منطق تکوین و صورت بندی «فلسفه ی سیاسی متعالی»(1)

در این نوشتار نویسنده، چهار مؤلفه ی مبانی، اهداف، اصول و روش را برای صورت بندی مقوله های مختلف؛ جهت رسیدن به منظومه معرفتی مذکور لازم می داند که تکوین هر یک از این چهار مؤلفه،
شنبه، 4 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منطق تکوین و صورت بندی «فلسفه ی سیاسی متعالی»(1)
 منطق تکوین و صورت بندی «فلسفه ی سیاسی متعالی»(1)

 

نویسنده: ذبیح الله نعیمیان *



 

چکیده

در این نوشتار نویسنده، چهار مؤلفه ی مبانی، اهداف، اصول و روش را برای صورت بندی مقوله های مختلف؛ جهت رسیدن به منظومه معرفتی مذکور لازم می داند که تکوین هر یک از این چهار مؤلفه، خاستگاه متفاوتی دارند. بر این اساس، مبانی فلسفه ی سیاسی متعالی - یا عمده آنها - می تواند از حکمت متعالیه، اقتباس شود و از این جهت، زمینه ساز امکان اطلاق عنوان «فلسفه ی سیاسی متعالی» می شود.
رهیافت های معرفت شناسانه، هستی شناسانه و انسان شناسانه ی حکمت متعالیه، زمینه ساز تکوین فلسفه ی سیاسی متعالی است. اصالت وجود، تشکیک در وجود، اختیار آزاد انسان، عدم کفایت خودبسنده ی معرفت بشری، انحصار حاکمیت ذاتی به خداوند و...، بخشی از مقوله هایی هستند که می توانند به تکوین منظومه ی معرفتی خاصی تحت عنوان «فلسفه سیاسی متعالی» یاری رسانند.
اساساً تعالی گرایی، مقوله ای است که می تواند عناصر خرد فراوانی را در جهت تکوین مدنیت سیاسی و سیاست مدنی، بسیج کرده و به صورت خاصی، صورت بندی نماید، چنانکه نسبت خاصی میان حکمت نظری و حکمت عملی در چهره فلسفه ی سیاسی متعالی قابل بازآفرینی است که می تواند بیانگر نسبت دین و سیاست نیز باشد.

واژگان کلیدی

فلسفه ی سیاسی متعالی، حکمت متعالیه، منظومه ی معرفتی، تکوین

مقدمه

فلسفه ی سیاسی، منظومه ای از اندیشه های فلسفی است که با روش عقلی به بنیادی ترین پایه هایی می پردازد که نظریه پردازی های مربوط به سیاست می بایست بر آنها تکیه کنند. چنانکه می توان گفت: «کارکرد اصلی فلسفه ی سیاسی به عنوان بخشی از اندیشه ورزی سیاسی به معنای وسیع آن، شناخت و تحلیل مبانی و پیش فرضهای نظری و فلسفی نهفته در پس هر نظریه پردازی سیاسی و بررسی پیامدها و نتایج سیاسی این گونه باورها و گرایشات است» (واعظی، 1384، ش1: 15).
در جهان معاصر، برخی تلاشها برای اعلام بی نیازی از فلسفه ی ی سیاسی وجود دارد، امّا نحله های فکری متعددی نیز به دنبال اثبات نیاز به فلسفه ی سیاسی هستند (همان: 11-31). در این میان، فلسفه ی اسلامی و از جمله حکمت متعالیه به عنوان پشتوانه نظری فلسفه ی سیاسی مورد بحث قرار گرفته است و گاه نیز به تیغ نگاه انتقادی رانده شده است. (1)
نوشتار حاضر به ارتباط فلسفه ی سیاسی با حکمت متعالیه و بسط بنیادهای اندیشه ی فلسفی - سیاسی می پردازد؛ چرا که نیاز به طرح دستاوردهای حکمت متعالیه، خلأی است که در زمینه فلسفه ی سیاسی احساس می شود. (2) به ویژه آنکه برخی نیز از امتناع اندیشه و از جمله امتناع اندیشه سیاسی و فلسفه ی سیاسی در ایران زمین سخن گفته و حکمت متعالیه را رویکرد غیر فلسفی می دانند. از این رو، طرح ابعاد فلسفی در این زمینه از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
در این نوشتار، این پرسش مطرح است که وجوه نظری و عملی حکمت سیاسی متعالی کدامند؟ پاسخ مناسب به این پرسش، نیازمند این است که بدانیم نسبت فلسفه ی سیاسی متعالی با حکمت متعالیه چیست و به چه صورت تکوین می یابد؟ مؤلفه های فلسفه ی سیاسی کدامند و به چه صورت در حکمت متعالیه می توان آنها را جست و جو کرد؟پیوند حکمت عملی و نظری در این زمینه چه ابعادی داشته و از چه اهمیتی برخوردار است؟ از این رو، با تأمل در این مسائل، تلاش می شود طرحی کلان در این رابطه ارائه گردد.

الف- نقش مؤلفه های فلسفه ی سیاسی متعالی در پیوند با حکمت متعالیه

نسبت فلسفه ی سیاسی با حکمت متعالیه چیست؟ آیا می توان فلسفه ای سیاسی مبتنی بر حکمت متعالیه داشت؟ چنانکه این پرسش در زمینه نسبت فلسفه ی اجتماعی متعالی و برخی دیگر از حوزه های معرفتی با حکمت متعالیه نیز وجود دارد. بی تردید هر پاسخی در زمینه وجود بالفعل فلسفه ی سیاسی متعالی یا امکان تأسیس آن، بدون توجه به مؤلفه های اساسی و مورد نیاز برای هر فلسفه ی سیاسی، ناقص خواهد بود.
اگر فلسفه ی سیاسی متعالی را ضرورتاً جزء بالفعلی از حکمت متعالیه تصویر کنیم، این احتمال وجود دارد که برخی از مؤلفه های مورد نظر را در حکمت متعالیه نیافته و بر این اساس، حکم به این کنیم که فلسفه ی سیاسی متعالی - دست کم به صورت کامل آن - امری غیر موجود است.
در مقابل، اگر وجود همه مؤلفه های مذکور را به صورت بالفعل در حکمت متعالیه لازم ندانیم، می توانیم امکان تحقق بالقوه فلسفه ی سیاسی متعالی را مورد بررسی و تأمل قرار دهیم.
بر این اساس، به نظر می رسد شناخت دقیق در زمینه نسبت حکمت متعالیه با فلسفه ی سیاسی متعالی، تنها از این راه ممکن خواهد بود که ابتدا مؤلفه های ضروری در فلسفه ی سیاسی متعالی را شناسایی کرده و پس از آن به بررسی شأن حکمت متعالیه در تأمین آن مؤلفه ها بپردازیم.
حکمت متعالیه، عقلانیتی را سامان می دهد که موضوع آن هستی شناسی بوده و نوعی حکمت نظری است، اما این هستی شناسی به لحاظ ویژگی های خاص خود، نمی تواند بریده از حکمت عملی باشد. اساسی ترین مؤلفه های فلسفه ی سیاسی متعالی - که ابعادی از فلسفه ی نظری متعالی و فلسفه ی عملی متعالی را در خود دارد - در چند مقوله زیر طبقه بندی می شود:
- مبانی (معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی، ارزش شناسی)؛
- اهداف (اهداف نهایی متعالی، اهداف میانی، اهداف مقدماتی)؛
- موضوع و مسائل؛
- اصول کلی؛
- روش ها.

1- مؤلفه مبانی در فلسفه ی سیاسی متعالی

بی تردید ارائه ی مبانی فلسفه ی سیاسی به طور مستقیم و غیر مستقیم از شؤون حکمت متعالیه است. همان گونه که وظیفه ی اصلی حکمت متعالیه مانند هر فلسفه ی هستی شناسانه ای ایجاب می کند که به ابعاد هستی شناسی بپردازد. البته حکمت متعالیه تنها می تواند ارائه دهنده ی بخشی از این مبانی و نه همه ی آنها باشد. آیه الله جوادی آملی در این باره معتقدند که نه مؤسس حکمت متعالیه از ابتدا به دنبال پرداختن به سیاست در حکمت متعالیه بود و نه آنکه پرداختن به مقوله ی سیاست، تناسبی با ماهیت حکمت متعالیه دارد. ایشان در این خصوص تصریح می کنند: «آن روز که فقه تدوین می شد از صدها مسأله ای که امروز مطرح شده است، خبری نبود؛ چنانچه در دوره هایی که حکمت متعالیه سامان پذیرفت از بسیاری بحث های جزئی مانند مسائل تدبیر منزل، اخلاق و سیاست مناسب با امروز، سخنی در میان نبود، ولی همه ی آنها را می توان از مبانی حکمت متعالیه استنباط کرد و به آن مبانی نیز می توان از طریق منابع [=تراث موسوم به حکمت متعالیه] دست یافت.
بنابراین، ما نباید توقع داشته باشیم که حکمت متعالیه، مواد فرعی سیاست ما را تبیین کند؛ همان گونه که نباید توقع داشته باشیم که مواد فقهی را در کتاب جواهر پیدا کنیم، اما مبانی آن مواد فقهی را در جواهر می یابیم» (جوادی آملی، 1378: 72 و همو، 1386، ش 216: 4).
آیه الله جوادی آملی دو استدلال برای این مسأله ذکر می کند: «ما نه تنها نباید آن مواد [=مسائل مورد بحث در سیاست] را به صورت جزئی و شفاف از مبانی توقع داشته باشیم؛ بلکه باید مبانی را به صورت جداگانه از منابع [=تراث فلسفی موسوم به حکمت متعالیه] برگیریم. مبانی، سرمایه است و باید سرمایه را تنها در راه سرمایه - و نه به عنوان درآمد - صرف کنیم... مبانی، سرمایه ی علم است و نباید توقع داشته باشیم که مبانی، مشکل مواد [=مسائل مورد بحث در سیاست] و فروع جزئی ما را حل کند و آن را در این راه هزینه کنیم؛ یعنی هرگاه دست ما از مواد کوتاه بود [و] خواستیم یک مطلب فلسفی عرضه کنیم، به سراغ آنها برویم... چنین کاری نشان می دهد که ما قدرت اجتهاد نداریم. ما باید مبانی و مواد را تعیین کنیم و با بهره گیری از قدرت اجتهاد، بدون اینکه به حریم مبانی تعدّی نماییم، از مبانی، فروع مورد نیاز را استخراج کنیم. این بر
عهده ی سیاست است. فلسفه ی سیاسی در مقایسه با حکمت متعالیه، مانند پول خرد است؛ چون از دانش های جزئی و جزء علوم اعتباری و زیر مجموعه آن جهان بینی است. ما نمی توانیم از جهان بینی مطلق که حکمت نظری و فلسفه ی مطلق است، مواد سیاسی را انتزاع کنیم و این کار نتیجه ی مطلوبی نخواهد داشت؛ زیرا اولاً فلسفه ی سیاسی یک فلسفه ی مضاف است و ثانیاً خود سیاست، فرعی از فروع حکمت عملی است. از این فلسفه ی مطلق، نه می توانیم فلسفه ی مضاف برداشت کنیم و نه آن مواد سیاسی را... هرگز نباید توقع داشته باشیم که در باب سیاست و فلسفه ی سیاست که فلسفه ی ای مضاف است، [به طور مستقیم] از حکمت متعالیه پاسخ بگیریم. شما اگر نُه جلد اسفار را به طور دقیق ورق بزنید، هرگز جوابی نخواهید یافت. چون مقیاس سنجش آن در حد سلسله جبال است، نه امور جزئی... پس خلاصه مطلب چنین است که ما به دو دلیل نمی توانیم برای تأمین خواسته های جزئی و فروع سیاسی، به طور مستقیم به سراغ حکمت متعالیه برویم:
1- حکمت متعالیه، فلسفه ای مطلق و فلسفه ی سیاسی، فلسفه ی ای مضاف است و هیچ فلسفه ی مطلقی، جز در ارائه مبانی، پاسخگوی نیاز فلسفه های مضاف نیست.
2- از این میزان عمیق و وسیع حکمت متعالیه، نباید توقع داشت که مواد جزئی سیاست را تبیین کند، بلکه باید از این ذخیره اساسی، مبانی را استخراج کنیم. در آن صورت می توانیم، با آن مبانی، مواد سیاست و امثال آن را بفهمیم» (جوادی آملی، 1387: 76-78 و همو 1386، ش 216: 4-5).
در هر حال، برای رسیدن به تصویری شفاف از این مسأله، ناگزیر از طرح تأملات زیر هستیم:

1- تکامل تدریجی در مرزبندی مباحث فلسفی

بسیاری از بحث های نوینی که تحت عناوینی چون معرفت شناسی، انسان شناسی و ارزش شناسی مطرح می شوند، در تاریخ فلسفه ی اسلامی و در خلال بحث های هستی شناسانه طرح می شده اند. از این رو، بسیاری از محققان فلسفه ی اسلامی در دوران معاصر، درصدد بازنگاری مبحث فلسفی به صورت مستقل و تفکیک یافته تر برآمده اند.

2- تکیه مبانی ثانوی بر مبانی اولیه ی حکمت متعالیه

بخشی از مبانی غیرهستی شناسانه (مانند مبانی انسان شناسانه و غایت شناسانه و بسط آنها در شاخه های نوین فلسفی) به صورت ثانوی و بر اساس مبانی هستی شناسیِ خاصی تصویر شده یا می شوند که در مباحث حکمت متعالیه به صورت مستقیم طرح شده اند. از این رو، تا حدّی بسط و توسعه لوازم فلسفی حکمت متعالیه در ابعاد خردتر و مبانی ثانوی مشاهده می شود.

3- تکامل محتوایی حکمت متعالیه

بازآفرینی مباحث فرعی فلسفی، همسو با دستاوردهای مبنایی در حکمت متعالیه نیز امری است که نمی توان آن را نادیده انگاشت. چه آنکه، نمی توان و نباید حکمت متعالیه را تنها در اندیشه ورزی مؤسس آن خلاصه کرد و از هم اندیشی پیروان آن مکتب، غفلت کرد یا آن ها را در چارچوبی کاملاً مستقل تحلیل کرد.
بر این اساس، می توان امکان شکل گیری و صورت بندی مکاتبی درونی را در داخل حکمت متعالیه پذیرفت که به بسط بیشتر مبانی حکمت متعالیه بپردازند و مبانی جدیدی را در راستا یا در چارچوب مبانی پیشین طرح کنند؛ چنانکه، امکان صورت بندی نوین از برخی مبانی پیشین نیز وجود دارد.
بنابراین، حکمت متعالیه در چارچوب نسبتاً ثابت خود، می تواند تأمین کننده بخشی از مبانی فلسفه ی سیاسی باشد و آن را بدین جهت، متصف به حکمت یا فلسفه ی متعالی نماید. البته این مسأله، قابل طرح است که آیا نکات مذکور بدان معناست که حکمت متعالیه باید تأمین کننده ی همه مبانی مورد نیاز در فلسفه ی سیاسی باشد؟ و آیا فلسفه ی سیاسی می تواند از منابع معرفتی دیگر مانند مبانی عرفانی، مبانی تجربی و... نیز تغذیه معرفتی کند؟
روشن است که اگر امکان استفاده از منابع معرفتی دیگر همچون مبانی عرفانی، مبانی تجربی و... برای اخذ برخی از مبانی نیز فراهم باشد، در صورتی که تأثیر مبانی مأخوذ از حکمت متعالیه چشمگیرتر باشد، فلسفه ی سیاسی مذکور می تواند از جهت اخذ مبانی به این صفت، موصوف شود؛ به ویژه آنکه نمی توان مبانی دیگری را فرض کرد که در تقابل با مبانی مذکور در فلسفه ی سیاسی اخذ شوند.

4- پیوند فلسفه ی سیاسی متعالی با دیگر شاخه های حکمت متعالیه

فیلسوفان حکمت متعالیه، فلسفه ی اسلامی را به شاخه های مختلفی تقسیم کرده اند. این تقسیم بندی بدان معناست که بخش های مختلف حکمت متعالیه در علوم فلسفی متعددی قرار گرفته است. لذا می توان عنوان حکمت متعالیه را به عنوان وجه اشتراک و پیوند آنها به کار برد و یا وصف جامعی برای این علوم در نظر گرفت.
این عنوان جامع، یادآور پیوند محتوایی و همسویی آنهاست. اگر این مسأله در کنار این نکته قرار داده شود که حکمت متعالیه می تواند توسعه یافته و شاخه های آن نیز توسعه یابد، می توان به جایگاه فلسفه ی سیاسی متعالی وقوف بهتری یافت.
یکی از موارد مهم این است که بر اساس تقسیم رایج، سیاست مدن، جزئی از حکمت عملی دانسته می شود. از این رو، این مسأله قابل طرح است که نسبت فلسفه ی سیاسی با سیاست مدن چیست؟ چه بسا برخی در بدو امر این دو را یکی بدانند. اما آیا فلسفه ی سیاسی به عنوان یک شاخه ی معرفتی نظری، نمی تواند از جایگاه برجسته تری نسبت به جایگاه سیاست مدن برخوردار باشد؟ دانستن این مسأله نیز به بحث حاضر کمک می کند که بدانیم حکمت عملی، ناظر به هستی شناسی نبوده و تنها از بایدها و ارزشها سخن می گوید. (3)
اینکه نسبت میان حکمت نظری و حکمت عملی، نسبت شناخت «بود»ها و «باید»ها باشد، می تواند مانع از این باشد که فلسفه ی سیاسی را تنها در حدّ تحلیل «باید»ها دانست؛ چرا که بی تردید فلسفه ی سیاسی بخشی از مباحث هستی شناسی - البته ناظر به «بود»های اجتماعی و سیاسی - را مدّ نظر دارد.
پذیرش این مسأله، بدان معناست که فلسفه ی سیاسی خواستار گشودن سهم ویژه ای در منظومه ی معرفتی حکمت متعالیه است که سطح آن فراتر از سطح سیاست مدن باشد. بدین صورت که فلسفه ی سیاسی، وظیفه ای مقدّم بر سیاست مدن دارد؛ برای این که «باید»های مطرح در سیاست مدن، مربوط به امور جزئی است. اما فلسفه ی سیاسی به بررسی عقلی اموری می پردازد که زمینه ی شناخت این «باید»ها را مهیا می کند. در واقع فلسفه ی سیاسی به شناخت و تحلیل اموری می پردازد که بدون آنها نمی توان به سیاست مدن پرداخت.
آنچه در فرجام بحث از مبانی می توان گفت، این است که به جای آنکه عمده سخن را متوجه این نکته کنیم که آیا حکمت متعالیه، متضمن فلسفه ی سیاسی است، شأن حکمت متعالیه را این بدانیم که دست کم تأمین کننده آن دسته از مبانی سیاسی است که ماهیتی فلسفی دارند. بنابراین، این امر اهمیت اساسی ندارد که نظام معرفتی مستقلی به عنوان فلسفه ی سیاسی در چارچوب کلی حکمت متعالیه به وجود آمده باشد یا نه، بلکه این مسأله، اهمیت اساسی دارد که آیا می توان دست کم مبانی فلسفه ی سیاسی را متکی بر حکمت متعالیه تصویر کرد و آیا امکان آن را می توان پذیرفت یا نه؟
در این راستا، اگر بخشی از فلسفه ی سیاسی در دل حکمت متعالیه، تکوین یافته باشد، این امر، نه تنها می تواند از سبقه تاریخی برخوردار گردد، بلکه می تواند بهترین پاسخ به سؤال فوق باشد. چنانکه، می تواند امید بیشتری برای توسعه یا بازتأسیس فلسفه ی سیاسی متعالیه ایجاد کند.

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام.
1. در این راستا، سیدجواد طباطبایی به گمان خود توانسته است از منظر مدرنیته تیغ برانی در برابر حکمت متعالیه فراهم آورد. برای دیدن نقدی بر این رهیافت، ر.ک: سید محمد ناصر تقوی، «درنگی بر هندسه معرفتی ملاصدرا و ملاک تأسیس فکر فلسفی»، خردنامه صدرا، ش 33، پاییز 1382: 49-56.
2. برای دیدن برخی تحلیل های معطوف به این موضوع، ر.ک: سید محمد خامنه ای، «سیاست و حکمت متعالیه»، خردنامه صدرا، ش 43، بهار 1385: 5-9؛ غلامرضا اعوانی، «معنای سیاست مدن در اندیشه ملاصدرا» خردنامه صدرا، ش 43، بهار 1385: 14-18؛ عبدالعلی شکری، «شرایط و اوصاف سیاستمدار دینی از دیدگاه فارابی و ملاصدرا»، خردنامه صدرا، ش 43، بهار 1385: 42-50.
3. آیت الله جوادی آملی با توجه به این نکته، نحوه استفاده از حکمت نظری و عملی را در مسیر مباحث سیاسی بدین صورت بیان می کنند: «حرفهای ارزشی با حکمت عملی تناسب دارد. بنابراین، می بایست بایدها را از باید و هست ها را از هست بگیریم. هیچ گاه نباید قیاسی تشکیل شود که هر دو مقدمه آن؛ یعنی هم صغرای آن و هم کبرای آن، بود باشد. در این صورت محال است که از آن مقدمه ها، باید نتیجه گرفته شود. عکس آن نیز چنین است؛ یعنی اگر قیاسی داشته باشیم که صغرای آن باید و کبرای آن نیز باید باشد، محال است که از آن بود نتیجه گرفته شود. حال اگر یکی از مقدمه ها بود و مقدمه دیگر باید باشد، از آن جا که بایدها؛ یعنی حکمت عملی با شاخه هایی که دارد، فرع بود است؛ فرع این جهان بینی است. چون او این را ساخته است. ... چون حکمت عملی تابع حکمت نظری است و حکمت نظری اصل و سایه افکن می باشد. بنابراین، اگر قیاسی داشته باشیم که یک مقدمه آن بود و مقدمه دیگرش باید باشد، از ترکیب آن نتیجه ای به دست می آید که تابع اخص مقدمتین است؛ بر این اساس، نتیجه، باید است. ... از دو باید، بود و از دو بود، باید نتیجه گرفته نمی شود. اما اگر یکی از مقدمه ها بود باشد و مقدمه دیگر باید باشد، چون بود، اصل و باید، فرع می باشد، نتیجه تابع اخص مقدمتین می شود. ما اگر بخواهیم از ضمیمه حکمت نظری و حکمت عملی در مباحث سیاسی استفاده کنیم؛ حتماً لازم است که از آن مبانی، یک مقدمه و از این مبانی نیز یک مقدمه قرار دهیم. در این صورت، نتیجه سیاست خواهد بود؛ نتیجه ای که تابع اخص مقدمتین است» (ر.ک: عبدالله جوادی آملی، «حکمت متعالیه، سیاست متعالیه دارد»، مندرج در: سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه (دفتر اول: نشست ها و گفت و گو): 85-86 و همو، «سیاست حکمت متعالیه»، پگاه حوزه، ش 216، 14 مهر 1386: 5).

منبع:نشریه حکومت اسلامی، شماره 53.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.