علی اقامه میکنم که او دزدی کرده است و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به نزد امیرمومنان علی (ع) آمد و او را از سخنان عمر آگاه کرد و از او خواست تا این موضوع را به او بسپارد، امام (ع) نیز پذیرفت. روایت اول صراحت به غصب این ناموس علوی اشاره دارد و روایت دوم، وقتی ماجرای زور و اجبار را بیان میکند خود تعبیر دیگری از همان غصب میباشد. در همین جاست که دشمنان اهل بیت به دست و پا زدن افتادهاند تا این روایات را بر علیه شیعه استفده کنند و آنچه را که خود سزاوار آنند به شیعیان نسبت دهند، که به نمونههایی از آن اشاره میشود.
اشکالات اهل تسنن به این روایت
دکتر حسین موسوی این روایت را منافی با شجاعت صاحب ذوالفقار دانسته و چنین میگوید: «هنگامی که امیرالمؤمنین – (ع)- دخترشان ام کلثوم را به نکاح عمر بن خطاب دادند چرا دشمنی با اهل بیت را مانع این وصلت ندانستند!؟، ابو جعفر کلینی از امام صادق- (ع)- نقل میکند که ایشان در باره آن ازدواج فرمودند:» إن ذلک فرج غصبناه! ....آیا ممکن است ابوعبدالله چنین سخن پوچی در باره بیت طاهرة حضرت علی-(ع) - بفرمایند؟ وانگهی اگر عمر ام کلثوم را غصب نمود پدرش اسدالله صاحب ذوالفقار و قهرمان قریش چگونه به این ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نکرد!؟ (14) برخی دیگر این روایت را از جعلیات شیعیان میدانند و میگویند: وقتی شیعیان دیدند که با قبول این ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم، دشمنی کردن با خلفا و لعن آنها معنی ندارد این روایت را جعل کردند. زیرا وقتی حضرت علی (ع)، چنان رابطه حسنهای با این افراد داشتند که حتی دختر خویش را به نکاح آنها در میآوردند، دیگر بحث لعن و برائت از آنان مسند خود را از دست خواهد داد، لذا این روایت و امثال آن را جعل نمودند. «لمّا کان زواج عمر بن الخطاب من أم کلثوم بنت علی بن أبی طالب - رضی الله عنهم - دلیلاً علی الألفة والمودّة والمحبّة، وصفعة فی وجوه الروافض المفسدین، وهدماً لما أسسّوه من کفر الصحابة ومعاداتهم لأهل البیت، أسقط فی أیدیهم ...- لأن هذا الزواج مبطلٌ لمذهبهم، ناقض لمعتقدهم -.. فبحثوا لهم عن مخرج!! فقالوا : إن ذلک فرج غصبناه!! قبّح الله الروافض ...»(15) برخی دیگر نیز در سندیت این روایت اشکال کرده و چنین میگویند: «وأما تلک الروایة التی یتمسک بها الرافضة وهی روایة (ذلک فرج غصبناه) وهی لا تزید مذهبهم إلا قبحا ولا تزید أمیر المؤمنین إلا قبحا وتشنیعا فإنها من طریق هشام بن سالم المجسم الذی زعم أن الله جسم له طول وعرض وعمق. ومن طریق زرارة الذی قال عنه جعفر الصادق لعن الله زرارة ... إن الله نکس قلب زرارة ومع ذلک فقد صحح المجلسی إسناده فی مرآة العقول 20/42».(16) که در این کلام اشخاصی همچون هشام بن سالم و زراره نیز مورد اهانت قرار گرفتهاند؛ و اما برخی از اهل تسنن وجود این روایت را توهین به حضرت علی (ع) دانستهاند و گفتهاند، پایینترین افراد بشری هم این امر را قبول نمیکند که ناموس او غصب شود چه رسد به علی (ع) که از بزرگان بنی هاشم بوده است. «صوّروا أمیر المؤمنین فی صورة الدّیّوث الذی لا ینافح عن عرضه، ویقر الفاحشة فی أهله، وهل یتصور مثل هذا فی حق أمیر المؤمنین علی!؟ إنّ أدنی العرب یبذل نفسه دون عرضه، ویقتل دون حرمه، فضلاً عن بنی هاشم الذین هم سادات العرب وأعلاها نسبًا وأعظمها مروءة وحمیة، فکیف یثبتون لأمیر المؤمنین مثل هذه المنقصة الشنیعة، وهو الشجاع الصندید، لیث بنی غالب، أسد الله فی المشارق والمغارب!؟ (17) محمد بن عبد الوهاب که به دنبال هر مستمسکی میگردد تا با کوچکترین بهانه بغض و کینه خود را نسبت به شیعیان آشکار کند در این ماجرا نیز کوتاه نیامده و دشمنی خود را آشکار نموده است و در» رساله فی الرد علی الرافضه چنین گفته است: «ویشابهونهم فی قولهم إن دینا بنت یعقوب خرجت وهی عذراء فإفترعها مشرک بقولهم إن عمر إغتصب بنت علی رضی الله عنه» (18) آری، وی در این کلام شیعیان را مانند یهود دانسته و مینویسد همانطور که یهودیان قائلند که شخیم بن حمور الحاوی، دینا را دزدید و به دینا دختر حضرت یعقوب (ع) تجاوز نمود؛ شیعیان نیز با امثال این روایت قائل به تجاوز به دختر حضرت علی (ع) - نعوذ بالله- توسط خلیفه دوم شدهاند. این بود اشکالات اهل تسنن به این روایت که قبل از پرداختن به آنها، طرداً للباب اشاره اجمالی به داستان دینا میشود تا منظور کلام محمد بن عبد الوهاب آشکار گردد.
ماجرای دینا
در تورات این داستان به این صورت بیان شده است: «فی الباب الرابع والثلاثین من سفر التکوین هکذا: 1 (وخرجت دینا ابنة لیا لتنظر إلی بنات ذلک البلد) 2 (فنظرها شخیم بن حمور الحاوی، رئیس الأرض فأحبها فأخذها وضاجعها وذلها) 3 (وتعلقت نفسه بها، وأحبها وکلمها به ما وافقها، ووقع بقلبها) 4 (فقال شخیم لحمور أبیه خذ هذه الجاریة لی زوجة) 8 (فکلمهم حمور) الخ 13 (فأجاب بنو یعقوب الخ) 14 (لا نستطیع نصنع ما تطلبان، ولا أن نعطی أختنا لرجل أغلف فإن ذلک عار علینا) 15 (بهذا نشبهکم إذا ما صرتم مثلنا لکی تختنوا کل ذکورکم) 24 (فارتضی جمیعهم واختتن کل من کان منهم ذکراً) 25 (فلما کان الیوم الثالث وقد بلغ منهم الوجع جداً، أخذ ابنا یعقوب شمعون ولاوی أخوا دینا، کل واحد منهما سیفه، ودخلا المدینة علی طمأنینة، وقتلا کل ذکر) 26 (وحمور، وشخیم ابنه، وأخذا دینا أختهما من بیت شخیم) 27 (وخرجا ودخل بنو یعقوب علی القتلی، ونهبوا المدینة التی فضحت فیها دینا أختهم) 28 (وأخذوا غنمهم، وبقرهم، وحمیرهم، وکل ما فی البیوت، وکل ما فی الحقل وسبوا صبیانهم، ونساءهم)».(19) بر هر صاحب بصیرتی آشکار است که خود این جملات مهمترین دلیل بر وجود تحریف در آنها میباشد و به هیچ وجه با شأن خاندان نبوت سازگاری ندارد؛ و نیز جنایات صورت گرفته از خاندان یعقوب به دور میباشد. در هر حال تشبیه شیعه در این عقیده، به یهودیانف در نهایت بی انصافی و کمال وقاحت صورت گرفته است.
نگاهی به نظرات اهل تسنن
با توجه به مطالبایکه ارائه شد، میتوان به چهار ایراد اساسی اشاره نمود:
1- این روایت با شجاعت حضرت علی (ع)، منافات دارد.
2- ائمه با خلفا مشکلی نداشتند، واین روایت برای توجیه دشمنی شیعیان با صحابه جعل شده است.
3- سند روایت اشکال دارد.
4- این روایت با غیرت و مردانگی حضرت علی (ع)، سازگاری ندارد. اما اینکه چرا اهل تسنن تا این حد اصرار دارند بر اثبات این امر، و به هر وسیلهای شده میخواهند ثابت کنند که حضرت علی (ع)، راضی به ازدواج دختر خود با خلیفه بوده است، دلیل پشت پرده خود را دارد و آن اینکه «اهل سنّت روی آن خیلی مانور میدهند تا در مسائل مربوط به شهادت حضرت زهرا علیها السّلام تشکیک کنند، چون حضرت علی (ع) نمیتواند دخترش را به قاتل همسرش بدهد، از اینجا نتیجه میگیرند که واقعه شهادت حضرت زهرا علیها السّلام محلّ اشکال است، »(20)
1
- شجاعت حضرت علی(ع)
علامه حلی در باب شجاعت حضرت علی (ع) چنین مینویسد: «همه مسلمانان اجماع دارند که علی (ع) بعد از پیامبر (ص) شجاعترین مردم بود، چنانکه فرشتگان از حملات آن حضرت (ع) به شگفت میآمدند. پیامبر (ص) قتل عمرو بن عبدود به دست آن حضرت را از عبادت جن و انس برتر خوانده است. جبرئیل ندا داد که: »لا سیف الّا ذوالفقار و لا فتی الّا علی. شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست. جمهور روایت کردهاند که هرگاه مشرکان علی را در جنگ میدیدند، با هم عهد میکردند که از خانواده یکدیگر کفایت کنند. (مرگ خود را حتمی میدیدند) (21) و فضل بن روزبهان سنی که در مقابل علامه حلی همواره موضع میگیرد و مطالب وی را نقد میکند، در مقابل این کلام علامه چنین میگوید: «شجاعت امیر المؤمنین چیزی نیست که کسی آن را انکار کند مگر کسی که آفتاب نیمروز و فروغ تابان خورشید را انکار میکند. آنگاه که قهرمانان باز میایستادند او پیش میرفت و چون فتنهها از هر سو یورش میآورد، او استوار میماند و پایداری میکرد. جمهور اهل سنت این دلاوری و شجاعت او را مسلّم میدانند و مورد نزاع کسی نیست که در اثبات آن دلیل اقامه شود.»(22) پس حرفی که در باب شجاعت حضرت علی (ع) زدهاند کاملاً در ست است، و مخالفی بر ان نداریم؛ اما مغالطهای در اینجا صورت داده است، تا بتواند مقصود شوم خود را به مقصد برساند، و آن این است که، بین معنای شجاعت و تهور خلط نموده است. او گمان کرده است که هر کس که شجاع هست باید در هر ماجرایی، چشمان خود را ببندد و بیباکانه وارد ماجرا بشود، ولی باید دانست که بین این دو صفت فاصله از زمین تا آسمان است. اگر به تعریف زیر دقت شود معنای حرف ما واضحتر خواهد شد: «و أما الشجاعة فطرف افراطها التهور الذی هو إلقاء النفس فی التهلکة، و التهجم فی الأمور المهلکة الغیر المحمودة، و طرف تفریطها، الجبن الذی هو القعود فی موضع القیام به ما یجب علی الشخص من الاحکام الشرعیة و العقلیة» (23) در این بیان شجاعت در وسط و تهور و جبن، دو طرف این صفت قرار گرفتهاند؛ و تهور چنین بیان شده است، «نفس را به هلاکت انداختن و وارد شدن در کارهای خطرناک و ناپسندی که قطعاً باعث هلاکت نفس میگردد» حال سوال ما از این آقای به اصطلاح دکتر این است، که با وجود خفقان ایجاد شده و جوی که علیه امیرالمومنین است، و تهدیداتی که از ناحیه خلیفه دوم صورت گرفته، آیا شما شجاعت را در رویارویی و نبرد، و نفس را به هلاکت انداختن میبینید؟ و یا اینکه این اقدام را تهور و هلاکت نفس می شمارید؟ پس ابتدا معنای شجاعت و تفاوت آن با تهور را یاد بگیرید و بعد به قضاوت کارهای بزرگترین حکیم عالم بپردازید. البته اگر به دنبال حقیقت هستید! مگر کلام خود حضرت را ندیدید که فرمودند: «پس من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار کشیدم در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که با دست تنها و بییار و یاور برخیزم و حقّ خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم؟ محیطی که جوانان پیر، و پیران در آن فرسوده، و مردان با ایمان تا واپسین دم زندگی به رنج و سختی گرفتار میشوند. عاقبت دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفت...(24)»
2
- رابطه ائمه(ع) با خلفا
سخن دیگری که در این باب گفته بودند این بود که شیعه چون میخواهد به صحابه توهین کند و بزرگانی از صحابه چون خلفاء را مورد لعن قرار دهد، با مشکلی روبرو بود و آن اینکه میدید کسانی همچون حضرت علی (ع) آنچنان روابط حسنهای با خلفاء داشتهاند که حتی با درخواست ازدواج آنها موافقت نمودهاند، لذا برای حل این مشکل دست به جعل روایات اینچنینی زدند. اما قائلین به این قول گویا سخنان و موضع گیریهای دیگر ائمه (ع) را در این زمینه ندیدهاند و فکر کردهاند که شیعه به خاطر نداشتن مدارک دیگری بر ادعای خویش مجبور به جعل حدیث شده است. در حالیکه این اهل تسنن هستند که متاسفانه داستانهایی مانند همین قصه را جعل نمودهاند تا خرابکاریهای دیگر، خلفاء را لایه پوشی کنند. در اینجا ما به چند نمونه کوتاه از اعتراضات حضرت علی (ع) به غصب مقام خلافت اشاره میکنیم تا مشتی باشد نمونه خروار. «سوگند به خدا دلم راه نمیداد و به خاطرم نمیگذشت که عرب پس از آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله خلافت را از اهل بیت و خاندان او بدیگری واگزارند، و نه آنکه آنان پس از آن بزرگوار (با همه سفارشها و آشکارا تعیین نمودن مرا برای خلافت در غدیر خمّ و سائر مواضع) آنرا از من باز دارند... و مرا برنج نیافکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر) که با او بیعت کنند، پس (با آن حال) دست خود نگاهداشتم (ایشان را به خود واگذاشتم) تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتدّ شدند و از اسلام برگشته میخواستند دین محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- را از بین ببرند، ترسیدم اگر بیاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد چنان ولایتی که کالای چند روزی است که آنچه از آن حاصل میشود از دست میرود» (25) «ای شگفتا آیا خلافت با مصاحبت و همراه بودن (با پیغمبر اکرم) میرسد (که عمر با ابو بکر گفت: تو در سختی و آسایش مصاحب و همراه رسول خدا بودی دستت را بده تا با تو بیعت کنم، هنگامیکه ابو بکر باو میگفت: دستت را بده تا بتو بیعت نمایم) و به سبب مصاحبت و خویشاوندی (با آن بزرگوار) نمیرسد» (26) «آگاه باش سوگند به خدا که پسر ابی قحافه (ابی بکر که اسم او در جاهلیّت عبد العزّی بود، حضرت رسول اکرم آنرا تغییر داده عبد اللّه نامید) خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آنکه میدانست من برای خلافت (از جهت کمالات علمی و عملی) مانند قطب وسط آسیا هستم (چنانکه دوران و گردش آسیا قائم به آن میخ آهنی وسط است و بدون آن خاصیّت آسیائی ندارد، همچنین خلافت بدست غیر من زیان دارد، مانند سنگی که در گوشهای افتاده در زیر دست و پای کفر و ضلالت لگد کوب شده) علوم و معارف از سر چشمه فیض من مانند سیل سرازیر میشود، هیچ پرواز کننده در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمیرسد» (27)
3
- سند روایت
در سند این دو روایت ما دو شخصیت راوی را میبینیم که، توسط اهل تسنن مورد طعن قرار گرفته و به واسطه این دو نفر سند این روایات را مخدوش میدانند و میگویند: «فإنها من طریق هشام بن سالم المجسم الذی زعم أن الله جسم له طول وعرض وعمق. ومن طریق زرارة الذی قال عنه جعفر الصادق لعن الله زرارة ... إن الله نکس قلب زرارة... » برای اینکه میزان تعصب و لجاجت این قوم آشکار گردد، مجبوریم قدری پیرامون شخصیت این دو راوی سخن بگوییم و ریشه سخن این معاندین را بررسی کنیم. هشام از راویان ثقه و مورد احترام شیعه میباشد که روایات فراوانی از وی رسیده و مورد احترام ائمه نیز بوده است. اما از بین تمام این روایات باز آنها به سراغ یک روایت رفته و آن را وسیلهای برای مقاصد خویش قرار دادهاند. ظاهراً مستمسک آنها روایتی میباشد که در زیر به آن اشاره میکنیم: «هِشَامٍ الْخَیَّاطِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَسْأَلُکَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ قَالَ سَلْ یَا جَبَلِیُّ عَمَّا ذَا تَسْأَلُنِی فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ زَعَمَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ صُورَةً وَ أَنَّ آدَمَ خُلِقَ عَلَی مِثَالِ الرَّبِّ فَیَصِفُ هَذَا وَ یَصِفُ هَذَا وَ أَوْمَأْتُ إِلَی جَانِبِی وَ شَعْرِ رَأْسِی وَ زَعَمَ یُونُسُ مَوْلَی آلِ یَقْطِینٍ وَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ أَنَّ اللَّهَ شَیْءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ وَ أَنَّ الْأَشْیَاءَ بَائِنَةٌ مِنْهُ وَ أَنَّهُ بَائِنٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ وَ زَعَمَا أَنَّ إِثْبَاتَ الشَّیْءِ أَنْ یُقَالَ جِسْمٌ فَهُوَ جِسْمٌ لَا کَالْأَجْسَامِ شَیْءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ ثَابِتٌ مَوْجُودٌ غَیْرُ مَفْقُودٍ وَ لَا مَعْدُومٍ خَارِجٌ عَنِ الْحَدَّیْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِیهِ فَبِأَیِّ الْقَوْلَیْنِ أَقُولُ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَرَادَ هَذَا الْإِثْبَاتَ وَ هَذَا شَبَّهَ رَبَّهُ تَعَالَی به مخلوقٍ تَعَالَی اللَّهُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ شِبْهٌ وَ لَا مِثْلٌ وَ لَا عِدْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ وَ لَا هُوَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِینَ لَا تَقُلْ به مثلِ مَا قَالَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ قُلْ به ما قَالَ مَوْلَی آلِ یَقْطِینٍ وَ صَاحِبْهُ قَالَ فَقُلْتُ یُعْطَی الزَّکَاةَ مَنْ خَالَفَ هِشَاماً فِی التَّوْحِیدِ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لا» (28) - عبد الملک بن هشام حناط گوید: از حضرت رضا (ع) پرسیدم قربانت گردم هشام بن سالم پندارش این بود که خداوند متعال دارای صورت است و آدم را به صورت خود آفریده است، و هشام بن حکم و یونس نیز عقیده دارند که پروردگار شیء است نه مانند اشیاء دیگر. آنها میگویند: اگر میگوئیم خداوند جسم است مقصود این است که مانند این جسمها نیست که ما مشاهده میکنیم، و اگر میگوئیم شیء است نه مانند اشیاء که ما مشاهده میکنیم، خداوند موجودیست ثابت که نیستی و عدم در آن راه ندارد، و از حد ابطال و تشبیه بیرون است. حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند متعال از تشبیه به مخلوقات منزه است، و برای او شبیه و نظیری نیست، و هرگز به صفات مخلوقات متصف نمیگردد، شما به این سخنان معتقد نگردید. راوی گوید: اگر با سخنان هشام در توحید کسی موافقت کند و اعتقاد او را داشته باشد میتوان به او زکات داد یا خیر؟.فرمود: نمیتوان داد. البته این روایت احتیاج به بررسی فراوان دارد، اما میتوان به جوابی که در دفاع از هشام بن حکم، که در این روایت از وی نیز یاد شده، اشاره نمود: «ممکن است بگوییم که امامان شیعه، اصل این فکر و عقیده را که به هشام نسبت داده شده مورد مذمّت و نقد قرار دادهاند، گرچه انتساب آن را به هشام قبول نداشتهاند. به این معنا بر فرض که هشام چنین حرفی را زده باشد، قطعاً باطل و مورد سرزنش است؛ زیرا به جهت اشاعه نظریه تجسیم، امام در جامعه احساس خطر کرده و درصدد آن است که به مردم بفهماند گرچه شما چنین چیزی را به هشام نسبت میدهید، هر کس که این حرف را بزند اشتباه کرده است. به همین جهت امام درصدد تأیید یا ردّ هشام نیست». (29) در هر حال مقصود ما اثبات این امر میباشد که انسانهای متعصب آنچه را که به نفع خود میباشد – هرچند شاذ و نادر باشد – گرفته و باقی را رها میکنند. اما درباره زراره بن اعین که از بزرگان شیعه و اصحاب اجماع میباشد، به متنی از منتهی الامال اکتفا میکنیم: «جلالت شأن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود، جمع شده بود در او جمیع خصال خیر از علم و فضل و فقاهت و دیانت و وثاقت، از حواریّین صادقین (ع) است و او همان است که یونس بن عمّار حدیثی از او نقل کرده برای حضرت صادق (ع) در باب ارث که او از حضرت باقر (ع) نقل کرده بود. حضرت صادق (ع) فرمود: آنچه را که زراره روایت کرده از ابو جعفر (ع)، پس جایز نیست که ما ردّ کنیم؛ و روایت شده که آن حضرت به فیض بن مختار فرمود که: هر وقت خواستی حدیث ما را پس اخذ کن از این شخص نشسته و اشاره فرمود به زراره؛ و نیز از آن حضرت مروی است که درباره زراره فرمود:لو لا زرارة لقلت انّ احادیث ابی ستذهب؛ و گذشت در» برید که «زراره» یکی از اوتاد زمین و اعلام دین است؛ و هم روایت است که وقتی حضرت صادق (ع) به او فرمود: ای زراره اسم تو در نامهای اهل بهشت بیالف است. گفت: بلی فدایت شوم، اسم من عبد ربّه است و لکن ملقّب شدم به زراره (30) حال چه شده است که چنین شخصیت عظیمی را ملعون امام صادق (ع) دانستهاند؟ کتاب رجال کشی، تنها کتاب رجالی میباشد که در بحث زراره، به شش روایت در مذمت زراره اشاره میکند که در، سه روایت زراره مورد لعن حضرت واقع شده است. اینکه چرا این روایات از حضرت صادر شده است، مورد بحث ما نیست، آنچه ما میخواهیم بگوییم این است که اگر غرض و مرضی در کار نباشد چرا احادیث مفصل دیگر که در کتب رجالی مختلف آمده است کنار گذاشته و فقط به این چند حدیث اکتفا کردهاند؟ از این جالبتر آنکه در رجال کشی، نزدیک به هفتاد روایت، در شأن زراره وارد شده است، که غیر از این شش حدیث، باقی احادیث به توصیف این راوی عظیم الشأن با تعبیرات عجیبی وارد شده است ولی چشمانی که به واسطه تعصب کور شدهاند، آن روایات را ندیده و به سه روایت که به نفع خود آنها بوده اکتفا کردهاند.
4
- غیرت مولا
کج فهمی دیگر این افراد از روایت «فرج غصبناه» باعث شده است که این افراد این روایت را دور از شأن و مقام حضرت علی (ع)، و یا هر انسان باغیرت دیگر بدانند. آنها گمان کردهاند منظور از ناوس غصب شده د راین روایت این است که نعوذ بالله کسی آمده است و به ناموس این خاندان تجاوز کرده است و مردان این قوم هیچگونه عکس العملی نسبت بدان نداشته بلکه راضی به این امر نیز بودهاند. در حالیکه این روایت فقط در صدد بیان این امر میباشد که این ازدواج – اگر صحت داشته باشد- در اثر زور و اجبار و تهدید صورت گرفته است و حضرت نیز به خاطر مصالح و شرائط خاص زمانی راضی به این امر شدهاند؛ نه اینکه این ازدواج صورت شرعی نداشته و فعل زنا صورت گرفته باشد تا بی غیرتی مردان آن قوم را در پی داشته باشد! اگر گفته شود آیا شرائطی هم هست که انسان راضی بشود ناموس خود را در اختیار دشمن خود قرار بدهد و در مقابل این امر مهم سکوت کند؟ خواهیم گفت: امری مهمتر از ایمان کفر که وجود ندارد، پس وقتی خداوند اجازه داده است که در برخی موارد انسان ایمان خویش را مخفی کرده و به کفر ظاهری اکتفا کند چرا جایز نباشد که به ازدواج صوری رضایت دهد در حالیکه قلباً بدان امر راضی نباشد؟ و باز کلام شیخ مفید را تکرا میکنیم که «قلنا إن الضرورة تشرع إظهار کلمة الکفر قال الله تعالی إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمان» 31)
سخن آخر
نتیجه کلام آنکه، اصل واقعه ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم دختر حضرت علی (ع) مشخص نیست و به صورت قاطع نمیتوان درباره آن سخن گفت؛ و اشکالات فراوانی به این داستان وارد میباشد. در صورت قبول هم باید دانست که این امر، یک امری بود که اهل بیت از سر ناچاری به آن راضی شدهاند و آن را در حکم یک ناموس غصب شده میدانند که از روی اضطرار به آن تن دادهاند؛ و اگر اهل تسنن نسبت به وقوع این امر اصرار داشته و بر روی آن مانور میدهند برای سرپوش گذاشتن بر کارهای خلفا و مقابله با عقاید شیعه میباشد.
پي نوشت ها :
1.(الطبقات الکبری، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 – 463)
2. (بررسی شبهه ازدواج ام کلثوم با عمر)
3. (همان)
4. (صاحب کتاب کامل الزیارات که تاریخ وفاتش 368 ه. ق است)
5. (کتاب النکاح، مکارم شیرازی ج 6، ص: 18)
6. (ازدواج ام کلثوم با عمر افسانه یا واقعیت)
7. (شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج 2)
8. (المسائل السرویة، ص 92)
9. (طبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 462_463)
10. (همان، ص 464)
11. (بررسی شبهه ازدواج ام کلثوم با عمر).
12. (الکافی، ج 5، ص 346/وسایل الشیعه، ج 20، ص 561/بحارالانوار، ج 42، ص 106)
13. (الکافی، همان/ وسایل الشیعه، همان/ بحارالانوار، ج 42، ص 94 / نوادر الاشعری، ص 129)
14. (اهل بیت) ع از خود دفاع میکنند، دکتر حسین موسوی
15. (الشیعة تعریف وأقوال ...ص 16)
16. (احادیث یحتج بها الشیعه، ص 244)
17. (اصول مذهب الشیعه، ص 281)
18. (رساله فی الرد علی الرافضه، ج 1، ص 33)
19. (اظهار الحق، ج 2، ص 320)
20. (کتاب النکاح، ج 6، ص 18)
21. (ترجمه دلائل الصدق، ج 2، ص 460)
22. (همان)
23. .(المقدمات مننصالنصوص، المتن، ص 372)
24. (احتجاج-ترجمه جعفری، ج 1، ص 417)
25. (نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 62)
26. (همان، خطبه 181)
27. (همان، خطبه شقشقیه)
28. (بحارالانوار، ج 3، ص 305)
29. (سلفی گری) وهابیت و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ص 262
30. (منتهی الآمال، ج 2، ص 1436)
31. (المسائل السرویة، شیخ مفید، ص 92)
منابع و ماخذ
1. بررسی شبهه ازدواج ام کلثوم با عمر، مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج).
2.جعفرسبحانی، گزیده راهنمای حقیقت، قم، 1378
3. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام، 1409 هجری قمری
4. احمد بن محمد بن عیسی اشعری، نوادرالاشعری، قم، انتشارات مدرسه امام مهدی (عج)، 1408 هجری قمری.
5.رضوانی، علی اصغر، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1387 شمسی.
6. شیخ مفید، المسائل السرویة، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413 هجری قمری.
7. شیخ کلینی، الکافی، چاپ دوم، تهران، ناشر اسلامیه، 1362 شمسی.
8.کتاب النکاح، مکارم شیرازی. بی جا، بی تا
9. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ اول، بیروت، نشر الامیره، 1429 هجری
10. ازدواج ام کلثوم با عمر افسانه یا واقعیت، بی جا، بی تا
11. موسوی حسین، اهل بیت (ع) از خود دفاع میکنند، مترجم جواد منتظری، انتشارات حقیقت، چاپ دوم، تابستان 1381.
12. شریف بن علی الراجحی، الشیعه و اقوال، مکتبه الشامله. بی جا، بی تا
13. عبد الرحمن محمد سعید دمشقیة، احادیث یحتج بها الشیعه، مکتبه الشامله. بی جا، بی تا
14. ناصر بن عبد الله بن علی القفاری، اصول مذهب الشیعه، مکتبه الشامله. بی جا، بی تا
15. محمد بن عبد الله، رساله فی الرد علی الرافضه، مکتبه الشامله. بی جا، بی تا
16. شیخ رحمت الله بن خلیل الرحمن الهندی، اظهار الحق، مکتبه الشامله. بی جا، بی تا
17. محمد سپهری، ترجه دلایل الصدق، چاپ اول، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1377 شمسی.
18. سید حیدر آملی، المقدمات مننصالنصوص، انتشارات توس، چاپ دوم، 1367 هجری شمسی.
19. شیخ طبرسی، احتجاج، ترجمه جعفری، چاپ اول، تهران، انتشارات اسلامیه، 1381 شمسی.
20. سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، چاپ پنجم، تهران، انتشارات فقیه، 1421 قمری.
21. شیخ عباس قمی، منتهی الامال، چاپ اول، قم، 1379 شمسی.
22. رضوانی، علی اصغر، سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات، چاپ پبجم، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1387 شمسی.