فاصلههاي واقعي كجا شكل ميگيرد؟
نویسنده : محمد صادق دهنادي
تعمیرگاه
به عبارت ديگر، حتي در کشورهاي جهان اول هم، نسلهاي کنوني، با مشکلات فراواني در حوزة ارتباط و تربيت نسل آينده روبهرو هستند. توسعة جهاني که جريان جهانيشدن را رقم زده است، با تغيير گروههاي مرجع، از خانواده و حتي همسالان به رسانهها، فضاي تربيتي غيرقابل پيشبيني را براي تمام جهانيان و از جمله طراحان همين پروسه رقم زده است و باعث نگرانيهاي مهمي در حوزة آموزش و پرورش شده است.
شکاف بين نسلي ابعاد مختلفي دارد که شامل شکاف در ارزشها، طرز تفکر، سبک زندگي مادي و معنوي، معيشت و تمشيت شده و نه تنها حوزههاي عاطفي و اخلاق، بلکه بسياري از مظاهر مختلف اقتصادي و مادي را نيز در برگرفته است، که بيترديد، تحول مثبت و يا منفي نسلها در حوزة اخلاق و ارزشهاي انساني از اهميت بيشتري برخوردار است.
نميتوان انکار کرد که متفکران آيندهپژوه، اگر بتوانند با استفاده از پارامترها و مؤلفههاي مشخص، رشد فنآوري و تصوير آيندة زندگي بشر را مورد پيشبيني قرار دهند، بهخاطر همين انقطاع و سيال بودن تفکر و فرهنگ جهاني، قادر بهتشخيص آيندة واقعي بشريت نيستند؛ تا جايي که برخي از آنها، بشريت را در حال انقراض، مورد ارزيابي قرار دادهاند. شکاف بين نسلي و بهعبارتي تفاوت طرز تفکر جامعة جهاني با لحظة تاريخي پيشين، چنان در سطح فزايندهاي در حال افزايش است که شايد بتوان گفت به زودي نه تنها نسل پدران و فرزندان، بلکه نسل برادران کوچکتر و بزرگتر نيز دچار خلأهاي ارتباطي و فکري باشند.
در اين بين، جوامع سنتي و مذهبي که داراي ارزشهاي مشخصتر و مستحکمتر ميباشند، بيش از ساير کشورها با چنين چالشهايي روبرو هستند. اين کشورها بهشدت در معرض يکسان شدن ارزشها در نسل جديد و از ميان رفتن خردهفرهنگها در معرض رشد فزايندة رسانهها هستند.
برخلاف دوران جنگ جهاني دوم، که براساس نظريات ارتباطي حداکثري، انديشمندان اعتقاد به بندگي بيچون و چراي جامعه در برابر رسانهها بودند، امروز با تعدد و تکثر رسانهها، اجتماع در حالت تحير و بيهويتي، مستي و بيهدفي، بهسمت بيتوجهي ميرود. عصر رسانهها، جامعة جهاني را بهجايي رسانده که حتي خود رسانهها نيز نميتوانند دردهاي آن را درمان کند و او را از ورطهاي که در آن به دام افتاده نجات بخشد.
تلويزيون و موضوع فاصلة بين نسلي
در کشورهايي مانند کشور ما، شکاف نسلها به تغيير ديدگاههايي منجر ميشود که فرهنگ عمومي و سپهر سبک زندگي از آن نشأت ميگيرد. در واقع بهعبارتي، نيازهاي نو شونده (مانند تکنولوژي ارتباطي) باعث ايجاد روشهاي يادگيري جديد ميگردند و اين روشهاي جديد، فرهنگ و ارزشهاي مسلط خود را به فرد انتقال ميدهد و در اين بين، سبک زندگي او که نشأت گرفته از تصورها و تصديقهاي وي است، آرام آرام تغيير ميدهد.
مشکل بهرسميت شناختن يکي دو مدل مو نيست، مشکل تغيير فکري است که فرم مو را بهسبکي خودانگيخته و يا ناخود آگاه تغيير داده است و اين تا تغيير دين و آيين فرد هم ممکن است ادامه پيدا کند.
تابستان امسال، شايد پرطرفدارترين سريال صداوسيما نيز در رويکردي نه چندان عميق، بههمين بحث پرداخته و در يک روايت کاملا کليشهاي و بهقول کارگردانش «رو»، بهروايت عريان فاصلة بين نسلي پرداخته است. بهويژه اينکه به هر دليل خانوادهاي كه مورد بررسي قرار ميگرفت، بهظاهر امر بازماندههاي دوران جنگ و بهشدت متأثر از فرهنگ جهاد و جنگ هستند.
گرچه هيچ اثري از جنگ در اين سريال؛ جز اداهايي که فرزند يک شهيد و تقلاهاي وي براي جمعبندي زندگي پدرش نشان ميداد، نبود، اما بايد گفت که اين سريال و مسائل مشابهي که اين روزها در جامعه ديده ميشود، يادآور يک دغدغة درست است ـ البته هيچگاه بهخوبي مورد بحث قرار نگرفته است ـ و آن، پيوند نسل کنوني، به نسل جنگ است.
گرچه در اين جايگاه در پي نقد اين سريال و آدمهاي اصلي آن، يعني جانباز منحرف(فرهاد)، رزمندة گيج و عقبمانده(محسن) و بسيجي سرمايهدار(حاج رضا) نيستيم و نفهميديم دانشگاه عمومي صدا و سيما چه الگويي از آدمهاي پس از جنگ را ترويج ميکند و اصولا خود کارگردان چهقدر اهل جنگ بوده است و چهقدر در اطراف اين فضا تخصص دارد، اما امروز خيليها حق دارند با ديدن چنين سريالي بپرسند که آيا همة آدمهاي جنگ، در مرحلة نخست و خانوادههاي آنها در مرحله بعد، به چنين روزگاري گرفتارند؟
در واقع، وقتي خانوادة يک اهل جبهه و جنگ، چنين فاصلهاي با آدمهاي جنگ گرفتهاند، چهگونه بايد انتظار داشت، جامعه ميراثدار جنگ باشد.
جنگ و موضوع هويت ملي
تاکنون به اين پرسش، پاسخهاي فراواني داده شده است که بيشتر ريشة احساسي و عاطفي دارد، در حاليکه اين پرسش و پرسشهاي مشابه آن، پاسخهاي بسيار منطقي و علمي نيز دارد.
از مهمترين استدلالهاي اين حوزه بايد به موضوع هويت ملي اشاره كرد. دانشمندان علوم سياسي بسيار کوشيدهاند که ريشة هويت ملي يا مليت را بهنحوي جهانشمول پيدا کنند. سالهاست که اثبات شده ريشة هويت ملي، قوميت خاص نيست (زيرا چه بسيار کشورهايي که از اقوام مختلف تشکيل شدهاند.) و همينطور ثابت شده است كه نژاد و حتي زبان مشترک هم، ريشة مليت و در واقع ستون هويت ملي محسوب نميشود.
با تشکيل کشورهاي مختلف در حوزههاي مشابه و مقارن جغرافيايي هم بهخوبي ثابت شده که منبع هويت ملي، حتي نزديكي جغرافيايي هم نميتواند باشد و بههمين دليل، اين سؤال نه تنها در حوزة علوم سياسي، بلکه در حوزة علوم اجتماعي و مردمشناسي هم مطرح شده که هويت ملي بر چه ستوني استوار است.
از مهمترين جوابهاي درستي که به سؤال داده شده است، اينکه هويت ملي بر «خاطرات مشترک» بنا شده است. در واقع، برخي مطالعات مردمشناسانه نشان ميدهد که در جامعة مدرن که حکومتهاي ملي جايگزين امپراطوريها بزرگ شدند. اين خاطرات مشترک، كاميابيها و ناکاميهاي مشترک است که ميانة حکومت پهناور عثماني عراق و اردن يا مصر و حبشه را از يکديگر مجزا کرده است، نه تفاوت زبان و نژاد و جغرافيا. چه بسا يک قوم که در مجاورت يکديگر زندگي ميکنند و بهمناسبت عضويت در سه کشور داراي سه هويت ملي و سه فرهنگ سياسي خاص خود باشند.
به قبول چنين استوانهاي هر چهقدر خاطرات مشترک، که مجموع اتحاد و يکپارچگي همة اجزاي يک ملت هستند، بيشتر به ياد مردم يک سامان باشند، مليت مستحکمتري نيز براي آنها قابل تصور و پيشبيني است. بنابراين شهدا و خاطرة دفاع مقدس، نزديکترين خاطرهها براي ما محسوب ميشوند که در اوج فتنهها و کشمکشها، همواره نگهدار وحدت و تماميت ملي ما شدهاند.
هيچ قوم و قبيلهاي نميتواند به هر فتنهاي، شهداي خود را فراموش کند و يادگارهاي خود را در زمينة پاسداري از کيان کشور از ياد ببرد. شايد بههمين دليل دفاع مقدس براي ما نزديکترين مؤلفة هويت ملي است.
مقايسة نا به جا
جنگ نيز از همين جنبهها است که ظرفيتهاي ملي و مديريتي جوامع را نشان ميدهد و اگرچه امري نامطلوب است، ميتواند سرماية ايشان براي هويت ملي شود. در اين ميان، گروهي به اشتباه، جنگ را تقديس و هويت خود را در آن ميبينند و گروهي ديگر سبيل تفريط برگزيده و هرگونه جنگ و يادگاريهاي آن را مورد انکار قرار ميدهند. در حاليكه نه جنگ فراموششدني است و نه جنگ خواستني؛ بلکه، ارزشها و يادگاريهاي جنگ حفظ کردني و قابل استفاده باقي ميماند.
رزمندهها و وظايف فراموش شده
در تصاوير فيلمها و سريالهاي گذشته نيز ـ نه اين قدر سطحي ـ تراژدي روزمره شدن رزمنده در خود يا در جامعه، بهروايتهاي فراواني شروع شده بود. شايد اوج اين روايتِ انزواي مقدس، «آژانس شيشهاي» و شخصيت «حاجکاظم» است که از بيمسئوليتي و دنياطلبي فرهاد در فاصلهها، سر درميآورد. بهعبارتي، اگر سعيدِ سريال فاصلهها، پسر حاجکاظم تاکسيدار خيبري هم باشد، هيچ تفاوتي نميکند؛ ولي قدر مسلم کسي که در محل اتهام قرار دارد، نسل جديد نيست.
نسل جديد نيازمند اين است که در مقابل مصيبتهاي تحميلي مقاومت و امتداد آن فرزانگي، روزآمدي را بچشد که در رفتار هيچيک از الگوهاي هنري دوران جنگ، اثري از آثار آن نيست. نسل پس از جنگ، در حالي بايد با چيزي مانند جنگ نرم، دست بهگريبان باشد که بسياري از ماندههاي کاروان رزمندگان، هنوز در دوران گذشته زندگي ميکنند و يا از دوران گذشتة خود بازگشتهاند و در چنين حالتي، افسون نسل جديد در رنگهاي نو چيزي غيرقابل انتظار نيست.
با احترام به حالت نوستالژيک شخصيتهايي مانند محسن، حاجرضا و حاجکاظمِ آژانس شيشهاي، جنگ جديد به سربازاني نياز دارد که ظاهرا محصول هيچکدام از نمونههاي دائما مظلوم جنگ نيست.
حکايتي آموزنده
حضرت فرمودند که در دوران جواني به تعليم و همراهي پدرش عليابن حسين(ع)، تمرين نظامي داشته و آمادگي بدني کسب نمودهاند.
به اين فکر ميکردم وقتي امامي که روز عاشورا، به مصلحتي الهي بيمار بود و هيچگاه مأمور به قيام نشد، اينطور آمادگي خود و نسل خود را براي روز نبرد مجدد حفظ مينمود و اگر ائمه(ع) و اولياي حق، امروز بودند، چهگونه منتظر براي روز نبرد موعود تربيت ميكردند. منتظري که به جاي حسرت و خشم از گذشته و حال، هر لحظه در زمانه براي نبرد آماده است و اين شايد رمز عبور جهاد از تاريخ بهسمت آينده باشد.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 54