دراين مقاله، تعدادي از رباينده هاي اجسام به باور و روايت گذشتگان مورد بررسي قرار گرفته است
سنگ مغناطيسي (طبيعي)
داستان الکتريسيته از دو هزار و پانصد سال قبل در نزديکي ساحل غربي سرزميني که امروزه " ترکيه" نام دارد، شروع مي شود. در آن محل شهري بود که "مغناطيسيه " (1) نام داشت و مردم آن به زبان يوناني حرف مي زدند. سنگ هاي شهر مغناطيسيه قابليت جذب آهن داشتند. کلمه مغناطيس از اين شهر اخذ شده است.(2)
دمشقي در نخبه الدهر آورده: در "تدمير" (3) سرزمين "صنهاجيان"(4) در آن سنگ مغناطيس نيکو يافت مي شود به طوري که هر يک درهم سنگ مغناطيسي از آنجا مي تواند پاره آهني را به وزن دو درهم به بلندي قامت يک انسان يا بيشتر بالا بکشد.(5).
دمشقي راجع به سنگ مغناطيس نوشته است: کان هاي سنگ مغناطيسي در درياي "هند" و در کوهي در نزديک "قُلزم"(6) و نيز در "اندلس" (7) و سرزمين "خراسان" است. از ويژگي هاي آن اين است که چون در خون بز خوابانيده شود و يک شب در آن بماند، ربايش آن بيشتر مي شود. چون با سير کوفته اندود شود (بوي سير ببيند) ربايش آن از بين مي رود. نکوترين سنگ مغناطيس نوع آميخته به رنگ سرخ آن است که همان آهن است. بهترين مغناطيس از جهت ربايش آن است که نيم مثقال از آن يک مثقال آهن را به سوي خود بکشاند و بالا آورد. از خواص مغناطيسي آن که چون در لانه مورچگان گذارده شود از آن مي گريزند...(8).
کهربا
معرب (عربي شده) کاه رباي فارسي [است] و به يوناني "ديامنيطس" و به سرياني "حمرما" و به رومي "هيخيرس "... گويند. صمغ درختي است که از بلاد "اروس" و "بلغار" و " مغرب" و غير آن آورند و درخت آن عظيم [است] ... آن دو قسم مي باشد: " رومي " و " نبطي"، رومي آن بهتر است و صلب (سفت) و شفاف براي طلايي رنگ دير گداز [است] و چون به دست بمالند که گرم گردد و از آن بوي "آب ليمو" آيد و خرده کاه را بربايد و پنبه و ابريشم را نيز چون بدان گرمي رسانند [بربايد](9).
سندروس
از ديگر رباينده ها "سندروس" است. سندروس صمغ زردي است که از درختي مخصوص در آفريقا جاري مي شود آن را از هند مي آورند و بعضي گفته اند که: صمغ "ساج" است و آن چون کهربا، کاه را کشد ليکن از کهربا در عمل جذب سست تر است و در طب به کار برند. فرق ميان سندروس و کهربا اين است که کاه ربا را چون در آتش نهند از آن بوي، "مصطکي" آيد و از سندروس بوي به غايت ناخوش آيد.(10)
درياي مغرب
"مطهر بن طاهر مقدسي " متوفاي 507 هجري در کتاب "البدء و التاريخ" در ضمن بيان برخي شگفتي ها و عجايب آورده است: از جمله شگفتي ها و عجايب يکي "درياي مغرب"(11) است که در آن کشتيراني نمي شود. زيرا در آنجا کوه هايي از سنگ مغناطيسي وجود دارد که هرگاه کشتي ها بدان داخل شوند ميخ هاي کشتي جذب شده و مي شکنند.(12)
سنگ طلا ربا
ارسطو(13) در مورد سنگ هاي متفاوتي بحث مي کند که چون سنگ مغناطيسي که آهن را جذب مي کند، آنها نيز اجسام ديگر را جذب کرده و مي ربايند به مواردي که از نظر خواهد گذشت توجه نماييد:
سنگ الماس، مغناطيس طلا است چون اين سنگ به طلا نزديک شود بدان مي پيوندد و آن را بر مي گيرد.(14)
جيوه ربا
طلا خود مغناطيس جيوه است که هر جا با آن برخورد کند آن را به سوي خود مي کشد و با آن آميخته مي شود.(15)
طلاربايي جيوه (ترکيبي)
همچنين اگر سونِش (براده) طلا، سرب، مس، آهن و قصدير (16) با هم آميخته و درهم شود، آن گاه جيوه بر آن ريخته گردد، جيوه تنها سونش و براده هاي طلا را به سوي خود مي کشد و با آنها مي آميزد.(17).
نقره ربا
سنگ "نقره" را ارسطو مغناطيس نقره ناميده است و آن سنگي سفيد و مايل به سرخ است که چون با دست بر آن بکوبند همانند قصدير صدا مي دهد و ليکن از اين سنگ هيچ در قصدير نمي باشد همچنان که قصدير نيز در اين سنگ يافت نمي شود. سنگ نقره از پنج ذراعي (18)، نقره را به خود مي کشاند اگر چه محکم بسته شده باشد.(19)
مس ربا
ارسطو سنگ صفر (زرد) را مغناطيس مس زرد و سرخ خوانده است. سنگ زرد، سنگي است که به زردي و تيرگي و کم رنگي مي زند و چون مس بدان نزديک گردد آن را به خود مي کشد.(20)
سرب ربا
سنگ سرب (رصاص) را ارسطو مغناطيس سرب نام نهاده است و آن سنگي بسيار زشت و بد بوي است که چون از دانه اي چند يک ششم درهم بر، ده درم سرب ريخته شود آن را به صورت نقره مي بندد به گونه اي که مي توان آن را در قالب ريخت و بر روي آن نقش ضرب نمود يا چکش کاري کرد. اين بود سخن ارسطو وليکن هر دانا و هوشمندي داند و گويد که مقصود تغيير رنگ يافتن سرب از تيرکي و سياهي، به وسيله سنگ سرب است که اين "ابّار" خوانده مي شود. هر پاره از آن سنگ سرب مي تواند سيصد و بيست جز سرب را رنگ کند و خدا داناتر است.(21)
گوشت ربا
گونه اي ديگر از سنگ هاي مغناطيسي، مغناطيس گوشت است. ارسطو گويد: اين سنگ در دريا به دو گونه جانوري و کاني يافت مي شود. جانوري آن به خرگوش دريا (ارنب البحر) (22) شناخته مي شود و آن سنگي است که چون بر جايي بي مو از تن جانوري افکنده شود به گوشت آن مي چسبد و ديگر کنده نمي شود مگر آن که گوشت آن را با خود بکند و ليکن از جاي آن خون بيرون نمي آيد. گونه دوم چون به گوشت جانور درنده يا مرده بچسبد آن را مي کند.(23)
استخوان ربا
ديگر سنگ استخوان ربا است. ارسطو گويد: آن سنگي زرد و زبر است و از "بلخ"(24) به ساير شهرها برده مي شود چون اين سنگ به استخوان نزديک گردد آن را مي ربايد.(25)
مو ربا
ديگر سنگ موي ربا است. ارسطو گويد: چون انسان بر اين سنگ بسيار بنگرد گمان مي کند توده اي موي است وليکن چون بدان دست زند مي فهمد که سنگ است. اين سنگ جسمي لرزان دارد و سبک تر از آن در همه سنگ ها يافت نمي شود و چون با بدن جانوران برخورد کند موي آنها را همچون "نوره"(26) مي برد و اگر مويي بر روي زمين افتاده شده باشد آن را فرا مي چيند.(27)
ناخن ربا
ديگر سنگ ناخن ربا است. ارسطو گويد: سنگي است به رنگ تيره و نرم که چون بر ناخن بگذرد آن را مي کند يا چون بر تراشه اي ناخن بگذارد آن را فرا مي چسبد آهن براي اين سنگ با همه نرمي که دارد کارگر نمي باشد. و با الماس هم شکسته نمي شود. چون خون زن حائض بر آن ريخته شود، ريز و شکسته مي گردد.(28)
پشم ربا
ديگر سنگ پشم ربا است. ارسطو گويد: سنگي گرد و سبز رنگ است که رگه هايي زرد دارد و از جزيره هاي درياي چين آورده مي شود. جسمي سبک دارد و چون به پشم نزديک شود بدان مي چسبد و حتي در ميان آن فرو مي رود.(29)
پنبه ربا
ديگر سنگ پنبه ربا است. ارسطو گويد: سنگي است که بر کناره هاي دريا از نمک درست مي شود و رنگ آن سفيد است. چون پنبه به آن برخورد کند اگر چه به صورت "کتان" بافته شده باشد بدان مي چسبد.(30)
آب ربا
ديگر سنگ آب ربا است. ارسطو گويد: سنگي سفيد است که چون بر ناف بيمار "مستسقي" (31) بسته شود و يک شب بماند آنگاه در روز تا جلوي اشعه خورشيد قرار گيرد قطره قطره از آن آب، روان مي گردد تا هيچ از آن باقي نماند. سپس بار ديگر به حال خود بر مي گردد و سفت مي شود و اين کار چندين بار تکرار مي شود تا مستسقي بهبود بيابد.(32)
زيتون ربا
ديگر سنگ زيتون است. ارسطو گويد: سنگي سرخ مايل به کبود است که چون به زيتون نزديک شود به سوي آن روان مي گردد تا در آن افتد. اين سنگ از "سُفاله" (33) زنگ آورده مي شود. چون زيتوني بر روي جامعه اي بيفتد آنگاه اين سنگ را از روي لکه آن بگذرانند هيچ نشاني از زيتون بر جامعه نمي گذارد.(34)
سرکه ربا
ديگر مغناطيس سرکه است که سنگي سفيد است و "کزک" خوانده مي شود. اگر در جايي که پر از ظرف هاي سرکه است گذارده شود سرکه به سوي آن روان مي گردد تا آن را فرا گيرد و تا زماني که اين سنگ در ميان سرکه مي باشد سرکه بدون هيچ گرمي يا آتشي مي جوشد.(35)
عقرب ربا
ديگر مغناطيس "کژدم " است و آن گياهي است همچون "خردل" که شکوفه بر مي آورد. اين گياه بيشتر در سرزمين "سواد" روبه روي " دمشق" مي رويد. چون اين گياه به سوراخ کژدم نزديک شود، کژدم از سوراخ خود بيرون مي آيد و با نوک دم و دو شاخ خود بدان گياه مي آويزد اگر آن گياه در دست انسان باشد و عقرب نيز در حال گريز باشد برمي گردد و با دم خود بدان گياه مي آويزد و از بسياري لذت و خوش آيندي، فرو مانده و سست مي گردد.(36)
مغناطيس جانور
ديگر از مغاطيس ها، مغناطيس جانوري است و آن گونه اي "مار" در دره ي سرنديب "(37) است که چون انسان يا جانوري بدان بنگرد با جذابيتي روحاني به سوي آن کشيده مي شود تا بدان نزديک گردد. اگر آن مار گرسنه باشد او را مي خورد يا زهرآگين و هلاک مي سازد. اين جذابيت ناشي از مردمک ديده اين جانور است، خدا داناتر است.(38)
پي نوشت ها :
1- مغنيسيه (Magnesie)
2- ر.ک: آسيموف، ايزاک، الکتريسته. عربعلي شروه، ج 3، 1370 شمسي، ص 10.
3- يکي از نواحي اندلس (اسپانيا) و در مشرق قرطبه.
4- قومي است به ديار مغرب از اولاد صنهاجه حميري.
5- الانصار الدمشقي، شمس الدين محمد بن ابي طالب (م. 727 هـ) نخبه الدهر في عجايب البر و البحر، اساطير، تهران، 1382 ش، چاپ اول، ش 384.
6- نام شهري ميان مصر و مکه نزديک کوه طور
7- محدوده اسپانيا را گويند.
8- نخبه الدهر، ص 108.
9- عقيلي خراساني، سيد محمد حسين (قرن 12)، مخزن الادويه، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، چاپ دوم 371، ص769.
10- ر.ک: دهخدا (مدخل سندروس).
11- درياي مديترانه يا همان درياي روم.
12- ابن طاهر المقدسي، مطهر (م. 507 هـ)، البدء والتاريخ، بورسعيد، مکتبه الثقافه الدينيه، ج4، ص 94.
13- حکيم مشهور يوناني ملقب به معلم اول.
14 و 15- نخبه الدهر صص 108- 109.
16- جسمي معدني است که با آن دو فلز را لحيم کنند.
17- نخبه الدهر ص 109.
18- فاصله اي به اندازه آرنج تا نوک انگشت.
19و 20و 21- نخبه الدهر، ص 109.
22- حيواني است صدفي شکل مايل به سرخي و مابين اجزا او چيزي سبز مانند برگ اشنان و سر او در صلابت مثل سنگ و آن سم قتال و درنهايت حرارت و احراق است.
23- نخبه الدهر، ص 109.
24- نام شهري در افغانستان امروزي.
25- نخبه الدهر، ص 110.
26- چيزي که موهاي زائد را از بين ببرد.
27، 28، 29و 30 - نخبه الدهر، صص 110- 111.
31- بيماري که شخص پيوسته احساس تشنگي کند.
32- نخبه الدهر، ص 110.
33- نام شهري در زنگبار (حبشه).
34، 35، 36- نخبه الدهر، صص 109- 111.
37- جزيره اي بزرگ در هند.
38- نخبه الدهر ، ص 112.
منبع: ماهنامه دانشمند شماره 575