در جست وجوي آتلانتيس « تمدن گمشده »
نويسنده : مجيد جويا / محمود حاج زمان
زير عنوان: اين نام مشهور همان قاره اي است که درباره اش افسانه ها مي گويند و به زير آب رفته ، گنج بزرگي که وسوسه پيدا کردنش دست از سر بشر بر نمي دارد.
مکان هاي اسرار آميز و بناهاي فراواني روي زمين وجود دارند که منشا و انگيزه برپايي آنها قرن هاست ذهن بشر را به خود مشغول کرده است . بعضي از آنها تنها در صفحات کتاب ها و ذهن مردم وجود دارند و بعضي ديگر اگر چه وجود خارجي دارند ، ولي اسرارشان هنوز کشف نشده است . هرم بزرگ خئوپس در مصر ، ستون هاي عظيم استون هنج در انگلستان و خطوط منسوب به قوم اينکا در بيابان هاي پرو که تنها از آسمان ديده مي شوند ، از اين جمله اند .اما به جرات مي توان گفت که هيچ يک از آنها به جذابيت و مرموزي آتلانتيس نيست ؛ قاره گمشده اي که بيش از 2 هزار کتاب ، مقاله و شعر درباره آن نوشته شده و جست و جو براي کشف آن به کشف تمدن هايي مانند تمدن هلن در يونان ، تمدن ماياها و اينکاها در قاره آمريکا منجر شده است .
نام آتلانتيس نخستين بار از زبان فيلسوف بزرگ يونان افلاطون (428 تا 348 از ميلاد )خارج شد وي حدود 350 سال قبل از ميلاد مسيح ( در اواخر عمرش ) در رساله تيمائوس (Timaeus)چنين نوشت « 12 هزار سال پيش از اين جزيره اي بزرگ وجود داشت با تمدني ستايش انگيز موسوم به آتلانتيس »
وي در رساله ديگر خود ، کريتياس(Critias)شرح بيشتري از قاره آتلانتيس نوشت « آتلانتيس جزيره اي خوش آب و هوا به وسعت 390 هزار کيلومتر مربع بود که جمعيت چند ميليون نفري آن را آتلانت مي خواندند . اين جزيره مهد تمدني بسيار عالي و پيشرفته بود که در تمام شاخه هاي علوم و هنر ، سرآمد زمان خود محسوب مي شد . نخستين فرد ساکن اين جزيره ، اونور بود که بالئوکيپيه ازدواج کرد و از او صاحب دختري به نام کليتو شد . پوزيدون ، خداي حامي جيزه ، عاشق کليتو شد و حاصل ازدوج آنها ، پنج جفت پسر دو قلو بود . پوزيدون جزيره را بين پسرها تقسيم کرد و اطلس را که پسر بزرگ تر بود ، پادشاه جزيره کرد قد بلند پوست سفيد و موهاي روشن ويژگي آتلانت ها به شمار مي رفت ،اين مردم مومن ، بسيار خوش خلق و مهربان بودند و هيچ چيز نزد آنها مهم تر از اخلاقيات و ارزش ها نبود . ارتش آتلانتيس بيش از يک ميليون و دويست هزار نفر نيرو داشت و در جنگل هاي انبوه آن ، انواع جانوران بزرگ و کوچک مي زيستند . شهرهاي آباداين جزيره مملو از ساختمان هاي مرمري عظيم و هرمي شکل بود که تلالو نور خورشيد به آن شکوه مي بخشيد .» اما افسوس که اين شکوه تداوم نيافت . قدرت روز افزون آتلانت ها موجب شد که آرام آرام به دست درازي به سرزمين هاي ديگر روي آورند . اين شد که زئوس مجازاتي غير قابل تصور برايشان در نظر گرفت ، توفاني سهمگين همراه با زمين لرزه و سيل هاي بزرگ که به مدت يک شبانه روز ادامه يافت ، تا آنکه دريا ، جزيره آتلانتيس را به زير خود فرو برد و ناپديد گشت ، افلاطون ترديد داشت که هرگز نشانه اي از اين سرزمين گمشده به دست آيد ؛ از اين رو نوشت « اقيانوس در آن نقطه به مکاني غير قابل عبور و جست و جو تبديل شده است . »
اين چنين شد که تمدن آتلانتيس در اوج شکوفايي خود توسط سه نيروي سهمگين طبيعت يعني آتشفشان زلزله و توفان نابود شد .
اگر آنچه افلاطون در مورد آتلانتيس گفته درست باشد ، آن گاه هر آنچه از آن تمدن بر جا مانده باشد ،ارزش غير قابل تصوري خواهد داشت ، اين ميراث بزرگ که به گنج آتلانتيس معروف شده ، فقط شامل اجسام قيمتي ( گنج معمولي ) نيست بلکه تمام دانش ، علوم و فناوري هاي آن زمان را نيز در خود دارد .
مهم ترين ميراث آتلانتيس ، گنجي است به نام لوح زمرد که هم در تورات و هم در بسياري از افسانه هاي ملل از آن نام برده شده است . طبق افسانه ها ، لوح زمرد در حقيقت شامل 12 لوح سبز زمردين فاسد نشدني و مقاوم در برابر همه عناصر است که خداي آتلانتيس باستان دانش و علوم عالي را روي آنها کنده کاري کرده و هر گاه ملتي آن را در اختيار بگيرد ، به تمدني پيشرفته دست پيدا مي کند ، گفته مي شود بعد از نابودي آتلانتيس ،اين مصريان بودند که مالک اين الواح شدند و تمدن پيشرفته ، اين مصرباستان هم در نتيجه اين گنجينه ارزشمند پديد آمد .
يکي از اولين کساني که به صحت گفته هاي افلاطون باور داشت ، کرانتور شاگرد زنو کراتس بود که خود از شاگردان افلاطون به شمار مي رفت . کار او که شرحي بر کتاب تيمائيوس افلاطون است ، گم شده ولي پروکلوس فازنوافلاطونيان قرن پنجم پيش از ميلاد ، به آن اشاره کرده است . به گفته پروکلوس ، کرانتور از مصر بازديد کرده با کاهنان صحبت کرده ، بعضي آثار هيروگليف را ديده که اين داستان را تاييد مي کنند .
داستان افلاطون در زمان خود هم الهام بخش نويسندگاني شده بود . چند دهه بعد از کتاب افلاطون ،تاريخ داني به نام تئوپومپوس در مورد سرزميني در آن سوي اقيانوس نوشت که مروپيس نام داشت . اين داستان در کتاب هشتم از مجموعه فيليپيسا ذکر شده که در آن ، مروپيدها را نژادي از آدميان توصيف مي کند که به بلندي دو مرد عادي بودند و در دو شهر در جزيره مروپيس مي زيستند .
بعد از اينها تا قرن هاي سوم و چهارم . نويسندگان و تاريخ نگاران علاقه خود را به اين تمدن گمشده حفظ کرده بودند ، تا قرون وسطي از راه رسيد و با تسلط کليسا ، تاريخ و ادبيات در کنار ديگر مظاهر خرد بشر به محاق رفت و تا افول قدرت کليسا ، قريب به يک هزاره در ديار فراموشان ماند .
بعد از پايان دوران تاريک قرون وسطي ، به جاي تاريخ دانان و کاوشگران ، اين بشر دوستان بودند که آتلانتيس را دوباره و کاوشگران ، اين بشر دوستان بودند که آتلانتيس ، الهام بخش کارهاي بسياري از نويسندگان دوران رنسانس شد که در مورد آرمان شهر مي نوشتند،افرادي مانند سر فرانسيس بيکن که کتاب « آتلانتيس نو » را در سال 1627 توصيف کرد که شباهت بسياري به آتلانتيس افلاطون دارد . البته او مشخص نکرد که اين شهر در آمريکاي جنوبي واقع شده بود يا آمريکاي شمالي .
بستر قاره آتلانتيس از شن و ماسه بود که بر اثر برخورد سنگ آسماني با بستر اقيانوس و زمين لرزه شديد به دنبال آن احتمالا خالي شد و منجر به غرق شدن آتلانتيس در اقيانوس شد . البته قبل از غرق شدن ، سطح قاره بر اثر شعله هاي آتشي که از برخورد سنگ آسماني با جو به وجود آمده بود ، سوخته و بر اثر زلزله کاملاً تخريب شده بد و در نهايت به زير آب فرو رفته بود .
آتلانتيس قلب تپنده تمدن آن روز بود و به دنبال غرق شدنش ، تمدن هاي بسياري که شعبه هاي تمدن آتلانتيس بودند ، به يکباره از ميان رفتند . دانشمندان جامعه شناس بر اين باورند که نجات يافتگان از اين حادثه ، تقريباً تمام تمدن ، و منابع علمي خود را از دست داده بودند و براي ادامه حيات مشکلاتي جدي داشتند . آنها تمام وسايل و ابزارهاي خود را از دست داده بودند و بسياري از متخصصان در علوم و فنون مختلف از ميان رفته بودند . به طور خلاصه مي توان گفت که بشر آن دوره مجبور شد از صفر شرع کند و تمدني جديد را از ابتدا پايه ريزي کند اين همان تمدني است که تا امروز ادامه يافت . نابودي آتلانتيس توفان بزرگ آن دوران در واقع پايان دوره اي طلايي از تمدن بشري بود که بشر امروزي هرگز نتوانسته به محتويات اسرار آميز و رموز آن دست يابد.
به نظر شما اگر در زمان ما چنين اتفاقي رخ دهد ، از تمدن امروزي ما براي آيندگان چه باقي خواهد ماند ؟ آيا آيندگان هم ما را به چشم افسانه اي خواهند ديد؟
به عقيده مغول ها در زمان قديم ، دو قاره در اقيانوس اطلس وجود داشته که هر دو در آب فرو رفتند ولي بعضي از ساکنان آنها توانستند در پناهگاه هايي زير زميني به زندگي خود ادامه دهند .اين غارها با نور عجيبي روشن مي شد که گياهان در پرتو آن رشد کردند تونل هاي زيرزميني بلند و متعددي درسين جوان چين کشف شده که اين تعبير مغولي را تاييد مي کند .
اوتوهاينريش موک ، مهندسي اتريشي که علاقه وافري به تاريخ و جغرافيا داشت ، کتابي تحت عنوان را از آتلانتيس نوشت که شهرتي جهاني يافت و بار ديگر آتلانتيس وجود داشته و دستخوش بلاي سهمگين طبيعي شده اما تمام آتلانت ها از بين نرفته اند و بازماندگان آن فاجعه توانسته اند خود را به سواحل اقيانوس اطلس ( شامل آمريکاي جنوبي ، آمريکاي شمالي ، آفريقا و اروپا ) برسانند . آنها به هر سرزميني که رسيدند ، دانش خود را برسانند . آنها به هر سرزميني که رسيدند ، دانش خود را در زمينه شهر سازي و معماري به کار گرفتند تا بناهايي عظيم ،معابدي با شکوه و قصرهايي بزرگ مانند آنچه در آتلانتيس وجود داشت بسازند . براساس فرضيه هاي موک ، بناهايي مانند اهرام مصر ، معابد مايا و آزتک و بسياري از تمدن هاي دوره باستان همگي زاييده يک تمدن مادر به نام آتلانتيس هستند !
به گفته موک ، زلزله و توفان هولناکي که 12 هزار سال پيش در اقيانوس اطلس روي داد ، نه تنها تمدن درخاشن آتلانتيس را از ميان برد بلکه دامنه امواج خروشان آن همه خشکي هاي زمين را در برگرفت و بايد همان توفاني باشد که در کتاب هاي آسماني از آن نام برده شده است ( يعني توفان نوح پيامبر ) به گفته ي وي 4 هزار سال از آن توفان سپري شد تا تمدن هاي انساني بتوانند يک بار ديگر در نقاط مختلف کره خاکي جوانه بزنند .
شايد بتوان اين فرضيات موک را به سونامي نسبت داد . ولي مشکل اينجاست که اينها خيلي با توصيف افلاطون از آتلانتيس که مشخص ترين وجه آن « در مقابل ستون هاي هرکول » است و اينکه نابودي آن در « 9 هزار سال پيش از زمان سولون » يا 9600 سال پيش از ميلاد رخ داده ، جور در نمي آيند .
يکي از مهم ترين دلايل تاريخي ، نقشه اي باستاني است که به نقشه پيري رايس ، دريانورد ترک معروف شده و قاره آتلانتيس را به وضوح در ميان اقيانوس اطلس نشان مي دهد .
منبع:دانستنيها ش 21
مکان هاي اسرار آميز و بناهاي فراواني روي زمين وجود دارند که منشا و انگيزه برپايي آنها قرن هاست ذهن بشر را به خود مشغول کرده است . بعضي از آنها تنها در صفحات کتاب ها و ذهن مردم وجود دارند و بعضي ديگر اگر چه وجود خارجي دارند ، ولي اسرارشان هنوز کشف نشده است . هرم بزرگ خئوپس در مصر ، ستون هاي عظيم استون هنج در انگلستان و خطوط منسوب به قوم اينکا در بيابان هاي پرو که تنها از آسمان ديده مي شوند ، از اين جمله اند .اما به جرات مي توان گفت که هيچ يک از آنها به جذابيت و مرموزي آتلانتيس نيست ؛ قاره گمشده اي که بيش از 2 هزار کتاب ، مقاله و شعر درباره آن نوشته شده و جست و جو براي کشف آن به کشف تمدن هايي مانند تمدن هلن در يونان ، تمدن ماياها و اينکاها در قاره آمريکا منجر شده است .
نام آتلانتيس نخستين بار از زبان فيلسوف بزرگ يونان افلاطون (428 تا 348 از ميلاد )خارج شد وي حدود 350 سال قبل از ميلاد مسيح ( در اواخر عمرش ) در رساله تيمائوس (Timaeus)چنين نوشت « 12 هزار سال پيش از اين جزيره اي بزرگ وجود داشت با تمدني ستايش انگيز موسوم به آتلانتيس »
وي در رساله ديگر خود ، کريتياس(Critias)شرح بيشتري از قاره آتلانتيس نوشت « آتلانتيس جزيره اي خوش آب و هوا به وسعت 390 هزار کيلومتر مربع بود که جمعيت چند ميليون نفري آن را آتلانت مي خواندند . اين جزيره مهد تمدني بسيار عالي و پيشرفته بود که در تمام شاخه هاي علوم و هنر ، سرآمد زمان خود محسوب مي شد . نخستين فرد ساکن اين جزيره ، اونور بود که بالئوکيپيه ازدواج کرد و از او صاحب دختري به نام کليتو شد . پوزيدون ، خداي حامي جيزه ، عاشق کليتو شد و حاصل ازدوج آنها ، پنج جفت پسر دو قلو بود . پوزيدون جزيره را بين پسرها تقسيم کرد و اطلس را که پسر بزرگ تر بود ، پادشاه جزيره کرد قد بلند پوست سفيد و موهاي روشن ويژگي آتلانت ها به شمار مي رفت ،اين مردم مومن ، بسيار خوش خلق و مهربان بودند و هيچ چيز نزد آنها مهم تر از اخلاقيات و ارزش ها نبود . ارتش آتلانتيس بيش از يک ميليون و دويست هزار نفر نيرو داشت و در جنگل هاي انبوه آن ، انواع جانوران بزرگ و کوچک مي زيستند . شهرهاي آباداين جزيره مملو از ساختمان هاي مرمري عظيم و هرمي شکل بود که تلالو نور خورشيد به آن شکوه مي بخشيد .» اما افسوس که اين شکوه تداوم نيافت . قدرت روز افزون آتلانت ها موجب شد که آرام آرام به دست درازي به سرزمين هاي ديگر روي آورند . اين شد که زئوس مجازاتي غير قابل تصور برايشان در نظر گرفت ، توفاني سهمگين همراه با زمين لرزه و سيل هاي بزرگ که به مدت يک شبانه روز ادامه يافت ، تا آنکه دريا ، جزيره آتلانتيس را به زير خود فرو برد و ناپديد گشت ، افلاطون ترديد داشت که هرگز نشانه اي از اين سرزمين گمشده به دست آيد ؛ از اين رو نوشت « اقيانوس در آن نقطه به مکاني غير قابل عبور و جست و جو تبديل شده است . »
اين چنين شد که تمدن آتلانتيس در اوج شکوفايي خود توسط سه نيروي سهمگين طبيعت يعني آتشفشان زلزله و توفان نابود شد .
در جست وجوي لوح زمرد
اگر آنچه افلاطون در مورد آتلانتيس گفته درست باشد ، آن گاه هر آنچه از آن تمدن بر جا مانده باشد ،ارزش غير قابل تصوري خواهد داشت ، اين ميراث بزرگ که به گنج آتلانتيس معروف شده ، فقط شامل اجسام قيمتي ( گنج معمولي ) نيست بلکه تمام دانش ، علوم و فناوري هاي آن زمان را نيز در خود دارد .
مهم ترين ميراث آتلانتيس ، گنجي است به نام لوح زمرد که هم در تورات و هم در بسياري از افسانه هاي ملل از آن نام برده شده است . طبق افسانه ها ، لوح زمرد در حقيقت شامل 12 لوح سبز زمردين فاسد نشدني و مقاوم در برابر همه عناصر است که خداي آتلانتيس باستان دانش و علوم عالي را روي آنها کنده کاري کرده و هر گاه ملتي آن را در اختيار بگيرد ، به تمدني پيشرفته دست پيدا مي کند ، گفته مي شود بعد از نابودي آتلانتيس ،اين مصريان بودند که مالک اين الواح شدند و تمدن پيشرفته ، اين مصرباستان هم در نتيجه اين گنجينه ارزشمند پديد آمد .
آتلانتيس در گذر زمان
يکي از اولين کساني که به صحت گفته هاي افلاطون باور داشت ، کرانتور شاگرد زنو کراتس بود که خود از شاگردان افلاطون به شمار مي رفت . کار او که شرحي بر کتاب تيمائيوس افلاطون است ، گم شده ولي پروکلوس فازنوافلاطونيان قرن پنجم پيش از ميلاد ، به آن اشاره کرده است . به گفته پروکلوس ، کرانتور از مصر بازديد کرده با کاهنان صحبت کرده ، بعضي آثار هيروگليف را ديده که اين داستان را تاييد مي کنند .
داستان افلاطون در زمان خود هم الهام بخش نويسندگاني شده بود . چند دهه بعد از کتاب افلاطون ،تاريخ داني به نام تئوپومپوس در مورد سرزميني در آن سوي اقيانوس نوشت که مروپيس نام داشت . اين داستان در کتاب هشتم از مجموعه فيليپيسا ذکر شده که در آن ، مروپيدها را نژادي از آدميان توصيف مي کند که به بلندي دو مرد عادي بودند و در دو شهر در جزيره مروپيس مي زيستند .
بعد از اينها تا قرن هاي سوم و چهارم . نويسندگان و تاريخ نگاران علاقه خود را به اين تمدن گمشده حفظ کرده بودند ، تا قرون وسطي از راه رسيد و با تسلط کليسا ، تاريخ و ادبيات در کنار ديگر مظاهر خرد بشر به محاق رفت و تا افول قدرت کليسا ، قريب به يک هزاره در ديار فراموشان ماند .
بعد از پايان دوران تاريک قرون وسطي ، به جاي تاريخ دانان و کاوشگران ، اين بشر دوستان بودند که آتلانتيس را دوباره و کاوشگران ، اين بشر دوستان بودند که آتلانتيس ، الهام بخش کارهاي بسياري از نويسندگان دوران رنسانس شد که در مورد آرمان شهر مي نوشتند،افرادي مانند سر فرانسيس بيکن که کتاب « آتلانتيس نو » را در سال 1627 توصيف کرد که شباهت بسياري به آتلانتيس افلاطون دارد . البته او مشخص نکرد که اين شهر در آمريکاي جنوبي واقع شده بود يا آمريکاي شمالي .
آتلانتيس چطور از بين رفت ؟
بستر قاره آتلانتيس از شن و ماسه بود که بر اثر برخورد سنگ آسماني با بستر اقيانوس و زمين لرزه شديد به دنبال آن احتمالا خالي شد و منجر به غرق شدن آتلانتيس در اقيانوس شد . البته قبل از غرق شدن ، سطح قاره بر اثر شعله هاي آتشي که از برخورد سنگ آسماني با جو به وجود آمده بود ، سوخته و بر اثر زلزله کاملاً تخريب شده بد و در نهايت به زير آب فرو رفته بود .
آتلانتيس قلب تپنده تمدن آن روز بود و به دنبال غرق شدنش ، تمدن هاي بسياري که شعبه هاي تمدن آتلانتيس بودند ، به يکباره از ميان رفتند . دانشمندان جامعه شناس بر اين باورند که نجات يافتگان از اين حادثه ، تقريباً تمام تمدن ، و منابع علمي خود را از دست داده بودند و براي ادامه حيات مشکلاتي جدي داشتند . آنها تمام وسايل و ابزارهاي خود را از دست داده بودند و بسياري از متخصصان در علوم و فنون مختلف از ميان رفته بودند . به طور خلاصه مي توان گفت که بشر آن دوره مجبور شد از صفر شرع کند و تمدني جديد را از ابتدا پايه ريزي کند اين همان تمدني است که تا امروز ادامه يافت . نابودي آتلانتيس توفان بزرگ آن دوران در واقع پايان دوره اي طلايي از تمدن بشري بود که بشر امروزي هرگز نتوانسته به محتويات اسرار آميز و رموز آن دست يابد.
به نظر شما اگر در زمان ما چنين اتفاقي رخ دهد ، از تمدن امروزي ما براي آيندگان چه باقي خواهد ماند ؟ آيا آيندگان هم ما را به چشم افسانه اي خواهند ديد؟
شواهد باستاني از آتلانتيس
به عقيده مغول ها در زمان قديم ، دو قاره در اقيانوس اطلس وجود داشته که هر دو در آب فرو رفتند ولي بعضي از ساکنان آنها توانستند در پناهگاه هايي زير زميني به زندگي خود ادامه دهند .اين غارها با نور عجيبي روشن مي شد که گياهان در پرتو آن رشد کردند تونل هاي زيرزميني بلند و متعددي درسين جوان چين کشف شده که اين تعبير مغولي را تاييد مي کند .
اوتوهاينريش موک ، مهندسي اتريشي که علاقه وافري به تاريخ و جغرافيا داشت ، کتابي تحت عنوان را از آتلانتيس نوشت که شهرتي جهاني يافت و بار ديگر آتلانتيس وجود داشته و دستخوش بلاي سهمگين طبيعي شده اما تمام آتلانت ها از بين نرفته اند و بازماندگان آن فاجعه توانسته اند خود را به سواحل اقيانوس اطلس ( شامل آمريکاي جنوبي ، آمريکاي شمالي ، آفريقا و اروپا ) برسانند . آنها به هر سرزميني که رسيدند ، دانش خود را برسانند . آنها به هر سرزميني که رسيدند ، دانش خود را در زمينه شهر سازي و معماري به کار گرفتند تا بناهايي عظيم ،معابدي با شکوه و قصرهايي بزرگ مانند آنچه در آتلانتيس وجود داشت بسازند . براساس فرضيه هاي موک ، بناهايي مانند اهرام مصر ، معابد مايا و آزتک و بسياري از تمدن هاي دوره باستان همگي زاييده يک تمدن مادر به نام آتلانتيس هستند !
به گفته موک ، زلزله و توفان هولناکي که 12 هزار سال پيش در اقيانوس اطلس روي داد ، نه تنها تمدن درخاشن آتلانتيس را از ميان برد بلکه دامنه امواج خروشان آن همه خشکي هاي زمين را در برگرفت و بايد همان توفاني باشد که در کتاب هاي آسماني از آن نام برده شده است ( يعني توفان نوح پيامبر ) به گفته ي وي 4 هزار سال از آن توفان سپري شد تا تمدن هاي انساني بتوانند يک بار ديگر در نقاط مختلف کره خاکي جوانه بزنند .
شايد بتوان اين فرضيات موک را به سونامي نسبت داد . ولي مشکل اينجاست که اينها خيلي با توصيف افلاطون از آتلانتيس که مشخص ترين وجه آن « در مقابل ستون هاي هرکول » است و اينکه نابودي آن در « 9 هزار سال پيش از زمان سولون » يا 9600 سال پيش از ميلاد رخ داده ، جور در نمي آيند .
يکي از مهم ترين دلايل تاريخي ، نقشه اي باستاني است که به نقشه پيري رايس ، دريانورد ترک معروف شده و قاره آتلانتيس را به وضوح در ميان اقيانوس اطلس نشان مي دهد .
در جست وجوي آتلانتيس
دوران معاصر
درياي سياه
ترکيه :
هليک
سانتورپني
در داخل يا نزديکي درياي مديترانه
اماکن ديگر
آندلس
اقيانوس اطلس
جبل الطارق
منبع:دانستنيها ش 21