ريشه هاي سياسي نظريه ي ميثاق اجتماعي

در آغاز عصرجديد، به شرحي که گذشت، در جامعه هاي اروپاي غربي نظام سوداگري و امارت مطلق برقرار شد و موضوعاتي مانند حق انقلاب و حق حاکميت مردم به ميان آمد. محصول اصلي تحولات عملي ونظري اين دوره نظريه ميثاق اجتماعي است.[1]
جمعه، 26 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ريشه هاي سياسي نظريه ي ميثاق اجتماعي

 ريشه هاي سياسي نظريه ي ميثاق اجتماعي
ريشه هاي سياسي نظريه ي ميثاق اجتماعي


 

نويسندگان: اچ. اي بارنز،هري بکر
مترجمان: جواد يوسفيان،علي اصغر مجيدي



 
در آغاز عصرجديد، به شرحي که گذشت، در جامعه هاي اروپاي غربي نظام سوداگري و امارت مطلق برقرار شد و موضوعاتي مانند حق انقلاب و حق حاکميت مردم به ميان آمد. محصول اصلي تحولات عملي ونظري اين دوره نظريه ميثاق اجتماعي است.[1]
 

انقلاب تجاري ودولت ملي:
 

نهضت رونسانس ونهضت اصلاح کليسا، صرفاً وجوهي از انقلاب تجاري هستند. انقلابي که باعث زوال نظام زمينداري و برقراري دولتهاي متمرکز کنوني است. براثر اين انقلاب طبقه سوداگر قوت گرفت و براي تسهيل تجارت وپيشرفت خود سرکوبي طبقه زميندار را لازم ديد. پس حمايت از فرمانروايان را که از مزاحمت تيولداران به تنگ آمده بودند، براي خود لازم ديد. قدرت فرمانروايان که پيش از آن برنيروهاي خانها متکي بود، از آن پس برسوداگران تکيه کرد. بر اثر پيشرفت کار سوداگران، بردرآمد فرمانروايان افزود. استخدام کارگزاران و سپاهيان اختصاصي امکان يافت. پس قدرت سياسي در دست فرمانروايان متمرکز شد وامارت مطلق دودماني پديد آمد.

جنگهاي تمرکز قدرت: بسط قدرت سياسي پادشاهان، نخست در انگليس روي داد. در فاصله 1455 و 1485 زمينداران بزرگ به جان يکديگر افتادند و جنگ گل سرخ درگرفت. در 1485 سلطان دلير، هنري هفتم برتخت نشست و سلطه خود را بر زمينداران استوارساخت. پسر او هنري هشتم به دستگاه بين المللي پاپ پشت کرد و به دولت خود رنگي ديني داد. پس از او اليزابت به سلطنت رسيد. در عصر او انگليس به صورت بزرگترين دولت دريايي و استعماري درآمد. در پايان عصر دودمان تيودر(1)(1603) دولت سلطنتي انگليس سخت استوار شده و نظام سياسي زمينداران را در هم شکسته وطبقه سوداگر سخت قدرت گرفته بود، چندانکه نيم قرن بعد سلطه خود را برسلطنت تحميل کرد. ملت گرايي (ناسيوناليسم) در پرتغال از 1498 تا 1580 م. دوام آورد و در اسپانيا فيليپ دوم(1598-1555 م.) در استقرار وحدت ملي اسپانيا همت گماشت. هلند که زير سلطه پرتغال بود، در برابر ملت گرايي اسپانيا مقاومت کرد و از 1581 استقلال ملي خود را اعلام داشت. در فرانسه هانري چهارم بر رقباي خود غالب آمد وبه ياري وزير اعظم خود، سولي(2) اساس سلطنت واحد فرانسه را نهاد. سپس ريشليو(3) و مازارن(4) در استحکام سلطنت کوشيدند. قدرت سياسي زمينداران درنيمه دوم قرن هفدهم کاهش يافت و فرانسه رهبر فرهنگي اروپا شد. با اينهمه فئوداليسم فرانسه150 سال بيش از فئوداليسم انگليس دوام آورد.
 

در سوئد دولت واحد نيرومندي استيلا يافت(1630) ولي در عصر شارل دوازدهم (1718- 1697) درهم شکست. در آلمان براثر جنگهاي سي ساله(1648-1618) جنبشهاي ملي برپا شدند ولي زمينداري تا نيمه دوم قرن نوزدهم از ميانه برنخاست. با اينهمه دودمان هوهن تسولرن(5) در 1618 بر پروس تسلط يافت، و در پرتومساعي فردريک ويلهلم(1688-1640) و فردريک ويلهلم اول و فردريک بزرگ، آن کشور را به صورت دولتي درجه اول درآورد. در روسيه پتر(پطر) بزرگ(1725-1696) شالوده حکومت متمرکز را ريخت.
بر روي هم بايد گفت که به برکت انقلاب تجاري، اکثر کشورهاي بزرگ اروپا، تا نيمه سده هيجدهم از ملت گرايي و تمرکز سياسي وحکومت واحد برخوردار شدند، و پيمان وستفالي (1648) وضع جديد را تأييد کرد. ولي آلمان و روسيه درست تحول نکردند. انقلاب تجاري اثر مستقيمي در اين دو کشور ننهاد، و تغييراتي که در سده هاي هفدهم و هيجدهم در آلمان و روسيه روي دادند اساساً از نتايج تغييرات کشورهاي ديگر بودند؛ فردريک ويلهلم کبير(6) از کارهاي ريشليو و مازارن تقليد کرد ولوئي چهاردهم، پادشاه فرانسه و نيز فردريک اول بر شيوه هاي ويليام سوم، پادشاه انگليس تأسي جستند وپتر بزرگ رموز صنعت و تجارت جديد را از انگليس وهلند، و تمرکز سياسي را از فرانسه فرا گرفت.

ظهور مرکانتي ليسم: يکي از محرکات بزرگ ملت گرايي، نظام اقتصادي مرکانتي ليسم بود. از آغاز قرن شانزدهم تا ميان قرن نوزدهم کشورهاي بزرگ اروپا، بيباکانه در بسط بازرگاني خود کوشيدند و در اين راه از قانون شکني و بيدادگري وکشمکشهاي بين المللي خودداري نکردند. نظام مرکانتي ليسم بنياد اقتصادي اين دوره بود.
 

ادبيات ملي: يکي ديگر از عوامل فعال اين دوره ادبيات ملي است. با وجود نفوذ ادبيات کلاسيک که با نهضت اومانيسم برقرار شده بود، در هر يک از کشورهاي بزرگ اروپا نويسندگاني بزرگ برخاستند و ادبياتي ملي به وجود آوردند:
ماکياولي، گي چيارديني(7)، اريوستو(8) و تاسو(9) در ايتاليا؛ رابله(10)، مونتني، کورني(11)، مولير(12) وراسين(13) در فرانسه؛ سروانتس(14)، لوپ دووگا(15) و کالدرون(16) در اسپانيا؛ کامونس(17)، ميراندا(18) وفريرا(19) در پرتغال؛ مور، اسپنسر، شکسپير، جانسن، مارلو(20)، بيکن و ميلتون در انگليس؛ زاخس(21)، آيرر(22) اپيتس(23) وفلمينگ(24) در آلمان.
زبانهاي ملي اهميت يافتند و کتاب مقدس به زبانهاي ملي ترجمه شد.
بسط قدرت طبقه سوداگر: در آغاز سده هفدهم نظام زمينداري انگليس پايان يافت و در اواخر آن قرن، طبقه سوداگر نضج گرفت و در طي دو انقلاب 1649 و89-1688 دو سلطان را فرو انداخت و بيشتر قدرت پادشاه را به پارلمان انتقال داد. در فرانسه مقام پادشاه استوارتر بود، قدرت سياسي شاه و اقتدارات اقتصادي زمينداران و نفوذ ديني کليسا، تجارت و قدرت طبقه سوداگررا دشوار مي ساختند. برقراري حکومت پارلماني ميسر نمي نمود. نفوذ آراء سياسي ويگ(25) هاي انگليس و تحريک «فيلسوفان» فرانسه و الهام انقلاب آمريکا وضع را حادتر گردانيد. پس انقلاب کبير فرانسه رخ نمود و تاريخ فرانسه را دگرگون کرد و ساير کشورهاي اروپايي را لرزاند. در آغاز انقلاب، مردم متعارف نيرو گرفتند و اولين انتخابات عمومي تاريخ روي داد: همه مردان فرانسوي در انتخاب اعضاي اتاژنرال (26) 1789 م. شرکت کردند. انقلاب بساط فئودالها را برچيد و در 1791 سلطنت قانوني و در 1792 جمهوريت را برگزيد. با آنکه انقلاب بزودي تغيير جهت داد ومصلحت عمومي را فداي منافع طبقه سوداگر کرد، در جريان تاريخ فرانسه تأثيري پايدار گذاشت و حتي نفوذ بورژوازي را در سراسر اروپاي مرکزي و جنوبي وشرقي استوار ساخت؛ طبقه سوداگر در امريکا نيز انقلابي به راه انداختند و براساس قانون اساسي مدوني، دولتي عظيم به وجود آوردند. اين دولت با آنکه از عناصر ضد دموکراتيک خالي نبود، اهميت تاريخي بسيار داشت، زيرا فرانسه وکشورهاي بسيار ديگري که خواهان قانون اساسي مدون و دولت جمهوري شدند، از آن الهام گرفتند.

آيينهاي سياسي انقلاب سوداگري:
 

در فاصله 1500 و 1800 نظريه هايي مخالف حکومت فئودال و موافق منافع عمومي و مخصوصاً طبقه سوداگر به وجود آمدند، و چنانکه گفته شد مهمتر از همه آنها نظريه ميثاق اجتماعي بود. اين نظريه- که البته با نظريه ميثاق حکومي فرق دارد- احتمالاً اول بار در پايان قرن پانزدهم بوسيله انيس سيلويوس (27) تنظيم شد. ولي تا زمان هوکر، روحاني انگليس و آلتوسيوس (28) حقوقدان آلماني اهميتي احراز نکرد. اين دو تن نظريه ميثاق اجتماعي را در آغاز سده هفدهم باز نمودند و سپس هايس و پوفندرف(29) و اسپينوزا و سيدني (30) ولاک و روسوو کانت وفيخته آن را بسط دادند. مطابق اين نظريه جامعه در آغاز نبوده و بعداً بر اثر ميثاقي عمومي و براي تأمين منافع مردم به وجود آمده است. هابس و برخي ديگر از حکيمان از آن چنين نتيجه گرفتند که حکومت مطلق سلاطين براين ميثاق استوار است و از اين رو مشروع است. اما اکثر متفکران مخصوصاً لاک و روسو به اتکاء آن گفتند که قدرت دولت از آن مردم است و بنا براين، پادشاهي که به استبداد و بيدادگرايد و به حقوق طبيعي مردم تجاوز کند، از ميثاق نخستين سرباز زده و سزاوار خلع وطرد است. به اين ترتيب نظريه ميثاق اجتماعي به صورت مجوز و موجد انقلابات قرنهاي هفدهم و هيجدهم انگليس و امريکا و فرانسه درآمد.
بي گمان، اوضاع اجتماعي سده هاي هفدهم و هيجدهم رواج نظريه ميثاق اجتماعي را ايجاب مي کردند. ولي عوامل ديگري هم در اوج آنها دخيل بودند. به نظر کارلايل نظريه ميثاق حکومي عصر ميانه مقدمه نظريه ميثاق اجتماعي است [2] ومأخوذ دراين مورد از انيس سيلويوس است. به عقيده گيدينگز جامعه اي بدين نظريه رغبت مي نمايد که از ديرباز با قانون و روشهاي پارلماني دمساز، و از لحاظ جمعيت نيز به حد کفايت متجانس باشد.[3] ريچي (31) نشان مي دهد که آن نظريه از واقعيت اجتماعي قرن هفدهم نشئه گرفته است، به اين معني که در قرن هفدهم عملاً چند ميثاق اجتماعي مانند Mayflower compact و Solemn League و [Covenant[4 بسته شدند. با اينهمه، بر اثر قوام گرفتن طبقه سوداگر و لزوم غلبه بر قدرت هاي ريشه دار زمينداران و سلاطين بود که، اين نظريه لازم آمد. طبقه سوداگر که امتيازات و تفوق طلبيهاي صاحبان قدرت را مانع پيشرفت خود مي ديد، ناگزير از دگرگون ساختن جامعه موجود بود. براي اين منظور در هم شکستن معتقدات کهن، معتقدات نوي لازم آمدند. نظريه حقوق طبيعي و نظريه حق انقلاب و مخصوصاً نظريه ميثاق اجتماعي پادزهر نظريه هاي کهن بودند. براستي واضعان نظريه ميثاق اجتماعي از وضع اين نظريه قصد تاريخگزاري و بيان چگونگي ظهور جامعه را نداشتند، بلکه مي خواستند با طرح اين نظريه، ناروايي وضع موجود آن را برسانند و مردم را براي تغيير آن آماده کنند، ولي چنانکه هيوم گفته است، نه منشأ تاريخي جامعه را معلوم داشتند و نه از عهده تحليل وجود موجودات برآمدند.[5]
با اينهمه، اين نظريه در تأمين حقوق طبيعي مردم و برقراري حاکميت عمومي تأثيري عميق نهاد. اصل حقوق طبيعي مردم، اول بار در پايان قرن پانزدهم تحت عنوان اصل زندگي و آزادي وتملک همگاني بوسيله فورتسکو(32) طرح شد و در ميانه قرن هفدهم فرقه انقلاب له ولر که مرکب از بينوايان انگليس بود، تأمين زندگي وآزادي وتملک همگاني را خواستار شد، سپس لاک با نفوذ فکري عظيم خود، آن اصل را در علم سياست گنجانيد. فرقه له ولر با گسترش اصل حقوق طبيعي انسان، اعلام داشت که حق مداخله در امور سياسي از آن همه مردم است وبراي اين منظور مردم بايد با رأي خود نمايندگاني برگزينند و به کارهاي سياسي بگمارند. لاک برآن شد که وظيفه قانونگذاري حکومت از وظايف ديگر آن مهمتر است، بنابراين، بسط قدرت پارلمان ضرورت دارد. ناگفته نماند که مور و بيکن وکامپانلا وسوسياليستهاي رؤيايي فرانسه نيز با طرح جامعه هاي آرماني خود، توجه مردم را نسبت به حقوق انساني و بهبود اجتماعي جلب کردند.
اما گفتني است که در اين دوره کم کسي دم از حکومت دموکراتيک زد. کمال مطلوب اين متفکران راديکال، نوعي حکومت سلطنتي قانوني بود. حتي مونتسکيو وروسو، حکومت دموکراسي را براي جامعه اي بزرگ ممکن ندانستند و گفتند که فقط جامعه اي بسيار کوچک را مي توان با مداخله مردم اداره کرد. البته مابلي(33) فرانسوي وپين (34) انگليسي وجفرسن (35) امريکايي استثنا هستند.

پي نوشت ها :
 

1. Tudor
2. Sully
3. Richelieu
4. Mazarin
5. Hohenzollern
6.Great Elector
7. Guicciiardini
8. Ariosto
9. Tasso
10. Rabelais
11. Corneille
12. Moliere
13. Racine
14. Cervantes
15. Lope de Vega
16. Calderon
17. Camoens
18. Miranda
19. Ferreira
20. Marlowe
21. Saches
22. Ayrer
23. Opitz
24. Fleming
25. Whig
26. Etat-general
27. Aeneas Sylvius
28. Althusius
29. Pufendorf
30. Sydney
31. Ritchie
32.Fortescue
33. Mably
34. Paine
35. Jefferson
 

منبع:کتاب تاريخ انديشه اي اجتماعي از جامعه ي ابتدايي تا جامعه ي جديد-جلد اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط