جمعه هاي خونين آل سعود
نويسنده: عليرضا زاکاني
نگاهي به کشتارخونين حجاج ايراني در مردادماه 1366
نمونه اين تلاش ها را جنگ33روزه حزب الله لبنان شاهد بوديم. سعودي ها در اين ماجرا به نفع اسراييل سکوت کردند برخي از اعراب، به صورت خوشبينانه علت موضع گيري نکردن عربستان را شيعه بودن حزب الله مي دانستند اما در جريان جنگ22روزه غزه در سال2008دوباره اين موضع را از مسئولان و فعالان اين کشور که وابسته به درگاه وهابيت هستند، شاهد بوديم. وهابيت به عنوان ايدئولوژي سران سعودي، همچون بابيت و بهائيت ايدئولوژي اي جعلي است. اگر به گروه هايي همچون طالبان، القاعده و سلفي ها و نگاه وارونه اي که به اسلام دارند دقت کنيم، مي بينيم که در هر جاي جهان اسلام شاهد کجي هستيم، يکي از استوانه ها و محورهاي اين کجي، عربستان است
تحليل مجموع رفتارهاي آل سعود ترديدي باقي نمي گذارد که سران اين کشور مجري سياست هاي آمريکا هستند و براي خود رسالتي قائلند، رسالتي که امروز عليه جريان بيداري اسلامي شاهد آن هستيم. رسالتي که آمريکا با شروع انقلاب اسلامي و پس از آن با تسخير لانه جاسوسي اش به آن مصمم تر شد. امروز نيز عربستان تلاش مي کند که فعاليت هايي را عليه بيداري اسلامي تدارک ببيند؛ همانند آن چه در کشورهاي مانند يمن و بحرين ديديم. آن ها در اين راه از تمام ابزارهاي خود استفاده مي کنند. اگر چه شايد بزرگ ترين ابزارشان نفت و ثروتي باشد که از جانب آن عايد سعودي ها مي شود اما موقعيت جغرافيايي تحت حاکميت آل سعود که حرمين شريفين را در چنگال آن ها قرار داده، باعث شده تا آن ها از يک مزيت نسبي برخوردار شوند، لذا نوع مواجهه باعربستان ويژگي هاي خاصي دارد که بايد حتما لحاظ شود؛ علاوه براين که درون خود عربستان هم پتانسيل هاي اعتراضي بسياري در ميان برادران اهل سنت و شيعيان که بخش هاي مهمي از شرق اين کشور را در اختيار دارند، وجود دارد که شرايطي را ايجاد کرده که بي شک سرنوشت آل سعود را به سرنوشت امثال قذافي و مبارک و صدام مشابه خواهد کرد
ششم ذي الحجه سال66شمسي، جوان 22ساله اي بودم که براي اولين بار توفيق تشرف به حج را پيدا کردم. هنگامي که مهياي مراسم برائت از مشرکين بوديم، برخورد مسئولان عربستان تغييراتي کرده بود و حجاج مراوده مناسبي داشتند به طوري که احساس مي شد آن سال مي توان به بهترين وجه، مراسم تبري جويي از شيطان بزرگ را انجام داد
روز حادثه، از ساعت هاي ابتدايي بعدازظهر حرکت را شروع کرديم. شنيده بوديم که مأموران سعودي، مسير راهپيمايي تا جلوي بعثه و به ويژه از جلوي بعثه تا حرم امن الهي را پاک سازي کرده اند. در مسير که حرکت مي کرديم نوع مواجهه مأمورين و برخي عناصر عبوري کاملا متفاوت از برخوردهاي چند روز قبل جلوه مي کرد. به طورمثال گاهي شاهد بوديم ماشين هاي در حال عبور ، به يک باره به سمت جمعيت مي آمدند و شالوده و شيرازه جمعيت را از هم مي پاشيدند
از محل استقرار که در عزيزيه يک بود، به سمت بعثه آمديم. سخنران مراسم، در جمع گسترده حجاج درحال سخنراني بود. اولين چيز قابل تأمل اين بود که در ساختمان روبه روي بعثه، آينه اي بزرگي گذاشته بودند و دائما با استفاده از انعکاس، آفتاب را روي صورت ايشان و در محوطه مي انداختند. سعودي ها به دنبال اخلال بودند اما با تمام اين تفاسير فضاي کاملا آرام ولي پرشوري حاکم بود. صحبت ها و شعارها که خاتمه پيدا کرد .حرکت به سمت کعبه و خانه خدا آغاز شد. در اين مسير ما بايد از کنار شعب ابي طالب و زير پل هجون عبور مي کرديم .
اولين درگيري در جايي اتفاق افتادکه سيل جمعيت به جلوي ساختماني چند طبقه رسيد. که بربالاي آن سنگ و آهن و کپسول گاز و...برده بودند تا به زائران حمله کنند. وقتي نفرات اوليه جمعيت به آن جا رسيدند، آن اشياء را روي سر جمعيت ريختند و به حجاج حمله کردند.
نيروهاي سعودي تمام خيابان ها و کوچه هاي فرعي را بسته بودندو جمعيت هراسان نمي توانست به خيابان هاي اطراف پناه ببرد. با کمک بقيه حجاج زخمي هاي جلوي جمعيت را که در زير پل هجون بودند به عقب منتقل کرديم. اين بار از پشت جمعيت به ما حمله کردندو همانند دفعه اول، وحشيانه با سنگ و چوب و چماق و هر چيز ديگري که دست شان بود، به حجاج يورش بردند.
به همراه 30، 40جوان ديگر تصميم گرفتيم عقب جمعيت را ببنديم و يک مرز حايلي را بين سعودي ها و حجاج درست کنيم تا نتوانند به جمعيت صدمه بزنند. از آن جا که تا پيش از اين اصلا باور نمي کرديم که آل سعود بخواهد اين جنايت را مرتکب شود، هيچ امکاناتي براي دفاع از خودمان نداشتيم جز چوب پرچم هايي که همراه کاروان ها بود.
با همان ها شروع کرديم به دفاع از جمعيت؛ کارمان اين شده بود که وقتي آن ها فشار مي آوردند و حمله مي کردند، نمي گذاشتيم دست شان به مردم برسد. الله اکبر مي گفتيم و دفاع مي کرديم و آن ها را عقب مي زديم. با اين حال وقتي آن ها را از يک حدي عقب تر مي رانديم، عده اي را از خانه هاي اطراف ترغيب کرده بودند تا با سنگ هايي که از قبل مهيا کرده بودند، جمعيت را بزنند.
مدتي که از سنگ باران حجاج ايراني توسط جنايت کاران آل سعود گذشت و آن ها مقاومت مثال زدني ما را ديدند، شروع به تيراندازي کردند؛ آن ها با گلوله به جنگ شعارهاي الله اکبر ما آمده بودند. اگر کسي تير مي خورد و ما هم در موقع هجوم مزدوران وهابيت نمي توانستيم او را با خود به عقب ببريم، به شديدترين وجهي او را مورد تعرض قرار مي دادند وبه شهادت مي رساندند.
در همين کش و قوس، با هجوم وحشيانه و هابيون مجبور شوديم عقب بنشينيم، در پياده رو جانبازي را ديدم که روي ويلچير نشسته و از من کمک مي خواست. چون دست راستم در جنگ مجروح شده بود و کار نمي کرد، مانده بودم چطور ايشان را به جمعيت برسانم. لذا با دست چپ و پا شروع کردم به هل دادن ويلچير تا از پياده رو وارد خايبان بشود که متأسفانه چرخ ويلچير خراب بود و آن بنده خدا با صورت روي آسفالت افتاد در آن وضعيت که هر کس در حال فرار بود، من مانده بودم که چطوري در اين وضعيت اين بنده خدا را بلند کنم و روي ويلچر بگذارم . خدا لطف کرد و دوستاني که در همان اطراف بودند کمک کردند و آن عزيز جانباز را روي ويلچر گذاشتيم و به سختي خودمان را به جمعيت رسانديم.
در همين اثنا بود که مأموران پليس عربستان گاز اشک آوري را به سمت ما پرتاب کردند. يک باره احساس کردم، همين طور که خون در رگ من جاري است، آتش گرفته و از درون دارد صورت و چشم هاي من را مي سوزاند . وضع اسف ناکي شده بود؛ از يک طرف حمله با چوب و چماق و از طرفي ديگر اثرات گاز اشک آور...در آن وضعيت تنها چيزي که به ذهنم رسيد اين بود که با آب قمقمه هايي که کف خيابان افتاده، صورتم را بشويم تا بلکه کمي خنک شوم و بعد هم شرايطي را فراهم کنيم که ماحصل اين شرايط اين باشد که جمعيتي که ما بين ابتدا و انتهاي ما جوان ها قرار دارد، مصون و محفوظ بماند. اين شرايط ادامه داشت تا اين که درهاي هتل ها باز شد و فضا يک مقدار سبک تر از قبل شد؛ متأسفانه براثر ادامه اين وضعيت اسفناک، بيشتر آسيب ديدگان براثر خفگي و فشار جمعيت که به خاطر حملات سبعانه عمال آل سعود بود، به شهادت رسيدند.
نزديک هاي اذان مغرب بود که اوضاع کمي آرام تر شد و من خودم را به اول جمعيت رساندم در حين نماز پليس عربستان به سرعت جلوي ما صف کشيد و دوباره آرايش نظامي گرفت . نکته اي که هيچ گاه از يادم نمي رودم اين است که در هنگامي که ما نماز مي خوانديم، يکي از مزدوران وهابي، عکي پارچه اي از حضرت امام(رحمت الله عليه)را جلوي ما آورد و سعي کردآن را آتش بزند . اما هرچه تلاش کرد موفق نشد و با يک عصبانيت خاصي اين پارچه را پاره کرد . اين اتفاق براي حجاج خيلي جالب بود و روحيه از دست رفته را به آنان باز گرداند.
تا نزديکي هاي حدود ساعت ده و نيم شب همان جا مانديم. آخر شب به ما گفتند راه باز شده و مي توانيد برويد. با اين حال نمي گذاشتند به شهدا دست بزنيم و آن ها را با خود ببريم. همان شب تا صبح ماشين هاي پليس عربستان و نفربرهاي ضد زره در خيابان ها آژير زنان حرکت مي کردند تا به نوعي رعب و وحشت ايجاد کنند.
فردا شب، موقعي که به حرم مي رفتيم، راننده ماشين وقتي فهميد که ما از شيعيان هستيم، از ماجراي ديشب تعريف کرد و گفت: «زماني که شما منطقه را ترک کرديد اين ها با پوتين به شهداي شما لگد مي زدند و پا مي کوبيدند.» اين تعبير عمق جنايت کاري اين عناصر را مي رساند که حتي نسبت به شهدا اين طور هتاکي مي کردند.
داخل حرم در حالي که داشتم نماز مي خواندم ، يک مرد جواني کنارم آمد که از شيعيان عربستان بود. از من سؤال کرد که آيا ايراني هستيد؟ گفتم بله. او يک جمله به من گفت که به نظر من، تطبيق جمعه خونين مکه با حادثه عظيم عاشورا بود . او گفت «ديشب وقتي از دور ماجرا را ديدم، به ياد عاشورا و مظلوميت ياران آقا ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) افتاديم.»
منبع: پنجره شماره 114