نویسنده: دکتر شهرام شفیعی
متحرک و بستر حرکت
حرکت را شناختیم اینک نوبت آن است که از بستر حرکت (مقوله)جست وجو کنیم و روشن کنیم که حرکت در کجا و در چه مقوله ای صورت می پذیرد. آیا در هر تحول در همه حالات و کیفیات شی دگرگونی رخ می دهد. یا بعضی ثابت می مانند و بعضی دستخوش تغییر می گردند؟ از حالات صفات (اعراض)که بگذریم آیا ذات و طبیعت شیئی نیز تحول پذیر است؟ اینها سؤالاتی است که اینک پیش روی ماست و برای پاسخ می باید نخست خود سؤالات را بهتر و بیشتر بکاویم و بشکافیم. حکیمان تا قبل از طلوع نظریه حرکت جوهری عموماً بر این مطلب متفق بودند که اصولاً حرکت و تحول اساساً هویت یک شیئی (و به تعبیر صحیح تر در جوهر)نامعقول امکان ناپذیر است. و ثانیاً از میان صفات و اعراض اشیاء نیز تنها چهار صفت اند که مشمول تحول و حرکت واقع می شوند و در بقیه صفات و حالات حرکت متصور نیست. اکتشاف عظیم صدرالمتألهین شیرازی برهان عمیق و مقاوت ناپذیر او بود در دفاع از حرکت در جوهر (حرکت در ذات و یا حرکت جوهری)و اثبات نا آرامی و بی ثباتی نهادی در بنیان همه کائنات مادی تمام حرکت های مادی مکانیکی در زبان فلسفی حرکت مکانی (حرکت در مقوله این)نامیده می شود. حرکت شیئی بر محور خود (حرکت وضعی)نام دارد، همه تحولات شیمیایی و فیزیکی را حرکات کیفی و رشد گیاهان و حیوانات را «حرکت در مقوله کمیت می نامند» به طوری که دیده می شود در حرکات نوع اول و دوم، متحرک در مقوله مکان و وضع حرکت می کند. در حالی که در تحولات نوع سوم و چهارم، بستر حرکت کیفیت و کمیت اشیا است.سنگی که به زمین می افتد (حرکت در مکان)، زمین که بر محور خود می چرخد (حرکت در وضع)آب که گرم می شود (حرکت در کیف). و بالاخره نهال ضعیفی که درخت تنومندی می گردد (حرکت در کم)مثال های مشهودی هستند از انواع حرکت های نامبرده در همه این حرکات، متحرکی داریم که در بستری حرکت می کند. بسترها و مقوله هایی که حرکت در آنها واقع می شود. (وضع، مکان، کم و کیف)به منزله راهروهایی هستند که متحرک (موضوع حرکت)از میان آنها عبور می کند و یا چون جامه هایی هستند که متحرک آنها را اتصالاً و استمراراً یکی به دنبال دیگری بر تن می کند. مثلاً گرم شدن تدریجی آب بدین معنی است که چیزی به نام آب(جوهر آب)هر دم جامه نوینی از گرما (مقوله کیف)به تن می پوشد و به تعبیر فلسفی متحرک (موضوع)در هر لحظه از حرکت فردی از افراد مقوله ای را که در آن حرکت می کند با خود دارد. در هر حرکت متحرک همان خود (جوهر)شیئی است که صافتش عوض می شود و با حفظ ثبات خود حالت ها و منزلت های گوناگون می یابد و جامه های متفاوت به تن می پوشد. یعنی خود شیئی عوض نمی شود. بلکه اعتراض آن اند که دگرگون می شوند و یا به سخن دیگر متحرک در خود حرکت نمی کند (تا خودش عوض شود)بلکه در بستر صفاتش به راه می افتد و چهره های خود را تغییر می دهد. یعنی حرکت جوهر داریم در عرض، نه حرکت جوهر در جوهر. سیبی که اینک رسیده، همان است که وقتی کال بوده و سنگی که اینک به زمین افتاده همان سنگی است که بر بالای بام بوده و درخت تنومند امروزی همان نهال ناتوان دیروزی است.
در تمام این حرکت ها بداهتاً رشته ای یافت می شود که امروز را به دیروز و حال را به گذشته متصل می سازد. سیب کال در اثر رسیدن به سیب دیگری بدل نمی شود که هیچ رابطه ای با سیب گذشته نداشته باشد، تحول از کالی به رسیدگی هر قدر هم عمیق و عظیم باشد رابطه سیب کال دیروزی را سیب رسیده امور به کلی نمی برد و شخص به قضاوت حسی و وجدانی حکم می کند که این همان سیب کال دیروزین است که به صورت سیب پخته امروزی برآمده است و یا به زبان نوین علم، اگر در اثر طول فرایند رسیدگی مولکول هایی شکسته و مولکول های نوینی پدید آمده اند، اتم ها همان اتم های دیرین اند و همچنین است در مورد هر حرکت و تحولی، زمین و منظومه شمسی را با همه تغییراتی که طی میلیون ها سال در آنها حادث شده است نمی توان موجودات نوینی دانست که هیچ سابقه و گذشته نداشته اند، تغییرات آنها هر قدر هم عمیق و وسیع بوده باز هم مانع این نیست که بگوییم این همان زمین چهار میلیارد سال پیش است که امروزه بدین صورت در آمده است این ارتباط امروز با دیروز جز با فرض جوهری ثابت امکان پذیر نیست. اگر زمین امروزی صد درصد با زمین دیروزی متفاوت باشد در آن صورت باید گفت که از زمین دیروزی زمین نو و بی سابقه ای حادث شده است. و البته این انکارصریح حرکت و تحول است و معنایش این است که زمین امروز محصول تحول زمین دیروزی نیست و هیچ رابطه ای با آن ندارد. هیچ تحول و تغییری رشته ارتباط شیئی متحول را با گذشته اش به کلی نمی برد. بلکه فقط صورت و حالت آن را دگرگون می کند. بدین سبب بود که حکیمان اصرار می ورزیدند که در هر حرکت و تحولی جوهر و یا نهاد شیئی حفظ می شود و از تحول مصون می ماند و آنچه نو می شود حالات صفات، و اعراض آن جوهر است که از صورتی به صورت دیگر مبدل می شود. اگر واقعاً هیچ ارتباطی مابین درخت تنومند امروزی و نهال ظریف دیروزی نیست چرا باید گفت که این درخت محصول تحول آن نهال است؟ چه چیز این درخت را بدان نهال مرتبط می کند؟ و اگر بگوییم که آن نهالی بود که اینک نیست و این درخت هم درختی است صد در صد نوین و به هیچ سابقه و تاریخچه ای، آیا حرکت را در جهان انکار نکرده ایم؟ اگر مدعی شویم که هیچ چیز به چیز دیگر بدل نمی شود و هر چیز در جای خود می میرد و بعداً به جای آن شیئی نوین و ثابت دیگری می روید تا اینهم به نوبه خود به هیچ تغییری رهسپار عدم گردد. آیا این انکار حرکت محسوس و بدیهی که ابتدا آن پذیرفته بودیم نیست؟ br /> می بینیم که مسئله ای دشوار و اندیشه سوز است. یا باید به حکم حس و وجدان به وجود حرکت در جهان خارج اذعان نمود و در این صورت باید به نوعی نهاد ثابت نیز گردن نهاد تا رشته ارتباط متحرک با گذشته اش نگسلد و حرکت صورت پذیر باشد. و یا باید حرکت و وقوع آن را از اصل منکر شد و در شمار و هم انگاران در آمد، فلاسفه در این گرداب معضل آفرین غوطه می خورند و طبیعی ترین راه برای حل مشکل را همین می یافتند که جوهر را ثابت بینگارند و حرکت را تنها عارضه ای بدانند برای بعضی از حالات جوهر. دیده می شود که محال انگاشتن حرکت در جوهر و حصر وقوع آن در اعراض، اندیشه ای کودکانه نیست و در حقیقت چهره ای است از نزاع عمیق میان وهم انگاری و واقع انگاری. سؤال این است که در تحول چیزی به چیزی واقعاً چه حادث می شود؟ آیا شیئی نخستین کاملاً از بین می رود و شیئی دیگری که صد در صد بیگانه با اوست جایگزین آن می گردد؟ و یا این که در این تبدیل، یک هسته بنیادی حفظ می شود و تنها پوسته ها و ظواهراند که تحول می یابند؟ اگر نظر اول را انتخاب کنیم مالاً به انکار حرکت و تحول خواهیم رسید. چرا که نتیجه این سخن این است که چیزی به چیزی تبدیل نمی شود و مثلاً پیرمرد امروزین همان جوان دیروزی نیست که بر اثر گذشت عمر چنین کهنسال شده است، بلکه موجودی مطلقاً بی سابقه و صد در صد جدید. گویی امروز پیرمردی از مادر تولد یافته است. این سخن به طور آشکار خلاف حس و وجدان است و به هیچ روی با بدل شدن چیزی به چیز دیگر که همان مفهوم حرکت است. سازگار نیست. و اما در صورت دوم، با فرض حفظ یک هسته بنیادی، رشته ارتباط پیرمرد امروز و جوان دیروز به خوبی قابل فهم است و حرکت از جوانی به پیری نیز معنایی واضح می یابد و تبدیل حالات درعین وحدت متحرک به روشنی مفهوم می گردد />
گم شدن متحرک
حالا بیایید برای لحظه ای فرض کنیم که جوهر با نهاد شیئی نیز در تحول و تحرک است. در آن صورت چگونه می توان گفت فلان شیئی خاص از آنجا به اینجا حرکت کرده است؟ شیئی (الف)که حرکت را شروع کرده در انتهای حرکت موجود نیست تا بگوییماین(الف)است که به اینجا رسیده و شئی «ج» که در انتها حرکت موجود است. چنان نو و بی سابقه است که نمی توان گفت این همان است که حرکت را شروع کرده، و به تعبیر دیگر فرض حرکت در جوهر موجب از میان رفتن متحرک می گردد و معلوم نیست که چه چیز از کجا به کجا حرکت کرده است. این سخن در لحظه لحظه حرکت صادق است. یعنی از همان لحظه اول حرکت، متحرک خود را گم می کند. بدین قرار اجباراً باید (الف)بودن الف(خود الف)از ابتدا تا انتهای حرکت حفظ شود. تا بتوان گفت که این (الف)بود که از آنجا به اینجا یا از آن حالت بدین حالت رسیده و این به عینه مفهوم ثبات جوهر و حرکت در اعراض است. پس در حرکت، خود شیئی یا جوهر شیئی (مثلاً الف بودن الف)بین و منتها حفظ می شود. در حالی که یک یا چند صفت و حالت آن معروض تحول واقع می شوند. سخنان فوق تقریر «شبهه بقا موضوع» است. این که باید جوهر متحرک حفظ شود تا بتوان گفت چه چیز حرکت کرده، قوی ترین حربه ای بود در دست مخالفان نظریه حرکت در جوهر و غول هایی همچون ارسطو و بوعلی در فلسفه بدان استناد می کردند. صدرالدین شجاعانه و سنت شکنانه در مقابل این اندیشه کهنسال و پاگرفته فلسفی به نبرد برخواست و به قول برهان و نیروی اندیشه چنان کرد که همین حربه خصم کوب را از دست مخالفان گرفت و بر خود آنها کوفت. صدرالدین خود را به این سنت شکنی و احداث مذهب جدید (الف)است و به خوبی احساس می کند که اذهانی که در شعاع عظمت فیلسوفانی همچون بو علی و سهروردی خیره مانده، مخالفت با آن بزرگان را خود بهترین برهان بر ابطال این رأی نوین خواهد یافت. و بدین سبب است که در ضمن بحث خواننده را چنین هشدار می دهد که شاید تو این نظر ما را نوعی بدعت محسوب کنی و قولی بدانی که تاکنون هیچ حکیمی آن را اظهار نکرده است. اما اولاً بدان که باید تابع دلیل بود و ثانیاً... یعنی که بزرگی بزرگان و سنت دیرین گذشتگان تو را از متابعت برهان باز ندارد. حکیمان پیشین به استناد شبهه بقا موضوع، به شیئی حق می دادند تا فقط در مکان، کمیت، کیفیت و وضوح حرکت کند. اما اجازه نمی دادند که شیئی در خود حرکت کند و از خود دالانی بسازد تا خودش در آن گام زند. بسیار نامعقول می نمود که شیئی جامه «خودی» خود را بکند و خودی دیگری به تن کند و باز هم خودش باشد. اما صدر المتألهین وقوع چنین تحولی را در خودی شیئی نه تنها جائز بلکه واجب می دانست و برهان کرد تا چنین حرکتی و جوششی در درون نباشد تحولی و دگرگونی در بیرون پدید نمی آید. تا چیزی مستمراً و اتصالاً از پوسته خودی خود بیرون نیاید و خود را نردبان اعتلا خود نکند و در دل نا آرام و بی قرار نباشد و در خود گام نزند و در پای خود نمیرد و بر پای خود نروید. و از خود مایه نگذارد. هرگز به کمالی نوین دست نخواهد یافت. جان سخن صدرالدین این است که حرکت را در سایه ثبات و یا بر پایه ثبات
نمی توان تفسیر کرد. اگر حرکتی در ظاهر هست نشانی است از حرکتی که در باطن جریان دارد. و صورتی در زیر دارد آنچه بر بالا دستی دیدیم که حکیمان چگونه حرکت را فقط در سایه ثبات ممکن می دانستند و بقا موضوع را شرط ضروری وقوع حرکت می شمردند. تفسیر حرکت بر پایه ثبات نیز تاریخی طولانی و پر ماجرا است. مکتب اتمیسم تجسم چنین اندیشه ای است. و همچنان که پیشتر نیز اشارت رفت در عین این که اتمیسم و تئوری دو نظریه متفاوت اند. اما کسان بسیاری امروزه پیروزی نظریه ذره ای را معادل پیروزی اتمیسم گرفته اند و پنداشته اند که گره کور معمای حرکت، چرایی و چگونگی آن به دست علم گشوده شده است و یافت شدن اجزا و عناصر درون اتمی، کلید دریافت تحولات محسوس و زبرین را به دست داده است. اما چنین نیست. اتمیسم یک نظریه فلسفی است و نظریه ذره ای و نظریه ذره ای یک نظریه علمی اتمیسم پاسخی است به این پرسش که علت نهایی تحولات کم و کیفی اشیا چیست و قوانین حاکم بر تحولات مشهود را تا کجا می توان از قوانین حاکم بر اجزا نامشهود، اشیا استنتاج نمود. و به تعبیری دقیق تر اتمیسم نوعی تحول و ارجاع و ریشه یابی است. در حالی که نظریه اتمی در پی تبیین ساختمان ماده و کشف انواع ذرات و خواص گونه گون آنهاست پیروزی و درستی این ذرات علت تامه تحولات اشیااند. چرا که حتی اگر این سخن صحیح باشد. باز هم می توان از علت حرکات این ذرات و تحولات آنها جویا شد و اینجاست که باید به طریقی فلسفی عامل و مولد نهایی حرکت را تبیین و تعین نمود و گرنه با تسلسلی پایان ناپذیر مواجه خواهیم گشت. نظریه ذره ای ذیمقراطیس شامل دو عنصر بود. یکی این که اجسام از ذره های کوچک ساخته شده اند و دوم این که جابجایی این ذرات مولد همه تحولات اشیا است. خود این ذرات به گمان ذیمقراطیس تحول ناپذیر و قسمت ناپذیر بودند و به حروف الفبا شبیه بودند که با نظم های گوناگون، کلمات گوناگون را می آفرینند.
نظریه ذره ای قرن ها در میان حکیمان و دانشمندان، دست به دست و نسل به نسل می گشت و هر دو جنبه آن مورد نفی و اثبات قرار می گرفت. انقلاب لاوازیه در شیمی و کوشش ها و تجربه های برزلیوس شیمیدان سوئدی و همفری دیوی، شیمیدان انگلیسی و دیگران در کشف عناصر گوناگون شیمیایی، روحی تازه در این نظریه دمید. و آن را از نو زنده کرد. خصوصاً با رشد شیمی و به کار گرفتن روزافزون وسائل دقیق تر تجزیه های کمی و کیفی، ساختمان اشیا مرکب بهتر و بیشتر شناخته شد و روزنه نفوذ به درون اشیا گشاده تر گشت و عناصر ساده و اندکی که مایه آن همه تنوع و گونه گونی و کثرت در جهان بودند، یکی به دنبال دیگری تسلیم کاوش های شیمیدانان شدند و نقاب از رخساره بر کشیدند. جهان چهره دیگر یافت و این تصور قوت گرفت که همه نمودها و چهره های شماره ناپذیر برون از جابجایی معدودی اتم های درونی ثابت مایه می گردند که در برج ثابت و استواری خود خوش نشسته اند و تن به هیچ تغییر و تبدیلی نمی دهند. پدیده های حیاتی و مواد شیمیایی که در پیکر جانوران و گیاهان یافت می شدند نیز اندک اندک از حصار خسته ناپذیر خود به در آمدند و در تحلیل نهایی معلوم شد که کانی و آلی همه از یک قماش اند و همان ثابت که در دل معدن ها و کوه ها وجود دارد، در دل حیوان و گیاهان نیز هست و این همه نقش خوش و رنگ مخالف که بر در و دیوار وجود دیده می شود همه را در چند ده نام و علامت می توان خلاصه کرد و بانظمی خاص به دنبال هم به رشته کشید.
همان کار که مندلیف، مایر و دیگران کردند و خشت های بنای رفیع جهان جاندار و بی جان (الفبای جهان)را در صفحه کوچک تنظیم و تصویر کردند. ظهور و پیدایش و رشد شیمی آلی، نقش ویژه مؤثری در تقویت اتمیسم داشت. تئوری رادیکال های برزلیوس، کلبه و دیگران و تئوری تیپ ها(دوما و دیگران)و در هم رفتن این دو و طلوع تئوری نوین ساختمان های شیمیایی و کشف ظرفیت عناصر (ککوله، بوتلر، و دیگران)به نحو بسیار چشمگیری موفقیت اتمیسم را تلقین می کرد. خصوصاً کشف ایزومرهای آلی (فاراده و دیگران)بهتر از هر کشف دیگری نشان می داد که چگونه در یک مولکول با حفظ خود اتم ها و با صرف تغییر موضوع آنها، می توان مواد و موجودات متفاوتی پدید آورد. تئوری ترکیبات کوتوردیناس(آلفرد ویز)و پیش بینی ایزومرهای کانی و کمپلکس و کشف آنها نیز تأیید دیگری بر اتمیسم بود. گره کور، تحول چنین می نمود که گشوده شده است و تحولات کیفی زبرین را می توان و می باید برحسب جابجایی اتم ها تفسیر و تبیین نمود و منازعات فیلسوفان را باید به فراموشخانه تاریخ سپرد. این توفیق علمی را به منزله توفیقی فلسفی انگاشتند و به یک سنگ دو گنجشک را شکار کردند، سرکه شدن شراب تفسیری غیر از این نداشت که اتم های کربن، ئیدروژن و اکسیژن که در الکل اتیلیک (در شراب)موجودند. تحت شرایطی و طی واکنش هایی جابجا می شوند و نظم مجددی می یابند و اسید استیک (در سرکه)را می سازند. یعنی در سراسر این تحول اتم ها حفظ می شوند. فقط جایشان عوض می شود. تمام هست اتمیسم همین بود و هست که ذراتی بیابد که مولد و حامل تحول باشند. اما خودشان تحول ناپذیر باشند تا اوایل قرن بیستم اتم ها این رسالت را به عهده داشتند. اما دیری نپایید که کشف الکترون (تومپسون)و کشف رادیو اکتیویته و کوری های مربوط به آن (کوری، رادرفورد، سری)و کشف پروتون (رادرفورد)نشان داد که اتم تجزیه ناپذیر نیست و آنچه را که شیمیدان ها به منزله اتم ثابت شیمیایی فرض می کردند خود مجموعه مرکبی از اجزا متفاوتی است که رنگ ها و چهره های فراوان دارد. امروزه الکترون ها و پروتون ها اتم مطلوب شیمیدان ها هستند اما کوانتوم فیزیک بر آن است که حتی اینها هم ثابت و آرام ندارند. و حتی حد و مرز هستی شان هیچ معلوم نیست. موج اند و گسترده و پراکنده که تنها از احتمال وجودشان در نقطه ای می توان سخن گفت و نه بیش پدیده رادیواکتیویته درآمد همه این کاوش ها و نظریه ها بود. که هنوز هم سری است ناگشوده اما هرچه هست نشان بی قراری درونی عناصر و اتم هاست. به نظر می رسد که اتم های مطلوب اتمیسم اتم هایی که دگرگون نشوند. اما موجد دگرگونی ها باشند، دیگر وجود ندارند. و حداقل علم هنوز آنها را نیافته است. همین طور است اما با این همه علم باز هم در پی یافتن حروف الفبای کتاب جهان است حروفی که فقط جا عوض می کند تا کلمات و عبارات دگرگون بیافریند اما هیچ گاه خودشان عوض نمی شوند. شیوه و پیشه علم همیشه همین است که تحولات را به ثبات ارجاع دهد و در وراء دگرگونی ها و کثرت به ثبات و سکونی نسبی دست یابد و برای پدیده هایی مادی عللی مادی و ثابت جست و جو کند. و قوانینی کوچکتر و محدودتر را در شکم قوانین وسیع تر و عمیق تر بگنجاند. اما شیوه و سر فلسفه به گونه ای دیگر است. ریشه هر نمودی را در وجود جست وجو می کند و می کوشد تا از ظواهر بگذرد و به هستی چنان نظر کند تا احکام و عوارضش را در حالت خلوص و بی شرطی به دست آورد. علم تا هر نقطه که پیش رود و برای تفسیر تحول به هر عنصر بنیادین که دست یابد، باز هم از نظر فلسفی جای سؤال هست که خود آن سنگ های زیرین که موجد و مفسر حرکت اند چرا و چگونه جابجا می شوند؟ و آیا در همان جا حرکت و محرک یکی هستند یا دو تا؟ و آیا حرکت شان برخواسته از ذاتشان است و یا به دلیل عامل خارجی؟ و آیا چیزی می تواند خود را به حرکت در آورد یا نه؟ و آیا حرکت کردن (هر نوع حرکتی)با ثبات ذات سازگار هست یا نه؟ و بالاخره آیا اساساً ممکن است حرکت را بر پایه ثبات تفسیر و تبیین نمود یا نه؟ و آیا برای تفسیر حرکت می توان به نوعی اتمیسم دل بست یا نه؟ این سؤالات فلسفی به هیچ روی جایگزین و یا ناقص پرسش های علمی نیستند. اینها دو گونه پرسش اند و ناظر به دو منظور خاص، پاسخ علم به سؤالات علمی هرچه باشد پاسخی برای سؤالات فلسفی نیست. علوم از این جست و جو می کنند که ساختمان فلان شیئی چیست؟ بسیط است یا مرکب. و شرایط تحول تبدیلش به شیئی دیگر کدام است؟ اما از اینکه حرکت چیست و هستی چیزی چگونه باید باشد تا حرکت پذیر باشد و سخنی نمی گویند این شأن و فن و حق فلسفه است که نفیاً و اثباتاً در این باره سخن بگوید. حالا نوبت آن است که به سخنان فیلسوفانه صدرالدین گوش دهیم و برهان های او را در اثبات و تحکیم نظریه حرکت در جوهر بشنویم.
قبل از اینکه شروع به مطالعه برهان صدرالدین انجام دهید و تجسمی از آن داشته باشید بهتر است به نظریه (شهرام)توجه کنید تا بتوانید درکی از حرکت جوهری داشته باشید.
نظریه شهرام: اسپینوزا فیلسوف عالی قدر هلندی در هندسیه اقلیدسی چنین نظر داد. مجموع زوایای یک مثلث جوهر می باشند. زیرا شکل مثلث هر طور تغییر کند، مجموع زوایایش تغییر نمی کند.
پس با کمک شکل می توان چنین تجسم کرد :
در هندسه ریمان مثلثی که روی کره ترسیم شود مجموع زوایایش از 180 درجه بزرگتر است و زوایای مثلث جوهر مثلث می باشد اگر شعاع کره به سمت بی نهایت میل کند مثلث تبدیل به مثلث مسطحه می گردد یعنی مجموع زاویه ها که از 180درجه بزرگتر بود میل می کند به 180درجه پس این چنین حرکت جوهری آغاز می گردد. همچنین می توان این مثال را برای مثلث روی هذلولی که شعاعش به سمت بی نهایت می کند صادق باشد.
منبع: نشریه فکر و نظر، شماره 5-4.