اراده و پشتکار

اگر کوهي رويارويم قرار گيرد درنمي مانم. چندان مي کوشم تا از آن بالا روم يا راهي در درونش بيابم يا از زير آن تونلي مي زنم يا تنها مي ايستم و با ياري خدا به معدني از طلا تبديلش مي کنم تا اراده اي هست راهي نيز هست.
سه‌شنبه، 8 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اراده و پشتکار

اراده و پشتکار
اراده و پشتکار


 





 

اگر کوهي رويارويم قرار گيرد درنمي مانم. چندان مي کوشم تا از آن بالا روم يا راهي در درونش بيابم يا از زير آن تونلي مي زنم يا تنها مي ايستم و با ياري خدا به معدني از طلا تبديلش مي کنم تا اراده اي هست راهي نيز هست.
چارلز آلبرت پويسانت
* اگر يک فلج مادر زاد در مسابقه دو طولاني (ماراتون) برنده نشود، عيب از پاهاي او نيست اشکال در خود اوست.
«اينشتين»
اگر کوهي رويارويم قرار گيرد، در نمي مانم. چندان مي کوشم تا از آن بالا روم يا راهي در درونش بيابم يا از زير آن تونلي مي زنم يا تنها مي ايستيم و با ياري خدا به معدني از طلا تبديلش مي کنم. تا اراده اي هست، راهي نيز هست.
«چارلز آلبرت پويسانت»
 

گلچيني از باغ معرفت
 

* من کسي خواهم شد که اراده مي کنم بشوم.
«گوته»
* هر اقدام بزرگي در ابتدا محال به نظر مي رسد.
«کارلايل»
* کسي که داراي عزمي راسخ است، جهان را مطابق ميل خود عوض مي کند.
«گوته»
* آنکه مي تواند، انجام مي دهد و آنکه نمي تواند، انتقاد مي کند.
«جرج برنارد شاو»
* کسي که چراغ ديوژن را دارد بايد چوب دستي او را هم داشته باشد (مرد هر قدر عاقل باشد اگر اراده قوي نداشته باشد موفق نمي شود).
«شانفور»
* بدبخت ترين افراد کسي است که آرزوهايش زياد و قوه سعي و عملش کم باشد.
* هر کاري که تصميم آن را بگيريد، نصفش را انجام داده ايد.
«آبراهام لينکن»
* تنها مدرسه اي که علم و معرفت حقيقي را در آن آموختم، مدرسه دنياست که در آن دو استاد زحمت و کوشش به انسان درسهاي گرانبها مي آموزند.
«هير ملر»
* ميکل آنژ مي گويد: اگر مردم مي دانستند براي احراز مقام استادي چه رنجها برده ام و چه روزها و شبهايي جان کنده ام، هرگز از ديدن آثار هنري ام متعجب نمي شدند.
* هرگز نگوييد نمي توانم، بلکه بگوييد سعي مي کنم بتوانم.
«ديل کارنگي»
* افتاديد! بسيار خوب، با چهره بشاش برخيزيد. در افتادن ضرري متصور نيست. بدبختي در عجز و ناتواني است.
«ديل کارنگي»
* تقدير ارباب مردان ترسو است و برده مردان شجاع.
«بزرگمهر»
* براي ناپلئون نمي توانم، نمي دانم، نمي شود، خوشايند نبود. هميشه در جواب کساني که اين کلمات را به زبان جاري مي ساختند مي گفت: بخواه، ياد بگير، امتحان کن.
* کلمه «محال» اصلاً وجود ندارد. فقط ديوانگان آن را به کار مي برند.
«ناپلئون»
* هيچ انساني سرزمينهاي جديد را کشف نمي کند مگر اينکه راضي شود تا مدت بسيار طولاني از ساحل دور بماند.
«آندره ژيد»
* غير ممکن فقط براي افراد ناتوان وجود دارد.
«ژول ورن»
* خداوند به هر پرنده اي دانه اي مي دهد اما آن را داخل لانه اش نمي اندازد.
«هالندي»
* آفتاب به گياهي حرارت مي دهد که سر از خاک بيرون آورده باشد.
* وقت را براي ياد گرفتن حقه هاي تجارتي تلف نکن. در عوض خود تجارت را ياد بگير.
«اچ. جکسون براون»
* هرگز از به دست آوردن آنچه حقيقتاً مي خواهي نااميد مشو. کسي که آرزوهاي بزرگ دارد، بسيار قوي تر از کسي است که فقط واقعيت ها را در دست دارد.
«اچ. جکسون براون»
* به جاي استفاده از عبارت «اگر شده بود»، عبارت «دفعه ديگر» را به کار بر.
«اچ. جکسون براون»
* بسياري از مردم تمام عمر خود را در جزيره اي خيالي به نام «يک روز دست به کار خواهم شد» مي گذارنند.
«دنيس ويتلي»
* آنکه از دست روزگار به خشم مي آيد، هر چه آموخته بيهوده بوده است.
«کريستين»
* مشکلات زندگي مثل تلي از خاک بر سر ما ميريزند و ما مثل هميشه دو انتخاب داريم:
اول اينکه اجازه بديم مشکلات ما رو زنده به گور کنند و دوم اينکه از مشکلات سکويي بسازيم براي صعود.
«فرهاد داودي»
* انسان مي تواند آينده خودش را از پيش بسازد، مشروط بر آنکه تصميم به ادامه راهش بگيرد.
«پائولوکوئيلو»

آشنايي بافرهنگ ملل
 

* پاي دونده هميشه چيزي به دست خواهد آورد ولو اينکه خار باشد.
«مثل کانادايي»
* پاي خود را دوست خود گردان.
«مثل اسکاتلندي»
* کره زمين از آن اشخاص صاحب پشتکار است.
«مثل آلماني
* کسي که با زحمت کار مي کند با خوشحالي خواهد خورد.
«مثل چيني»
* اگر به هنگام جذر نتواني ماهي بگيري، به هنگام مد آزمايش کن.
«مثل آمريکايي»
* با صبر و بردباري، برگ توت تبديل به پيراهن ابريشمي مي شود.
«مثل چيني»

 

صد بار مرا زمانه درهم کوبيد
هر پاره استخوانم از غم پوسيد

تنها تو شدي بهانه بودن من
عشق تو بهاري شد و در من روييد

«شکوه سپه زاد»
***
از همت بلند به دولت توان رسيد
آري به فيل صيد نمايند فيل را

«صائب»
***
همت اگر پايه فزايي کند
پشه ي بي بال همايي کند

همت اگر پاي به ميدان نهد
گوي فلک در خم چوگان نهد

«وحشي بافقي»
***
تنها مانعي که بين يک انسان و چيزي که مي خواهد انجام دهد، وجود دارد، اراده اي براي انجام دادن آن کار و باوري براي به تحقق پيوستن آن است.
The only thing that stands between a man and what he wants from life is often the will to try it and the faith to believe that it is possible.
"David Viscott"
***
اکنون زندگي کمي تيره و تار مي نمايد. اما ديري نمي گذرد که همه چيز بهتر خواهد شد. فراموش مکن اين يک واقعيت است: تا باران نباشد، رنگين کمان نيست، تا تلخي نباشد، شيريني نيست و گاه همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومندتر و شايسته تر مي سازد. خواهي ديد... خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند.
Things might look a little cloudy now, but they'll get better soon.
just remember that it's true: lt takes rain to make rainbows, lemons to make lemonade and some- time it takes difficulties to make us stronger and better people. The sun will shine again soon... you'll see. "collin mccorty"
***
 

جاودانه ها
 

ماري کوري، تحقيقاتش را با همکاري شوهرش، پييِر، در اوايل قرن بيستم شروع کرد. پيير آدمي منحصر به فرد بود و در تمام احوال مشغول تفکر بود. همين امر موجب تصادف وي با کالسکه شد و بر اثر همين تصادف جان سپرد. ماري کوري با پشتکار و بدون نااميدي به تحقيقاتشان ادامه داد و بالاخره موفق به تفکيک عنصر راديوم شد. وي جايزه نوبل را در رشته فيزيک و شيمي دريافت کرد که بلافاصله آن را به همسرش پيير تقديم کرد. ماري کوري اولين استاد زن دانشگاه معروف سوربون در پاريس بود و انقلابي در زمينه پيشرفتهاي علم شيمي و فيزيک را موجب شد.

با هم بينديشيم
 

يک گله گرگ به پرتگاه پشت جنگل رفتند پس دو تا از گرگها ليز خوردند و در پرتگاه آويزان شدند، گرگهايي که بالا بودند فرياد مي زدند آهاي! الکي تلاش نکنيد فقط مرگتان را دردناک تر خواهيد کرد. تا به حال هيچ جانوري از اين پرتگاه زنده بيرون نيامده است.
يکي از گرگها نااميد شد و به قعر دره سقوط کرد و مرد. گرگ ديگر بيشتر و بيشتر تلاش کرد و هر چه سرش داد مي زدند که بي فايده است، بيشتر تلاش مي کرد تا خسته و درمانده از پرتگاه نجات پيدا کرد و به عنوان تشکر گرگها را ليس زد.
گرگها گفتند چرا از ما تشکر مي کني، اراده و پشتکار خودت موجب نجاتت شد. ولي در همين موقع بود که فهميدند گرگ نجات يافته، کاملاً کر بوده و فکر مي کرده آنها تشويقش مي کنند تا از خطر نجات پيدا کند.
«فرزان انگار»
***
بچه خرسي که بيش از حد فلسفه بافي مي کرد روزي از مادرش پرسيد: مي خواهم راه بروم ولي نمي دانم اول پنجه راستم را روي زمين بگذارم و يا اول پاي عقب را و يا هر چهار دست و پا را ؟ مادرش گفت: فلسفه بافي را کنار بگذار آنگاه راه خواهي رفت!
***
آورده اند که نجاري در اثناي ساختن يک صندلي که به يکي از قضات متعلق بود اهتمامي زياد ظاهر مي ساخت و در استحکام آن سعي زيادي داشت. کسي به وي گفت: اين اندازه دقت و موشکافي براي چيست؟ گفت: براي اينکه مي خواهم روزي بر آن بنشينم. عاقبت نيز چنين شد. به خواندن علم حقوق شروع کرد و پس از مدتي به منصب قضاوت رسيد.
***

 

منبع: کتاب گنجينه ما و شما




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط