نقد و تحليل ابيات عربي در تاريخ بيهقي
مريم ايرانمنش**
چکيده:
واژه هاي کليدي:
مقدمه:
جمله هاي عربي در نظم و نثر فارسي، بخصوص در آثار نثر فني و سبک عراقي بسيار به کار رفته است و کتابهايي مانند عتبه الکتبه، مرزبان نامه و غيره پر است از اين جمله ها(فرشيدورد، 1358: 144). اما تاريخ بيهقي نثر بينابين دارد و شواهد شعر عرب در آن بسيار نيست(شميسا، 1376: 28). بهار مختصات اين نوع نثر را چنين بيان مي کند:
1. اطناب؛ 2. توصيف؛ 3. استشهاد و تمثيل؛ 4. تقليد از نثر تازي؛ 5. حذف افعال به قرينه؛ 6. حذف قسمتي از جمله؛ 7. تجدّدي در استعمال افعال؛ 8. ضماير و جمع ها؛ 9. لغات و افعال و امثال و اصطلاحات فارسي؛ 10. استعمال لغات تازي(بهار، ج2: 67). از امتيازات تاريخ بيهقي مي توان درستي و امانت نويسنده، داشتن اطلاعات درست و مستند، درج تاريخ دقيق رويدادها و ذکر انگيزه حوادث را نام برد. اين کتاب تنها تاريخ محض نيست، بلکه سند جامعه شناسي زمان بيهقي است. کتاب بيهقي از ديدگاه اخلاقي هم اثري ارزنده است و از نظر ادبي نيز گنجينه کم نظيري از واژه ها و ترکيبات زبان فارسي است. نيز از اعجاز قلم او اين است که لغات نامأنوس عربي را در ميان مفردات فارسي به راحتي روان ساخته است... . ما در صدد اين هستيم که با توجه به نسخه تاريخ بيهقي، تصحيح علي اکبر فياض، به اهتمام محمد جعفر ياحقي به بررسي اشعار عرب در تاريخ بيهقي به شيوه زير بپردازيم:
1. تقسيم بندي براساس دوره هاي تاريخ ادبيات عرب؛
2. اعراب گذاري دقيق؛
3. ترجمه دقيق اشعار؛
4. ذکر سراينده آن؛
5. طرز استفاده بيهقي در روند داستان؛
6. سهوهاي منسوب به بيهقي يا شارحان آن و اشتباهات چاپي؛
7. ذکر نکات برجسته دستور زبان عرب؛
8. بررسي نکات ناب بلاغي؛
9. مضامين مشترک با فارسي.
از شاعراني که در کتاب بيشتر از آنها شعر آورده متنبي، ابن رومي و ابوالعتاهيه است. نيز از شاعراني که شعر آنها در يتيمه الدهر ثعالبي است(يادنامه، 1373: 745)
دوره جاهلي:
بيهقي: فصلي خوانم از دنياي فريبنده (رک: 357)
اَينَ کَسرَي کَسرَي المُلوکِ اَنُو
شِروانَ اَم اَينَ قَبلَهُ سَابُورُ
ب) الحصين بن الحُمام فزاري (مفضل الظبي، 1988: 150).
1. بيهقي در ميان داستان دار زدن حسنک قصه عبدالله زبير را مي آورد: عبدالله زبير چون ديد لشکري بي اندازه از هر جانبي روي بدو نهادند، روي به قوم خويش کرد و گفت: (رک: 202)
ابَي لِابنِ سَلمَي اِنَّهُ غَيرُ خَالدٍ
مُلاقِي الَمنايا اَيَّ صَرفٍ تَيَمَّما
فلست بمبتاع الحيوه بسبه
ولا مُرتَقٍ مَن خشيهٍ الموتِ سُلَّما
(المفضليات، ص40)
«ابن سلمي تسليم ناپذيري است؛ زيرا مي داند که او فناپذير است و هر سو رود مرگ را مي بيند».
«پس من زندگي را در مقابل ننگ نمي خرم و از ترس مرگ از نردبان بالا نمي روم».
مقصود از «ابن سلمي» در اين شعر فخريه خود شاعر است؛ زيرا مادر حصين نامش سلمي بوده است. ابي: ترفّع عن الدنايا؛ از پستي ها دوري کرد (لسان العرب)... «خشيه» نبايد تنوع داشته باشد. در ديوان به جاي آن رهبه است. نيز همزه «اَنّه» مفتوح است. «انه غير خالد» فاعل فعل در مصراع اول است. در ديوان به جاي مرتق، مبتغ است (مفضل الظبي، 1998: 40)
2. بيهقي: در اين آويختن عبدالله زبير را سنگي بر روي آمد و خون بر روي وي فرو دويد، آواز داد و گفت (رک: 202)
فَلَسنا عَلَي الاَعقابِ تَدمَي کُلومُنا
وَلکن عَلَي اَقدامِنا تَقطُرُ الدِّما
«ما پشت به ميدان جنگ نمي کنيم تا با جراحت به پشت پاشنه هايمان خود چکد؛ بلکه با چهره هايمان به استقبال شمشيرها مي رويم و اگر مجروح شديم، خونها بر پايمان بچکد.»
ج) نابغه ذبياني:
نفسُ عِصامٍ سَوَّدَت عِصاما
وَعَلَّمَتهُ الکَرَّ وَالاِقدَاما
وَصيَّرَتهُ مَلِکاً هُماما
حَتّي عَلا وَجَاوَزَ الاَقوَاما
(ذبياني، 1415ق: 101)
«شخصيت عصام وي را به سروري رساند و به او حمله کردن و دليري آموخت»
«و وي را پادشاهي بزرگ گردانيد تا بلند مرتبه شد و از همه سرآمد شد.»
در تاريخ بيهقي مصراع آخر نيست. بيت زير شبيه اين مضمون است(دامادي، 1371: 142)
از پدر مرده ملاف اي جوان
گر نه سگي چون خوشي از استخوان
مخضرم:
بيهقي: چون کارش(بغرا خان) قرار گرفت، فرمان يافت و با خاک برابر شد(تاريخ بيهقي، ... ياحقي، 1383: 206)
اذا تمَّ اَمرُبَدا نَقصُه
تَوَقَّع زَوالًا اِذا قيلَ تَمَّ
«چون کاري تمام و کامل شود، کاستي آن نزديک آيد. چون گفته شد چيزي کامل گشت، نابودي آن را چشم دار!»
البته، بعضي آن را منسوب به ابوبکر خوارزمي دانسته اند (رازي، 1371: 206). عمر فروخ اين بيت را در ميان اشعار ابوبکر الخوارزمي در مرثيه رکن الدوله الحسن بن بويه ذکر مي کند(فروخ، 1968، ج 2: 546). ناصر خسرو بيتي دارد به همين مضمون (دامادي، 1371: 25):
ميانه کار همي باش و بس کمال مجوي
که مه تمام نشد جز زبهر نقصان را
ب) اسماء بنت ابي بکر(؟- 73هـ)
بيهقي از زبان عبدالله زيبر اين بيت را مي خواند؛ آن زمان که به جنگ با حجاج يوسف قيام کرد (رک: 201):
اِنّي اِذا اَعرفُ يَومي اَصبِرُ
اِذ بَعضُهم يَعرِفُ ثُمَّ يُنکِرُ
«همانا اگر اجلم را بدانم صبر مي کنم؛ در حالي که بعضي از مردم مي دانند و منکر مي شوند».
صدر اسلام
1. حطيئه جرول بن أوس:
بيهقي در پايان کار غازي: در قديم مردي بوده است نام وي زبرقان بن بدر با نعمتي سخت بزرگ و عادت اين داشت که خود خوردي و خود پوشيدي به کس نرسيدي تا حطيئه شاعر گفت او را:
دَعِ المَکارِمَ لاتَرحَل لِبُغيَتِها
وَاقعُد فَاِنَّکَ اَنتَ الطاعِمُ الکاسِي
(ديوان: 86)
«بزرگواريها را رها کن و در پي آنها مرو و به جاي خود بنشين؛ زيرا تويي که به تو غذا دهند و لباس پوشند.»
حطيئه در هجاء معروف بوده است و بيت در هجو زبرقان است(اصفهاني، 1470، ج2). در يادنامه مصرع دوم اين بيت غلط ترجمه شده است(يادنامه، 1373: 760). اين بيت در کتب بلاغي شاهد براي مجاز عقلي است، زيرا اسناد اسم فاعل به اسم مفعول است؛ يعني به معناي مطعوم و مسکوّ(فاضلي، 1376: 214)
عصر اموي
بيهقي(در مرگ خوارزمشاه):... اين است عاقبت آدمي چنانکه شاعر گفته است(ر: 335):
وَاِنَّ امرَءً قد سارَ سبعين حِجَّهً
اِلي مَنهَلٍ مَن وِردِه لَقَريبُ
«اگر مردي هفتاد سال راه عمر را پيموده باشد؛ هر آينه به آبشخوري از مشرب مرگ خود نزديک است».
الحسن بن عمرو الاباضي شاعر خوارج است (قول بابتي، 1998م: 105). سروده فردوسي قريب به اين معناست:
ز هفتاد برنگذرد بس کسي
ز دوران چرخ آزمودم بسي
دوره عباسي:
1. بيهقي: بزرگ عيبي باشد مردي را که خداي عزوجل بي پرورش داده باشد همتي بلند و فهمي تيز و وي تواند که درجه يي بتواند يافت يا علمي بتواند آموخت و تن را بدان ننهد (ر: 68).
و لَم اَرَفي عيوب الناس شيئا
کنقص القادرين علي التمام
(ديوان:145)
«عيبي بالاتر از اين در مردم نيست که بتوانند خود را کامل کنند و نکنند».
2. بيهقي: اين بيت(از حطيئه) بمانده است و چهار صد و اند سال است تا اين را مي نويسند و مي خوانند... که نام نيکو يادگار ماند: (ر: 246)
ذکر الفتي عمره الثاني و حاجته
ما قاته و فضول العيش اشغال
(ديوان، ج3: 288)
«ياد کردن از آدمي بعد از مرگ، زندگاني دوباره اوست و آنچه انسان نياز دارد، قوت اوست، ولي آنچه بيش از قوت باشد، مايه گرفتاري اوست».
متنبي اين بيت را در مدح «ابوالشجاع فاتک» در مصر سروده است. رباعي زير از خيام قريب به اين مضمون است (دامادي، 1371: 41)
آن مايه ز دنيا که خوري يا پوشي
معذوري اگر در طلبش مي کوشي
باقي همه دردسر نيز زد هشدار
تا عمر گرانمايه بدان نفروشي
3. بيهقي: نامه نبشتند به امير به شکر اين فتح از وزير و حاجب و قوم (ر: 43).
ولِله سرٌ في عُلاک و انّما
کلام العِدي ضربٌ من الهذيان
(ديوان، ج2: 242)
«در بزرگي که خدا به تو داده رازي نهفته است، و کلام دشمنان در اين باره هذيان است».
واستکبَر الاَخبارَ قبلَ لِقائه
فَلَمّا التقَينا صَغَّرَ الخبرَ الخُبرُ
(ديوان، ج2: 155)
«خبرهايي که پيش از ملاقات او به گوشم رسيد، بزرگ مي شمردم. چون او را ديدم، آن خبرها در نظرم کوچک بود». (کنايه از اينکه ممدوح را بيش از آنچه از او شنيده بودم، يافتم). اين بيت در مدح علي بن احمد انطاکي است. سعدي در اين باره مي فرمايد:
آن شنيدم که جان جاناني
چون بديدم هزار چنداني
(دامادي، 1371: 242)
5. بيهقي گويد: ... تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنيا محال است و متنبي گويد: (ر: 356):
وَمَن صَحِب الدنيا طويلا تَقَلَّبَت
عَلي عَينه حتّي يَري صدقَها کِذبا
(ديوان، ج1: 57)
«کسي که مدتي طولاني با دنيا مصاحبت کند، دنيا را دگرگون خواهد يافت؛ بطوري که راست دنيا را دروغ خواهد ديد». اين بيت در مدح سيف الدوله است و حکمتي در آن نهفته است که حرکات فلک باعث تغيير حقايق زندگي مي گردد.
6. بيهقي اين قصيده هفده بيتي متنبي در مدح سيف الدوله را بعد از انتخاب وزير و رسيدن احمد عبدالصمد به نيشابور و فصلي در معني دنيا و امارت و قصيده ابوحنيفه ذکر مي کند: ... و نام سيف الدوله بدان زنده مانده است چنانکه گفته است:
خليلي اني لا اري غير شاعر
فکم منهم الدعوي و مني القصايدُ
فلا تعجبا ان السيوف کثيره
ولکنّ سيف الدوله اليوم واحد
(ديوان، ج2: 145)
«اي دوستان من، همانا من غير از شاعر نمي بينم؛ چقدر آنان را ادعاي شاعري و چه مقدار مرا چکامه هاست؟»
«در شگفت مباشيد که شمشيرها بسيارند، ولي شمشير دولت اسلام(سيف الدوله) امروز يکي است.»
الدوله با تنوين و مشمخر با تشديد «خ» از جمله غلطهاي چاپي است. (ر: 367).
ب) ابن رومي(221-283هـ)، شاعر بزرگ از طبقه بشار و متنبي متولد بغداد:
1. بيهقي در پايان کار قريب: و بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست و پسر رومي در اين معني نيز تير بر نشانه زده است: (ر: 87).
اِذا ما کَساک اللهُ سِربالَ صِحّهٍ
وَاَعطاکَ مِن قُوتٍ يَحِلُّ وَيَعذُب
فَلا تَغبِطَنَّ المُکثِرينَ فانّما
عَلي قَدرِ ما يُعطِيهِمُ الدهرُ يَسلُب
(ديوان: 116)
«هر گاه خدا جامه تندرستي به تو پوشاند و قوتي حلال به تو بخشيد.»
«ديگر بر ثروتمندان رشک مبر؛ زيرا به اندازه اي که روزگار به آنها مي دهد، از آنها مي گيرد».
در چاپ ياحقي «يَسلَب» است. در ديوان به جاي اعطاک، لم تخل و به جاي المکثرين، المترفين و به جاي فانما، فانهم و به جاي يعطيهم، يکسو هم آمده است (ديوان: 116). ابيات زير شبيه اين مضمون است(دامادي، 1371: 39):
دو قرص نان اگر از گندم است يا از جو
دو تاي جامه گر از کهنه است گر از نو
******
چهار گوشه ديوار خود به خاطر جمع
که کس نگويد از اين جاي خيزو آن جا رو
هزار مرتبه بهتر به نزد ابن يمين
ز فر مملکت کيقباد و کيخسرو
2. بيهقي: اين است حسنک و روزگارش... احمق مردا که دل در اين جهان بندد (ر: 198)
لَعَمرُک ما الدنيا بِدارِ اقامهٍ
اذا زالَ عَن عينِ البَصيرِ غِطاؤُها
و کيفَ بَقاءُ الناسِ فيها و اِنّما
يُنالُ بِاَسبابِ الفَناءِ بَقاؤُها
(ديوان: 250)
«سوگند که اگر از چشم انسان پرده کنار رود، مي بيند که دنيا جاي اقامت نيست».
«چگونه انسان در دنيا باقي مي ماند، در حالي که بقاي آدمي با وسائل فنا حاصل مي شود».
خيام اين مضمون را به خوبي بيان کرده است(دامادي، 1371: 40):
برخيز و مخور غم جهان گذران
بنشين و جهان به شادکامي گذران
گر دور زمانه را بقايي بودي
نوبت به تو خود نيامدي از دگران
3. بيهقي: و اين «تلک» مردي جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدت که عمر يافت، زيانيش نداشت که پسر حجامي بود... و لکن عظامي به يک پشيز نيرزد، چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنين بود و شاعر سره گفته است(ر: 386):
ماقلتَ في نسب لو قلتَ في حسب
لقد صدقتَ ولکن بئس ما وَلدوا
«آنچه درباره فضايل خود گفتي؛ اگر درباره نژاد و تبار خود بيان نموده بودي، البته که راست گفته بودي؛ ولي آنها چه بد فرزندي زاييدند».
در ديوان مصراع اول «لئن فخرت بآباء ذوي حسب» ضبط شده است. نظامي در ليلي و مجنون به فرزند خود محمد چنين نصيحت مي کند(ميداني، 1379: 257):
چون شير به خود سپه شکن باش
فرزند خصال خويشتن باش
4. بيهقي: خواجه بونصر مشکان که اين محتشم (احمدبن حسن ميمندي) را مرثيه گفت، هم به هرات بمرد:
و تسلبني الايامُ کلَّ وديعه
ولا خيرَ في شيء يُردُّ و يُسلبُ
کستني رداءً مِن شباب و منطقا
فسوف الذي ما قد کستني يَنهبُ
«هر سپرده اي را روزگار از من پس مي ربايد و هيچ خيري نيست در چيزي که پس گرفته شود»
«ايام بر من جامه و کمربندي از جواني پوشانده است و بزودي آنچه پيش بر من پوشانده است؛ خواهد ربود.»
مؤلف ابيات را از ابن رومي مي داند؛ ولي بسيار جستجو شد و شاعر معلوم نشد. نيز شاعر ابيات پيدا نشد. فياض ايرادات بيت دوم را چنين برمي شمارد: 1. دو موصول با هم جمع شده (الذي- ما)؛ 2. عائد حذف شده است. ينهبه؛ 3. ينهب به صيغه مذکر آمده است و بايد مؤنث باشد، چون فاعل ايام است. در يادنامه آمده است که ايراد سوم وارد نيست؛ زيرا بايد ينهب مجهول باشد. قافيه مجهول است و اگر بيت دوم را معلوم بخوانيم، غلط است. در صورت مجهول اشکال دوم بر طرف مي شود. بهتر است «ما قد» به «قد ما» تبديل شود.
صحبت گيتي که تمنا کند
با که وفا کرد که با ما کند
(764)
نظر نگارنده اين است که قافيه فقط شامل روي و حرکت توجيه يا اشباع است و حروف و حرکات ماقبل نقشي ندارند. ديگر اينکه «سوف» از نشانه هاي فعل مضارع است که در بيت بر سر موصول آمده است و به نظر مي رسد ضرورت شعري باشد. شايد اصل آن «تنهب» بوده است.
ج) کلثوم عتابي:
ذَريني تَجِئني مِيتَتي مُطمئنهً
و لم اَتَجَشَّم هولَ تلک الموارد
فَانَّ جَسيماتِ الاُمورِ مَنوطَه
بِمُستَودَعاتٍ في بُطونِ الاَوارِدِ
«بگذار مرگ من به آرامي بيايد و پيرامون کارهاي خطرناک نگردم».
«همانا کارهاي بزرگ وابسته است به آنچه در شکمهاي شيران بزرگ است».
عتابي شعر را در جواب همسرش سرود که او را به فقر سرزنش مي کرد(يادنامه، 1373: 748). گفته اند عتابي اين مضمون را از فرهنگ ايران گرفته است(301). عمر فروخ بيت دوم را به اين شکل ثبت کرده است(1968، ج2: 220)؛
فَانَّ کريماتِ الاُمورِ مَشوبهٌ
بِمُستَودَعاتٍ في بُطونِ الاَساودِ
اين بيت يادآور ابيات حنظله بادغيسي است (دامادي، 1371: 95):
مهتري گر به کام شير در است
شو خطر کن ز کام شير بجوي
يا بزرگي و عز ونعمت و جاه
يا چو مردانت مرگ رويارويي
د) الخريمي(166-212 هـ)، در اصل خراساني و منسوب به خريم ناعم است. صاحب رائيه معروف در وصف فتنه ميان امين و مأمون است:
بيهقي: و کار وزير حسنک آشفته گشت که به روزگار جواني ناکردني ها کرده بود(ر: 90):
اِنَّ الامورَ اِذا الاَحداثُ دَّبرها
دونَ الشيوخِ تَري في بعضها خَللا
«هرگاه تدبير کارها به دست جوانان بدون پيران افتد، در بعضي از آنها خلل مي بيني».
فعل «دبر» به شکل مفرد مذکر آمده است، در حالي که با توجه به احداث بايد جمع باشد. بنابراين، به نظر مي رسد که به مفرد يعني حدث اسناد داده شده است(الانباري، 1380: 768). سعدي در بوستان چنين مي گويد(دامادي، 1371: 52):
گرت مملکت بايد آراسته
مده کار معظم به نو خاسته
نخواهي که ضايع شود روزگار
به ناکار ديده مفرماي کار
هـ) السري الرفاء (؟-366هـ): شاعر اديب موصلي در دوره استقرار عباسي است. در کودکي در دکاني رفو مي کرد و به اين اسم ناميده شد. بيشتر مداح سيف الدوله و مهلبي وزير و افراد خاندان حمداني بوده است(الفاخوري، 1377: 523).
بيهقي در ورود امير محمد به قلعه منديش مي نويسد: من که عبدالرحمن فضولي ام- چنانکه زالان نشابور نويسند مادر مرده و ده درم وام- آن دو تن را که بازوي امير گرفته بودند، دريافتم و پرسيدم که امير(محمد) در برابر نامه امير مسعود سجده چرا کرد؟ ايشان گفتند تو را با اين حکايت چه کار؟ چرا نخواني آن که شاعر گويد (ر: 99):
اَيَعودُ اَيّتُها الخِيامُ زَمانِنا
اَم لاسَبيلَ اِليهِ بَعدَ ذَهاِبِه
«اي خيمه ها، آيا روزگار ما دو مرتبه برمي گردد يا آنکه ديگر راهي براي بازگشت آن بعد از رفتن نيست؟»
و) ابوعبدالله الضريرالانبوردي (ثعالبي، 1420، ج4: 103):
بيهقي در جنگ بو علي سيمجور با سبکتگين: ... و سود نداشت با قضاي آمده که نعوذ بالله چون ادبار آمد همه تدبيرها خطا شود(ر: 215):
اِذا اَرادَ اللهُ رِحلهَ نعمه
عن دارِ قومٍ اَخطَأوا التَّدبيرا
«هرگاه خدا اراده کند که نعمتي از قومي زوال يابد، آنها در تدبيرهايشان خطا مي کنند».
در يادنامه به اشتباه ابوعبدالله افرير الابيوردي ثبت شده است(يادنامه، 1373: 758)
قضا چون ز گردون فرو هشت پر
همه زيرکان کور گردند و کر
(دامادي، 1371: 91)
ز) ابوالفتح بستي(؟- 400هـ)
اَلَم تَرَ مَا اَتاهُ اَبوعَليٍّ
وَکُنتُ اَراهُ ذا رأيٍ و کَيسِ
عصي السلطان فابتدرت اليه
رجالٌ يَقلَعونَ اَبا قُبَيسِ
وَصَيِّرَ طُوسَ مَعقِلَهُ فَصارَت
عَليه طوسُ اشامَ مِن طُوَيسِ
«آيا نمي بيني آنچه ابوعلي سيمجور به جاي آورد، در حالي که من او را مردي صاحب رأي و زيرک مي دانستم».
بيهقي در ميان خطبه در مبحث ولايت خوارزم مي نويسد: آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ايشان را از دانايان شمرند... و اگر بست است که بوالفتح بستي رحمه الله عليه گفته است(ر: 638):
انَّ العقولَ لَها مَوازينُ بها
تَلقَي رَشادَ الاَمرِ وَهي تَجاربُ
«همانا خردها را ميزان هايي است که بدان درستي هر کار را باز مي يابي و آن معيارها، تجربه هاست.» البته در ديوان بستي اين بيت يافت نشد.
ح) محمد بن حازم الباهلي (؟-215هـ): غير از مأمون کسي را مدح نکرد. هجو زياد دارد و بيشتر اشعارش در قناعت و مدح تصوف است (قوال بابتي، 1998 م، ج3: 716).
يا راقِدَ الليلِ مَسرورًا بِاَوّلِهِ
اِنَّ الحَوادِثَ قَد يَطرُقنَ اَسحارا
لاتَفرَحَنَّ بِلَيلٍ طابَ اَوَّلُهُ
فَرُبَّ آخِرِ ليلِ أجَّجَ النّارا
«اي کسي که دراول شب شاد خفته اي، حوادث روزگار گاهي سحر گاهان به سراغ انسان مي آيد».
«شاد مباش به شبي که اول آن خوش باشد؛ اي بسا آخر شبي که آتش بر مي افروزد».
تلميح دارد به «شب آبستن است تا چه زايد سحر» (دامادي، 1371: 4)
ط) بوسهل زوزني:
السَّيفُ وَ الرَّمحُ والنُّشابُ و الوَتَرُ
غُنَيِت عنها و حاکَي رأيَکَ القَدَرُ
مَا اِن نَهَضتَ لِاَمرٍ عَزَّ مَطلبُه
اِلّا انثَنَيتَ و في اَظفارِکَ الظَفَرُ
مَن کانَ يَصطادُ في رَکضٍ ثمانيه
مِنَ الضَّراغِمِ هانَت عنده البَشَرُ
اِذا طَلَعتَ فلا شمسٌ وَلا قَمَرٌ
اِذا سَمِحتَ فَلا بَحرٌ ولا مَطَرٌ
«تو از شمشير و نيزه و تير و کمان بي نيازي و قضا و قدر مانند راي تو است.»
«براي هر کار دشواري که قصد کردي، با فتح و ظفر مراجعه نمودي.»
«کسي که در يک حرکت هشت قلاده شير شکار کند، مردم نزدش چيزي نيستند.»
«چون تو طالع گشتي، آفتاب وماه جلوه اي ندارند و چون تو بخشش کني، دريا و باران چيزي نيستند.»
در ديوان «غُنِيتَ- ثَمانيهً» ذکر شده است، زيرا فعل بايد مخاطب مجهول باشد و ثمانيه نيز مفعول و منصوب است.
2. بيهقي به مناسبت حضور بونصر در خانه زوزني و ذکر احوال قاضي منصور مشاعره بوسهل و قاضي را ذکر مي کند و در آخر مي نويسد: و اينک چنين بزرگان بوده اند و اين هر سه رفته اند رحمهم الله و ما نيز ببايد رفت (ر: 558).
ايها الصدر الذي دانت لعزته الرقابُ
انتدِب تُرضِ الندامَي هُم علي الدهر کِئاب
واسغَ غصه شرب ليس يکفيها الشرابُ
واحضُرن لُطفا بنادٍ فيه للشوق التهاب
«اي بزرگي که گردن فرازان در برابر عزتش سرفرود آورده اند، زود پاسخ گو و حريفان بزم را خشنود ساز که از گردش روزگار اندوهناکند.»
«و گوارا ساز اندوه ميگساراني را که باده غصه آنان را بس نيايد و به لطف در انجمني که آتش شوق در آن فروزان است، حاضر شو.»
ي) ابوالعتاهيه:
اَفنَيتَ عُمَرکَ اِدبارًا و اِقبالاً
تَبِغي البَنينَ وَ تَبغِي الاَهلَ و الَمالا
اَلَم تَرَالَملِکَ الاَمسيَّ حينَ تَرَي
هَل نالَ خَلقٌ مِنَ الدّنيا کَما نَالا
اذا يشدّ لقوم عقد ملکهم
لاقوا زمانا لعقد الملک حلالا
(ديوان: 253)
«زندگاني گذشته و آينده خود را تباه کردي، در حالي که فرزند و اهل و خواسته مي جويي.»
2. بيهقي: خواجه احمد عبدالصمد به ديوان بنشست وشغل وزارت سخت نيکو پيش گرفت و ترتيبي و نظامي نهاد. (ر: 355)
اَتَتهُ الوزارهُ مُنقادَهً
اِليه تُجرِّرُ اَذياَلَها
فَلَم تَکُ تَصلُحُ اِلّا لَهُ
وَلَم يَکُ يَصلُحُ اِلّا لَها
(ديوان: 277)
«وزارت با انقياد و دامن کشان به سوي او آمد»
«وزارت فقط شايسته او بود و او نيز فقط شايسته وزارت».
در ديوان ابوالعتاهيه به جاي الوزاره، الخلافه است و بيت در مدح مهدي عباسي است (يادنامه، 1373: 764). در چاپ ياحقي تُجَرَّرُ به صيغه مجهول، غلط ذکر شده است. بايد تُجرِّرُ باشد.
ک) ابن دريد الازدي:
وانّما الناسُ حديثٌ حسنٌ
فَکُن حديثا حَسَنا لِمَن وَعَي
«انسان بعد از مرگ افسانه اي بيش نيست. پس سعي کن که افسانه و حديث خوبي باشي».
عمر فروخ مصرع اول اين بيت را چنين نقل مي کند: وانَّما المَرءُ حديثٌ بَعدَه (فروخ، 1968 ج 2: 418). «فکن» به شکل «نکن» و «کن» هم آمده است (بيهقي، 1383: 358). بيت در بحر رجز است (مفاعلن مفتعلن مفاعلن). (حسني، 1383: 27). که اختيار قلب در «لَمِن» است. بيت قريب به اين مضمون از خيام است(دامادي، 1371: 61):
گر عمر تو باشد به جهان تا سيصد
افسانه شمر زيستن بي مر خود
باري چو فسانه مي شوي اي بخرد
افسانه خوب شو، نه افسانه بد
ل) ابن ابي حصينه (388-457هـ). شاعري از معره النعمان در سوريه.
يُبکَي علينا و لا نَبکي عَلَي اَحَدٍ
لَنَحنُ اَغلَظُ اَکبادا مِنَ الاِبِلِ
«براي ما مي گريند؛ اما ما بر احدي نمي گرييم. البته که ما جگري سخت تر از جگر شتران داريم.»
م) محمد بن عبدالرحمن العطوي(؟- 250هـ): شاعر بصري و معتزلي مشهور در زمان متوکل:
اَما وَاللهِ لَولا خَوفُ واشٍ
وَعينٍ لِلخَليهِ لاتَنامُ
لَطُفنا حولَ جِذعِک وَاستَلَمنا
کَما لِلناسِ بِالحَجَرِ استِلامُ
«قسم به خدا، اگر ترس از سخن چين و چشم بيدار(جاسوس) خليفه نبود»
«البته گرد چوبه دار تو طواف مي کرديم و آن را چون حجرالسود در بر مي گرفتيم و مي بوسيديم».
در ياد نامه بيت به «فضل بن عبدالصمد الرقاشي» منسوب شده است. عمر فروخ هم مي نويسد: وقتي رشيد، برامکه را سرنگون کرد؛ رقاشي بصري در برابر دارجعفر بن يحيي اين ابيات را خواند(فروخ، 1968، ج2: 170).
ن) ابن الانباري: صوفي واعظ و شاعر مشهور بغداد دوست محمد بن بقيه وزير عز الدوله بختيار. ابن بقيه عز الدوله را به جنگ با عضد الدوله تحريک نمود. وقتي عضد الدوله پيروز شد، ابن بقيه را کور کرد و کشت(همان، ج2: 534).
عُلوٌّفي الحياهِ في الَممات
لَحقٌّ اَنتَ اِحدَي الُمجِزات
«بلندي مقامي است ترا در زندگي و مرگ. همانا درست است که تو يکي از معجزاتي»
کاَنَّ الناسَ حولَک حينَ قاموا
وفودُ نَداک ايامَ الصِّلاتِ
«گويي مردم وقتي پيرامون تو ايستاده اند، براي عطا يافتن از تو در روزهاي صله دادن آمده اند!»
بيت مثالي است براي تعظيم شأن مشبه و تحسين آن(فاضلي، 1376: 187).
کأنّک قائمٌ فيهم خطيباً
وکلّهم قيامُ للصلاه
«گويي تو در ميان آنها خطبه خوان ايستاده اي و همه آنها نماز را به پاي خاسته اند»
مَددتَ يدَيک نحوَهم احتفالاً
کمدِّهما أليهم بِالَهبات
«دو دست خود را به سوي مردم براي نيک قيام کردند به کارشان دراز کردي، بدان گونه که براي بخشش به سوي آنان مي گستردي»... در مجاني احتفاء به جاي احتفالا آمده است. «الهبات» در تاريخ بيهقي با فتحه «هاء» آمده که بايد با کسره باشد.
ولّما ضاقَ بطنَ الأرضِ عن أن
يَضمَّ عُلاک مِن بعد الَممات
«و چون شکم زمين تنگ آمد که بزرگي ترا پس از مرگ در خود جاي دهد.»
بطن نيز به عنوان فاعل مرفوع است که در چاپ منصوب آمده است.
أصاروا الجوَّ قبرَک واستَنابوا
عَن الأکفانِ ثوبَ السافيات
«جوّ را گور تو گردانيدند و به جاي کفن جامه بادها را به نيابت گرفتند.»
لِعُظمِک في النفوسِ تَبيت تُرعي
بِحُفّاظٍ وحُرّاسٍ ثِقات
«به سبب بزرگي خود در نزد مردم شب به روز مي آوردي و در همان حال با نگهبانان و پاسبانان معتمد حرمت تو نگهداشته مي شود.»
در مجاني «بقيتَ» به جاي «تبيتُ» است:
و تُشعَلُ عندک النيرانُ ليلاً
کذلک کنتَ أيامَ الحياه
«شب پيرامون تو آتشها برافروخته مي شود؛ در روزهاي زندگي هم چنين بودي.»
رکِبت مَطيّه مِن قبلُ زيدٌ
عَلاها في السّنين الماضيات
«بر مرکبي سوار شدي که پيش از آن زيد بن علي در سالهاي گذشته برنشست.»
و تلک فضيلهٌ فيها تأسٍّ
تُباعِدُ عنک تعبيرُ العُداه
«اين بردار شدن فضيلتي است که در خور پيروي است و سرزنش دشمنان را از تو دور ساخت» «قضيه» در مجاني به جاي «فضيله» است. «تعيير» در مجاني به جاي «تعبير» است.
ولم أرَقبلَ جذعَک قطٌّ جذعاً
تَمکَّنَ مِن عِناقِ الَمکرُمات
«هرگز پيش از دار تو درختي نديدم که بر دست به گردن هم آوردن با بزرگيها توانايي يافته باشد.»
«قط» در چاپ کتاب تنوين دارد که صحيح نيست؛ زيرا ظرفي است مبني بر ضَمّ (يعقوب، 1420: ذيل قط)
أسَأتَ ألي النوائب فَاستثارَت
فَأنت قتيلُ ثَأرِ النائبات
«تو با مصائب روزگار بد کردي. پس تو کشته خون خواهي و انتقام جويي مصيبتهايي.»
وکنتَ تُجيرُ من صرفِ الليالي
فَعاد مُطالباً لک بالتّرات
«تو پناه مردم در حوادث و سختيهاي روزگار بودي، نوائب بازگشت و از تو خواستار انتقام شد.»
در مجاني «صار» به جاي «عاد» است. «ترات» جمع «تره» از ريشه «وتر» است.
وصيَّر دهرُک الإحسانَ فيه
إلينا مِن عظيمِ السيّئات
«روزگار احسان ترا به ما از گناهان بزرگ به شمار آورد.»
وکنتَ لِمَعشرٍ سَعداً فلمّا
مَضَيتَ تَفَرَّقوا بِالِمنحِسات
«تو براي گروهي بخت نيک بودي و چون درگذشتي، با پيش آمدهاي شوم پراکنده شدند.»
«منحسات» با ضمه ميم صحيح نيست؛ بايد مفتوح باشد.
غليلٌ باطن لک في فؤادي
يُخَفَّفُ بِالدّموعِ الجاريات
«سوز غمي در دلم تراست که با سرشک روان کاسته مي شود و تخفيف مي يابد.»
ولَو اِنّي قدرتُ علي قيامٍ
لِفرضِک والحقوقِ الواجبات
«و اگر همانا من براي گزاردن فريضه احترام به تو و اداي حقوق واجب توانايي داشتم.»
در ديوان به جاي لفرضک «بفرضک» است. بعد از «لو» «اني» با کسره آمده که بايد با فتحه باشد.
مَلأتُ الأرضَ مِن نظم القوافي
ونُحتُ بها خِلافَ النّائحات
«جهان را با نظم مرثيه ها پر مي کردم و به آواي بلند با آنها برخلاف زنان نوحه گر ماتم سرايي مي نمودم.»
ولکنّي اُصَبِّرُ عنک نفسي
مَخافهَ ان اعَدَّ مِنَ الجُناه
«ولي از نفس خود در اين مصيبت شکيبايي مي خواهم از بيم آنکه در شمار جنايتکاران محسوب شوم.»
وَمالَکَ تُربهٌ فَاَقولَ تُسقَي
لِأنَّک نُصبُ هَطلِ الهاطِلات
«ترا خاک گوري نيست که بگويم به آب رحمت سيراب کرده شود؛ چه همانا تو در معرض ريزش بارانهايي.»
عَليکَ تَحيَّه الرَّحمن تَتري
بِرَحماتٍ غَوادٍ رائِحات
«درود خداوند بخشنده به همراه رحمتهايي که بامداد و شامگاه آيد؛ پياپي بر تو باد». تتري از ريشه وتر، نقش حال را دارد.
عبدالقادر اين قصيده را يکي از شگفت ترين نمونه هاي قوت صنعت شعر سحر آفرين معرفي کرده است؛ يعني از علل طبيعي مورد قبول و باور مردم به علل دست نيافتني منتقل شده، قدرت ادبي را نشان مردم مي دهد(تجليل، 1377: 204). به عبارت ديگر شاعر در اين قصيده مدح مي کند، هر چه مردم ذم مي کنند و يا ذم مي کند، آنچه را که مردم مدح مي کنند(شيخو 1419، 3: 338).
ص) سديف بن ميمون(شاعر آل عباس):
وَاذکُرَن مَصرَعَ الحُسينِ وَ زيدٍ
وَقَتيلاً بِجانبِ المِهراسِ
«به ياد آر کشته شدن حسين بن علي و زيد بن علي بن الحسين و قتيلي نزديک مهراس را».
مِهراس چشمه اي است نزديک کوه احد (لسان العرب). به اشتباه در چاپ دکتر ياحقي «م» مفتوح است. مراد از قتيل مهراس، حمزه بن عبدالمطلب است (يادنامه، 1373: 758). عمر فاروق «فاذکروا» ثبت کرده است. و بيت را در ميان ابيات تهنيت خلافت ذکر کرده است(1419: 61).
ع) مهلبي وزير:
طِفلٌ يَرِفُّ الماءُ مِن وَجَناتِه وَ يَرِقُّ عودُه
وَ يَکادُ مِن شَبَهِ العَذَارَي فيه اَن تَبدُونُهُودُه
نَاطُوا بِمَعقَدِ خِصرِه سَيفًا ومِنطقهً تَؤُدُه
جَعلُوه قائدَ عَسکرٍ ضاعَ الرَّعيلُ و مَن يَقُودُه
«کودکي که آب جواني از رخسار او مي درخشد و عود(قامت) او نرم و نازک است و نزديک است که از همانندي به دوشيزگان در او پستانهاي برآمده نمودار شود.»
«شمشير و کمري بر بستنگاه ميان وي آويختند که او را گران بار مي کند و او را به سالاري لشکري گماشتند. تباه شد آن گروه و آنکه فرمانده گروه بود.»
بيهقي اين بيت را به صابي نسبت داده است؛ اما در کتاب يتيمه الدهر، صابي نقل مي کند که مهلبي وزير اين ابيات را در شدت علاقه اش به غلامي ترکي دائم الخمر به نام «تکين الجامدار امرد» نقل کرده است(ثعالبي، 1420، ج2: 267). در يتيمه الدهر به جاي «طفل يرف»، «ظبي يرق» است. در چاپ ياحقي فعل «يقوده» با ضمه ياء غلط ذکر شده است.
ف) بونصر مشکان
يا ناعيا بکسوف الشمس و القمر
بُشِّرتَ بِالنقص و التسويد و الکَمد
«اي کسي که خبر گرفتگي آفتاب و ماه را دادي؛ ترا بشارت باد به کمبودي و سياهي و گرفتگي»
س) ابوتمام:
ثم النقضَت تلک السنونُ و اهلُها
و کانّها و کانّهم اَحلامُ
«آن سالها و مردمان آنها همه گذشتند؛ گويا آنها و مردمانشان رؤيا بودند.»
ق) مظفر قايني:
لا رعي الله سرب هذا الزمان
اذ دهانا في مثل ذاک اللسان
ما رأي الناس ثاني المتنبي
اي ثان يري لبکر الزمان
«خداوند گله اين روزگار را نچراند که ما را بلايي رساند در از دست دادن چنين زبان آوري!»
«مردم دوم متنبي را نديدند؛ چه دومي براي يگانه زمان ديده مي شود؟»
ر) بوالعباس ضبي:
ايّها البابُ لِمَ عَلاک اکتئابُ
اَينَ ذاک الحجابُ و الحُجّابُ
اَين مَن کان يَفزعَ الدهرُ مِنه
فهو الان في التراب ترابُ
«اي درگاه، چرا اندوه بر تو چيره آمد، کجايند پرده داران و پرده سرا؟!»
«کجاست آنکه روزگار از وي در بيم بود؛ پس او اکنون در خاک خاک شده است.»
ش) ابونواس:
اَيا رُبَّ وجهٍ في التراب عتيق
ويا رُبّ حُسنٍ في التراب رقيق
ويا رُبّ حَزم في التراب و نَجده
و يا رُبّ قَدّ في التراب رشيق
اَلا کُلّ حي هالکٌ وابنُ هالک
و ذو نَسبٍ في الهالکين عَريق
«چه بسا دور انديشي و دليري و بالا بلندي که در خاک نهفته است.»
«هان هر زنده اي ميرنده و زاده ميرنده است و نژاده اصيل در ميان هلاک شدگان!»
در ديوان ابونواس مصراع چهارم به اين شکل آمده است: و يا ربّ رأي في التراب زنيق. نيز بيت سوم با اين تفاوتها نوشته شده است: هالکا- ابنَ- ذا (ابونواس، 1422: 662).
ت) اسکافي دبير: دبير آل سامان که در اوايل سلطنت عبدالملک بن نوح (342-350) در گذشته است(لغتنامه دهخدا):
اَلَم تَرَ ديوانَ الرسائل عُطِّلَت
بِفقدانه اَقلامُه و دفاترُه
«آيا نديده اي ديوان رسائل را که قلمها و دفترهايش از فقدان وي بيکار و معطل مانده است؟!»
شعر در يتيمه منسوب به هر ثمي ابيوردي است(بيهقي، 1371: 1043)
ث) بحتري:
رَوِّياني اِذ حَلَّ شعبانُ شَهراً
مِن سُلافِ الرَّحيقِ و السَّلسبيلِ
«چون ماه شعبان رسيد، مرا از شراب ناب سيراب کنيد».
ولي در ديوان او به اين صورت است:
فتَرَوَّ مِن شعبانَ اِنَّ وراءهَ
شهرًا يُمانِعُنا الرحيقَ السلسَلا
خ) صالح بن عبدالقدوس(؟- 160هـ):
اِحفَظ لَسانَک لاتَقولُ فَتُبتَلَي
اَنَّ البَلاءَ مُوَکَّلٌ بِالَمنطِقِ
«زبانت را حفظ کن و سخن مگو که مبتلا مي شوي، زيرا سخن گفتن سبب بلا شود».
مصراع دوم منسوب به ابوبکر است که در ميان امثال سايره معروف است(ميداني، 2003، ج1: 33). در ديوان «لاتقول» به شکل «ان تقول» آمده است.
نامعلوم:
اِذا جاءَ موسَي وَ اَلقَي العَصا
فَقَد بَطَلَ السِّحرُ وَ السّاحِرُ
«وقتي موسي آمد و عصا را انداخت، کار سحر و ساحران باطل شد». بيت در کتاب «نفحه الريحانه و رشحه طلاءالحانه» المحبي، منسوب به سيد موسي الرام حمداني است.
تلميح به آيه 116 و 117 سوره اعراف دارد. بيت مثال است براي مجاز مرکب به استعاره تمثيليه (جواهر البلاغه، 1413ق: 335).
2. بيهقي: اين فالي بوده است که بر زبان اين پادشاه رحمه الله عليه مي رفت... با چندان نيکويي که کرد در روزگار امارت خويش با لشکري و رعيت (ر: 99):
لَيس غدرُکم بِدَعٌ ولا عَجَبٌ
لکن وفاؤُکم مِن اَبدعِ البِدَعِ
مَا االشّأنُ في غَدرِکُم اَلشّأنُ في طَمَعي
وَ بِاعتِدادي بِقولِ الزُّورِ وَ الخَدَعِ
«بي وفايي شما تازه و شگفت نيست؛ اما وفاي شما بسيار شگفت انگيز است».
«من از بي وفايي شما سخن نمي گويم، اما سخن در فريب خوردن من به گفتار فريبنده و دروغ شماست».
ايراد بيت اين گونه ذکر شده است که يا بايد «في غدرکم» باشد يا «بدعا ولاعجبا» باشد(يادنامه: 750). نظر ديگر اينکه پيش از ليس «و» باشد يا «کم» را «کمو» بخوانيم تا وزن ناقص نباشد. بايد گفت در لغت تميم براي «ليس» اهمال عمل قائل شده اند(عباس حسن، 1409، ج1: 506). نيز مي توانيم بگوييم مثل «ما نافيه» است که نفي آن به وسيله «الا» شکسته شده باشد و مهمل از عمل گشته است(المعصومي، 1420: 156) که در اين صورت اگر شاعر تميمي، باشد اشکالي وارد نيست. نکته قابل توجه اينکه در چاپ ياحقي «لکنّ وفاءُکم» ذکر شده که يا بايد «لکن» باشد يا «وفاءَکم». «الشأنَ» نيز بايد مرفوع باشد که منصوب ذکر شده است.
3. بيهقي در بحث قوتهاي سه گانه نفس مي نويسد: حکيمي به رمز وانموده است که هيچ کس را چشم عيب بين نيست: (بيهقي، 1383: 124):
اَرَي کلَّ انسانٍ يري عيبَ غيره
و يَعمَي عَنِ العَيبِ الذي هُو فيه
وَ کُلُّ امرِئٍ تَخفَي عَليه عيوبُه
وَ يَبدُو له العيبُ الذي لِاَخيه
«به عقيده من هر انساني عيب ديگري را مي بيند و در برابر عيب خود کور است!»
«عيوب هر کس بر خود او پنهان است، ولي عيب برادرش بر او آشکار!»
در چاپ دکتر ياحقي «امريء» آمده که از نظر قواعد کتابت همزه اشتباه است. در کتاب الدرر الکامنه، ابن حجر العسقلاني ابيات به محمد فخر الدين ابن البزار الاسکندراني منسوب شده است، با اين تفاوت که مصراع اول بيت دوم به اين صورت است: و ما خير من تخفي عليه عيوبه. در الوافي بالوفيات بيت به سعدون المجنون منسوب است. اين مضمون را سعدي دارد(دامادي، 1371: 50).
مکن عيب خلق اي خردمند فاش
به عيب خود از خلق مشغول باش
4. بيهقي در داستان بوقي پاسبان مي نويسد: و (بوقي) آخر نود و سه سال عمر يافت و اينجا گذشته شد بر بستر! و ما تدري نفس باي ارض تموت. و نيکو گفته است بواسحاق (ر: 427):
وَ رُبَّما يَرقَدُ ذوعِزَّه
اَصبَحَ في اللَّحدِ و لَم يَسقَمِ
يا واضعَ الَمِّتِ في قبرِهِ
خاطَبَکَ القبرُو لم تَفهَمِ
«چه بسا فرد با عزتي مي ميرد و در قبر جاي مي گيرد؛ در حالي که بيمار نبوده است»
«اي آنکه مرده را در قبر مي گذاري! بدان که قبر تو را صدا مي زند و تو نمي فهمي»
بيهقي بيت را به ابواسحاق نسبت داده است. ظاهراً ابواسحاق غزي(441-524 هـ) شاعري معروف از غزه فلسطين است که آل بويه را مدح مي کرده است(قوال بابتي، 1998: 335). اما الصفدي بيت دوم را به محمد بن ابي العتاهيه نسبت داده است؛ با اين تفاوت که به جاي الدهر، اللحد و القبر ثبت گرديده است (الصفدي، 1411: 265). اين مضمون در بيت زير آمده است(دامادي، 1371: 45):
شخصي همه شب بر سر بيمار گريست
چون صبح بشد بمرد و بيمار بزيست
5. بيهقي:... و نشاطها رفت و او(بوسعيد محمود طاهر خزينه دار بست) را وداع بود و پس از آن به سه روز رفت رفتني که نيز باز نيايد(ر: 489):
ماذا تُرينا الَّيالي و ما اَسَنَّ اِلينا
في کلِّ يومٍ نُعَزَّي بِمَن يَعِزُّ عَلَينا
«شبها چه رويدادهاي سختي را به ما نشان مي دهد و چه بسيار بر سر ما حوادث را فرو مي بارد و هر روز به سوگ آنکه نزد ما گرامي است، به ما تعزيت داده مي شود» (حسيني کازروني، 1374: 277). در اعجاز و الايجاز بيت به المنصور الفقيه المصري منسوب است، ولي مصراع اول چنين است: «ماذا اَرَتنا الليالي ممّا آتين الينا».
6. بيهقي: بوريحان گفت: ديرتر رسيدم بدو، (خوارزمشاه) اسب براند تا در حجره نوبت من و خواست که مي فرود آيد، زمين بوس کردم و سوگندان گران دادم تا فرود نيامد و گفت (رک 640):
العلمُ مِن اَشرفِ الولايات
يأتيه کلُّ الوري وَلايأتي
«دانش از شريفترين فرمانروايي هاست. همه مردم به استقبال او مي روند؛ ولي صاحب علم به نزد کسي نمي رود.»
در اين بيت يان«ولايات» و «ولايأتي» جناس مرکب است. در الوافي بالوفيات شاعر بيت، ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه ذکر شده است.
نتيجه گيري:
2- سبک بيهقي تقليدي است از سبک نثر بونصر مشکان؛ چنانکه در ميان منشآت ابونصر و شاگردش هيچ گونه تفاوتي موجود نيست.
3- تاريخ بيهقي نثر بينابين دارد و شواهد شعر عرب در آن بسيار نيست. اين کتاب اثري ارزنده در حوزه هاي جامعه شناسي، ادبيات و اخلاق است، آنچنانکه بسياري از ابيات عرب و فارس داراي نکته هاي ناب معرفتي، حکمي و اخلاقي است و گوياي اين است که بيهقي از اعجاز قلم برخوردار است.
4- از دوره هاي مخلتف تاريخ ادبيات عرب همچون جاهلي، مخضرم، صدر اسلام، اموي و عباسي نمونه هايي از اشعار در تاريخ بيهقي وجود دارد، ولي بيشترين بسامد از آن دوره عباسي است.
5- در تاريخ بيهقي ابيات متنبي، ابن رومي، ابن انباري و بوسهل زوزني بيش از ديگران مشاهده مي شود.
6- سهوهايي در تاريخ بيهقي ديده مي شود؛ از جمله ابياتي به بحتري و ابن رومي نسبت داده شده است که در ديوان يا نيست يا به شکل ديگري است. نيز ابياتي به صابي منسوب شده که طبق يتيمه الدهر صابي ناقل آن است. بيتي هم به ابواسحاق نسبت داده شده است که معلوم نيست او کيست. از سوي ديگر، به نظر مي رسد که بيت از محمد بن ابي العتاهيه است.
7- در يادنامه بيهقي هم ابياتي غلط ترجمه شده و در بيان بعضي از نکات صرفي و نحوي هم سهوهايي رفته است. در چاپ ياحقي هم اشتباهات چاپي وجود دارد.
8- سراينده بعضي از ابيات مشخص نشد. شايد خود بيهقي، بونصر مشکان و شعراي گمنام زمان بيهقي آنهار ا سروده اند.
منابع:
* - استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه يزد
** - کارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه با هنر کرمان
1- قرآن کريم
2- ابن الرومي: روائع الشعر العربي، به کوشش سمير محمد کبريت، دارالمعرفه، بيروت- لبنان، 1422.
3- ابوالعتاهيه: ديوان، مؤسسه الاعلمي، بيروت- لبنان، 1420.
4- ابونواس، حسن بن هاني: ديوان، به کوشش سليم خليل قهوجي، بيروت، دارالجيل، 1422ق.
5- ابوالفرج، اصفهاني: الاغاني، ج2 و 3، داراحياء الکتب العربي، 1407ق.
6- الانباري، ابوالبرکات: الانصاف، نشر ادب الحوزه، 1380 .
7- بهار، محمد تقي: سبک شناسي، انتشارات مجيد، تهران، 1376 .
8- بيهقي، ابوالفضل: تاريخ بيهقي، به اهتمام محمد جعفر ياحقي، دانشگاه فردوسي، مشهد، 1383 .
9- _________: تاريخ بيهقي، به کوشش خطيب رهبر، انتشارات مهتاب، 1371 .
10- تجليل، جليل: تحليل اشعار اسرار البلاغه، مرکز انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي، 1377 .
11- ثعالبي، عبدالملک: يتيمه الدهر، شرح مفيد محمد قميمه، دارالکتب العلميه، بيروت- لبنان، 1420 .
12- حسني، حميد: عروض و قافيه عربي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1383 .
13- حسيني کازروني، سيد احمد: پژوهشي دراعلام تاريخي و جغرافيايي تاريخ بيهقي، انتشارات مؤسسه فرهنگي آيات، 1374 .
14- خطيبي، حسين: فن نثر در ادب فارسي، انتشارات زوار، تهران، 1375 .
15- دامادي، سيد محمد: مضامين مشترک در ادب فارسي و عربي، انتشارات دانشگاه تهران، 1371 .
16- دهخدا، علي اکبر: لغتنامه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373 .
17- رازي، عبدالقادر: امثال و حکم، ترجمه، تصحيح و توضيح از: فيروز حريرچي، انتشارات دانشگاه تهران، مرداد 1371 .
18- رستگار، منصور: انواع نثر فارسي، سمت، تهران، 1380 .
19- شميسا، سيروس: سبک شناسي نثر، نشر ميترا، تهران، 1376 .
20- شيخو، اب لويس: المجاني الحديثه، انتشارات ذوي القربي، قم، 1419 .
21- الصفدي، صلاح الدين: الوافي بالوفيات، دارالنشر، 1411ق .
22- طماس، حمدو: ديوان حطيئه، دارالمعرفه، بيروت- لبنان، 1423 .
23- عباس حسن: النحو الوافي، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1409هـ .
24- العاکوب، عيسي: تأثير پند پارسي بر ادب عرب، ترجمه عبدالله شريفي خجسته، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1374 .
25- فاخوري، حنا: تاريخ ادبيات عربي، نشر توس، 1377 .
26- فاروق، عمر: طبقات الشعراء المحدثين: بيروت- لبنان، 1419 .
27- فاضلي، محمد: دراسه و نقد، مشهد، دانشگاه فردوسي مشهد، 1376 .
28- فرشيد ورد، خسرو: عربي در فارسي، انتشارات دانشگاه تهران، 1358 .
29- فروخ، عمر: تاريخ الادب العربي، دارالعلم للملايين، بيروت- لبنان، 1968م.
30- قوال بابتي، د.عزيزه: معجم الشعراء الجاهليين، دارصادر، بيروت 1998م.
31- ____________: معجم الشعراء العباسيين، دارصادر، بيروت، 1998 .
32- ____________: معجم الشعراء المخضرمين و الامويين، دارصادر، بيروت، 1998م.
33- المعصومي، احمد بن محمد: مهذب مغني اللبيب، انتشارات غدير، 1420 هـ.
34- مفضل الظبي، محمد بن يعلي: مفضليات، دارالهلال، بيروت- لبنان، 1998 .
35- ميداني: ضرب المثل هاي رايج در زبان عربي، ترجمه و تحشيه فرائد الادب، به اهتمام امير شاهد، جهاد دانشگاهي واحد اصفهان، 1379 .
36- ميداني: مجمع الامثال، به کوشش قصي الحسين، دار مکتبه الهلال، بيروت، 2003م.
37- نابغه ذبياني: ديوان، شرح قدري مايو، دارالکتاب العربي، 1415ق.
38- هاشمي، احمد: جواهر البلاغه، مکتب الاعلام الاسلامي، 1413ق.
39- يادنامه بيهقي، دانشکده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه فردوسي مشهد، 1373 .
40- يعقوب، اميل بديع: موسوعه النحو و الصرف و الاعراب، انتشارات اعتصام، قم، 1420 .
41- يوسفي، غلامحسين: ديداري با اهل قلم، انتشارات علمي، چاپ ششم، تهران، 1376.
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني