زندگی

در عصري که قرآن (و کتب ساير مذاهب) به عنوان جاودانه و کامل ترين معجزه آخرين پيامر خدا، انسانها را به تفکر، تعقل، کسب دانش و عمل فرا مي خواند، بازار طلسم و جادو، طالع و فال و انواع متجددانه آن (!؟...) نه تنها در ميان عموم مردم رونق گرفته بلکه متأسفانه در ميان افراد به اصطلاح تحصيلکرده و دانشگاهي نيز رخنه نموده است! چرا؟
سه‌شنبه، 8 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگی

زندگی
زندگی


 





 

 

به خود آييم
 

در عصري که قرآن (و کتب ساير مذاهب) به عنوان جاودانه و کامل ترين معجزه آخرين پيامر خدا، انسانها را به تفکر، تعقل، کسب دانش و عمل فرا مي خواند، بازار طلسم و جادو، طالع و فال و انواع متجددانه آن (!؟...) نه تنها در ميان عموم مردم رونق گرفته بلکه متأسفانه در ميان افراد به اصطلاح تحصيلکرده و دانشگاهي نيز رخنه نموده است! چرا؟
پاسخ آن بسيار ساده ولي دردناک است. زيرا آگاه و بينش، مسئوليت مي آورد و پذيرش مسئوليت براي انسانهاي راحت طلب و خودخواه سخت و دشوار است. براي خانمي که اخيراً همسرش نسبت به او سرد شده است، اين فکر آسان تر است که او دعايي شده و با صرف هزينه اي و گرفتن ورد و جادو، اميدوار به رفع طلسم و جادو شود، تا اينکه بينديشد (و عمل نمايد) که شايد علت اين مسئله ساعتها پشت تلفن نشستن يا عدم انجام وظايف محوله، يا عدم جلوگيري از پرخوري و عدم رعايت اصول همسرداري باشد(خانمي که در منزل نامرتب و غير آراسته است و در زمان خروج از منزل سنگ تمام مي گذارد، بايد چه انتظاري داشته باشد و همينطور بالعکس همسر ايشان)؛
يا بجاي اينکه مشقت درس خواندن و تحصيلات و رعايت رژيم غذايي را بکشيم و تفکر و توقع عاقلانه و واقع بينانه داشته باشيم و افکار و رفتار خود را اصلاح کنيم (و دهها مؤلفه ديگر) تا همسري مناسب نصيب مان شود، کمي پول خرج کرده و به کمک جادوگري مقدار موي خر، نمک و قطعه سنگي را با هم مخلوط کرده و با خواندن چند بار وردي آن را بدهيم به کرّه خري بخورد و يا ته چاهي بيندازيم تا طلسم مان شکسته شود و همسر رويايي مان با پاي خودش به دام ما گرفتار شود (نصيب اين چنين فردي شدن واقعاً در دام افتادن است!)
از اين نمونه افکار و باورها با اشکال و آب و رنگ هاي عجيب و غريب زياد وجود دارد. اگر چنين افکاري صادق مي بود، ديگر تفکر، سعي و عمل، پاداش و جزا، لذت، محبت، عشق و در يک کلام هستي معني نمي داشت!.

 

اي آنکه تو طالب خدايي، به خود آ
از خود بطلب، کز تو جدا نيست خدا

اول به خود آ، چون به خود آيي، به خدا
کاقرار نمايي به خدايي خدا

سيداصغر ساداتيان
 

زندگي
 

زندگي خانه ايست با دو پنجره يکي از اين پنجره ها رو به دريا و زيبايي ها
باز مي شود و پنجره ديگر رو به کوير خشک و سوزان و بي آب و علف
اگر از پنجره اول به بيرون نگاه کني خود را سوار بر کشتي مي بيني
که به سوي مقصد در حرکت است و اگر از پنجره ديگر به تماشا بنشيني
خواهي ديد که سوار بر شتري هستي و در بياباني بي آب و علف سرگردان
بي آنکه به مقصد برسي، پس زندگي را از آن پنجره اي ببين که آن را به تو
زيباتر نشان مي دهد. زندگي کن و افسار آن را در دست بگير تا زندگي بر تو چيره نشود.
ثريا تقي زاده

زندگي
 

* ما امروزه خانه هاي بزرگتر اما خانواده هاي کوچکتر داريم؛
* راحتي بيشتر، اما زمان کمتر؛
* مدارک تحصيلي بالاتر، اما درک عمومي پايين تر!
* آگاهي بيشتر، اما قدرت تشخيص کمتر داريم؛
* بدون ملاحظه ايام را مي گذرانيم؛ خيلي کم مي خنديم؛ خيلي تند رانندگي مي کنيم؛ خيلي زود عصباني مي شويم؛
* تا دير وقت بيدار مي مانيم؛ خيلي خسته از خواب بر مي خيزيم؛
* خيلي کم مطالعه مي کنيم؛ اغلب اوقات تلويزيون نگاه مي کنيم؛
* چندين برابر مايملک داريم، اما ارزشهايمان کمتر شده است؛
* خيلي زود صحبت مي کنيم؛ به اندازه کافي دوست نداريم و خيلي زود دروغ مي گوييم؛
* زندگي ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگي کردن را؛
* تنها به زندگي سالهاي عمر را افزوده ايم و نه زندگي را به سالهاي عمرمان؛
* ما ساختمانهاي بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر؛
* بزرگراه هاي پهن تر اما ديدگاه هاي باريک تر؛
* بيشتر خرج مي کنيم اما کمتر داريم؛ بيشتر مي خريم اما کمتر لذت مي بريم؛
* ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم براي ملاقات عزيزي از يک سوي خيابان به آن سو برويم؛
* فضاي بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضاي درون را؛
* ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را؛
* بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم؛
* بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم؛
* بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم؛
* عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن؛
* هميشه از «آنچه هست» مي گريزيم و به دامن «آنچه بايد باشد» پناه مي بريم؛
* در آمدهاي بالاتري داريم، اما اصول اخلاقي پايين تر.
پس:
* در جستجوي دانش باشيم؛ بخوانيم و از زيباييهاي طبيعت لذت ببريم؛
* زمان بيشتري را با خانواده و دوستانمان بگذرانيم؛
* غذاي مورد علاقه مان را بخوريم و جاهايي را که دوست داريم ببينيم.
* زندگي فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره اي از لحظه هاي لذتبخش است.
* از جام کريستال خود استفاده کنيم؛ بهترين لباسهامون و چيزهاي با ارزش ديگر را براي روز مبادا نگه نداريم. و هر لحظه که دوست داريم از آن ها استفاده کنيم.
* عباراتي مانند "يکي از اين روزها" و "روزي" را از فرهنگ لغت خود خارج کنيم.
* بياييد نامه اي را که قصد داشتيم " يکي از اين روزها " بنويسيم، همين امروز بنويسيم.
* بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم؛
* هيچ کاري را که مي توانيد به خنده و شادي شما بيفزايد به تأخير نياندازيد.
* روزي نشه که بگيم: وقتي که بود نمي ديدم، وقتي مي خوند نمي شنيدم... وقتي ديدم که نبود.. وقتي شنيدم که نخوند..
* هر روز، هر ساعت و هر دقيقه ارزشمند است و شما نمي دانيد که شايد آن مي تواند آخرين لحظه باشد.
* بعضي وقت ها چقدر زدن حرف هايي که خودت نتونستي بهشون عمل کني آسون مي شه....!
«؟»

گلچيني از باغ معرفت
 

* بکوش براي دنياي خود طوري که گويي هميشه زنده خواهي ماند و بکوش براي آخرت خود به طوري که گويي فردا خواهي مرد.
«حضرت علي (ع)»
* «زندگي» هديه خداوند به شماست و «شيوه زندگي شما» هديه شما به خداوند.
«لئوبوسکاليا»
* زندگي آنقدر دلاويز است که خاطرات تلخ و شيرين آنها مطلوب و خواستني است.
«حضرت علي (ع)»
* براي زندگي فکر کنيد، اما غصه نخوريد.
«ديل کارنگي»
* کسي که بر ترس غلبه نکرده باشد اولين درس زندگي را نياموخته است.
«امرسون»
* اگر زندگي را آسان بگيري، عمرت به خوشي خواهد گذشت.
«عزيز نسين»
* بار زندگي، بار مقدسي است. به آن بنگر، آنرا با شکوه حمل کن، با غم و رنج از جا در مرو، پيوسته به پيش برو تا به هدف برسي.
«فرانس آن کمپيل»
* چنان انسان باش و چنان زندگي کن که هر کس انساني چون تو باشد و همچون تو زندگي کند، اين زمين به بهشت خدا ماند.
«فيليپس بروکز»
* زندگي حتي با عشق گمشده نيز شيرين تر از زندگي بي عشق است.
«تاگور»
*زندگي همان اتفاقي است که خودت موجبش مي شوي.
«نقاش کرماني»
* ما چقدر دير متوجه مي شويم که زندگاني همان دقايق و ساعاتي است که با کمال شتاب انتظار گذشتن آن را داريم.
«ديل کارنگي»
* اغلب مردم نمي دانند در زندگي چه مي خواهند. ولي بدتر از آن اين است که بسياري مي دانند چه مي خواهند ولي هيچ کوشش و تلاشي براي بدست آوردن آن نمي کنند.
«آنتوني رابينز»
* تمام زندگي شبيه بومرنگ است، چيزي را مي گيريم که خود داده ايم.
«ويليام تکري»
* زندگي بدون هدف، چرخ زندگي را به دست قضا و قدر سپردن است.
«سه تک»
* خدايا، آرامشي به من عطا کن، تا بپذيرم آنچه را نمي توانم تغيير دهم؛ شجاعتي به من بده تا چيزهايي را که مي توانم، تغيير دهم و عقلي که تفاوت ميان توانايي و ناتواني را تشخيص دهم.
* از زندگي بيم نداشته باشيد، زيرا از راه مشقت و بردباريست که به زندگي علاقه پيدا مي کنيم.
«داستايوفسکي»
* زندگي براي مردم حساس، غم انگيز و براي اشخاص فکور، خنده دار است.
«معماي زندگي»
* اگر زندگي با تو سر ناسازگاري دارد، تو با او سازش کن.
«اسپارت»
* يک روز زندگي به روشن بيني، بهتر از صد سال عمر در تاريکي است.
«بودا»
* زندگي بدون کار، مردن پيش از وقت است.
«گوته»
* انتخاب اينکه چگونه و کجا خواهيد مرد، با شما نيست. شما فقط مي توانيد تصميم بگيريد که چگونه مي خواهيد زندگي کنيد.
«جين بائز»
* اين سالها نيستند که زندگي را مي سازند، بلکه لحظاتند.
«رز کندي»
«زندگي مانند کودکي است که اگر مي خواهيد به خواب نرود، پيوسته بايد او را سرگرم کنيد.
«ولتر»
* زندگي نه براي پيدا کردن خود بلکه براي ساختن خود است.
«برنارد شاو»
* هر کس به اندازه حس تشخيص و وسعت محيط و روشنايي فکر خود، معماي زندگي را حل کرده است.
«کاشاني»
*هنگامي که خزان زندگي من فرا رسيد، مي خواهم مثل درختان باروري باشم که با يک تکان ميوه هاي لذيذ چون باران از آن مي ريزد.
«بتهوون»
* سراسر زندگي انسان بر روي زمين، در همين خلاصه مي شود: يافتن بخش ديگر. مهم نيست که وانمود مي کند در جست وجوي حکمت است يا پول و قدرت، اگر نتواند بخش ديگر خودش را بيابد، هر آنچه به دست آورد ناقص خواهد بود.
«پائولو کوئيلو»
* همه آنچه درباره زندگي آموخته ام در يک کلمه خلاصه مي شود: مي گذرد!
«رابرت فراست»
* هر وقت مي شنوم کسي با افسوس مي گويد: زندگي سخت است، دلم مي خواهد از او بپرسم: در مقايسه با چي؟
«سيدني جي. هاريس»
* ماموريت شما در زندگي، بي مشکل زيستن نيست، بلکه با انگيزه زيستن است.
«اندره ميتوس»
* زندگي،با مرگ از بين نمي رود؛ زندگي دقيقه به دقيقه، روز به روز با هزارها طريق غفلت و بي توجهي از بين مي رود.
«وينسنت بنت»
* زندگي نمي خواهد که ما بهترين باشيم. زندگي مي خواهد که بيشترين تلاش را انجام دهيم.
«ج. ب جونيور»
* يک روز زندگي روشن است و روز ديگر تاريک؛ از روزهاي روشن آنقدر نور بگيريم که در روزهاي تاريک روشن باشيم.
«حجازي»
* زندگي کوشش است. آن لحظه که دست از کار و کوشش برداشتيم، مرگ آغاز مي شود.
«حجازي»
* اگر هيچ مانعي بر سر راه انسانها نبود تا بر آن فايق آيند، تجربيات زندگي شکوه و معنا و لذت پاداش گونه خود را از دست مي داد.
«هلن کلر»
* ما وقايع را آن گونه که هستند نمي بينيم، بلکه آن طور که خود مي خواهيم، مي بينيم.
«انائيس نين»
* خوب زيستن هنر است و هنرمند کسي است که با سختي و مشکلات زندگي خوب و خوش باشد.
«س»
* هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک غزال شروع به دويدن مي کند و مي داند سرعتش بايد از يک شير بيشتر باشد تا کشته نشود. هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک شير شروع به دويدن مي کند و مي داند که بايد سريع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگي نميرد. مهم نيست غزال هستي يا شير، با طلوع خورشيد دويدن را آغاز کن.
«آنتوني رابينز»
* نتيجه اي که هميشه عايد شما مي شود، محصولي است از آنچه که در زندگي روزمره براي خود انتخاب مي کنيد. مطمئناً داراي اين ظرفيت هستيد که به طور سالم روش درستي را براي رسيدن به اهداف خود انتخاب کنيد. مشروط بر آنکه برخورد خود را با مشکلات به صورت زنده و خلاق در آوريد. از طريق بهبود طرز تفکر و انتظارات خود و ريسک بدون ترس و گردش، تغييري در زندگي شما به وجود خواهد آمد. مادامي که در اين کره خاکي زندگي مي کنيد، کاملاً زنده باشيد.
* يپري وجود ندارد. سلولهايي که در آنها زندگي وجود دارد پيش مي روند و پيش مي روند. اين ما آدمها هستيم که از رشد سلولهاي خودمان عقب مي افتيم! پيري وجود ندارد تا وقتي که آخرين سلول ما به حيات خود ادامه مي دهد!
«ليدا گيليانه»
* زندگي مي گذرد، حتي اگر به خواسته ي ما زير پايمان عبور نکند. اما مسير حرکت را ما معلوم مي کنيم. اگر سنگلاخ ترين مسيرها باشد، مي توانيم به مناظر اطراف نگاه کنيم؛ از روي سنگي بپريم، با عابران ديگر همراه و هم صحبت شويم؛ گاهي به استراحت بپردازيم؛ کمي از جاده خارج شويم وحتي کمي هم شيطنت کنيم. در هر صورت، بايد تلاش کنيم جاده زندگي را با اراده خود طي طريق کنيم.
«حميدرضا ساداتيان»
* زندگي خانه ايست با دو پنجره: يکي از اين پنجره ها رو به دريا و زيبايي ها باز مي شود و پنجره ديگر رو به کوير خشک و سوزان و بي آب و علف نااميدي. اگر از پنجره اول به بيرون نگاه کني خود را سوار بر کشتي مي بيني که به سوي مقصد در حرکت است و اگر از پنجره ديگر به تماشا بنشيني، خواهي ديد که سوار بر شتري هستي و در بياباني بي آب و علف سرگردان، بي آنکه به مقصد برسي. پس زندگي را از آن پنجره اي ببين که آن را به تو زيباتر نشان مي دهد. زندگي کن و افسار آن را در دست بگير تا زندگي بر تو چيره نشود.
«ثريا تقي زاده»
* زندگي تلاش است و آرزو. مأموريت زندگي آن است که در تلاش و تکاپوي کمال، يعني شناخت و عرفان به نفس، بگذرد. به خاطر وجود ضعفهاي طبيعي و بشري، از آرمان نبايد دست برداشت و يا هدف را چيزي کمتر قرار داد. افراد بزرگ با آگاهي همواره به نقاط ضعف خود، توجه دارند و هر لحظه از درونشان اين نجواي آرام و استغاثه به جانب حقيقت بلند است که آرزو مي کنند توانايي يابند تا ضعف ها و ناتواني هاي خود را بر طرف سازند.
«مهاتما گاندي»

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* آن کس که جرأت مبارزه در زندگي را ندارد، بالاجبار طناب دار را به گردن مي اندازد.
«مثل چيني»
* زندگي بدون عشق، همچون سال بدون بهار است.
«مثل سوئدي»
* بخور براي زندگي کردن، نه زندگي کن براي خوردن.
«مثل آمريکايي»
***
زندگي يعني لمس يک لاله بدون هوس کندن آن؛
بخشش آب به تشنه، بدون هوس بستن آن؛
قسمت نان و شراب؛
زندگي يعني عشق، لذت ديدن يک آهوي خسته،
بدون هوس کشتن آن.
«فرزان انگار»
***
زندگي رسم خوشايندي است.
پرشي دارد اندازه عشق،
زندگي حس غريبي است که يک مرغ مهاجر دارد.
زندگي شستن يک بشقاب است.
زندگي، يافتن سکه دهشاهي در جوي خيابان است.
«سهراب سپهري»
***
زندگي زيباست، اي زيبا پسند
زنده انديشان به زيبايي رسند

 

آنقدر زيباست اين بي بازگشت
کز برايش مي توان از جان گذشت
***
هنگام سپيده دم خروس سحري
داني که چرا همي کند نوحه گري

يعني که نمودند در آيينه صبح
کز عمر شبي گذشت و تو بي خبري

«عطار»
***
زندگي يک هنر است و شما هنرمند آن.
Life is an art and you are the artist.
هيچ کس نگفته که زندگي کار ساده اي است، گاهي بسيار غير عادلانه به نظر مي رسد. اما زندگي با تمام فراز و نشيب هايش ما را بهتر و نيرومندتر مي سازد. ولي با اين وجود، ما در همان موقع اين را تشخيص نمي دهيم.
No one ever said life would be easy and it seems so unfair sometimes, yet life's ups and downs make us better and stronger, even though we may not realize it at the moment.
***
مردم به يک دليل، براي يک فصل، يا براي يک عمر وارد زندگي ما مي شوند. وقتي ما متوجه بشويم که براي کدام منظور آمده اند، دقيقاً خواهيم دانست که چه کار بايد بکنيم.
People come in to your life for a reason, a season, or a life time. When you figure out which it is , you'll know exactly what to do.
"Michelle Ventor
 

جاودانه ها
 

کنفوسيوس، پدر فلسفه چين، در خانواده اي اشرافي به دنيا آمد. در سنين کودکي يتيم شد و جواني اش را در فقر گذراند اما به تحصيلاتش ادامه داد و دانشمندي برجسته شد. کنفوسيوس در گمنامي به سال 479 پيش از ميلاد در گذشت اما بعدها هر دانشجويي که براي اخذ پستهاي دولتي انتخاب مي شد مي بايست سخنان او را فرا مي گرفت.
تأثيرات سخنان و پندهاي کنفوسيوس که برگرفته از آموخته هاي زندگي سخت و کسب دانش زياد بود، نه تنها در چين بلکه در تمام جهان سايه گستر شد. کنفوسيوس در زمان زندگي خود در چين، عمر خود را به اصلاح و تربيت فرزندان سايرين گذراند.

با هم بينديشيم
 

روزي نادر شاه با سيد هاشم خارکن که از علما بنام بود در نجف ملاقات کرد. نادر خطاب به سيد هاشم گفت: شما واقعاً همت کرده ايد که از دنيا گذشته ايد!
سيد هاشم با همان وقار و آرامش روحاني مخصوص به خود گفت: بر عکس، شما همت کرده ايد که از آخرت گذشته ايد!
اينشتين زندگي ساده اي داشت و در مورد لباسهايي که مي پوشيد بسيار بي اعتنا بود روزي يکي از دوستانش از او پرسيد: چرا لباس نو نمي پوشيد؟
اينشتين خنده اي کرد و به او جواب داد: آخر اينجا همه من را مي شناسند و مي دانند که من چه کسي هستم. چه احتياجي به لباس نو دارم؟
تصادفاً همان شخص چند ماه بعد اينشتين را در شهر ديگري ديد و باز هم همان پالتو کهنه را بر تن او مشاهده کرد. از او پرسيد؛ استاد عزيز چرا باز هم اين پالتوي کهنه را پوشيده ايد؟ اينشتين لبخندي زد و جواب داد: دوست عزيز چه احتياجي هست؟ اينجا که کسي من را نمي شناسد!
***
در دره کاديشا، آن جا که رود خروشاني جاري است، دو جويبار کوچک به هم رسيدند. يکي از آنها گفت: «دوست من، از چه راهي آمدي و راهت چه طور بود؟»
ديگري پاسخ داد: «راهم ناهموار بود. چرخ آسياب شکسته بود و زارعي که اغلب مسير مرا به سمت گياهان هدايت مي کرد، مرده. مجبور شدم با گل و لاي و لجن در آفتاب مبارزه کنم. اما راه تو چه طور بود، برادر؟»
جويبار دوم پاسخ داد: «راه من متفاوت بود. در ميان گل هاي معطر و بيدهاي مجنون از تپه فرود آمدم؛ زنها و مردها با جام هاي سيمين از آب من نوشيدند، و بچه هاي کوچک کنار من نشستند و با پاهايشان با من بازي کردند، در اطرافم تنها خنده و ترانه هاي شيرين بود. متأسفم که راه تو چندان شاد نبوده.»
در همان لحظه، رودخانه غريد و گفت: «بياييد، وارد شويد، به دريا مي رويم. بياييد، بياييد و ديگر حرفي نزنيد! با من باشيد. به دريا مي رويم. بياييد، بياييد، چرا که در من، تمام سرگرداني هاتان، شاد يا ناشاد را از ياد مي بريد. وقتي به قلب مادرمان دريا - برسيم، همه گذشته را فراموش خواهيم کرد.»

 

منبع:کتاب گنجينه ما و شما




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط