ترجمه: مرتضی علی نظارتی زاده
منبع اختصاصی:راسخون
چکیده
ایمانوئل کانت اغلب به عنوان یک طرفدار سنت فردگرایی در معرفت شناسی درنظر گرفته میشود که البته این مساله با توجه به دیدگاهی است که گواهی را یک منبع بنیادی برای دانش نمیداند. اما مقاله حاضر استدلال میکند که این دیدگاه به دور از دقت است. کانت حجم زیادی از مباحثش را به بحث از گواهی اختصاص میدهد و در کنفرانسش درباره منطق (2)، به یک تمایز و موقعیت محکم فلسفی راجع به گواهی میرسد. عناصر مهم این موقعیت شامل این موارد میشود:الف تصدیق کردن اینکه گواهی غیر قابل حذف است.
ب تشخیص اینکه گواهی میتواند دانش تجربی یقینی ایجاد کند.
ج ایجاد یک اصول احتمالی راجع به پذیرش گواهی.
د استدلال بر یک تشابه بین دانش مبتنی بر تجربه و دانش مبتنی بر گواهی.
اینکه رد کردن گواهی به عنوان یک منبع بنیادین دانش صرفا بر این اساس است که هیچ زمینه ضروری به نحو نظری برای صدق آن نمیتواند داده شود، همان طور که کانت میگوید، «یک کمبود علاقه اخلاقی» را نشان میدهد.
این گونه «دیر باوری» یک صورت «خود گروی منطقی» است و نوعی عدم میل و رضایت یا ناتوانی برای فکر کردن شخص به جای دیگران است، با اینحال ما اگر ما فقط به داوریهای خودمان اعتماد داریم، باید این کار را انجام دهیم. در حالی که کانت به شدت بر گواهی به عنوان یک منبع دانش تجربی صحه میگذارد، او یک مرز مهم ایجاد میکند و آن «گزارههای عقلی» (از قبیل اصول اخلاق همگانی) هستند که ممکن نیست بر اساس گواهی پذیرفته شوند.
من استدلال خواهم کرد که این تمایز بین دانش تجربی مبتنی بر حقیقت از روی گواهی و دانش فردی مبتنی بر قضایای عقلی، یک عنصر مهم در معرفت شناسی گواهی در نظر کانت است. این مقاله، چگونگی تایید گواهی را به عنوان یک منبع دانش که میتواند با نیاز شدید او به استقلال عقلی وفق داده شود، شرح میدهد. در پایان، من درباره مفهوم کلی این دلیل برای بحث کانت، در اثر دیگر او «درباره طبیعت عمومی ارتباط» توضیح خواهم داد.
کلید واژه: گواهی، کانت، تجربه، شناخت، معرفت شناسی
مقدمه
ایمانوئل کانت ممکن است به طور باور نکردنی به یک کاندیدای تازهکار برای جنبش معرفتشناسی و برای معرفتشناسی گواهی به طور خاص به نظر برسد. به نظر میرسد منصفانه است گفتن اینکه کانت به عنوان یک فیلسوف شاخص در سنت فردیت گرا (3) به حساب میآید، که در یک چنین سنتی «گواهی اهمیت معرفتی کمی دارد و یا کاملا بی اهمیت است». بنابراین کوادی در رساله بدوی و مهم گواهی: یک مطالعه فلسفی (1992) ارجاع زیادی به کانت نمیدهد و حتی فیلسوفان معاصر (نمایندگان معرفت شناسی اجتماعی) زمانی که بحث گواهی مطرح میشود کانت را به عنوان الگوی فیلسوفان فردیتگرا به شمار میآورند. برای مثال اسمیت مینویسد: «زمانی که بحثهای اجتماعی در فلسفه کانت وارد میشود، گویی که اعتمادی بر گواهی وجود ندارد».من در مقاله پیش رو استدلال میکنم که این قبیل دیدگاهها به قدر کافی وضعیت مربوط به گواهی را در کانت منعکس نمیکنند. آنچه مورد غفلت قرار میگیرد این است که کانت موجب پیشرفت خوبی در معرفت شناسی گواهی شده است که به طور برجسته در سخنرانیاش درباره منطق نمایان میشود و حرفهایی که در این سخنرانی است به واسطه ملاحظاتی که او درباره گواهی در دیگر نوشتههایش دارد، توضیح داده میشود. علاوه بر اینکه ما غیر قابل حذف بودن گواهی و این واقعیت که گواهی میتواند ایجاد شناخت کند، را تصدیق میکنیم، همچنین کانت برای یک پیوستگی میان گواهی و تجربه استدلال میکند. با توجه به ویژگیهای معرفتی آن، دانش مبتنی بر گواهی (آن گونه که کانت استدلال میکند) نه در درجه و نه در نوع در هر حال متمایز از دانش مبتنی بر تجربی نیست. نظریة تناسب بین تجربه و گواهی علاوه بر این استدلال که شکاکیت در گواهی موجب «کمبود علاقه اخلاقی» میشود، ایجاد یک اصل پیشینی راجع به پذیرش گواهی میکند: «گواهی مورد باور ما قرار میگیرد مگر اینکه ما بدانیم که شرایط شکسته شدن یقین حاصل شده است». صرف امکان شکست گواهی، چه مربوط به دروغ باشد و چه اشتباه محض، برای از بین بردن اصل پیشینی، کافی نیست. کانت یک مرز مهم ارائه میکند: ممکن نیست «گزاره های عقلی» از قبیل حقایق اخلاقی، بر پایه گواهی پذیرفته شود. همان گونه که من در بخش پایانی استدلال خواهم کرد، ادعای فوق به طور عادلانه موافقت کانت با گواهی را با نیاز شدید برای استقلال بیان شده در اصل «فکر کردن برای خود» نشان میدهد. بنابراین نخست بهتر است کمی بیشتر درباره جایی که در آثار کانت پیرامون معرفتشناسی گواهی است سخن بگوییم.
جایگاه بحث معرفت شناسی گواهی در کانت
برخلاف هیوم و متن موثرش «درباره معجزه»، که نقطه شروع تاریخی مناسبی برای بسیاری مقالات معاصر پیرامون معرفت شناسی گواهی است، کانت هرگز متن جامع و کاملی در این باب منتشر نکرد.بنابراین نظر او را باید از متون مختلف و توضیحات پراکنده، از سراسر کارهایش استنباط کرد. تا آنجایی که بیشترین جزئیات و کاربرد صریح گواهی در آثار کانت در سخنرانیاش درباره منطق به دست میآید. این سخنرانیها، در مدت چهل سال (1755 تا 1795 میلادی) شکل گرفته است و بخش محوری تدریس کانت در کونسیبرگ است.
به طور کلی سخنرانیها بر مبنای کتاب ورنوفتلر (4) نوشتهی گئورگ فرید ریک میر (5) (1752 م) است و به طور خاص بر روی یک خلاصه کوتاه از این کتاب با نام آزونگ (6) بوده، که در همان سال منتشر شده بود. از گفته های دانشجویانش مشخص شده که سخنرانی کانت از رونوشت تفسیر آزونگ بوده است. یادداشتهای کانت (مجموعا با متن آزونگ میر) در جلد شانزدهم ویرایش آکادمی در دسترس قرار گرفته است؛ و کتاب تاملات (7) به عنوان یک منبع مهم اطلاعات در صفحات ذیل به کار میرود. خوشبختانه، تعدادی یادداشت سخنرانی توسط دانشجویان کانت موجود است که چندمین بار در چند دهه اخیر ویرایش و تحلیل شده است. در نهایت اثر «گتلاب بنجامین جاشه» (8) وجود دارد که به دستور کانت برای نوشتن منطقش به عنوان یک «نظامنامه برای کنفرانسها» است. این اثر هرچند در سال 1800 میلادی (قبل از مرگ کانت) منتشر شده و در ویرایش آکادمی جزء آثار شخصی کانت، شمرده شده ولی صحت منطق «جاشه» بسیار مورد بحث قرار گرفته است. چون منابع مستقیم بیشتر سخنرانیهای منطق کانت (اخیرا) در دسترس قرار گرفته است، بنابراین بر روی اثر مذکور تکیه نخواهد شد.
در سالهای اخیر، تصویر واضحتری از پیشرفت تفکر کانت ظاهر شده است و الان به طور وسیعی تصدیق شده که هیچ تفکیک واضح و شفافی بین کانتِ معلم و کانتِ نویسنده-فیلسوف وجود ندارد و اینکه هر دلیلی که موجب پیشرفت فلسفی کانت شده از تحلیل خوبی سود برده که به فراتر از تفکیک سنتی بین فاز انتقادی و پیشانتقادی میرود. سخنرانیهای کانت درباره منطق (که مورد استدلال قرار گرفته است) موجب مقداری جنبش و تحرک خواهد شد، که بعدا به طور برجسته در نقدها به تصویر کشیده میشود. همین طور گئورگ تونلی استدلال میکند: «منطق نباید هرگز از ملاحظات روشمند مبنایی تفکر جدا شود از قبیل موضوعاتی که ما امروزه» تئوری شناخت «قلمداد میکنیم». این مساله، هدف مقاله حاضر برای استدلالی است که به طور خاص درباره معرفت شناسی گواهی گفته شده است. (9) با طرح مجموعه اثر منطقی کانت مانند تاملات و دیگر نوشتههایش، من همچنین امیدوارم نشان دهم که گواهی جایگاهی حقیقی در فلسفه او دارد و نمیتوان در تفکر او قائل به جدایی شناخت (معرفت)، استقلال (فردیت) و ارتباطات (اجتماع) شد.
تلقی جدی گواهی
دغدغه اساسی پیرامون گواهی که کانت (به عنوان نقل قول در پیشنهادات بخش قبلی) به خوبی از آن آگاه بود به این حقیقت مربوط میشود که نسبت بین گواهی و حقیقت در بهترین حالت، از جنس امکان (ظنی) است. فعالیت محض گواهی هیچ نسبت ضروری با حقیقت فوق الذکر ندارد. به عقیده کانت این حرف علیالظاهر درست است، زیرا از تجربه به طور کلی «فقط ظن و احتمال حاصل میشود». به همین دلیل این امر برای گواهی هم ثابت است که پس از تمامی مباحث، مقصود از ارتباط برقرار کردن، شناخت بر پایه تجارب دیگران است. (10) علاوه بر ابطال پذیری همه شناختهای تجربی به طور کلی، مشکلات خاصی هم در رابطه با گواهی به عنوان یک منبع شناخت وجود دارد، زیرا واقعیت این است که گواهی به طور قاطع عوامل معرفتی دیگری لازم دارد. این سخن به این مسیر فرا میخواند که چگونه گواهی میتواند به طور سیستماتیک برای تولید دانش مردود دانسته شود یعنی زمانی که گوینده ناشایست یا بیصداقت باشد. بنابر این ملاحظه آن چه کانت درباره شایستگی و صداقت به عنوان شرط لازم یک شاهد خوب بیان میکند، جالب خواهد بود.کانت عنوان شایستگی را فقط در یک مفهوم کلی میپروراند و ذیل بحث (11) میر کسی که یک شاهد شایسته را به عنوان کسی که «توان کافی دارد، نه فقط برای به دست آوردن تجربة صحیح بلکه برای آنکه، آن را در راه صحیحی معین کند» تعیین کرده است. به طور خاص، هیچ کوشش بیشتری برای تعریف «شایستگی» در قالبی معتبر وجود ندارد، برای مثال در طی جریان احتمال. کانت به طور بدی در رابطه با چشم انداز منطق احتمال شکاک است جایی که ما نمیتوانیم یقین داشته باشیم- همین طور در مورد گواهی جایی که شایستگی شاهد ممکن است مشکوک باشد- ما میتوانیم فقط مورد به مورد داوری کنیم. محققین در سنت لایب نیتس-ولف، کسانی که از حساب احتمالات میخواهند به منطق احتمال برسند، امیدوارند که بتوانند در آینده معماهای معرفت شناسانه را حل کنند. در نظر کانت این محققین گمراه هستند. در کتاب «انسان شناسی از دیدگاه پراگماتیک» (1798) کانت زمانی که درباره عقل (یک استعداد طبیعی برای حکم به نحو تجربی، مربوط به جایی که حقیقت ممکن است یافت شود) مینویسد، چنین میگوید: «منطق مدارس، به ما هیچ چیزی در این باره یاد نمیدهد». شایستگی از تعریف صوری دوری میکند زیرا آن اساسا یک مهارت است که با زمینه تغییر میکند: «در همه موارد به دست آوردن تجربه بسیار آسان نیست و نیاز به تمرین دارد». به طور قابل توجه، شایستگی به این معنا به طور کامل فقط در ارتباط با شاهد تصور نمیشود بلکه همچنین شامل شرایطی که تحت آن شرایط، تجارب ساخته شدهاند، نیز میشود. در راستای این که شخصی بخواهد یک شاهد شایسته باشد، آنچه لازم است نه تنها به توانایی بستگی دارد بلکه همچنین به فرصت و موقعیت (شانس) هم بستگی دارد.
به علاوهی مهارتهای مشاهدتی و شرایط مطلوب، عنصر سومی نیز برای شاهد شایسته لازم است یعنی «مهارت برای اعلام تجربههایش تا شخص بتواند چیزی را که او منظور میکند به خوبی بفهمد». کانت معتقد است این مساله زیاد هم آسان نیست. برخی از مردم تجاربشان را با دقت زیادی گزارش میدهند، (12) ولی برخی دیگر قادر به خلاصه کردن هستند «فقط بخشی از تجاربشان را ارائه میدهند و قادر به گزارش همه شرایط نیستند» ناتوانی عمومی برای اینکه شخص بتواند به طور روشن و دقیق بیان کند، در این زمینه، زیانآورتر است از یک خطای وابسته به موقعیت او (مثل یک حکم تجربی خطا یا کاربرد غلط یک اصطلاح)، این ناتوانی یک خطای سیستماتیک تولید میکند، همانگونه که کانت در تاملاتش اشاره میکند: خطای در اصول عظیمتر از خطای در کاربردشان است... خطای گرامری بدتر از خطای لغوی است (و بدتر از همه خطای در منطق). در پرتو تاکید کانت، تمامی فلسفه او، درباره اهمیت قواعد شبه قانونی است که باید اندیشه و عمل را پی ریزی و معین کند. مثالها نشان میدهند که در مورد صلاحیت، ما بیشتر دچار خطای سیستماتیک هستیم –به علت کمبود قواعد راهنمایی- تا یک خطای عارضی که اهمیت فلسفی دارد. از آن جایی که خطای عارضی فقط ابطال پذیری تجربه را معمولا نشان میدهد، خطای سیستماتیک تهدید عمومیتری برای شناخت است. برای مثال، بیماری ذهنی بر روی شایستگی شخص شک ایجاد میکند زیرا ضرورتا باورهای غلط تولید میکند، همین طور کمبودی در قانون هدایتگر در بخش گوینده را نشان میدهد. بنابر این، شایستگی یک کار آماری درباره بر حق بودن برخی افراد نسبت به برخطا بودنشان نیست، بلکه حضور کافی قوانین هدایتگر را برای استدلال و مشاهده لازم دارد. (13) همان طور که پیشتر ذکر شد مطابق با نظر کانت، بیان چیستی قواعد، آنها را به جنبه منطقی تنزل نمیدهد. بنابر این کانت همان طور که در رد مفاهیم احتمالی (ظنی) در تشخیص گواهی از دیگر فیلسوفان از قبیل هیوم متفاوت است (هیوم کسی است که به طور متافیزیکی به ارتباط دقیق و ظریفی بین گواهی و حقیقت اعتراف دارد)؛ همچنین انتظار میرود که دفاع کانت از گواهی نیز به عنوان یک منبع شناخت، صورت متفاوتتری خواهد گرفت. به عنوان اولین و مهمترین گام، کانت ایده تشابه را پیشنهاد میدهد. عبارت ذیل بهترین بیان در منطق وینا است:
ما همان طور که تجربه خودمان را میپذیریم، حرف دیگران را هم میپذیریم، زیرا فریبندگی در تجربه ما همان قدری است که در گواهی دیگران هست. تفکر ما، زمانی که ما یک تجربه را به درستی حفظ میکنیم، موضوع بسیاری مخاطرات است. مطمئنا، گواهی که ما از دیگران قبول نمیکنیم همان اندازه در معرض خطا است که تجربه خودمان در معرض اشتباه است. اما ما میتوانیم همان طور که از طریق تجربهمان به یقین میرسیم از طریق گواهی دیگران هم چنین یقینی کسب کنیم.
بنابر این، تصدیق اینکه گواهی محکوم به ریسک است برای تخریب وضعیتش به عنوان منبع شناخت کافی نیست. امکان دارد که معرفت را از گواهی به دست آوریم و این مطلب به دنبال یک تحلیل جدی در اصطلاحات شناخت بیشتر از آنچه در اصطلاحات بسیاری مفاهیم دیگر جایگزین است، میآید، از قبیل باور حدسی: «در جایی که شناخت ممکن است، خود باور حدسی هم یک موضوع شناخت است» (14). البته تعیین دامنه شناخت مبتنی برگواهی چالشی برای کانت است که نمیتواند از آن اجتناب نماید.
آیا ما موظف به اعتماد کردن هستیم؟
این مطلب که شناخت مبتنی بر گواهی امکانپذیر است، نمیتواند به تنهایی مشخص کند که ما به گواهی دیگران اعتماد میکنیم. بنابراین، علاوه بر ایده تشابه، در مرتبه بعد محتاج استدلال هستیم. این استدلال عبارت است از ایجاد یک اصل پیشینی راجع به پذیرش گواهی. بحثهای امروزین به تلفیق کردن مساله شناخت مبتنی بر گواهی با مساله توجیه معرفتی گرایش دارند، بدین وسیله زاویه دید گیرنده (شنونده گواهی) و آنچه میتوان آن را «حق پیشینی» نامید برای پذیرش گواهی به عنوان حقیقت بر آن تاکید شده است. (حفظ شرایط قادر بودن به ایجاد یقین مانند نبود امکان شکست گواهی). اصل پیشینی کانت نمیتواند برای پذیرش گواهی دیگران «حق پیشینی» را به عنوان یک «وظیفه پیشینی» ایجاد کند. در محتوای یک گفتگو درباره تعریف آن چه گواهی است و زمانی که کسی یک گواه (شاهد) میگیرد، کانت اظهار میکند: «شخص نباید هرگز باور به شرارت (شیطنت) اشخاص دیگر داشته باشد، مخصوصا اگر شخصی بر طبق آن عمل میکند، شخص باید این را بداند [با اطمینان] حتی اگر شخص فقط یک زمینه منطقی برای اظهار نظر کردن بر طبق آن دارد، شخص به خوبی باید باور کند».نه تنها منطقا ممکن است که گواهی شناخت را منتقل کند، بلکه ما همچنین یک وظیفه پیشینی داریم که به دیگران بدگمان نباشیم. این واقعیت که این وظیفه پیشینی، یک وظیفه کامل نیست- یعنی، به طور عام برای هر کسی صرف نظر از زمینه وجود دارد- باعث نمیشود که معرفت را با مبنای کمتری انتقال دهد. بنابر این، این شرط یک وظیفه پیشینی را بیان میکند: مشخص کردن شرایط اجتماعی و شرایط عرفی را که قابلیت عملی بودنش معین است. همان طور که ما به طور مختصر میتوانیم ببینیم، کانت به خوبی از این التزام آگاه است.
باور مبتنی بر گواهی نیازمند یک عنصر اعتقادی است یعنی یک تمرین اعتماد. همان طور که کانت آن را مشخص میکند، ایمان اساسا اعتقاد کامل همراه با موافقت یا نسبت به شخص دیگر است. بنابراین، در پذیرش گواهی دیگران ما یک باور جدید را قبول نمیکنیم، بلکه ما به خاطر حقیقت به او اعتماد داریم. به راستی، در منطق بلومبرگ (15) کانت برابری آشکاری بین اعتماد در موضوعات غیر معرفتی و اعتماد به گواهی دیگران طرح مینماید:
ایمان همواره در نسبت با کسی که وعده به چیزی میدهد مشخص میگردد همان طور که او به وعدهاش وفا میکند؛ بنابراین باور، در نسبت با کسی که چیزی را وعده داده است مشخص میشود، یعنی همچنان که او این حقیقت را میپذیرد که شخصی که وعده میدهد به آن وفا میکند. این دو باید با همدیگر ترکیب شود... همچنین، یک روش تفکر بسیار بد را نشان میدهد که شخص هرگز به هیچ کسی در هیچ چیزی اعتماد نکند، اما در عوض شخص نسبت به وعدههایش به دیگران انتظار اعتماد داشته باشد.
این ساختار دوگانه از وظیفه ناظر به ایمان با یک وظیفه دیگر ترکیب شده است، که این وظیفه عبارتست از این که بدگمان نباشیم. هنگامی که وضع قطعی درباره دروغ گفتن به خوبی دانسته شود (برای مثال در مقالهاش «درباره یک حقیقت دروغ فرض شده از نوع بشر دوستی»، جایی که او دروغ را به عنوان «اشتباه تحمیل شده بر بشریت» توصیف میکند)، آن چه مورد چشم پوشی قرار خواهد گرفت این واقعیت است که کانت، حکم شدیدی بر ضد بی اعتمادی به دیگران و دیرباوری (شکاکی) صادر میکند.
کانت میان دو نوع دیرباوری تمایز قائل میشود که البته همواره با یکدیگر پیوسته (مرتبط) هستند، اولی به طور آشکار به گواهی مربوط میشود:
دیرباور کسی است که هیچ چیز از گواهی نمیپذیرد مگر اینکه به طور کافی تایید شده به شناخت باشد. (در این مورد، شخص باید فروض قراردادی بسازد، چنان که قادر باشد برای ایجاد یک تلاش برای دستیابی به یقین در شناخت) معمولا در این موارد شخص بدگمان و بی اعتماد است.
از این رو این حالت، فقط یک مورد خاص از مورد دوم است، حالتی عامتر از دیرباوری: «دیرباور کسی است که نمیخواهد هیچ چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرد مگر بر اساس مبانی استنتاجی تئوری». از آنجایی که دیرباوری در باب گواهی به طور اخلاقی قابل اعتراض است زیرا دیرباوری یک وضعیت بدگمانی ایجاد میکند، زیرا وعده دادنها و زندگی اجتماعی را از بین میبرد – بدون ایمان و باور هیچ اجتماعی و هیچ رفتار عمومی وجود نخواهد داشت – مورد دوم، نوع عامتری از دیرباوری است که به همان اندازه قابل مخالفت است، زیرا مورد دوم، این مساله را که یقین نظری همیشه مستلزم یقین اخلاقی نیست را انکار میکند، بنابراین، دیرباوری یک «کمبود علاقه اخلاقی» را نشان میدهد که با این شرایط شامل یک تناقض در مقام بشری است، چون «جایگاه حقیقی انسان متکی به اخلاق است».
معرفت شناسی گواهی در کانت با موقعیتهای دیگری که در آن زاویه دید گیرنده (که توسط خواستة شنونده برای باور مبتنی بر گواهی توجیه کافی پیدا کرده است) را متعادل میکند، تفاوت پیدا کرده است. شاید صریحترین قاعده سازی اصل پیشینی در منطق بلومبرگ یافت شود، جایی که کانت مینویسد:
همچنین به خاطر آن چه بیشتر به اعتبار و خلوص گواهی مربوط است کسی که تجاربی را که به دست آورده است، را منتقل میکند، صادق و درستکار فرض میشود مگر این که خلاف آن اثبات شود یعنی او از حقیقت و... منحرف میشود مطابق با قاعده معروف برائت:
همه خوب فرض میشوند مگر اینکه خلافش ثابت شود.
این ایده به نظر میآید این طور باشد که، به خاط انسان بودن، ما همه در مخمصة معرفتی یکسانِ گهگاه گواهی دادن و گهگاه دریافت آن هستیم؛ بنابراین اگر ما میل به باور شدن گواهیمان توسط دیگران داشته باشیم – همان طور که به مراتب هم اینگونهایم – ما همچنین باید باور به سخنان دیگران داشته باشیم. البته کانت پیشنهاد نمیدهد که ما باید همیشه به هر کسی باور داشته باشیم: زودباوری علاجی برای مشکل دیرباوری نیست– «هر دو کاملا زیانآورند». اما برخی درجات اعتماد، ضروری است اگر موقعیت معرفتی ما، قابل دفاع باشد. یک درجه صادقانة یقین در موضوعات معرفتی، و در گواهی به طور خاص، ضرورت عملی دارد تا دستیابی ما را به حوزه عمل گسترش دهد. کانت آن را در منطق وینا چنین توضیح میدهد، «اعتبار شناخت ما تماما بر روی کاربرد عملی استوار است». این ضرورت عملی بیشتر یک شرایط واقعی کنشهای معرفتی-شناختی ماست. اما در عوض ما را به تعقیب اهداف معرفتی و عملی قادر میسازد.
اتصال گواهی با تجربه
کمی تامل بیشتر بر روی نوع «ضرورت عملی» ارزشمند است. کانت در ذهن دارد، (همان طور که به سادگی مشخص است، این یک خطا در تفسیر عبارات کانت است که گواهی را فقط غیرقابل حذف تلقی کنیم) که ممکن است گواهی به عنوان منبع شناخت ضعیفتری شمرده شود. بنابراین، این مساله در موقعیت کانت منجر به سوءتفاهم خواهد بود و اینکه مبتنی است بر این ایده که شناخت تاریخی (یعنی شناخت مبتنی بر گواهی) صورتی از شناخت «طبیعیتر برای ما» است. کانت تا حدی پایه این ایده را بر مشاهده تجربی از یک کودک قرار میدهد، همچنین او توسط دیدگاهش که میگوید گواهی کاملا با تجربه پیوسته است، حمایت میشود. این پیوستگی نه تنها یک اتصال در محتوا است – به این معنا که ما بسیاری چیزهایی را که از راه تجربه میشناسیم، درواقع از طریق گواهی یاد گرفتهایم (و همچنین اینکه ما میتوانیم آنچه را تجربه کردهایم به طور دست اول به دیگران بگوییم) - بلکه یک اتصال در نوع هم هست. همچنین کانت در تاملاتش به این اتصال معرفتی در نوع بین گواهی و تجربه مستقیم تاکید میکند: «باور مبتنی بر گواهی نه در درجه و نه در نوع به هیچ وجه از تلقی درست گواهی مبتنی بر تجربه شخص متمایز نمیشود».شخص ممکن است انتظار داشته باشد که موضوع «بیواسطگی» – یعنی اینکه ما از دست یابی مستقیم با توجه به تجربه شخصیمان که در مقابل دستیابی غیر مستقیم با توجه به تجربه دیگران قرار دارد، خشنودیم– باید برای ایجاد تفاوت در نوع بین تجربه مستقیم و گواهی کافی باشد. بنابراین، یک تفاوت «تجربی» وجود دارد یعنی این که در یک مورد ما یک حالت امور را درک میکنیم، از آن جایی که در مورد دیگر ما درباره آن سخن گفتهایم، که این تفاوت با وضعیت معرفتی در مورد ادعای شناخت وابسته نامربوط است. اگر از طریق تجربه، شناخت حاصل شود، آنگاه این که «چرا ادراک به تنهایی کافی نیست نیاز به یک عملیات فهم خواهد داشت». گواهی صورتی است که با سیستم باور ما متناسب است؛ آنچنان که کانت آن را قرار میدهد، «باور تاریخی به همراه تجارب دیگران با تجارب خودم ارتباط دارد».
در این متن، کانت تمایزی میان سازندة (16) گواهی که قابلیت پذیرش را حکم میکند و آن که قطعیت عرف گواهی است و صورت دهندة (17) گواهی که او رد میکند، طرح میکند. اولی مربوط است به شناختی که گواهی تا آن جایی که موضوع-سوژه است: «هنگامی که ابژه تشکیل میشود مانند روشی که از هیچ راه دیگری نمیتواند به من داده شود»؛ مثالها در این مورد «تاریخ و جغرافی» خواهند بود. مورد بعدی به گزارههای عقلی مربوط میشود که میتواند با گواهی ارتباط پیدا کند، اما فقط صورت دهنده، یعنی زمانی که توسط افراد دیگری به من داده میشود و از قوة عقلیِ خودم سرچشمه نگرفته است. جایی که حقیقت فقط از قوای عقلی شخص حاصل میشود، ما باید از عقل استفاده کنیم. اما جایی که چنین امری غیرممکن است ما باید به گواهی دیگران تکیه کنیم. مجددا ایده این است که ما به عنوان این که یک موجود عقلانی در نسبت با بقیه هستیم، چون در موضوعاتی که حوزه عقل هستند (از قبیل حقایق اخلاقی و همگانی)، هر یک از ما میتوانیم و حقیقتا موظفیم به تفکر درباره چیزها از طریق خودشان، اما در موضوعات تجربی ظنی (از قبیل وقایع تاریخی و جغرافیایی) ما باید به تجارب افراد دیگر تکیه کنیم – به این دلیل که نوعا ما در مکان و زمان صحیحی برای تکرار تجارب خودمان نیستیم و همان طور که اصل پیشینی کانت بیان میکند، ما حق نداریم در اعتبار و درستکاری گواهی دهنده شک کنیم، مگر اینکه دلیل متقاعد کنندهای برای مخالفت وجود داشته باشد.
همان طور که پیشتر ذکر شد، شناختی که از راه گواهی به دست میآید، از شناخت مبتنی بر تجربه دست اول تجربیتر نیست. هر تلاشی برای «یقین قابل توضیح»، زمانی که در موضوعات ظنی بیاید، ارزشش را از دست میدهد، همچنین است در مورد گواهی. اما این مساله مانع «یقین تجربی» در شناخت مبتنی بر گواهی نمیشود: «یقین تجربی، یقینی است از راه شناخت خود شخص یا از راه گواهی افراد دیگر. این یقین تاریخی است و شخص اغلب به گواهی دیگران بیشتر از تجربه شخصی خودش باور دارد».
امکان شناخت تجربی از طریق گواهی، با اصل پیشینی که به طور جدی از اخذ مشابهت بین ما و طرف صحبتمان ناشی میشود و با وضعیت معرفتی که برای انتقال شناخت مبتنی بر گواهی از یک واقعیت انکارناپذیر کافی است، مرتبط میشود؛ آن چه فقط به درد تقویت این دیدگاه میخورد، تصدیق این است که گواهی یک ضرورت عملی باشد.
عمق تعهد کانت به گواهی به عنوان یک جزء ضروری زندگی آگاهانه ما، به سختی میتواند فهمیده شود. او در یکی از تاملاتش چنین مینویسد: «مهارت برای تعیین هر امکان تاریخی که تایید مناسبی دارد، یک شکل تفکر است». بر مبنای دلیل کانت، این توانایی توسط یک مهارت تطبیق میشود که آن مهارت «گواهی احتمالی به طور تاریخی را به منظور احتمال معقول رد میکند» یعنی زمانی که گواهی با آن چه ما فقط بر مبنای عقل، درست (یا مناسب) میدانیم، ناسازگار شود. اگرچه، این مهارت پیش بینیِ احتیاط میکند ولی نمیتواند به عنوان دلیل استنتاجگرایان از شواهد تصور شود، زیرا کانت، تمایز آشکاری بین تجربه و استنتاج مبتنی بر تجربه طرح میکند: «استنتاجهای مبتنی بر تجربه نباید با تجارب اشتباه شوند»، بنابراین، اگر یکی از عملکردهای پایهای گواهی، برای مجهز کردن ما به تجارب دیگران است آنگاه تمایز روشن کانت بین تجارب و استنتاجهای مبتنی بر آنها معین شده است، این مقصود در یک شکل استنتاجی فهمیده نمیشود. در جای دیگر کانت کاملا درباره فشار ضد استنتاجگرایان پروژهاش صریح است؛ «آن چه در حال حاضر اهمیت دارد تعیین چیزی است که به من برای تلقی کردن تجربه غیرمستقیم (گواهی) در ارزش یکسانی با تجربه مستقیم حق بدهد – یعنی آن چه اعتبار ایجاد میکند». البته کانت انکار نمیکند که گواهی غیرمستقیم است، در حالی که ادراک حسی مستقیم است. اما او اصرار دارد که گواهی از لحاظ معرفت شناسانه نسبت به تجربه مستقیم درجه دوم و فرعی نیست. اعتبار گواهی در روش استنتاجگرایان بر مبنای تجربه مستقیم حاصل نمیشود. در عوض، ریشه در این واقعیت دارد که حق معرفتی ما مربوط است به اینکه، تجربه ارائه شده به ما توسط گواهی با تجربه مبتنی بر ادراک حسی برابر نیست.
گواهی، استقلال و روشنگری
مناسب به نظر میرسد گفتن اینکه کانت معمولا به عنوان متفکر روشنگری در حد خوبی درنظر گرفته میشود؛ و این به خاطر تعریف استنتاجی کوتاه و خوبی است که او در «پاسخ به پرسش» معروفش میدهد؛ روشنگری چیست؟ (1784)روشنگری، خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کار بردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خودتحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است: «در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش!»
این مطلب، بخش از این نکته است که نیاز به تفکر شخصی، برای هر وجود انسانی لازم است؛ که اولین و مهمترین، نیاز بر مبنای فردیتگرایی است. واژه آلمانی Unmundigkeit که در بالا به عنوان «صغارت» ترجمه شد، دلالت قویای بر یک عدم توانایی «سخن گفتن ذهنی شخص» دارد و بر وجود یک مرحله پیشرفته که باید به منظور توصیف یک وجود انسانی معتبر دلالت کند. بنابراین، پروژة روشنگری دقیقا با مفهوم استقلال مرتبط است. به عنوان یک نتیجه، درست کردن آنها برای یک نظریة فردیتگرای استقلال که میتواند (معرفتی یا اخلاقی) باشد نتیجهای است که بسیاری فیلسوفان، کانت را به عنوان شاهد اصلیاش میدانند و همان طور که در مقدمه ذکر شد، حتی فیلسوفان دیگر نیز که موافق با معرفت شناسی اجتماعی هستند، متمایل به پذیرش آن هستند. حقیقتا بیشتر فلسفه نقادی کانت زمانی که بر ضد عقبة مطالبة روشنگری برای استقلال درنظر گرفته میشود، میتواند به عنوان یک تلاش برای شدت بخشیدن به ویژگیهای فردگرایانة شناخت توسط آشکار کردن راههای شبه قانونیای که آنها تولید و ترکیب میکردند، تعبیر شود. سپس سوال ایجاد میشود که چگونه این فردگرایان میتوانند با وضعیت کانت درباره گواهی به عنوان توسعهای در بخش قبلی موافق باشند.
به منظور روشن ساختن این ارتباط، اخذ یک نگاه دقیقتر در جایی که چندین موضوع مهم فلسفه کانت به یک نقطه میرسند، آموزنده است. در بند 40 سنجش قوه حکم، جایی که کانت اندیشه sensus communis (18) را مطرح میکند. در ابتدا، او ذکر میکند که آن چه بی اهمیت شده مفهومی بوده که SC را فقط به عنوان «فهم متعارف» (19) عامیانه تفسیر میکرده است. ترجمه آلمانی اصطلاح لاتین "Gemeinsinn"، مفهوم اخلاقی شدیدی دارد و همچنین میتواند به عنوان «روح عمومی» یا «حس اجتماعی» فهمیده شود. بنابراین، SC صورتی از حس عمومی است زیرا وجود آن صرفا به طور وسیعی مورد پذیرش بوده و چیزی است که توسط یک اجتماع به اشتراک گذاشته شده است. در سخنان کانت چنین آمده است:
اگرچه ما باید تصور حسِ (عضو اجتماع کمونیستی) را توسط SC بفهمیم، ظرفیتی از حکم کردن که در بازتاب آن انجام دهد نسبتی در اندیشه (پیشینی) از روش هر کس دیگر از بازنمودن چنان که گویی به منظور نگه داشتن حکم آن برای عقل بشری به عنوان یک کل و بدین وسیله توهمی را که از شرایط اختصاصی سوبژکتیو که به آسانی میتواند برای ابژکتیو (عینی) بودن حفظ شود، رها کند و تاثیر مضری بر روی حکم گذاشته است.
این که کانت تاثیر زیادی برای اندیشه SC قائل است، میتواند از این واقعیت که او بحث مختصری درباره اصول مبناییاش ارائه میدهد، حاصل شود. حتی اگر منحرف از خط اصلی استدلال در «استنتاج از احکام زیبایی شناسانه محض» منظور شود. او سه اصل که تشکیلدهنده SC هستند را شناسایی میکند:
1-تفکر برای خود شخص
2-تفکر در موقعیت شخص دیگر
3-همیشه تفکر مطابق با خود شخص
از یک طرف ذکر این نکته مفید است که کانت این سه اصل را درنظر میگیرد به عنوان ارزش مقدماتی (غیر مستقیم) برای سنجش ذوق (سلیقه) که او در بخشهای بعدی از نقد قوه حکم گسترش میدهد و در تاملاتش، کانت یک زبان گزینگویانه به دست میدهد؛ اما با این همه توصیف گزین گویانه، مختصری از این روش کلی به دست میدهد: «روش انتقادی، داوری را تعلیق میکند بدان امید که به آن خواهد رسید».
اهمیت توانایی فرد برای «فکر کردن در موقعیت هر کس دیگر» واضح است: این اهمیت حاکی است از مقابل پیشداورانه فکر کردن یعنی وسیع الذهن بودن. سعه صدر داشتن به خودی خود بیشتر یک گرایش است تا یک مهارت یا توانایی (طبیعی) :
مساله در این جا قوه شناخت نیست بلکه نحوه فکر کردنی که برای استفادة هدفمندانه از آن نیاز است که هرچند، هر اندازه هم حیطه و درجه یک فرد اندک هم باشد با این همه این را که یک انسانی دارای وسعت فکر باشد را آشکار میکند اگر او خودش را از شرایط خصوصی ذهنی داوری جدا سازد، شرایطی که بسیاری از انسانهای دیگر در داخل آن گرفتار شدهاند و بر داوریهای خودش از موضعی جهان شمول بیندیشد (امری که تنها وقتی میتواند متعین سازد که خودش را در چشم دیگران قرار داده باشد).
(نقد قوه حکم،40،1998)
توانایی ما، اگر برای واقعیتی که توسط شایستگی فرد برای مرتبط شدن با اندیشههای دیگران مطابق شده است، نباشد آنگاه معمولا برای «فکر کردن در موقعیت هر شخص دیگر» به شدت محدود خواهد شد (نقد قوه حکم،40). انیل نیز این را میپذیرد، زیرا کانت تفکر فی نفسه را پیش فرض شنوندگان احتمالی میگیرد یعنی تعدد متفکرین بالقوه و گویندگان. کانت در مقالهاش معنای راهنمایی شخص در تفکر چه چیز است؟ (1786) تبیین تجربی در مورد این ایده میدهد:
البته گفته شده که آزادی سخن گفتن یا نوشتن درباره ما توسط یک قدرت مافوق گرفته شده است، اما آزادی برای فکر کردن این گونه نمیتواند باشد. اگر ما در نظر نگیریم که همان طور که آن، در ارتباط با دیگران است، ما هم با تفکراتمان و با کسانی که با ما ارتباط دارند، ارتباط برقرار میکنیم آن گاه مقدار و چگونگی تفکر ما روشن میشود.
جنبه سیاسی که برای آزادی نشر نیاز است (یا همان طور که کانت دوست دارد آن را «آزادی قلم» بنامد) آشکار است و اغلب برجسته شده است. بنابراین، آن چه مهم است تشخیص این نکته است که نیاز تجربی به عنوان شرط ضروری تفکر ما، نه تنها یک ابزار خطابی نیست بلکه اهمیت بیشتری نیز دارد. میتوان این نکته را از مقایسه عبارت بالا با متن مشابه در سخنرانی کانت درباره منطق متوجه شد، که برخلاف مقاله عمومیاش هرگز به عنوان اظهار عقیدهای عمومی در بخش یک جنبش لیبرال فهمیده نشد. با این حال، آنها احساسات مشابهی را میرسانند، شدیدترین عبارات در منطق باچ (20) دیده میشود:
ما نه تنها به دخالت در جامعه گرایش داریم بلکه همچنین به ارتباط برقرار کردن نیز مایل هستیم. انسان فقط چیزها را همان طور که قادر به برقراری ارتباط با دیگران است، یاد میگیرد. شخص به احکام خودش تکیه نمیکند مگر این که او، آن را به دیگران گفته باشد. اگر ما نتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم هر چیزی برای ما بی اهمیت است.
دیدگاه کانت نه تنها توصیف درباره واقعیت اجتماعی انسان است بلکه حتی او بیشتر به قابلیت ارتباط پذیری و همچنین یک معیار اصولی درباره حقیقت نظر دارد. در بخش نقد عقل محض، که به «درباره اندیشیدن، دانستن و باور داشتن» نامگذاری شده است. معیار بنیادی کانت برای بحث ارتباط پذیری توسط موارد تمایز نظریه صورت گرفته است (بر پایه اقناع) و انتقال از باور به شناخت (بر پایه گواهی) :
این که آیا صحیح دانستن، اعتقاد است یا اقناع محض، یک معیار بیرونی دارد یعنی امکان این که صحیح دانستن را منتقل کنیم و آن را برای هر عقل انسانی معتبر یابیم؛ زیرا در این مورد حداقل یک پیش فرض وجود دارد که زمینه استدلال همه داوریها، بدون توجه به اختلاف سوژهها، بریک بنیاد مشترک یعنی بر پایه ابژه استوار خواهد بود، که در نتیجه با آن ابژه، همة سوژهها هماهنگی دارند، و از این طریق صدق داوری را استوار خواهند کرد.
به طور مشابه، کانت در نقد قوه حکم مینویسد که آگاهی و داوری باید قادر باشد به طور فراگیر ارتباط برقرار کند و این که، به علاوه ما باید وجود یک SC را به عنوان شرط ضروری ارتباط پذیری همگانی آگاهیمان فرض بگیریم که باید پیش فرض گرفته شود، در هر منطق و هر اصل آگاهی که مورد شکاکیت نیست.
عقل و شرایط ارتباط
همان طور که در بخش قبلی توضیح داده شد، ارتباط پذیری چیزی بسیار متفاوت از ارتباط واقعی است و بنابراین باید تا حدی که ارتباط پذیری وابسته به گواهی واقعی است، به عنوان یک منبع قانونی، تحلیل شود. در پایان، آن چه مفید خواهد بود، بررسی دیدگاهی است که کانت در آن با آنچه «خودخواهی منطقی» مینامد، مخالفت میکند:(خودخواهی منطقی یک تبعیض خود خواهانه است) این نه تنها خود بینی است بلکه یک نوع اصل منطقی هم هست که میگوید این اصل به عنوان معیار حقیقت مورد نیاز نیست: برای مقایسه کردن عقیده شخص با عقیده اشخاص دیگر... اصل بی تفاوتی برای داوریهای دیگران در مقایسه با داوریهای خودم، اصل خودخواهی منطقی است.
ارتباط پذیری، همان گونه که کانت آن را تصویر میکند، نه تنها یک پدیدار اشتقاقی است بلکه تشکیل دهنده داوریهای معتبر درباره حقیقت موضوعات واقعیت است. دیدگاه ارتباط پذیری، این چنین نیست که بگوید محتوای ادعاهای باورها و عقاید معرفتی، گزارهای است و بنابراین در یک زبان قابل بیان است در عوض نقش آن شامل میشود، به طور دقیق برای تجهیز کردن ما با ابزار تشخیصی بین معرفت، باورها و عقاید به وسیله اجازه دادن به دیگران برای بررسی دقیق، چالش کردن و اصلاح کردن داوریهای خودمان. در منطق باچ کانت این کارکرد معتبر ارتباط پذیری را با به کار بردن یک تشبیه بسیار مناسب توضیح میدهد: «انسان همیشه تمایل دارد که آزمایش کند دادوریاش را بر روی دیگران؛ داوریهای افراد دیگر به عنوان کنترل کننده داوری ما در نظر گرفته میشود». چون داوریهای افراد دیگر، نوعا از طریق گواهیشان در دسترس قرار میگیرد، پس یک دیدگاه پذیرش پیشینی – در روح «روش انتقادی» که قبلا مطرح شد – مورد نیاز است.
آن چه مهم است تشخیص این است که مفهوم ارتباط پذیری کانت به عنوان یک معیار یا ضابطه حقیقت دو چیز لازم دارد یکی این که ارتباط اندیشههای خود شخص ممکن است تحت تفصیل قرار گیرد و دیگر این که ما یک آمادگی کلی به طور انتقادی برای پذیرش گواهی افراد دیگر داریم چون از طریق گواهی است که ما داوریهای افراد دیگر را میفهمیم. اگر هر دو نیاز نتوانند محقق شوند، نمیتواند منجر به یک فرآیند معرفتی شود. این واضحترین مورد است زمانی که ارتباطپذیری از طریق مانع خارجی محدود میشود (مثل سانسور) : «این منصفانه نیست که افراد را مجبور کنیم که داوریهایشان را برای خودشان نگه دارند زیرا آنها باید در مورد خودشان بیان کنند، مبادا که آنها معیار قوی در مورد حقیقت را در مقایسة داوریهای خودشان با داوریهای دیگران از دست بدهند. ممکن است خواندن این متن فقط به عنوان یک دفاع صحیح برای خودبیانگری وسوسه انگیز باشد بنابراین دغدغة اصلی کانت، محدودیتهای خودبیانگری فی نفسه نیست بلکه مشخص کردن محدودیتهایی است که تواناییهای ما را در معرض آزمایش کردنِ قضاوتهایمان در مقابل قضاوتهای انتقادی دیگران، قرار میدهد. این مطلب در حالی است که شانس ما را برای دریافت واکنش انتقادی افراد دیگر که میگویند محدودههای بیان قضاوتهایمان ناعادلانه است، از بین میبرد و دلالت آشکاری برای اولین سوال درباره نسبت بین گواهی و ارتباط پذیری دارد. زیرا، اگر خودبیانگری توجیهش را اول و مهمتر از همه از امکان نقد توسط دیگران به دست بیاورد آن گاه به طور روشن نقش اصولی ارتباط پذیری نمیتواند از دیدگاه پذیرش مفروض گواهی جدا شود. این دیدگاه به طور ضروری منبع اولیه فهم داوریهای دیگران است.»
قبل از رفتن به سراغ یک مثال ملموستر که نشان میدهد کانت درباره معیار ارتباط پذیری نه تنها به عنوان یک تجربه انتزاعی که شامل میشود یک استدلال کننده منفرد را، میاندیشد بلکه به عنوان آن چه که در کارکرد معرفتی بسیار مهم و اساسی است میاندیشد، به نظر میرسد، منعکس کردن دلالت فرافلسفی دیدگاهش مناسب باشد زیرا استراتژی فلسفی کانت، اغلب به عنوان آن چه توسط یک دیدگاه نفس گرای (21) روش شناختی توصیف شده، توضیح داده میشود و به نظر خواهد رسید که این تفسیر در تضاد با تصویر ترسیم شده بخش حاضر است که این تصویر از تصدیق کاملا مبنایی کانت، برای وابستگی معرفتی است. حقیقتا این تضاد موجب شده بسیاری از مفسرین، کانت را به عدم ارائه هرگونه استدلال منسجم در رابطه با نقش ارتباط پذیری، متهم کنند ... بنابراین، این قبیل اتهامات به یک سوءتفاهم مربوط میشود که از یک قصور در یک زمان ایجاد میشود. آن چه که میتواند پیش زمینه آشنایی برای جستجو پیرامون شرایط استعلایی درنظر گرفته شود که امکان پذیری تجربه به طور کلی را تامین میکند. پروژه دیگر (شاید با جاهطلبی کمتر اما بدون شک با اهمیت یکسان) در پروژه معرفت شناسانه شامل تحلیل شرایطی که امکان معرفت را در موقعیتهای داده شده که ما در خودمان مییابیم، میشود. از آن جایی که اولین پروژه، شرایط معرفت را برای یک سوژه استعلایی تحلیل میکند، دومین پروژه، شرایط معرفت را برای ما به عنوان یک وجود اجتماعی محدود تحلیل میکند. مشاهده چگونگی تحویل پروژه به طور امکانی به پروژه دیگر مشکل است و از آن جایی که خطر عدم انسجام وجود ندارد شخص میتواند فرض بگیرد که گرایش نفسگرایی روش شناختی مختص به مورد اول است و نه مورد اخیر نفسگرایی روش شناختی کاملا و به آسانی یک موضوع منطقی نیست (و نه معرفت شناسانه، در حالی که معرفت شناسی درباره معرفت واقعی است به جای شرایط استعلایی امکان پذیری معرفت به طور کلی) و خودخواهی منطقی به ندرت یک پیش نیاز تحلیل استعلایی است.
با این حساب، اگر موقعیت معرفتی واقعی ما با نمونه فرضی شخص استدلال کننده منفرد یکسان باشد آن گاه اشکال برخی چیزها وابسته به خطای در مقولات خواهد بود، چون این مساله فقط تبدیل یک شیوه روش شناسانه (سناریوی فرضی یک وجود عقلانی در جداسازی کامل) به یک «نوع اصل منطقی» خواهد بود. از قبیل حرکتی که ما را از معیار ارتباط پذیری بیبهره خواهد کرد و نتیجهاش فقط میتواند زیانآور باشد:
یکی از مشخصات همگانی دیوانگی، از دست دادن حس عمومی SC است و جانشینی حس اختصاصی منطقی (22) به جای آن است... SC به طور ذهنی یک معیار ضروری صحت داوریهایمان به طور کلی و همچنین سلامتی بالای فهممان است
حمایت بیشتر برای این ایده که کانت همان اندازه که به اعتبار معرفت نظر دارد همچنین به شرایط امکان پذیریاش هم توجه دارد که این شرایط میتواند از این واقعیت به دست بیاید که او قبول دارد که گواهی نه تنها میتواند با معرفت مرتبط شود بلکه، همان طور که به درستی شرح داده شده است، میتواند معرفت تولید کند. یک نمونه ملموس برای نقش تولید معرفت گواهی در مقاله کانت با نام «منظور از هدایت شخص به سمت تفکر چه چیز است؟» یافت میشود:
باور تاریخی، برای نمونه در رابطه با مرگ یک انسان بزرگ، که توسط برخی نوشتهجات گزارش شده، میتواند معرفت باشد اگر مراجع محلی آن را اعلان کنند، مراسم دفناش، آخرین وصیتش و ... بنابراین چیزی که میتواند به طور تاریخی درست تلقی شود مثل اعتقاد داشتن به یک گواهی تنها، برای مثال این که یک شهر در جهان وجود دارد (رم)؛ و این که افرادی که هرگز آن جا نبودهاند میتوانند بگویند: من میدانم، و نه فقط: من اعتقاد دارد که رم وجود دارد – هر دو ایده به خوبی با هم پیش میروند.
کانت، در این عبارت، به روشنی بر این ایده که گواهی ممکن است توسط گواهیهای بیشتر تایید شود صحه میگذارد و تایید میکند که باورهای محض به دانش تبدیل شود. همچنین باید متذکر شد که کانت از معرفت واضح و ساده سخن میگوید، همان طور که در دفعات قبل گفتیم باز هم بدون متوسل شدن به اندیشه جانشینی احتمالی یا شهادتی. با کمک زمینه استدلالی و هدف سرتاسری نوشته که داده شده است، روشن است که قضاوت مراجع محلی موجب نمیشود که این یک استدلال از مرجع باشد. برای فهم در مورد مرگ شخص از طریق اعلان عمومی، ما در معرض مرجع اجرایی که اطلاعیه را انتشار میدهد، نیستیم؛ در عوض در همه حالات دیگر ما بر پایه گواهیهایی که دریافت میکنیم شناخت به دست میآوریم. البته، اگر ما برای شک به صداقت خبر دلیل داشتیم، خواهیم توانست قضاوتمان را برای آزمایش توسط تحقیق بیشتر و مقایسه داوریهایمان با داوریهای دیگران مورد بررسی قراردهیم، اما همان طور که اشیا قرار میگیرند، اصولی هم که توسط این اطلاعیهها اتفاق میافتند، به ندرت دلیلی برای شروع یک تحقیق جزیی ارائه میدهند.
کانت کاملا آگاه است که اعمال مبتنی بر گواهی خاص، به طور فرهنگی معین شده هستند. در منطق وینا کانت چگونگی تغییر کردن چنین اعمالی را از طریق تاریخ و تمایزات اعمال قدیمی و جدید ترسیم میکند: «این چنین نیست که یک تاریخدانِ منفرد در طول قدیمیها خودش را زیاد به حقایق محدود کند بلکه همیشه بر نوشتن به صورت زیبا قصد میکنند». در حالی که چنین انتقاداتی از تاکید مضاعف بر بلاغت به جای صحت هستند یک پیش زمینه آشنا در روشنگری انتقادی گذشتگان این است که کانت آن را به فقدان مسئولیت معرفتی بر روی بخشی از گذشتگان نسبت نمیدهد اما در عوض نسبت میدهد به رخدادی که: جهان کهن، استانداردهای مطمئن درستی که، در زمان جدید، از طریق پروژههای جمعی از قبیل علم (فیزیک تجربی) و ارتباطات (سرویس پستی) اجرا شدهاند را ندارد: «تا قبل از شروع قرن گذشته، مردم تشخیص میدادند که گفتن کامل حقیقت، ضروری است و بنابراین هرکس مجبور بود که گزارشهایش کاملا دقیق باشد و اگر شخصی در نوشتههایش کمی از حقیقت منحرف میشد آن گاه خجالت زده میشد و مورد بی احترامی قرار میگرفت». کانت استدلال نمیکند که همه معارف باید توسط تجربه و علم حمایت شوند در عوض، حضور تلاشهای دسته جمعی مانند سیستمهای جدید ارتباطی علمی و مدرن (در کنار سیستمهای پستی، او همچنین به طور ویژه به مطبوعات چاپی و ظهور روزنامهها را ذکر میکند) که اعتماد بر صداقت گواهی را تضمین میکنند زیرا از طریق حضور آنها است که آنها استانداردهای صحت و قوانین ارتباطی را فراهم میآورند برای مردمی که مشتاق هستند. در جای دیگر، کانت امیدش را بیان میکند که این گونه تغییرات پیشرفت خواهند داد راهی را که افزایش حجم شناخت میتواند مدیریت شود به وسیله عقل انتقادی و توسط تاریخ و متون تاریخی، روح کلی که به معرفت به صورت کلی و نه فقط جزیی قصد میکنند. به نظر میرسد شناختن اصطلاح «روح کلی» در این متن به صورت مفهوم SC که پیشتر بحث شده، پذیرفتنیتر باشد. این موضوع لایه دیگری به تایید سراسری کانت در مورد «ضرورت عملیِ» وابستگی معرفتی اضافه میکند، زیرا نشان میدهد که حضور یا غیبت اعمالی که ضوابط برای تصویب میکنند – در ابتدا و مهمتتر یت تمایل به اصلاح حکم خود شخص در پرتو گواهی افراد دیگر وجود دارد- محقق شدهاند، در واقع یک موضوع وابسته است. همین طور در مقایسهای تاریخی نشان میدهد، شرایط در زمانهای قدیم سختتر از حال (در زمان نوشتن) بود. با این حال، این واقعیت محضی که حضور آن، یک موضوع ادراک است مستلزم این نیست که SC نمیتواند یک نقش توجیهی را در این قرن بازی کند، بسیاری از استانداردهای توجیه هستند که ما باید در داوریهایمان توافق کنیم: زیرا ما فهم خودمان را به فهم دیگران ضمیمه میکنیم، به جای اینکه خودمان را با فهم خودمان از دیگران جدا کنیم و از ایدههای اختصاصی برای داوری به طور عمومی استفاده کنیم، همچنین است در مورد سخن گفتن. نشان دادن اینکه انسان اجتماعی است و قواعدی بر اجتماع و دادوستد معرفتی او حاکم است، واقعیتهای «فقط احتمالی» هستند به عنوان مثال پل گایر زمانی که درباره پیش فرض سخن میگوید چنین میکند (در این جا) در متن کانت تصدیق، تصور شده است که در ئاقعیت های دیگری با آن چه ما میتوانیم مرتبط شویم وجود دارد، هیچ چیز از اهمیت اصولی واقعیشان از بین نمیرود. در پایان، میزان احتیاج، به جامعه گرایی معرفتی در بهترین توضیحی که توسط کانت در این عبارت میآید، نشان داده میشود:
زندگی اجتماعی انسان نشان میدهد: ... که او در نیاز اجتماعی – بدون آن نمیتواند زندگی کند ... ما نه تنها رغبت به شریک شدن [در جامعه] داریم بلکه همچنین تمایل به ارتباط برقرار کردن هم داریم. انسان به همان صورت که چیزهایی میآموزد، به برقرارکردن ارتباط با دیگران نیز قادر میشود ... تمایل به سوی جامعهگرایی و مرتبط کردن داوریهایمان با دیگران برای انسانی که نمیتواند از آن دست بردارد بدون این که به تدریج بدخلق و افسرده شود، بسیار طبیعی است.
نتیجه
گاهی فرض میشود یا استدلال میشود که در فلسفة کانت اعتمادی بر گواهی وجود ندارد. اما من امیدوارم خواننده قبول کند که این دیدگاه صحیح نیست به خاطر بحثی که در ابتدا انجام دادیم. بنابراین، کسی نباید به تودة اشتباه طرفداران معاصر این دیدگاه حمله کند، زیرا آنها جمعیت خوبی دارند: یک سنت تاریخی کامل وابسته به ایدئالیسم آلمانی که کانت را به عنوان یک فیلسوف سوبژکتیویته در نظر میگیرند که به جنبههای تاریخی و اجتماعی شرایط انسان اهمیت نمیدهد. تا حدودی ممکن است این حرف وابسته به این واقعیت باشد که عناصر فلسفه انتقادی او که کانت به خاطر آن مشهور است (خودآگاهی استعلایی، مقولات پیشینی، کشف شرایط تجربی در حالت کلی) حقیقتا ضد تاریخی و ضد اجتماعی هستند. هنوز حتی شواهد متنی که در کارهای انتقادی وجود دارد برای تعیین شک بر روی این تفسیر کافی است – فقط کافی است که شخص راجع به بحث ارتباط پذیری به عنوان معیار حقیقت، فکر کند (نقد عقل محض)، یا به موضوع SC در نقد قوه حکم (بند 40). یک انتخاب صحیحتر از متون کانت، برای نشان دادن اهمیت وابستگی معرفتی و اهمیت گواهی به طور خاص، طبق اندیشة کانت، لازم است و قطعا تجدید نظر درباره ایدههای اصلی معرفت شناسی او درباره گواهی مفید خواهد بود.کانت نه تنها ادعا دارد که گواهی میتواند تولید شناخت کند بلکه او غیر قابل حذف بودن گواهی را تصدیق میکند. کانت به ما یادآوری میکند که در پذیرش گواهی ما میتوانیم یقین داشته باشیم یا به هر درجهای از یقین (اخلاقی و نه تئوری) که میتواند برگرفته از تجربه دست اول باشد، برسیم. گواهی دامنه تجربه را وسعت میدهد و بنابراین شناخت حاصل از آن نه در نوع و نه در مقدار تفاوتی با شناخت تجربی ندارد. دیرباوری - یعنی، رد کردن این که گواهی یک منبع شناخت است زیرا از لحاظ نظری، هیچ زمینه لازمی برای درستی آن نمیتواند داده شود - سزاوار سرزنش است؛ عدم توجه به سخنان اشخاص دیگر بدون هیچ دلیل قابل قبولی، نقض یک قاعده معرفتی است و البته یک کمبود ویژگی اخلاقی را نشان میدهد. در این ملاحظه، دیرباوری بخشی از خودخواهی منطقی است که البته یک عدم اراده و یا عدم توانایی برای فکر کردن شخص به جای دیگران را نشان میدهد. اگر ما به داوریهایمان اعتماد داریم، باید آمادة پذیرش گواهی شویم. تعریف منطقی SC، به عنوان امری مطلوب در لیست سه ضابطهایاش در هر گرایش معرفتی قابل قبول، شامل دو چیز دیگر هم میشود: وجود انتقاد و سازگاری. علاوه بر شرح و توصیف او در اصطلاحات منطقی، یک همتای تجربی بسیار واقعی در عملیات معرفتی در اجتماع دارد. کسی ممکن است بگوید همان قدر که فهم متعارف، روح عمومی کنشهای معرفتی است گواهی نیز چنین است. برای کانت، یک پیش شرط عقلانیت (همان طور که انیل هم قبول دارد) این است: «استفاده از عقل بیش از این که بدون ساختار قانونی باشد، باید قانون داشته باشد، اما از آن جایی که قانونمانندی آنها از منابع خارجی به دست نمیآید، پس این قانونمانندی به خودقانونگذاری تبدیل خواهد شد». در پذیرش اصول کلی که SC را توصیف میکنند و خودشان را در راههای احتمالی متفاوتی، وابسته به زمینة اجتماعی و تاریخی، آشکار میکنند؛ فردگرایان فقط به این جا رسیدند که: آنها به طور مستقل، مطابق با اصول داوری میکنند. این واقعیت که ماهیت مشخص این اصول نمیتواند وابسته به زمینهشان معین شود، معنای اصلیشان را از بین میبرد. حقیقتا، اگر اصول مورد سوال، مربوط به داوریهای درباره موضوعات گواهی باشد، پس احتمالات زیادی مورد انتظار خواهد بود. همچنین همان طور که کانت بارها بیان کرد، گواهی درباره موضوعات واقعی است – یعنی درباره شرایطی که ممکن است حاصل بشود یا نه – و نه درباره گزاره های عقلی (از قبیل حقایق اخلاقی). از آن جایی که فقط امر اخیر قابل تعیین است آن هم تنها توسط تفکر، قانونمانندی بهترین چیزی است که ما در مورد گواهی میتوانیم امیدش را داشته باشیم. با این حال، در این مورد، بهترین همان خیلی خوب است، از این رو برای این که یک فاعل عاقل باشیم، ما نبایداز فرصت پذیرش شناخت مبتنی بر گواهی چشم پوشی کنیم و نباید اصولی (هرچند احتمالی باشند) را که مسلط بر روابط متقابل مبتنی بر گواهی است، انکار کنیم. یک نتیجه قابل توجه این مساله، این است که ما تحت هیچ التزام خاصی (و در حقیقت ما با اعتقادی غیر از این، در خطر اشتباه کردن و لغزیدن به سوی «خودخواهی منطقی» هستیم)، برای معین کردن اعتبار گواهی نیستیم. هنگامی که ما گواهی را پذیرفتیم، کانت برای ما استدلال میکند، ما باید به عنوان اصل موضوعه چنین کنیم، نه به عنوان نتیجة معامله بر سر حقیقت.
پینوشتها:
(1) این مقاله که در سال 2005 توسط اکسل جلفرت نوشته شده است، موفق به دریافت جایزه انجمن بریتیش که برای تاریخ فلسفه است، گردیده است. اکسل جلفرت اولین دریافت کننده این جایزه است. او در کالج بوداپست (موسسهای برای مطالعات پیشرفته) و دانشگاه ملی سنگاپور به عنوان عضو پژوهشی منصوب شده است.
(2) lectures on logic
(3) individualist
(4) Vernunftlehre
(5) Georg Friedrich Meier
(6) Auszug aus der Vernunftlehre
(7) Reflexionen
(8) Gottlob Benjamin Ja sche
(9) در اینجا کانت قائل به ارتباط منطق و معرفت شناسی است و اینکه نمیتوان منطق را از معرفت شناسی جدا کرد. م
(10) پس گواهی هم مانند تجربه است. م
(11) Tuchtigkeit (dexteritas)
(12) punktlich
(13) باید اصول کار داده شود نه این که کار آماری صورت گیرد. م
(14) پس باید در معرفت شناسی بحث شود. م
(15) Blomberg Logic
(16) materialiter
(17) formaliter
(18) از این اصطلاح با حروف مخفف SC یاد خواهیم نمود.
(19) common sense
(20) Bauch Logic
(21) این دیدگاه معتقد است که نفس چیزی جز خود و تغییراتش را نمیشناسد.
(22) sensus privatus
/ج