نبرد حِطّين
فرنگيان از همه سو در محاصره قرار گرفتند. جنگ به زيانشان رقم خورد. آنان از اسب پياده شدند و شمشيرها چونان سيل آنان را مي برد. همه فکر و ذکرشان صليب بزرگ بود و اين خود بزرگ ترين عامل بدبختي آنان بود. چون صليب را غارت شده و طلايه دشمن را نزديک ديدند، به نابودي خويش يقين کردند و پيوسته قتل عام مي شدند، به اسارت درمي آمدند، به قتل مي رسيدند، از کار مي افتادند و از حال مي رفتند. در برابر حمله پنهان مي شدند و در برابر جراحت تاب نمي آوردند و در ميدان کارزار به بندهاي اسارت منتقل مي شدند. هرکس از مهمان نوازان و پيشگامان که از قتل رهيد و نيز بيشتر پاسبانان معبد، به اسارت درآمدند. شيطان و لشکريانش و ملک الملوک و کافرانش به اسارت درآمدند. با شکست آنان اسلام نيرو گرفت و همه آنان کشته شدند و اسير گشتند. هرکس کشتگان را مي ديد مي گفت اينجا ديگر اسيري نيست و کسي که اسيران را مي ديد مي گفت کسي به قتل نرسيده است: اين درحالي است که فرنگيان بر ساحل شام چيره گشته بودند. هيچ روزي مانند حطين انتقام مسلمانان گرفته نشده».
[روايت عمادالدين اصفهاني از حطين. الروضتين، ابوشامه، ج 2، ص 75-80]
1-اوضاع عمومي پيش از حطين
الف- اوضاع در جبهه فرنگيان
ب-اوضاع در جبهه مسلمانان
2-شرايط ويژه پيش از نبرد
الف- رينالد شاتيون
ب-صلاح الدين ايوبي
3-نبرد حطين
4-نتايج جنگ حطين
الف-نتايج سياسي
ب-نتايج نظامي
چکيده رويدادها
سال ميلادي: 1095
خلاصه رويدادها: مجمع کلرمون با حضور سيصد تن از رجال ديني، جنگ صليبي را اعلام و پاپ اوربان دوّم آن جمله مشهورش را فرياد مي کند: «مسيحيان غربي بايد رهسپار کمک به شرق گردند. »(1)
سال هجري: 493
سال ميلادي: 1099
خلاصه رويدادها: صليبيها قدس را به تصرف درمي آورند.
سال هجري: 549
سال ميلادي: 1154
خلاصه رويدادها: نورالدين زنگي (1146-1173) بر دمشق چيره مي شود و شام را يک پارچه مي سازد.
سال هجري: 559
سال ميلادي: 1163
خلاصه رويدادها: اسدالدين شيرکوه فرماندهي لشکر اعزامي به مصر را به عهده مي گيرد. برادرزاده اش صلاح الدين ايوبي، نيز وي را در اين سفر همراهي مي کند. اما اين لشکر با دشواريهاي بسياري مواجه مي گردد و هدفهاي حمله تحقق نمي يابد.
سال هجري: 562
سال ميلادي: 1166
خلاصه رويدادها: نورالدين زنگي بار ديگر اسدالدين شيرکوه را به مصر اعزام مي دارد. اسدالدين برادرزاده اش صلاح الدين را با خود همراه و او را ناچار مي سازد که وي را تا مصر همراهي کند.
سال هجري: 564
سال ميلادي: 1168
خلاصه رويدادها: اسدالدين شيرکوه بر مصر حکم مي راند و حاکم آنجا يعني شاورا را به قتل مي رساند. سپس شيرکوه از دنيا مي رود و صلاح الدين به جاي عمويش حکومت مصر را به دست مي گيرد.
سال هجري: 565
سال ميلادي: 1169
خلاصه رويدادها: فرنگيان به دمياط حمله مي کنند و نورالدين کَرَک و موصل را به محاصره درمي آورد.
سال هجري: 576-622
سال ميلادي:1180-1225 خلاصه رويدادها: (ناصرعباسي، آخرين شخص کاردان بني عباس)
سال هجري: 567
سال ميلادي: 1171
خلاصه رويدادها: اقامه خطبه در مصر براي عباسيان و انقراض دولت فاطميان (علويان) و بروز اختلاف ميان نورالدين و صلاح الدين.
سال هجري: 569
سال ميلادي: 1173
خلاصه رويدادها: نورالدين زنگي براي تنبيه صلاح الدين عازم مصر مي گردد، اما عمرش وفا نمي کند؛ و ناوگان سيسيل، اسکندريه را مورد حمله قرار مي دهد. صلاح الدين دمشق، حمص و حماه را اشغال مي کند و زيرفرمان خويش مي آورد و حلب را در محاصره مي گيرد.
سال هجري: 572
سال ميلادي: 1176
خلاصه رويدادها: شکست صلاح الدين در رمله و محاصره شهر حماه توسط فرنگيان تهاجم به کَرَک
سال هجري: 577
سال ميلادي: 1181
خلاصه رويدادها: تهاجم به کَرَک
سال هجري: 578
سال ميلادي: 1182
خلاصه رويدادها: تهاجم مسلمانان به غور و ديگر سرزمينهاي فرنگيان.
سال هجري: 579
سال ميلادي: 1183
خلاصه رويدادها: صلاح الدين اقدام به جنگ با کرک و بيسان مي کند و در سال بعد بار ديگر به کرک حمله مي کند.
سال هجري: 582
سال ميلادي: 1186
خلاصه رويدادها: شاهزاده آلباني «رينالد دوشاتيون» به اماکن مقدس شبه جزيره عربستان حمله مي کند، کاروانهاي مسلمانان را غارت مي کند و شهرهاي اسلامي را در درياي سرخ مورد حمله قرار مي دهد.
سال هجري: 583
سال ميلادي: 1187
خلاصه رويدادها: محاصره کرک صلاح الدين به عکا حمله مي کند و طبريه را مي گشايد. او نبرد حطين را فرماندهي مي کند، سپس عکا و مجد ليابه و دژهاي يافا، تبنين، صيدا، جبيل، بيروت، عسقلان و حومه، بيت المقدس و هونين را مي گشايد.
سال هجري: 584
سال ميلادي: 1188
خلاصه رويدادها: فتح جبله، لاذقيه، صهيون و چند دژ در کاس و فتح سرمينيه- برزنيه درب ساک، بغراس، کرک و حومه، دژ صفد و کوکب.
سال هجري: 589
سال ميلادي: 1193
خلاصه رويدادها: درگذشت صلاح الدين، قهرمان حطين، در دمشق (532 -589= 1137-1193).
خبر بد چه زود انتشار مي يابد. هنوز جنگ حطين پايان نيافته و زيانهاي فرنگيان در اين جنگ کامل نشده بود که پيکها راه غرب را در پيش گرفتند تا خبرش را به پادشاهان اروپا برسانند. اندکي پس از آن چند پيک ديگر در پي آنان روان گشتند و خبر سقوط بيت المقدس را دادند. جهان مسيحيت از شنيدن خبر اين دو فاجعه به لرزه درآمد. از درخواست کمکهايي که در سالهاي اخير از مملکت بيت المقدس به سوي شرق مي آمد، ظاهراً هيچ کس جز مجلس پاپي آگاه نبود، شهسواران، و حاجياني که به سوي غرب کوچيده بودند، اسرافکاريهاي امارتهاي فرنگي را از هرآنچه در سرزمينهاي غربي بود با شکوه تر و مرفه تر ديده بودند.
آنان داستان هايي را درباره دلاوري نظامي شنيده بودند و شکوفايي اقتصادي را به چشم مي ديدند، اما متوجه خطري که اين آسايش را تهديد مي کرد نبودند. با آنکه ناگهان شنيدند همه آنها از ميان رفت. چرا که ارتش صليبي درهم شکست و صليب صلبوت که مقدس ترين ميراث ديني به شمار مي رفت در دست مسلمانان افتاد. مسلمانان حتي خود قدس را ظرف چند ماه به تصرف خود درآوردند. همه ساخته هاي غربيان در شرق ويران گرديد، و اگر بنا بود که چيزي از اين ويرانه ها سالم بماند ناگزير بايد با شتاب هرچه تمام کمک مي فرستادند». (2)
«واقعيت اين است که سقوط قدس بار ديگر انديشه جنگ صليبي را در اروپا زنده کرد. پس از آنکه پاپ فردريک اول (بارباروسا) -امپراتور آلمان، فيليپ اوگست- پادشاه فرانسه- و ريچارد شيردل- پادشاه انگلستان را با هم آشتي داد، صليبي برگرفتند. در ماه آب-آگوست- سال 1189 م صليبيها بر گرد عکا حلقه زدند و جنگ صليبي سوم، که رويارويي و درهم شکستن آن براي صلاح الدين مقدر شده بود، آغاز گرديد». (3)
1-اوضاع عمومي پيش از حطين
الف-اوضاع در جبهه فرنگيان
اندکي پس از مجمع کلرمونت، ارتشهاي غربي به سوي شرق سرازير شدند. از آسياي صغير گذشتند و به انطاکيه رسيدند و آنجا را به تصرف درآوردند. آنگاه در دو محور ساحلي و داخلي (روج -معره النعمان- شيزر- مصياف- اکراد) حرکت کردند تا بار ديگر در طرابلس به يکديگر بپيوندند و از آنجا راهشان را به سوي بيروت و صيدا تا قيساريه و از آنجا تا قدس ادامه دهند. صليبيها به سازمان دادن دولتهاي خود پرداختند و مملکت قدس، امارت انطاکيه و امارت رها را با حکومتهايي خودمختار تشکيل دادند.
در اواخر سال 1099م خبر بازپس گيري قدس به وسيله مسيحيان به اروپا رسيد و مردم با شور و شادماني از آن استقبال کردند. در زمستان سال بعد شمار بسياري از فرماندهان صليبي همراه سربازانشان به سرزمينهاي خود بازگشتند. سخن همه کساني که به اروپا بازگشته بودند اين بود که شرق نياز به جنگجو و آبادگراني دارد تا کار خدا را ادامه دهند، و در مشرق اموال و املاک فراواني است که در انتظار مردمان حادثه جو به سر مي برد. آنان بر جنگ صليبي جديدي، که مردان کليسا آن را تبرک کنند، اصرار مي ورزيدند.
به اين ترتيب جنگ صليبي دوم با شرکت جنگجويان لمباردي، آلماني و فرانسوي آغاز گرديد، اما اين تهاجم به ويژه پس از حمله به آنکارا با مقاومت مستمر ترکان روبه رو گرديد. سپس در سال 1101 م جنگ سرنوشت سازي ميان مسلمانان ترک و صليبيها در مرسيفان روي داد و ترکان موفق شدند نيروهاي صليبي را درهم بشکنند. پس از آن دو حمله به وسيله آلمانها و فرانسويها صورت گرفت که چيزي بيش از حمله هاي پيشين بهره آنان نشد و ترکان موفق شدند نيروهايشان را در هر قله نابود سازند. ترکان تسلط خود بر آناطولي را مسجّل ساختند و اين کار موجب افزايش نيروي آنان شد که زير فرمان سکمان، حاکم ماردين، و جکرمش، حاکم موصل، درصدد يکپارچه ساختن نيروهاي خود بودند. با اين تلاش در نبرد سرنوشت ساز مشهور به نبرد حران، دراسل 1104 م، بر ساحل رودخانه بليخ(4)، رُها از چنگ صليبيها آزاد گرديد. اين نبردهاي پياپي افسانه «شکست ناپذيري فرنگيان» را باطل کرد؛ و امارت حلب از خطر تهديد صليبي رهايي يافت.
درگيري از مناطق شمال به جنوب کشيده شد و صليبيها به پي ريزي سلطه و گسترش مملکت خويش در آنجا پرداختند. آنان در سال 1110 م بر صيدا چيره شدند. آنگاه در سال 1118 م به فرماندهي سلطان بالدوين، پادشاه بيت المقدس، به مصر حمله کردند و در سال 1119 م به طور منظم به ماوراي اردن يورش بردند. در مناطق شمالي درگيري پيرامون حلب و امارت رُها ادامه يافت. زيرا نخستين هدف صليبيها اين بود که با تصرف رُها ارتباط با شرق اسلامي را قطع و از اين طريق امنيت دو امارت ارمنستان و انطاکيه را تأمين کنند.
در سال 1146 م نورالدين زنگي نيروهاي صليبي درگير با رُها را درهم شکست. اين کار وي موجب بسيج جن دوم صليبي از سوي غرب گرديد که دامنه اش در سال 1148 م به سرزمين شام کشيده شد و (در 24 -ژوئن؛ 1148 م) دمشق مورد حمله قرار گرفت. اما شجاعت مدافعان شهر و سرعت پيشروي نورالدين از حلب به دمشق صليبيها را ناچار به عقب نشيني کرد. اين حمله نه تنها هيچ سودي براي فرنگيان نداشت، بلکه به زيان آنان نيز تمام شد. پيروزيهاي حاصله موجب افزايش نيروي مسلمانان گرديد. چنان که نورالدين نيز موفق گرديد در سايه پيروزيهاي خود سرزمين شام را متحد گرداند. وي به سال 1154 م وارد دمشق گرديد.
رابطه ميان امارتهاي صليبي و ممالک خودشان پيوسته خوب نبود؛ و اغلب با يکديگر منازعه داشتند. رابطه صليبيها با امپراتوري بيزانس نيز دوستانه و مستمر نبود؛ گرچه امارت انطاکيه اغلب تابع امپراتوري بيزانس بود.
شايد آشکارترين تناقضها، تناقضي بود که پس از شکست حمله صليبي دوم بروز کرد؛ و آن هنگامي بود که کنراد، امپراتور آلمان، در 18 سپتامبر 1148 م عکا را به مقصد سالونيک ترک گفت و در راه به ميهماني امپراتور بيزانس- مانويل- رفت. دو امپراتور بر ضد روجر، پادشاه سيسيل و هم پيمانش لويي هفتم، پادشاه فرانسه، پيماني را به امضا رساندند. پيمان آلماني-بيزانسي نيز با ازدواج هنري، دوک ادستريا-برادر کنراد- با دختر برادر امپراتور بيزانس، مانويل، به نام تئودورا (5) محکم تر شد. همزمان لويي هفتم هنگام ترک فلسطين در اوايل تابستان 1149 م در کالابريا فرود آمد و در آنجا مورد استقبال پادشاه سيسيل، روجر، قرار گرفت و براي مبارزه با فريبکاري و خيانت بيزانسيها با او هم پيمان گرديد.
کاردينال نيودوين، پطرس ناسک و قديس برنارد، درصدد برآمدند تا رضايت کنراد را براي پشتيباني از حمله هاي صليبي جلب کنند و از او خواستند که دست از دشمني با پادشاهان فرانسه و سيسيل بردارد. اما او، پس از شکست در حمله پيشين از اينکه بار ديگر به دام افتد سرباز زد. به اين ترتيب مقاومتي که به زيان مسلمانان تشکيل شده بود تغيير کرد و به زيان صليبيها در مشرق رقم خورد.
برخي از مورخان بر اين باورند که برآورده نشدن مقاصد جنگ دوم صليبي، نقطه تحول تاريخ فرنگيان در مشرق زمين است. زيرا سقوط رُها مرحله نخست بيداري اسلامي را کامل کرد و سودهايي که نصيب مسلمانان شد با شکست سختي که به حمله بزرگ آنان به منظور تحميل رياست فرنگيان بر سرزمينهاي اسلامي واردآمد تکميل گرديد.
شايد از آشکارترين علل اين شکست، اختلافهايي بود که در رسوم و جهت گيريها ميان فرنگيان ساکن شرق و عموزادگان مهاجر اروپايي شان روي مي داد. زيرا صليبيها در جنگ دوم خود در فلسطين با جامعه اي رو به رو گرديدند که اعضاي آن طي گذشت يک نسل روش زندگي و راههاي گذران معاش خويش را تغيير داده بودند و درحالي که به زبان فرانسوي سخن مي گفتند، پيرو کليساي لاتيني بودند، و اين امر آنان را بهت زده ساخت. اما نسبت به سازمان نظامي، پادشاه قدس مدعي گرديد که رياست امارتهاي فرنگي شرق با اوست؛ و به خود حق مي داد که از حاکمان آنها بخواهد که در عمليات هاي نظامي براي وي نيروي کمکي بفرستند. ولي اين سروري، مگر در مواردي که پادشاه از نيروي کافي براي تحميل نظر خود برخوردار بود، تحقق نيافت. حتي انطاکيه يا طرابلس، از جنبه نظري عقيدتي بخشي از بيت المقدس به شمار نمي آمدند.
ب- اوضاع در جبهه مسلمانان
در اين دوران سرزمين عراق صحنه آشوبها و انقلابهايي بود که به وسيله اعراب و ترکها رهبري مي شد. اما در شام، تُتُش در سال 1095 م درگذشت و پسرانش رضوان، حاکم حلب، و دقاق، حاکم دمشق، پس از کوششهاي فراوان بر اوضاع مسلط شدند. قدس به حکومت ارتقيان انتقال يافت. طرابلس زير سلطه شيعيان بني عمار بود. فاطميان مصر با استفاده از اين آشفتگي به بسط قدرت خويش در فلسطين پرداختند و قدس را فرمانبردار خويش ساختند. موصل زير فرمان «کربوقا» بود. همه اين حاکمان پس از رسيدن صليبيها به انطاکيه با آنان به جنگ برخاستند، ولي چيرگي آنان بر اين شهر - بر اثر خيانت (6) - از نيروي مسلمانان کاست و اراده هايشان را تضعيف کرد.
شماري از شهرهاي اسلامي- مانند معره النعمان- در مقابل تهاجم صليبيها مقاومت کردند ولي حاکمان برخي ديگر از شهرها -مثل حماه، شيزر و طرابلس، حمص ترجيح دادند که از جنگ کناره بگيرند و با مهاجمان از در صلح درآيند ولي کشتارهاي صليبيها، پس از رسيدن به آسياي صغير، در طول مسير و هنگام رسيدن به انطاکيه و در ادامه در قدس و ديگر شهرهاي فلسطين خشم مسلمانان را برانگيخت و همچنين ادامه مبارزطلبيهايشان با پاسخ مناسب مسلمانان رو به رو گرديد. (7)
در طي اين دوران آشکار شد که امارتهاي پراکنده شام تضعيف گرديده و قدرت مقابله با مبارزطلبي صليبيها را ندارد. در شمال، قليچ ارسلان از رهبران نيرومند سلاجقه توان پايداري نداشت و صليبيها پايتختش، نيقيه، را از او گرفتند و ضعيف ترش کردند- اما ترکماناني که به آناطولي مهاجرت کرده بودند، وسايل لازم را براي تشکيل يک سپاه در اختيار او قرار دادند و ساکنان منطقه، آماده وارد آوردن فشار بر مسيحيان گشتند.
آناطولي نيز زير سلطه دانشمنديه بود؛ که از نيرومندترين امارتهاي سلاجقه در بخش شمال شبه جزيره آسياي صغير به شمار مي رفت. امير دانشمندي، انوشتگين، با پيروزي بر صليبيها شهرت فراواني کسب کرد و بوهمند را به اسارت درآورد. به اين ترتيب او نخستين رهبر اسلامي بود که بر يک لشکر نيرومند مسيحي پيروز گرديد. مهاجرت ترکمانان به سوي او بر نيرويش افزود. اما در جنوب شام، مصر، جامعه اي از نظر سياسي متحد و از نظر نظامي قدرتمند بود و نيروي دريايي بسيار خوبي در اختيار داشت. با وجود اينکه فاطميان در آغاز کوشيدند تا با صليبيها به تفاهم برسند، اما صليبيها نپذيرفتند و بيت المقدس را که جزو قلمرو فاطميان بود تصرف کردند. به دنبال آن لشکر مصر درهم شکست و فاطميها درصدد برآمدند تا از دو شکست قدس و عسقلان انتقام بگيرند. وزير فاطمي، افضل، سپاه نيرومندي را تدارک ديد و فرماندهي آن را به غلام خود، سعدالدوله طواشي سپرد. اين سپاه در نيمه ماه مه 1101 م به عسقلان رسيد و چندين نبرد در رمله انجام شد که طي آنها مسلمانان و صليبيها، به تناوب، بارها پيروز شدند. در ماه مه 1102 م فاطميها ارتشي متشکل بيست هزار نيروي عرب و سوداني به فرماندهي شرف المعالي، پسر افضل، بسيج کردند. اين ارتش بر صليبيهاي متمرکز در رمله پيروز شد. اما صليبيها در يافا از پيروزي مصريها جلوگيري کردند.
در تابستان سال 1105 م وزير افضل آخرين تلاش را براي بازپس گيري فلسطين انجام داد. او ارتشي متشکل از پنج هزار سواره نظام غرب و پياده هاي سوداني را به فرماندهي پسرش سناء الملک بسيج کرد. مصريها با استفاده از درسهاي پيشيني درصدد برآمدند تا از اميران ترک دمشق کمک بگيرند. اما وفات دقاق، امير دمشق در سال 1104 م موجب بروز شورشهاي داخلي گرديد و در نتيجه ارتش مصر از پشتيباني کامل ارتش دمشق بهره مند نشد. تنها بخشي از نيروهاي دمشقي هنگام رسيدن ارتش مصر به رمله به آن پيوستند. مسلمانان و صليبيها در روز يک شنبه، 27 آب -آگوست- سال 1105 م با يکديگر رودررو شدند و در طول روز نبرد خونين در جريان بود. عصر آن روز معلوم شد که مسلمانان قدرت کسب پيروزي را ندارند و سناء الملک به قاهره عقب نشست.
اما درگيري پايان نيافت. در سال 1106 م سواره نظام مصريها به اردوگاه صليبيها ميان ارسوف و يافا حمله و ساکنانش را تار و مار کرد. آنان در سال 1107 م اقدام به حمله کرده و دامنه اش را به حبرون کشاندند و درسال 1110 م نيروهاي مصري به ديوارهاي قدس رسيدند.
در مقابل، صليبيها حملات خويش به شهرهاي ساحلي را که همچنان بيرون از تصرفشان مانده بود، شدت بخشيدند. آنان صيدا را در سال 1110 م به تصرف درآوردند و از شهرهاي ساحلي جز عسقلان و صور چيزي در دست مسلمانان باقي نماند. سپس به گسترش قلمروشان در نواحي جنوبي پرداختند. بالدوين پادشاه بيت المقدس، رهبري صليبيها را عهده دار شد و پس از دور زدن درياي مرده(بحرالميت) در سال 1115 م از دشت عرابه گذشت. عرابه دشت بي آب و علف و سفتي است که از بحرالميت تا خليج عقبه امتداد دارد. سپس به شوبک رسيد که از ديگر مناطق خشک آنجا آبادتر بود. شوبک در منطقه غابات ميان منخفض و عُرب واقع است. بالدوين در اين مکان که صد ميل از نزديک ترين محلهاي استقرار فرنگيان فاصله داشت، دژي استوار برپا کرد. او در آنجا ساخلوي نظامي مستقر کرد و آن را از آذوقه انباشت و آن را «کوه پادشاه» نام نهاد. (8)
در اين دوره فاطميان نيز به جنگ ادامه دادند. آنان ارتش مصر را در سال 1113 م براي جنگ با صليبيها فرستادند و خود را به پاي ديوارهاي قدس رساندند؛ در سال 1115 م مصريها از نزديکي يافا در آستانه پيروزي قاطع بر صليبيها قرار گرفتند. در مقابل بالدوين در رأس يک نيروي کوچک به مصر حمله کرد. او به فرما رسيد و بر ساحل نيل ادامه مسير داد. اما بيمار گرديد و به فلسطين بازگشت و در مسير راه درگذشت. در 14 آوريل 1118 پس از درگذشت وي، بالدوين لي پور، پادشاه رها و پسرعموي پادشاه فقيد با نام بالدوين دوم به پادشاهي قدس برگزيده شد.
پس از آن درگيريها در شمال و جنوب و خشکي و دريا ادامه يافت. فرنگيان براي تصرف فلسطين و سکونت در آنجا آمده بودند، درحالي که امکانات سرزمين فلسطين براي آنها کافي نبود. بنابراين دست به کارهاي خصومت آميز گشودند. مسلمانان نمي توانستند تسليم دشمن شوند و رياست سرزمين و ثروتشان را به آنان وابگذارند. از آنجا که فرنگيان کاري جز جنگ بلد نبودند، ناگزير بايد به کاروانهاي اسلامي پيرامون خود حمله مي کردند و اين کار به نوبه خود موجب تشديد درگيري مي شد. در خلال همين درگيريها بود که خاندان زنگي در موصل ظهور کرد و وظيفه رهبري جهاد را بر عهده گرفت.
عمادالدين زنگي پيش از وفات خود در سال 1146 م بنيانهاي لازم را براي پيشبرد نزاع به نفع مسلمانان پايه گذاري کرده بود. نورالدين در ادامه راه پدرش رهسپار حلب گرديد؛ که زير سلطه اسدالدين شيرکوه کُرد- برادر نجم الدين ايوب- قرار داشت. از وي درآنجا حمايت شد و راه وي براي رسيدن به حکومت- هموار گرديد. (9)
فرنگيان درصدد بهره برداري از اوضاع برآمدند و ريموند، امير انطاکيه، نيروهايش را رهسپار تهاجم به حلب کرد و جوسلين لشکري را براي بازپس گيري رها آماده ساخت. نورالدين توانست لشکر جوسلين را در رها در روز 27 اکتبر در هم بشکند. در جنوب تونتاش، امير بُصري و صَلخَد، به صليبيها پيوست و سرکشي نسبت به اُنر، پادشاه دمشق، را آغاز کرد. صليبيها طرف وي را گرفتند و اُنر از نورالدين در حلب کمک خواست. نورالدين خود را با شتاب به دمشق رساند و از سپاه شهر پشتيباني کرد. (10)همسر تونتاش بصري را تسليم نورالدين وانر کرد و در عصر همان روزي که مسلمانان بصري را تصرف کردند، نيروهاي صليبي به اين شهر نزديک شده اقدام به نابودي مسلمانان کردند و آنان را ناگزير به عقب نشيني ساختند.
از اين حمله تنها نورالدين سود جست که به حلب بازگشت و به پيگيري اجراي تصميمهاي خويش، يعني آزادسازي کل سرزمينهاي انطاکيه واقع در شرق نهر عاصي اورونتس-برآمد. هنوز سال 1147 م پايان نيافته بود که ارتاح، کفرلاتا، بلاط و بسرفوت به تصرف وي درآمد و به اين ترتيب نورالدين نشان داد که بزرگ ترين دشمن صليبيها است.
پس از حضور نيروي رو به افزايش نورالدين در صحنه درگيريها، حاکم بيت المقدس (ملکه ميليسند) درصدد بسيج نيروهاي غربي و ترغيب آنان براي يک حمله جديد صليبي برآمد. کونراد- ياکنراد- پادشاه آلمان نخستين کسي بود که به اين درخواست پاسخ مثبت داد و پادشاه فرانسه نيز از وي تبعيت کرد. هنوز لشکر آلماني به نزديکي دوريليوم نرسيده بود که مورد حمله سلاجقه قرار گرفت و به طور نسبتاً کامل نابود گرديد. يک دهم باقيمانده نيز ناگزير به فرار به نيقيه گشتند(25 اکتبر سال 1147 م).
پس از رسيدن لشکر فرانسوي در اول تشرين دوم- نوامبر - و آگاهي نسبت به شکست وحشتناک لشکر آلمان، دو پادشاه، کنراد و لويي، با يکديگر ديدار کرده طرح يک حمله مشترک را ريختند. ولي کنراد ناگزير به قسطنطنيه بازگشت، درحالي که ارتش فرانسه به رغم سفارش امپراتور بيزانس مبني برخودداري از درگيري با ترکان، مصمم به ادامه پيشروي بود. ارتش فرانسه راه بسيار دشواري در پيش داشت. زيرا ترکان پيوسته عقبه آنان را مورد حمله قرار داده نيروهاي جدا افتاده را نابود مي ساختند. به طوري که تنها شمار اندکي از اين نيروها توانستند خود را به سويديه برسانند.
در اين دوران، نورالدين پي گير آزادسازي شمال بود. ريموند، حاکم انطاکيه، خود را در مقابل خطري دو جانبه ديد: سلاجقه به فرماندهي مسعود، حاکم قونيه؛ و نورالدين که براي جنگ با صليبيها با مسعود هم پيمان گشته بود. ريموند نيز به نوبه خود با رهبر حشاشين- اسماعيليه - به نام علي بن وفاي کُرد هم پيمان گشت؛ و اين دو نورالدين را در نوامبر سال 1148 م در افاميه، واقع در مسير انطاکيه- مرعش مورد حمله قرار دادند، ولي به اهداف خود نرسيدند.
در بهار سال 1149 م، نورالدين مسلمانان را فرماندهي کرد و ريموند را در بغراس شکست داد. سپس براي مبارزه با دژ إنب-يکي از اندک دژهايي که در شرق نهر عاصي در دست فرنگيان باقي مانده بود-عازم جنوب گرديد. ريموند نيز با سپاهي کوچک همراه با هم پيمانان فاطمي خود به رهبري علي به وفا، به ياري دژ شتافت. در 28 حزيران -ژوئن - سپاه صليبي در زمين پست نزديک عين مراد، در دشت واقع در ميان إنب و برکه غاب، اردو زدند. لشکر نورالدين طي يک حمله شبانه سپاه فرنگيان را در محاصره قرار دادند. بامداد روز بعد، ريموند دريافت که هيچ راهي جز درگيري با مسلمانان وجود ندارد. به دنبال آن نبردي خونين روي داد که طي آن رينالد- حاکم مرعش- علي بن وفا، رهبر حشاشين و ريموند به قتل رسيدند، ريموند را شيرکوه کشت.
نورالدين به طرد صليبيها از دژهاي شمال ادامه داد. او در سال 1150 م بر دژهاي ارزجان و تل کشفان چيره شد و آنگاه دو پادگان ارتاح و حارم را تصرف کرد. سپس رهسپار غرب گرديد و خود را به پاي ديوارهاي انطاکيه رساند. او به تاراج خويش ادامه داد تا به سويديه رسيد. دراين دوران ژوسلين، کنت رها، در کميني که شماري از سپاهيان ترک- سلاجقه - برايش نهاده بودند افتاد. نورالدين شماري از دلاوران را فرستاد تا وي را از دست کساني که اسيرش کرده بودند بگيرند و فرمان داد چشمانش را ميل کشيدند و او را در حلب به زندان افکندند. وي همچنان در آنجا ماند و نه سال بعد جان سپرد ( سال 1159 م).
به اين ترتيب هنوز تابستان 1150 م شروع نشده بود که امارتهاي انطاکيه و باقيمانده هاي کنت نشين رها رهبران خود را از دست دادند؛ و نورالدين حاکم بلامنازع شمال گرديد. افزايش قدرت نورالدين منجر به برقراري پيماني ميان او و سلطان مسعود سلجوقي- در فرداي روز اسارت ژوسلين - گرديد. نورالدين از طريق ازدواج با دختر مسعود- که تنها پادگان تل باشر مهريه اش بود-اين پيمان را مورد تأکيد قرار داد. ولي مسعود در حمله دامادش به پاتريس او را همراهي نکرد و تنها به تصرف کيسوم و بهسا در شمال کنت نشين رها بسنده کرد و سپس آنها را به پسرش قليج ارسلان بخشيد.
در بهار سال 1151 م، مسعود در حمله به پادگانهاي بيزانس شرکت جست. اميران ارتقي نيز براي بهره خويش در اين حمله به سوي آنان شتافتند. عين تاب و دلوک به دست مسعود افتاد و امير ماردين- تمرتاش- بر سيمساط و بيره چيره گرديد. راوندان به دست نورالدين افتاد و پادگان تل باشر در ژوئيه 1151 م تسليم حسان، حاکم مَنبح و نماينده نورالدين -گرديد. به اين ترتيب هرآنچه در دست کنت نشين رها باقي مانده بود از ميان رفت. پياتريس (همسر کنت)پس از آنکه همه مملکت خويش را از دست داد، همراه دو کودک خود ژوسلين و اگنس به قدس پناهنده شد.
2-وضعيت ويژه پيش از نبرد
الف- رينالد شاتيون
خلاصه زندگي آينده اين فرمانده که از عاملان مستقيم جنگ حطين مي باشد و در منابع عربي از او به نام پرنس ارناط ياد مي گردد، به قرار ذيل مي باشد:
در سال 1154 م، رينالد با توافق امپراتور بيزانس، توروس، پادشاه ارمنستان، را مورد حمله قرار داد و او را درهم شکست. او ارامنه را به کيليکيا بازگرداند؛ و آنچه را که از ارمنها گرفته بود همراه اسکندريه و دو قلعه قسطون و بغراس در اختيار فرقه ميهمان نوازان قرار داد. سپس بازگشت و چون امپراتور بيزانس دادن کمک مالي به وي را نپذيرفت، براي حمله به دژهاي بيزانس در کيليکيا با ارامنه هم پيمان گرديد.
در سال 1155 م رينالد اقدام به زنداني کردن پاتريک انطاکيه -ايمري- نمود و وي را شکنجه داد و بر سر وي ضربه سهمگيني وارد کرد. سپس زخمهايش را با عسل آغشته کرد و يک روز کامل وي را زير آفتاب نگه داشت تا مال فراواني را که مي خواست به وي داد. آنگاه سفري از قدس آمد و ايمري را با خود برد.
در سال 1156 م، رينالد در رأس گروهي از ميهمان نوازان - فرقه ديني فرانسوي- به قبرس، که تابع امپراتوري بيزانس بود، حمله کرد. رينالد چنان قبرس را دستخوش قتل و غارت و نابودي ساخت که هيچ ستوني در آنجا برپا نماند.
در سال 1158 م، امپراتور بيزانس- مانويل- با سپاهي گران عازم انطاکيه شد. رينالد چاره اي جز پوشيدن لباس توبه نداشت، او با شتاب خود را به اردوگاه امپراتور رساند و امپراتور با سه شرط از گناه او درگذشت:1-دژ انطاکيه را به امپراتور تسليم کند. 2- سپاه امپراتوري را با يک يگان از نيروهاي خود ياري دهد. 3-پاتريک انطاکيه يوناني باشد و نه لاتيني. رينالد براي احترام به اين شرايط سوگند ياد کرد و سپس امپراتور به او اجازه بازگشت داد. (12)
او در سال 1160 م نيروهايش را براي غارت گله هاي واقع در دشت رودخانه فرات هدايت کرد، اما در بازگشت به کمين حاکم حَلَب، مجدالدين -از دست پروردگان نورالدين- افتاد. مسلمانان او را اسير کرده و با همراهانش به زندان حلب فرستادند. وي مدت شانزده سال در آنجا ماند و هيچ کس براي آزادي او اقدام نکرد.
در سال 1175 م، مسلمانان رينالد شاتيون را آزاد کردند. او چند ماه پس از آزادي با وارث تيول سرزمينهاي ماوراي رود اردن، استيفاني، بيوه مايلز بلانسي ازدواج کرد.
در سال 1181 م، رينالد پيمان صلح سال پيش ميان صلاح الدين و فرنگيان را نقض کرد. او نيروهايش را به سوي شرق هدايت کرد تا به آبادي تيما، واقع در راه دمشق -مکه رسيد. در نزديکي آبادي به کارواني که با آرامش به سوي مکه حرکت مي کرد، (13) حمله برد و همه کالاهاي بازرگاني را تصرف کرد. ولي صلاح الدين که در اين هنگام در مصر بود، با سرعت فرخ شاه- برادرزاده اش - را در رأس سپاهي از دمشق اعزام کرد. اين سپاه به ناحيه ماوراي رود اردن نفوذ کرد و رينالد چاره اي جز بازگشت به تيول خويش نديد.
در سال 1182 م رينالد آهنگ ايله، واقع در دماغه خليج عقبه، کرد. او کشتيهايي را که از چوب جنگلهاي مؤاب ساخته بود، با خود برد و در آبهاي درياچه مرده (بحرالميت ) آزمايش کرد. در اين حمله ايله که از سال 1170 م در قلمرو مسلمانان بود به دست او سقوط کرد. رينالد در جزيره ايله ماند و از آنجا با دو کشتي عزم جنگ جزيره فرعون کرد. در اين هنگام ديگر کشتيهاي ناوگانش همراه دزدان دريايي محلي به حرکت درآمدند. آنان راه ساحل آفريقايي درياي سرخ را در پيش گرفتند و همه شهرهاي کوچک سر راه را تاراج کردند. آنان عيذاب، از بنادر بزرگ نوبه واقع در مقابل مکه مکرمه را مورد حمله قرار دادند و کشتيهاي پر از کالاهاي وارداتي يمن و هند را تاراج کردند. يک دسته از نيروها در خشکي پياده شدند و کاروان بزرگي را که بدون نگهبان از وادي نيل مسير صحرا را مي پيمود مورد حمله قرار دادند. آنگاه دزدان دريايي عرض درياي سرخ را از عيذاب به سوي ساحل سرزمين عرب طي کردند و کشتيهاي لنگر گرفته در حوراء و ينبع -دو بندر مدينه - را به آتش کشيدند. سپس آن قدر پيش رفتند تا به بنادر خود مکه مکرمه رسيدند. در آنجا کشتيهايي را که در اختيار حاجيان بود و به جده مي رفت غرق کردند. جهان اسلام از اين رويداد به لرزه درآمد؛ و اميران حلب و موصل که از فرنگيان درخواست کمک کرده بودند از هم پيماني با کساني که درصدد شکستن حرمت دين بودند شرمسار شدند. صلاح الدين نيز عهد کرد که تلاش رينالد براي هتک حرمت دين را نخواهد بخشود. (14)
ب-صلاح الدين ايوبي
در سال 562 ه/ 1166 م نورالدين نيروي جديدي را به فرماندهي اسدالدين شيرکوه که برادرزاده اش صلاح الدين نيز وي را همراهي مي کرد - به مصر اعزام داشت. صليبيها به مصر رفتند و نيروهاي شاور نيز به آنها پيوستند. اسدالدين با نيروي برتر دشمن- در بابين در سوي مصر عليا -وارد جنگي سرنوشت ساز گرديد. فرماندهي نيروهاي مياني در اين جنگ با صلاح الدين بود و او چنان لياقتي از خود نشان داد که عمويش اسدالدين را واداشت تا وي را به فرماندهي پادگان اسکندريه که بي درنگ در محاصره طولاني قرار گرفته بود، بگمارد. اسدالدين با فرنگيان توافق کرد که از مصر بيرون بروند، ولي شاور پنهاني با صليبيها توافق کرده بود که براي جلوگيري از ارسال احتمالي نيرو به مصر به وسيله نور الدين در آينده، در قاهره يک پادگان باقي بگذارند. (17)
در سال 564 ه/1168 م، بر ضد پادگان فرنگيان در مصر انقلاب روي داد، فرنگيان پس از تصرف دروازه هاي قاهره شماري از شجاعان و سواران اعيان خود را در آنجا گمارده بودند. آنان ظالمانه بر مسلمانان حکم مي راندند و انواع آزار و اذيت را نسبت به آنها روا مي داشتند. پس از مشاهده اين اوضاع و اينکه هيچ کس جلو دارشان نيست نزد پادشاهشان «ماري» فرستاده خواستار تصرف مصر شدند. پادشاه قدس نيز با نيرويي عظيم به راه افتاد. در همين فاصله خليفه عاضد نزد نورالدين فرستاد و از او درخواست کمک کرد و به اطلاعش رساند که مسلمانان قدرت مقابله با فرنگيان را ندارند. او موي زنان را همراه نامه ها فرستاد و چنين گفت:اينها موي همسران من است که تقاضا دارند آنان را از چنگ فرنگيان آزاد کني. شجاع پسر شاور نيز شماري از فرماندهانش را نزد نورالدين فرستاد و ضمن اظهار دوستي حاضر به فرمانبرداري از او شد و ضمانت کرد که با انجام اين کار هر ساله نيز مالي را برايش مي فرستد. در اين هنگام نورالدين سپاهي بزرگ را به فرماندهي اسدالدين شيرکوه بسيج کرد. صلاح الدين مجبور به همراهي شد. (18) و اسدالدين بر فرنگيان پيروز گرديد و شاور را به قتل رساند. عاضد به او لقب «الملک المنصور امير الجيوش» داد. ولي اسدالدين اندکي پس از آن در مصر مرد و مقرر شد که وزارت خليفه عاضد فاطمي را صلاح الدين به عهده گيرد.
در سال 565 ه / 1169 م صليبيها، به منظور تضعيف موقعيت نورالدين زنگي- در شام- و صلاح الدين ايوبي، به مصر حمله کرده دمياط را به تصرف درآوردند. صلاح الدين با کمک مداومي که از سوي نورالدين مي رسيد توانست حمله صليبيها را درهم بشکند. او توانست مؤتمن الخلافه را به دليل ارتباطش با صليبيها از کار برکنار و اعدام کند. وي همه افرادي را که در دربار فاطميان با فرنگيان در ارتباط و يا از ياران مؤتمن بودند از ميان برد.
در سال 567 ه/ 1171 م صلاح الدين دولت فاطميان را برچيد و بنا به خواست نورالدين زنگي به نام خليفه عباسي خطبه خواند. ولي ميان نورالدين و صلاح الدين که اينک حاکم مصر شده بود اختلاف بروز کرد.
درسال 570 ه /1174 م نورالدين در فاصله اي که سرگرم تدارک حمله به مصر به منظور زيرفرمان درآوردن صلاح الدين و يک پارچه ساختن نيروي مسلمانان در مقابل خطر صليبيها بود، درگذشت. در سال بعد( 1175 م )پادشاه بيت المقدس، آمالريک، مرد. او از نيرومندترين و باکفايت ترين پادشاهان صليبي بود. صلاح الدين با شتاب حرکت کرد و وارد دمشق، حمص و حماه گرديد و حلب را به محاصره درآورد و به خود لقب حاکم مصر و شام داد. خليفه بغداد نيز بر همه اقدامهاي صلاح الدين مهر تأييد زد و خلعتهاي خلافتي را برايش ارسال داشت. صلاح الدين اين خلعتها را هنگام حضورش در حماه دريافت داشت( ماه ايار- مه- 1174 م) و سپس به مصر بازگرديد.
در سال 573 ه /1177 م صلاح الدين با هدايت ارتش مصر صليبيها را در عسقلان شکست داد و سپس رهسپار قدس گرديد. صليبيها همه نيروهايشان را بسيج کردند و موفق شدند در روز 25 تشرين - نوامبر- سال 1177 م، درحالي که نيروهاي مصري در حال گذار از دشتي در نزديک دژ« تل جزار» در فاصله چند ميلي جنوب شرق رمله بودند، نيروهاي صلاح الدين را شکست دهند؛ و او براي تسلط بر اوضاع و تجديد سازمان به سرعت به مصر بازگشت.
در سال 576 ه/1180 م، بالدوين - پادشاه بيت المقدس- پيغام فرستاد و خواستار صلح با صلاح الدين گرديد. در اين هنگام ناوگان مصري در تشرين يکم- اکتبر - موفق گشته بود کشتيهاي لنگر انداخته در بندر عکا را با موفقيت تاراج کند و در نيمه سال جديد - 1180 م - مسلمانان توانسته بودند، الجليل را سخت مورد حمله قرار دهند. صلاح الدين با اين صلح براي مدت دو سال موافقت کرد؛ و رهسپار تجديد سازمان حکومت گرديد و بالدوين نيز در پي تشکيل مجدد جبهه صليبي رفت.
در سال 577 - 1181 م، رينالد شاتيون -امير کَرَک -يک کاروان اسلامي را در واحه تيماء مورد حمله قرار داد. چون اين خبر به صلاح الدين رسيد براي اعتراض به نقض پيمان نزد بالدوين فرستاد و خواستار غرامت گرديد. بالدوين به عادلانه بودن ادعاي صلاح الدين اعتراف کرد، ولي رينالدشاتيون از پرداخت همه آنچه موجب اصلاح اشتباه مي شد سرباز زد. شماري از دوستان رينالد در دربار نيز وي را مورد تأييد قرار داده و موجب غافل شدن پادشاه ضعيف از موضوع شدند. ولي صلاح الدين به پيگيري اش ادامه داد. چند ماه بعد، اوضاع جوي کارواني از کشتيها را که 1500 زائر [بيت المقدس] را حمل مي کرد ناچار ساخت که در سواحل مصر در نزديک دمياط پهلو بگيرد. صلاح الدين فرمان داد همه آنها را به زنجير کشيدند. آنگاه به بالدوين پيغام داد که حاضر است آنان را در مقابل بازگرداندن اموالي که رينالد غارت کرده آزاد کند. اما رينالد براي بار دوم سرباز زد و جنگ اجتناب ناپذير گرديد.
در سال 578 ه/ 1182 م صلاح الدين نيروهايش را سازمان داد و در بيرون قاهره اردو زد تا لشکرها گرد آيند، در حالي که مردم، بزرگان دولت وعلماء و ارباب ادب(19) نزد وي بودند. سپس در پنجم محرم سال 578 (11 مه سال 1182 م)قاهره را به سوي شام ترک گفت. از صحراي سينا به سوي عقبه گذشت و سپس عازم مناطق شمال گرديد. او همه محصولات سر راه را از بين برد. چون به دمشق رسيد، خبر يافت که فرخ شاه-حاکم دمشق - به الجليل حمله کرده است و روستاهاي واقع در دامنه هاي کوه طور را غارت کرده بيست هزار رأس چارپا را تصرف کرده و هزار تن را به اسارت برده است. فرخ شاه در بازگشت دژ جيس جلدک را که در صخره اي مشرف بر رود يرموک پشت رود اردن ساخته شده بود مورد حمله قرار داد. فرخ شاه درون صخره مشرف بر رود يرموک، پشت رود اردن، نقب زد و دژ را اختيار گرفت. نگهبان دژ از سوريان مسيحي، که خود را به خاطر فرنگيان به کشتن مي دادند نبودند و در نتيجه تسليم گشتند. صلاح الدين سه هفته را در دمشق سپري کرد. سپس آنجا را به همراه فرخ شاه با سپاهي انبوه ترک گفت و به فلسطين در جنوب درياي الجليل نفوذ کرد. ميان مسيحيان و مسلمانان درگيريهايي رخ داد ولي به مرحله سرنوشت سازي نرسيد. او همچنين شهر بيروت را از خشکي و دريا به محاصره درآورد، ولي موفق به درگيري غافلگيرانه با آن شهر نشد. در نتيجه دست از محاصره برداشت و همراه مظفرالدين کوکبري- حاکم حران- عازم جزيره گرديد. او خابور، قرقيسا ماکسين، عرابان و نصيبين را به تصرف درآورد. در آنجا خبر يافت که فرنگيان آهنگ دمشق کرده، پس از غارت روستاها به داريا رسيده و قصد تخريب جامع آن را دارند. نايب الحکومه دمشق گروهي از مسيحيان را نزد آنها فرستاد و به آنان چنين گفت: اگر شما جامع را ويران کنيد ما آن را بازسازي مي کنيم و همه کليساهاي موجود در سرزمين خود را ويران مي کنيم و هيچ کس نمي تواند آنها را آباد کند. در نتيجه آنان دست از ويران کردنش کشيدند. با رسيدن اين خبر به صلاح الدين، برخي همراهانش به او پيشنهاد بازگشت به دمشق را دادند، ولي او نپذيرفت و گفت: آنان روستاها را ويران مي کنند و ما در مقابل سرزميني را تصرف مي کنيم و سپس بازمي گرديم و آنها را آباد مي کنيم و براي تصرف سرزمينهايشان نيرو مي گيريم. » از اين رو بازنگشت، بلکه رهسپار موصل شد و آنجا را به محاصره درآورد. وقتي نتوانست آن را از زنگيها بگيرد رو به سوي سنجار نهاد و آن را اشغال کرد و به حران بازگرديد. در همين سال رينالد شاتيون در درياي سرخ به مسلمانان حمله کرد و صلاح الدين را خشمگين ساخت.
در سال 579 / 1183 م صلاح الدين پس از پايان بردن اتحاد مناطق شمالي با تصرف و گرفتن حلب از عمادالدين زنگي پسر مودود زنگي(20)، در رأس سپاهي انبوه دمشق را به مقصد بيسان ترک گفت. او فرماندهان صليبي را به ميدان نبرد کشانيد؛ و اينان ناگزير به گرفتن مواضع دفاعي گشتند. صلاح الدين کوشيد تا آنان را از مواضعشان بيرون بکشاند و در يک نبرد رويارو با آنان بجنگد، ولي موفق به انجام اين کار نگشت، در نتيجه عقب نشيني کرد و رهسپار کرک گرديد و در آنجا نُه قبضه منجنيق برپا کرد ولي پس از دشوار ديدن تصرف آنجا دست از محاصره کشيد(21). سال بعد نيز به کرک حمله کرد ولي اين شهر تسليم وي نگشت؛ و او چند شهر و روستاي فلسطين را مورد تاخت و تاز قرار داد.
در سال 581 /1185 م صلاح الدين چنان بيمار شد که تا آستانه مرگ پيش رفت. از اين رو در دژ حران فرود آمد و مظفرالدين کوکبري اسباب مراقبت وي را فراهم آورد تا به طور کامل بهبود يافت.
در سال 582 ه/ 1186 م رينالد شاتيون بار ديگر به مسلمانان خيانت کرد. رينالد- حاکم کرک- از بزرگ ترين و بدنهادترين فرنگيان بود، بيشترين دشمني را با مسلمانان مي ورزيد و بزرگ ترين زيانها را به آنان وارد مي کرد. صلاح الدين با مشاهده اين رفتارها، وي را بارها به محاصره درآورد و به قلمروش حمله کرد، تا آنکه سر فرود آورد و خوار شد و از صلاح الدين درخواست صلح کرد. وي نيز تقاضايش را پذيرفت و با او صلح کرد، و با يکديگر هم پيمان گشتند و کاروانها رفت آمد ميان مصر و شام را از سر گرفتند. در اين سال يک قافله بزرگ با اموال و مردان فراوان با يک دسته از سربازان لايق از منطقه وي گذر کرد. آن ملعون به آنها خيانت و همه را دستگير کرد و اموال و چهارپايان و سلاحشان را به غنيمت گرفت. کساني را هم که به اسارت درآمدند به زندان افکند. صلاح الدين در پيامي او را نکوهش کرد و کار و خيانتش را زشت شمرد و او را تهديد کرد که بايد اموال و اسيران را آزاد کند، ولي او زير بار نرفت و بر مخالفت خود پاي فشرد. صلاح الدين عهد کرد که هرگاه بر وي دست يابد او را به قتل برساند.
نقض پيمان با اين شکل زشت و ناپسند، جنگ را اجتناب ناپذير ساخت. اما با توجه به اينکه فرماندهان صليبي با يکديگر اختلاف نظر داشتند، بوهمند، امير انطاکيه، در تجديد پيمان صلح با صلاح الدين شتاب ورزيد. ريموند، کنت طرابلس، نيز پيمان صلحي را بر اساس منافع کنت نشين خود امضا کرد؛ و آن را چنان فرا گير در نظر گرفت که امارت همسرش در الجليل را نيز شامل گرديد. اين در حالي بود که پادشاه بيت المقدس- گي- که بر الجليل مسلط نبود، براي جنگيدن با مسلمانان سر در گم بود. ژرار، رهبر ميهمان نوازان اقدام به تشويق پادشاه (گي) براي جنگ با ريموند و تصرف الجليل پيش از رسيدن مسلمانان کرد. در اين فاصله باليان ابلين، برادر ريموند، رسيد و پادشاه گي با خشونت او را مورد بازخواست قرار داد. پس از اظهارگي مبني بر اينکه عازم جنگ با طبريه است، باليان به احمقانه بودن، نقشه اشاره کرد. چرا که ريموند با برخورداري از قدرت نظامي برتر و همکاري مسلمانان بر وي (پادشاه) برتري داشت. باليان از پادشاه درخواست کرد تا وي را براي گفت و گو نزد ريموند بفرستد. اما اين تلاش به شکست انجاميد و ريموند به اتحاد خود با مسلمانان پايبند باقي ماند. (22)
3-نبرد حطين
نظر به اينکه ريموند با صلاح الدين پيمان ويژه اي بسته بود، نمي توانست چنين درخواستي را نپذيرد، ولي با مسلمانان شرط کرد که بايد پس از طلوع آفتاب فردا از مرزها بگذرند و پيش از تاريک شدن هوا باز گردند و از رساندن زيان به شهرها و روستاهاي مسير راه خودداري ورزند. سپس ريموند به دو تن از نيروهايش مأموريت داد تا در تيولهاي وي بگردند و با ساکنان آنجا هشدار دهند که در طول روز همراه گله هاي گوسفند و ستوران خود در درون دژها بمانند و بيم به خود راه ندهند.
در بامداد اول ايار- مه -سال 1187 م، ريموند از درون دژ خود ديد که امير مظفرالدين کوکبري همراه هفت هزار تن از بندگانش با شادماني از کنار دژ مي گذرند. در حدود ظهر آن روز، باليان و همراهانش به فوله رسيدند و از فاصله دور ديدند که ميهمان نوازان در زير ديوارها چادر زده اند. چون به آنجا نزديک شدند از سواران اثري نديدند و سکوت بر دژسايه افکنده بود. هنوز دو ساعت نگذشته بود و فرستادگان در کار خود سرگردان بودند که ديدند سواري از سواران معبد با موي ژوليده و عرق ريزان تاخت کنان مي آيد و با صداي بلند از فاجعه بزرگ و وحشتناک پيش آمده خبر مي دهد. در همين هنگام ريموند در طبريه ديد که لشکريان مماليک سواره به دژهاي خود باز مي گردند و پيمان نشکسته بوند. همه چيز تا پيش از فرا رسيدن تاريکي به طور مسالمت آميز به انجام رسيد و هيچ آسيبي به بناهاي منطقه نرسيده بود، جز اينکه پيشتازانشان سرهاي سواران معبد را بر نيزه افراشته بودند، جرار، رئيس سواران معبد، با شتاب خود را به دژهاي مجاور رساند و از آنان خواست که در فوله به وي بپيوندند. جيمز آوميلي مارشال، ميهمان نوازان، در روستاي فاقون در فاصله پنج ميلي از فوله نود سوار در اختيار داشت؛ که خود را به آنجا رساند و شب را در مقابل دژ سپري کرد.
بامداد روز بعد جمعيت به سوي ناصره حرکت کرد و در آنجا چهل شواليه آزاد به آنها پيوستند. رئيس اسقفان صور -که يکي از اعضاي هيئت نمايندگي باليان بود- در ناصره ماند، ولي جرار با شتاب خود را به شهر رساند تا به مرم خبر دهد که جنگ در شرف وقوع است و ايشان را براي گردآوري غنايم دعوت کرد.
در حالي که سواران از تپه واقع در پشت ناصره مي گذشتند، ديدند که مسلمانان در حال آب دادن اسبهايشان در چشمه کريستون واقع در ميان «صفوريه» و «کفر کفته» نزديک حطين در دره واقع در پايين تپه هستند. با مشاهده اين گروه انبوه هم روجر و هم جيمز مايللي پيشنهاد عقب نشيني دادند. ليکن ژرار، فرمانده و پيشواي پاسبانان معبد برآشفت و با تحقير روي از همکار ميهمان نواز خويش برگردانيد. او ژنرال جيمز مايللي را به باد انتقاد و سرزنش گرفت و گفت:« تو آن قدر به آن کله خرمايي رنگ خود دل بسته اي که هرگز دوست نداري آن را از دست بدهي»؛ و جيمز با غرور پاسخ داد:« من به زودي در ميدان جنگ مردان هو شجاعانه خواهم مرد؛ و تو همچون خائنان پا به فرار خواهي گذاشت. »
سواران که از اهانت ژرار به جوش آمده بودند؛ به لشکريان مماليک حمله کردند، ولي آنان از اين حمله با شجاعت استقبال کردند و ميدان جنگ به کشتارگاه تبديل شد و سرهاي جيمز مايللي و پيشواي ميهمان نوازان هر دو بر زمين افتاد. در اندک زماني همه سواران ميهمان نوازان به قتل رسيدند، مگر سه تن که يکي از آنها خود ژرار پيشواي پاسداران معبد بود که با زخمهاي فراوان خود گريزان به ناصره بازگشتند. يکي از آن سه تن درصدد يافتن باليان برآمد. اما شواليه هاي آزاد به اسارت درآمدند. آن دسته از ساکنان ناصره هم که به وعده ژرار مبني بر رسيدن به غنيمت به ميدان جنگ آمده بودند به محاصره درآمده و به اسارت رفتند.
باليان در ناصره به ژرار پيوست، و پيش از آن پيغام فرستاد و از همسرش خواست که همه شواليه ها را بسيج کند. وي کوشيد تا ژرار را فانع کند که به طبريه برود، اما ژرار به بهانه زخمهاي بسيار بدش پوزش خواست. آنگاه باليان به همراه ريئس اسقفها به طبيه رفت. در آنجا ريموند از شدت اين واقعه غم انگيز که تصميم خود را سبب اصلي آن مي پنداشت، سخت مبهوت گشته بود. از اين رو با طيب خاطر ميانجيگري باليان را پذيرفت و پيمان خود را با صلاح الدين نقض شده اعلام کرد. او با شتاب خود را به بيت المقدس رساند و مراتب سرسپردگي خويش را به گي اعلام کرد. اما گي به خاطر خطاهايي که از وي سر زد از او انتقام نگرفت، بلکه به گرمي و صداقت از او استقبال کرد؛ و ريموند از کاري که انجام داده و از شيوه تاجگذاري خود پوزش خواست، و مملکت بار ديگر يک پارچگي خود را بازيافت.
صليبيها خود را براي جنگ آماده کردند و نيروهاي خود را در عکا گرد آوردند. پاسداران معبد و شهسواران در صدد گرفتن انتقام کشتار«کرسون» برآمدند و هرآنچه شواليه در اختيار داشتند بسيج کردند و تنها شمار اندکي را براي نگهداري دژهايي که به آنها سپرده شده بود باقي گذاشتند. ريمون باليان را نزد بوهمند، امير انطاکيه، براي درخواست کمک فرستاد. وي بسيار متأثر شد و وعده داد که فوجي از نيروهاي خود را زير فرمان بالدوين ابليني اعزام کند و پسرش را فرستاد تا به ريموند، کنت طرابلس، بپيوندد.
هنوز ماه ژوئن سال 1187 م به پايان نرسيده بود که 1200 تن سوار با سلاح کامل در لشکرگاه صليبيها واقع در مقابل عکا گرد آمدند. علاوه بر اينها شمار زيادي چابک سوار محلي مشهور به ترکو پول و حدود ده هزار نيروي پياده نيز آماده کارزار شدند. از کشيش هراکليوس - کشيش بيت المقدس- دعوت شد تا با پاره صليب مقدس به رزمجويان بپيوندد اما او به بهانه رنجوري، صليب را به خادم اعظم آرامگاه مقدس سپرد تا در اختيار اسقف اعظم بگذارد. به قول دشمنانش او ترجيح مي داد کنار معشوق خويش، پاشيا، وقت خوش کند.
اما در طرف مسلمانان؛ صلاح الدين به همه شهرها نامه نوشت و آنان را به جهاد فراخواند. او به شهرهاي موصل و سرزمين جزيره واربل و ديگر شهرهاي مشرق و نيز به مصر و ديگر شهرهاي شام پيغام داد و آنان را به جهاد فرا خواند. او فرمان داد که نيروها بايد در کمال آمادگي باشند. سپس خود در اواخر محرم با لشکر و گارد ويژه خود از دمشق بيرون زد. او به سوي «راس الماء» حرکت کرد و سپاهيان شام به او پيوستند. چون بسيج نيرو کامل شد، پسرش، افضل، را به فرماندهي آنان گماشت تا هرکس از آن منطقه بخواهد به او ملحق شود و خود با شماري از نيروهاي چابک خود به «بُصري» رفت. زيرا خبر يافته بود که پرنس ارناط «رينالد شاتيون» حاکم کَرَک، قصد دارد تا راه را بر حاجيان ببندد و معلوم شد که وي پس از انجام اين کار راه را بر نظاميان مصري مي بندد و از پيوستن آنها به صلاح الدين جلوگيري مي کند. صلاح الدين به بصري رفت تا پرنس ارناط را بترساند و او را مجبور سازد که براي حفظ شهر بيرون نيايد. در ميان حاجيان شماري از نزديکان صلاح الدين مثل محمدبن لاجبن، خواهرزاده وي، و ديگران حضور داشتند. ارناط پس از دريافت خبر آمدن صلاح الدين از شهر خارج نشد و از اجراي نقشه اش چشم پوشيد. در نتيجه حاجيان به سلامت بازگشتند و صلاح الدين پس از انجام اين مأموريت به سوي کرک رفت و از آنجا نيروهاي گشتي را به سرزمين کرک و شوبک و ديگر نقاط اعزام کرد. آنان دست به تخريب و غارت گشودند و جاهايي را به آتش کشيدند و پرنس ارناط، «رينالد» توان دفاع از سرزمين خود را نداشت. ديگر فرنگيان نيز از بيم لشکر پسرش، افضل، راه شهر و ديار خود را در پيش گرفتند و او توانست جاهاي زيادي را محاصره و غارت کند يا به آتش بکشد و ويران سازد.
بسيج نيروي مسلمانان در بصري، در حوران، کامل گرديد. صلاح الدين از نيروي دوازده هزار نفري اش، شامل تيول داران، و حقوق بگيران و ديگر داوطلبان سان ديد و پس از آرايش نيروها فرماندهي قلب لشکر را خود به عهده گرفت. برادرزاده اش تقي الدين را در جناح راست و مظفرالدين کوک بوري را در جناح چپ قرار داد. سپاه با همان آرايش جنگي به خسفين واز آنجا رهسپار ضلع جنوبي درياچه الجليل شد. صلاح الدين مدت پنج روز را در «اَقحوانه» در انتظار ماند و در طول اين مدت نيروهاي اطلاعاتي وي اخبار و اطلاعات دشمن را به طور کامل گرد آوردند.
صلاح الدين پس از آگاهي بر اجتماع نيروي دشمن در صَفُوريه مجمع رايزني جنگي فرماندهانش را تشکيل داد. نظر بيشتر فرماندهان اين بود که وي از جنگ چشم بپوشد و به جاي آن با ايلغارهاي پياپي اسباب تضعيف فرنگيان را فراهم آورد. در اين ميان يکي از فرماندهان گفت:«به نظر ما بايد در قلمرو فرنگيان راه بيفتيم، غارت و ويران کنيم و به آتش بکشيم و به اسارت بگيريم. اگر سپاهي از فرنگيان بر سر راه ما قرار گرفت با او بجنگيم. چرا که در غير اين صورت مسلمانان در مشرق ما را نفرين مي کنند که جنگ با کافران را رها کرده آهنگ نبرد با مسلمانان را دارند. رأي درست اين است که کاري کنيم که مورد سرزنش قرار نگيريم و زبان بدگويان را ببنديم. صلاح الدين گفت: نظر من اين است که با اين جمع مسلمانان به کافران حمله کنيم، چرا که سررشته کارها به دست آدمي نيست و ما نمي دانيم که چند سال ديگر زنده ايم. شايسته است اين گروه را پراکنده نسازيم مگر بعد از جهاد».
صلاح الدين در اول تموز-ژؤئن -سال 1187 م، سپاهش را از محل «سِنّ النبره» از رود اردن عبور داد، تا آنجا که طبريه را پشت سر نهاد و از کوه طبريه بالا رفت و تا رسيدن به فرنگيان پيش تاخت. هيچ يک از فرنگيان متوجه آمدن آنان نشده و از چادرهايشان بيرون نيامدند. او خود فرود آمد و فرمود تا لشکريان نيز چنين کنند. شب هنگام شماري نيرو را مقابل فرنگيان گمارد تا از حمله آنها جلوگيري کنند. سپس با يک گروه سوار به طبريه حمله کرد و در جنگي يک شبه شماري از برجهاي شهر را ويران ساخت و آنجا را به زور گشود. ساکنان شهر به دژ پناه بردند و پناه گرفتند، در حالي که بانوي صاحب دژ با فرزندانش در آن زندگي مي کرد. صلاح الدين شهر را غارت کرد و به آتش کشيد.
فرنگيان پس از آگاهي بر فرود آمدن صلاح الدين در طبريه و تسلط بر آن شهر و غارت و آتش زدن آن و سوزاندن باقيماندهاي غير منقول، براي رايزني در عکاگرد آمدند. گروهي را نظر براين بود که در طبريه به جنگ مسلمانان بروند و آنان را از اين شهر دور سازند. کنت ريموند( يا طبق منابع عربي قمص) گفت:«طبريه ملک من و همسر من است. صلاح الدين هرچه خواست بر سر اين شهر آورد. اينک تنها دژ شهر که همسر من در آنجاست باقي مانده است. من راضي هستم که او همسر من و دژ و هرآنچه را که درآن است بگيرد و برود. به خدا سوگند من سپاه اسلام را در قديم و جديد ديده ام، ولي هيچ گاه سپاهي به عظمت و قدرت سپاه صلاح الدين نديده ام. او پس از گرفتن طبريه نمي تواند در آنجا بماند چون آنجا را ترک گفت و بازگشت ما آن را مي گيريم. لازمه ماندنش در شهر نيز اين است که با همه سپاه خويش بماند. در حالي که سپاه و طاقت دوري از وطن و زن و فرزندشان را براي مدت طولاني ندارند. او بايد ناگزير آنجا را ترک بگويد، و ما اسيران خويش را آزاد خواهيم کرد.
پرنس ارناط- کنت رينالد شاتيون- حاکم کرک خطاب به ريموند گفت:« اين همه که تو ما را از مسلمانان مي ترساني، شک ندارم که دل با آنها داري وگرنه چنين سخناني را بر زبان نمي آوردي... اما اينکه گفتي شمار آنها زياد است، فراواني هيزم به آتش زياني نمي رساند. »
براي کنت ريموند چاره اي جز اين نماند که بگويد:« من نيز چون يکي از شما هستم، اگر پيش رفتيد، پيش مي روم و اگر درنگ کرديد درنگ مي کنم؛ و به زودي خواهيد ديد که چه مي شود. »
عزم فرنگيان براي پيشروي و جنگ با مسلمانان جزم گرديد. آنان لشکرگاه خود را در بعدازظهر روز 2 تموز -ژوئيه - 1187 م به سوي صفوريه ترک گفتند و در آنجا اردو زدند. صلاح الدين با شنيدن اين خبر از طبريه بازگشت و به نيروهاي اصلي خويش که در کَفَر سبت در تپه هاي واقع در فاصله پنج ميلي غرب درياچه طبريه متمرکز بودند پيوست.
اردوگاه صفوريه که صليبيها براي فرود آمدن برگزيدند، به دليل برخورداري از آب و چراگاه فراوان براي اسبان مکان اردوگاهي بسيار مناسبي بود. چنان که اينان همان طور که در عين جالوت چهار سال ماندند، اينجا نيز مي ماندند، صلاح الدين به آنان حمله نمي کرد.
در واقع، قصد صلاح الدين از محاصره طبريه اين بود که فرنگيان را جاکن کند تا بتواند با آنها بجنگد. مسلمانان در کنار آب فرود آمده بودند. هوا بسيار گرم و سوزان بود. تشنگي بر صليبيها چيره شد و چون نمي توانستند خود را به آبي که در دست مسلمانان بود برسانند، در جاي خود ماندند.
اما عصرگاهان از جانب کونتس طرابلس، کونتس اشيفا، که در دژ طبريه محاصره بود، پيکي رسيد و پادشاه گي براي بار دوم در چادر خويش تشکيل مجلس داد. دفاع جانانه اين بانوي قهرمان از دژ خود، روحيه شهسواران را سخت زير تأثير قرار داد. فرزندانش با چشماني پر از اشک اصرار داشتند که مادرشان بايد آزاد شود و اين درخواستشان مورد تأييد شماري از شهسواران نيز قرار گرفت. آنگاه کنت ريموند برخاست و همان سخناني را که در عکا ايراد کرده بود، تکرار کرد. او با کمال يأس و نوميدي آن سخنان را مورد تأکيد قرار داد و رها کردن وضعيت مستحکم کنوني را نشان کمال ناداني دانست و حرکت به سوي تپه هاي خشک در گرماي سوزان ماه تموز- ژوئيه - را مخاطره آميز خواند. سخنان وي شنوندگان را قانع کرد و پس از گرفتن تصميم نهايي مبني بر ماندن در صفوريه مجلس در نيمه شب پراکنده شد. پس از بازگشت نجيب زادگان به چادرهايشان پيشواي پاسبانان معبد خود را عقب کشيد و به چادر پادشاه آمد و گفت: «سرور من ! آيا مي خواهي به يک خائن اعتماد کني؟ اين مايه شرمساري است که شهري را که بيش از شش فرسخ با اردوگاه فاصله ندارد به دست دشمن رها کني، ژرار اعلام کرد که پاسبانان معبد حاضرند دست از فرقه خويش بدارند ولي فرصتي را که براي گرفتن انتقام از مسلمانان به دست آورده اند از دست ندهند. اماگي، پادشاه قدس، که صادقانه تحت تأثير کلام ريموند قرار گرفته بود به ترديد افتاد و به ژرار فرصت داد تا بار ديگر او را برانگيزد. آنگاه مناديان در سرتاسر لشکر ندا دادند که لشکر سحرگاهان به عزم طبريه حرکت خواهد کرد.
بهترين راه صفوريه به طبريه اندکي در جهت شمال شرقي از ميان بلنديهاي الجليل مي گذشت، و آنگاه در فاصله يک ميلي شمال شهر طبريه به سوي درياچه طبريه سرازير مي شد. راه ديگر به سوي پل واقع در صنبره، مي رفت و در آنجا يک شاخه از آن در امتداد درياچه به سوي شمال مي پيچيد. اردوگاه صلاح الدين در کَفَرسبت، در سوي ديگر راه صنبره واقع بود، و او آن راه را پس از عبور از رودخانه پيموده بود. بعيد نيست که جاسوسان صلاح الدين با فعاليت در اردوگاه صليبيها به وي اطلاع داده باشند که پادشاه گي راه صفوريه را در امتداد راه شمالي در پيش گرفته است. اين بود که صلاح الدين سپاه خود را حدود پنج ميل در ميان تپه ها جا به جا کرد تا به حطين که در آنجا راه به سوي درياچه سرازير مي شد رسيد.
حطين روستايي بود با چراگاههاي پهناور و آب فراوان. قسمت بيشتر سربازان از طبريه به صلاح الدين پيوستند و تنها شماري اندک از آنها براي ادامه محاصره قلعه باقي ماندند. لشکر صليبيها بامداد روز جمعه 3 ژوئيه 1187 م در يک هواي گرم و آرام باغهاي سبز صفوريه را ترک گفت و تپه هاي خشک و عريان را درنورديد. ريموند- کنت طرابلس -به اعتبار اينکه رئيس تيولداران منطقه بود فرماندهي پيشتازان را برعهده داشت. در حالي که پادشاه گي در قلب سپاه جاي گرفته بود و مأموريت رينالد شاتيون و راهبان شهسوار و باليان ابليني حفظ دنباله لشکر بود.
در سرتاسر راه آب يافت نمي شد و احساس تشنگي مرد و اسب را به يک اندازه بي تاب کرد. دشواري راه حرکت نيروها را کند کرد و تيراندازان مسلمان مقدمه و دنباله سپاه صليبي را يکجا مورد حمله قرار دادند و باران تيرهايشان بر قلب سپاه دشمن باريدن گرفت و صليبيها بي آنکه عکس العملي نشان دهند، با شتاب از معرکه گريختند.
فرنگيان عصرگاهان به تپه اي که درست بر حطين مشرف بود رسيدند. جلويشان تپه اي صخره اي واقع بود که دو قله به ارتفاع حدود صد پا از آن سر برکشيده بود و در پشت آن زميني با شيب تمام به سوي روستا و درياچه سرازير مي شد. اين مکان به شاخهاي حطين شهرت داشت. شماري از پاسبانان معبد به پادشاه خاطر نشان کردند که بيش از اين توان ندارند، ولي نجيب زادگان با اصرار از پادشاه خواستند که فرمان صادر کند که ارتش تا رسيدن به درياچه از رفتن بازنايستد. پادشاه گي با مشاهده رنجي که ارتش تحمل کرده بود، آن شب را اجازه توقف داد. ريموند با شنيدن اين خبر به عقب بازگشت و فرياد زد:« اي خداي بزرگ، سرنوشت جنگ معلوم شد؛ ما هلاک شديم و مملکت نيز از دست رفت. »
با راهنمايي ريموند، گي فرمان داد لشکر در آن سوي لوبيه، نزديک شيبهاي شاخ حطين در کنار چاه اردو زد. همه ارتش پيرامون ريموند حلقه زد ولي انتخاب آنجا براي اردو زدن مناسب نبود، چرا که چاه آب نداشت.
صلاح الدين با همه رزمندگان خويش در دره سرسبز پايين آنها اردو زده بود. او نمي توانست شادماني خود را پنهان کند. زيرا سرانجام فرصت دلخواه فرا رسيد.
فرنگيان شب را نوميدانه سپري کردند در حالي که به راز و نياز و سرودهاي مسلمانان در اردوگاه پايين پاي خود گوش مي دادند. (23) گروهي از مسيحيان براي آوردن آب اقدام کردند، ولي کوشش آنها بي نتيجه ماند و به دست مسلمانان کشته شدند. مسلمانان براي افزودن رنج ايشان بوته ها و درختان خشکي که روي تپه را پوشانده بود آتش زدند به طوري که دودي خفقان زا لشکرگاهشان را فرا گرفت. صلاح الدين در پرتو تاريکي شب نيروهايش را به حرکت درآورد. با برآمدن آفتاب روز شنبه 4 ژوئيه سال 1187 م ارتش پادشاه گي به محاصره کامل درآمد و معلوم شد که فرار از اين دام ناممکن است. مسلمانان بي درنگ با تابيدن نخستين پرتو خورشيد حمله را آغاز کردند. فکر پيادگان صليبي همه بر گرد آب مي چرخيد. شمار بسياري از آنها به سوي شيب منتهي به درياچه طبريه که آبش در پايين مي درخشيد، چشم دوختند. اما به سوي تپه بازپس رانده شدند و در محاصره آتش سربازان مسلمان درآمدند. تشنگي، گرماي فصل و حرارت آتش ودود و جنگ، بر ضد آنها دست به دست هم داده بود.
صلاح الدين خود به اداره ميدان نبرد پرداخت؛ و با گشتن در ميان صفوف مسلمانان خوب و بد امور را به آنان گوشزد مي کرد. مردم نيز گوش به فرمان او بودند و از انجام آنچه ممنوع ساخته بود خودداري کردند. جنگ بسيار سختي درگرفت و شمار بسياري از فرنگيان بلافاصله به قتل رسيدند و شماري ديگر به اسارت درآمدند. زخميها بر زمين افتادند، در حالي که لبهايشان از شدت تشنگي ورم کرده بود. اوضاع چنان وخيم بود که پنج تن از شهسواران نزد فرماندهان اسلامي التماس مي کردند که آنان را بکشند تا آسوده شوند. شهسواراني که روي تپه بر جاي خود ايستاده بودند تا پاي جان جنگيدند و شجاعتي بي نظير از خود نشان دادند و در مقابل حمله هاي پياپي مسلمانان استوار ماندند. اما اندک اندک پس از هر حمله مسلمانان شمار آنها رو به کاستي مي نهاد؛ و نيروهايشان عقب نشستند.
بنا به خواست پادشاه و پيش از فوت وقت، ريموند با نيروهاي خويش صفوف مسلمانان را مورد حمله قرار داد و به نيروهاي تحت فرماندهي تقي الدين عمر- برادرزاده صلاح الدين - حمله کرد. تقي الدين براي او در ميان صفوف راه گشود و به محض نفوذ ريموند، آن شکاف را بست به طوري که نتوانستند نزد همراهانشان بازگردند. آنان در کمال سختي ميدان نبرد را ترک گفته راه طرابلس را در پيش گرفتند. اندکي پس از آن نيز باليان ابلين و رينالد، رئيس صيدا، به بيرون معرکه راه گشودند و آخرين کساني بودند که گريختند.
پس از شکست ريموند روحيه معنوي جنگجويان فرنگي به شدت پايين آمد و در آستانه تسليم قرار گرفتند. آنها دريافتند که راه رهايي از مرگ دست شستن از جان است و اقدام به حمله هاي پياپي کردند. به طوري که اگر لطف الهي نبود نزديک بود مسلمانان را با وجود کثرت نيرو جاکن کنند. ولي فرنگيان در هر نوبت حمله شماري از نيروهاي خود را از دست دادند و به شدت تضعيف گشتند. مسلمانان آنان را در محاصره کامل قرار دادند و باقيمانده فرنگيان از يکي از تپه هاي منطقه حطين بالا رفتند و خواستند که براي حفظ جان خود در آنجا خيمه گاه برپا کنند. اما شدت حمله هاي مسلمانان از جوانب مختلف اجازه رسيدن به هدف را به آنان نداد و تنها توانستند يک چادر آن هم براي پادشاهشان برپا کنند. مسلمانان صليب اعظمشان موسوم به صليب اصلبوب را از آنان گرفتند. به گمان مسيحيان دراين صليب قلعه اي از چوبي که حضرت عيسي را با آن به دار آويختند نصب گرديده بود. گرفتن اين صليب، بزرگ ترين بدبختي فرنگيان بود و پس از آن به مرگ و هلاکت خويش يقين پيدا کردند. اين درحالي بود که سواره نظام و پياده نظامشان يا به قتل مي رسيدند و يا به اسارت مي رفتند. پادشاه همراه با 150 سوار از سوارکاران و شجاعان مشهور خويش باقي ماند.
ملک افضل فرزند صلاح الدين مشاهدات خود از آن روز را اين گونه نقل مي کند:
« من در آن نبرد کنار پدرم بودم. اين اولين بار بود که در کارزار شرکت مي کردم. وقتي پادشاه فرنگ همراه آن گروه از آن تپه بالا رفت، به مسلماناني که در مقابلشان بودند سخت حمله کردند و آنان را تا نزديک پدرم عقب راندند. من به چهره پدرم نگاه کردم و او را سخت اندوهگين ديدم و رنگ از رخسارش پريده بود. او دستي به محاسنش کشيد و فرياد برآورد و گفت: شيطان دروغ گفته است. سپس مسلمانان بازگشتند و از تپه بالا رفتند. من وقتي ديدم که فرنگيان عقب نشستند و مسلمانان دنبالشان مي کنند، از شادي فرياد برآوردم: شکستشان داديم. فرنگيان بازگشتند و براي بار دوم مسلمانان را تا نزديک پدرم عقب نشاندند؛ و او همانند بار نخست رفتار کرد. مسلمانان يورش بردند و آنان را تا تپه بازپس راندند. من نيز فرياد زدم: شکستشان داديم. پدرم رو به من کرد و گفت: ساکت باش. تا آن چادر فرو نريخته آنها را شکست نداده ايم. هنوز اين سخن را به پايان نرسانده بود که چادر فرو ريخت. پس سلطان فرود آمد و سجده شکر به جا آورد و از شدت شادي اشک در چشمانش جاري شد. دليل سقوط چادر اين بود که فرنگيان پس از آن حملات پياپي به شدت تشنه شدند و در برخي حملات دنبال راه چاره بودند، اما همه راهها بسته بود. اين بود که از چارپايانشان فرود آمدند و بر زمين نشستند و مسلمانان خود را به آنها رساندند و چادر پادشاه را فرو افکندند. همه کساني را که در آنجا بودند، از جمله پادشاه گي، برادرش ستبل آمالريک، رينالد شاتيون و برادرزنش، همفري رئيس تبنين، و شماري بسيار از ديگر نجيب زادگان خردسال مملکت را به اسارت درآوردند. وضع اينان در هنگام اسارت بسيار بد بود. همه بر زمين افتاده بودند و رنج و فشار فراواني تحمل مي کردند و ديگر ياراي جنگيدن نداشتند. به طوري که حتي توان تحويل دادن سلاح خود به علامت تسليم را نداشتند. مسلمانان نيز فرماندهانشان را به چادري که براي سلطان در ميدان نبرد برپا کرده بودند بردند. »
ادامه داستان مشهور است. صلاح الدين سران اسيران را در چادرش به حضور پذيرفت و با مشاهده تشنگي پادشاه گي به او از برف هومون دوشاب نوشانيد. پادشاه لختي از آن نوشيد و بقيه اش را به پرنس ارناط- رينالد شاتيون- تعارف کرد. سلطان به مترجم گفت: به پادشاه بگو که اين تو هستي که او را سيراب مي کني وگرنه من به او آب نمي دهم. اين يکي از خوهاي پسنديده عرب بود که هرگاه به اسيري غذا و آب مي دادند در امان بود. قصد سلطان نيز عمل به اين خوي پسنديده بود. صلاح الدين قتل و غارتهاي خلاف دين رينالد را بر وي نبخشيد و رو به او کرد و جنايتها، خيانتها و نيرنگهاي او و عدم پايبندي وي به مباني دين را يکايک برشمرد. آنگاه شمشير کشيد و گردنش را زد و فرمان داد او را از چادر بيرون انداختند. گي بر خود لرزيد، اما صلاح الدين او را مطمئن ساخت و گفت: «هيچ پادشاهي به قتل پادشاه ديگر دست نمي يازد». (24)
اسيران را به دمشق بردند و شمار آنها آن قدر زياد بود که بهاي يک اسير تا سه دينار کاهش يافت. «به طوري که يکي از مسلمانان خريد يک اسير به ازاي کفشهايش را معامله اي بدون سود خواند. »
4-نتايج نبرد حطين
الف-نتايج سياسي
در مجموع مهم ترين درسهاي اين نبرد جاودانه را مي تون به صورت زير فهرست کرد:
1-استفاده از وحدت سياسي در راستاي هدف جنگ و استفاده از پيروزي نظامي براي تقويت وحدت سياسي. معروف است که اميران و فرماندهان اسلامي همه تلاش خود را بر موضوع ايجاد توان شخصي و ورود به ميادين سخت نبرد براي تأمين وحدت اسلامي، و نه يک هدف مستقل، بلکه به عنوان وسيله اي براي تقويت توان رزمي، متمرکز ساخته بودند؛ صلاح الدين پيش از آغاز نبرد نيروهاي اسلامي را از اقصي نقاط شام و مصر بسيج کرد و اين کار قدرت رزمي او را چنان بالا برد که برتري نظامي را از فرنگيان گرفت. حفظ چنين اتحادي بدون دستيابي به پيروزي ناممکن بود؛ وصلاح الدين از اين موضوع در همايش فرماندهانش پرده برداشت. پيروزي در حطين موجب افزايش هرچه بيشتر انسجام نقاط گوناگون جهان اسلام گرديد و سرزمينهاي اسلامي و سرانشان که در جنگهاي درازمدت با فرنگيان اعتماد به نفس خود را از دست داده بودند، بار ديگر آن را بازيافتند.
2-بروز درگيري ميان دشمنان و از ميان رفتن دشمني ميان دوستان؛ يا به تعبير روشن تر تضمين قدرت براي درهم شکستن مقاومت و توان مادي و معنوي دشمن و در مقابل، تضمين قدرت براي تحقق اتحاد ميان نيروهاي دوست. صلاح الدين از هم پيماني با ريموند، کنت طرابلس بهره برد و نيروهايش را براي نابودي سرسخت ترين دشمنان مسلمانان، يعني شهسواران فرقه هاي ديني ميهمان نوازان و پاسبانان معبد فرستاد؛ و پيوسته در تلاش بود تا ميان صفوف دشمنان اختلاف بيندازد. هر چند که پس از قطعي شدن جنگ اين تلاشها منجر به شکست گرديد و ريموند پيش از نبرد حطين به اردوگاه فرنگيان پيوست، اما به يقين نتايج سلبي آن را نمي توان از نظر دور داشت چرا که فرماندهان فرنگي را نسبت به يکديگر بدبين ساخت و همين امر موجب شد که آنها در مقابل نقشه هاي صلاح الدين سر فرود آورند. در مقابل، لازمه ايجاد وحدت سياسي اين بود که شماري از مراکز قدرت(زنگيها در موصل و حلب) از ميان برود، اما به روشني پيداست که صلاح الدين براي تخريب مراکز قدرت که موجب کاهش قدرت رزمي مسلمانان مي شد اقدام نکرد.
3-آشکار شدن ارتباط ميان ميدان کارزار و هدف عمومي جنگ، اين نبرد در عمق خاک فلسطين (در نزديکي مرزهاي سوريه- اردن- فلسطين کنوني) اتفاق افتاد. اما هنوز نبرد به پايان نرسيده بود که صلاح الدين درگيري را گسترش داد و شهرهاي عکا، مجدل، يافا، ناصره، قيساريه، حيفا، صفوريه، معلبا، شقيف، فوله، يافا، تبنين، صيدا، جبيل، بيروت، عسقلان، رمله، دامور، غزه، بيت لحم، بيت جبريل، نطرون را گشود و سرانجام همه اين شهرها را به تاج گشودن قدس آراست. در پي آن هونين، صفد، کوکب و کرک را گشود و در سال بعد براي گشودن جبله، لاذقيه، دژ صيهون و مجموعه بزرگي از دژهاي شمالي و شهرهاي سرمينيه و برزير (مقابل دژ افاميه)، دروازه ساک و بغراس، عازم شمال گرديد.
4-طراحي فراگير امور جنگي و مرتبط ساختن عوامل اقتصادي، انساني و ديني با هدف جنگ، و تضمين توان رزمي. از اينجا راز اهتمام فراوان صلاح الدين به سلامت کاروانهاي تجاري (عامل اقتصادي)، وحدت سياسي (نيروي انساني) و سلامت حج (ايمان و روحيه معنوي) روشن مي گردد. همين ديدگاه فراگير نسبت به جنگ به صلاح الدين کمک کرد تا امور سياسي را به گونه اي پيش ببرد که ميان عوامل گوناگون جنگ توازن برقرار گردد.
5-نبرد حطين ضعفهاي سياسي -نظامي رژيمهاي صليبي حاضر در سرزمين شام را آشکار ساخت. اين رژيمها توانسته بودند سلطه خويش را بر امارتهاي کوچک و پراکنده اسلامي تحميل کنند.
فرنگيها خود بيشتر دستخوش تفرقه بودند، اما چون مسلمانان به لحاظ سياسي متحد نبودند، امکان استفاده از اختلاف ميان دشمن براي آغاز جنگي فراگير برايشان وجود نداشت. اما پس از نبرد حطين از يک سو همه تناقضهاي موجود در اين رژيمها آشکار گشت و نقاط ضعف آنها که در پرده «هيبت» يا «برتري نظامي» پوشيده مانده بود روشن گرديد و از سوي ديگر نبرد حطين نشان داد که نيروي انساني -نظامي رزمي- رژيمهاي صليبي بسيار ضعيف است. و همين امر تفسير کننده فروپاشي اين حکومتها و امارات با وارد آمدن يک ضربه بود.
ب-نتايج نظامي
1-نبرد حطين نمونه کامل و درخشان يک استراتژي تهاجم غيرمستقيم است. زيانهاي قطعي جنگ از قبل به وسيله فرماندهان فرنگي پيش بيني شده بود- چنان که ريموند انقراض مملکت صليبي را به عنوان يکي از نتايج جنگ مورد اشاره قرار داد-اين نيز درست است که جنگجويان فرنگي در ميدان نبرد از خود شجاعتي خيره کننده نشان دادند، ولي اين نيز حقيقت دارد که فرماندهانشان در اداره نبرد نقش تعيين کننده اي نداشتند. اين بود که استراتژي تهاجم غيرمستقيم قرين موفقيت شد و فرماندهان دشمن همه خواسته هاي صلاح الدين را پذيرفتند.
2-نبرد حطين نمونه کامل يک جنگ تار و مار کننده بود. صلاح الدين پيش از نبرد با انجام چند عمليات پياپي از قدرت صليبيها کاست و آنان را ناگزير ساخت تا در مواضع دفاعي خود بمانند و سرانجام توانست آنان را به محاصره درآورد و در يک نبرد دفاعي تاکتيکي و تهاجمي استراتژيکي درهم بکوبد به طوري که صليبيها ناگزير شدند به ميداني که صلاح الدين برايشان تعيين کرد وارد گردند. اين از يک سو، از سوي ديگر پياده نظام مسلمانان با تهديد پيوسته نيروهاي صليبي (با تيراندازي از راه دور) پيش از آغاز نبرد نهايي نيرويشان را تحليل بردند.
3-استفاده از ويژگيهاي صحنه عمليات (توپوگرافي). نيروهاي طرفين، که به طور تقريب از نظر تعداد با يکديگر متوازن بودند، در شرايط مساوي وارد نبرد شدند. اما صلاح الدين با استفاده از مشخصه زمين، نيروهاي فرنگي را به محاصره درآورد و نابود ساخت.
4-توجه به تأمين سازماني نيروها-اين امر از حفظ مواضع تأمين کننده نيازهاي نيروها از سوي صلاح الدين آشکار است. در منابع تاريخي آمده است که او در شب نبرد حطين چهارصد بار تير را ميان سربازان تقسيم کرد. او هفتاد جَمّازه از تيرها را در نزديکي ميدان نبرد متوقف ساخته بود تا هرکس تيرهايش تمام مي شد از آنجا برمي داشت. اقدام ديگر وي در اين راستا آوردن برف حَرمون براي دادن دوشاب به اسيران بود. صلاح الدين هنگام درخواست نيرو از نقاط مختلف از آنها مي خواست که لوازم مورد نياز را از همان محل اعزام تهيه کنند.
5-محروم ساختن دشمن از امکانات حياتي: اين موضوع تنها به محروم ساختن دشمن از آب در روز حطين منحصر نيست، بلکه اعمال سياست «سرزمين سوخته»، به تعبير امروزي، از ديگر شگردهاي وي بود. صلاح الدين نيروهاي نظامي را اعزام مي کرد تا مناطق دشمن را نابود کنند و به آتش بکشند و با اين کار از قدرت اقتصادي او بکاهند و امکانات حياتي را از او سلب کنند.
6-شناسايي دقيق سرزمين و دشمن: صلاح الدين پيش از آمدن به فلسطين پنج روز را در راه گردآوري اخبار و اطلاعات درباره ميدان نبرد آينده از طريق جاسوسان خود صرف کرد. او حتي به اين اندازه نيز بسنده نکرد، بلکه خود نيز به شناسايي پرداخت و نقشه جنگي خود را با آگاهي کامل از ميدان نبرد طراحي کرد. لازم به يادآوري است که صلاح الدين از يک شبکه نيرومند جاسوسي بهره مند بود که وقايع سپاه دشمن را مو به مو به وي گزارش مي دادند. بدون ترديد همين اخبار و اطلاعات فراوان بود که به او کمک کرد تا براي نبرد، هم جاي مناسب تعيين کند و هم نقشه اي مناسب طراحي کند که بتواند نيروي دشمن را نابود سازد.
7-روحيه معنوي بالاي مسلمانان: وي چنين روحيه اي را توانست از طريق انگيزش روح جهاد في سبيل الله در جنگجويان و نيز کوشش براي حفظ جان و مال و دفاع از مسلمانان و نيز تلاش براي اداره ميدان نبرد با کارآيي عالي و کسب پيروزي هاي پياپي تقويت کند. در جنگ حطين پيروزيهاي کوچک موجب دستيابي به آن پيروزي بزرگ گرديد.
8-بهره برداري از پيروزي در راستاي کاستن توان رزمي دشمن، هدف از پياده کردن طرح محاصره و نابودسازي، تنها به منظور پايان دادن جنگ به نفع مسلمانان نبود، بلکه هدف اصلي نابودي کامل توان رزمي دشمن بود. با آنکه صلاح الدين مردي باگذشت و اهل تساهل بود و با غيرنظاميها با مهرباني رفتار مي کرد، با همه توان در نابودسازي گروههاي ضد اسلامي پاسبانان معبد و ميهمان نوازان مي کوشيد. اين کار نه تنها موجب پيشبرد جنگ در ميادين محدود عملياتي مي شد، بلکه به پيشبرد روند درگيري در راستاي هدف همه جانبه نبرد (آزادسازي) نيز کمک مي کرد.
9-کارآيي عالي نظامي نيروهاي اسلامي و عزم آنها براي کسب پيروزي و انضباط دقيق آنان در اجراي فرامين و در جريان نبرد. کارآيي عالي صلاح الدين در اداره درست نبرد را نيز به اين عامل بايد افزود.
10-آمادگي دايم نيروهاي اسلامي براي پيکار. شهسواران پاسبانان معبد بارها کوشيدند تا انتقام شکستهاي خود را از مسلمانان بگيرند و آنان را غافلگير سازند، ولي هر بار شکست خوردند. روند نبردهايي که در آينده ذکر خواهد شد نيز وجود چنين امتيازي را در سپاه مجاهدان راه خدا اثبات مي کند.
پي نوشت ها :
1-اوربان که مردي سخنور بود، احساسات حاضران را زير تأثير قرار داد و آنان را تحريک کرد؛ چنان که پيوسته مي گفتند:«آري، اراده خداوند چنين است »(Deus- Le-volt).
2-تاريخ الحروب اصليبيه، رنسيمان، دارالثقافه، ج3، ص 19-20.
3-تاريخ الشعوب الاسلاميه، بروکلمان، کارل، دارالعلم للملايين، ص 357.
4-شايان ذکر است که اين نبرد در نزديکي ميدان نبرد کارهيه Carrhae قديم روي داد که طي آن پارتها- ايرانيها- بر ارتش روم به فرماندهي کراسوس پيروز شدند. ترکها بر ضد صليبيها درسال 1104 مجموعه کمينها و حمله هاي منظمي بود که طي آن ترکها کفايت تاکتيکي درخشاني از خود نشان دادند و موفق شدند ارتش رُها و انطاکيه را شامل شش هزار سوار و 18 هزار پياده نابود سازند.
5-اختلاف ميان بيزانسيها و اين جنگجويان آمده از غرب، در مواردي، بيش از اختلاف بيزانسيها و مسلمانان ترک بود. به طوري که در اثناي حمله دوم صليبي ميان امپراتور مانوئل و ترکها پيمان عدم تعرض به امضا رسيد و ترکها به جنگ با صليبيها پرداختند. اين پيمان لاتينها را به خشم آورد و بيزانسيها را به خيانت و همکاري با دشمنان دين متهم ساختند. خبر ازدواج هنري دوک اوستريا از آلمان با تئودوراي بيزانسي کافي بود که احساس نارضايتي ميان بيزانسيهاي -متمدن و آلمانها- ي بربري وحشي را- به تصوير بکشاند. نقل شده است که پس از اعلان ازدواج: هنگامي که بيزانسها شاهدخت زيباي کوچک خويش را ديدند که به چنگ وحشيهاي بي بند و بار گرفتار آمده و به تعبيري قرباني حيواني از مغرب گشته، به جزع و گريه درآمدند. (تاريخ الحروب الصليبيه، ج2، ص 458-459).
6-انطاکيه زير فرمان ياغي سيان ترکمان بود که از سوي ملک شاه سلجوقي به عنوان حاکم آنجا تعيين گرديده بود. ياغي سيان پس از آگاهي بر تهاجم صليبيها مسلمانان را بسيج کرد. دقاق امير دمشق و کربوقا، امير موصل، با لشکرهايشان با شتاب حرکت کردند. خليفه عباسي نيز وعده داد که سپاهي را به کمک انطاکيه بفرستد. ولي فيروز ارمني که نخست مسيحي بود و بعد مسلمان شد و تا مقام معاونت ياغي سيان ارتقا يافت، پنهاني با فرمانده صليبيها، بوهمند، ارتباط برقرار کرد و پنهاني انطاکيه را به او فروخت و راه ورود فرنگيان را به شهر هموار کرد. هنگامي که کربوقا به انطاکيه رسيد وارد جنگ شد اما شکست خورد. سپس دقاق با لشکر شام عقب نشست و صليبيها پيروزي سرنوشت سازشان را که راه ورود آنان به سرزمينهاي مقدس هموار ساخت، محقق ساختند.
7-براي مثال، نقل مي شود که صليبيها پس از استقرار در قدس اقدام به تهاجم به سرزمينهاي همجوار کردند. در 18 حزيران-ژانويه - 1100، نيروي عظيمي به راه افتاد و اردن را مورد حمله قرار داده تا دل جولان پيشروي کرد. هنگام بازگشت اين نيروها، عقبه سپاهشان از سوي لشکر دمشق به فرماندهي دقاق مورد حمله قرار گرفت و نابود گرديد و خسارتهاي فراواني ديد. صليبيها درصدد انتقام برآمدند و اقدام به حمله اي بزرگ تر از حمله نخست کردند و تا دمشق پيش رفتند. به طوري که حاکم شهر امير دقاق، ناچار به تقاضاي عقد پيمان آتش بس گرديد. سپس فرمانده نيروهاي صليبي، تانکرد، شش سوار را همراه با نامه اي به دمشق فرستاد. در نامه وي آمده بود: امير دقاق يا بايد به دين مسيح درآيد يا آنکه دمشق را ترک کند. دقاق از اين توهين برآشفت و به فرستادگان پاسخ داد که آنان يا بايد همه مسلمان شوند و يا همه کشته خواهند شد. از آن ميان تنها يک تن مسلمان شد و ديگران به قتل رسيدند. صليبيها درصدد انتقام برآمدند و با اعزام نيرويي عظيم مدت دو هفته در جولان سرگرم ويراني بودند. مسلمانان پشت ديوار شهرهاشان سنگر گرفته بودند و اين تهاجم تنها به يک نتيجه منجر گرديد و آن از بين رفتن منابع غذايي بود؛ که صليبيها را بيش از مسلمانان گرفتار مشکل ساخت.
8-بالدوين درسال بعد- 1116 م -بازگشت و فرماندهي سپاهي را برعهده گرفت که قطاري از استران با بار آذوقه در پي آن مي آمد. او وارد سرزمينهاي ناشناخته عرب گرديد و بار ديگر از دژ شوبک ديدار کرد. سپس در مسير راه رهسپار مناطق جنوب گرديد، او دژ پادشاه را پشت سر گذاشت و رفت تا به عقبه واقع بر ساحل درياي سرخ رسيد. بالدوين شهري را که فرنگيان برآن نام ايله يا الين نهادند اشغال کرد و با ساختن يک دژ آن را استوار ساخت. سپس به سوي جزيره اي به نام فرعون که فرنگيها آن را به نام Legraye مي شناختند بادبان کشيد و در آنجا نيز قلعه ديگري بنا کرد. وي دراين قلعه دو پادگان نظامي گذارد و با استفاده از آن فرنگيان بر راههاي ارتباطي ميان دمشق - شبه جزيره عربي -مصر فرمان روايي مي کردند. آنان به راحتي کاروانهاي اسلامي را هر طور مي خواستند غارت مي کردند، به طوري که رسيدن ارتشهاي اسلامي از شام به مصر با دشواري مواجه شد.
9-پس از آنکه عمادالدين زنگي به دست يکي از خدمتکارانش- که در اصل به فرنگيان منسوب بود -کشته شد (شب 14 -سپتامبر سال 1146 م ). فرنگيان تصور کردند که مي توانند از اوضاع آشفته اي که در غياب بزرگ ترين دشمن صليبيها پيش آمده است بهره ببرند. داستان آشفتگي اوضاع از اين قرار بود که هنوز خبر کشته شدن عماد الدين منتشر نشده بود که پسر بزرگش سيف الدين غازي به همراه جمال الدين اصفهاني به موصل شتافت و حکومت آنجا را به دست گرفت، و نورالدين آهنگ حلب کرد. در جنوب معين الدين اُنر، حاکم دمشق، شهر بعلبک را که تابع زنگيان بود به تصرف درآورد. همين طور لشکر دمشق اميران حمص و حماه را ناگزير ساخت که تابعيت دمشق را بپذيرند. اما در شرق، آلب ارسلان سلجوقي درصدد تحميل حاکميت خويش برآمد که شکست خورد و ارتقيان ديار بکر، شهرهايي را که عمادالدين زنگي از آنها گرفته بود بازپس گرفتند.
10-تونتاش، حاکم بصري و صلخد، مردي ارمني الاصل بود که به اسلام گرويد. او در اوايل سال 1147 م بر اُنر شوريد و از دمشق اعلام استقلال کرد و براي گرفتن کمک به بيت المقدس رفت. فرنگيها تصميم به ياري وي گرفتند و به دنبال آن لشکري صليبي در مه 1147 م به فرماندهي بالدوين سوم حرکت کرد. از رود اردن گذشت و ناحيه جولان را مورد حمله قرار داد. اُنر که براي چنين حمله اي آمادگي داشت، ترکمانان و اعراب ساکن منطقه را کوچاند تا بدين وسيله فرنگيان را که قصد رسيدن به راه دشت يرموک به درعا را داشتند در تنگنا قرار دهد. او همچنين پيکي به حلب فرستاد و از نورالدين تقاضاي کمک و پشتيباني کرد. نورالدين از اين درخواست شادمان شد و ميان طرفين پيماني منعقد گرديد. نورالدين از دختر انر براي خودش خواستگاري کرد و وعده داد که به زودي به ياري اش خواهد آمد؛ و مقرر گرديد که شهر حماه به حاکميت نورالدين بازگردد. نورالدين با شتاب به جنوب رفت و در آنجا نيروهاي دمشق به وي پيوستند و اين دو نيرو موفق شدند بُصري را به تصرف درآورند و صليبيها را که به درعا حمله کرده بودند درهم بشکنند.
11-در برخي منابع تاريخي آمده است که کنستانس، پيش از اعلام ازدواج رسمي، پنهاني و پيش از گرفتن موافقت پادشاه قدس و امپراتور بيزانس با رينالد شاتيون ازدواج کرد( Wiliam of tyre xvii,26. p 802). خاندانهاي بزرگ انطاکيه مي گفتند که اين ازدواج نابرابر بوده و ملکه با هديه کردن خود به اين جوان موجب فرو لغزيدن و پستي خود گشته است.
12-تاريخ جنگهاي صليبي -ج2، ص 568-569 -درباره استقبال امپراتور از رينالد چنين آمده است: « مانويل دوست داشت که رينالد را پس از انتظاري طولاني به حضور بپذيرد تا خوار و ذليلش کند. او در يک مجلس با وقار و باشکوه، بر تخت نشست و رجال دربار و سفيران بيگانه گوش تا گوش آن را پر کرده بودند. فرماندهان نظامي در طول مسير منتهي به مجلس با سلاح صف کشيده بودند. رينالد و اطرافيانش، با سرو پاي برهنه بايد فاصله ميان شهر و اردوگاه را با خواري و ذلت مي پيمودند. چون به تخت امپراتور رسيد گونه بر خاک ساييد و اطرافيانش دست تضرع بلند کردند و مانويل پس از درنگي طولاني او را مورد توجه قرار داد.
13-قراردادهاي صلح بر آزادي رفت و آمد مسلمانان و مسيحيان و عبور هريک از طرفين از سرزمين ديگر صراحت داشت. ولي رينالد که چشم ديدن حرکت کاروانهاي تجاري سرشار از کالاي مسلمانان را در قلمرو خويش نداشت، بدون توجه به نتايج مترتب برآن، آنها را مورد حمله قرار داد.
14-ابن اثير در «الکامل في التاريخ»سرگذشت اين حمله را چنين آورده است: «مردم در شهرهايشان غافلگير شدند، زيرا که در اين دريا سابقه اي از فرنگي اعم از بازرگان و جنگجو نداشتند. در مصر ملک عادل-ابوبکر بن ايوب - به نيابت از برادرش صلاح الدين حکومت کرد. او يک ناوگان را تعمير کرد و به حرکت درآورد. شمار بسياري از مسلمانان و در رأس آنان حسام الدين لؤلؤ حاجب، فرمانده ناوگان مصر، درآن حضور داشتند. او از فرماندهان شجاع، پيروزمند و بزرگوار بود. لؤلؤ با جديت کامل در جست و جوي آنان برآمد. او نخست از کساني که در ايله بودند آغاز کرد. وي چنان باز شکاري بر سرشان فرود آمد با آنان جنگيد. شماري را کشت و شماري را به اسارت درآورد. بلافاصله پس از اين پيروزي کساني را که به عيذاب رفته بودند دنبال کرد. ولي آنان را نديد. آنها عيذاب را دستخوش قتل و غارت کرده و بسياري را کشته به ديگر بنادر در رفته بودند تا همين رفتار را نسبت به آنان نيز انجام دهند. آنان قصد ورود به مکه مکرمه و مدينه منوره را داشتند تا حجاج را دستگير و از ورود به بيت الله الحرام منع کنند سپس وارد يمن شدند. لؤلؤ چون در عيذاب آنان را نديد در پي آنان تا رابغ و ساحل جوزا و ديگر جاها رفت و در ساحل جوزا بر آنان دست يافت و به آنان حمله کرد. آنان که خود را در معرض هلاکت و نابودي يافتند، به خشکي رفته به دره ها پناه بردند. لؤلؤ نيز پياده شد و با آنان به سختي جنگيد. او از اعراب ساکن آنجا شماري اسب گرفت و سوار شد و سواره و پياده با آنان جنگيد تا پيروز شد. وي بيشترشان را کشت و باقيمانده را به اسارت درآورد. شماري از آنان را به مني فرستاد تا در عيد قربان سر ببرند(! ) اين کيفر کساني بود که قصد حرم خدا را کرده بودند. بقيه نيز به مصر بازگردانده و کشته شدند.
15-شاور به نورالدين اين گونه تعهد کرده بود: «علاوه بر تيولهاي فرماندهان يک سوم درآمد مملکت از آن او باشد؛ و شيرکوه ضمن اقامت خود در مصر به فرمان نورالدين در کارها دخل و تصرف کند. » (ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 9، ص 84).
16-شاور به آمالريک وعده داده بود که به ازاي هريک از منزلگاههاي بيست و هفتگانه راه بيت المقدس تا نيل هزار دينار به او بپردازد. نيز به او وعده داد که هديه ديگري به شهسواران همراه وي بدهد و هزينه علوفه اسبهايشان را بپذيرد(تاريخ الحروب الصليبيه، ج2، ص 595). در ابن اثير (ج 9، ص 85) وصف خروج شيرکوه از مصر اين گونه آمده است:« اسدالدين يارانش را پيش از خود حرکت داد و خود در حالي که گرزي آهنين به دست داشت از عقبه لشکر پشتيباني مي کرد، و مسلمانان و فرنگيان کار وي را نظاره مي کردند. گويد:يکي از فرنگيان بيگانه که از دريا بيرون آمده بود نزد وي آمد و گفت: آيا نمي ترسي که مصريان و فرنگيان با تو مکر بورزند؟ اينان تو و يارانت را در محاصره دارند و کسي از شما باقي نمانده است. شيرکوه گفت: اي کاش اين کار را مي کردند تا مي ديدي که چه بر سرشان مي آورم. به خدا سوگند شمشير در ميانشان مي نهاديم و تا هريک از ما چند نفر را نمي کشت خود کشته نمي شد. پس از آن نوبت ملک العادل و نورالدين مي رسد که بيايند و با اينان که ضعيف گشته و دلاورانشان را از دست داده اند. بجنگند و سرزمينشان را تصرف و خودشان را نابود سازند. به خدا سوگند اگر اينان از من فرمان مي بردند در روز نخست به جنگ شما مي آمدم. آن مرد به رسم مسيحيت احترام گذاشت و به اسدالدين گفت:ما از گزافه گويي و ترس فرنگيان اين سرزمين درباره تو در شگفت بوديم، ولي اينک آنان را معذور مي دانيم. سپس از نزدش بازگشت و شيرکوه به سوي شام حرکت کرد و به سلامت به آنجا رسيد. فرنگيان براي دستگيري شيرکوه در يکي از دره هاي ميان راه کمين کرده بودند. اما او فهميد و مسيرش را تغيير داد. عماره در اين باره مي گويد:
اخذتم عن الافرنج کل ثنيه
وقلت لايدي الخيل مري علي «مري»
لئن نصبوا في البحر جراً فانکم
عبرتم ببحر من حديد علي الجر
مقصود از مري در آخر بيت اول نام پادشاه فرنک، آمالريک است.
17-گفته اند که قبل از اين نبرد اسدالدين فرماندهانش را به مشورت فراخواند نظر بيشترشان اين بود که عقب نشيني کنند و به شام بروند. چرا که نيروهاي فرنگي بر نيروهاي شيرکوه برتري مطلق داشتند. ولي شرف الدين برغش، فرمانده پادگان شقيف برخاست و گفت: « کسي که از پيکار و اسارت مي ترسد، نبايد خدمت پادشاهان کند، بلکه بايد در خانه نزد زنش بماند. به خدا سوگند اگر پيروز نگشته و جنگ نکرده نزد نورالدين بازگرديم، همه اقطاعها و حقوق دريافتي را بايد بازپس دهيم و به ما خواهد گفت که اموال مسلمانان را مي گيريد و در مقابل دشمنشان مي گريزيد و مصر را تسليم کافران مي کنيد. حق نيز با اوست. » اسدالدين گفت: رأي درست همين است و طبق آن عمل مي کنيم. برادرزاده اش صلاح الدين نيز همان سخن را به زبان آورد و شمار موافقان زياد شد و همه براي جنگ متحد شدند. اسدالدين نيروهايش را سازمان دهي کرد. صلاح الدين را در قلب گذاشت و خطاب به او و همراهانش گفت: مصريها و فرنگيان به گمان اينکه من در قلب لشکر هستم، حمله را از آنجا آغاز مي کنند. چون با شما جنگيدند با آنها جدي نجنگيد و خود را به کشتن ندهيد و از پيشروي جلودارانشان جلوگيري کنيد. چون از تعقيب شما منصرف شدند، از پشت حمله کنيد. او خود نيز شماري از دلاوران مورد اعتماد و پايمرد لشکر را انتخاب کرد و در جناح راست مستقر شد. پس از آغاز جنگ فرنگيان طبق پيش بيني او عمل کردند و قلب لشکر را مورد حمله قرار دادند. نيروهاي حاضر در قلب پس از جنگي ساده، بدون آنکه پراکنده شوند، در حالي که فرنگيان نيز در پي آنان مي آمدند عقب نشيني کردند. دراين هنگام اسدالدين کساني را که عقب مانده بودند، از مسلمان و فرنگي، سوار و پياده، مورد حمله قرار داد. آنان را درهم شکست و شمشير در ميانشان نهاد و شمار بسياري از آنها را کشت. چون فرنگيان از تعقيب مسلمانان بازگشتند. لشکر خود را شکست خورده و زمين را از آنها خالي ديدند. آنان نيز عقب نشيني کردند. اين از شگفت آورترين وقايع تاريخي است که دوهزار سوار، سپاه مصر و فرنگيان را شکست داد.
18-صلاح الدين با توجه به حوادث گذشته دوست نداشت که به مصر برود. از او نقل شده است که گفت: «هنگامي که نامه هاي عاضد به منظور کمک گرفتن از نورالدين و ارسال لشکر در مقابل فرنگيان رسيد، مرا فراخواند و از موضوع آگاه ساخت و گفت: همراه با پيک من نزد عمويت اسدالدين به حمص برو و بگو که آماده شود. او را تشويق کن که شتاب بورزد، چرا که اين قضيه جاي درنگ ندارد. من چنين کردم، اما هنوز يک ميل از حلب دور نشده ديديم که اسدالدين خود به همين منظور آمد و نورالدين به او فرمان حرکت داد. چون نورالدين موضوع را به عمويم گفت، او رو به من کرد و گفت: يوسف آماده شو. گفتم: به خدا سوگند اگر همه سرزمين مصر را به من بدهند به آنجا نمي روم. من در اسکندريه و ديگر جاها سختيهايي کشيده ام که تا زنده ام از ياد نمي برم. او به نورالدين گفت: ناگزير وي بايد با من بيايد. شما به او فرمان دهيد. نورالدين به من فرمان داد و من نمي پذيرفتم. مجلس پايان يافت و اسدالدين آماده شد و چاره اي جز حرکت نماند. نورالدين به من گفت: بايد همراه عمويت بروي من از بي پولي و نبود ساز و برگ گله کردم. او مالي به من داد تا خود را مجهز ساختم. گويي مرا به سوي مرگ مي بردند. با او حرکت کردم و او مصر را تصرف کرد و سپس مرد و آنگاه خداوند چيزي را به من داد که حتي بخشي از آن را هم اميد نداشتم. » (الکامل في التاريخ، ابن اثير، ج 9، ص 102).
19-گفته اند درحالي که صلاح الدين پس از حصول آمادگي کامل و با اميران و حاکمان در مصر خداحافظي مي کرد. معلم يکي از فرزندانش آمد و سرش را از ميان حاضران بيرون آورد و چنين سرود:
تمتع من شميم عرار نجد
فما بعدالعشيه من عرار
صلاح الدين از اين شعر درهم آمد و آن را به فال بد گرفت و مجلس را بر حاضران تلخ کرد و تا هنگام مرگ به مصر بازنگشت.
20-قاضي دمشق «محي الدين زنگي» صلاح الدين را در اين باره ستود و چنين سرود:
و فتحکم حلبا بالسيف في صفر
مبشر بفتوح القدس في رجب
21-حمله صلاح الدين به کرک مصادف با ازدواج ملکه آيزابل ده ساله با همفري هفده ساله، حاکم تبنين بود. رينالد شاتيون درصدد برپا ساختن جشن عروسي باشکوهي در دژکرک، که عروس وارثش بود، برآمد. شمار بسياري از پادشاهان و فرماندهان همراه با خوانندگان، نوازندگان و رقاصان از ديگر مناطق شرقي نيز در جشن شرکت کرده بودند. چون نخستين هدفي که صلاح الدين به آن چشم دوخته بود، نابودسازي دژ کرک و رئيس سرسخت آنجا بود، امکانات و نيروي لازم براي جنگ را آماده ساخت. از عواملي که صلاح الدين را وادار به انجام اين کار مي ساخت اين بود که دژ عظيم کرک بر سر راه تجاري ميان شام و مصر واقع بود و رينالد شاتيون پيوسته آنها را تهديد مي کرد. درحالي که رينالد به هيچ معاهده اي پايبند نبود. به اين ترتيب صلاح الدين در 20 تشرين دوم-نوامبر سال 1183 م ارتشهاي مصر و شام را در مقابل کرک بسيج کرد و بلافاصله شهر پاييني را مورد حمله قرار داد و براي خود جاي پايي باز کرد. رينالد شاتيون نيز تنها توانست در سايه دلاوريهاي يکي از سوارانش به سوي دژ بگريزد. آن سوار يک تنه روي پل واقع بر روي کانال ميان شهر پايين و دژ آن قدر جنگيد که پل را پشت سرش ويران ساخت. اما جشن عروسي همچنان در درون دژ جريان داشت و درحالي که بر برج و باروي شهر سنگ مي باريد مردم به رقص و آواز مشغول بودند. استفاني مادر داماد چند سيني غذا آماده کرد و براي صلاح االدين فرستاد و او در مقابل پرسيد که عروسي در کدام برج برپاست و از کوبيدنش خودداري ورزيد. ولي منجنيقها ديگر برجها را همچنان سنگ باران مي کردند. ولي سرسختي و پايداري دژ، صلاح الدين را وادار کرد تا در 4 کانون اول، دسامبر 1183 دست از محاصره بردارد و جنگ با آن را به فرصتي ديگر بگذارد.
22- ريموند از پذيرش دعوت به اتحاد باليان سر باز زد و اعلام کرد تنها در صورتي که بيروت به او بازپس داده شود حاضر است از پادشاه گي فرمان ببرد. گي اعتقاد داشت اين بها سنگين است و پيشنهاد ريموند را رد کرد. وقتي بار ديگر خبر آمد که صلاح الدين آماده جنگ مي شود، باليان براي اتحاد ريموند با پادشاه وارد گفت و گو شد و به او گفت: « با کشته شدن بالدوين، رئيس رمله، بهترين قهرمانان خود را از دست دادي»- و منظور وي از اين سخن افتخار به برادرش بود- «اگر از مساعدت و خيرخواهي کنت ريموند هم محروم گردي، کار تو تمام است». از آنجا که باب روز شد که پادشاه گي با هر کس با وي درشت سخن بگويد موافقت مي کند، به باليان اجازه داد که همراه ژوزياس، رئيس اسقفهاي صور و رئيس شهسواران و ميهمان نوازان، بار ديگر براي سفارت به طبريه برود؛ و رئيس ميهمان نوازان سرسخت ترين دشمن ريموند، ناگزير بايد در هر توافق صلح آميزي شرکت مي جست. به اين ترتيب فرستادگان پادشاه در روز 29 نيسان-آوريل- سال 1187 م، به همراهي ده تن از شهسواران براي گفت و گو و صلح با ريموند رهسپار گشتند.
23-ابن اثير در توصيف وضعيت دو اردوگاه مي نويسد: «فرنگيان تا فردا- يعني روز شنبه پنج روز مانده از ربيع الآخر، مطابق با 4 تموز- ژوئيه - به همان حال تشنگي صبر کردند. مسلمانان که پيشتر از فرنگيان مي ترسيدند اينک در آنان طمع بستند و يکديگر را تشويق به ادامه جنگ مي کردند. بوي پيروزي به مشامشان رسيده بود. هرچه وضعيت فرنگيان را ذلت بارتر مي ديدند، طمع و جرئتشان افزوده مي شد. آنان شب تا به صبح به تکبير و تهليل گذراندند. سلطان در آن شب جنگجويان را منظم ساخت و ميان آنها تير تقسيم کرد. (الکامل في التاريخ، ج9، ص 177).
24-براي آشنايي با جزئيات اين نبرد و سرانجام کار رينالد شاتيون ر. ک: عمادالدين اصفهاني، کتاب الروضتين؛ ابوشامه، ج 2، ص 75- 80؛ روايت ابن اشداد در النوادر السلطانيه و المحاسن اليوسفيه، نشر جمال الدين الشيال، قاهره، 1964، ص 74-79؛ ابن اثير، الکامل في التاريخ، دارالکتاب اللبناني، ج 9، ص 175-179.