نبرد عين جالوت
طوفان مغولي همه سرزمينهاي خاور نزديک را درنورديد و پس از آن مصر را در معرض تهديد قرار داد. در اين هنگام مظفر قطز فرماندهي سپاه را عهده دار گشت و رکن الدين بيبرس را به فرماندهي پيش قراولان گماشت و براي جنگ با مغولان رهسپار فلسطين گرديد. وي آنان را در سال 1259 در عين جالوت درهم شکست چنان که جلوي پيشرويهايشان گرفته شد و نيرويشان رو به کاستي نهاد.
(تاريخ الشعوب الاسلاميه، بروکلمان، ص 365)
نظر به پهناوري صحنه عمليات و تحرک بخشهاي بسيار گسترده و غافلگيريهاي هوشمندانه مغولان آسيايي، نبردهاي آنان اگر از همه آنچه تاريخ به ياد دارد، برتر نباشد، با آنها رقابت مي کند.
(ليدن هارت، مقدمه اي بر تاريخ نظامي، اريک موريس، تعريب اکرم ديري و سرهنگ هيثم الايوبي، ص 381)
1-وضعيت کلي
الف- وضعيت در جبهه غرب (صليبي)
ب-وضعيت در جبهه شرق (مغولي)
ج-صليبيها مغولان را تحريک مي کنند.
2-وضعيت خاص در جبهه مسلمانان
3-عين جالوت.
4-نتايج نبرد (عين جالوت)
الف-نتايج سياسي
ب-درسهاي نظامي
خلاصه رويدادها
سال ميلادي: 1187
خلاصه رويدادها: نبرد جاودانه حطين و فتح بيت المقدس
سال هجري: 585-588
سال ميلادي: 1189-1192
خلاصه رويدادها: حمله سوم صليبي (ريچارد شيردل، فيليپ آگوست، از انگلستان و فرانسه)
سال هجري: 596-601
سال ميلادي: 1199-1204
خلاصه رويدادها: حمله هاي انحرافي صليبي (ويران سازي قسطنطنيه) حمله هاي کودکان.
سال هجري: 600
سال ميلادي: 1203
خلاصه رويدادها: تأسيس امپراتوري مغول به دست تموچين (چنگيزخان) (1167-1227)
سال هجري: 615
سال ميلادي: 1218
خلاصه رويدادها: حمله فرنگيها به دمياط (به فرماندهي پادشاه يوحنا) و همکاري الکامل والمعظم-لشکرهاي مصر و شام - براي دفاع فرنگيان.
سال هجري: 619
سال ميلادي: 1222
خلاصه رويدادها: مغولان به فرماندهي سابوتاي و گيب، ارتش روسيه به فرماندهي اميران کيف، گاليش، شرينخوف و سمولنسک را درهم مي کوبند.
سال هجري: 624
سال ميلادي: 1227
خلاصه رويدادها: مرگ چنگيزخان، درحالي که قلمروش از کره تا ايران و از اقيانوس هند تا دشتهاي منجمد سيبري امتداد داشت.
سال هجري: 627
سال ميلادي: 1129
خلاصه رويدادها: صليبيها بار ديگر بر بيت المقدس حاکم مي شوند(توافق الکامل و فردريک آلماني).
سال هجري: 630
سال ميلادي: 1232
خلاصه رويدادها: فرمانده مغولي (چورماغان) خوارزمشاهيان(مسلمان) را در ايران درهم مي کوبد.
سال هجري: 638
سال ميلادي: 1240
خلاصه رويدادها: ارتش مغولي به فرماندهي باتو به اوکراين حمله مي برد، شرينگوف و بريسلاو را غارت مي کند و کِيف را به تصرف درمي آورد (6 کانون اول-دسامبر- 1240 م)
سال هجري: 640
سال ميلادي: 1242 خلاصه رويدادها: فرمانده مغولي (باجو) فرمانده سلجوقي (کيخسرو) را نزديک ارزنجان (نزديک صدع)شکست مي دهد.
سال هجري: 643-645
سال ميلادي: 1245 -1247
خلاصه رويدادها: ارسال هيئت فرنگيها نزد مغولان براي تحريکشان بر ضد مسلمانان.
سال هجري: 647
سال ميلادي: 1249
خلاصه رويدادها: حمله فرنگيها به دمياط(لويي نهم).
سال هجري: 648
سال ميلادي: 1250
خلاصه رويدادها: شجره الدر در مصر (سپس المعز عزالدين ايبک) فرنگيان را از مصر بيرون مي رانند.
سال هجري:651
سال ميلادي: 1253 م - خليفه بغداد ميان فرماندهان اسلامي واسطه صلح مي گردد تا با خطر مغولان مقابله کنند.
سال هجري: 652
سال ميلادي: 1254
خلاصه رويدادها: همپيماني دو امارت ارمنستان و انطاکيه با مغولها بر ضد مسلمانان.
سال هجري: 656
سال ميلادي: 1257
خلاصه رويدادها: المنصور نورالدين علي بن ايبک حاکم مصر مي گردد.
سال هجري: 657
سال ميلادي: 1258
خلاصه رويدادها: مغولان به فرماندهي هولاکو بغداد را ويران مي کنند.
سال هجري: 658
سال ميلادي: 1259
خلاصه رويدادها: المظفر سيف الدين قطز حاکم مصر مي گردد-وفات خان بزرگ منکو در اثناي فرماندهي حمله به چين به همراه برادرش قوبيلاي. هولاکو شام (حلب -حمص- دمشق) را به تصرف درمي آورد.
سال هجري: 659
سال ميلادي:1260
خلاصه رويدادها: المظفر قطز و الظاهر رکن الدين بايبرس بند قداري فرمانده مغولي (کيدبوقا) را در عين جالوت شکست مي دهند (روز 3 سپتامبر 1260).
سال هجري: 660
سال ميلادي: 1261
خلاصه رويدادها: تهاجم مغولان به حلب و نابودسازي آن به انتقام قتل کيدبوقا.
سال هجري: 664
سال ميلادي: 1265
خلاصه رويدادها: درگذشت هولاکو و همسرش (طقز خاتون).
سال هجري: 665
سال ميلادي: 1266
خلاصه رويدادها: الظاهر بايبرس رهبري جهاد را پي مي گيرد.
هنوز کار بيرون راندن فرنگيهاي صليبي از قدس پس از نبرد حطين پايان نيافته بود که سران فرنگي مقيم صور پارساترين دوست خود يعني جوسياس رئيس اسقفهاي صور را اعزام کردند تا به پاپ و پادشاهان غرب گوشزد کند که به کمک آنان نياز شديدي وجود دارد. در حدود همين دوره بازماندگان دلاوران طوايف ديني مثل پاسبانان معبد و ميهمان نوازان به برادران خود در غرب جزئيات داستان شگفت انگيز پيروزي مسلمانان را گزارش دادند. رئيس اسقفهاي صور در اواخر تابستان سال 1187 م از صور به کشتي نشست و به دربار ويليام دوم پادشاه سيسيل رسيد، و پادشاه از شنيدن خبر فاجعه اي که براي فرنگيان پيش آمده اندوهگين شد. ويليام پس از آگاهي بر جزئيات واقعه جامه کتاني پوشيد و مدت چهار روز در جايي عزلت گزيد. سپس به پادشاهان دوست خود نامه نوشت و آنان را ترغيب کرد تا در جنگ صليبي شرکت جويند. خود او نيز آماده شد تا با شتاب هرچه ممکن به شرق حمله کند. آنگاه جوسياس، رئيس اسقفان صور، به مراه هيئتي از سيسيل راهش را به سوي رم ادامه داد.
پاپ کهنسال، اوربان سوم، اين ضربه را تاب نياورد و در 20 اکتبر 1187 م از شدت اندوه درگذشت. جانشين او گريگوري هشتم بلافاصله با نوشتن نامه به مؤمنان غرب داستان از دست رفتن سرزمين مقدس و صليب الصلبوت را به آگاهي آنان رساند. او اصرار داشت به خوانندگان نامه يادآور شود که حوادث چهل سال پيش تاکنون هشداري در اين باره است؛ و شرايط کنوني نيازمند تلاشي بيشتر است: «همگان بايد درصدد جبران گناهان خويش برآيند و با گرفتن صليب براي خويش در آسمان گنجي ذخيره کنند». او به همه صليبيها وعده داد که بيشتر گناهانشان بخشوده مي شود. پس سزاوار است که در دنيا تجارت خود را حمايت از جايگاه مقدس قرار دهند و از زندگي جاودانه در آسمان بهره مند گردند. او نامه نگاري را با فرستادن سفيراني براي برقراري صلحي هفت ساله در ميان همه پادشاهان مسيحي جهان به پايان برد. امکان صلح ميان پادشاهان فرانسه و انگلستان فراهم آمد و شمار فراواني از بزرگان دو کشور سوگند ياد کردند که پادشاهان فرانسه و انگليس را همراهي کنند. دو پادشاه در پايان کانون دوم- ژوئيه- سال 1188 م ماليات معروف به ده يک صلاح الدين، شامل ده درصد ماليات درآمد و اموال منقول، را به تأمين هزينه جنگ اختصاص دادند.
1-وضعيت کلي
الف-وضعيت در جبهه غرب (صليبي)
پس از آن نوبت جنگ چهارم رسيد که عمدتاً از دو سپاه آلمان و سيسيل تشکيل مي گرديد (596- 601/ 1199-1204). اما دامنه اين جنگ هرگز به مشرق کشيده نشد و در قسطنطنيه متوقف ماند؛ و آن شهر را نابود ساخت (سال 1204 م ) و موجب افزايش درگيري ميان کليساي لاتين و کليساي ارتودوکس (شرقي) گرديد. پس از آن جنگ خردسالان (1) اتفاق افتاد که نشان بارز شکست انديشه جنگي صليبي بود.
در سال 1218 م ژان برين پادشاه قدس(که هنوز به چنگ فرنگيان باز نگشته بود) مصر را مورد حمله قرار داد. ملک کامل مجاهدان مصر را بر ضد فرنگيان رهبري کرد و در سال 1219 م سپاه شام به فرماندهي پادشاه آنجا(ملک معظم برادر ملک کامل) سر رسيد. در سال 1221 م (به فرماندهي الملک الاشراف برادر سوم کامل و معظم) به مصر شتافت. در پايان فرنگيها از مصر بيرون رانده شدند و مسلمانان در 8 ايلول (سپتامبر) 1221 م وارد دمياط گرديدند.
در سال 1228 م امپراتور آلمان فردريک دوم به عکا رسيد و با استفاده از منازعه موجود ميان ايوبيان با الکامل، پيمان صلحي بست که به موجب آن قدس به صليبيها واگذار مي گرديد و مسلمانان نيز از آزادي عبادت در مکانهاي مقدس خود برخوردار بودند. اما اين پيمان با مخالفت شديد دمشق و عامه مسلمانان روبه رو گرديد.
در سال 1239 م صليبيها همراه شماري از کنتها و بارونهاي فرانسوي به فلسطين آمدند و قصد حمله به دمشق داشتند( به اين اعتبار که دمشق دشمن آنهاست) درحالي که بيشترشان براي حمله به مصر تمايل نشان دادند. اما اين حمله (معروف به حمله تيبالد) در غزه به سختي شکست خورد و همه آن چيزي که از مسلمانان به دست آوردند تنها دژهاي هونين، صفد و عسقلان بود.
در سال 1244 م دلاوران خوارزمي به قدس حمله کردند و پس از کشتار فراوان فرنگيان آنان را براي هميشه از شهر بيرون راندند. در همين سال نيروهاي مصر در غزه به سختي با فرنگيها درگير شدند که در پايان نيروهاي فرنگي نزديک روستاي حربيه (در چند ميلي شمال شرق غزه) نابود گشتند. صالح ايوب بار ديگر ايوبيان را متحد ساخت و هر چه فرنگيان پس از نبرد حطين به دست آورده بودند به وسيله مسلمانان باز پس گرفته شد.
در سال 1249 م نيروهاي فرانسوي به فرماندهي لويي نهم- که انجام حمله اي صليبي را نذر کرده بود- به دمياط حمله کردند. دفاع از مصر را سلطان ايوب به عهده گرفت و در سال 1250 م نبرد منصوره اتفاق افتاد و فرنگيها موفق شدند به ديماط بازگشته آن را به محاصره درآورند. اما سلطان (صالح ايوب) مرد و همسرش تا رسيدن توران شاه، پسر صالح ايوب، موضوع مرگ او را پنهان داشت. توران شاه اداره جنگ را به دست گرفت و پيروزيهاي سرنوشت سازي کسب کرد. اگر فرنگيها از اين تنگنا رهايي نمي يافتند احتمال نابودي سپاه آنان وجود داشت. آنها با بستن پيمان صلحي عقب نشستند. توران شاه به دست بايبرس و به تحريک شجره الدر به قتل رسيد. فرانسويها پس از پرداخت غرامتي سنگين از مصر بيرون رفتند و مصر زير فرمان حکومت مماليک بحري درآمد. (2)
لويي پس از آزادي به عکا انتقال يافت؛ و پيروانش را براي مشورت درباره نقشه هاي آينده فراخواند. اين درحالي بود که مادرش طي نامه اي از وي خواست که به فرانسه بازگردد. با آنکه برادران و ديگر اشراف نيز وي را سفارش به بازگشت مي کردند، او در 3 ژوئيه سال 1250 اعلام کرد که تا آزادي آخرين سربازش در مصر، در فلسطين خواهد ماند. او به بارونهايي که تمايل به بازگشت داشتند اجازه داد و ضمن اعلام تصميم خود به وسيله نامه اي به بارونهاي فرانسه خواستار کمک آنان براي حمله گرديد. 1400 مرد و همچنين ملکه همراه پادشاه باقي ماندند؛ (3) و ديگر نيروهاي مهاجم در نيمه تموز (ژوئيه) خاک فلسطين را ترک گفتند.
کوچيدن پيروان لويي فرصتي مناسب فراهم ساخت تا پادشاه براي شنيدن نصايحي که به وي مي شد آماده تر گردد. تجربه حمله به مصر نيز او را متعادل ساخت و از خودسريهايش کاست. علاوه بر آن نياز به اسلحه به او فهماند که محتاج روابط ديپلماتيک با مسلمانان است. شماري از دوستان وي متوجه شدند که او قصد پيمودن راه متعصبان فرنگي را که با مسلمانان تنها با زبان روز گفت و گو مي کردند ندارد. در اين مورد حق نيز با او بود، چرا که زمينه براي ديپلماسي آماده بود. انقلاب مماليک در مصر با مخالفت سوريه اسلامي و وفاداري به ايوبيها روبه رو گرديد. با رسيدن خبر قتل توران شاه به سوريه، الناصر يوسف، حاکم حلب، از حمص آمد و در روز 9 ژوئيه 1250 م دمشق را اشغال کرد؛ و به اعتبار اينکه نوه صلاح الدين بود با استقبالي گرم روبه رو شد.
رقابت شديد ميان قاهره و دمشق از سر گرفته شد و طرفين درصدد جلب کمک فرنگيان برآمدند. از اين رو هنوز لويي به عکا نرسيده بود که سفيري از سوي الناصر يوسف نزد وي آمد، اما لويي نمي خواست که با آنان همراه شود و ترجيح داد که به دليل اهميت استراتژيک دمشق با آن همپيمان گردد. ولي پيوسته نگران سرنوشت اسيران فرنگي بود که در قاهره به سر مي بردند.
هيأتي که از سوي ناصر يوسف نزد لويي به عکا اعزام شد، اجازه داشت که به ازاي همکاري صليبيها از بيت المقدس دست بکشد. لويي نيز سفيري به قاهره فرستاد و هشدار داد که اگر هرچه سريع تر مشکل اسيران فرنگي حل نگردد با سلطان يوسف همپيمان خواهد شد. سفير وي «ژان والنسين» طي دو ديدار از قاهره دلاوراني را که در 1244 م در غزه به اسارت درآمده بودند و سپس حدود سه هزار اسير جديد را آزاد کرد. در مقابل فرنگيان نيز سيصد اسير در اختيار خود را آزاد کردند.
آيبک در صدد برآمد هرچه زودتر با لويي رابطه دوستانه برقرار کند. از اين رو همراه گروه دوم اسيران آزاد شده هديه اي شامل يک فيل و يک گورخر براي او ارسال داشت. اما لويي گستاخ شد و خواستار آزادي همه اسيران باقي مانده در دست مماليک گرديد، بي آنکه حاضر به پرداخت مال ديگري باشد. آيبک پس از آگاهي به آمدن فرستاده لويي يعني يُوِه بريتوني که به زبان عربي آشنايي کامل داشت، موافقت کرد به ازاي عقد پيماني نظامي بر ضد الناصر يوسف همه اسيران را آزاد کند. همچنين آيبک وعده داد که هرگاه ممالک فلسطين و دمشق را اشغال کردند، بلافاصله همه مملکت بيت المقدس قديم را که از سوي شرق تا رود اردن امتداد داشت به صليبيها بازگردانند. لويي موافقت کرد و همه اسيران در پايان ماه مارس 252 م آزاد شدند. با آنکه اين پيمان نتايج مهمي به بار نياور، موجب شد همه اسيران آزاد شوند و توان رزمي فرنگيها بالا رود. اين پيمان موضع ضعيف مسلمانان را نيز در اين دوره آشکار ساخت.
ب-وضعيت در جبهه شرقي (مغولي)
ترکهاي ايغور پيش از آن تمدن ثابتي در زادبوم خود يعني در رود تاريم و دشت طورفان ايجاد کرده بودند. آنان حروف الفباي ترکي را که به حروف سرياني تکيه داشت ابداع کردند. در دوران باستان، ديانت مانوي ميان آنها حاکم بود، اما مانويها زير تأثير چينيها قرار گرفتند و بودايي شدند؛ با آنکه قدرت ايغور رو به فرو پاشي نهاد، اما مدنيت آنان تا قرائيت و نايمان امتداد يافت. چرا که سرزمين ايغور ميان اين دو قبيله ترک واقع است.
درحدود سال 1270 م کوريا کوس، خان قرائيت، مرد و پسرش (طغرل) براي چيره شدن بر اوضاع مملکت با دشواريهاي چندي روبه رو گرديد. اما او با يسوکاي پيمان برادري بست و آن دو سوگند وفاداري ياد کردند؛ و از اين طريق توانست بر همه آن دشواريها چيره گردد. اين دوستي موجب ارتقاي منزلت يسوکاي در ميان رهبران مغول گرديد، اما او پيش از آنکه خان بزرگ مغولان گردد از دنيا رفت. يکي از تاتارهاي کوچ رو در ضيافت شام يسوکاي غذاي او را مسموم کرد. در اين هنگام پسر ارشد وي تموچين بيش از نُه سال نداشت.
تموچين دوران کودکي طوفاني اي را پشت سر گذاشت. اما همپيماني با طغرل( خان قرائيت) موجب پيروزي وي در جنگ با مرکيت گرديد. در حدود سال 1194 م تموچين به عنوان پادشاه يا خان همه قبايل مغول انتخاب گرديد و بر خود نام چنگيز يعني نيرومند را نهاد. پس از آن تموچين قرائيت و سپس نايمان را در سال 1204 م زير فرمان درآورد. در سال 1206 م مجلس قوريلتاي شامل همه قبايل زير فرمان چنگيز در ساحل رود اونون تشکيل گرديد و موافقت خود را با اتخاذ لقب پادشاه از سوي چنگيز اعلام کرد؛ و اعلان داشت شايسته است که از اين پس همه قبايل به نام مغول شناخته شوند.
چنگيزخان به تنظيم دولت و پي ريزي قدرت نظامي خويش پرداخت. سپس نيروي نظامي خود را در راه تصرف نواحي پيرامون خويش به کار بست. بزرگ ترين امتياز ارتش چنگيز که وي از آن استفاده کامل برد سرعت حرکت، سازمان منسجم و شمار فراوان آن بود. او در سال 1212 م مملکت هسپاهزي تابوختي را که در طول سواحل علياي رودخانه زرد امتداد داشت و خانداني از نژادي تبتي، بر قبايل مغول، ترک و چيني آنجا حکومت مي کرد، زير فرمان خويش درآورد.
چنگيزخان پس از آنکه همسايگان ناتوان خود را از ميان برداشت به آموزش فن حصارگيري پرداخت و پس از آموزش شيوه هجوم به شهرها و دژهاي استوار در سال 1221، سپاهش را براي تصرف چين (امپراتوري کين)هدايت کرد. در سال 1223 م امپراتوري کين مورد بخشش قرار گرفت و به فرمان وي درآمد؛ و منچوري و کره ضميمه امپراتوري مغول گرديد. به اين ترتيب تنها چيزي که در مقابل چنگيزخان باقي ماند، حرکت به سوي غرب بود؛ و با اين اقدام، در مقابل بزرگ ترين دولتها يعني دولت مسلمان خوارزم قرار گرفت.
در پايان سال 1219 م چنگيز خان در رأس سپاهي متشکل از دويست هزار جنگجو حرکت کرد. در 1220 م بخارا را مورد هجوم قرار داد. و پس از آنکه سپاه فرزندان وي، که سرگرم جنگ در چين بودند، به او پيوستند سمرقند را اشغال کرد. محمد خوارزم شاه به خراسان گريخت و سپاه مغول به فرماندهي «سابوتاي» و «گيب» دو تن از نزديک ترين و مورد اعتمادترين فرماندهان چنگيز- به تعقيب وي پرداختند. جلال الدين محمد خوارزمشاه فرماندهي سپاهيان پدرش را عهده دار گشت و در فرغانه و باميان (در جنوب کوههاي هندوکش) شکستهاي سختي بر سپاه مغول وارد آورد. اما مغولان همچنان به پيشروي خود ادامه دادند و بر مرو و نيشابور چيره گشتند.
در پاييز سال 1221 م چنگيزخان براي حمله به جلال الدين سپاهش را از مرزهاي افغانستان عبور داد و او را در سواحل رودخانه سند به محاصره درآورد. سپاه خوارزمي طي نبردي سخت و خونين درهم شکست و جلال الدين گريخت و به پادشاه دهلي پناهنده شد.
رفتار نظامي چنگيزخان وحشيانه بود و از هيچ جنبنده اي در روي زمين درنمي گذشت. صليبيها در شام همه اين رفتارها را پي جويي مي کردند، زيرا مشهور بود که او بزرگترين دولت آسياي ميانه را مورد حمله قرار داده است. چنان که نسطوريها که کنيسه هايشان در جاي جاي آسياي صغير پراکنده بود، مي توانستند اطمينان دهند که ميانه چنگيزخان با مسيحيان خوب است. چرا که در کارهايش با رجال ديني مسيحيان رايزني مي کند. پسرانش نيز شاهدختهاي مسيحي قرائيت را به زني گرفته و موجب نفوذ مسيحيان در دربار او گشته اند. سپس اين تفکر شکل گرفت که بهتر است فرنگيان به نفع جهان مسيحيت با چنگيزخان هم پيمان گردند.
با آنکه مغولان برخي مرزهاي مسيحيت را مورد حمله قرار داده بودند، اين آرزوها همچنان به قوت خود باقي بود. در سال 1222 م مغولان به نواحي شرقي سرزمين کرج حمله کره ارتش آن را نابود ساختند. سپس به پيشروي خود ادامه داده از راه قزوين گذشته رهسپار سرزمين قبچاق واقع در ميان رودهاي ولگا و دِن گشتند. (4) آنها نيروهاي قفقاز را درهم شکستند و پس از آن ارتشي روسي به فرماندهي اميران کيف، گاليش، چرنينگوف و سمولسنگ را درهم کوبيدند. دو فرمانده مغولي «سابوتاي» و«گيب» به پيشروي خود در سرزمينهاي قرم ادامه دادند و هرچه بر سر راه خود يافتند نابود ساختند.
به اين ترتيب چنگيزخان هنگام مرگش در سال 1227 م، امپراتوري عظيمي را از خود به جاي گذاشت که از کره تا ايران و از اقيانوس هند تا دشتهاي منجمد سيبري ادامه داشت. اما برپايي اين امپراتوري به قيمت هلاکت و فلاکت مردم تمام شد. هيچ رحم و شفقتي در دل چنگيزخان نبود. او به زندگي انسان اهميت نمي داد و به دردها و مصايب بشري توجهي نداشت. او در جنگهاي خويش ميليونها انسان بي گناه ساکن شهرها را کشت و ميليونها کشاورز شاهد نابودي و ويراني مزارع و باغهاي خويش بودند.
اوگتاي در سال 1227 م به جاي چنگيز نشست و در سال 1231 م سپاه مغول به فرماندهي چورماغان وارد ايران شد. او با استفاده از تجربه هاي پيشين تهاجم مغول، بي هيچ مقاومتي خراسان و آذربايجان را درنورديد. جلال الدين گريخت و اندکي بعد در هاله اي از ابهام در کردستان مرد و چورماغان همه شمال ايران و آذربايجان را ضميمه امپراتوري مغول کرد.
در سال 1236، سپاه مغولي عظيمي به فرماندهي باتو پسر جوجي که جلگه هاي شمال درياچه آرال را در تصرف خود داشت بسيج گرديد. دو برادر و چهار پسر عموي باتو يعني کيوک و غازان، پسران اگتاي؛ بيدار، پسر جغتاي، و مونک، پسر تولوي، وي را همراهي مي کردند. اما فرمانده «سابوتاي» با توجه به سالمندتر بودن از ديگران رئيس ستاد جنگ سپاه بود.
در سال 1237 م مغولان شهرهاي واقع بر ساحل رود ولگا را نابود ساختند. سپس کولومانا را اشغال کرده ساکنانش را نابود ساختند. در سال 1238 م مغولان به شهر بزرگ ولاديمير حمله کردند و به دنبال آن بر شهرهاي مياني روسيه مانند مسکو، يوريف، گاليش، پريسلاو، روستو ياروسلاو چيره گشتند.
در سال 1240 م ارتش مغولان به فرماندهي باتو اوکراين را ويران ساخت و بر شهرهاي چرنيگوف، پرايسلاول و کِيِف چيره گرديد. سپس رهسپار لهستان گرديد. او ساندوميرو را ويران ساخت و ارتش متحد آلمان را در واهلشتات در هم کوبيد. سپس باتو و سابوتاي عازم گاليسيا شدند و ارتش مجار را درهم کوبيدند. آن دو پس از عبور از مجارستان مغولان را به سوي کرواسي هدايت کردند. در اين فاصله خان بزرگ، اوگتاي، در روز 11 دسامبر 1241 م در قراقورم مرد.
در چنين شرايطي لازم بود که رهبران و فرماندهان جهان مسيحي در غرب عمليات مشترکي را براي مقابله با تهديد مغول به اجرا درآورند. هنگامي که چورماغان در سال 1232 م خوارزمشاهيان را از ميان برداشت و پايگاه فرماندهي حشيشها (اسماعيليان) را در کوهاي الموت ايران در معرض تهديد قرار داد، حشيشيها فرستادگان را به اروپا اعزام داشتند تا به آنان هشدار دهند و از آنها درخواست کمک کنند. اما افسانه «پرسترجان» تأکيد مي ورزيد که به زودي از شرق کسي براي رهايي آنان قيام خواهد کرد». با آنکه مسيحيان اروپا به وسيله مغولان شرقي نابود گشتند، تأثير اين اسطوره همچنان به قوت خود باقي ماند.
ممکن است مسيحي بودن خاقان بزرگ مغول و افسانه «پرسترجان» هردو دروغ بوده باشد، اما همگان اين را مي دانستند که مغولان در جنگ با مسلمانان بزرگ ترين نيروي آنان را در شرق از ميان برداشتند؛ و شاهدختهاي مسيحي با اعضاي خاندانهاي مغول پيوند ازدواج برقرار کردند. از اين رو بسيار جاي انتظار بود که خان بزرگ آماده باشد از نيروهاي مسيحي بر ضد مسلمانان پشتيباني کند؛ و چنين به نظر مي رسيد که ظهور همپيماني قوي در شرق فرصت را براي دعوت به يک جنگ صليبي جديد فراهم آورده است.
ج- صليبيها مغولان را تشويق مي کنند
گروه اول به رياست راهب فرنسيسکاني «ژان پلان کارپن» شهر ليون را در ماه آوريل سال 1245 م ترک گفت. اين هيأت در مدت پانزده ماه از روسيه و دشتهاي آسياي ميانه عبور کرد و در ماه آگوست 1246 م خود را به اردوگاه امپراتوري در «سيرا اردو» نزديک قراقورم رساند.
رسيدن هيأت نمايندگي پاپ با تشکيل مجلس سران قبايل مغول، «قوريلتاي»، براي انتخاب گيوک به عنوان خان بزرگ، همزمان گرديد. گيوک از فرستادگان پاپ به گرمي استقبال کرد. اما هنگام خواندن نامه پاپ که از وي مي خواست تا به دين مسيحيت درآيد، تقاضاي پاپ را رد کرد و از او خواست که بايد «به رياست عالي او اعتراف کند و همراه ديگر سران غربي نزد او بيايد و سوگند تبعيت ياد کند. »
هنگامي که «ژان پلان کارپن» در آغاز سال 1247 م به مجلس پاپي بازگشت، همراه اين نامه نااميد کننده گزارش مفصلي را به پاپ اينوسان چهارم تقديم داشت و خاطر نشان کرد که مغولان هدفي جز جنگ و پيروزي ندارند. اما پاپ اينوسان چهارم دست از تلاش برنداشت و اندکي پس از رسيدن هيأت نخست، هيأت دوم را به رياست راهب دو مينيکاني «اسکلين لومباردي»، اعزام داشت. اين هيأت از سوريه گذشت و در مه سال 1247 م در تبريز با فرمانده مغول «باجو» ديدار کرد.
بايجو که نقشه حمله به بغداد را در سر مي پروراند آمادگي خود را براي برقراري ائتلاف جهت مبارزه با ايوبيان اعلام داشت؛ زيرا سودش را در اين مي ديد که با برپايي يک جنگ صليبي مسلمانان شام را از جنگ خود منصرف کند. بايجو هنگام بازگشت اسکلين به رم دو تن به نامهاي ايبک و سرکيس را از سوي خود به همراه اسکلين اعزام کرد. با اينکه اين دو تن صلاحيت سفير تام الاختيار را نداشتند، بار ديگر اميدها در غرب جان گرفت. اين دو نماينده مدت حدود يک سال ميهمان پاپ بودند و در ماه نوامبر سال 1248 م به آنان اطلاع داده شد که بايد نزد بايجو بازگردند. آن دو از اينکه در امر هم پيماني چيز جديدي صورت نگرفت ابراز تأسف کردند.
مشهور است که لويي نهم پيش از حمله به مصر مدتي را در قبرس توقف کرد. به حسب اتفاق در دوران حضور وي در قبرس در نوامبر سال 1248 م دو فرستاده نسطوري با نام مرقص و داود به نيکوزيا رسيدند و گفتند که فرستادگان فرمانده مغولي «گيهيداي» نماينده خان بزرگ در موصل هستند. آن دو فرستاده نامه اي با خود داشتند که با عباراتي خشک و خشن از توجه مغولان به مسيحيت سخن مي گفت. لويي شادمان شد و هيأتي را متشکل از دو راهب دو مينکاني به رياست «اندرو لونگ کيمو» که با زبان عربي آشنا بودند، نزد خان مغول اعزام داشت. «آندرو» در آخرين گفت و گوهايي که با «مونوفيزتيها» انجام شد، رئيس هيئت نمايندگي پاب بود.
دو برادر کليساي متحرکي را به عنوان هديه اي شايسته خان صحرانشين نو مسيحي همراه ملزومات مورد نياز قربانگاه کليسا به علاوه ديگر هداياي دنيوي با خود بردند. آن دو در کانون دوم (ژوئن) سال 1249 م قبرس را به مقصد اردوگاه «گيهيداي» ترک گفتند. گيهيداي آنان را به مغولستان فرستاد. چون به قراقورم رسيدند متوجه شدند که «کيوک» مرده و بيوه اش «اغول قايميش» نيابت سلطنت را برعهده دارد. از هيأت با زيرکي استقبال گرديد، اما اغول قايميش هداياي پادشاه را به عنوان ماليات يک رعيت به ارباب خود تلقي کرد.
سه سال بعد آندرو بازگشت، در حالي که جز نامه اي حاکي از تأييد بر سيادت اغول قايميش و فرمانهايي لازم الاجرا براي يک تبعه حکومت مغول با خود نداشت. مطابق آن فرمان، يک تبعه دولت موظف است هر ساله چنان هدايايي را تقديم کند.
لويي از اين پاسخ به وحشت افتاد، اما همچنان آرزوي هم پيماني با مغولان را در سر مي پروراند. او پس از شکست در مصر همراه باقيمانده شکست خوردگان به عکا بازگشت و به جاي درگيري مسلحانه به نزاع هاي سياسي روي آورد و در سال 1252 م با حشيشيها (اسماعيليه) همپيمان گرديد. درحالي که مهمترين هدف لويي دوستي با مغولان، سرسخت ترين دشمنان حشيشيها، بود.
در اوايل سال 1253 م به عکا گزارش رسيد که يکي از فرماندهان مغول به نام سارتاق پسر باتو به مسيحيت گرويده است. لويي دوتن از کشيشان دومينيکايي يعني ويليام روبروکي و بارتو لميوي کرمونائي، را نزد امير مغولي فرستاد تا وي را براي کمک به برادران مسيحي خود در سوريه تشويق کنند. وقتي ويليام روبروکي در روزهاي پاياني سال 1253 م به دربار خان بزرگ رسيد با حکومتي سراپا اختلاف رو به رو شد؛ که با حکومتي که «آندره لانژموئي»، فرستاده پيشين لويي، را پذيرايي کرده بود، بسيار تفاوت داشت. منگو در اول تموز (ژوئيه) سال 1251 م به عنوان خان اعظم مغول انتخاب گرديده بود. پس از بر تخت نشستن وي، مغولان سياست توسعه طلبانه خود را از سر گرفتند و شاهزادگان بزرگ به سر کارهايشان بازگشتند. ايران به دست هولاکو- سومين برادر منگو- افتاد و توجه اصلي مغولان به ايران و قوبيلاي در شرق معطوف گرديد. ويليام روبروکي در آگوست 1254 م هنگام بازگشت از مأموريت از تهاجم قريب الوقوع مغولان با خبر بود.
کشور ارامنه در کيليکيا نخستين امارت صليبي بود که به اهميت توسعه طلبي مغول پي برد؛ و درصدد برآمد تا ارتش سلجوقي را در سال 1243 م به دست مغولان نابود گرداند. به دنبال آن ملک هيتوم (پادشاه ارمنستان) نامه اي به باجو فرستاد و نسبت به وي اظهار دوستي و احترام کرد.
در سال 1247 م هيتوم هيئتي را به رياست برادرش «کند ستبل سمباد» به دربار خان مغول فرستاد. کيوک به وي قول داد که از ارمنستان پشتيباني کند و او را براي بازپس گيري آنچه سلاجقه تصرف کرده بودند ياري دهد.
در سال 1254 م، هيتوم(پادشاه ارمنستان) از دربار خان بزرگ در قراقورم ديدار کرد. وي در 13 سپتامبر مورد استقبال رسمي قرار گرفت. در اين ديدار به او تضمين داده شد که خود و سرزمينش درامانند و به آن تجاوز نخواهد شد. وي سپس به عنوان ارشد مستشاران مسحي خان در امور مربوط به غرب آسيا تعيين گشت. منکو به او وعده داد که همه کليساها و ديرهاي مسيحي از ماليات معافند و تصريح کرد که برادرش هولاکو که اينک در ايران مستقر است مأموريت دارد که بغداد را تصرف و خلافت اسلامي را نابود سازد. او تعهد کرد که در صورت همکاري نيروهاي مسيحي با وي، به زودي شهر قدس را به آنان باز خواهد گرداند. هيتوم در اول نوامبر سال 1254 م همراه با هداياي فراوان و شادمان از ثمربخش بودن تلاشهاي خويش قراقورم را ترک گفت.
2-وضعيت خاص جبهه مسلمانان
پس از وي برادرش ملک عادل به قدرت رسيد و موفق شد وحدت اسلامي را حفظ کند و به اختلافات ايوبيان فيصله دهد. او بسيار صلح طلب بود و همين امر موجب کاهش روحيه جنگي مجاهدان راه خدا گرديد. هنگام مرگ وي در 31 آگوست سال 1218 م، صليبيها بر دمياط چيره گشته بودند. او که 75 سال داشت تحمل چنين ضربه اي را نداشت و مرد. پس از وي پسر ارشدش عادل محمد به حکومت مصر رسيد، پسر کوچک او المعظم عيسي زمام امور دمشق را به دست گرفت. پسر سومش، الاشرف، به عنوان حاکم حلب باقي ماند. در آغاز، سه برادر در جنگ صليبيها و بيرون راندنشان از مصر همکاري خوبي داشتند. اما پس از پيروزي در جنگ پنجم صليبي اختلافات بسيار شديدي ميان آنها بروز کرد.
درگيري ميان ايوبيها و خوارزمشاهيان (-جلال الدين خوارزمشاه) بر خطر اين پراکندگي افزود. فرنگيها از اين وضعيت استفاده کردند و با عقد پيمان با الکامل بار ديگر در سال 1229 م بر بيت المقدس مسلط گشتند، الکامل سرانجام موفق شد بار ديگر مملکت ايوبيان را يکپارچه سازد. اما جنگ داخلي ايوبيها تا مرگ الاشرف در سال 1237 م و مرگ برادرش الکامل در 8مارس 1238 م ادامه يافت و نزاعها از سر گرفته شد. به دنبال آن الصالح ايوب پسر الکامل در سال 1240 م، پس از برکنار سازي برادرش العادل، حکومت مصر را به دست گرفت و صالح اسماعيل حاکم دمشق گرديد.
بروز منازعه ميان وارثان کامل، به مسيحيان فرصت داد تا نيروهايشان را بازسازي کنند و براي کسب امتياز از مسلمانان با طرفهاي درگير چانه بزنند. اما اين منازعه ها هميشگي و شدت آنها يکسان نبود؛ و همين امر به جنگجويان خوارزمي امکان داد تا بيت المقدس را آزاد کنند و در 1244 م فرنگيها را براي هميشه از آنجا بيرون برانند.
پس از حمله لويي نهم به مصر در سال 1249 م، صالح ايوب با او به مقابله برخاست. با مرگ وي در 23 نوامبر 1249 م در مبارزه وقفه ايجاد شد که بلافاصله همسر وي، شجره الدر، با کارداني آن را از پيش برد. وي اداره امور را به خواجه جمال الدين محسن سپرد و فخرالدين را به فرماندهي کل ارتش منصوب کرد. او سندي را با امضاي همسرش جعل کرد که طبق آن توران شاه ولي عهد و فخرالدين فرمانده کل سپاه بود. فخرالدين معظم در جريان دفاع از منصوره کشته شد و رکن الدين بايبرس بندقداري فرماندهي را به دست گرفت.
در 28 فوريه 1250 م توران شاه به مصر رسيد و يکسره به منصوره رفت. ورود وي به صحنه نبرد درحقيقت اعلام شدت گرفتن جهاد مسلمانان در مصر بود. درگيريهاي سخت طرفين استمرار يافت و سرانجام در نيمه نيسان (آوريل)محاصره صليبيها کامل گرديد. آنان در 30 آوريل دمياط را از صليبيها پس گرفته و به شهر وارد شدند. اما بايبرس در دوم ماه مه به سلطان توران شاه خيانت کرد و او را کشت؛ و درپي آن درگيري ميان ايوبيهاي شام و مماليک مصر بار ديگر بالا گرفت.
در اوايل سال 1253 م ناصر يوسف، حاکم دمشق، از خليفه بغداد خواست تا ميان او و مماليک ميانجي گري کند. از آنجا که خليفه معتصم در تلاش بود تا جهان اسلام را بر ضد مغولان متحد سازد، آيبک فرمانده مماليک مصر را تشويق کرد تا شرايط ناصر يوسف را بپذيرد. در مقابل حکومت آيبک بر مصر نيز مورد تأييد قرار گرفت و او حق يافت که مناطق شمالي فلسطين تا الجليل و دو سوي شرقي رود اردن را ضميمه قلمرو خود کند. پيمان صلح در آوريل سال 1253 م به امضا رسيد و به دنبال آن پيمان ميان آيبک و فرنگيان پايان پذيرفت.
سلطان يوسف، حاکم دمشق، با درک خطر مغولان، اندکي پيش از حرکت لويي به فرانسه پيمان صلحي را با وي به امضا رساند که طبق آن طرفين مدت دو سال و شش ماه و چهل روز، از ابتداي 21 فوريه 1254 م با هم در صلح مي بودند.
آيبک، سلطان مصر، نيز بار ديگر پيمان صلحي ده ساله را که از سال 1255 م آغاز مي شد با فرنگيها به امضا رساند.
اندکي پس از عقد اين قراردادها تحرکات مغولان آغاز گرديد. آنان در آغاز سال 1256 م به فرماندهي هولاکوخان از رود جيهون گذشتند. هولاکو را در اين لشکرکشي همسرش طقزخاتون همراهي مي کرد؛ که به نفوذ شديد و تأثير فراوان بر هولاکو و دشمني شديد با مسلمانان و تلاش براي کمک به فرقه هاي گوناگون مسيحي مشهور بود.
هدف نخست هولاکو نابودسازي حشيشيها در ايران و تصرف پايگاه آنان در الموت بود. هولاکو موفق به نابودي حشيشيها گرديد. چنان که هنوز سال 1257 م به پايان نرسيده، از آنها جز شمار اندکي در کوههاي ايران باقي نماند.
هولاکو پس از ريشه کن ساختن اسماعيليه، سپاهش را براي حمله به مقر خلافت در بغداد به حرکت درآورد. خليفه المستعصم سي وسومين خليفه از خلفاي عباسي بود. وي کوشيد تا سپاه و نظام خلافت را بازسازي کند. اما اختلاف ميان وزير شيعي او «مؤيدالدين بن العلقمي» و دبير سني او «آيبک» دستگاه حکومت را پراکنده و تضعيف کرد. (5)
به اين ترتيب پس از سرپيچي مستعصم از فرمان هولاکو وي فرماندهانش را جمع کرد و با نگراني با آنان به گفت و گو پرداخت. زيرا از خيانت اتباع مسلمان خويش و نيز مداخله حکمرانان دمشق و مصر بيمناک بود. اما تدابيري که او براي دفع خيانت انديشيد قوي بود و هيچ کس به کمک بغداد برنخاست. در همين اثنا يگاني از قبيله طلايي و سپاهي به فرماندهي بايجو که ده سال گذشته را سرگرم پاسداري از نواحي اطراف آناطولي بودند، سررسيدند. علاوه بر آن يگاني از دلاوران کِرچي به کمک آمدند که از حمله به پايتخت اسلام بسيار مشعوف بودند. (6)
درگيري بيش از يک ماه پيرامون بغداد ادامه يافت. در پايان سال 1257 م سپاه مغولي از پايگاهش در همدان به جنبش درآمد. بايجو سپاه خويش را نزديک موصل از رود دجله عبور داد و در ساحل غربي رودخانه حرکت کرد. اما کيدبوقا و جناح چپ سپاه مستقيماً وارد دشت عراق واقع در شرق پايتخت گرديد، در حالي که هولاکو قلب سپاه را از طريق کرمانشاه به حرکت درآورد. هنوز سپاه اصلي خليفه به فرماندهي آيبک آماده مقابله با هولاکو نشده بود که خبر يافت سپاه بايجو که از سوي شمال غربي مي آمد نزديک است. در نتيجه آيبک بار ديگر از رودخانه دجله گذر کرد.
در 11 ژانويه سال 1258 م، مغولان ناگهان نزديک انبار حدود 30 ميلي بغداد رسيدند. بايجو تظاهر به عقب نشيني کرد و با اين کار خود اعراب را به منطقه اي باتلاقي کشانيد و مهندسان را اعزام کرد تا سدهاي روي رودخانه فرات را ويران کنند. او روز بعد جنگ را از سر گرفت و ارتش آيبک به مزارع زير آب رفته عقب نشست. به دنبال آن کشتار وحشتناکي به راه افتاد و سپاه بغداد نابود گشت، به طوري که جز دسته هايي پراکنده در گوشه و کنار چيزي از آن باقي نماند.
در 18 ژانويه سال 1258 م هولاکو مقابل ديوارهاي شرقي پايتخت مسلمانان ظاهر شد. و در 22 همان ماه شهر را از همه سو مورد حمله قرار داد. در پايان ماه، مستعصم اميد به دفاع از پايتخت را از دست داد و وزير خويش (ابن العلقمي) را که پيوسته خواهان صلح با مغولان بود براي انجام گفت و گو با هولاکو اعزام داشت. بطريق نسطوري که خليفه اميد داشت نزد «طقز خاتون» وساطت کند نيز با وزير همراه گرديد. اما دو فرستاده بدون دستيابي به هيچ توافقي از نزد هولاکو بازگشتند.
ديوار شرقي بغداد پس از آنکه هفته نخست ماه فوريه سال 1258 م در معرض سنگ باران شديد واقع شد در معرض ويراني قرار گرفت و در دهم همين ماه در حالي که مغولان به داخل شهر سرازير گشتند. خليفه بيرون آمد و همراه فرماندهان بزرگ سپاه و کارمندان دولت خود را تسليم هولاکو گردانيد. سپس به مردم بغداد فرمان داده شد که سلاحهايشان را زمين بگذارند و کشتار وحشتناک آنان آغاز گرديد. در مدت چهل روز حدود هشتاد هزار تن از ساکنان شهر هلاک گشتند. تنها چند نفري که از ترس درون کانالهاي آب پنهان شده بودند زنده ماندند. علاوه بر آن شماري پسر و دختر جوان نيز زنده ماندند که به اسارت رفتند. همچنين مسيحياني که به کنيسه ها پناه بردند نيز طبق فرمان طقزخاتون از سوي هيچ کس مورد تعرض قرار نگرفتند. (7)
پخش اخبار نابودي بغداد در سراسر آسيا تأثيري عميق نهاد. مسيحيان آسيا شادمان شدند و سرمست از پيروزي از سقوط دوم بابل سخن به ميان آوردند. به هولاکو و طقزخاتون آفرين گفتند و آن دو را کنستانتين و هلينا خواندند. به ويژه آنکه هولاکو پاتريک نسطوري -ماکيتا-را اموال اوقافي فراواني بخشيد و يکي از قصرهاي خليفه را به عنوان پايگاه و کنيسه به وي اختصاص داد.
سپس هولاکو آهنگ مِيّافارقين کرد که سلطان ايوبي کامل محمد بر آن حکم مي راند. وي از تسليم در مقابل هولاکو سر باز زد و کشيش يعقوبي را که هولاکو براي قانع ساختن وي به تسليم فرستاده بود کشت. هولاکو در آغاز سال 1260 م با کمک همپيمانان ارمني و کرجي خود بر ميافارقين چيره گشت. کشتار وحشتناکي از مسلمانان به راه افتاد و هيچ کس از آنان زنده نماند. آنان کامل را در معرض آزار و شکنجه قرار دادند و وادار کردند گوشت بدنش را خورد تا مرد.
هولاکو در رأس بخش عمده سپاه خود، در اوايل سال 1260 م، به حلب رسيد و آن را در محاصره قرار داد. چون محافظان شهر از تسليم سرباز زدند در 18 کانون دوم (ژانويه) 1260 م تصميم حمله به شهر را گرفت. توران شاه عموي ناصر يوسف، در دفاع از شهر دلاوريهاي فراوان کرد، اما ديوارهاي شهر پس از آنکه شش روز متوالي در معرض پرتاب منجنيقها قرار گرفت فرو ريخت و مغولان به داخل شهر سرازير گشتند. حوادث حلب نيز همانند رويدادهاي ديگر جاها بود؛ مسلمانان در معرض کشتار قرار گرفتند و به مسيحيان هيچ گونه گزندي نرسيد. دژ حلب مدت چهار هفته ديگر نيز به فرماندهي توران شاه به مقاومت ادامه داد. پس از سقوط شهر هولاکو از خود دلسوزي دور از انتظار نشان داد و به دليل کهن سالي شهر ويران شد و غارت گرديد. شهر حازم نيز به سرنوشت حلب دچار شد.
به پاداش کمکهايي که دو امارت ارمنستان و انطاکيه به سپاه مغول کرده بودند، هولاکو به همپيمانان ارمني و انطاکيه اي خود اجازه داد تا برخي نواحي و شهرهاي ديگر را ضميمه قلمرو خود کنند.
الناصر يوسف که توان ايستادگي در برابر مغولان را در خود نديد، تصميم گرفت از شهر دست بکشد و به مصر برود. در اول مارس 1260 فرمانده مغول کيدبوقا در رأس سپاهي به همراه پادشاه ارمنستان و پادشاه انطاکيه وارد دمشق گرديد. ساکنان پايتخت (امويها) براي نخستين بار (طي شش سده) شاهد بودند که سه امير مسيحي سوار بر اسب با ملازمانشان خيابانهاي شهر را در مي نوردند. اما دژ دمشق پس از چند هفته ايستادگي در مقابل جنگجويان، سرانجام در 6 آوريل 1260 م سر تسليم فرود آورد.
با سقوط سه شهر بزرگ بغداد، حلب و دمشق به نظر آمد که کار اسلام در سرزمينهاي اسلامي به پايان رسيده است. مسلمانان براي نخستين بار پس از ظهور اسلام در شام شکست خوردند؛ و در آتش انتقام مي سوختند. کيدبوقا در طول فصل بهار سال 1260 م دسته هايي از سپاهش را فرستاد و نابلس و غزه را به اشغال درآورد، اما به خود بيت المقدس نرسيد. اين در حالي بود که نيروهاي مغول از درگيري با امارتهاي فرنگي صليبي خودداري مي ورزيدند.
3- عين جالوت
اندکي بعد در آغاز سال 1260 م هيئتي از سوي هولاکو به قاهره آمد و خواستار تسليم مظفر قطز در برابر حکومت مغولان گرديد. قطز که مي دانست در صورت تسليم شدن چه بر سرش خواهد آمد، تصميم به مقاومت گرفت و فرمان داد فرستادگان هولاکو را کشتند، و آماده جنگ گرديد. او نيروهايش را سازمان داد و آن دسته از خوارزميهايي را که مغولان آنان را پراکنده ساخته بودند و نيز آن دسته از ايوبيان که از حلب، حمص و دمشق عقب نشسته و به قاهره ملحق گشته بودند نيز به او پيوستند؛ و اين امر موجب افزايش نيروي سپاه مصر گرديد.
در 26 ژوئيه سپاه مصر از مرزها گذشت و به غزه حمله کرد. فرماندهي جلوداران را بايبرس بر عهده داشت. در غزه تنها شمار اندکي از نيروهاي مغولي به فرماندهي «بيدار» حضور داشتند. وي نزد کيدبوقا فرستاد و او را از تحرک نيروهاي مصري آگاه ساخت و از او کمک خواست. اما سرعت تحرک نيروهاي مصري و جديتشان براي رسيدن به پيروزي به بايبرس امکان داد که غزه را به تصرف درآورد و پيش از رسيدن نيروهاي کمکي مغولان، آنان را نابود سازد.
کيدبوقا، فرمانده مغولان که هنگام دريافت اخبار تحرک مسلمانان در بعلبک بود، بلافاصله آماده شد تا از درياچه الجليل بگذرد و خود را به رود اردن برساند. اما انقلاب مسلمانان دمشق مانع حرکت وي گرديد. در اين انقلاب خانه ها و کنيسه هاي مسيحيان در هم کوبيده شد و براي بازگرداندن امنيت و فرونشاندن شورش به وجود لشکريان مغولي نياز شديد بود. شورش نيز چيزي نبود که کيدبوقا بتواند از آن چشم بپوشد، زيرا که عقبه وي را تهديد مي کرد.
در اين اثنا مظفر قطز تصميم گرفت بر ساحل فلسطين به حرکت درآيد و آنگاه رهسپار نواحي شمالي اين سرزمين گردد و راههاي مواصلاتي کيدبوقا را در صورت حمله به فلسطين در معرض تهديد قرار دهد. به اين منظور تصميم گرفت هيئتي را از مصر به عکا بفرستد و اجازه بخواهد که نيروهاي وي از مناطق تحت اشغال فرنگيها بگذرند و در طول مسير به آذوقه لازم براي سپاه دسترسي داشته باشند. اما فرنگيها هيچ تمايلي به دادن کمک نظامي واقعي براي مقابله با مغولان را نداشتند؛ و بارونها براي بحث درباره اين تقاضا در عکا گرد آمدند.
غارت چند وقت پيش صيدا به وسيله مغولان، بارونها را نسبت به آنها بدبين کرده بود. گويي که آنان به اين قدرت کوبنده شرقي اعتماد نداشتند، زيرا کارنامه اي پر از کشتارهاي جمعي داشت. فرنگيها با تمدن اسلامي سازگار شده بودند. بيشتر آنان مسلمانان را بر مسيحيان محلي، که مورد توجه فراوان مغولان بودند، ترجيح مي دادند. در آغاز بارونها اظهار تمايل کردند که نيروي نظامي اضافي در اختيار قطز بگذارند. اما پيشواي شهسواران تيوتون (آنو سانجرهاوزن) هشدار داد که زياده روي در همکاري با مسلمانان نشان حماقت است، به ويژه آنکه پس از پيروزي بر مغولان مغرور خواهند شد. (9)
سخنان وي تأثيرگذار بود و فرنگيها از همکاري نظامي خودداري ورزيدند. ولي به قطز وعده دادند که اجازه مي دهند نيروهاي وي از قلمروشان بگذرند؛ و آذوقه لازم براي سپاه مسلمانان را تأمين خواهند کرد.
قطز فرماندهي سپاه مسلمانان را در ماه آگوست خود به عهده گرفت و آن را در امدد راه ساحلي به حرکت دراورد تا به شهر عکا رسيد؛ و چند روزز را در باغهاي وسيع بيورن عکا اردو زد. صليبيها به اعتبار اينکه مسلمانان ميهمان مملکت عکا هستند از فرماندهان ارتش دعوت کردند تا از شهر ديدن کنند. از جمله کساني که از شهر ديدن کردند بايبرس بود که با مشاهده ضعف محافظان شهر، در بازگشت به اردوگاه پيشنهاد حمله ناگهاني به عکا را ارائه داد. اما قطز براي خيانت به کساني که به تازگي با او همپيمان شده بودند تمايلي نداشت. گويي دوست نداشت که پيش از نهايي کردن کار مغولان صليبيها را تحريک کند او با اين کار عقبه سپاه خود را از هر عمل خصمانه ايمن داشت. ديدار شمار زياد مسلمانان از عکا فرنگيان را به وحشت انداخت. اما پس از وعده قطز مبني بر اينکه هرچه از اسبهاي مغولان به چنگ آورد به قيمت ارزان به آنها خواهد فروخت، اعتماد به نفس خود را بازيافتند.
در عکا قطز خبر دار شد که کيدبوقا از رود اردن گذشته و به سوي الجليل شرقي پيش رفته است. او بلافاصله سپاه خويش را- با گذر از ناصره- به سوي جنوب شرقي هدايت کرد؛ و در 2 سپتامبر سال 1260 م به عين جالوت رسيد؛ درست همان جايي که سپاه صليبي در سال 1183 م صلاح الدين را به مبارزه دعوت کرده بود.
بامداد روز بعد سپاه مغول همراه يگانهاي کرجي و ارمني پيش تاخت. کيدبوقا نياز به نيروي شناسايي داشت، درحالي که ساکنان محلي با او همکاري نمي کردند. از حضور سپاه اسلامي در نزديکي خود بي خبر بود. قطز نيروهايش را سازمان داد. بخش اعظم نيروهاي او در تپه هاي مجاور کمين کردند و تنها جلو داران سپاه به فرماندهي بايبرس در مقابل مغولان ظاهر گشتند. کيدبوقا به کمين افتاد چون او کل نيروي خود را براي نابودي نيروهاي مقابل خود متمرکز ساخت. بايبرس نيز پس از آنکه از سوي کيدبوقا سخت مورد تعقيب قرار گرفت به تپه ها بازگشت و اندکي بعد سپاه مغولي به طور کامل به محاصره درآمد. کيدبوقا با شجاعت جنگيد و توانست صفوف نيروهاي اسلامي را بشکافد. اما قطز مداخله نمود و بار ديگر نيروها را تجديد سازمان کرد و ساعتي چند نگذشته بود که اوضاع به سود مسلمانان تغيير يافت.
با آنکه شماري از رجال کيدبوقا راهي براي بيرون رفتن از ميدان نبرد باز کردند، اما خود او که پس از کشته شدن اسبش تنها مانده بود، مرگ را ترجيح داد و از ميدان خارج نشد تا به اسارت درآمد. با اسارت وي جنگ پايان يافت. او را با زنجير بستند و نزد سلطان بردند و سلطان تحقيرش کرد. کيدبوقا که انتقامي سخت را انتظار مي کشيد با سربلندي پاسخ داد و افتخار مي کرد که او با سران مماليک که از يک زن فرمان مي برند تفاوت دارد. پس سرش را بريدند. (10)
هولاکو با شنيدن اخبار شکست و از دست رفتن سوريه به خشم آمد و در کانون اول (دسامبر) سپاهي را براي بازپس گيري حلب اعزام داشت. اما اين ارتش چهل روز بعد ناگزير به عقب نشيني گرديد و در طول اين مدت به انتقام خون کيدبوقا شمار بسياري از مسلمانان را دسته جمعي کشتند، اما همه کاري که هولاکو توانست براي دوست باوفاي خود انجام دهد همين بود و بس.
مظفر قطز پنج روز بعد از «نبرد عين جالوت» وارد دمشق گرديده بود و اميران حمص و حماه نيز پس از راندن مغولان، به شهرهاي خود بازگشتند. يک ماه بعد نيز حلب بازپس گرفته شد و خطر مغولان از ميان رفت.
4-نتايج نبرد عين جالوت
الف-نتايج سياسي
مغولان پس از طي چهار هزار ميل مسافت خود را از قلب مغولستان به سرزمين شام رساندند و در طول مسير خود جنگهاي فراواني در اروپا و آسيا به راه انداختند، در حالي که در هيچ جا مثل عين جالوت نه پرچمي از آنان واژگون شد و نه جمعي پراکنده گشت.
پيروزي عين جالوت آغاز شکستهاي پياپي مغولان و بازگشت آنان به پايگاههاي خود و پاک شدن سرزمينهاي اسلامي در آسيا از وجود آنان بود. از بارزترين تحولات اين دوره پيوستن شمار بسياري از مغولان به جبهه مسلمانان بود. مشهور است که در مقابل درباريان هولاکو که به مسيحيان گرايش داشتند، قبايل طلايي به رهبري خان برکه به مسلمانان تمايل داشتند. قبايل طلايي، با سياستي که هولاکو براي مبارزه با مسلمانان در پيش گرفته بود مخالفت ورزيدند و به دنبال آن در کوههاي قفقاز، حدفاصل منطقه نفوذ برکه و هولاکو، نزاعهايي بروز کرد و برکه و فرماندهانش بر سياست فشار بر قبايل مسيحي پاي فشردند.
همه تلاشهاي هولاکو براي تحکيم قدرت خود در شمال کوههاي قفقاز با شکست سختي که توکاي، خواهرزاده برکه در 1265 م بر سپاه وي در نزديکي رود تريک وارد ساخت خنثي شد. پيروزي توکاي نتيجه افزايش قدرت عنصر اسلامي و کاهش عنصر مسيحي بود که پس از نبرد عين جالوت خود را نشان داد. خود همين عامل نيز باعث شد که مغولان باقي مانده در غرب آسيا تشويق گشته به اسلام بگروند.
اين نبرد، روند سقوط امارتهاي صليبي را شتاب بخشيد و مسلمانان پيروزمند به طمع افتادند که براي هميشه از شر دشمنان دين رها شوند. باز در همين دوره صليبيهاي شرق و غرب، با مشاهده شکست مغولان به ظاهر شکست ناپذير، يقين کردند که دوران پيروزي نهايي مسلمانان فرا رسيده است.
شايد بتوان گفت که مرگ خان بزرگ «منکو» در آگوست سال 1259 موجب کاهش نيروي مغولان گرديد و هولاکو با توجه به اين که ناگزير بايد نيروهاي فراواني را در پايگاه خود، ايران، باقي بگذارد، آزادي عمل را از دست داد. لازم به يادآوري است که نيروهاي سپاه مغول براي فعاليت در محورهاي مستقل و دور از يکديگر سازماندهي شده بودند از اين رو نيروهاي زير فرمان باکو در اروپا با ارزش هولاکو ارتباطي نداشتند. چنان که شرکت قطز در جنگ سرنوشت ساز با مغولان پيش از مرگ منکو اتفاق افتاد، در حالي که هولاکو از ميزان نيروهايش در سوريه چيزي نکاسته بود. همچنين نبرد عين جالوت پنج سال پيش از شکست نيروهاي هولاکو در کنار رود تريک صورت پذيرفت. بنابراين مي توان نبرد عين جالوت را سرآغازي براي پايان يافتن تهاجمات مغولي که مرکز خلافت را ويران ساختند، برشمرد.
در اينجا اين پرسش مطرح است که آيا سپاه مصر، حلب و شام نمي توانستند هنگام تهاجم مغولان به بغداد به ياري اين شهر بشتابند و آنان را پيش از رسيدن به مرکز خلافت نابود سازند؟
پرسش ديگر اينکه اگر نيروهاي مغولي موفق مي شدند نيروهاي اسلامي را در عين جالوت شکست دهند و بر کشور مصر- که با بيرون رفتن نيروهايش هيچ وسيله دفاعي اي نداشت- چيره مي گرديدند، آيا باز هم براي اسلام وجودي متصور بود؟ ديگر اينکه اگر مغولان درعين جالوت پيروز مي شدند وضعيت امارتهاي صليبي در قلمرو مغولان چگونه مي بود؟
دادن يک پاسخ قاطع به اين پرسشها محال است. هرگونه پاسخي از اندازه يک نظر شخصي- در عرض ديگر ديدگاهها- فراتر نمي رود. بنابراين از حوزه گزارش وقايعي که در چارچوب زماني و مکاني خاص خودش روي داده فراتر نمي توان رفت. در اين چارچوب، نبرد حطين از سرنوشت سازترين نبردهاي تاريخ به شمار مي رود.
اهميت اين نبرد تنها به صحنه عملياتي محدود نبود، بلکه بيشتر از اين جهت بود که نتايج حاصل از پيروزي نظامي در راستاي هدفهاي سياسي و نظامي به کار گرفته شد.
ب-درسهاي نظامي
مغولان شرق جهان اسلام را نابود کردند و تمامي مراکز نيروخيز مسير راهشان را ويران ساختند و امکان زندگي را به طور کامل از ميان بردند. اين رفتارها موجب پيدايش فضاي سخت و حشتناک گشته بود. از اين رو رفتار قطز را بايد نمونه بارز مبارزه طلبي شمرد. اين نبرد مثال روشني براي تصميم فرماندهي بر حصول پيروزي و سرمشقي است براي عمل نکردن و نرفتن زير بار استراتژي حمله غيرمستقيم.
2-در نبرد عين جالوت، «اراده جنگ» -صرف نظر از نتايج حاصله- براي نخستين بار در مجموعه نبردهايي که مغولان از آغاز تهاجم به جهان اسلام با آنها درگير شدند آشکار گرديد. با آنکه خليفه مستعصم از پيامد پيروزي مغولان بر بغداد آگاه بود، اين شهر بيش از يک ماه پايداري کرد. ميافارقين، حلب، حارم و به دنبال آن دژ دمشق نيز از چنين رفتاري پيروي کردند. اينها همه نشان وجود اراده جنگي در جهان اسلام بود که از سر فرود آوردن در مقابل بيگانگان دشمن دين سر باز مي زد.
3-ارتباط مناسبات سياسي با مقتضيات نظامي. مظفر قطز به ناچار شبه پيماني را با فرنگيها امضا کرد. عزالدين ايبک و الناصر يوسف نيز پيش از اين براي رويارويي با مغولان، با صليبيها همپيمان گشته بودند. اين به معناي اولويت داشتن مطلق جنگ نيست، بلکه نشان اهميت مناسبات سياسي در ارتباط با هدفهاي نظامي است.
4-در نبرد عين جالوت اهميت عامل جمعيت شناختي نيز در صحنه عمليات نمودار شد. از آنجا که عامه مردم در جهان اسلام احساسات ضد مغولي داشتند، دمشق دشتخوش شورش گرديد و همزمان با تحرک سپاه مصر به سوي فلسطين آتش شورش در آن شهر (دمشق) زبانه کشيد. اين شورش فاصله زماني مناسبي را که قطز براي سازمان دهي نيروهاي خود و نيز انجام عمليات شناسايي لازم و طرح نقشه مناسب جنگ بدان نياز داشت در اختيار وي قرار داد. اهميت اين عامل در تحرک کيدبوقا به سوي فلسطين نيز خود را نشان داد. وي از همه سو در محاصره دشمن و از هر گونه پشتيباني مادي و معنوي محروم بود. او ناگزير بايد در فضايي مجهول حرکت مي کرد و همين عامل به قطز فرصت داد تا دشمن را غافلگير سازد و از پيشدستي او در حمله جلوگيري کند.
5-همچنين نبرد عين جالوت اهميت زمين را در رقم زدن سرنوشت نبرد به اثبات رساند. مظفر قطز نيروهايش را در ارتفاعات پنهان کرد و با گذاردن کمين در مسير حرکت سپاه مغولي آنان را در محاصره قرار داد و نابود ساخت. نقشه اين عمليات از حيث محاصره و نابودسازي دشمن مشابه نقشه عمليات نبرد حطين است.
6-اهتمام به تأمين اداري نيروها. قطز اصرار داشت که براي رسيدن به تأمين اداري نيروهاي خويش با صليبيها همپيمان گردد. او همچنين براي تأمين اين هدف نيروهايش را به سوي شمال هدايت کرد و با هدف قرار دادن عقبه نيروهاي کيدبوقا نيروهاي وي را در انزوا قرار داد و از هرگونه کمک اداري محروم ساخت.
7-از ديگر ويژگيهاي جنگ عين جالوت تلاش مسلمانان براي رسيدن به پيروزيهاي کوچک پيش از نبرد سرنوشت ساز بود؛ که موجب تقويت روحيه معنوي نيروهاي اسلامي و تضعيف روحيه معنوي دشمن مي گرديد. بنابراين نقش معنوي نبرد غزه به مراتب از اهميت مادي آن بيشتر بود.
8-هماهنگي ميان «فعاليت هاي انقلابي» و «تلاشهاي نظامي» در صحنه عمليات از ديگر ويژگيهاي نبرد عين جالوت است. بسيار محتمل است که انقلاب دمشق به طور خودجوش و بدون تحريک از سوي قطز برپا گرديده باشد. وقوع جنگ همزمان با شورش در واقع نقش طراحي منظم براي تحقق نتيجه را ايفا کرد؛ و همزمان شدن فعاليتهاي انقلابي با عمليات نظامي شرايط مناسبي را براي تحقق پيروزي و سرنوشت ساز شدن درگيري فراهم آورد.
سخن آخر اينکه آنچه گفته شد همه درسهاي نظامي نيست، بلکه بارزترين و پراهميت ترين آنهاست. از اين پس نوبت ارزيابي عامل سرنوشت ساز براي رسيدن به نتايج هرچه بيشتر مي رسد؛ که به نظر مي رسد نبرد عين جالوت از اين جنبه در دايره ارزيابيهاي عادي نمي گنجد.
پي نوشت ها :
1-در سال 1212 هزاران تن از خردسالان به رهبري پسري خيال پرست از روستازادگان فرانسوي به مقصد فلسطين درمارسي به کشتي نشستند، به اين اميد که خيانت بزرگ ترها را به هدف جنگهاي صليبي جبران کنند. ولي ناخدايان بي وجدان آنان را به بردگي فروختند. دسته ديگري از اطفال آلماني از راه خشکي به طرف شرق به راه افتادند، ولي از گرسنگي و بيماري نابود شدند.
2-ايوبيها ناگزير خواستار خدمت مماليک (بندگان) گشتند- همان طور که پيش از آن عباسيها ناگزير به انجام چنين کاري گشته بودند. آنان بارها اتفاق افتاد که گروههاي ترک را که در مقابل حمله مغولان گريخته بودند به خدمت مي گرفتند؛ و از ميان همين گروهها طبقه اي از حکام پديد آمد. آيبک - از سپاه الملک الصالح ايوب(مستقر در جزيره روضه در نيل) -نخستين پادشاه اين سلسله بود، که به همين دليل او و جانشينانش به ممالک بحري موسوم گشتند. پس از آيبک پسرش علي و سپس مظفر قُطز که سرپرستي او را عهده دار بود جانشين گرديدند. اندکي بعد الظاهر رکن الدين بايبرس بند قداري به قدرت رسيد. وي هشت سال پيش از مرگش براي پسر بزرگ خود، محمد، مشهور به برکت خان بيعت گرفت. وي پس از مرگ بايبرس در سال 1277 م بدون هيچ مخالفتي بر تخت نشست و الملک السعيد نام گرفت. اما او ظرف دو سال دو بار خلع گرديد. پس از آن يکي از فرماندهاني که در روزگار بايبرس سربر آوردند به نام قلاوون، سرپرستي سلامش پسر بايبرس هفت ساله را به عهده گرفت. درهمين فاصله قلاوون زمام امور حکومت را خود به دست گرفت و در راه دفاع از مسلمانان کفايتي عالي از خود بروز داد. قلاوون در سال 1290 م مرد و چنين مقدر بود که حکومت را به پسرش واگذارد؛ و فرزندانش تا چهار نسل بعد يعني 1382 م آن را حفظ کردند. پس از آن الملک الظاهر سيف الدين برقوق به سلطنت رسيد. وي يکي از افراد يگانهاي نظامي بود که قلاوون از مغولان و جرکسها تشکيل داد؛ و چون مقر اينان در برجهاي پيرامون دژ قاهره قرار داشت به مماليک برجي موسوم گشتند.
3-ملکه مارگارت همسرش را تا دمياط همراهي کرد. چون لويي آهنگ منصوره کرد وي را که در حالت وضع حمل بود در دمياط به جا گذاشت. اندکي بعد او به کمک جنگجويي هشتاد ساله وضع حمل کرد. چون اين وضع سه روز پس از وصول خبر تسليم صليبيها به مسلمانان اتفاق افتاد، مادر نام کودکش را ژان غمگين - Tristan- گذاشت. درست در همين روز ملکه باخبر شد که پيزائيها و جنوائيها به دليل فقدان آذوقه لازم در دمياط، خود را براي ترک شهر آماده مي کنند. او دريافت که حفظ شهر جز با کمک ايتالياييها ممکن نيست. از اين رو سران آنها را به اطاق خواب خويش دعوت کرد و از آنان خواست که در دمياط بمانند، چرا که اگر آنها از دمياط بروند، او چيزي که بتواند بدان وسيله شوهرش را از دست مسلمانان آزاد کند ندارد. ملکه پيشنهاد کرد که همه آذوقه موجود در شهر خريداري شود و اشراف کار توزيع آن را برعهده گيرند؛ در اين هنگام بود که ايتالياييها ماندن در دمياط را پذيرفتند. کار خريد خوار و بار براي ملکه 360000ليره هزينه برداشت. هنوز ملکه سلامت خود را بازنيافته بود و توان سفر نداشت، ولي مردانش اصرار ورزيدند از راه دريا به عکا کوچ کند.
4-اين ترتيب درعبور مغول صحيح به نظر نمي رسد.
5-قدرت و استحکام برج و باروهاي بغداد مشهور بود و خليفه نيز توان آن را داشت که سپاه عظيمي را که شمار سواره نظامش افزون بر 120 هزار بود بسيج کند، اما مؤيد الدين بن العلقمي که مزدور مغولان در دربار عباسيها بود، خليفه را دراينکه بتواند مقاومت کند به ترديد انداخت و توصيه کرد که از عضاي سپاه بکاهد و مال فراواني را به مغولان باج دهد تا از حمله به وي دست بردارند. خليفه همه اين کارها را کرد. اما هولاکو از مستعصم خواست که سيادت وي را بر اصل نظام خلافت بپذيرد. خليفه شرايط هولاکو را نپذيرفت و اين چيزي بود که بر نفوذ دبير سني که اکنون جنگ را به عهده گرفته بود افزود وليکن او در 11 ژانويه 1258 شکست خورد. هولاکو به پاس خدمات وزير علقمي پس از ويران سازي بغداد و نابودي ساکنانش وي را حاکم بغداد گردانيد تا زير نظارت دقيق مأموران مغول فعاليت کند. [اين اتهامي است که به ابن علقمي شيعي مذهب زده مي شود، ولي مبناي تاريخي ندارد. م]
6-تاريخ الحروب الصليبيه، رنسيمان، 505/3 - 539.
7-هولاکو مدت پنج روز خليفه مستعصم را نگه داشت و سپس در روز 15 شباط (فوريه) سال 1258 م وارد شهر و قصر خليفه گرديد. پس از آنکه خليفه جاهايي را که خزانه دولت و گنجهايش را پنهان کرده بود نشان داد فرمان قتل وي را صادر کرد. در همين اثنا کشتار در شهر ادامه داشت و مردم چه آنها که تسليم شدند و چه آنها که نشدند به قتل رسيدند. زنان و کودکان با مردانشان کشته شدند. يکي از مغولان در يکي از خيابان هاي فرعي چهل نوزاد را پيدا کرد و همه را کشت. اما کرچيها که پيش از همه به باروهاي شهر حمله کردند در نابودي، کشتار و ويراني به سختگيري و سنگدلي شهرت داشتند. خانه ها و بازارها در معرض غارت و آتش سوزي قرار گرفت. کتابهاي فراوان کتابخانه هاي بغداد را به دجله ريختند، به طوري که رنگ آب سياه شد. در پايان ماه آذار(مارس) سال 1258 م جنازه ها بوي گند گرفت و کسي نبود که آنان را دفن کند. هولاکو از بيم ابتلاي سپاه خود به بيماريهاي واگير دار فرمان داد شهر را ترک کنند. بسياري از مغولان از ترک شهر ناراحت بودند، چرا که اعتقاد داشتند هنوز هم گنجهايي که بتوان پيدا کرد در شهر وجود دارد. هولاکو بخش بزرگي از غنايمي را که خلفاي عباسي ظرف پنج سده اندوخته بودند براي برادرش منکو فرستاد. سپس به همدان رفت و در جايي به نام «شها» بر ساحل درياچه اروميه دژي استوار بنا کرد و همه طلا و جواهر و گنجينه هاي باارزشي را که به دست آورده بود در آن به وديعت نهاد. بغداد هيچ گاه به حال پيشين خود بازنگشت به طوري که در چهل سال بعد وسعتش به يک دهم وسعت پيشين هم نرسيد.
8-شجره الدر با همکاري الظاهر بايبرس درصدد بود که توران شاه را ترور کند. شماري از فرماندهان مماليک که شجره الدر را سمبل مشروعيت مي دانستند نيز با وي همدست بودند. بنابراين طبيعي بود که او براي حفظ جايگاه خود و نيز حفظ مراکز قدرت بکوشد. نيز طبيعي بود که عزالدين آيبک در مقابل مراکز قدرتي که شجره الدر به آنها تکيه داشت و سرشناس ترين فرماندهانشان قطز و بايبرس بودند مقاومت کند. درگيري بالا گرفت و شجره الدر توطئه اي چيد که عزالدين آيبک به واسطه خواجه ها در هنگام استحمام به قتل برسد و اين کار در ماه آوريل سال 1257 م عملي گرديد. قتل آيبک مصر را در آستانه يک درگيري داخلي قرار داد. چرا که شماري از مماليک درصدد انتقام از شجره الدر برآمدند، درحالي که شماري ديگر که وي را سمبل مشروعيت حکومت مي دانستند از او پشتيباني کردند و کمکش دادند. سرانجام دشمنان شجره الدر جنگ را بردند و در 2 مه سال 1257 او را به سختي کتک زدند تا مرد. سپس نورالدين علي پسر سلطان آيبک که تنها پانزده سال داشت به سلطنت برگزيده شد، اما از آنجا که اين جوان کفايت لازم را براي فرماندهي نداشت يکي از دوستان قديمي پدرش- المظفر قطز- او را در دسامبر 1259 م از سلطنت عزل کرد و خود به جاي او نشست.
9-فرقه شهسواران تيوتون- آلمان- در مملکت ارمنستان که با مغولان همپيمان بودند، داراييهاي فراواني داشتند. آنوسانجرهاوزن نيز سياست ملک هپتوم پادشاه ارمنستان را مبني بر همکاري با مغولان براي نابودي مسلمانان مورد تأييد قرار مي داد. به همين دليل در حالي که بيشتر فرنگيهاي حاضر در شام همکاري با مسلمانان بر ضد مغولان را ترجيح مي دادند، او تمايلي به همکاري نداشت. از اين رو تا آنجا که توانست همکاري فرنگيان با مسلمانان را محدود کرد.
10-اندکي بعد پيشگويي کيدبوقا به حقيقت پيوست. ترديدهاي قطز نسبت به بايبرس که پس از قتل توران شاه خيانت پيشه گي وي آشکار شد، افزايش يافت. بايبرس حکومت حلب را خواستار شد اما قطز نپذيرفت و او نيز بلافاصله تصميم خود را گرفت. در 23 اول اکتبر سال 1260، که سپاه قطز به کنار دلتا رسيد، وي تصميم گرفت روز تعطيل را به شکار بگذراند. او همراه شماري از فرماندهان از جمله بايبرس و ديگر دوستان بيرون رفت. چون قطز از اردوگاه دور شد، يکي از همراهان به بهانه اين که تقاضايي دارد پيش رفت و دست سلطان را به عنوان بوسيدن گرفت. در همين حال بايبرس از پشت حمله کرد و شمشير را در پشت رئيس خود فرو برد. دراين هنگام توطئه گران خود را با اسب به تاخت به اردوگاه رساندند و خبر کشته شدن سلطان را اعلام کردند. با رسيدن توطئه گران به چادر سلطان، اقطاي اتابک لشکر از قاتل سلطان پرسيد. بايبرس اعتراف کرد که قتل سلطان کار اوست و اقطاي از او خواست که در شوراي سلطنت بنشيند. اقطاي پيش از همه با بايبرس بيعت کرد و پس از آن همه فرماندهان سپاه از او پيروي کردند. به اين ترتيب بايبرس به عنوان حاکم مصر به قاهره بازگشت.