نویسنده: ذبیح الله نعیمیان *
ج- چهره های حکمت عملی در فلسفه ی سیاسی متعالی
1- آثار پیوند حکمت نظری و حکمت عملی در فلسفه ی سیاسی متعالی
بی تردید ارتباط دو بخش عملی و نظری در فلسفه ی سیاسی متعالی، به صورت شایان توجهی نمایان می شود. از این رو، این تلاقی در دو حوزه مبانی و اهداف به صورت ملموس تری احساس می شود.پیوند دو بعد نظری و عملی در فلسفه ی سیاسی متعالی، آثار خاصی دارد. در ادامه به بررسی برخی از این آثار می پردازیم:
1-1- تکیه بر پایگاه فلسفی و بی نیازی از منطق عمل گرایی
سیاست اندیشی در جهان معاصر، میان دو گرایش فلسفی اندیشی و عمل گرایی سیاسی سرگردان است. عمل گرایان سیاسی، ناامید از تحصیل وفاق فلسفی بر مبانی مشترک، به دفاع از معتقدات خود بر اساس منطق فایده اندیشی و سودگرایی عملی می پردازند، اما این مسأله هیچگاه نمی تواند حسنی را که نگاه فلسفی دارد، نادیده انگارد.در این میان، حکمت متعالیه مبانی ای را ارائه می دهد که قاعدتاً رابطه میان فلسفه ی نظری و عملی نیز بر اساس آن خواهد بود. چنانکه این مبانی می توانند پایگاهی فلسفی برای اندیشه ورزی سیاسی فراهم آورند. این پایگاه فلسفی، نه تنها حاوی صورت بندی فلسفه ی عملی در حوزه اندیشه سیاسی است، بلکه صورت بندی آن نهایتاً به طرح مبانی فلسفه ی نظری باز می گردد. بر این اساس، حکمت سیاسی متعالی، تلاش می کند تا از این کاستی عمل گرایی دوری گزیند.
1-2- تعمیق فلسفه و آغاز از افق گشوده ی هستی
گذشته از فائق آمدن بر بحران عمل گرایی، پیوند فلسفی میان دو جنبه ی عملی و نظری در حکمت فلسفی متعالی، تلاش می کند عمیق ترین لایه های معرفتی را به صورت شفافی نشان دهد و پایگاهی هر چه مستحکم تر و فلسفی تر برای اندیشه ی سیاسی معرفی کند. به تعبیر دیگر، فلسفه ی سیاسی در این عقلانیت، جزئی از یک عقلانیت گسترده تر است و از این رو، مقوله سیاست و اندیشه سیاست در سازگاری و ارتباط دو سویه با دیگر جزیره های معرفتی در نظر گرفته می شود. بنابراین، برخلاف برخی فلسفه ی های سیاسی که ارتباط روشنی با دیگر جزیره های معرفت فلسفی ندارند، حکمت سیاسی متعالی، آغاز اندیشه را از خود سیاست نمی داند و از افقی گسترده تر به هستی شناسی پرداخته و زمینه را به صورت آگاهانه و شفاف، برای ورود فلسفی به مقوله اندیشه سیاسی مهیا می کند.1-3- تحکیم درون سازواری فلسفی
وقتی شروع اندیشه ی فلسفی از موضوع یا موضوعاتی کلان تر باشد، نه تنها این امر به تعمیق فلسفی در اندیشه ورزی یاری می رساند، بلکه این امر، زمینه های نظری را برای تکوین خاص اندیشه سیاسی می آفریند. چنانکه تلاش برای ارتقا و تحکیم درون سازواری فلسفی نیز در تکوین و ارتقای این زمینه های فلسفی یاری می رساند.2- اصول «هدف گذاری تعالی گرا» در «سیاست اندیشی و سیاست عملی»
فلسفه ی سیاسی متعالی با تکیه بر هستی شناسی خاص حکمت متعالیه، به دنبال ارتقای هستی های انسانی است و این هدف، به عنوان هدف نهایی این منظومه ی معرفتی مطرح می شود؛ زیرا آنچه در جهان وجود دارد، همان وجود است و نه ماهیت (=اصالت وجود) و وجود مادی نیز در ذات خود، از سیالیت وجودی برخوردار است (= حرکت جوهری). وجود نیز در این تغییرپذیری، نه تنها می تواند در مدارج وجودی مختلفی، عینیت داشته باشد (تشکیک در وجود)، بلکه می تواند این مدارج را در دو مسیر تعالی و انحطاط، طی کند و انواع مختلفی از وجود را در هر یک از وجودهای عالم امکان نشان دهد. این تعالی و انحطاط، هنگامی که در وجود آدمی مدّ نظر قرار می گیرد، در جلوه های مختلفی، همچون شکل های گوناگون اتحاد عقل، عاقل و معقول ظاهر می شود.فلسفه ی سیاسی متعالی، در راه رسیدن به هدف عالی و نهاییِ خود، اهداف میانی مختلفی را می تواند مدّ نظر قرار دهد. برای آنکه این اهداف میانی را بتوان تصویر کرد توجه به سیاست و عوارض آن لازم است؛ به دلیل اینکه در فلسفه ی سیاسی این انسان و زندگی سیاسی اوست که از منظر خاصی مورد مطالعه قرار می گیرد. در واقع، فلسفه ی سیاسی، بررسی بنیاد حیات سیاسی انسان را به عنوان هدف میانی خود قرار می دهد تا بتواند مسیر تعالی انسان را به عنوان هدف غایی خود، تأمین کند. در این راستا، حکمت سیاسی متعالی، اصولی را ارائه می دهد:
2-1- اصل «ارزش گرایی نظری و عملی»
فلسفه ی سیاسی متعالی با تکیه بر مبانی تعالی گرایانه خود، نظریه پردازی های سیاسی و سامان سیاسی را در مسیر تعالی انسان پیش می برد و در این راستا، هم ارزش گرایی نظری و هم ارزش گرایی عملی را مبنای هر اندیشه سازی و عمل سیاسی قرار می دهد؛ زیرا فلسفه ی سیاسی متعالی به ارزشهای ثابتی باور دارد که بر سراسر هستی، سایه افکنده اند.این ارزش باوری، بدان معناست که تفاوت هنجارها و ارزشها در نزد آدمیان، بدان معنا نیست که هیچ ارزش ثابت و قابل دسترسی ای وجود ندارد؛ چنانکه در چارچوب این ارزشهای تغییرناپذیر می توان هنجارهایی را تعریف کرد که به تناسب شرایط مختلف، از تنوع خاصی برخوردار باشند. از این رو، بخشی از این تفاوتها، مربوط به تنوع شرایط و تناسب ارزشها با آنهاست و بخشی دیگر نیز می تواند حاصل برداشت های گوناگون، اعم از برداشت صواب و ناصواب آدمیان نسبت به ارزشها و شرایط حاکم بر زندگی انسانها باشد. البته این، بدان معنا نیست که ضدّ ارزشها نمی توانند در میان آدمیان به مثابه ی ارزش تلقی شوند و ارزشهای واقعی به بهانه های واهی و به خاطر خواسته های نفسانی، کنار گذاشته شوند.
در هر حال، فلسفه ی سیاسی متعالی به ارزشهای ثابتی باور دارد که انسانها می توانند به آنها دست یابند. از این رو، هرگونه سیاست اندیشی و رفتار سیاسی نباید اصل ارزش گرایی نادیده گرفته شود تا انسان به سوی تعالی حرکت نماید؛ چرا که تعالی گرایی با ارزش باوری و ارزش مداری، پیوندی ناگسستنی دارد و این به معنای تکوین اصل «ارزش گرایی نظری و عملی» در فلسفه ی سیاسی متعالی است.
2-2- اصل «عدم کفایت معرفت بشری»
ارزش گرایی در فلسفه ی سیاسی عملی، بدان معنا نیست که انسان می تواند همه ارزشهای نظری و هنجارهای عملی را به تنهایی بازشناسد. این منظومه ی معرفتی با تکیه بر معرفت شناسیِ حکمت متعالیه، به توانمندی ها و ناتوانی های معرفت شناسانه انسان توجه داشته و در وادی حکمت عملی، ارزش شناسی عقلی را تنها در سطحی کلّی باز می شناسد؛ چنانکه ظرفیت معرفت شناسی عقل را در زمینه ی حکمت نظری، محدود می بیند. از منظر حکمت عملی متعالیه، برخی از ارزشها چنان روشن هستند که همه عقول به راحتی می توانند آنها را بشناسند، اما برخی دیگر به راحتی توسط عقل عادی قابل شناخت نیستند. بنابراین، به منبع و مرجع معرفتی دیگری نیاز است که این خلأ معرفتی را تأمین کند.گذشته از ارزش شناسی، شناخت مصادیق ارزشها نیز اهمیت فراوانی دارد و حکمت متعالیه، عقل انسانی را در این زمینه ناتوان می بیند. این ضعف، نیاز به منبع یا منابع معرفتی دیگر را مورد تأکید قرار می دهد. به ویژه آنکه، گاه برخی ارزشها نیز در مقام تزاحم خارجی با یکدیگر واقع می شوند. این امر، عقل را در مصداق شناسی دچار زحمت می کند و در برخی مصادیق، ناتوانی کامل این منبع معرفتی را نشان می دهد.
در مجموع، باور به نابسندگی معرفت بشری، فلسفه ی سیاسی متعالی را در این مسیر قرار می دهد که مرزهای اندیشه ورزی و عمل سیاسی را تحدید کرده و اندیشمندان سیاسی را به دنبال دیگر منابع معرفتی سوق دهد که بتوانند این ضعف را جبران نمایند. بی تردید تنها منبع قابل اعتمادی که هستی شناسی حکمت متعالیه ارائه می دهد، همان سرچشمه هستی است و همه آگاهی ها به او باز می گردد. از این رو، فلسفه ی سیاسی متعالی، این واقع بینی تعالی گرایانه را در خود دارد که نظریه پردازی های سیاسی را نیازمند تکیه بر داده های آسمانی و وحیانی بداند. این امر، مسأله مهمی است که مسیر فلسفه ی سیاسی متعالی را از فلسفه ی های سیاسی مادی گرایانه از منظر فلسفی جدا می کند. البته این تعالی گرایی، تنها محدود به نابسندگی معرفت بشری نمی شود و از ابعاد دیگری نیز تقویت می شود؛ چنانکه نگاه هستی شناسانه به مسأله حاکمیت سیاسی نیز محور دیگری را در فلسفه ی سیاسی متعالی شکل می دهد.
2-3- اصل «انحصار منبع حاکمیت سیاسی به سرچشمه هستی»
از منظر فلسفه ی سیاسی متعالی، تنها حاکمیت الهی است که می تواند منبع حاکمیت سیاسی باشد؛ زیرا حاکمیت از اموری است که برآمده از شؤون خاصی در هستی است. از این رو، کسی می تواند از حق حاکمیت برخوردار باشد که نسبت به آن هستی، مالکیتی داشته باشد و کسی که نسبت به هستی انسانها از مالکیتی برخوردار نیست، تنها از طریق تحصیل اجازه از مالک جهان می تواند از حق اعمال حاکمیت برخوردار باشد. در غیر این صورت، هیچ تناسبی میان حق حاکمیت و دیگران نیست. این منطق، برآمده از هستی شناسی حکمت متعالیه است و البته این نسبت یابی هستی شناسانه در برخی دیگر از فلسفه ی ها - مانند فلسفه ی اشراق - نیز می تواند مطرح باشد. این انحصار هستی شناسانه در زمینه ی حاکمیت سیاسی، بدان معنا نیست که همه حاکمیت ها باید مستقیماً به هستی مطلق واجب الوجود مربوط شوند، بلکه منعی در این زمینه نیست که حاکمیت مذکور به صورت غیر مستقیم نیز به او باز گردد.در هر حال، فلسفه ی سیاسی متعالی با نفی حاکمیت هایی که از خداوند متعال، نشأت نگرفته اند، این هدف گذاری را برای اندیشه ورزان سیاسی فراهم می آورد که به دنبال تأمین مشروعیت سیاسی برای نظامهای سیاسی و حکومت های دنیوی باشند. بی تردید این اصل، سرنوشت و وظیفه خاصی را برای فلسفه ی سیاسی به دنبال خواهد داشت.
پینوشتها:
* عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام.
منبع:نشریه حکومت اسلامی، شماره 53./ج