گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(4)

در تعاليم نخست دبستان مذاهب که به ظاهر تعليم پارسيان در حوزه قرائت ايراني از مذهب است پيش زمينه هاي فکري آن را مي توان در بخشي از تعاليم شيخيه و بابيه ملاحظه کرد و دنباله آن را هم مي توان بعدها در آموزه هاي دو تن از دامادهاي ميرزا يحيي صبع ازل (وصي عليمحمد باب و پايه گذار فرقه ازليه) يعني ميرزا آقا خان کرماني و شيخ احمد روحي که هر دو ايراني و از پيشگامان قوم گرايي مذهبي در ايران هستند، تعقيب نمود.
يکشنبه، 27 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(4)

گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(4)
گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(4)


 






 

ايدئولوژي «پيمان فرهنگ»، مانيفست مکتب ايران و غربگرايان عصر قاجاري

در تعاليم نخست دبستان مذاهب که به ظاهر تعليم پارسيان در حوزه قرائت ايراني از مذهب است پيش زمينه هاي فکري آن را مي توان در بخشي از تعاليم شيخيه و بابيه ملاحظه کرد و دنباله آن را هم مي توان بعدها در آموزه هاي دو تن از دامادهاي ميرزا يحيي صبع ازل (وصي عليمحمد باب و پايه گذار فرقه ازليه) يعني ميرزا آقا خان کرماني و شيخ احمد روحي که هر دو ايراني و از پيشگامان قوم گرايي مذهبي در ايران هستند، تعقيب نمود.
مفهوم «پيمان فرهنگ» اصول موضوعه مکتب ايراني و ملي گرايي دوران بعد است. اولين بار مفهوم پيمان فرهنگ را بايد در کتاب دبستان مذاهب که گفتيم در حوزه استعماري هند بريتانيا نوشته شد و آن را بايد پيش زمينه هاي قرائت ايراني از مذهب دانست، جست و جو کرد. مکتب پيمان فرهنگ را در حقيقت بايد عصاره آموزه آخرين سرگروه متأخرين مذهب پارسيان در فرقه آباديان و آذر هوشنگيان دانست. کتاب دبستان مذاهب اين سرکرده را آذرکيوان معرفي مي کند و مي گويد نسبت آذرکيوان به ساسان مي رسد.
دوران زندگي او را ظاهراً دوران زندگي شاه عباس صفوي و هم دوره شيخ بهايي و ميرفندرسکي آورده اند. اينکه آيا واقعاً چنين فردي در اين دوران وجود کاملي داشته يا نه، چندان مورد بحث ما نيست. آنچه در اين پژوهش مفيد است آموزه هاي درويشان مذهب آباديان و سرکرده آنها، آذر کيوان است.
آخوندزاده در کتاب مکتوبات کمال الدوله و ميرزا آقا خان کرماني (ازلي) در کتاب سه مکتوب که برداشتي از مکتوبات کمال الدوله آخوندزاده است بعدها همين داستان ساختگي «پيمان فرهنگ» را به عنوان ايدئولوژي مکتب ايراني و مباني اوليه و اصول موضوعه تجويزات تجدد در ايران قرار مي دهند تا از اين زاويه و مبتني بر اين ايدئولوژي هم شاه، هم نخبگان سياسي و هم مردم ايران دستاويزي براي کنار گذاشتن اسلام داشته باشند.
دبستان مذاهب مباني ايدئولوژي مدرن منورالفکري ايران در مقابل اسلام را اين گونه تبيين مي کند:
اين طريق را آميزه فرهنگ و فيرچار نامند، چون کسي از بيگانگان کيش ايشان، به مجلس اين فرقه، آشنا شود، او را درشت نگويند و راه مذهب او را ستانيد و بدانچه گويد پذيرند و در تعظيم و تکريم دقيقه اي از دقايق فرو ننهند. بنابر اصل مذهب خويش که به هر دين، به اعتقاد ايشان، به خدا توان رسيد... از تعصب و بغض و حد و حقد و ترجيح ملتي بر ملت و گزيدن کيشي بر کيشي احتراز نمايند و دانشوران و درويشان و پرهيزگاران و يزدانپرستان هر آيين را هر آينه دوست دارند و عوام الناس را نيز بد نخوانند و نکوهش دنيا پرستان نکنند. (1)
آنچه گفته شد شمه اي از ايدئولوژي مکتب پيمان فرهنگ است که مبشران آن در عصر قاجاريه مدعي هستند اعتقاد سلاطين پارس از آباديان و جيان و شابيان و پارسانيان، بلکه پيشداديان و کيان و اشکانيان و ساسانيان، آن است. (2) البته هر عاقلي مي داند که اين آموزه ها به مذهب شبه فلسفي پلوراليستي اروپا شباهت بيشتري دارد تا به مذاهب شرقي نازل شده در ايران و خاورميانه و آسيا!
کتاب داستان مذاهب از ص 49 به شرح و توصيف احکام «پيمان فرهنگ» مي پردازد و مباني اين مذهب ساختگي را به عنوان مذهب ايران باستان، دکترين منورالفکري سکولار عصر قاجاري در مواجهه و مقابله با مذهب اسلام قرار مي دهد.
اولين کسي که از ايدئولوژي پيمان فرهنگ در کتاب خود ياد مي کند اما از منبع آن سخني به ميان نمي آورد، آخوندزاده است. آخوندزاده مکتوبات کمال الدوله را به عنوان بيانيه آشکار غربگرايان سکولار عليه مذهب اسلام در عصر قاجاري صادر مي کند و در اين رساله با تمام قوا ملت ايران را به حذف اسلام و پذيرش بي چون و چراي تجدد غربي بر مبناي ايدئولوژي ايراني پيمان فرهنگ فرا مي خواند و به تعظيم ايدئولوژي پيمان فرهنگ، به عنوان مانيفست مکتب ايران در مقابل مکتب اسلام مي پردازد.
اي ايران! کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسرو پرويز مي بود؟ اگرچه آن گونه شوکت و سعادت در جنب شوکت و سعادت حاليه ملل فرنگستان و ينگي دنيا (آمريکا) به منزله شمعي است در مقابل آفتاب... اي ايران! زماني که سلاطين تو به پيمان فرهنگ عمل مي کردند چند هزار سال در صفحه ارم مثال دنيا به عظمت و سعادت کامران مي بودند و مردم در زير سايه سلطنت ايشان از نعمات الهي بهره ياب شده و در عزت و آسايش زندگاني مي کردند... در عهد سلاطين فرس نظر با حکام پيمان فرهنگ در هر شهر محاسبان مي بودند و... (3)
آخوندزاده ساده لوحانه افسانه مکتب ايراني پيمان فرهنگ را باور کرد و در مکتوب اول رساله خود به شرح اتوپياي ايران باستان در زير سايه ايدئولوژي پيمان فرهنگ مي پردازد و متعاقب آن ميرزا آقاخان کرماني نيز رساله سه مکتوب خود را که برداشتي از مکتوبات کمال الدوله آخوند زاده است به اين افسانه اختصاص مي دهد تا بستر لازم براي نهادينه شدن ايدئولوژي پيمان فرهنگ و باستانگرايي بر مبناي مکتب ايران در مقابل مکتب اسلام، فراهم شود.
آخوندزاده و ميرزا آقا خان کرماني و غربگرايان و قوم گرايان عصر قاجاري و پهلوي دو وظيفه عمده بر گردن داشتند:
1- جعل يک تاريخ باستاني اتوپيايي براي ايران بر مبناي مکتب و ايدئولوژي کاملاً ايراني؛
2- نفي و انکار ميراث دوره اسلامي ايران در همه زمينه ها و سياه نشان دادن اين دوران.
به جرأت مي توان ادعا کرد که در تمام دوران حکومت ناصرالدين شاه قاجار به بعد و در تمام دوران حکومت استبداد سياه پهلوي در ايران، غربگرايان باستانگرا با تمام توان به دنبال عملياتي کردن اين دو وظيفه در ايران بودند. اگر هم در پاره اي از اوقات ناچار بودند که يادي از اسلام نمايند تلاش مي کردند که قرائت تشيع ايراني را به عنوان مذهب قومي ايران در مخالفت هيستريک با اعراب قرار دهند. کتاب هاي انقلاب ايران و بنيادهاي فرهنگي آن اثر منوچهر خدايار محبي، (4) اولين و آخرين حکومت جهاني يا حکومت عاطفي از کتاب چهارم فلسفه پهلويسم اثر منوچهر هنرمند، (5) مذهب تشيع و آرمان هاي ملي ايرانيان (6) و آرمان شهرياري اثر عسکر حقوقي (7) و ده ها کتاب ديگر از اين دست، نمونه هاي کوچکي از تلاش هاي قوم گرايان باستانگرا در القاي وظايف مذکور هستند.

نتيجه گيري
 

قرائت هاي قوم گرايانه از اسلام و تشيع را مي توان در گستره وسيعي از تاريخ يکصد و پنجاه ساله اخير دنبال کرد که ما در اينجا فقط به ريشه ها و انگيزه هاي پيدايش اين ايدئولوژي اشاره اي اجمالي کرديم.
مطالعات اين پديده در تاريخ معاصر ايران و سرزمين هاي اسلامي نشان مي دهد که قوم گرايي مانند غربگرايي، خود را در همان ابتدا ضد سنت معرفي مي کند و از اين جهت وارث دين ستيزي و فرهنگ گريزي در دو سده اخير در ايران مي باشد. اما اين ستيزه با دين و فرهنگ از همان ابتدا در قالب رهايي انسان از چيرگي امر متعالي مطرح نمي شود. بنابراين فهم اين قضيه چندان براي ما دشوار نيست که چرا اولين تجلي ظهور قوم گرايي در قالب مذهبي در ايران مطرح مي شود و چرا قرار است امر مدرن در پس ارتجاعي ترين نوع تفکر يعني باستان گرايي مذهبي متحقق شود؟!
چگونه امکان دارد امر مدرن با جزم قوميت و مذهب وابسته به آن و مرده ريگ تفکرات باستاني در ايران مستقر شود؟! اين واقعيت که قوم گرايي و غربگرايي- که هر دو آب به آسياب سکولاريسم، دين ستيزي و فرهنگ ستيزي مي ريزند- ادعاي پيشنيازي در تجدد و فهم دقيق و عميق از ايران و اسلام دارند، يک رشته پيامدهاي نظري و سياسي به بار مي آورد که کمتر از اين زاويه مورد توجه قرار گرفته است. قوم گرايي در ايران کم و بيش آشکارا در اين دو سده به ما مي گويد که تنها چيزهايي که ارزش مبارزه براي دستيابي به آنها وجود دارد چيزهايي هستند که آنها به تصويب و تأييد مي رسانند نه چيزهايي که ملت ايران بدان تعلق دارد و آنها را مي طلبد.
اين اولين واقعيتي است که در اين دويست سال بي رحمي هاي آشکاري را به بار آورده است و با ارزش هاي ادعا شده قوم گرايان و غربگرايان ناسازگار است. بي رحمي هاي آشکار حکومت رضاخان با پشتوانه ايدئولوژيک قوم گرايان و غربگرايان در مقابله با ارزش ها، آرمان ها و آرزوهاي ملت ايران نمونه بسيار کوچکي از اين ناسازگاري است.
به هر روي ريشه ها و سرنخ اصلي اين قضيه را به آساني مي توان پيدا کرد. نقد ما به قوم گرايي مذهبي و غربي اساساً چند بعدي است. از يک طرف قوم گرايي مذهبي و غربي در ايران از جنبه تاريخي، دروغين و صرفاً دستاويزي براي مخالفت با نقطه هاي اساسي مقاومت ملي و ديني در مقابل تهاجمات بيگانه بود و ترديدي نداريم که اين نوع قوم گرايي از داعيه هاي کليتش که به ظاهر تکريم ايران است، بسيار دور افتاده است. از جهت ديگر در ايران چه قوم گرايي باستاني و چه قوم گرايي غربي هميشه يک جريان ضد انقلاب را براي دفاع از استبداد و استعمار ضروري دانسته و خود مطلقاً در اختيار استبداد و استعمار بوده است.
اين واقعيت که قوم گرايي در ايران در تمام وجوهش مقوم استبداد و نظام پادشاهي بوده است محل ترديد نيست. بر همين اساس نظريه قوم گرايي هيچ وقت نتوانست تاريخ ملت ايران را با آرمان هاي فرهنگي و ديني به هم نزديک کند. براي يافتن چرايي اين قضيه، بايد به وجوه ديگري از ناکارآمدي هاي قوم گرايي در ايران نگاه کرد.
مزاياي قوم گرايي، حتي اگر در ايران عموميت هم پيدا مي کرد و صرفاً ايدئولوژي طبقه حکومت گر نبود، در بهترين حالت، تثبيت کننده وضع موجود بود؛ وضعي که از دوره قاجار به بعد هيچ گاه مورد رضايت ملت ايران قرار نداشت و به تأييد اسلام و روحانيت نرسيده بود؛ براي نمونه قوم گرايي مذهبي که ابتدا در قالب فرقه بابيه در ايران ظهور کرد در سخت ترين شرايط ايران به پشتوانه حاميان انگليسي و روسي خود در پي کسب پايگاه و جايگاهي در ايران بود. در چنين حالتي مضمون ملي گرايي که جلوه شعاري مفهوم قومي گرايي بود چگونه مي توانست مورد تأييد ملت ايران باشد؟ به همين دليل روحانيت شيعه با جديت با اين قوم گرايي به مبارزه پرداخت و در تاريخ معاصر ايران تاوان هاي سنگيني براي اين مبارزه پرداخت کرد. دولتمردان وطن دوستي چون ميرزا تقي خان امير کبير نيز احساس مي کردند که بايد ريشه هاي اين قوم گرايي را در کشور خشک نمايند؛ زيرا مي دانستند اگر اين قوم گرايي در دل مذهب و کشور شکل گيرد اولين هسته تهاجمي خود را بر تشتت مذهبي و ملي متمرکز مي سازد و اين بزرگترين آفت ايران در عصر تهاجم استعمار به سرزمين هاي اسلامي بود.
بعدها ديديم که چگونه مسئله مبارزه به نظام سلطاني و دين گرايي يکي از گسل هاي عمده قوم گرايان و غربگرايان با اسلام گرايان در دويست سال اخير و در واقع در جلوه هاي ويژه تاريخ ايران بوده است. ملت ايران بي گمان يک ملت مسلمان و وطن دوست است ولي به خود وطن به مفهوم قوميت و مليت چندان علاقه اي نشان نمي دهد. از جنبه هاي تاريخي براي مسلمانان شيعه ايران، مليت فقط نقطه گذار است که از طريق آن مي توان به دگرگوني هاي بنيادي در پناه مذهب در جامعه، مهر تأييد زد.
قوم گرايان و غربگرايان مليت را به عنوان گريزگاهي براي مخالفت با مذهب و سازش با استبداد و استعمار غرب مي خواستند و حتي برخي از آنها استدلال مي کردند که مذهبي نبودن ايران برگزاره هاي غربي بودن، وابسته بودن و زير سايه استبداد بودن، برتري دارد؛ زيرا ميراث تمدني تاريخ ايران از ورود اسلام تا دوران جديد را بهتر از ميان بر مي دارد. اعتقاد به غير مذهبي بودن ايران براي قوم گرايان چپ و راست و مذهبي و غير مذهبي را بايد در رابطه با جنبش سکولاريسم در غرب تحليل کرد که در اين جنبش زدودن گذشته و بريدن از فرهنگ و تاريخي که با مذهب عجين است اهميتي اساسي دارد.
قوم گرايان پا به پاي غربگرايان بايد فراگردي را که انقلاب هاي سکولاريستي اروپا آغاز کرده بودند در ايران نهادينه مي کردند. گزاره ايدئولوژيک اين پروژه، گريز از گذشته و متعلقات آن و ورود به آينده از پيش تعيين شده در غرب بود.
برخي يادآور شدند که جاذبه قوم گرايي و باستانگرايي که در قالب ملي گرايي در ايران قد علم کرد، براي کساني که اسير سلطه آن شده اند از کيفيت هاي رمانتيک ملي گرايي سرچشمه مي گرفت. اما متضاد اين استدلال را نيز مي توان به ميان کشيد؛ آنچه قوم گرايان را به سوي مفهوم ملي گرايي سوق داد فقدان درک توفيق آنها از مفهوم مذهب و مليت به معناي جهش به پيش و به معناي قديمي بازگشت به گذشته نبود، بلکه براي قوم گرايان مفهوم مليت نقطه تراکم يافته رهايي ساختار قدرت از سنت و اقتدار تاريخي مذهب بود؛ يعني چيزي که در ايران هميشه قدرت سياسي را مهار مي کرد و حلقه واسط بين مردم و حکومت بود. قوم گرايان و غربگرايان، تبيين نظري روشني از مفهوم مليت نداشتند اما مي دانستند که اين مفهوم دستاويزي براي يک تغيير وضع همه جانبه و گذار از يک جامعه مذهبي به يک جامعه سکولار است؛ جامعه اي که در آن مرجعيت قدرت نه نيروهاي ملي و مذهبي بلکه نخبگان تازه به دوران رسيده متأثر از غرب بودند؛ اين بدان معناست که غربگرايان و قوم گرايان ايران مانند اروپا به دنبال اين بودند که سياست و اصحاب قدرت را زير نظارت و کنترل هاي مردم گرايانه است و روحانيت خارج سازند و خود سياست را تبديل به ما بعدالطبيعه جديد کنند. براي همين است که قوم گرايان و غربگرايان در هر حالتي به حضور مذهب در اجتماع و دخالت دين در سياست و دنيا بدگمان هستند و به آن حساسيت نشان مي دهند و حتي آن را ضد تجدد و ترقي معرفي مي کنند.
اما ما در تاريخ معاصر ايران به تهاجمات جناح چپ و راست به مذهب چنان عادت کرده ايم که فراموش کرديم که اين مذهب بود که توانست با ساماندهي جنبش هاي اجتماعي در يک قرن اخير، استقلال و حفظ تماميت ارضي و وحدت ملي را تضمين کند. قوم گرايان و غربگرايان فراموش کرده اند که اين مذهب بود که توانست يکي از بزرگترين انقلاب هاي اجتماعي را در قرن بيستم در ايران پايه ريزي کند و منشأ بروز تحولاتي شگرف در جهان، منطقه و ايران شود.
يکي از عوامل اساسي و عمده تهاجم قوم گرايي به اسلام گرايي که در اين يکصد سال به چشم مي خورد اين است که اسلام گرايي مدافع انقلاب، جسارت، شور و نوعي ار تاريخ است که مي توان با نيرومندترين شيوه ممکن از آن دفاع کرد؛ در حالي که فعاليت قوم گرايان،ناکافي و از هم فروپاشيده است و لشکرهاي پيشتاز آنها به بايگاني تاريخ سپرده شده اند.
امروز مفاهيمي چون ناسيوناليسم، ملي گرايي، جمهوري ايراني، مکتب ايران و امثال آن که رنگ و بوي قوم گرايي دارد چه معنايي مي تواند داشته باشد؟
با آگاهي از اينکه امام عظيم الشأن بارها ما را از افتادن در ورطه هايي که از آنها بوي قوم گرايي، تفرقه، تشتت و ضديت با شيعه به مشام مي رسد بر حذر داشته است، سخن گفتن از مکتب ايران بيش از آنکه يک گرايش معرفتي و انديشه اي باشد، گرايشي سياسي است. عده اي سعي مي کنند اين پديده سياسي را با چشم انداز ديني و فرهنگي جذب کننده اندوخته هاي ايراني در حوزه اسلام تعريف کنند؛ اندوخته هايي که کانون تازه حيات فرهنگي و سياسي ايران در مقابل اعراب مسلمان و... باشد. جرياني که به انحاي مختلف مفهوم ايراني اسلام را ترکه فرهنگي خود قرار داده تا از اين طريق نوستالژي شکست ايران از مسلمان را حل کند، آگاه نيست که با اين گونه مکتب سازي ها و فرقه بازي ها آب به آسياب استعمار و استکبار جهاني و صهيونيسم بين الملل مي ريزد.
اگر باور نکنيم يا نتوانيم اثبات کنيم که طرح اين گونه نظريه ها بيانگر يک سبک سياسي و فرهنگي جديد و شکل علني تري از پيشبرد منافع يک جريان در حال شکل گيري در ايران است- که معرفي مکتب ايران نمونه اي از آن است- نبايد از اين واقعيت مهيب غفلت کنيم که قرائت ايراني از مکتب اسلام متضمن معاني متضاد و متناقضي است که نمي توانيم از آسيب هاي آن در امان باشيم.
اولين آسيب چنين قرائتي اين است که به صورت اجمالي و تفصيلي ساخت انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي و آرمان ها و انديشه هاي امام را در نسبت با اسلام داراي درک اختصاصي و قومي خواهد کرد؛ اين يعني از هم پاشيدن مباني جنبش هاي سياسي و اجتماعي ايران در يک قرن گذشته که پشتوانه تاريخي انقلاب اسلامي و بيداري مسلمانان به حساب مي آيد و تحقق يک قرن تبليغ استعمار که به دنبال آن بود تا اثبات نمايد که اولاً تشيع در اشکال زيدي اسماعيلي و دوازده امامي يک قرائت ايراني و قومي از اسلام است و ربطي به قرآن و سنت ندارد. ثانياً دستاوردهاي کلامي، فلسفي، تفسيري، فقهي، عرفاني و سياسي شيعه لزوماً بخشي از ميراث تمدن اسلامي نخواهد بود.
اگر همه آسيب هاي مکتب ايران را به کناري نهيم همين برداشت مهيب براي تقويت قوم گرايي و فرقه گرايي در جهان اسلام که سياست هاي ديرينه استعمار و استبداد حاکم بر سرزمين هاي اسلامي بود و هست، براي خاموش کردن بيداري اسلامي، که از برکت انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني جهان را فرا گرفته است، کفايت مي کند.
اگر از اين زاويه به ايدئولوژي مکتب ايران نگاه کنيم آن گاه درک اين سخنان عميق و دقيق امام عظيم الشأن امت امکان پذير و راهگشا خواهد بود:
... کساني که اهل قلم و بيان هستند بايد اين مسائل را براي مردم توضيح دهند و اسلام را به مردم معرفي کنند و بگويند که اسلام براي مليت خاصي نيست و تُرک و فارس عرب و عجم ندارد. اسلام متعلق به همه است و نژاد و رنگ، قبيله و زبان در اين نظام ارزش ندارد. قرآن کتاب همه است و اين تبليغات که اين عرب است، آن ترک است و يا فارس و کرد، تبليغاتي است که اجانب براي چپاول مخازني که در اين ممالک است رواج مي دهند که مسلمانان را از هم جدا کنند. مسلمين بايد هوشيار باشند که تحت تأثير اين تبليغات واقع نشوند... (8)
اکنون توصيه مي شود که دو گزاره زير را در برابر چشمان خود مجسم کنيد:
گزاره ي اول:
در مکتب ايران طرحي وجود دارد که با به مثابه جايگزين مکتب اسلام تلقي مي شود؛ اين طرح برگرفته از يک ايده تاريخي است که حداقل در دو قرن گذشته به مسائل قابل توجهي در تاريخ ايران نظر داشته و اين الزام را مي پذيرد که بايد تضمين هاي جديدي براي فهم اسلام ارايه داد که دريافت هاي متنوعي از مکتب اسلام در آن وجود نداشته باشد؛ اين تضمين جديد در مفهوم مکتب ايران و نوع نگاه ايراني ها به اسلام نهفته است.
گزاره دوم:
...اسلام همه افرادي که ايمان به خدا آورده اند، همه آنها را بردار مي داند و حساب جداگانه ندارد که حسابي براي عرب باز کرده باشد، يک حساب براي عجم باز کرده باشد، يک حساب براي ايران باز کرده باشد... اين حساب هايي که پيش مردم عادي مطرح است که ما ايراني هستيم و براي ايران بايد چه کنيم... در اسلام نيست... (9)
مقايسه اين دو گزاره نشان مي دهد که قرائت ايراني از اسلام و ايجاد تقابل ساختگي بين مکتب ايران، مکتب ترکيه و مکتب عربستان، نه تنها با آرمان ها و انديشه هاي امام و ارکان نظام جمهوري اسلامي سنخيتي ندارد بلکه با آموزه هاي قرآن و سنت پيامبر عظيم الشأن اسلام و سيره اهل بيت عليهم السلام بيگانه مي باشد و خواسته و ناخواسته حلقه اي از حلقه هاي سياست استکبار جهاني و صهيونيسم بين الملل در ايجاد تفرقه و تشتت ميان مسلمانان و کشورهاي اسلامي و ايجاد منازعات فرقه اي و قومي است.
سرنوشت دولت هاي سه دهه گذشته در جمهوري اسلامي نشان مي دهد که هر گاه دولتمردان، خود را در مقام ايدئولوگ نظام جمهوري اسلامي نشاندند به جاي سازندگي تخريب کردند و به جاي ايجاد وحدت ملي و ديني به تفرقه و تشتت دامن زدند.
دولت و دولتمردان در ساختار نظام جمهوري اسلامي که فصل الخطاب آن ولايت فقيه است، نمي توانند خصلت رهبري ايدئولوژيک به خود بگيرند و از مقام دولت استراتژيک يعني دولت با برنامه خارج شوند که اگر چنين کردند همان بلايي بر سر انقلاب اسلامي و آرمان هاي امام خميني خواهد آمد که دولت سازندگي و دولت اصلاحات بر سر آن آوردند؛ بزرگترين خطاي اين دو دولت آن بود که در مقام مجريان قانون برنامه، به جاي اينکه مواضع استراتژيک اتخاذ نمايند پيوسته در مقام ايدئولوگ بايد و نبايد هاي ديني، سياسي و ايدئولوژيک صادر مي کردند؛ مواضعي که نظام جمهوري اسلامي آن را به درستي جزء وظايف رهبري قرار داده است. چه نيک گفته شيخ اجل سعدي شيرازي:

چو کاري بي فضول من بر آيد
مرا در وي سخن گفتن نشاند

وگر بينم که نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشينم گناه است

پي نوشت ها :
 

1 - کيخسرو اسفنديار بن آذرکيوان، همان، ص 48-47.
2 - همان، ص49.
3- آخوندزاده، مکتوبات کمال الدوله، نسخه خطي کتابخانه ملي ايران، مجموعه شماره 148، ص13-11.
4- منوچهر خدايار محبي، انقلاب ايران و بنيادهاي فرهنگي آن، تهران، اداره نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 1353.
5- منوچهر هنرمند، اولين و آخرين حکومت جهاني يا حکومت عاطفي، تهران، بي تا، 1350.
6- عسکر حقوقي، مذهب تشيع و آرمان هاي ملي ايرانيان، تهران، بي تا، 1353.
7- عسکر حقوقي، آرمان شهرياري، تهران، دانشکده علوم سياسي و اجتماعي، 1357.
8- صحيفه امام، ج5، ص 187.
9- صحيفه امام، ج13؛ ص167
 

منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط