اشتغال و تاثير آن بر سلامت روان
از نظر لغوي، کار به معني فعل و عمل و کردار است و هر آنچه را که از شخص صادر گردد و او را به خود مشغول دارد، در بر مي گيرد. بنا به تعريفي ديگر کار فعاليتي نسبتاً دايمي است که به توليد کالا يا خدمات مي انجامد و براي آن دستمزدي در نظر گرفته مي شود... تا کنون مطالعات زيادي در زمينه ارتباط بين بيکاري و سلامت رواني صورت گرفته است و پژوهشها تأثير بيکاري و عدم تعهد به کار بر سلامت رواني افراد را نشان داده اند. نتايج اکثر اين پژوهشها حاکي از تاثير بيکاري بر بهداشت رواني افراد است (عريضي ، 1382). در واقع بيکاري و ترک تحصيل منجر به تخريب بيشتر سلامت رواني مي شود. افراد فقير با از دست دادن کار نه فقط از نظر اقتصادي بلکه به لحاظ رواني نيز دچار آسيب مي گردند ( Rogers & Standing, 1981)
به طور کلي اين مسئله مورد قبول است که عوامل ژنتيکي نقش مهمي در مستعد کردن افراد نسبت به انواعي از بيماريهاي رواني فيزيولوژيکي دارد. (واينر 1977).
" ريچارد لازاروس" و همکارانش در مقياسي که براي اندازه گيري تجارب ناخوشايند زندگي روزمره تدوين کرده اند (کانر، کوين، شفر و لازاروس، 1981) وقايعي مانند نداشتن پول کافي براي خريد غذا را در زمره مشکلات جديد افراد قرار داده اند. اين مقياس تحت عنوان مقياس مشکلات نام گرفته و داراي 117 عبارت مي باشد. در ساير مقياسهاي وقايع زندگي مانند مقياس تجارب زندگي ( LES) و مقياس وقايع زندگي پري (PERI) يا مقايس وقايع ناخوشايند زندگي (UES) مشکلات شغلي مانند از دست دادن شغل، جزء مهمترين وقايع ذکر شده اند که اين امر حکايت از تاثير بسيار زياد شغل در وضعيت سلامت رواني فرد و خانواده و جامعه دارد. در تحقيقي، افراد ميان سال، با استفاده از مقياس وقايع زندگي و پرسشنامه وضعيت سلامت، بررسي شدند. امتيازي که افراد از مقياس مشکلات و وقايع زندگي گرفتند با وضعيت سلامت آنها همبستگي داشت (دلونگيس و همکاران، 1982) (2) . هنوود و ميلز (Henvood & Miles ) در سال 1987 گزارش داده اند که در مقايسه با افراد شاغل، افراد بيکار سطوح بالاتري از اضطراب را تجربه مي کنند.
(واژگان کليدي: سلامت روان، اشتغال ، بيکاري، خانواده، بهداشت رواني، جامعه)
مقدمه
اينجاست که نقش قانون گزاران، مسوولين و کارآفرينان در جامعه برجسته تر مي شود.
مفاهيم و اصطلاحات
سلامت روان
از نظر کاپلان و سادوک ( 1989) سلامت رواني آن حالت بهزيستي است که افراد قادر مي باشند براحتي درون جامعه اشان عمل کنند و پيشرفتها و خصوصيات شخصي برايشان رضايت بخش باشد. سلامت روان قدرت آرام زيستن و با خود و ديگران در آرامش بودن است، آگاهي از درون و احساسات خويش است، قدرت تصميم گيري در بحرانها و مقابله با فشارهاي زندگي است. شخص سالم از کار و زندگي خود احساس رضايت مي کند و از وقت خويش استفاده مفيد مي نمايد. شخصي که از نظر دروني نقصي ندارد با ديگران از در تفاهم وارد مي شود و براي احساسات و عواطف مردم اهميت قائل بوده، آنها را محترم مي شمارد. چنين فردي مي تواند دوست بدارد و محبت بپذيرد . حقايق را قبول کرده و خود را با آنها وفق دهد و با اجتماع سازش کند.
لوينسون (3) و همکارانش ( 1962) سلامتي روان را اين طور تعريف کرده اند: « سلامتي روان عبارت است از اينکه فرد چه احساسي نسبت به خود، دنياي اطراف، محل زندگي، اطرافيان مخصوصا با توجه به مسووليتي که در مقابل ديگران دارد و چگونگي سازش وي با درآمد خود و شناخت موقعيت مکاني و زماني خويشتن».
منينجر ( 4) مي گويد: «سلامت رواني عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش به حداکثر امکان، بطوري که باعث شادي و برداشت مفيد و موثر بطور کامل شود» (به نقل از صديق راد، ( 1376).
تعريف سه قسمتي انجمن بهداشت رواني کانادا از بهداشت روان( 5)
1- نگرشهاي مربوط به خود
* آگاهي از ضعف هاي خود
* رضايت از خوشي هاي ساده
2- نگرش هاي مربوط به ديگران
* احساس تعلق به يک گروه
* احساس مسووليت در مقابل محيط انساني و مادي
* پذيرش مسووليت ها
3- نگرش هاي مربوط به زندگي
* ذوق خوب کار کردن
به نظر ويليام گلاسر ( 5) انسان سالم کسي است که داراي اين ويژگي ها باشد:
الف) واقعيت را انکار نکند و درد و رنج موقعيت ها را با انکار کردن ناديده نگيرد ،بلکه با واقعيت ها بصورت واقع گرايانه روبه رو شود.
ب) هويت موفق داشته باشد يعني هم عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دريافت کند. هم احساس ارزشمندي کند و هم ديگران احساس ارزشمندي او را تاييد کنند.
ج) مسووليت زندگي و رفتارش را بپذيرد و به شکل مسوولانه رفتار کند. پذيرش مسووليت کامل ترين نشانه سلامت روان شناختي است.
د) توجه او به لذت دراز مدت تر، منطقي تر و منطبق با موقعيت باشد.
ه ) بر زمان حال و آينده تاکيد نمايد نه بر گذشته و تاکيد او بر آينده نيز جنبه دورنگري داشته باشد نه به صورت خيال پردازي باشد. واقعيت درماني "گلاسر" نيز بر سه اصل: قبول واقعيت، قضاوت در درستي يا نادرستي رفتار و پذيرش مسئوليت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص اين سه اصل تحقق يابد نشانگر سلامت روان شناختي است (گلاسر ، 1965).
تعريف کار
1- کار از فعاليتي فکري يا بدني حکايت دارد که به منظور رفع نيازهاي انسان انجام مي گيرد و نهايتاً همراه با خستگي فکري و عضلاني است. اين تلاش شامل فعاليتهاي موقتي و زودگذر نمي گردد بلکه اين نوع فعاليتها در زمره بيکاري پنهان محسوب مي شوند.
2- از طريق کار کالايي توليد شده يا خدمتي انجام مي گيرد و اين کالاي توليد شده يا خدمت ارايه شده بايد از نظر شرعي و قانوني مقبول باشد و با دگرگون شدن ارزش هاي جامعه، ارزش کار نيز دگرگون مي شود.
3- در قبال انجام کار دستمزدي پرداخت مي شود که ممکن است به صورت پول يا مبادله کالا باشد.
کار از ديدگاه هاي مختلف فلسفي، مادي، اجتماعي و اقتصادي مورد تعريف واقع شده است، بعنوان مثال از ديدگاه اقتصادي ، کار وسيله اي است براي توليد کالا يا خدمت به منظور امرار معاش.
فردوسي نيز درباره کار اين گونه سروده است:
چنين داد پاسخ که از کار بد
نياسايم و نيست با من خرد
با عنايت به اهميت سلامت رواني افراد در خانواده و نهايتا در جامعه مي توان گفت فاکتورهاي مختلفي از جمله تحصيل، ازدواج و اشتغال مي توانند بر اين سلامت تاثير بگذارند.
يکي از عوامل مهمي که شديداً بر زندگي انسان و سلامت فرد، خانواده و جامعه تاثير مي گذارد اشتغال است.
بيکاري بعنوان عامل اصلي و اساسي در پيدايش مفاسد معرفي شده است. کار کردن قسمت اعظمي از اوقات زندگي فرد را به خود اختصافردوسي نيز درباره کار اين گونه سروده است:
چنين داد پاسخ که از کار بد
نياسايم و نيست با من خردي برايش بوجود آمده است مانع از پرداختن او به اعمال و رفتارهاي مفسدانه و مجرمانه مي گردد بنابراين در اين رهگذر سلامت فکري و رواني فرد از مخاطره دور مانده و در نتيجه خانواده وي و جامعه نيز از اين سلامت برخوردار مي گردند. در حالي که فرد بيکار فرصت فراواني براي مشغول کردن خود به اين قبيل اعمال در اختيار دارد. همچنين انسان ها از نظر اقتصادي و عاطفي نيازهايي دارند که بايد ارضا شوند و از آنجا که آدم بيکار فاقد امکانات کافي براي رفع نيازهاي خويش است، در موارد زيادي دست به اعمال فسادانگيز مي زند و بدين طريق سلامت خانواده و جامعه را به خطر مي اندازد.
چه بسا خانواده هايي که در اثر فشارهاي اقتصادي ناشي از بيکاري سرپرست خانوار و فقر موجود به فحشا روي آورده و سلامت رواني خود و جامعه را دچار اختلال مي نمايند.
علاوه بر اين کار کردن وسيله اي براي صرف انرژي در راه مطلوب و در نتيجه حفظ تعادل فيزيولوژيکي بدن و همچنين وسيله اي براي برقراري و تحکيم روابط اجتماعي است. از طريق کار کردن فرد خود را جزيي از جامعه احساس مي کند و مورد توجه ديگران واقع مي شود. کار کردن موجب شناخت تواناييها و محدوديت ها در فرد مي شود و هر فردي در مقايسه با ديگران مي تواند به نقاط ضعف و قوت خود واقف شده و در جهت رفع محدوديت هاي خويش تلاش نمايد و در رقابت با ديگران به موفقيت هايي نيز دست پيدا کند. پذيرش مسووليت و سعي در سروسامان بخشيدن به کارها بعنوان يکي از عوامل کاهش استرس و کنترل فشارهاي رواني کاربرد دارد (فوکمن و لازاروس ، 1988).
استقلال از ديگر پيامدهاي مثبت کار کردن است. از اين طريق است که فرد موجوديت واقعي خويش را اعلام مي دارد و تواناييها و امکاناتش را به ديگران مي شناساند. همه اين دستاوردها مستقيماً در کسب اعتماد به نفس، احساس ارزشمندي و افزايش سلامت رواني فرد در خانواده و جامعه و نهايتاً رسيدن به کمال انساني نقش داشته و اين تأثير غير قابل انکار است.
ميلزوهوارد ( Milles& Howard) تفاوت متغيرهاي عملکرد مکنون بين افراد بيکار و افراد شاغل را مقايسه کردن و رابطه معني داري بين سطوح عملکردهاي مکنون و سلامت رواني به دست آوردند. آنها نشان دادند افرادي که دسترسي بهتري به اين عملکردها دارند، داراي بهداشت رواني بهتري نيز هستند. اما نظريه ديگري که در توجيه تأثير بيکاري و ترک تحصيل در سلامت رواني افراد ارائه شده، نظريه " محدوديت عمل" است ( 1986؛ Frayer).
مطابق با اين نظر از دست دادن کار سبب محدود شدن منابع فرد و به تبع آن محدوديت تجارب او مي شود که پيامد آن بدين صورت است که افراد، آينده معني داري براي خود ترسيم نکنند و بنابراين بهداشت رواني آنان تقليل يابد (فراير، 1995؛ به نقل از عريضي ، 1382).
تا کنون مطالعات زيادي در زمينه ارتباط بين بيکاري و سلامت رواني صورت گرفته است و پژوهشها تاثير بيکاري و عدم تعهد به کار بر سلامت رواني افراد را نشان داده اند. نتايج اکثر اين پژوهشها حاکي از تاثير بيکاري بر بهداشت رواني افراد است (عريضي، 1382). در واقع بيکاري و ترک تحصيل منجر به تخريب بيشتر سلامت رواني مي شود. افراد فقير با از دست دادن کار نه فقط از نظر اقتصادي بلکه به لحاظ رواني نيز دچار آسيب مي گردند. ( 1981, ogers & Standin)
هنوود و ميلز (Henvood & Milles) در سال 1987 گزارش داده اند که در مقايسه با افراد شاغل، افراد بيکار سطوح بالاتري از اضطراب را تجربه مي کنند.
همچنين در سال 1993 مولر، هيکس و وينوکر ( Winocur& Muller, Hicks) نشان داده اند که اثرهاي منفي افسردگي، اضطراب و کاهش عزت نفس به دليل بيکاري افراد پديد مي آيد.
نتايج تحقيقات دولت آبادي ( 1381) نشان مي دهد که همبستگي معني داري بين هويت شغلي جوانان واحساس رضامندي آنان از زندگي وجود دارد. تحقيقات همچنين نشان داده است که در افراد بيکار خطر ابتلا به اختلالات خلقي بيشتر از افرادي است که شاغل مي باشند. بخصوص اختلال افسردگي اساسي، بويژه اگر اين بيکاري مزمن باشد (حجاري ، 1383).
بانکز ( 1983، 1980, Banksنشان داده است که دانش آموزان از طبقه اجتماعي اقتصادي پايين، تعهد بيشتري به اشتغال دارند زيرا نياز بيشتري به کار دارند و بنابراين با از دست دادن کار، بيش از دانش آموزان طبقه اجتماعي اقتصادي بالا از نظر رواني آسيب مي بينند. انتخاب يک راه براي رسيدن به حرفه اي معين، باعث شفاف شدن و قوت گرفتن خود انگاره نوجوان مي شود. (1980, 1967, Super به نقل از لطف آبادي، 1381) داشتن يک شغل آبرومند در جامعه و انجام دادن درست اين شغل باعث بالا رفتن عزت نفس و تقويت روند افزايش احساس ايمني و احساس اثبات هويت مي شود.
بحث و نتيجه گيري
پي نوشت ها :
1 فرهنگ روانشناسي آرتور Arthour
2- دلونگيس Delongis
3- لوينسون و همکارانش Levinson
4- منينجر Menninger
5- ويليام گلاسر William Glasser
- شفيع آبادي، عبدالله، راهنماي شغلي و تحصيلي، انتشارات دانشگاه پيام نور.
- محرابي، حسين (1387)، بررسي و مقايسه سلامت روان والدين داراي کودک عقب مانده ذهني با ساير والدين در شهرستان گناباد، پايان نامه کارشناسي ارشد (1387)
- گنجي، 1376، بهداشت رواني
- غلامرضا خوي نژاد، زمينه روان شناسي تندرستي، انتشارات آستان قدس، 1377
- ادوارد پ. سارافينو؛ ترجمه گروهي از مترجمان، زير نظر دکتر الهه ميرزايي، روان شناسي سلامت، تهران، انتشارات رشد، 1384.
- يارمحمديان، احمد عريضي، حميدرضا، رابطه بيکاري با سلامت رواني با توجه به نقش تعديلي تعهد به اشتغال در بين دانش آموزان ترک تحصيل کرده، مجله رفاه اجتماعي، شماره 20، سال پنجم.
منبع: نشريه بهداشت روان شماره 31