نویسنده : امیر عسکرى سلیمانى
4. فرعیّت ثبوت¬الثابت در قاعدۀ فرعیّه
دیدیم که مفاد قاعدۀ فرعیّه، اخص از مفاد قضیۀ موجبه است؛ یعنی برخی از موجبه¬ها که به صورت هلیّۀ بسیطه یا به صورت حمل ذاتی اوّلی گزارش می-شوند، مشمول قاعده فرعیّه نیستند؛ اما در غیر این صورت، ابتدا باید موضوع موجود باشد و بعد محمولی برای آن اثبات شود؛ اما پرسشی در خصوص محمول مطرح است که آیا در ثبوت محمول برای موضوع لازم است محمول نیز ثبوت داشته باشد تا بتواند برای موضوع ثابت شود یا خیر؟ به تعبیر دیگر، آیا قاعدۀ فرعیه در محمول¬ها هم جاری است و می¬توان یا باید گفت «ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت الثابت» یا خیر؟ در اینجا اکثر منطق¬دانان و فیلسوفان معتقدند ثبوت محمول، مشمول قاعدۀ فرعیه نمی¬باشد؛ زیرا بسیاری از محمولات که بر موضوع حمل می¬شوند، ثبوتی ندارند؛ ولی در عین حال موضوع به آنها متّصف می¬شود و لذا گفته¬اند: «ثبوت شیء لشیء فرع لثبوت المثبت له لاالثابت».اما در مقابل، عده¬ای گفته¬اند «ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت الثابت». بی¬شک برخی از محمول¬ها ثبوت دارند و وصف برای موضوع قرار می¬گیرند. برای روشن شدن محل اختلاف لازم است انواع وصف¬ها را بررسی کنیم. اتصاف شیئی به شیء دیگر سه¬گونه است:
یک. انضمامی، مانند اتّصاف جسم به سفیدی؛
دو. انتزاعی؛ مانند اتّصاف شیء به اموری اضافی، مانند «آسمان فوق زمین است» که فوقیّت محمولی انتزاعی و اضافی است و نیز اتصاف شیء به امور سلبی، مانند «زید نابینا است» که نابینایی، محمول سلبی و عدمی است؛سه. اتحادی؛ مانند حمل ذاتیّات بر ذات. (مدرس زنوزی، 1363: 58-60)
از نظر فیلسوفان، در وصف¬های انضمامی باید وصف ثبوت داشته باشد تا ضمیمه موضوع شود. اگر چیزی موجود نباشد و ثبوتی نداشته باشد، به شیء دیگری ضمیمه نمی¬شود. همچنین وصف¬های اتحادی، تابع موصوف خود می¬باشند و حکم جداگانه¬ای ندارند. یعنی اگر موصوف، ثبوت داشته باشد، باید وصف آن نیز ثبوت داشته باشد و اگر موصوف ثبوت نداشته باشد، وصف هم ثبوت ندارد. محل اختلاف بین فیلسوفان، وصف¬های انتزاعی است؛ گروهی از فلاسفه معتقدند لازم نیست وصف موجود باشد؛ ولی در عین¬حال موضوع به آن وصف متصف می¬شود و عده دیگری قائل هستند وصف باید گونه¬ای از وجود را دارا باشد تا موصوف بدان متصف شود.فخر رازی معیار اتّصاف را وجود نفسی محمول قرار داده و معتقد است محمول¬های عدمی به دلیل آنکه وجود نفسی ندارند، موضوع را توصیف نمی¬کنند و لذا از نظر وی، موجبۀ معدولة¬المحمول مانند «زید نابینا است» با سالبه محصلة¬المحمول مانند «زید بینا نیست» تفاوتی ندارد. به عبارت دیگر، چیزی را که منطق-دانان موجبۀ معدولة¬المحمول می¬دانند، از نظر او سالبه و لذا قاعدۀ فرعیّه به اعتبار ثبوت در معدوله¬ها جاری نیست؛ زیرا قضیه موجبه نیست تا قاعدۀ فرعیه جاری باشد. (بی¬تا: 150 و 151)
از نظر سید سند – به نقل از آقا علی مدرس- وصف¬های انتزاعی صرفاً اختراع و فرض عقل می¬باشند و محکی نفس¬الامری ندارند. (1363: 62) بنابراین ثبوت آنها لازم نیست و لذا قاعدۀ فرعیه به عنوان قاعده¬ای کلی، شامل ثبوت محمول نمی¬شود. از نظر دوانی، هر چند اوصاف انتزاعی، برساخته و اختراع ذهن می-باشند، نفس¬الامر دارند؛ لیکن از ثبوت بهره¬مند نیستند. (بی¬تا: 35) زیرا از نظر او فوقیّت که وصف آسمان قرار می¬گیرد، به هیچ وجه در خارج حقیقتاً موجود نیست؛ اما میرداماد برای انتزاعیّات مانند فوقیّت هم نفس¬الامر قائل است و هم وجود؛ لیکن وجود امور انتزاعی، وجود ربطی است، نه وجود محمولی؛ لذا انتزاعیات مشمول قاعدۀ فرعیه نمی¬شوند؛ (1385: 24) زیرا مفاد آن قاعده، وجود محمولی است، نه وجود ربطی.
صدرالمتألهین در برخی از مواضع اسفار قول میرداماد را تأیید می¬کند ( 1410: 1/138) و ثبوت ثابت را مشمول قاعده فرعیه نمی¬داند؛ ولی در موضع دیگر، این قول را به نقد می¬کشد و مدعی می¬شود اتّصاف نسبت بین دو شیء به حسب وجود در ظرف اتّصاف است و حکم به موجود بودن یکی از دو طرفِ نسبت بدون وجود طرف دیگر در ظرفی که اتّصاف در آن محقق است، تحکّم و مدعای بدون دلیل است؛ البته ملاصدرا می¬گوید وجود داشتن اشیا متفاوت است و بنابراین محمول¬های انتزاعی و حتی اعدامِ ملکات و قوا و استعدادها، بهرۀ ضعیفی از وجود دارند. طبق این رأی «ثبوت شیء لشیء فرع لثبوت الثابت» نیز می¬باشد. (همان: 336-338)
فخر رازی، سید سند، دوانی و میرداماد از ثبوت ثابت، وجود محمولی را فهمیده¬اند و وجود محمولی آن است که حداقل مانند وجود اعراض برای موضوعات آنها باشد؛ چرا که وجود فی¬نفسه اعراض برای موضوعاتشان است و از این نوع وجود به «وجود فی¬نفسه لغیره» تعبیر می¬شود. از این¬رو فخر رازی برای محمول¬های عدمی چنین وجودی را در نظر نمی¬گرفت و لذا فرقی بین موجبۀ معدوله و سالبۀ محصله قائل نمی¬شد. به همین دلیل، سه فیلسوف دیگر، منکر ثبوت انتزاعیات شده¬اند؛ زیرا این امور وجود فی¬نفسه لغیره ندارند. با این تفاوت که سید سند برای انتزاعیات، نه وجود و نه نفس¬الامریتی قائل نشده است؛ ولی دوانی برای آن نفس¬الامریّت در نظر گرفته، ولی ثبوتی برای آن قائل نشده است. در این میان، رأی میرداماد معتدل¬تر است؛ چرا که برای این امور هم نفس¬الامریّت و هم ثبوت قائل شده است؛ ولی ثبوت فی¬نفسه لغیره را از آنها سلب می¬کند.
رأی سید سند که اصلاً برای عدمیات و انتزاعیّات نفس¬الامریّتی قائل نیست، خلاف وجدان است؛ زیرا چیزی که هیچ نفس¬الامریتی ندارد. چگونه معیار اتصاف برای موصوفی قرار می¬گیرد؟ رأی دوانی نیز غیر قابل قبول است؛ زیرا چگونه ممکن است چیزی نفس¬الامریّت داشته باشد، ولی هیچ نحو ثبوتی هر چند به صورت تبعی نداشته باشد. بنابراین مهم تفاوت رأی ملاصدرا و میرداماد است که هر دو معتقدند انتزاعیّات و اعدام ثبوت دارند و هر دو، ثبوت آن دو را ثبوت حرفی می¬دانند، با این تفاوت که میرداماد می¬گوید نمی¬توان از این ثبوت حرفی به صورت هلیّه بسیطه گزارش کرد؛ ولی از نظر ملاصدرا این امر ممکن است. یعنی از نظر ملاصدرا می¬توانیم بگوییم «کوری موجود است» یا «فوقیّت موجود است» ولی از نظر میرداماد این امر ممکن نیست؛ زیرا اگر کوری موجود باشد، حداقل باید مانند موجودیّت اعراض، حالّ در موضوعات آنها باشد، یعنی وجود نفسی، محمول عدمی یا انتزاعی برای موضوع باشد؛ درحالی¬که عدمیات و انتزاعیات، وجود نفسی ندارند و تنها دارای وجود ربطی هستند.
رأی ملاصدرا به این نکته معطوف است که مفاد هلیۀ مرکبه مثل «زید قائم است» تنها این است که محمول، وجودی فی¬غیره برای موضوع دارد؛ اما اینکه آیا محمولی که وجود فی¬غیره برای موضوع دارد، وجود فی¬نفسه برای موضوع هم دارد یا خیر، از مفاد هلیۀ مرکبه به دست نمی¬آید. ممکن است محمول هلیۀ مرکبه¬ای وجود فی¬نفسه برای موضوع داشته باشد، مانند اعراض برای جواهر و ممکن است چنین وجودی نداشته باشد، مانند عدمیات و انتزاعیات. (همان: 329)
5. اصالت و بالذات، اعتبار و بالعرض
یکی از کارهای فیلسوفان این است که واژه¬های به¬کاررفته در فلسفه را به درستی تفسیر و تبیین کنند؛ زیرا معمولاً این واژه¬ها از زبان متعارف وارد فلسفه می-شوند که در آن مسامحه وجود دارد و بسیاری از مجازها را حقیقت می¬شمارند لذا کار فیلسوف آن است که در صورت لزوم و به تصور عقل، از معنای متعارف فاصله بگیرد و هر چیزی را حقیقت نپندارد. لذا از نظر فیلسوف، حمل محمول بر موضوع به معنای دقیق کلمه، یا واقعی است یا غیرواقعی. اگر واقعی باشد، موضوع بالذات مقتضی آن است و در این صورت، حمل بالذات و آن محمول اصیل است و اگر موضوع مقتضی آن نباشد، حمل بر آن موضوع بالذات و اصیل نیست؛ بلکه مجاز و اعتبار است. حال اگر منطق و زبان فیلسوف در تحلیل¬های فلسفی به درستی فهمیده نشود، سردرگمی می¬آفریند و معلوم نمی¬شود کدام محمول، واقعی و کدام غیرواقعی است.6. اصالت وجود یا ماهیت
همان¬طور که کار فیلسوف این است که مفاهیم مختلف را بررسی کند و ببیند کدام واقعی و کدام اعتباری است تا حقایق را از موهومات باز شناسد، در مرحلۀ بعدی نیز باید همین کار را در مورد وجود و ماهیت اعمال کند. بی¬شک بر موجودات امکانی مثل افراد انسان، هم مفهوم انسان صادق است و هم مفهوم وجود. لذا می¬توان گفت «وجود موجود است» و «انسان موجود است»؛ اما پرسش جدی فراروی فیلسوف این است که آیا هر یک از مفاهیم انسان و وجود، بدون شائبۀ مجاز بر آن شیء خارجی صادق است؟ به عبارت دیگر، آیا موضوع هر یک از دو قضیه به اقتضای ذاتشان طالب محمول وجودند؟ به تعبیر سوم، آیا وضع ذات هر یک از دو موضوع بدون هیچ حیثیت تقییدی برای حمل موجود بر آنها کافی است؟ اگر واقعاً هر یک از وجود و ماهیت بر شیء خارجی بدون شائبه مجازگویی صادق باشد، لازم می¬آید یک شیء در خارج دو شیء باشد؛ درحالی¬که در واقع هر شیء در خارج یک واقعیت است. پس صدق یکی از این دو باید مقیّد به حیثیت تقییدی شود تا موجود بر آن حمل شود. حال کدام یک از این دو واقعاً موجودند و دیگری بالعرض موجود است؟ این همان نزاع اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت و بالعکس است. فیلسوف در اینجا تلاش می¬کند تا نشان دهد کدام یک از انسان و وجود بدون حیثیّت تقییدی به صرف انسان و وجود بودن موجودیّت بر آن قابل حمل می¬باشد. صدرالمتألهین به استناد ادله مختلفی از جمله اینکه «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لاموجودة و لا معدومة» نتیجه می¬گیرد که ماهیّت، امری اعتباری است و وجود اصیل می¬باشد.بنابراین فیلسوف در تحلیل¬های فلسفی باید از زبان عرفی فاصله بگیرد و اطلاقات و اصطلاحاتی را که به کار می¬گیرد، بررسی کند که آیا از باب مجاز است یا از باب حقیقت. با توجه به این نکته است که حکمت اشراق و حکمت متعالیه از یکدیگر فاصله می¬گیرند و یکی قائل به اصالت ماهیّت و دیگری قائل به اصالت وجود می¬شود. تنقیح در این مسأله و ترجیح قطعی جانب اصالت وجود، باب حکمت متعالیه را می¬گشاید.
منبع فصلنامه آیین حکمت شماره 3