مادر، جوان شهيدش را شناخت!
گپوگفت كوتاهي با آقاي «موسوي»، مسئول گروه تفحص شلمچه
اگر جوان ما بفهمد كه اين بچهها با چه وضعيتي و به چه طرز وحشتناك و با چه شكنجههايي شهيد شدهاند، ببينيد آيا مخالفت ميكند؟ اگر بداند شهيد كيست، چه كرده و ملت چه سختيها كشيده است، اصلاح ميشود.
شهدايي كه با شكنجه، زنده به گور شدند
حدود شش ماه پيش در حوالي درياچة «ماهي» بيستوپنج شهيد پيدا كرديم كه با شكنجه، زنده به گور شده بودند. اين شهدا را پنج تا پنج تا با سيم خاردار به هم بسته بودند و زندهزنده دفن كرده بودند. پنج شهيد ديگر را هم پيدا كرديم كه آنها را مثل دوستانشان نبسته بودند، ولي در گودال ديگري زنده به گور كرده بودند.
اين شهدا بند انگشت نداشتند. زماني كه خاك به روي آنها ريخته ميشد، براي اينكه بتوانند از گودال بيرون بيايند، آنقدر چنگ به خاك ميانداختند كه ناخنهايشان جدا ميشد. طبق نظر پزشكي قانوني 65درصد بدنهايشان سالم بود. اين خبر در منطقة خوزستان پيچيد و اصلاً سابقه نداشت كه پس از بيستوپنج، سي سال اينگونه جنازهها سالم بمانند.
عراقيها به نحوي شهدا را زندهبهگور ميكردند كه پس از پيدا شدن، موجب شوكه شدن مردم ايران شوند؛ در كنار ديوارهاي زندان، مناطق باتلاقي و...
هفت شهيدي كه با قيچيهاي بزرگ فولادي از وسط جدا شده بودند
يك بار هم هفت شهيد را پيدا كرديم كه از ستون فقرات از وسط جدا شده بودند. هفت سر جدا، پاها جدا، دستها جدا. پس از بررسي متوجه شديم اينها كه بچههاي بسيجي بين دوازده تا هجده سال بودهاند، با قيچيهاي بزرگ فولادي كه مخصوص تانك است و بيشتر در توپ خانهها استفاده ميشود، يكييكي جلوي چشم همديگر قطعهقطعه شدهاند.
دنبال سه شهيد بوديم كه پس از يك هفته تجسس پيدايشان كرديم. آنها را داخل پارچههاي سفيد گذاشتيم و آورديم مقر تا شناسايي شوند. به پدر ومادرهايشان اطلاع داده بودند كه فرزندانشان پيدا شدهاند.
مادري آمده بود و طوري زجه ميزد كه تا به حال در عمر چهلوششسالهام نديده بودم. دخترش ميگفت: «مادرم از زماني كه فرزندش مفقود شده، بيستوپنج سال است كه حالش همينطور است.»
ناگهان رفت داخل اتاق و روبهروي سه شهيد ايستاد. به بچهها گفتم: « كاري نداشته باشيد.»
رفتيم و دوربين آورديم. اين مادر، يك شهيد را بغل كرد و دويد سمت مسجد. به بچهها گفتم: «بگذاريد ببرد.»
هنوز اطلاع دقيقي از هويت سه شهيد نداشتيم. نميدانستيم اصلاً همان سه نفر هستند يا نه؟ نامشان چيست؟...
آن مادر بر جنازة شهيد نماز خواند و شروع كرد به صحبت كردن با او. دلتنگيهاي بيستوپنجسالهاش را گفت؛ از تنهاييهايش، از اينكه پدرش فوت كرده، خواهر و برادرانش ازدواج كردهاند و سختيهايي كه كشيده بودند. گفت: «ميخواستند تو را به ما بفروشند به يكميليون، دوميليون تومان. ميآمدند به ما ميگفتند، ماشين ميخواهيد، خانه ميخواهيد يا زمين؟»
پس از شش ساعت شهيدش را آورد و گفت: «اين مال شما!»
بهش گفتم: «مادر چهطوري فهميدي اين بچة شماست.»
گفت: «همان موقع كه رفتم و در را باز كردم، ديدم پسرم با همان چهرة بيستوپنج سال پيش، كه فرستاده بودمش منطقه، با همان تيپ و همان وضعيت بلند شد و به من سلام كرد و گفت، مادر منتظرت بودم...»
همة اينها را ضبط كرديم و نوار ويديوئياش موجود است.
صبح روز بعد، وقت نماز مادر دق كرد و از دنيا رفت. پس از فوت مادر شهيد، رفتيم و شناسايي كرديم. پلاك شهيد را در قفسة سينهاش يافتيم. تا اطلاعات را وارد رايانه كرديم، ديديم كه شهيد، پسر خودش است.
شما اگر ميخواهيد بدانيد شهدا چهطور و با چه وضعيتي پيدا ميشوند، بياييد توي گروه تفحص، در منطقة شلمچه تا چيزهايي ببينيد كه تا به حال نديدهايد. جبهه عالمي داشت، آمدن اسرا خودش دنيايي بود. پيدا كردن شهدا هم عالمي دارد و همة اينها از لطف خدا، حضرت فاطمهزهرا(س)، امام حسين(ع) و امام زمان(عج) است.
چرا بچههاي جبهه و جنگ، سرشان را كردهاند توي لاك خودشان؟
جبهه رفتن وظيفة هر مسلماني بود، اما امروز دنبالروي راه شهدا بودن مهم است. اين هنر است، اين راه امام است. متأسفانه هنوز خيليها سرشان توي لاك خودشان است. بچههاي جبهه و جنگ هم سرشان را كردهاند توي لاك خودشان. براي چي؟! چرا كاروانها را راه نمياندازند، اين بچهها را نميآورند توي اتوبوسهاي راهيان نور و نميگويند كه چه بر ما و پيروان خميني(ره) گذشت؟
آن جواني كه بفهمد برادرش، عموش، دايياش، همسايهاش چهطور رفته، چهطور شهيد شده، چهگونه جنازهاش پيدا شده، پدر و مادر شهيد در نبودنش چه خون دلي خوردهاند، اصلاح ميشود. ولي اگر اين مسائل گفته نشوند، يا گفتهها كم باشند و خوب منتقل نشوند، آرامآرام فراموش ميشوند. شيطان، هم قوي است و هم در كمين، نبايد او را دستكم گرفت؛ چون غلبه پيدا ميكند.
بايد مراقب باشيم كه مصداق صحبتهاي شهيد «باكري» نشويم.
انشاالله پيرو راه شهدا باشيم!
منبع:ماهنامه امتداد شماره 58
تفحص
اگر جوان ما بفهمد كه اين بچهها با چه وضعيتي و به چه طرز وحشتناك و با چه شكنجههايي شهيد شدهاند، ببينيد آيا مخالفت ميكند؟ اگر بداند شهيد كيست، چه كرده و ملت چه سختيها كشيده است، اصلاح ميشود.
شهدايي كه در فاضلاب انداخته شده بودند
شهدايي كه با شكنجه، زنده به گور شدند
حدود شش ماه پيش در حوالي درياچة «ماهي» بيستوپنج شهيد پيدا كرديم كه با شكنجه، زنده به گور شده بودند. اين شهدا را پنج تا پنج تا با سيم خاردار به هم بسته بودند و زندهزنده دفن كرده بودند. پنج شهيد ديگر را هم پيدا كرديم كه آنها را مثل دوستانشان نبسته بودند، ولي در گودال ديگري زنده به گور كرده بودند.
اين شهدا بند انگشت نداشتند. زماني كه خاك به روي آنها ريخته ميشد، براي اينكه بتوانند از گودال بيرون بيايند، آنقدر چنگ به خاك ميانداختند كه ناخنهايشان جدا ميشد. طبق نظر پزشكي قانوني 65درصد بدنهايشان سالم بود. اين خبر در منطقة خوزستان پيچيد و اصلاً سابقه نداشت كه پس از بيستوپنج، سي سال اينگونه جنازهها سالم بمانند.
عراقيها به نحوي شهدا را زندهبهگور ميكردند كه پس از پيدا شدن، موجب شوكه شدن مردم ايران شوند؛ در كنار ديوارهاي زندان، مناطق باتلاقي و...
هفت شهيدي كه با قيچيهاي بزرگ فولادي از وسط جدا شده بودند
يك بار هم هفت شهيد را پيدا كرديم كه از ستون فقرات از وسط جدا شده بودند. هفت سر جدا، پاها جدا، دستها جدا. پس از بررسي متوجه شديم اينها كه بچههاي بسيجي بين دوازده تا هجده سال بودهاند، با قيچيهاي بزرگ فولادي كه مخصوص تانك است و بيشتر در توپ خانهها استفاده ميشود، يكييكي جلوي چشم همديگر قطعهقطعه شدهاند.
نحوة پيدا شدن بيستوپنج شهيد
شروع كرديم به جستوجو و پس از پيداكردن تكهاي از يك پيراهن و جستوجوي بيشتر، بيستوپنج شهيد را با بدن سالم پيدا كرديم. سالم بودن بدن اين شهيدان حامل پيامي براي جامعه و جوانهاي ما بود. بنده عاجزم از بيان آن، بايد به اهل آن مراجعه كرد و گمان نكنيد با يك يا دو سال به دست ميآيد، نه! رازش دست امام زمان(عج) است.
پس از شش ساعت، شهيدش را آورد و گفت: «اين مال شما!» دنبال سه شهيد بوديم كه پس از يك هفته تجسس پيدايشان كرديم. آنها را داخل پارچههاي سفيد گذاشتيم و آورديم مقر تا شناسايي شوند. به پدر ومادرهايشان اطلاع داده بودند كه فرزندانشان پيدا شدهاند.
مادري آمده بود و طوري زجه ميزد كه تا به حال در عمر چهلوششسالهام نديده بودم. دخترش ميگفت: «مادرم از زماني كه فرزندش مفقود شده، بيستوپنج سال است كه حالش همينطور است.»
ناگهان رفت داخل اتاق و روبهروي سه شهيد ايستاد. به بچهها گفتم: « كاري نداشته باشيد.»
رفتيم و دوربين آورديم. اين مادر، يك شهيد را بغل كرد و دويد سمت مسجد. به بچهها گفتم: «بگذاريد ببرد.»
هنوز اطلاع دقيقي از هويت سه شهيد نداشتيم. نميدانستيم اصلاً همان سه نفر هستند يا نه؟ نامشان چيست؟...
آن مادر بر جنازة شهيد نماز خواند و شروع كرد به صحبت كردن با او. دلتنگيهاي بيستوپنجسالهاش را گفت؛ از تنهاييهايش، از اينكه پدرش فوت كرده، خواهر و برادرانش ازدواج كردهاند و سختيهايي كه كشيده بودند. گفت: «ميخواستند تو را به ما بفروشند به يكميليون، دوميليون تومان. ميآمدند به ما ميگفتند، ماشين ميخواهيد، خانه ميخواهيد يا زمين؟»
پس از شش ساعت شهيدش را آورد و گفت: «اين مال شما!»
بهش گفتم: «مادر چهطوري فهميدي اين بچة شماست.»
گفت: «همان موقع كه رفتم و در را باز كردم، ديدم پسرم با همان چهرة بيستوپنج سال پيش، كه فرستاده بودمش منطقه، با همان تيپ و همان وضعيت بلند شد و به من سلام كرد و گفت، مادر منتظرت بودم...»
همة اينها را ضبط كرديم و نوار ويديوئياش موجود است.
صبح روز بعد، وقت نماز مادر دق كرد و از دنيا رفت. پس از فوت مادر شهيد، رفتيم و شناسايي كرديم. پلاك شهيد را در قفسة سينهاش يافتيم. تا اطلاعات را وارد رايانه كرديم، ديديم كه شهيد، پسر خودش است.
شما اگر ميخواهيد بدانيد شهدا چهطور و با چه وضعيتي پيدا ميشوند، بياييد توي گروه تفحص، در منطقة شلمچه تا چيزهايي ببينيد كه تا به حال نديدهايد. جبهه عالمي داشت، آمدن اسرا خودش دنيايي بود. پيدا كردن شهدا هم عالمي دارد و همة اينها از لطف خدا، حضرت فاطمهزهرا(س)، امام حسين(ع) و امام زمان(عج) است.
چرا بچههاي جبهه و جنگ، سرشان را كردهاند توي لاك خودشان؟
جبهه رفتن وظيفة هر مسلماني بود، اما امروز دنبالروي راه شهدا بودن مهم است. اين هنر است، اين راه امام است. متأسفانه هنوز خيليها سرشان توي لاك خودشان است. بچههاي جبهه و جنگ هم سرشان را كردهاند توي لاك خودشان. براي چي؟! چرا كاروانها را راه نمياندازند، اين بچهها را نميآورند توي اتوبوسهاي راهيان نور و نميگويند كه چه بر ما و پيروان خميني(ره) گذشت؟
آن جواني كه بفهمد برادرش، عموش، دايياش، همسايهاش چهطور رفته، چهطور شهيد شده، چهگونه جنازهاش پيدا شده، پدر و مادر شهيد در نبودنش چه خون دلي خوردهاند، اصلاح ميشود. ولي اگر اين مسائل گفته نشوند، يا گفتهها كم باشند و خوب منتقل نشوند، آرامآرام فراموش ميشوند. شيطان، هم قوي است و هم در كمين، نبايد او را دستكم گرفت؛ چون غلبه پيدا ميكند.
بايد مراقب باشيم كه مصداق صحبتهاي شهيد «باكري» نشويم.
انشاالله پيرو راه شهدا باشيم!
منبع:ماهنامه امتداد شماره 58
/ج