سنت ساختگى تاريخ نگارى ملوك نيمروز
نویسنده : پويا ناصح
شجرة الملوك: تاريخ منظوم سيستان از كهن ترين روزگاران تا فرمانروايى ملك بهرام كيانى, در دهه هاى نخست حكومت قاجاران; سروده صبورى, ناصح و ظهير; تحقيق, تصحيح و توضيحات منصور صفت گل; تهران: مركز پژوهشى ميراث مكتوب, 1386.
در ميان ولايات مختلف ايران, سيستان از روزگاران دور تا كنون و تا پيش از تجزيه آن در اواخرقرن سيزدهم هجرى, جايگاهى ويژه داشت. موقعيت سرزمينى, امكانات طبيعى و مخصوصاً وجود رود زاينده هيرمند و شاهراه بازرگانى شرق به غرب و شمال به جنوب, سياستان را كه روزگارى بزرگ تر از خراسان بود, به سرزمينى پراهميت تبديل كرده بود. بارورى خاك, ساكنان پرتلاش و رونق تجارى, زمينه را براى شكوفايى اقتصادى آن فراهم كرد و از اين رو نظام هاى سياسى و فرهنگى نيرومندى در آن ظهور كردند كه در ادوارى چون دوره صفاريان, تاريخ ملى ايران را نيز تشكيل داد.
به نظر مى رسد در دوره هاى رونق و شكوفايى سيستان, زمينه براى توجه به جنبه هاى فرهنگى و تمدنى نيز آماده مى شده است. اين زمينه فرهنگى و در ضمن سياسى را مى توان در متون متعدد وقايع نگارى, ادبى و علمى و دينى ريخته خامه سيستانيان دانشمند و اديب ديد (ص 13).
مهم ترين داعيه كتاب حاضر, در نخستين عنوان ديباچه كتاب نمايان مى شود و تمام گفتار ما درباره آن است: (سيستان شناسى مورخان ايرانى و سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز). نويسنده كه از مدت ها پيش به دنبال اين نظريه بوده و البته داشتن نظريه تاريخ نويسى در اين زمانه از جهت نظريه كساد, بسيار مهم و قابل ارج است ـ در ديباچه اين كتاب فرصت يافته تا آخرين دستاوردهاى خود را در تأييد نظريه خود به رخ بكشد.
از نظر مصحح:
مصحح سپس نمونه هاى برجسته (سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز) را برمى شمارد: تاريخ سيستان, احياء الملوك و البته متن حاضر; يعنى مصحح با سه نوشته كه در سده هاى پنج (تكمله تا هفت), يازده و سيزده نوشته شده اند, (سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز) را پايه گذارى كرده است; البته اذعان دارد بين تاريخ سيستان و احياءالملوك (متن مستقلى كه قابل سنجش با اين دو باشد, نوشته نشده يا اينكه هنوز شناخته نيست) (ص 14). اينكه چگونه مى توان بر اساس متون نوشته نشده يا شناخته نشده, تداوم (سنت) در تاريخ نگارى را كشف كرد هم از آن حرف هاست.
ادعاى (سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز) كه هنوز به اثبات نرسيده, اما از سوى مصحح ثابت شده انگاشته شده ـ و در اين كتاب ديگر در حد ايده و نظريه هم مطرح نمى شود ـ اينگونه توصيف مى شود:
سيستان به عنوان بخشى از ايران بزرگ آن روزگار, اين بخت را داشته كه از يك سنت تاريخ نويسى محلى برخوردار باشد. (ملوك نيمروز) از ديرباز سنت تاريخ نگارى ويژه خويش را داشته اند و به گمان بسيار قوى اثر مهم تاريخ سيستان از نويسنده اى گمنام و افزوده هاى بر آن به توصيه و حمايت ملوك نيمروز نوشته شده است (ص 19).
شاهد آنيم كه تز مصحح, حتى درباره مهم ترين متن تاريخى, يعنى تاريخ سيستان مستندى درحد (به گمان بسيار قوى) دارد كه اصلاً علمى نمى نمايد. وى در ادامه و درباره دومين متن تاريخى سيستان مى نويسد:
اين ادعا كه ملوك نيمروز همواره سنت تاريخ نويسى داشته اند, از متن احياء الملوك و نوشته هاى ملك شاه حسين تأييد مى گردد. گذشته از تاريخ سيستان ملك شاه حسين سيستانى نويسنده احياءالملوك از چند كتاب ياد مى كند كه خود تأييدى بر ادعاى سنت تاريخ نويسى ملوك سيستان است. او مى نويسد: سيستان شهرى است از بناهاى قديم… و حالات و وقايع سلاطين و ملوكآنجا را ابوعبداللّه كه از ثقات راويان حديث است, به زبان عربى به قلم آورده, در زمان دولت قطب الدين بن شاه على, ابومحمد نامى نسخه عربى را فارسى نموده, در ايام صبى در دبستان چند جزو از آن نسخه به نظر اين حقير درآمده و الحال آن نسخه در ميان نيست (ص 20 ـ 21).
مصحح در همين عبارت بالا دو زرنگى به خرج داده است تا ادعاى خود را به اثبات نزديك تر كند:
1: (چند جزو) از كتاب ابوعبداللّه در تاريخ سيستان را, چند كتاب مورد اشاره ملك شاه حسين سيستانى برمى شمارد و خواسته است ادبيات سيستان شناسى گمشده اى را بنماياند.2. به دنبال نام قطب الدين بن شاه على, در پاورقى آورده است: (شايد ملك قطب الدين كيانى) باشد تا حمايت يك حاكم كيانى از ترجمه كتاب عربى به فارسى را القا نمايد.
مصحح همچنين تلاش دارد كتاب قصص الخاقانى را هم در زمره كتب تاريخ نويسى سيستان جاى دهد و هرچند ادعايى هم در حمايت (سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز) در نگارش اين كتاب ندارد, اما تأكيد دارد: (مى توان گفت ولى قلى شاملو احتمالاً بدونه اينكه قصد قبلى داشته باشد, تاريخ نگارى ملوك نيمروز را ادامه داده است) و (اين تاريخ نگارى پس از شاملو ادامه نيافت و سيستان سده دوازدهم قمرى/هجدهم ميلادى, شاهد مورخى مبتنى بر اين سنت نبود, يا اينكه آگاهى هاى ما درباره نسخه يا نسخه هايى ديگر, بسنده نيست (ص 28).
كتاب حاضر با عنوان (شجره الملوك: استمرار سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز) معرفى شده است. پس از نوشتن مطالبى درباره فروپاشى سياسى ايران در زمانه بين صفويان و قاجاريه مى نويسد:
طى همين دوران بود كه بازماندگان و آخرين ملوكسيستان در تكاپويى محلى بر آن بودند تا از راه ايجاد اتحاد سياسى و حتى خانوادگى با قدرت هاى مجاور خويش, همچنان در سيستان حكومت كنند و در عهد همين آخرين ملوكبود كه در عين حال, آخرين نماينده سنت تاريخ نويسى ملوكنيمروز, يعنى شجره الملوك پديدار شد (ص 36).
مصحح در علت توجه خود به متن حاضر مى نويسد:
دليل ديگر اهميت اين متن, اين است كه من طى چندين مقاله و اظهار نظر, نظريه اى درباره وجود نوعى سنت تاريخ نويسى نزد ملوكنيمروز در سيستان مطرح كرده بودم. اين نظريه براساس وجود چندين (تأكيد از نگارنده نقد حاضر) متن مشهور طرح شده بود كه از شگفتى هاى سيستان در ايران پيش از اسلام آغاز مى شود و سپس با تأليف متن تاريخ سيستان در سال هاى 425 و 725 و سرانجام با متن مهم احياءالملوك كه نويسنده آن خود عضوى از خاندان ملوكسيستان بوده, به اوج رسيد. به نظر مى رسد در نزد ملوكنيمروز, پرداختن به فرهنگ و توجه به جنبه هاى تمدنى زندگانى اجتماعى اهميتى ويژه داشته است و شايد آنچه درباره احياء فرهنگى و ادبى ايران در عهد صفاريان تا كنون گفته شده, برجسته ترين نمودار اين توجه مى تواند باشد. آنچه مؤلفان گمنام تاريخ سيستان كه احتمالاً وابسته به دربار ملوكنيمروز بوده اند, درباره توجه به فرهنگ در سيستان نوشته اند, مؤيد اين نظريه بوده است (ص 41).
اما دلايل حمايت حكام نيمروز در تدوين كتاب حاضر را ببينيم. متن كتاب در دوره حكومت ملك ناصرالدين تا ملك بهرام كيانى سروده شده است. شاعر تأكيد دارد به درخواست ملك ناصرالدين در سال 1206 قمرى آغاز به سرودن نموده است. تنها همين; البته دو شاعر ديگر به نامهاى صبورى و ناصح كار را به آخر رسانده اند.
گمان اين نگارنده است كه ديباچه ممتع مصحح, مى تواند در تاريخ سيستان شناسى جايگاه ويژه اى يابد, اگر بحث (سنت تاريخ نويسى ملوك نيمروز) از آن حذف گردد يا در حد فرضيه اى بدان تأكيد گردد كه گمان مى رود مورد قبول مصحح قرار نخواهد گرفت; ضمن آنكه با عبارات (احتمالاً) و (به گمان بسيار قوى) و (شايد) و… و اشاره به متون نوشته نشده يا گمشده يا شناخته نشده نيز نمى توان بدين روشنى از چنين نظريه بزرگى دفاع كرد.
همچنين مصحح مرزى روشن بين (تاريخ نويسى) و (تاريخ نگارى) مشخص نكرده است و به تناوب از (سنت تاريخ نويسى ملوكنيمروز) و (سنت تاريخ نگارى ملوك نيمروز) سخن مى گويد و شايد نظر به يگانگى آنها دارد كه به نظر من چنين نيست و البته جاى بحث درباره آن هم اينجا نمى تواند باشد.
اگر وجود تعدادى كتاب در تاريخ هر منطقه اى, دليل وجود سنت تاريخ نگارى منطقه اى باشد ـ كه البته مى تواند باشد ـ مناطق بيشترى هستند كه بسيار غنى تر از سيستان (با تنها سه تاريخ) مى باشند و شايد بتوان در آنجا نيز سنت تاريخ نگارى منطقه اى را يافت; از اين رو نظريه مصحح حاضر, مى تواند راهنماى خوبى براى تاريخ شناسان مناطق ديگر باشد; به شرطى كه از دلايل متقن بهره گيرند. اميد است اصالت سيستانى مصحح نقش چندانى در پر و بال دادن به اين نظريه سنت تاريخ نگارى نداشته باشد. ايدون باد.
منبع فصلنامه آیین پژوهش شماره 116