تجلي مدارا در انديشههاي مولانا(1)
مدارا و تساهل يكي از فاخرترين و انسانيترين جلوههاي فرهنگ پربار و سرافرازِ ايران زمين است كه درآثار انديشمندان و سخنوران سترگ فارسي ـ به ويژه در نوشتهها و گفتههاي عارفان بزرگ ايراني نظير فريدالدين عطارنيشابوري، ابوالحسن خرقاني، ابوسعيد ابيالخير و مخصوصاً مولوي ـ برجستگي خاص يافته است.
در اين بررسي، كوشش شده است تجلّيِ انديشة تساهل و مدارا در آثار مولانا جلالالدين محمد مولوي، متفكر بزرگ و عارف نامدار ايراني، رديابي و تحليل شود.
در اين پژوهش نه تنها به آثار منظوم مولانا ــ مثنوي معنوي و ديوان كبير(شمس) ــ كه به آثار منثور وي (فيه مافيه، مكتوبات و...) نيز پرداخته شده؛ منتهي توجه اصلي معطوف و مستند به مثنوي معنوي بوده است.
راقم اين سطور صادقانه بر اين باور است كه آنچه در اين گزارش آمده، تنها به منزلة قطرهاي از درياي بيكرانِ معارف مولاناست كه با بضاعتي مزجاة و با شتاب فراهم آمده است و بنابراين قطعاً نيازمند اصلاحات بنيادي و جرح و تعديل اساسي است.
از آنجا كه مفهوم مدارا بسيار گسترده و داراي مصاديق و جنبههاي متعدد و شاخصهاي متنوعي است، جاي آن دارد كه ديدگاه مولانا نسبت به هر يك از آنها، جداگانه و تحت عنواني خاص، بررسي و تحليل شود. اما براي آن كه اين بررسي نظم و ترتيب منطقيتري پيدا كند، شايسته است كه نخست به طبقهبندي شاخصها (سنجهها)يِ مدارا (تساهل) پرداخته شود.
در ابتدا، گفتن اين نكته نيز لازم است كه در مقالة حاضر، اعداد بدون پرانتز نشانة ارجاع به پانوشت و اعداد داخل پرانتز علامت ارجاع به پينوشت است.
شاخصهاي مدارا
اين شاخصها را ميتوان ذيلِ دو عنوان يا دو گروه دستهبندي كرد:
ـ شاخصهاي مربوط به انگيزهها و زمينههاي مساعدِ مدارا
ـ شاخصهاي مربوط به جلوهها (مظاهر) و آثارِ (نتايج) مدارا
گفتار يكم ـ انگيزهها و زمينههاي مساعد مدارا
الف ـ خودشناسي و خودآگاهي
بَهرِ آن پيغمبر اين را شرح ساخت
هر كه خود بشناخت يزدان را شناخت
(مثنوي1، دفتر پنجم :2 214)
اي خُنَك آن را كه ذات خود شناخت
اندر امنِ سرمدي، قصري بساخت
(همانجا: 3341)
خودشناسي والاترين و ارجمندترين فضيلت آدمي و در عين حال، مقدمه و زمينة بروز بسياري از فضايلِ ديگرِ انساني از جمله تواضع، گذشت، انصاف و نظاير آن است كه بهنوبة خود مناسبترين زمينه را براي مدارا (تساهل) فراهم ميآورد.
خودشناسي، بالطبع مستلزم آن است كه آدمي خويشتنِ خويش را با همة تواناييها و ناتوانيها و محاسن و معايبش به درستي شناسايي و ارزيابي كند و به مواردِ قوّت و ضعف خويش در زمينههاي گوناگون آگاهي يابد ـ كاري كه متأسفانه اكثر آدميان از آن غفلت ميورزند. به همين مناسبت، مولانا، در چندين جاي مثنوي، از قصورِ آدميان در زمينة خودشناسي به شدت شكوه ميكند و از اين كه افراد به شناختِ دانشهاي مختلف و دقت و موشكافي در آنها توجه و علاقة وافر نشان ميدهند ولي از شناسايي خود غافلند،متعجب و متأسف است. از آن جمله در ضمن «قصة اهل سبا و حماقت ايشان و...» در اين خصوص ميگويد:
صدهزاران فضل(1) داند از علوم
جانِ خود را مي نداند آن ظَلوم3
داند او خاصيّتِ هر جوهري
در بيانِ جوهرِ خود چون خَري
كه همي دانم يُجُوز4 و لايَجُوز5
خود نداني تو يَجُوزي يا عَجوز6
آن روا وان ناروا داني وليك
تو روا يا ناروايي؟ بين تو نيك
دفتر سوّم: 2648-2653
و سپس خودشناسي را جوهر همة دانشها تلقي ميكند:
جانِ جمله علمها اين است اين
كه بداني من كيم در يومِ دين7
آن اصول دين ندانستي تو ليك
بنگر اندر اصلِ خود گر هست نيك
همانجا: 2654-2655
به اعتقاد مولانا، آدمي، در زندگي خود، يك گره يا، به تعبير خود او يک عقدة اصلي دارد كه بايد تمامِ همِّ خود را صرف گشودن آن كند و آن گرهِ خويشتنِ خويش است؛ ولي، متأسفانه بدين مهم نميپردازد و عمر خود را مصروف گشايش گرههاي ديگري ميكند كه گشودن آنها برايش منشأ فايدهاي نيست:
عقده را بگشاده گير اي منتهي
عقدهاي سخت است بر كيسة تهي
در گشادِ عقدهها گشتي تو پير
عقدة چندِ دگر، بگشاده گير
عقده اي كان بر گلويِ ماست سخت
كه بداني كه خسي يا نيك بخت
حلِّ اين اِشكال كن گر آدمي
خرج اين كُن دم اگر آدم دَمي
حدِّ اَعيان و عَرَض دانسته گير
حدِّ خود را دان كه نَبوَد زين گزير
دفتر پنجم: 560-564
ب ـ فروتني و خاكساري
جز خضوع و بندگي و اضطرار
اندر اين حضرت ندارد اعتبار
دفتر سوم: 1323
تواضع و فروتني از جملة فضايل و كمالاتي است كه بيشترين و مناسبترين زمينه را براي مدارا فراهم ميسازد كما اينكه تكبّر و تفرعن به منزلة سختترين مانع و رادعِ آن است. توجيه اين رابطه دشوار نيست: انسانِ متواضع، به دليل خودشناسي و انصافگرايي، به راحتي آمادة پذيرش كمبودها و قصورها و تقصيرهاي خويشتن است. از اينرو، در برابر كاستيها و خطاهاي ديگران يا انديشههاي مخالفِ آنان، گذشت و انعطاف بيشتري نشان ميدهد. حال آنكه فرد متكبر و متفرعن آن چنان دچار خودشيفتگي است و خود را بينقص و خطاناپذير ميداند و به معتقدات و انديشههاي خود جاهلانه عشق ميورزد كه بالطبع نميتواند نقايص، اشتباهات و يا انديشههاي مغاير ديگران را به راحتي تحمل كند.
* * *
در مثنوي معنوي، همچنين در ساير آثار مولانا، شاهد مثالهاي متعددي، چه بهصورت حكايت و تمثيل و چه به شكلِ تك بيت، در ستايش فروتني و خاكساري و نكوهش عُجب و غرور وجود دارد كه ذيلاً به نقل چند فقره از شاخصترين آنها در رابطه با مسئلة مدارا ميپردازيم و به منظور تسهيلِ مراجعه، آنها را دستهبندي ميكنيم:
1. محاسن و بركاتِ تواضع
ساية طوبي ببين و خوش بخسپ
سر بنه در سايه بي سَر کش8 بخسپ
ظلِّ«ذَلَّت نَفْسُهُ9»خوش مَضجَعي10 است
مستعدِّ آن صفا را مَهجَعي11 است
گر از اين سايه روي سويِ مَني12
زود طاغي13 گردي و ره گم كني
دفتر چهارم: 3344- 3346
2. مضرات و تواليِ فاسد تكبّر
2-1- «... هيچ چشمِ بدي آدمي را چنان مهلك نيست كِي چشمِ پسندِ خويشتن...»
پَرِّ طاوست مبين و پاي بين
تا كه سوءالعين14 نگشايد كمين
دفتر پنجم: 498
2-2- «پندار كمال»، امّالامراض
مولانا از خود بزرگبيني به پندار كمال تعبير ميكند و همة انسانها را، كم و بيش، در معرض و مستعدِ اين بيماري خطرناک ميشناسد:
هر كه نقشِ خويش را ديد و شناخت
اندر استكمالِ15 خود دو اسبه تاخت
زان نميپَرّد به سويِ ذوالجلال
كو گماني ميبرد خود را كمال
علتي16 بَتَّر ز پندارِ كمال
نيست اندر جانِ تو اي ذو دلال17
از دل و از ديدهِات بس خون رود
تا ز تو اين مُعجبي18 بيرون رود
علّتِ ابليس انَا خَيْر19ي بُدَست
وين مرض در نفسِ هر مخلوق هست
دفتر اوّل: 3212- 3216
2-3- عاقبتِ سوء تكبّر
اين تكبّر زهر قاتل دان كه هست
از ميِ پر ز هر شد آن گيج، مست
بعدِ يك دم زهر بر جانش فَتَد
زهر در جانش كند داد و ستد20
گر نداري زهرياش را اعتقاد
كوچه زهر آمد، نگر در قومِ عاد(2)
... نردبانِ خلق اين ما و مني است
عاقبت زين نردبان افتادني است
دفتر چهارم: 2747- 2763
اين سلاحِ عُجبِ من شد اي فَتي
عُجب آرد مُعجِبان را صد بلا
2-4- تكبّر: سببِ گمراهيِ شيطان
زَلّتِ21 آدم ز اِشكم بود و باه22
و انِ ابليس از تكبّر بود و جاه
دفتر پنجم: 520
2-5- تكبّرِ آدم و تحقيرِ شيطان
مولانا، ضمن حكايتي تمثيلي آورده است كه روزي آدم اَبُوالبَشَر، از سَرِ تحقير و تمسخر، به ابليس نگريست و با خود گفت: من از او برترم! خداوند را اين عُجبِ او خوش نيامد و با عتاب، به نكوهش وي پرداخت.
مولانا، در اين تمثيل، تلويحاً به غرورِ مؤمنانِ قشري اشارت دارد؛ زيرا، اينان عادتاً به طاعات و عبادات خود تفاخر ميكنند و كساني را كه در امور عبادي و آداب شرعي سستي ميورزند به ديدة تحقير مينگرند. (زماني، ص 407)
روزي آدم بر بليسي كوشقي است
از حقارت و از زيافت23 بنگريست
خويش بيني كرد و آمد خود گُزين
خنده زد بر كارِ ابليسِ لعين
بانگ برزد غيرتِ حق كاي صفي24!
تو نميداني ز اسرار خفي
پوستين را باز گونه گر كُند
كوه را از بيخ و از بُن بَر كَنَد
پردة صد آدم آن دَم بر دَرَد
صد بِليس نو مسلمان آورد
دفتر اوّل: 3893- 3897
و آدم، در حال، به خود ميآيد و راه توبه را در پيش ميگيرد:
گفت آدم: توبه كردم زين نظر
اين چنين گستاخ ننديشم دگر
همانجا: 3898
2-6- ماجرايِ مگسي كه بر برگِ كاه نشسته بود:
مولانا در نخستين دفتر مثنوي، ضمن تمثيلي بس هوشمندانه، از مگسي ياد ميكند كه بر برگ كاهي بر روي بول خر نشسته است و، از سَرِ جهالت و يا غرور، برگِ كاه را كشتي، بولِ خر را دريا و خود را كشتيبان ميپندارد و با تبختر برخود ميبالد.
گرچه مولانا، قبل از شروع تمثيل و نيز در پايانِ آن، مستقيماً به صاحبانِ تأويلِ باطل اشاره ميكند ولي تشبيه او شايد بتواند دربارة افراد مغرور و كم ظرفيتي كه بينش و افقِ ديدي بسيار محدود دارند و حد خود را نميشناسند، نيز صادق باشد:
آن مگس بر برگِ كاه و بول خر
همچو كشتيبان همي افراشت سر
گفت: من دريا و كشتي خواندهام
مدتي در فكرِ آن ميماندهام
اينك اين دريا و اين كشتي و من
مردِ كشتيبان و اهلِ رايزن
بر سرِ دريا همي راند او عَمَد25
مينمودش آن قَدَر بيرون ز حد
بود بيحد آن چمين26 نسبت بدو
آن نظر كه بيند آن را راست كو؟
عالَمش چندان بُوَد كِش بينش است27
چشم چندين بحرهم چندينش است28
صاحبِ تأويل باطل چون مگس
و همِ او بولِ خر و تصويرِ خس
2-7- رهايي از تكبّر منشأ انساندوستي است:
بسياري از دشمنيها از خود بزرگبيني نشأت ميگيرد. از اينرو اگر آدمي از دايرة تنگ خودپرستي قدم بيرون گذارد، همة بني آدم را مَنِ خويش خواهد شمرد و دوستدار بشريت خواهد شد و از كين خواهي و جنگ و ستيز دست خواهد شست. (زماني، ص 719)
هر كه بي من شد همه منها خود اوست
دوست جمله شد چو خود را نيست دوست
آينه بينقش شد يابد بها زانكه شد حاكيِ جمله نقشها
دفتر پنجم: 2665- 2566
ج ـ انساندوستي و نيكخواهي
گفت انسان پارة انسان بود
پارهاي از نان يقين كه نان بود(3)
روحية مدارا وسعة صدرِ مولانا تا حدود زيادي از بشر دوستي و خيرخواهي او سرچشمه گرفته و متقابلاً در آن انعكاس يافته است. در اينجا جلوههايي از انديشههاي انساندوستانه و نيكخواهانه مولانا كه كم و بيش با مدارا(تساهل) مربوط است، ذيلِ عنوانهايي جداگانه ارائه ميشود:
1. نيكوكاري و خدمتگزاريِ به خلق بهترين باقيات الصالحات است:
مُحسنان مردند و احسانها بماند
اي خُنك آن را كه اين مَركب براند
گفت پيغمبر: خنك آن را كه او
شد ز دنيا، ماند از او فعلِ نكو
دفتر چهارم: 1201- 1203
2. نيكوكاري نه تنها موجب رضايت خالق كه ماية آرامش و رضايتِ خاطر نيكي كننده هم هست:
خير كن با خلق بهر ايزدت
يا برايِ راحتِ جانِ خودت
تا هماره دوست بيني در نظر
در دلت نايد ز كين ناخوش صور
همانجا: 1979- 1980
3. پاداش نيكي، نيكي و پاداش بدي و ستم هم، نيكي است!:
چيست احسان را مكافات؟ اي پسر!
لطف و احسان و ثوابِ معتبر
دفتر دوم: 2569
چارة دفعِ بلا نَبوَد ستم
چاره احسان باشد و عفو و كرم
دفتر ششم: 2590
4. عدم تبعيض بين خود و ديگران
مولانا، در يكي از منظومههاي دفتر ششم، بر دو اصل معروفِ علم اخلاق كه شالودة تمام قوانين و ارزشهاي اخلاقي است، تأكيد ورزيده است:
اصل اوّل: با ديگران آنگونه رفتار كن كه توقعداري با تو رفتار كنند:
آنچ بر تو خواهِ آن باشد پسند
بر دگر كس آن كُن از رنج و گزند
دفتر ششم: 4528
و نيز:
آنچه تو بر خود روا داري همان
مي بكن از نيك و از بد با كسان
اصل دوم: آنچه را نميخواهي بر تو روا دارند بر ديگران روا مدار:
آنچ نپسندي به خود اي شيخِ دين
چون پسندي بر برادر اي امين؟
دفتر ششم: 1569
و نيز:
و آنچه نپسندي به خود از نفع و ضر
بر كسي مَپسند آن اي بيهنر
د ـ وحدت وجود
همچو آن يک نورِ خورشيد سَما29
صد بُوَد نسبت به صحنِ خانهها
ليک يک باشد همه انوارشان
چون که برگيري تو ديوار از ميان
(دفتر چهارم: 2419-2420)
گرايش به نظرية وحدت وجود يكي از ويژگيهاي اساسي انديشههاي مولاناست كه انعكاس آن، به روشني، در تمثيلهاي بديع و لطيفي كه در مثنوي و ديگر آثار وي براي تبيين آن آمده، آشكار است. يافتن ارتباط بين اين گرايش و روحية مداراگرايي و سعةصدر مولانا دشوار نيست: وقتي كسي كتاب خود را «دُكانِ وحدت» مينامد و جز «واحد و اَحَد» همه چيز را بت تلقي ميكند30 و پيروان همة اديان و كيشها و بهطور کلي همة انسانها ـ و حتي غير ذويالعقول ـ را متوجه خدا ميبيند31، چنين فردي بالطبع نميتواند نسبت به دگرانديشان و يا كساني كه معتقدات و باورهايي متفاوت و حتي متضاد با او دارند، بدبين و سختگير و يا احياناً دشمن باشد.
ادامه دارد
پينوشتها:
* استاد پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي/بخش اول
(1) كلمة «فصل» اَصح به نظر ميرسد.
(2) از قبايل قديم عرب كه بتپرست بودهاند...
(3) يادآور شعرِ معروفِ سعدي است كه: بنيآدم اعضاي يكديگرند...
(4) و (5). اين دو بيت در مثنويِ مصحح نيكلسون ضبط نشده ولي در مثنويِ مصحح مرحوم محمد رمضاني (ص 419 : 15-14) آمده است هر چند كه با توجه به كاربردِ نامناسبِ كلمة «بيهنر» در بيت اخير امكان الحاقي بودن آن متصور است.
(6) در خلاصة مثنوي تلخيص محمد صادق رازي، (ص 4 : 1)، اين بيت بدينگونه ضبط شده است:
مؤمن و ترسا جهود و نيك و بد
جملگان را هست رو سويِ اَحَد
پينوشتها:
1. تمام شواهدِ شعري موردِ استناد در اين بررسي (و نيز شمارة ابيات)، از مثنوي معنوي، به سعي و اهتمام و تصحيح رينولد اُلين نيكلسون، از روي نسخة طبع 1933-1925 در ليدِن از بلاد هلند، كه عيناً توسط انتشارات اميركبير به چاپ رسيده (چاپ چهارم، 1356) و نيز از كليات شمس تبريزي، در يك مجلد چاپ نهم، 1362، انتشارات اميركبير نقل شده است.
شايان ذكر است كه نگارنده، براي يافتن شاهد مثالهاي اين بررسي، از كاب ميناگر عشق (شرح موضوعي مثنوي معنوي) اثر ارزندة پژوهشگر و مثنويشناسِ ارجمند ـ استاد كريم زماني ـ بهرة وافر برده است و حقاً خود را مديون ايشان ميداند. اين محقق گرانقدر، صرفنظر از تأليف كتاب گرانسنگ و ماندگار شرح جامع مثنوي (در 6 مجلد)، كه از مراجع بسيار موثق در زمينة مثنويشناسي است، با تأليف كتاب ميناگر عشق، كارِ مثنوي پژوهان را، بيش از پيش، آسان كردهاند.
2. دو نقطه ( : ) نشانة بيتها است.
3. بسيار ظلم كننده، بسيار ستمگر (فرهنگ فارسي، دكتر معين)
4. جائز است
5. غير جائز است
6. ناتوان
7. روز رستاخيز
8. سرپوش
9. خوار شد نفس او
10. خوابگاه، آرامگاه
11. خوابگاه، جاي آرامش
12. خودخواهي
13. طغيان کننده
14. بدچشمي
15. كمالجويي
16. مرضي، بيمارياي
17. عشوهگر (دلال = غمزه، عشوه، غنج)
18. غرور، نخوت
19. (ادعاي) من بهترم
20. كنش و واكنش، تأثير و تأثر
21. لغزش
22. شهوت جنسي
23. غل و غش داشتن
24. دوست خالص، دوست صافي، برگزيده، منتخب ... (فرهنگ فارسي، دکتر معين)
25. قايق، بَلَم
26. ادرار، بول
27. دنياي او متناسب بينش اوست
28. ديد او نسبت به درياها به همان اندازه است كه ديدش نسبت به بولِ خر.
29. آسمان
30. مثنـــويِ ما دُكانِ وحــدت است غير واحد هر چه بيني آن بت است.
دفتر ششم: 1528
نيز:
وحدت اندر وحدت است اين مثنوي
از سَمَك روتا سماك اي معنوي
مثنوي نسخة رمضاني، ص 12، س 32
31. مؤمن و ترسا جُهود و گبر و مُــغ
جمله را رو سويِ آن سلطان الُــغ*(6)
بلك سنگ و خاك و كوه و آب را
هست وا گشتِ نهانــي با خـــدا
دفتر ششم: 2419- 2420
* قادر، توانا، بزرگ
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج