نویسنده : عباس نیکزاد
برهان هفتم
حقیقت وجود – با قطع نظر از هر حیثیت و جهتی که به آن ضمیمه گردد- با کمال، اطلاق، غنا، شدت، فعلیت، عظمت، جلال، لا حدّی و نوریت مساوی است؛ اما نقص، فقر، ضعف، کوچکی، محدودیت و تعیّن، همه أعدام هستند و یک موجود از آن جهت به این صفات متصف می¬شود که وجودی محدود و توأم با نیستی است. پس همه اینها از عدم برمی¬خیزند. حقیقت وجود، نقطۀ مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است، از حقیقت وجود بیرون خواهد بود.راه¬یافتن عدم و شؤون آن به معنای آن است نقص، ضعف، محدودیت و ... همه به سبب معلولیت است، اگر وجودی معلول و در مرتبۀ متأخر از علت خویش قرار گرفته باشد، طبعاً دارای مرتبه¬ای از نقص، ضعف و محدودیت است؛ زیرا معلول، عین ربط و تعلق و اضافه به علت است و نمی¬تواند در مرتبۀ علت باشد. معلولیت و مفاض بودن، عین تأخر از علت و عین نقص و ضعف و محدودیت است. (مطهری، 1377: 989)
نقد و بررسی
اولاً، اگر مقصود از «حقیقت وجود» وجود خارجی در برابر وجود ذهنی باشد، یقیناً چنین اقتضایی ندارد؛ یعنی صرف خارجیت وجود نمی¬تواند مستلزم اطلاق و لاحدّی آن در خارج باشد. همان¬طور که مشهود است. موجودات خارجی که فقیر، ناقص و محدود باشند، فراوان هستند و اگر مقصود از حقیقت وجود، حقیقت مرسله و مطلقۀ وجود باشد، باز باید پرسید مقصود از آن، ارسال و اطلاق و بی¬تعینی در خارج است یا در ذهن؟ اگر مقصود، اطلاق در خارج باشد، معنای جملۀ مزبور در برهان چنین می¬شود که حقیقت بی¬حد و تعین و مطلق وجود در خارج مساوی با اطلاق و لا حدّی است.همان¬گونه که پیداست، این قضیه توتولوژی است؛ زیرا حقیقت بی¬تعین و مطلق وجود در خارج، معنایی جز وجود مطلق و نامحدود ندارد؛ ولی می¬دانیم که قضیه توتولوژی بر وجود موضوع خود در خارج دلالت ندارد. بنابراین اثبات موجود لایتناهی و مطلق در خارج نیازمند دلیل است.
اگر هم مقصود، ارسال و اطلاق در ذهن باشد، معنای جمله مزبور این خواهد بود که اگر ذهن فقط به حقیقت وجود توجه کند و تعین، تحدد و تقید آن را منظور نکند، به موجود کامل و مطلق و نامحدود خواهد رسید. اگر مقصود این است که ذهن به موجود کامل مطلق در خارج از خود می¬رسد و به تعبیر دیگر، وجود چنین موجودی در خارج اثبات می¬شود، به طور قطع چنین نیست؛ زیرا به صرف تصور موجود مطلق و بی¬تعین، وجود موجود مطلق در خارج اثبات نمی¬شود و اگر مقصود این است که به چنین موجودی در ذهن می¬رسیم، افزون بر اینکه قضیه مزبور (حقیقت وجود در ذهن بدون منظور کردن تحدد و تقید او مساوی است با وجود کامل مطلق و نامحدود در ذهن) توتولوژی است، مدعای اصلی که وجود کامل مطلق و لایتناهی در خارج است، اثبات نمی-گردد.
ثانیاً، این جمله که «راه¬یافتن عدم و شؤون آن، همه از معلولیت است» نیاز به توضیح دارد. اگر مقصود این باشد که هرجا معلولیت در کار است، ضعف و عدم و محدودیت نیز در کار خواهد بود، سخنی درست است؛ اما اگر مقصود این باشد که هر جا ضعف و محدودیت در کار است، قطعاً معلولیت در کار است، باید گفت چنین ادعایی نیازمند اثبات است و در برهان مزبور چنین چیزی اثبات نشده و آنچه به اثبات کامل مطلق مربوط می¬شود همین صورت است، نه صورت قبلی.
برهان هشتم
پس از پذیرش اصالت وجود و مراتب تشکیکی آن و اینکه معلول عین ربط، فقر و تعلق به علت ایجادی خود است و هویتی جز ربط و تعلّق ندارد، باید گفت معلولیت و وابستگی معلول، ذاتی آن است؛ چنانکه علیت علت، ذاتی آن است. یعنی وجودِ وابسته و معلول هرگز مستقل و بی¬نیاز از علت نخواهد بود و رابطۀ میان علت و معلول، ذاتی و ضروری و تخلف¬ناپذیر است. علت و معلول جابجا نمی¬شوند تا وجود علت به وجود معلول خود وابسته گردد؛ چنانکه محال است معلول از چیزی صادر شود که ذاتاً به آن وابستگی ندارد. به تعبیر دیگر، معلول ذاتاً عین فقر و وابستگی به علت خویش است، نه اینکه چیزی باشد که ربط و تعلق بر آن عارض شده باشد؛ یعنی هم اصل فقر ذاتی معلول است و هم فقر و تعلق به علت خاص خویش، ذاتی آن است. این¬گونه نیست که معلول می¬توانست به هر علتی وابسته باشد، ولی یک شیء خارجی باعث وابستگی آن به علت خاص شده باشد. بنابراین امکان معلولیت به نحو عام، مساوی با ضرورت آن است.از سوی دیگر، این مطلب نیز مسلم است که چون معلول عین ربط و فقر به علت هستی¬بخش و پرتوی از آن است، از این جهت هر معلولی مرتبۀ ضعیف¬تری از علت هستی¬بخش خود است و علت آن نیز به نوبۀ خود، مرتبۀ ضعیف¬تری از موجود کامل¬تری است که علت هستی¬بخش آن به شمار می¬آید، تا برسد به موجودی که هیچ ضعف و نقص و محدودیتی در آن راه نداشته، بی¬نهایت کامل باشد که آن موجود دیگر، معلول چیزی نخواهد بود. پس مشخصۀ معلولیت نسبت به موجود دیگر (علت) ضعف مرتبۀ وجود و متقابلاً مشخصۀ علت نسبت به معلول، قوت و شدت مرتبۀ وجود است؛ چنانکه مشخصۀ علت مطلق، نامتناهی بودن شدت و کمال وجود است.
براساس این اصل، هر موجودی که ضعف و محدودیت دارد، معلول است و چون در جهان طبیعت، هیچ موجودی نامتناهی وجود ندارد، همگی معلول ماورای طبیعت خواهند بود و اگر آن مبدأ ماورای طبیعی، کامل مطلق باشد، قهراً واجب¬الوجود خواهد بود، وگرنه معلول علت هستی¬بخش دیگری که کامل¬تر از آن است، خواهد بود تا برسد به موجود کامل مطلق و غنی که همان واجب¬الوجود است.
افزون بر این، هر موجودی که بتوان کامل¬تر از آن را فرض کرد، امکان معلولیت دارد و با توجه به اینکه امکان معلولیت، مساوق با ضرورت آن است، معلول بودن آن ثابت می¬شود تا برسد به موجودی که کامل¬تر از آن قابل فرض نباشد. این موجود، چیزی جز کامل مطلق و لایتناهی نیست. (مصباح یزدی، 1373: 2/40-43)
نقد و بررسی
هر چند این برهان، نکات ارزنده و مفیدی دارد، دو نکتۀ پایانی که قوام برهان بر آنهاست، مخدوش و ناتمام هستند. در برهان آمده است: براساس این اصل، هر موجودی که ضعف و محدودیت دارد، معلول است؛ اما از اصل سابق چنین نکته¬ای برنمی¬آید. آنچه از آن اصل استفاده می¬شود، این است که مشخصۀ معلول، ضعف و فقر و محدودیت وجودی است؛ یعنی هرجا معلولیت در کار است، ضعف و محدودیت نیز هست؛ اما اینکه هرجا ضعف و محدودیت باشد، معلولیت نیز هست، از اصل سابق برنمی¬آید. برای این مدعا در برهان سابق، دلیل و توجیهی ارائه نشده است و آنچه در اثبات کامل مطلق نقش دارد، همین گزارۀ دوم است، نه گزارۀ اول.همچنین گفته شده هر موجودی که بتوان کامل¬تر از آن را فرض کرد، امکام معلولیت خواهد داشت که این مدعا نیز از اصول مزبور در این برهان به دست نمی¬آید. امکان معلولیت چیزی برای چیز دیگر مساوق است با امکان علیت آن چیز دیگر. از کجا معلوم که هر کامل¬تری – هر چند با کمترین امتیاز بر موجود دیگر- نسبت به موجود ناقص¬تر از خود امکان علیت دارد؟ علت هستی¬بخش باید واجد مرتبه¬ای از برتری و علوّ پیشین باشد که بتوان موجودی ناقص¬تر را جلوه و شعاعی از آن دانست. چنین چیزی با هر نوع برتری به دست نمی¬آید.
از این گذشته موجودات فراوانی در عالم یافت می¬شود که از نظر کمال، درجات متفاوتی دارند؛ اما بین آنها رابطه علّی و معلولی ایجادی وجود ندارد.
برهان نهم
هر کسی از موجودی که کامل¬ترین و بزرگ¬ترین موجود است، تصوری دارد. چنین موجودی حتماً باید وجود خارجی داشته باشد؛ زیرا اگر وجود نداشته باشد، کامل¬ترین و بزرگ¬ترین ذاتی که وجود خارجی داشته باشد، از آن کامل¬¬تر و بزرگ¬تر است؛ چون آن چیزی که وجود خارجی دارد، واجد وصف کمالی (خارجیت و وجود داشتن) است که آنچه وجود خارجی ندارد، واجد آن وصف نیست. این امر، خلاف فرض ماست؛ زیرا فرض این بود که کامل¬ترین و بزرگ¬ترین موجود را تصور کرده¬ایم. بنابراین صرف تصور کامل مطلق، ما را به وجود خارجی آن منتقل می¬سازد. (فروغی، 1375: 1/152 و 153)نقد و بررسی
این برهان را که به «برهان وجودی» معروف است، آنسلم در قرن دهم میلادی (قرن پنجم هجری) مطرح کرد و از آن زمان تا امروز جنجال¬های فراوانی برانگیخته و طرفداران و مخالفانی جدی داشته است. دکارت، اسپینوزا، لایب¬نیتز، مالبرانش، جان لاک، هگل و هارت شورن از طرفداران آن و گونیلون، آکویناس، فرانسیس بیکن، توماس هابز، بارکلی هیوم، کانت و راسل از مخالفان آن به شمار می¬آیند. (عبودیت، 1382: 53)طرفداران این برهان، تقریرهایی از آن ارائه داده¬اند؛ مثلاً دکارت گفته است: بعضی امور جزء ذات و حقیقت بعضی چیزها هستند و با هم تلازم دارند؛ مثلاً مساوی دو قائمه بودنِ مجموع زوایای مثلث، جزء حقیقت مثلث است. ذات باری نیز با وجود تلازم دارد؛ چراکه عین کمال است و کمال بدون وجود متصور نیست؛ چه اگر موجود نباشد، کامل نخواهد بود؛ مانند اینکه کوه بدون درّه به تصور نمی¬آید و اگر بگویند ممکن است مثلثی نباشد که دو قائمه بودن زوایایش لازم آید و کوهی نباشد که وجود دره برای آن لزوم یابد، این قیاس باطل خواهد بود؛ زیرا نسبت وجود به ذات کامل، مانند نسبت دره به کوه است؛ یعنی همچنان که کوه بدون درّه نمی¬شود، ذات کامل نیز بدون وجود نخواهد شد. به عبارت دیگر، وجود ذات کامل واجب است. (فروغی، همان: 93)
نقد و بررسی
دانشمندان غربی و شرقی، نقدهایی بر برهان مذکور وارد کرده¬اند که از ذکر آنها صرف¬نظر می¬کنیم. مهم¬ترین نقد این است که ما هرگز نمی¬توانیم از تصور چیزی به تصدیق آن در خارج از ذهن منتقل شویم. از تصور کامل-ترین موجود نمی¬توان به وجود آن در خارج منتقل شد؛ زیرا اگر کامل¬ترین موجود در خارج وجود نداشته باشد، خلف لازم نمی¬آید؛ یعنی از وجود نداشتن آن لازم نمی¬آید که ما کامل¬ترین موجود را تصور نکرده باشیم. ما کامل¬ترین موجود را تصور کرده¬ایم اعم از اینکه متصور ما در خارج وجود داشته باشد یا نداشته باشد.اشکال اساسی برهان آنسلم و دکارت این است که میان مفهوم و مصداق وجود خلط کرده¬اند. برای تصور کامل-ترین موجود لازم است همۀ کمالات از جمله وجود را تصور کرده باشیم. به تعبیر دیگر، در متصور ما باید مفهوم کمالات مختلف، مانند قدرت، علم، حیات و از جمله وجود منظور شده باشد؛ اما هرگز نمی¬توانیم از تصور مفاهیم کمالات به مصداق¬های آنها در خارج منتقل شویم. در صورتی خلاف فرض پیش می¬آید که از تصور ما (کامل مطلق) مفهوم وجود سلب شود، نه مصداق وجود. درست است که تصور ذات کامل بدون وجود، مانند تصور کوه بدون درّه یا مثلث بدون زاویه است؛ اما باید توجه داشت که همه اینها در مقام تصور است، نه تصدیق؛ یعنی تصور ذات کامل بدون تصور مفهوم وجود، تصور کوه بدون تصور دره و تصور مثلث بدون تصور زاویه ممکن نیست. (مطهری، همان:992 و 993)
برهان دهم
تصورات و مفاهیمی که در ذهن ما پدید می¬آیند، به این دلیل که حادثند، به علت و پدیدآورنده نیاز دارند که علت آنها یا نفس ما و یا موجودات دیگر هستند. یکی از تصورات ذهنی ما، تصور موجود کامل مطلق و نامتناهی و ابدی و ازلی است. این تصور نمی¬تواند مخلوق و معلول نفس ما باشد؛ زیرا حقیقت ذات نامحدود و نامتناهی، کامل¬تر از حقیقت ذات محدود و متناهی ماست و کامل¬تر نمی¬تواند معلول ناقص¬تر باشد. به همین دلیل، اشیای دیگر نیز نمی¬توانند علت پیدایش این تصور در نفس ما باشند. پس نتیجه می¬گیریم علت و موجد این تصور در ما، همان ذات کامل نامحدود و نامتناهی است. از این راه وجود ذات کامل نامتناهی ثابت می¬شود.این برهان یکی از براهین دکارت، فیلسوف معروف فرانسوی، برای اثبات وجود خداست. (فروغی، همان: 92)
نقد و بررسی
بطلان این برهان واضح است. در این برهان، میان مفهوم و مصداق خلطی صورت گرفته است؛ زیرا بزرگی و برتری مصداق، به مفهوم ذهنی آن سرایت داده شده است؛ یعنی هر چند ذات کامل و نامحدود، کامل¬تر از ذات ماست، آنچه در ذهن ما تحقق می¬یابد، مفهوم آن است، نه مصداق آن. برتری ذاتِ کامل نسبت به نفس ما دلیل بر برتری مفهوم آن نسبت به نفس ما نخواهد بود.منبع فصلنامه آیین حکمت شماره 3