مردي از تبار ابوتراب

سعيد اوحدي» اهل بروجرد، دوران دبيرستان را در مدرسة «هشترودي» تهران گذراند و پس از اخذ مدرک ديپلم، وارد دانشگاه «لانگ بيچ» کاليفرنيا شد. يک سال پيش از اتمام تحصيلات، به‌علت آغاز جنگ تحميلي به ايران آمد و در جبهه، به‌عنوان فرمانده دسته شرکت کرد. پس از اسارت، در اردوگاه‌هاي «رمادي 6»، «بين‌القفسين»، «موصل 2، کمپ 1»، «موصل 3، کمپ 4»، «تکريت 17» و «تکريت 5» حضور داشت و فعاليت‌هاي آموزشي و مديريتي اردوگاه را برعهده مي‌گرفت و به‌عنوان مترجم به اسرا خدمت مي‌کرد.
يکشنبه، 11 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مردي از تبار ابوتراب

مردي از تبار ابوتراب
مردي از تبار ابوتراب


 

نويسنده: مهندس سعيد اوحدي
به‌كوشش: مهناز واحدي



 
سعيد اوحدي» اهل بروجرد، دوران دبيرستان را در مدرسة «هشترودي» تهران گذراند و پس از اخذ مدرک ديپلم، وارد دانشگاه «لانگ بيچ» کاليفرنيا شد. يک سال پيش از اتمام تحصيلات، به‌علت آغاز جنگ تحميلي به ايران آمد و در جبهه، به‌عنوان فرمانده دسته شرکت کرد. پس از اسارت، در اردوگاه‌هاي «رمادي 6»، «بين‌القفسين»، «موصل 2، کمپ 1»، «موصل 3، کمپ 4»، «تکريت 17» و «تکريت 5» حضور داشت و فعاليت‌هاي آموزشي و مديريتي اردوگاه را برعهده مي‌گرفت و به‌عنوان مترجم به اسرا خدمت مي‌کرد.
براي اين‌که بدانيم اسارت ننگ بود يا افتخار، بايد بدانيم نگاه ما به معني عام اسير و اسارت چه‌گونه بايد باشد؟ ويژگي بارز انسان‌ها که قطعاً ريشه در فطرت آن‌ها دارد، ظلم‌ستيزي، کمال‌طلبي و آرمان‌خواهي است که دائم در حال رشد است. زماني بود که واژة اسارت با بردگي مترادف بود که شايد هيچ مقوله‌اي به نام آرمان، هدف، رشد و کمال‌طلبي در آن مطرح نبود و آن‌چه در ذهن انسان متصور مي‌شد، اين بود که اسير، فردي است که دست و پايش را بسته‌اند و اسارت او توأم با توهين، تحقير، شکنجه، ضرب‌و‌شتم و محدوديت‌هايي به لحاظ امکانات مادي و معنوي است. اما اگر اسارت براي همان اسير توأم با آرمان، هدف و انگيزه‌اي باشد که براي تحقق آن به اسارت در آمده است، ديگر با بردگي و ذلت مترادف نيست؛ زيرا هر چه‌قدر انسان آرمان‌خواه و داراي اهداف و انگيزه‌هاي بلندي باشد، به همان ميزان، ديگر اسارت را براي خود ذلت و ننگ نمي‌بيند؛ بلکه در مسير رسيدن به کمال، اسارت را مرتبه و جايگاهي مي‌داند که او را به هدفش نزديک مي‌سازد.
در طول تاريخ، افراد مختلفي را مي‌بينيم که به دنبال هدفشان به اسارت در آمدند؛ به‌عنوان مثال در ايرلند فردي مانند «بابي سانز» را دستگير كردند و به زندان انداختند که مسلمان هم نبود. شايد داراي انگيزه‌هاي خيلي قوي هم نبود، اما به دليل ظلم‌ستيزي که در فطرت او قرار داشت به دنبال اهداف و آرمان‌هايش به زندان افتاد. بابي سانز هم ديگر اسارت و به بند کشيده ‌شدن را محدوديتي براي خود نمي‌ديد؛ بلکه در مسير رشد خود، اسارت را، مرحله‌اي مي‌دانست. يا شخصيتي مثل «نلسون ماندلا» در آفريقاي‌ جنوبي سال‌ها در سخت‌ترين شرايط در زندان‌هاي آفريقاي جنوبي، با روحيه مقاومت كرد.
شايد در طول تاريخ از اين افراد زياد نباشند، اما همين تعداد هم، کساني هستند که جرقه‌هاي شديدي در فطرت آن‌ها زده مي‌شود و هر چه‌قدر به فطرتشان نزديک‌تر مي‌شوند، روحية مقاوتشان هم بيش‌تر مي‌شود. البته شايد متوجه هم نباشند که اين روحيه و فطرت خدايي است. فطرت و نفس دو روي هر انساني است؛ همان‌طور که خدا مي‌فرمايد، ما هم فجور را در انسان قرار داديم و هم تقوا را و هر چه‌قدر انسان از فجور دور شود و به تقوا نزديک شود، در واقع از فطرت خود غبارزدايي کرده است و هر چه‌قدر دستورالعمل‌هاي زندگي خود را طبق دين اسلام مشخص كند، به همان ميزان بار تئوريک رشد و کمال‌طلبي در اسارت هم قوي‌تر و بيش‌تر مي‌شود.
الگوي بارز و مصداق شفاف و روشن ما و آن‌چه جوهرة تحولات تاريخ است، واقعة عاشورا و کربلا است؛ يعني همان نگاهي که جبهة باطل به اسراي کربلا داشتند و با ذلت، حقارت و بدترين شرايط رفتار مي‌کردند تا به آن‌ها بفهمانند كه شما ديگر خوار و ذليل شديد، همان رفتار را با اسراي ايراني در جنگ ايران و عراق داشتند. همان‌طور که با پاي برهنه، اسراي کربلا را از روي خارها عبور مي‌دادند، پس از اسارت اسراي ايراني، اولين کاري که عراقي‌ها انجام ‌مي‌دادند اين بود که کفش‌هاي آن‌ها را در مي‌آوردند، لباس يونيفرم بسيجي را از تنشان خارج مي‌کردند تا به خيال خودشان هويتشان را بگيرند. اين همان تئوري و ايدئولوژي کفر است که در ماجراي کربلا هم پياده کردند. اوج اين تکامل، تحول و رشد که حقارت و ذلت نيست، عزت و افتخار است كه در اسراي کربلا ديديم.
حضرت زينب(س) با خطبه‌خواني نزد يزيد، با اعتماد به ‌نفس و عزت، به يزيد فهماند که امروز تو ذليل هستي، نه ما و شهدايمان. عراقي‌ها نمي‌دانستند که هويت اسرا در دل و درون آن‌ها و در فطرتشان است.
ما براي جبهه و جنگ آموزش‌هايي ديده بوديم که فشنگ و خمپاره و آرپي‌جي چيست؟ اما بسياري از اسرا که آموزش نديده بودند.
طبيعت دنياي مادي اين بود که برخورد‌ها، تلقين‌ها و روانشناسي کفر بر ما اثر بگذارد و ما را از اهداف و آرمان‌هايمان دور سازد؛ زيرا تمام رفتار و برخورد عراقي‌ها طوري بود که به ما بفهمانند ما ديگر ذليل شده‌ايم و هيچ‌گونه حق انتخابي نداريم. عراقي‌ها با چوب به سر ما مي‌زدند و به ما مي‌گفتند، در چشم افسر عراقي نگاه نکنيد. حتي زماني که آمار مي‌گرفتند، با دستة تي و شيلنگ بر سر ما مي‌زدند. روي پيراهن ما علامت ضربدر قرمز مي‌كشيدند، که يعني شما مانند حيوان و برده‌اي که با آهن روي بدنش داغ مي‌گذارند هستيد. در زندان‌هاي عراق، تحقير و توهين به‌معناي مطلق بردگي وجود داشت، اما چيزي که باعث شد اسرا در مقابل اين همه تحقير، اسارت را ذلت نبينند، بلکه عزت بدانند، چه بود؟
در سال 61، در اردوگاه «عنبر»، عراقي‌ها فضاي اردوگاه را کاملاً با حرکت‌هاي مطالعه‌ شده، کارشناسي‌شده و روانشناسي‌شده در مسيري قرار مي‌دهند كه طبق اهداف خودشان پيش برود و عده‌اي خبرنگار را به اردوگاه منتقل مي‌کنند تا اسراي کم‌سن‌وسال را به دنيا نشان دهند؛ اما چه چيزي باعث مي‌شود که اسير سيزده‌ساله در آن شرايط در مقابل فرماندهان عراقي که جسمش را به بند کشيده‌اند، از آرمان‌ها و اعتقاداتش دفاع کند. عراقي‌ها جسمش را اسير کرده بودند، اما ايمان، قلب و فطرت او که در دسترس عراقي‌ها نبود که بخواهند به بند بکشند. چه چيزي باعث مي‌شود که جوهرة فطري اسير سيزده‌ساله شکوفا شود و با افتخار و عزت پيام خود را به خبرنگار هندي بدهد؟ اين مکانيزم و قانونمندي هماني است که حضرت زينب(س) در کربلا و در اسارت يزيد داشت.
اگر انسان از رهنمود‌هاي دين اسلام و ولايت‌طلبي و آموزه‌هاي پيامبر اکرم(ص) الگو بگيرد، فطرتش تغييرناپذير مي‌شود. همان‌طور که امير‌المومنين(ع) فرمودند: «مؤمن از آهن گداخته، سخت‌تر است.»
بارها نگهبانان عراقي که در اردوگاه حضور داشتند، از ذلت و زندگي کثيف مادي خود براي اسرا دردودل مي‌کردند و به روحية اسرا غبطه مي‌خوردند؛ زيرا آن‌ها، اسرا را مي‌ديدند که به دور از هر امکاناتي در زندان، شادي و نشاط فراواني دارند كه باورکردني نبود؛ آن‌ها به‌ ظاهر آزاد بودند و از تمام نعمت‌هاي مادي برخوردار بودند و در اوج ايده‌آل‌هايشان زندگي مي‌کردند، در چهره‌شان به جز غم و ناراحتي و ذلت چيز ديگري نبود. به‌عنوان مثال در زمان دهة فجر، وقتي مسابقات برگزار مي‌شد، چنان شور و نشاطي اردوگاه را فرا مي‌گرفت که باعث تعجب نيروهاي عراقي مي‌شد؛ زيرا اسرا اين روز را روز آرمان‌هاي خود مي‌دانستند.
در يک مقطع زماني عراقي‌ها من و سي‌ودو نفر از اسرا را جدا کردند و به سلول‌هاي زندان «الرشيد» بغداد منتقل کردند. در زندان (سلول) شرايط به مراتب سخت‌تر و بدتر از اردوگاه بود؛ زيرا اگر در اردوگاه دو هزار اسير بودند، آن‌جا سي‌وسه نفر بيش‌تر نبوديم. اگر در اردوگاه نور را مي‌ديديم، در سلول نور را هم نمي‌ديديم. اگر در اردوگاه جاي خواب هر اسير يك‌متروهشتاد در هفتاد سانتي‌متر بود، در زندان آن هم نبود و بايد يک عده ايستاده و بقيه نشسته چمباتمه مي‌زديم و مي‌خوابيديم. اگر در اردوگاه مي‌توانستيد با آب سرد دوش بگيريد، در سلول هيچ امکاناتي نبود؛ به‌طوري که حتي در زندان يک‌بار بدنمان پوست انداخت. اما اسرا با آن شرايط سخت، در زندان روزه مي‌گرفتند و مراسم شب قدر برگزار مي‌کردند، اسرا نزديک‌ترين راه رسيدن به خدا را شب قدر مي‌دانستند. زماني که قطعنامه را اعلام کردند، عراقي‌ها جشن گرفتند، تيراندازي هوايي ‌کردند، شيريني پخش ‌کردند و شادي و پاي‌کوبي کردند؛ زيرا استنباطشان اين بود که فشار سنگين جنگ از روي دوش آن‌ها برداشته مي‌شود. در آن شرايط اسرا قبل از اين‌که پيام امام را شنيده باشند که من جام زهر را نوشيدم، زانوي غم بغل کرده بودند و گريه مي‌کردند. ظاهر امر اين بود که بايد خوشحال باشند؛ چون از اسارت آزاد مي‌شدند، اما اين‌طور نبود؛ چون از عزت دور مي‌شدند. البته رسيديم به اين موضوع که چون ولايت گفته، پس يقيناً مسير رشد ما بوده است.
به هنگام آزادي، ما آخرين اسرايي بوديم که آزاد شديم. همة اسرا را به ايران منتقل کردند و ما تنها نود نفر تبعيدي‌ بوديم که از همة اردوگاه‌ها جمع کردند و در اردوگاه تکريت 17 نگه ‌داشتند. نيروهاي عراقي بر سر در اردوگاه نوشته بودند: «مؤيدين نظام خميني». آن‌ها اين نود نفر را نگه داشته بودند تا با نيروهاي بعثي تبادل کنند. منتظر بوديم تا نمايندگان صليب ‌سرخ بيايند و ما را ببينند؛ چون طبق قانون کنوانسيون ژنو، بايد از اسرا بپرسند که مي‌خواهند به کشورشان برگردند يا پناهنده شوند؟ زماني که نمايندگان صليب سرخ را به‌عنوان مترجم، هم‌راهي مي‌کردم، متوجه سايه‌اي در آسايشگاه‌هاي آن طرف شدم. از آن‌جا که مترجم اردوگاه بودم، آزادي عمل بيش‌تري داشتم؛ بنابراين به آن طرف اردوگاه رفتم و ديدم که حاج آقا «ابوترابي» داخل آسايشگاه حضور دارند. بچه‌ها را خبر کردم. برايمان ديدن حاج آقا در آن شرايط، خيلي سنگين بود؛ چون حاج آقا را تک‌وتنها پيش چند نفر از پناهنده‌ها گذاشته بودند. همة ما گريه مي‌کرديم و دست و پيشاني حاج آقا را از ميان نرده‌هاي آسايشگاه مي‌بوسيديم و مي‌گفتيم: «حاج آقا مگر ممکن است که ما برويم و شما را رها کنيم؟»
حاج آقا فرمودند: «آقا جان! من به آرزوي ده‌سالة خود رسيدم و آن اين بود که شما با عزت و افتخار برگرديد. اسارت براي شما عزت و افتخار بود، نه ذلت. من ده سال نماز شب مي‌خواندم و چنين روزي را آرزو مي‌کردم.»
حاج آقا حتي ماندن خود را هم عزت مي‌دانستند و خود را در مسير تکامل مي‌دانستند. با ديدن چنين روحيه‌اي از ايشان، واقعاً ما هم روحيه مي‌گرفتيم و شاد مي‌شديم.
پس از اسارت، يک شب در مسجد «حضرت امير(ع)» در اميرآباد، در خدمت حاج آقا ابوترابي بودم. آن شب، به علت مشکلاتي که در تشکيلات به‌وجود آمده بود، خيلي از نظر روحي اذيت شده بودم. زماني که سوار ماشين شديم، باران مي‌باريد. به حاج آقا گفتم: «خيلي دلم گرفته، گاهي اوقات با خودم مي‌گويم، خوشا به حال اسارت و ‌اي کاش هيچ وقت آزاد نمي‌شديم.»
از حاج آقا پرسيدم: «اين حرفم در زماني که آزاد شده‌ايم، کفران نعمت نيست؟»
حاج آقا طبق عادت هميشگي‌شان، دست مرا گرفتند، فشار دادند و فرمودند: «آقا جان! شما نه تنها کفران نعمت نمي‌کنيد، بلکه دعا مي‌کنيد؛ چون اسارت، قطعه‌اي از بهشت روي زمين بود و شما براي برگشت به آن بهشت دعا مي‌کنيد.»
آيا اين اسارت که قطعه‌اي از بهشت بود، مي‌تواند ننگ يا ذلت باشد؟ پس از اسارت هم اسرا مصداق اين ابيات شدند که:
هرکسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
من به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
زماني که اسرا برگشتند، هر کس به ميزان برداشتش، با اسير برخورد کرد. زماني که پا به دنياي مادي زندگي گذاشتيم، شنيديم که «وزارت امور خارجه» طبق استاندارد‌هاي خودش اعلام کرده است، اسير اصلاً حق ندارد کارمند وزارت خارجه باشد؛ چون طبق استاندارهاي اين وزارتخانه، اسير سال‌ها در دنياي دشمن زندگي کرده است؛ بنابراين نمي‌تواند به‌عنوان نمايندة ديپلمات ايران فعاليت کند. اسيري که ده سال نمايندة ديپلماتيک سياسي، اقتصادي و سفير جمهوري اسلامي ايران در دل دشمن بوده و با نمايندگان صليب سرخ جهاني و نيروهاي بعثي عراق با افتخار برخورد کرده است، نمي‌تواند نمايندة ديپلماتيک ايران در ساير کشور‌ها باشد!
اين نگاه مادي عده‌اي از افراد بود که مي‌گفتند، اسير نبايد در برخي از صحنه‌ها حضور داشته باشد. اما نگاه ديگر، نگاه حضرت امام است که اسرا را مظهر آزادگي تلقي کردند، يا مقام معظم رهبري که فرمودند : «اسرا ذخاير انقلابند.»
در پايان اين را مي‌گويم که اسراي ايراني در زندان‌هاي دشمن، نردبان تکامل و رشد را همگام با جانبازان و شهدا طي کردند و به دوران اسارت رسيدند و طبق فرمايش رهبري ذخاير انقلاب شدند.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 54



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط