تجربه
در دنيا سه طبقه مردم وجود دارند؛ گروه اول از تجارت خود مي آموزند و اينها خردمندانند گروه دوم از تجربه ديگران مي آموزند و اينها سعادتمندانند و گروه سوم نه از تجربه خود و نه از تجربه ديگران چيزي نمي آموزند و اينها بينوايانند.
* حفظ و به کار گيري تجربه، رمز پيروزي است.
« حضرت علي(ع)»
اينجا چند نمونه از اين موارد است:
* من آموختم که هر چقدر بزرگتر مي شوم کمتر به من توجه مي شود. (6 ساله).
* من آموختم که نمي شود يک تکه کلم را در يک ليوان شير پنهان کرد(7 ساله).
* من آموختم که پدرم مي تواند خيلي حرفها بزند که من نمي توانم ( 8ساله).
* من آموختم که بهترين دوستانم آنهايي هستند که مرا دچار مشکل مي کنند.(11 ساله).
* من آموختم که اعتماد، تنها عامل مهم در روابط شخصي و کاري است(20 ساله).
* من آموختم که بچه دار شدن مشکلات زناشويي را حل نمي کند( 24 ساله).
* من آموختم که عشق قلب آدم را مي شکند ولي ارزشش را دارد( 26ساله).
* من آموختم که آدم نبايد خودش را با بهترين کاري که بقيه مي کنند، مقايسه کند. آدم بايد خودش را با بهترين کاري که خودش مي تواند انجام دهد، مقايسه کند( 31 ساله).
* من آموختم که نمي توانم از ديگران انتظار داشته باشم که مشکلات مرا حل کنند.
(34 ساله).
* من آموختم که لازم است اجازه دهيم کودکانمان کودک باشند (37 ساله).
* من آموختم که اگر مي خواهي ميهماني بروي بايد خودت هم ميهماني بدهي(38 ساله).
* من آموختم که اگر کسي حرف ناشايستي درباره ام زد من به زندگي ادامه بدهم تا بقيه چنين چيزي را باور نکنند.(39 ساله).
* من آموختم کساني هستند که تو را عاشقانه دوست دارند، فقط نمي دانند چطور اين احساس را نشان بدهند(41 ساله).
* من آموختم که بدون مخاطره کردن نمي شود، قهرمان شد(43 ساله).
* من آموختم که ديدن درد و غم ديگران بدترين درد است.(46 ساله).
* من آموختم که هر موفقيت بزرگي در ابتدا ناممکن به نظر مي رسد. (47 ساله).
* من آموختم هنگامي که بازسازي مي کني، همه چيز دو برابر آن مقداري که فکر مي کردي طول مي کشد و هزينه بر مي دارد.(48ساله).
* من آموختم که انسانهاي سخاوتمند کمتر دچار مشکلات ذهني و احساسي مي شوند (51ساله).
* من آموختم که هر چه خلاق تر باشي، چيزهاي بيشتري را درک مي کني (52 ساله).
* من آموختم که 90 درصد اتفاقاتي که براي من رخ مي دهد خوب و فقط 10 درصد آنها بد هستند و براي اينکه خوشحال باشم بايد روي آن 90 درصد تمرکز کنم(54 ساله).
* من آموختم که هيچ وقت براي التيام بخشيدن به يک رابطه صدمه ديده دير نيست( 57 ساله).
* من آموختم که هر وقت به مسافرت مي روم، آرزو مي کنم که کاش در خانه بودم و هر وقت در خانه هستم، دلم مي خواهد در مسافرت باشم( 59 ساله).
* من آموختم که بيشتر چيزهايي که درباره آنها نگران هستم، اتفاق نمي افتند(64 ساله).
* من آموختم که موفق زندگي کردن مثل نواختن ويلون است که بايد هر روز تمرين کني(70 ساله).
* من آموختم که هيچ گاه نبايد قبل از حل و فصل مجادله اي، به رختخواب رفت.
( 73 ساله).
* من آموختم که براي اينکه روز خوبي داشته باشي بايد در طبيعت به دنبال نشاط و زيبايي باشي. گوش کني تا صداي زيبا بشنوي. با ديگران سخن مهر آميز بگويي و براي يک نفر بدون اينکه خودش بفهمد، يک کار خوب انجام دهي(85 ساله).
* من آموختم که همواره بايد به آينده فکر کنم، هنوز کتابهايي براي خواندن، غروبهايي براي تماشا کردن و دوستاني براي ديدن وجود دارند(86 ساله).
* من آموختم که هنوز خيلي چيزها هست که بايد ياد بگيرم(92 ساله).
* من آموختم که مهمترين تصميمي که در زندگي مي گيري اين است که ببيني با چه کسي مي خواهي ازدواج کني(95 ساله).
«ناپلئون هيل»
* من نهصدونودونه بار شکست نخورده ام، بلکه من نهصدونودونه روش ياد گرفته ام که چگونه لامپ ساخته نمي شود!
«توماس اديسون»
* تجربه ميوه ايست که آن را نمي چينند، مگر پس از گنديدن.
«ارسطو»
* تجربه، طبيبي حاذق است که فقط پس از بيماري به ملاقات شخص ما مي آيد.
* آنانکه گذشته را به خاطر نمي آورند، محکوم به تکرار آنند.
«جرج سانتاياپا»
* آن کس که از روزگار تجربه آموخت، هرگز فريب جهانيان را نخواهد خورد.
«امام حسين (ع)»
* تجربه بالاتر از علم است.
«پورسينا»
* تجربه مدرسه ايست که محصلين خود را با قيمتي گران بار مي آورد.
«فرانکلين»
* تجربه معلم سختگيري است، اول امتحان مي کند و بعد درس مي دهد.
* خطا کردن يک کار انساني است اما تکرار آن يک کار حيواني.
«آناتول فرانس»
* اگر آرزومنديد که به سعادت برسيد، پيش از آنکه عبرت ديگران شويد، از ديگران عبرت بگيريد.
«حضرت علي (ع)»
* عمري چکش برداشتيم و بر سر ميخي بر روي سنگي کوبيدم. اکنون مي فهم که هم چکش هم خودم بودم هم ميخ و هم سنگ.
«کافکا»
* کسي که دو دفعه روي سنگي بلغزد، متسحق آن است که هر دو پايش بشکند.
* ننگ بر کسي باد که يک بار مرا فريب مي دهد و ننگ بر من باد اگر دوباره از او فريب بخورم.
* وقتي جاده اي هموار و تميز و روشن در سر راه شما پيدا شد، عبور کردن از جاده قديم و سنگلاخ و تاريک، کار ديوانگان و خودخواهان است.
«اميل زولا»
* شخص عاقل دو بار از يک سوراخ گزيده نمي شود.
«حضرت محمد (ص).
* تجربه، نام مستعاري است که بر خطاهاي خود مي گذاريم.
«اسکاروايلد»
* تجربه، بهترين معلم است، منتهي حق التدريس گراني دارد.
«کارلايل»
* کسي که از ابتدا نابينا به دنيا آمده هيچ گاه معني تاريکي را نمي فهمد، زيرا هرگز روشنايي را تجربه نکرده است. پس از مشکلات و ناراحتي ها نترس، آنها را تجربه مي کني تا قدر موفقيتها را بداني.
* اشخاص عادي با تجربه اولين شکست، دست از تلاش بر مي دارند. به همين دليل است که در زندگي با انبوه اشخاص عادي و تنها با يک «اديسون» روبرو هستيم.
«ناپلئون هيل»
«مثل سوئدي»
* تجربه، بدون آموختن بهتر از آموزش بدون تجربه است.
«مثل انگليسي»
* تجربه را تجربه کردن خطاست.
«مثل ايراني»
* نادان از تجربه خود فرا مي گيرد و دانا از تجربه نادان.
«مثل آمريکايي»
***
تا به يکي تجربه آموختن
در دگري تجربه بردن به کار
«سعدي»
***
شما در زندگي تنها يک بار بهترين را تجربه خواهيد کرد راز زندگي در اين است که دوباره آن تجربه را تا آن جا که امکان دارد، تکرار کنيد.
You can have in life but one great experience at best, and the secre of life is to reproduce that exoerience as often as possible.
***
خداوند ما را قادر مي سازد تا موارد منفي را تجربه کنيم تا به ما درسهايي بدهد که هيچ طور ديگري نمي توانستيم ياد بگيريم. ما آن درسها را با نفي احساسات ياد نمي گيريم. بلکه با يافتن معناي پنهاني و مستتر در آنهاست که آنها را ياد مي گيريم.
God allows us to exp- erience the low points of life in order to teach us lessons we could not learn in anyother way.
The way we learn those lessons is not to deny the feelings but to find the meanings under lying them. Stanley Lindquist"
***
ما مثل نادانها شروع مي کنيم و با تجربه کردن عاقل مي شويم.
We start as fools and become wise through experience.
***
از هر تجربه بايد دانشي اندوخت.
In every experience there is wisdom to be gained.
گفت: نصيحت کردن.
پرسيدند: چه چيزي از همه مشکلتر است؟
گفت: خود را شناختن.
پرسيدند: چه چيزي از همه عاقلانه تر است؟
گفت: استفاده از تجربيات ديگران و زمان.
***
حاکم شهر از همنشين هاي خود خواست که هر کس غذايي بلد است بپزد، دستور العملش را بنويسد و به او بدهد، چون مي خواهد يک کتاب آشپزي تاليف کند که به درد همه بخورد. هر که هر چه مي دانست نوشت. نوبت ملا شد، ملا گفت: من غذاي تازه اي اختراع کرده ام، سير و عسل را با هم قاطي کنيد و بپزيد. حاکم اختراع ملا را که شنيد او را به صرف صبحانه دعوت کرد. مقداري سير و عسل پخت و جلوي ملا گذاشت. ملا تکه اي از آن را خورد و حالش منقلب شد. دست از خوردن کشيد، حاکم پرسيد: مگر اين غذا را خودت اختراع نکرده بودي؟ ملا گفت: اختراع کرده بودم ولي تجربه نکرده بودم.
«فرزان انگار»
منبع:کتاب گنجينه ما و شما
* حفظ و به کار گيري تجربه، رمز پيروزي است.
« حضرت علي(ع)»
تجربه
اينجا چند نمونه از اين موارد است:
* من آموختم که هر چقدر بزرگتر مي شوم کمتر به من توجه مي شود. (6 ساله).
* من آموختم که نمي شود يک تکه کلم را در يک ليوان شير پنهان کرد(7 ساله).
* من آموختم که پدرم مي تواند خيلي حرفها بزند که من نمي توانم ( 8ساله).
* من آموختم که بهترين دوستانم آنهايي هستند که مرا دچار مشکل مي کنند.(11 ساله).
* من آموختم که اعتماد، تنها عامل مهم در روابط شخصي و کاري است(20 ساله).
* من آموختم که بچه دار شدن مشکلات زناشويي را حل نمي کند( 24 ساله).
* من آموختم که عشق قلب آدم را مي شکند ولي ارزشش را دارد( 26ساله).
* من آموختم که آدم نبايد خودش را با بهترين کاري که بقيه مي کنند، مقايسه کند. آدم بايد خودش را با بهترين کاري که خودش مي تواند انجام دهد، مقايسه کند( 31 ساله).
* من آموختم که نمي توانم از ديگران انتظار داشته باشم که مشکلات مرا حل کنند.
(34 ساله).
* من آموختم که لازم است اجازه دهيم کودکانمان کودک باشند (37 ساله).
* من آموختم که اگر مي خواهي ميهماني بروي بايد خودت هم ميهماني بدهي(38 ساله).
* من آموختم که اگر کسي حرف ناشايستي درباره ام زد من به زندگي ادامه بدهم تا بقيه چنين چيزي را باور نکنند.(39 ساله).
* من آموختم کساني هستند که تو را عاشقانه دوست دارند، فقط نمي دانند چطور اين احساس را نشان بدهند(41 ساله).
* من آموختم که بدون مخاطره کردن نمي شود، قهرمان شد(43 ساله).
* من آموختم که ديدن درد و غم ديگران بدترين درد است.(46 ساله).
* من آموختم که هر موفقيت بزرگي در ابتدا ناممکن به نظر مي رسد. (47 ساله).
* من آموختم هنگامي که بازسازي مي کني، همه چيز دو برابر آن مقداري که فکر مي کردي طول مي کشد و هزينه بر مي دارد.(48ساله).
* من آموختم که انسانهاي سخاوتمند کمتر دچار مشکلات ذهني و احساسي مي شوند (51ساله).
* من آموختم که هر چه خلاق تر باشي، چيزهاي بيشتري را درک مي کني (52 ساله).
* من آموختم که 90 درصد اتفاقاتي که براي من رخ مي دهد خوب و فقط 10 درصد آنها بد هستند و براي اينکه خوشحال باشم بايد روي آن 90 درصد تمرکز کنم(54 ساله).
* من آموختم که هيچ وقت براي التيام بخشيدن به يک رابطه صدمه ديده دير نيست( 57 ساله).
* من آموختم که هر وقت به مسافرت مي روم، آرزو مي کنم که کاش در خانه بودم و هر وقت در خانه هستم، دلم مي خواهد در مسافرت باشم( 59 ساله).
* من آموختم که بيشتر چيزهايي که درباره آنها نگران هستم، اتفاق نمي افتند(64 ساله).
* من آموختم که موفق زندگي کردن مثل نواختن ويلون است که بايد هر روز تمرين کني(70 ساله).
* من آموختم که هيچ گاه نبايد قبل از حل و فصل مجادله اي، به رختخواب رفت.
( 73 ساله).
* من آموختم که براي اينکه روز خوبي داشته باشي بايد در طبيعت به دنبال نشاط و زيبايي باشي. گوش کني تا صداي زيبا بشنوي. با ديگران سخن مهر آميز بگويي و براي يک نفر بدون اينکه خودش بفهمد، يک کار خوب انجام دهي(85 ساله).
* من آموختم که همواره بايد به آينده فکر کنم، هنوز کتابهايي براي خواندن، غروبهايي براي تماشا کردن و دوستاني براي ديدن وجود دارند(86 ساله).
* من آموختم که هنوز خيلي چيزها هست که بايد ياد بگيرم(92 ساله).
* من آموختم که مهمترين تصميمي که در زندگي مي گيري اين است که ببيني با چه کسي مي خواهي ازدواج کني(95 ساله).
گلچيني از باغ معرفت
«ناپلئون هيل»
* من نهصدونودونه بار شکست نخورده ام، بلکه من نهصدونودونه روش ياد گرفته ام که چگونه لامپ ساخته نمي شود!
«توماس اديسون»
* تجربه ميوه ايست که آن را نمي چينند، مگر پس از گنديدن.
«ارسطو»
* تجربه، طبيبي حاذق است که فقط پس از بيماري به ملاقات شخص ما مي آيد.
* آنانکه گذشته را به خاطر نمي آورند، محکوم به تکرار آنند.
«جرج سانتاياپا»
* آن کس که از روزگار تجربه آموخت، هرگز فريب جهانيان را نخواهد خورد.
«امام حسين (ع)»
* تجربه بالاتر از علم است.
«پورسينا»
* تجربه مدرسه ايست که محصلين خود را با قيمتي گران بار مي آورد.
«فرانکلين»
* تجربه معلم سختگيري است، اول امتحان مي کند و بعد درس مي دهد.
* خطا کردن يک کار انساني است اما تکرار آن يک کار حيواني.
«آناتول فرانس»
* اگر آرزومنديد که به سعادت برسيد، پيش از آنکه عبرت ديگران شويد، از ديگران عبرت بگيريد.
«حضرت علي (ع)»
* عمري چکش برداشتيم و بر سر ميخي بر روي سنگي کوبيدم. اکنون مي فهم که هم چکش هم خودم بودم هم ميخ و هم سنگ.
«کافکا»
* کسي که دو دفعه روي سنگي بلغزد، متسحق آن است که هر دو پايش بشکند.
* ننگ بر کسي باد که يک بار مرا فريب مي دهد و ننگ بر من باد اگر دوباره از او فريب بخورم.
* وقتي جاده اي هموار و تميز و روشن در سر راه شما پيدا شد، عبور کردن از جاده قديم و سنگلاخ و تاريک، کار ديوانگان و خودخواهان است.
«اميل زولا»
* شخص عاقل دو بار از يک سوراخ گزيده نمي شود.
«حضرت محمد (ص).
* تجربه، نام مستعاري است که بر خطاهاي خود مي گذاريم.
«اسکاروايلد»
* تجربه، بهترين معلم است، منتهي حق التدريس گراني دارد.
«کارلايل»
* کسي که از ابتدا نابينا به دنيا آمده هيچ گاه معني تاريکي را نمي فهمد، زيرا هرگز روشنايي را تجربه نکرده است. پس از مشکلات و ناراحتي ها نترس، آنها را تجربه مي کني تا قدر موفقيتها را بداني.
* اشخاص عادي با تجربه اولين شکست، دست از تلاش بر مي دارند. به همين دليل است که در زندگي با انبوه اشخاص عادي و تنها با يک «اديسون» روبرو هستيم.
«ناپلئون هيل»
آشنايي با فرهنگ ملل
«مثل سوئدي»
* تجربه، بدون آموختن بهتر از آموزش بدون تجربه است.
«مثل انگليسي»
* تجربه را تجربه کردن خطاست.
«مثل ايراني»
* نادان از تجربه خود فرا مي گيرد و دانا از تجربه نادان.
«مثل آمريکايي»
***
تا به يکي تجربه آموختن
در دگري تجربه بردن به کار
«سعدي»
***
شما در زندگي تنها يک بار بهترين را تجربه خواهيد کرد راز زندگي در اين است که دوباره آن تجربه را تا آن جا که امکان دارد، تکرار کنيد.
You can have in life but one great experience at best, and the secre of life is to reproduce that exoerience as often as possible.
***
خداوند ما را قادر مي سازد تا موارد منفي را تجربه کنيم تا به ما درسهايي بدهد که هيچ طور ديگري نمي توانستيم ياد بگيريم. ما آن درسها را با نفي احساسات ياد نمي گيريم. بلکه با يافتن معناي پنهاني و مستتر در آنهاست که آنها را ياد مي گيريم.
God allows us to exp- erience the low points of life in order to teach us lessons we could not learn in anyother way.
The way we learn those lessons is not to deny the feelings but to find the meanings under lying them. Stanley Lindquist"
***
ما مثل نادانها شروع مي کنيم و با تجربه کردن عاقل مي شويم.
We start as fools and become wise through experience.
***
از هر تجربه بايد دانشي اندوخت.
In every experience there is wisdom to be gained.
با هم بينديشيم
گفت: نصيحت کردن.
پرسيدند: چه چيزي از همه مشکلتر است؟
گفت: خود را شناختن.
پرسيدند: چه چيزي از همه عاقلانه تر است؟
گفت: استفاده از تجربيات ديگران و زمان.
***
حاکم شهر از همنشين هاي خود خواست که هر کس غذايي بلد است بپزد، دستور العملش را بنويسد و به او بدهد، چون مي خواهد يک کتاب آشپزي تاليف کند که به درد همه بخورد. هر که هر چه مي دانست نوشت. نوبت ملا شد، ملا گفت: من غذاي تازه اي اختراع کرده ام، سير و عسل را با هم قاطي کنيد و بپزيد. حاکم اختراع ملا را که شنيد او را به صرف صبحانه دعوت کرد. مقداري سير و عسل پخت و جلوي ملا گذاشت. ملا تکه اي از آن را خورد و حالش منقلب شد. دست از خوردن کشيد، حاکم پرسيد: مگر اين غذا را خودت اختراع نکرده بودي؟ ملا گفت: اختراع کرده بودم ولي تجربه نکرده بودم.
«فرزان انگار»
منبع:کتاب گنجينه ما و شما
/ج