باور کنيد!!

به مناسبت راه افتادن بخش آکادمي مجله که همه برايش خيلي خوشحال شديم و اينجا در دانستنيها به خاطرش جشن گرفتيم، مي خواهيم کمي درباره پيدايش خود کلمه آکادمي برايتان بگوييم. سال هاي حوالي 385 پيش از ميلاد بود....
سه‌شنبه، 16 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باور کنيد!!

 باور کنيد!!
باور کنيد!!


 






 

آکادمي را افلاطون راه انداخت!
 

به مناسبت راه افتادن بخش آکادمي مجله که همه برايش خيلي خوشحال شديم و اينجا در دانستنيها به خاطرش جشن گرفتيم، مي خواهيم کمي درباره پيدايش خود کلمه آکادمي برايتان بگوييم. سال هاي حوالي 385 پيش از ميلاد بود. سقراط به تازگي جام شوکران را سرکشيده بود و شاگردش افلاطون را با مردم خرافي که حرف به گوششان نمي رفت تنها گذاشته بود. افلاطون پس از اينکه دفاعيه معروفش در حمايت از سقراط را انتشار داد به اين فکر افتاد که چگونه مي تواند انديشه هايي را که باور داشت ماندگار کند و براي ترويج آنها بکوشد (سقراط هيچ نوشته اي از خودش بر جاي نگذاشت و تمام اطلاعاتي که درباره افکار او داريم بر پايه نوشته هاي افلاطون است.) او باغي را در کنار آکروپوليس يونان به يک مدرسه تبديل کرد و با بسياري از شاگردانش در آنجا مشغول نوشتن و تعليم انديشه ها و فلسفه اوليه شد. البته در اين مدرسه رياضيات و ورزش هم تدريس مي شد. تدريس و تعليم يا بهتر است بگوييم به اشتراک گذاشتن انديشه ها و عقايد در اين باغ به روش سقراط- يعني پرسش و پاسخ و مباحثه - انجام مي شد. افلاطون نام اين مدرسه جديد را به ياد يکي از پهلوانان افسانه اي يونان باستان که آکادموس نام داشت، «آکادميا» گذاشت. پيشرفت ناگهاني فلسفه و همين طور رياضيات در آن دوره از تاريخ يونان مديون فعاليت هاي آکادميکي است که افلاطون بنيادگذار آن شد، پس به افتخار بروبچه هاي بخش آکادمي!

ماجراي عروس تقلبي و حمله به مصر
 

حتما درباره لشکرکشي کمبوجيه، پسر کوروش به مصر مطالبي را که تاکنون در قسمت هاي مختلف دانستنيها چاپ شده است خوانده ايد. او پس از اينکه با قتل برديا، خيالش را از برادر محبوبش راحت کرد، راه پدر در پيش گرفت و به سوي مصر حرکت کرد که البته به آساني توانست آنجا را فتح کند. نکته جالب کار در اينجاست که او با چه بهانه اي به مصر حمله کرد. او مدت ها بود که در انديشه تصرف مصر و افزودن آن به کشورهاي تابع حکومتش بود ولي مي خواست بهانه مناسبي پيدا کند که لشکرکشي اش را در برابر دولتمردان و مردم موجه جلوه دهد. در برخي از متون تاريخي نوشته شده است که پس کشته شدن 12 ايراني در مصر که احتمالا بازرگان بوده اند کمبوجيه با ادعاي خونخواهي از آنها وبراي انتقام گرفتن به سوي مصر حرکت کرد. اما عده اي ديگر از مورخان بهانه اي که او آورد را چيز ديگري مي دانند. گفته مي شود کمبوجيه شنيده بود که آمازيس دوم - پادشاه مصر- دختري بسيار زيبا دارد و اين دختر را از آمازيس دوم خواستگاري کرده بود. مصريان هم مدتي بعد دختري به ايران فرستادند که به همسري شاه ايران درآيد ولي بعد از چندي درباريان ايران متوجه شدند که اين دختر فرزند آمازيس دوم نبوده و پادشاه مصر به جاي دخترش، دختر پادشاه پيش از خودش را به ايران فرستاده بود. و به اين ترتيب كنبوجيه به مصر حمله کرد؛ دليل دوم خوراک کساني است که دوست دارند بگويند هميشه و در همه جنگ هاي تاريخ پاي يک زني در کار بوده است!

عياشي هاي اسکندر کبير
 

اسکندر مقدوني علاقه زيادي به شراب خواري و ميگساري داشت؛ البته بعيد مي دانيم که اين از تعليمات ارسطو، استاد صاحب نام دوران کودکي و نوجواني او بوده باشد. اسکندر گاهي در نوشيدن آن قدر افراط مي کرد که حالش خراب مي شد. مثلا پس از اينکه او در انتقام کار خشايارشا که آکروپوليس را به آتش کشيده بود، تخت جمشيد را در آتش سوزاند جشن بزرگي برگزار کرد و در آن تا حد مرگ شراب نوشيد.
هميشه وقتي او به خاطر شراب خواري بد حال مي شد، «آندروسيد»، پزشک مخصوص او را خبر مي کردند تا به حال اسکندر کبير رسيدگي کند. او هم معمولا اسکندر را مجبور مي کرد مقدار زيادي کلم بخورد تا به اين وسيله کمي حالش بهتر بشود. براي همين اطرافيانش در فکر اين بودند که چه کسي را بفرستند تا از او خواهش کند که حداقل آن يک شب را بي خيال شود. عده اي مي گويند همين عادتش او را جوانمرگ کرد و در 32 سالگي در حالي که همچنان در مسير پيروزي هاي متوالي و رسيدن به آرزوي ديرينه اش يعني فتح چهار گوشه، عالم قرار داشت اسکندر را به کام مرگ کشاند. روايت هاي زيادي درباره مرگ او وجود دارد که طبق يکي از معتبرترين هاي آن او پس از يک فتح بزرگ دو روز تمام بدون اينکه لحظه اي بخوابد باده نوشي کرد تا اينکه به تبي شديد وچار شد و از دنيا رفت.

قاچاقچي هاي کرم ابريشم
 

بافتن پارچه هاي ابريشمي ابتدا در چين شروع شد. حدود 2500 سال پيش آنها موفق به پرورش کرم هاي ابريشم و استفاده از پيله آنها براي توليد پارچه شدند. اما به دليلي که براي ما هم روشن نيست اجازه نمي دادند فوت و فن اين کار را ديگر اقوام از آنها بياموزند. فرايندهاي اين صنعت را هم در مناطقي حفاظت شده انجام مي دادند. شايد به اين خاطر که مي خواستند توليد پارچه ابريشمي و صادرات آن را در انحصار خود داشته باشند. ولي دردسري که تمامي نداشت جاسوساني بودند از ديگر کشورها که به چين مي آمدند تا تخم هاي کرم ابريشم را بدزدند و به کشورشان ببرند يا نحوه پرورش کرم ابريشم را بياموزند. حتي برخي مردم چين هم دوست داشتند سر از رموز اين كار دربياورند تا خودشان بتوانند پارچه ابريشمي توليد كنند. حكومت هاي وقت چين از مناطق پرورش ابريشم به خوبي محافظت مي کردند تا کسي تخم ها را خارج نکند. در اطراف اين مناطق تيراندازان ماهري مي گماشتند تا اجازه ندهند کسي از آنجا دزدي کند. تمام کساني هم که در اين مناطق کار مي کردند، حق نداشتند از آنجا خارج شوند و اگر هم به ندرت به آنها چنين اجازه اي داده مي شد پس از بازرسي هاي سخت مي توانستند بروند. با اين تدابير چيني ها توانستند حدود هزار سال از خروج تخم و پيله ابريشم جلوگيري کنند. سرانجام در قرن ششم ميلادي فلاويوس ژوستينوس، امپراتور روم شرقي دو مرد را در لباس کشيش با ماموريت سرقت اسرار ابريشم و تخم هاي اين کرم به چين فرستاد. آن دو با فريب چيني ها موفق شدند مقداري تخم پروانه را از چين خارج کنند و به اين ترتيب پرورش آن در مديترانه و سپس ديگر نقاط جهان رواج يافت.

خشم توسکانيني
 

آرتورو توسکانيني، موسيقيدان بزرگ ايتاليايي يکي از شناخته شده ترين رهبران ارکستر در قرن بيستم بود، اجراهاي آواز آثار بتهوون، شوستاکوويچ، وردي و واگنر از بهترين اجراهاي تاريخ موسيقي است. متاسفانه چون ضبط اجراهاي او در نيمه اول قرن بيستم انجام شده است، موسيقي هاي به جاي مانده چندان با کيفيت نيستند. با اين حال استادان موسيقي معتقدند بسياري از مطرح ترين آثار تاريخ موسيقي را هيچ کس تاکنون به خوبي او اجرا نکرده است. مي گويند رهبر ارکستر بايد آدم مقتدر و با ابهتي باشد. توسکانيني واقعا چنين بود. از آن رهبرهاي خشني بود که وقتي فرياد مي زد تن نوازنده ها مي لرزيد. هر نوازنده اي آرزو داشت در اکستر او بنوازد ولي اگر چنين افتخاري نصيبش مي شد بايد داد و فريادهاي توسکانيني را به جان مي خريد. اگر ارکستر آن طور که او دلش مي خواست نمي نواخت پس از چند تذکر از کوره در مي رفت. سر نوازنده هاي بيچاره داد و بيداد مي کرد هر چيزي دم دستش بود پرت مي کرد. چند دفعه وقتي از وضع ارکستر خيلي عصباني شده بود ويولن هاي بي زبان را که کنار دستش بودند برداشته و به زمين کوبيده بود! دفتر نت و پارتيتور هم کم پاره نکرده بود. يک بار وقتي در حال کار روي يکي از سمفوني هاي سخت شوستاکوويچ بود از دست نوازنده ها خونش به جوش آمد و ساعت مچي گران قيمتش را باز کرد و به زمين کوبيد. فرداي آن روز وقتي سر تمرين حاضر شد و يولنيست اول ارکستر از طرف همه نوازنده ها جلو رفت و در بسته هديه به او داد. در اولي يک ساعت طلا بود و روي بسته اش نوشته شده بود: « معذرت مي خواهيم!» در دومي يک ساعت ارزان قيمکت گذاشته بودند که روي بسته اش نوشته شده بود: «لطفا موقع تمرين به دست کنيد!»

وقتي روس ها به ناسا خنديدند
 

هر دهه در آمريکا کتاب جالبي با عنوان «اشتباهات بزرگ» چاپ مي شود که در آن بيشتر به سوتي مقامات بلند پايه و مشاهير پرداخته مي شود. يکي از گاف هاي بزرگ دهه 60 که بعدا در اين کتاب منتشر شد به رقابت فضايي آمريکا و شوروي مربوط مي شود. اين قضيه برمي گردد به سال 68: اوج رو کم کني هاي آمريکا و شوروي. در آن دوره وقتي فضانوردان آمريکايي از جو زمين خارج مي شدند. به دليل نبود نيروي جاذبه نمي توانستند روي کاغذ گزارش بنويسند چون جوهر خودکار يا خودنويس روي کاغذ سرازير نمي شد. در آن سال رئيس سازمان ناسا، جيمز ادوين وب تصميم گرفت اين مشکل را حل کند. او از تمام شرکت هاي تجاري و پژوهشي دعوت به همکاري کرد. سرانجام پس از گذشت هشت ماه و صرف حدود 11 ميليون دلار سرمايه. يک شرکت خصوصي موفق شد قلمي بسازد که در تمام شرايط حتي زير آب، در فضا، در سرما و گرماي شديد و خلاصه همه جا قابل استفاده باشد. زماني که اين محصول رونمايي شد جشني به اين مناسبت گرفتند و کلي با خودشان حال کردند. در همين موقع تلگرافي از طرف سازمان فضايي روسيه به دستشان رسيد که از اين قرار بود: "کار بسيار خنده داري انجام داده ايد. ما چندين سال است براي ثبت اطلاعات در فضا از مداد استفاده مي کنيم. تمام." آمريکايي ها آن قدر خجالت زده شده بودند که طبق خاطرات نوشته شده وب، دفتر پژوهشي سازمان ناسا براي چهار ماه به طور کامل تعطيل شد.

ميکل آنژ داوينچي را شکست داد
 

قصه به زماني مر بوط مي شود که رافائل وارد شهر فلورانس شد. او هنوز 20 سال هم نداشت و گمنام بود. تازه آمده بود تا داوينچي را ببيند: اتفاقي که حتي خودش هم فکر نمي کرد او را آن قدر متحول کند و در سال هاي بعد به يکي از برجسته ترين چهره هاي تاريخ هنر اروپا بدل شود. وقتي او رسيد فلورانس غرق در هياهو بود. همه به کاخ حکومتي رفته بودند. در آنجا مسابقه اي در حال اجرا بود که مردم براي تماشاي آن مدت ها به انتظار نشسته بودند. داوينچي و شاگردانش روي يک ديوار نقاشي مي کردند و ميکل آنژ و هنرجويانش روي ديوار مقابل، قرار بود در پايان راي گيري شود و مردم قضاوت کنند که کدام اثر زيباتر است. داوينچي که در آن زمان 52 سال داشت به کمک شاگردانش مي خواست صحنه يکي از جنگ هاي مردم فلورانس را روي ديوار نقاشي کند. ميکل آنژ و تيمش داشتند به آرامي کارشان را مي کردند که يکباره صداي داوينچي بلند شد. او شروع کرد به داد و بي داد کردن سر شاگردانش. وقتي ميکل آنژ سرش را برگرداند ديد تمام رنگ هاي نقاشي روي ديوار مقابل سرازير شده است. قضيه اين بود. شاگردان داوينچي رنگ هايي را که قرار بود در تقاشي از آنها استفاده شود در معرض حرارت شديد قرار داده بودند و اين رنگ هاي روي ديوار نمي نشست و سرازير مي شد: خلاصه افتضاحي شده بود براي مسابقه و آبروي داوينچي! ميکل آنژ که خودش را براي رقابتي سخت و پاياپاي آماده کرده بود با ديدن اين حادثه دلسرد شد و از تالار بيرون رفت. مي گويند بعد از اينکه جمعيت سالن را ترک کردند داوينچي رو به رنگ هاي سرازير شده نشست و گريه کرد! البته ما که فکر مي کنيم اصلا نيازي به مسابقه نبود، از اولش معلوم بود كه آنژ خيلي بهتر از داوينچي است!
منبع: نشريه دانستنيها شماره36



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط