تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(1)

مدارا و تساهل يكي از فاخرترين و انساني‌ترين جلوه‌هاي فرهنگ پربار و سرافرازِ ايران زمين است كه درآثار انديشمندان و سخنوران سترگ فارسي ـ به ويژه در نوشته‌ها و گفته‌هاي عارفان بزرگ ايراني نظير فريدالدين عطارنيشابوري،‌ ابوالحسن خرقاني، ‌ابوسعيد ابي‌الخير و مخصوصاً مولوي ـ برجستگي‌ خاص يافته است.
يکشنبه، 24 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(1)

تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(1)
تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(1)


 

نويسنده:دكتراحمد كتابي*




 
درآمد
مدارا و تساهل يكي از فاخرترين و انساني‌ترين جلوه‌هاي فرهنگ پربار و سرافرازِ ايران زمين است كه درآثار انديشمندان و سخنوران سترگ فارسي ـ به ويژه در نوشته‌ها و گفته‌هاي عارفان بزرگ ايراني نظير فريدالدين عطارنيشابوري،‌ ابوالحسن خرقاني، ‌ابوسعيد ابي‌الخير و مخصوصاً مولوي ـ برجستگي‌ خاص يافته است.‏
در اين بررسي، كوشش شده است تجلّيِ انديشة تساهل و مدارا در آثار مولانا جلال‌الدين محمد مولوي، متفكر بزرگ و عارف نامدار ايراني، رديابي و تحليل شود.‏
در اين پژوهش نه تنها به آثار منظوم مولانا ــ مثنوي معنوي و ديوان كبير(شمس) ــ كه به آثار منثور وي (فيه مافيه، مكتوبات و...) نيز پرداخته شده؛ منتهي توجه اصلي معطوف و مستند به مثنوي معنوي بوده است.‏
راقم اين سطور صادقانه بر اين باور است كه آنچه در اين گزارش آمده، تنها به منزلة قطره‌اي از درياي بيكرانِ معارف مولاناست كه با بضاعتي مزجاة و با شتاب فراهم آمده است و بنابراين قطعاً نيازمند اصلاحات بنيادي و جرح و تعديل اساسي است.‏
از آنجا كه مفهوم مدارا بسيار گسترده و داراي مصاديق و جنبه‌هاي متعدد و شاخص‌هاي متنوعي است، جاي آن دارد كه ديدگاه مولانا نسبت به هر يك از آنها، جداگانه و تحت عنواني خاص، بررسي و تحليل شود. اما براي آن كه اين بررسي نظم و ترتيب منطقي‌تري پيدا كند، شايسته است كه نخست به طبقه‌بندي شاخص‌ها (سنجه‏ها)يِ مدارا (تساهل) پرداخته شود.‏
در ابتدا، گفتن اين نكته نيز لازم است كه در مقالة حاضر، اعداد بدون پرانتز نشانة ارجاع به پانوشت و اعداد داخل پرانتز علامت ارجاع به پي‌نوشت است.‏

تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(1)

شاخص‌هاي مدارا ‏
اين شاخص‌ها را مي‌توان ذيلِ دو عنوان يا دو گروه دسته‌بندي كرد:‏
ـ شاخص‌هاي مربوط به انگيزه‌ها و زمينه‌هاي مساعدِ مدارا
ـ شاخص‌هاي مربوط به جلوه‌ها‏ (مظاهر) و آثارِ (نتايج) مدارا‏
گفتار يكم ـ انگيزه‌ها و زمينه‌هاي مساعد مدارا
الف ـ خودشناسي و خودآگاهي
بَهرِ آن پيغمبر اين را شرح ساخت
هر كه خود بشناخت يزدان را شناخت
‏(مثنوي1، دفتر پنجم :2 214)‏
اي خُنَك آن را كه ذات خود شناخت
اندر امنِ سرمدي، قصري بساخت
(همانجا: 3341)‏
خودشناسي والاترين و ارجمندترين فضيلت آدمي و در عين حال، مقدمه و زمينة بروز بسياري از فضايلِ ديگرِ انساني از جمله تواضع، گذشت، انصاف و نظاير آن است كه به‌نوبة خود مناسب‌ترين زمينه را براي مدارا (تساهل) فراهم مي‌آورد. ‏
خودشناسي، بالطبع مستلزم آن است كه آدمي خويشتنِ خويش را با همة توانايي‌ها و ناتواني‌ها و محاسن و معايبش به درستي شناسايي و ارزيابي كند و به مواردِ قوّت و ضعف خويش در زمينه‌هاي گوناگون آگاهي يابد ـ كاري كه متأسفانه اكثر آدميان از آن غفلت مي‌ورزند. به همين مناسبت، مولانا، در چندين جاي مثنوي، از قصورِ آدميان در زمينة خودشناسي به شدت شكوه مي‌كند و از اين كه افراد به شناختِ دانش‌هاي مختلف و دقت و موشكافي در آنها توجه و علاقة وافر نشان مي‌دهند ولي از شناسايي خود غافلند،متعجب و متأسف است. از آن جمله در ضمن «قصة اهل سبا و حماقت ايشان و...» در اين خصوص مي‏گويد:‏
صدهزاران فضل(1) داند از علوم
جانِ خود را مي‌ نداند آن ظَلوم3
داند او خاصيّتِ هر جوهري
‏در بيانِ جوهرِ خود چون خَري
كه همي دانم يُجُوز4 و لايَجُوز5
خود نداني تو يَجُوزي يا عَجوز6
آن روا وان ناروا داني وليك
‏تو روا يا ناروايي؟ بين تو نيك
دفتر سوّم: 2648-2653‏
و سپس خودشناسي را جوهر همة دانش‌ها تلقي مي‌كند:‏
جانِ جمله علم‌ها اين است اين
‏كه بداني من كيم در يومِ دين7
آن اصول دين ندانستي تو ليك
بنگر اندر اصلِ خود گر هست نيك
همانجا: 2654-2655‏
به اعتقاد مولانا، آدمي، در زندگي خود، يك گره يا، به تعبير خود او يک عقدة اصلي دارد كه بايد تمامِ همِّ خود را صرف گشودن آن كند و آن گرهِ خويشتنِ خويش است؛ ولي، متأسفانه بدين مهم نمي‏پردازد و عمر خود را مصروف گشايش گره‌هاي ديگري مي‌كند كه گشودن آنها برايش منشأ فايده‌اي نيست:‏
عقده را بگشاده گير اي منتهي
عقده‌اي سخت است بر كيسة تهي
در گشادِ عقده‌ها گشتي تو پير
‏عقدة چندِ دگر، بگشاده گير
عقده‌ اي كان بر گلويِ ماست سخت
‏كه بداني كه خسي يا نيك بخت
حلِّ اين اِشكال كن گر آدمي
‏خرج اين كُن دم اگر آدم دَمي
حدِّ اَعيان و عَرَض دانسته‌ گير
حدِّ خود را دان كه نَبوَد زين گزير
دفتر پنجم: 560-564‏
ب ـ فروتني و خاكساري
جز خضوع و بندگي و اضطرار
اندر اين حضرت ندارد اعتبار
دفتر سوم: 1323‏
تواضع و فروتني از جملة فضايل و كمالاتي است كه بيشترين و مناسب‌ترين زمينه را براي مدارا فراهم مي‌سازد كما اينكه تكبّر و تفرعن به منزلة سخت‌ترين مانع و رادعِ آن است. توجيه اين رابطه دشوار نيست: انسانِ متواضع، به دليل خودشناسي و انصاف‌گرايي، به راحتي آمادة پذيرش كمبودها و قصورها و تقصيرهاي خويشتن است. از اين‌رو، در برابر كاستي‌ها و خطاهاي ديگران يا انديشه‌هاي مخالفِ آنان، گذشت و انعطاف بيشتري نشان مي‌دهد. حال آنكه فرد متكبر و متفرعن آن چنان دچار خودشيفتگي است و خود را بي‌نقص و خطاناپذير مي‌داند و به معتقدات و انديشه‌هاي خود جاهلانه عشق مي‌ورزد كه بالطبع نمي‌تواند نقايص، اشتباهات و يا انديشه‌هاي مغاير ديگران را به راحتي تحمل كند.‏
* * *‏
در مثنوي معنوي، همچنين در ساير آثار مولانا، شاهد مثال‌هاي متعددي، چه به‌صورت حكايت و تمثيل و چه به شكلِ تك بيت، در ستايش فروتني و خاكساري و نكوهش عُجب و غرور وجود دارد كه ذيلاً به نقل چند فقره از شاخص‌ترين آنها در رابطه با مسئلة مدارا مي‌پردازيم و به منظور تسهيلِ مراجعه، آنها را دسته‌بندي مي‌كنيم:‏
‏1. محاسن و بركاتِ تواضع
ساية طوبي ببين و خوش بخسپ
سر بنه در سايه بي سَر کش8 بخسپ‏
ظلِّ«ذَلَّت نَفْسُهُ9»خوش مَضجَعي10 است
‏مستعدِّ آن صفا را مَهجَعي11 است‏
گر از اين سايه روي سويِ مَني12
زود طاغي13 گردي و ره گم كني
دفتر چهارم: 3344- 3346‏
‏2. مضرات و تواليِ فاسد تكبّر
‏ 2-1- «... هيچ چشمِ بدي آدمي را چنان مهلك نيست كِي چشمِ پسندِ خويشتن...»‏
پَرِّ طاوست مبين و پاي بين
تا كه سوءالعين14 نگشايد كمين‏
دفتر پنجم: 498‏
‏ 2-2- «پندار كمال»، امّ‏الامراض
مولانا از خود بزرگ‌بيني به پندار كمال تعبير مي‌كند و همة انسان‌ها را، كم و بيش، در معرض و مستعدِ اين بيماري خطرناک مي‌شناسد:‏
هر كه نقشِ خويش را ديد و شناخت
اندر استكمالِ15 خود دو اسبه تاخت‏
زان نمي‌پَرّد به سويِ ذوالجلال
‏كو گماني مي‌برد خود را كمال
علتي16 بَتَّر ز پندارِ كمال
‏نيست اندر جانِ تو اي ذو دلال17
از دل و از ديدهِ‌ات بس خون رود
‏تا ز تو اين مُعجبي18 بيرون رود‏
علّتِ ابليس انَا خَيْر19ي بُدَست
وين مرض در نفسِ هر مخلوق هست
دفتر اوّل: 3212- 3216‏
‏ 2-3- عاقبتِ سوء تكبّر‏
اين تكبّر زهر قاتل دان كه هست
‏از ميِ پر ز هر شد آن گيج، مست
بعدِ يك دم زهر بر جانش فَتَد
‏زهر در جانش كند داد و ستد20
گر نداري زهري‌اش را اعتقاد
كوچه زهر آمد، نگر در قومِ عاد(2)
‏... نردبانِ خلق اين ما و مني است
‏عاقبت زين نردبان افتادني است
دفتر چهارم: 2747- 2763‏
اين سلاحِ عُجبِ من شد اي فَتي
‏عُجب آرد مُعجِبان را صد بلا
‏ 2-4- تكبّر: سببِ گمراهيِ شيطان‏
زَلّتِ21 آدم ز اِشكم بود و باه22
و انِ ابليس از تكبّر بود و جاه
دفتر پنجم: 520‏
‏ 2-5- تكبّرِ آدم و تحقيرِ شيطان‏
مولانا، ضمن حكايتي تمثيلي آورده است كه روزي آدم اَبُوالبَشَر، از سَرِ تحقير و تمسخر، به ابليس نگريست و با خود گفت: من از او برترم! خداوند را اين عُجبِ او خوش نيامد و با عتاب، به نكوهش وي پرداخت.‏
مولانا، در اين تمثيل، تلويحاً به غرورِ مؤمنانِ قشري اشارت دارد؛ زيرا، اينان عادتاً به طاعات و عبادات خود تفاخر مي‌كنند و كساني را كه در امور عبادي و آداب شرعي سستي مي‌ورزند به ديدة تحقير مي‌نگرند. (زماني، ص 407) ‏
روزي آدم بر بليسي كوشقي است
‏از حقارت و از زيافت23 بنگريست‏
خويش بيني كرد و آمد خود گُزين
خنده‌ زد بر كارِ ابليسِ لعين
بانگ برزد غيرتِ حق كاي صفي24!
‏تو نمي‌داني ز اسرار خفي
پوستين را باز گونه گر كُند
‏كوه را از بيخ و از بُن بَر كَنَد
پردة صد آدم آن دَم بر دَرَد
‏صد بِليس نو مسلمان آورد
دفتر اوّل: 3893- 3897‏
و آدم، در حال، به خود مي‌آيد و راه توبه را در پيش مي‌گيرد:‏
گفت آدم: توبه كردم زين نظر
‏اين چنين گستاخ ننديشم دگر
همانجا: 3898‏
‏ 2-6- ماجرايِ مگسي كه بر برگِ كاه نشسته بود:‏
مولانا در نخستين دفتر مثنوي، ضمن تمثيلي بس هوشمندانه، از مگسي ياد مي‌كند كه بر برگ كاهي بر روي بول خر نشسته است و، از سَرِ جهالت و يا غرور، برگِ كاه را كشتي، بولِ خر را دريا و خود را كشتيبان مي‌پندارد و با تبختر برخود مي‌بالد.
گرچه مولانا، قبل از شروع تمثيل و نيز در پايانِ آن، مستقيماً به صاحبانِ تأويلِ باطل اشاره مي‌كند ولي تشبيه او شايد بتواند دربارة افراد مغرور و كم ظرفيتي كه بينش و افقِ ديدي بسيار محدود دارند و حد خود را نمي‌شناسند، نيز صادق باشد: ‏
آن مگس بر برگِ كاه و بول خر
‏همچو كشتيبان همي افراشت سر
گفت: من دريا و كشتي خوانده‌ام
‏مدتي در فكرِ آن مي‌مانده‌ام
اينك اين دريا و اين كشتي و من
‏مردِ كشتيبان و اهلِ رايزن
بر سرِ دريا همي راند او عَمَد25
مي‌نمودش آن قَدَر بيرون ز حد
بود بي‌حد آن چمين26 نسبت بدو
‏آن نظر كه بيند آن را راست كو؟
عالَمش چندان بُوَد كِش بينش است27
چشم چندين بحرهم چندينش است28
صاحبِ تأويل باطل چون مگس
‏و همِ او بولِ خر و تصويرِ خس
‏ 2-7- رهايي از تكبّر منشأ انسان‌دوستي است:
بسياري از دشمني‌ها از خود بزرگ‌بيني نشأت مي‌گيرد. از اين‌رو اگر آدمي از دايرة تنگ خودپرستي قدم بيرون گذارد، همة بني آدم را مَنِ خويش خواهد شمرد و دوستدار بشريت خواهد شد و از كين خواهي و جنگ و ستيز دست خواهد شست. (زماني، ص 719)‏
هر كه بي من شد همه من‌ها خود اوست
دوست جمله شد چو خود را نيست دوست
آينه بي‌نقش شد يابد بها زانكه شد حاكيِ جمله نقش‌ها
دفتر پنجم: 2665- 2566‏
ج ـ انسان‌دوستي و نيكخواهي
گفت انسان پارة انسان بود
پاره‌اي از نان يقين كه نان بود(3)
روحية مدارا وسعة صدرِ مولانا تا حدود زيادي از بشر دوستي و خيرخواهي او سرچشمه گرفته و متقابلاً در آن انعكاس يافته است. در اينجا جلوه‌هايي از انديشه‌هاي انسان‌دوستانه و نيك‌خواهانه مولانا كه كم و بيش با مدارا(تساهل) مربوط است، ذيلِ عنوان‌هايي جداگانه ارائه مي‌شود:‏
1. نيكوكاري و خدمتگزاريِ به خلق بهترين باقيات الصالحات است:
مُحسنان مردند و احسان‌ها بماند
‏اي خُنك آن را كه اين مَركب براند
گفت پيغمبر: خنك آن را كه او
شد ز دنيا، ماند از او فعلِ نكو
دفتر چهارم: 1201- 1203‏
2. نيكوكاري نه تنها موجب رضايت خالق كه ماية آرامش و رضايتِ خاطر نيكي كننده هم هست:‏
خير كن با خلق بهر ايزدت
‏يا برايِ راحتِ جانِ خودت
تا هماره دوست بيني در نظر
‏در دلت نايد ز كين ناخوش صور
همانجا: 1979- 1980‏
3. پاداش نيكي، نيكي‏ و پاداش بدي و ستم هم، نيكي است!:‏
چيست احسان را مكافات؟ اي پسر!
‏لطف و احسان و ثوابِ معتبر
دفتر دوم: 2569‏
چارة دفعِ بلا نَبوَد ستم
‏چاره احسان باشد و عفو و كرم
دفتر ششم: 2590‏
4. عدم تبعيض بين خود و ديگران
مولانا، در يكي از منظومه‌هاي دفتر ششم، بر دو اصل معروفِ علم اخلاق كه شالودة تمام قوانين و ارزشهاي اخلاقي است، تأكيد ورزيده است:‏
اصل اوّل: با ديگران آن‌گونه رفتار كن كه توقع‌داري با تو رفتار كنند:‏
آنچ بر تو خواهِ آن باشد پسند
‏بر دگر كس آن كُن از رنج و گزند
دفتر ششم: 4528‏
و نيز:‏
آنچه تو بر خود روا داري همان
مي‌ بكن از نيك و از بد با كسان
اصل دوم: آنچه را نمي‌خواهي بر تو روا دارند بر ديگران روا مدار:‏
آنچ نپسندي به خود اي شيخِ دين
چون پسندي بر برادر اي امين؟
دفتر ششم: 1569‏
و نيز:‏
و آنچه نپسندي به خود از نفع و ضر
بر كسي مَپسند آن اي بي‌هنر
د ـ وحدت وجود
همچو آن يک نورِ خورشيد سَما29
صد بُوَد نسبت به صحنِ خانه‏ها
ليک يک باشد همه انوارشان
چون که برگيري تو ديوار از ميان
(دفتر چهارم: 2419-2420)‏
گرايش به نظرية وحدت وجود يكي از ويژگي‌هاي اساسي انديشه‌هاي مولاناست كه انعكاس آن، به روشني، در تمثيل‌هاي بديع و لطيفي كه در مثنوي و ديگر آثار وي براي تبيين آن آمده، آشكار است. يافتن ارتباط بين اين گرايش و روحية مداراگرايي و سعة‌صدر مولانا دشوار نيست: وقتي كسي كتاب خود را «دُكانِ وحدت» مي‌نامد و جز «واحد و اَحَد» همه چيز را بت تلقي مي‌كند30 و پيروان همة اديان و كيش‌ها و به‏طور کلي همة انسان‌ها ـ و حتي غير ذوي‌العقول ـ را متوجه خدا مي‌بيند31، چنين فردي بالطبع نمي‌تواند نسبت به دگرانديشان و يا كساني كه معتقدات و باورهايي متفاوت و حتي متضاد با او دارند، بدبين و سخت‌گير و يا احياناً دشمن باشد. ‏
ادامه دارد

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاد پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي/بخش اول
(1) كلمة «فصل» اَصح به نظر مي‌رسد.‏
(2) از قبايل قديم عرب كه بت‌پرست بوده‌اند... ‏
(3) يادآور شعرِ معروفِ سعدي است كه: بني‌آدم اعضاي يكديگرند...‏
(4) و (5). اين دو بيت در مثنويِ مصحح نيكلسون ضبط نشده ولي در مثنويِ مصحح مرحوم محمد رمضاني (ص 419 : 15-14) آمده است هر چند كه با توجه به كاربردِ نامناسبِ كلمة «بي‌هنر» در بيت اخير امكان الحاقي بودن آن متصور است.‏
(6) در خلاصة مثنوي تلخيص محمد صادق رازي، (ص 4 : 1)، اين بيت بدين‌گونه ضبط شده است:‏
مؤمن و ترسا جهود و نيك و بد
جملگان را هست رو سويِ اَحَد
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1‏. تمام شواهدِ شعري موردِ استناد در اين بررسي (و نيز شمارة ابيات)، از مثنوي معنوي، به سعي و اهتمام و تصحيح رينولد اُلين نيكلسون، از روي نسخة طبع 1933-1925 در ليدِن از بلاد هلند، كه عيناً توسط انتشارات اميركبير به چاپ رسيده (چاپ چهارم، 1356) و نيز از كليات شمس تبريزي، در يك مجلد چاپ نهم، 1362، انتشارات اميركبير نقل شده است. ‏
شايان ذكر است كه نگارنده، براي يافتن شاهد مثال‌هاي اين بررسي، از كاب ميناگر عشق (شرح موضوعي مثنوي معنوي) اثر ارزندة پژوهشگر و مثنوي‌شناسِ ارجمند ـ استاد كريم زماني ـ بهرة وافر برده است و حقاً خود را مديون ايشان مي‌داند. اين محقق گرانقدر، صرف‌نظر از تأليف كتاب گرانسنگ و ماندگار شرح جامع مثنوي (در 6 مجلد)، كه از مراجع بسيار موثق در زمينة مثنوي‌شناسي است، با تأليف كتاب ميناگر عشق، كارِ مثنوي پژوهان را، بيش از پيش، آسان كرده‌اند.‏
2‏. دو نقطه ( : ) نشانة بيت‌ها است.‏
3‏. بسيار ظلم كننده، بسيار ستمگر (فرهنگ فارسي، دكتر معين)‏
4‏. جائز است‏
5‏. غير جائز است‏
6‏. ناتوان‏
7‏. روز رستاخيز‏
8‏. سرپوش‏
9‏. خوار شد نفس او‏
10‏. خوابگاه، آرامگاه‏
11‏. خوابگاه، جاي آرامش‏
12‏. خودخواهي‏
13‏. طغيان کننده‏
14‏. بدچشمي‏
15‏. كمال‌جويي
16‏. مرضي، بيماري‌اي‏
17‏. عشوه‌گر (دلال = غمزه، عشوه، غنج)‏
18‏. غرور، نخوت‏
19‏. (ادعاي) من بهترم‏
20‏. كنش و واكنش، تأثير و تأثر‏
21‏. لغزش‏
22‏. شهوت جنسي‏
23‏. غل و غش داشتن‏
24‏. دوست خالص، دوست صافي، برگزيده، منتخب ... (فرهنگ فارسي، دکتر معين)‏
25‏. قايق، بَلَم‏
26‏. ادرار، بول
27‏. دنياي او متناسب بينش اوست‏
28‏. ديد او نسبت به درياها به همان اندازه است كه ديدش نسبت به بولِ خر.‏
29‏. آسمان‏
30‏. مثنـــويِ ما دُكانِ وحــدت است غير واحد هر چه بيني آن بت است.‏
دفتر ششم: 1528
نيز: ‏
‏وحدت اندر وحدت است اين مثنوي
از سَمَك روتا سماك اي معنوي
مثنوي نسخة رمضاني، ص 12، س 32‏
31‏. مؤمن و ترسا جُهود و گبر و مُــغ
جمله را رو سويِ آن سلطان الُــغ‏‎*‎‏(6)‏
‏بلك سنگ و خاك و كوه و آب را
هست وا گشتِ نهانــي با خـــدا‏
دفتر ششم: 2419- 2420‏
‏* قادر، توانا، بزرگ‏
 

منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط