سایه ی سنایی بر نگرش و نگارش های مولانا

حکیم مجدود بن آدم سنایی از ارکان شعر فارسی و از پایه گذاران شعر عرفانی است. بسا سخنوران از رموز شاعری او سود جسته وبسا راهیان راه عرفان از خرمن اندیشه ی اوخوشه چیده اند.
چهارشنبه، 29 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سایه ی سنایی بر نگرش و نگارش های مولانا
سایه ی سنایی بر نگرش و نگارش های مولانا

نویسنده:پروفسور دکتر اسداله حبیب



 
اگرعطارعاشق بد سنایی شاه و فایق بد نه آنم من، نه اینم من، که گم کردم سرو پا را «مولانا»
حکیم مجدود بن آدم سنایی از ارکان شعر فارسی و از پایه گذاران شعر عرفانی است. بسا سخنوران از رموز شاعری او سود جسته وبسا راهیان راه عرفان از خرمن اندیشه ی اوخوشه چیده اند.
مولانا جلال الدین محمد که خود از چکادهای شعر وبینش عرفانی- اسلامی است، با حکیم سنایی چنان پیوند معنوی یافت که بنابر روایت های مناقب نویسان ویاد آور و مکرر خود مولانا، گونه یی از ارادت اویسی را در رابطه ی او با سنایی می توان گمان برد. مولانا را برهان الدین محقق ترمذی، یا به گفته وخود مولانا «برهان محقق»، پس ازاشاره های سلطان العلما درگفتار ونوشتار، با سنایی آشنا ترساخت. درفیه مافیه آمده است که: «گفتند: سید برهان الدین سخن خوب می فرماید، اما شعرسنایی درسخن بسیار می آرد. سید فرمود: همچنان باشد که می گویند، آفتاب خوبست اما نور می دهد...» (فیه مافیه، ص 207‏)
شمس الدین افلاکی درمناقب العارفین چند بار به توجه خداوندگار بلخ به حکیم غزنوی اشاره دارد. افلاکی از زبان شهاب الدین گوینده و عثمان قوال می نویسد ، که روزی حضرت مولانا در سماع مدرسه بیش از حد شور وجد برپا کرده و بار بار خمیده و تعظیم کنان تا تخت گویندگان می آمد. پس ازسماع، حسام الدین پرسید: که آن تعظیم ها برای چه کسی بوده است؟ مولانا فرمود: روحانیت خواجه سنایی تروض و تجسد می کرد ومن دم به دم عذر می خواستم تا خوشنود باشد.هم او، ازگفتار بهاءالدین بحری آورده است که روزی مولانا فرمود: «هر که به سخنان عطارمشغول شود، ازسخنان حکیم مستفید شود و به فهم اسرار آن کلام رسد و هر که سخنان سنایی را بجد تمام مطالعه کند برسِرِ سنایی سخنان ما واقف شود.» (ص 220 ‏)
این در هم آمیزی اندیشه و بیان مولانا و سنایی، چون درآمیختن دو رود خروشان ، ناکرانمند است و کشیدن خط بین گفته های یکی ودیگری دشوار. درهرحال، در این گفتار گواهی های آن بررسی شده است؛ یعنی تاثیر سخن سنایی را برمولانا نخست در مثنوی می جوییم و سپس در دیوان شمس.
‏در مثنوی نشانه های نگرش به سنایی، دو گونه نمودار است. یکی گزینش و بازگو یی موضوعات الهی نامه یا حدیقه الحقیقه ی حکیم غزنوی با یاد کرد سرچشمه یا بدون آن و دیگری شرح یا عنوان قرار دادن بعضی بیت های دیوان او. مثنوی را دفتر به دفتر برگ می گردانیم.

دفتر نخستین

در دفتر نخستین مثنوی این بیت های سنایی نقل یا شرح شده اند:
به هر چه از راه و امانی چه کفر آن حرف وچه ایمان
به هر چه از دوست دور افتی چه زشت آن نقش و چه زیبا
شرح دو بیت از سنایی:
ناز را رویی بباید همچو رود گر نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی وحسن یا بساط کبر وناز اندر نورد
نیکویی ولطف گو با تاج وکبر کعبتین و مهره گوبا تخته نرد
در سرت بادست بر رو آب نیست پس میان ما دو تن زین است گرد
زشت باشد روی نایبنا و ناز صعب باشد چشم نابینا و درد
این دو یبت ازغزل حکیم غزنوی، در شناسایی جان نیز در دفتر اول آمده است:
آسمان هاست در ولایت جان کارفرمای آسمان جهان
درّه ی روح پست و بالاهاست کوه های بلند و صحراهاست
در همان دفتر باز از حکیم غزنه یاد آورده است:
بشنو این پند از حکیم برده ای سر همان جا نه که باده خواری
مولانا از پند حکیم این مصراع الهی نامه را به کار گرفته است:«سر همان جا بنه که خوردی می»

در دفتر سوم

«حدیث پیل و شهر کور» که تشبیه اندام های فیل گواه آن اند ازسنایی گرفته شده واشاره ی «هنود» آگاهی مولانا را بر آن که سرچشمه ی قصه، کتابی بودایی ست نیز نشان می دهد. مولانا چنان که روش اوست، در این حکایت تصرفی آرمانمند کرده است. در بینا نشان دادن مردمی که در تاریکی به دور پیل حلقه بسته اند و با دست هراندام پیل را جداگانه در می یابند، چشم دل یا بصیرت و شهود در برابر چشم حس گذاشته می شود، که اینجا، نماد آن دست است:
در کف هر یک اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دست است و بس نیست کس را بر همه آن دسترس
مولانا در دفتر سوم مثنوی که سخن از پدیدار شدن روح القدس به صورت آدمی برمریم می رود، در برابرحکیم سنایی این گونه بیان عجز می کند:
‏ترک جوشش شرح کردم نیم خام ازحکیم غزنوی بشنو تمام
‏در الهی نامه گوید شرح این آن حکیم غیب و فخرالعارفین
باز در همان دفترسوم، به گفته ی حکیم چنین اشاره کرده است:
‏آنچنان گویا حکیم غزنوی درالهی نامه گر خوش‏ بشنوی
کم فضولی کن تو در حکم قدر درخور آمد شخص خر با گوش خر
شد مناسب عضوها و ابدان ها شد مناسب وصف ها با جان ها

در دفتر چهارم

در روند داستانی آورده است:
بس نکو گفت آن حکیم کامیار که تو طفلی خانه پرنقش ونگار
در الهی نامه بس اندرز کرد که برآر از دودمان خویش گرد

در دفتر پنجم

1 ‏- گاه بیان حکایت مخنث و لوطی، با این بیت ازحکیم سنایی رفع ملامت می کند:
بیت من بیت نیست اقلیم است هزل من هزل نیست‏ تعلیم است
(حدیقه، ص600)
2- در حکایت شیخ محمد غزنوی این بیت سنایی را در جای عنوان می نهد:
هر که را جان زعزّ لبیک است نامه بر نامه پیک بر پیک است

در دفتر ششم

1-این رباعی ازسنایی شرح شده است:
‏«کاریز درون جان تو می باید کز عاریه ها ترا دری نگشاید
یک چشمه ی آب ازدرون خانه به زان جویی که از برون می آید»
حبذا کاریز اصل چیزها فارغت آرد ازاین کاریزها
تو زصد ینبوع شربت می کشی هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی
2 – در حکایت خوارزم شاه و اسب پسندیده اش از الهی نامه بیتی گواه می آورد:
چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس
3- ‏در همان دفتر این بیت سنایی مثال گونه آورده می شود: جهد کن تا ز نیست هست شوی وز شراب خدای مست شوی
4-این بیت سنایی:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی که ادریس ازچنین مردن بهشتی گشت پیش ازما
با حدیث نبوی «موتوا قبل ان تموتوا» شرح گرد یده است. از هم سنجی شبلی نعمانی بین الهی نامه و مثنوی، این دو بیت در وصف روح خواندنی ست:
الهی نامه:
روح باعقل و علم داند زیست روح را پارسی وتازی نیست
مثنوی:
روح با علمست وبا عقل است یار روح را با ترکی و تازی چه کار

سیمای سنایی در دیوان شمس

سیمای سنایی در مهتابی غزل های دیوان شمس تابناک تر نمودار است. غالبا وزن های رقصان غزل ها و شگردهای بدیعی آهنگین را با سیطره ی فضای سماع بر روان مولانا وابسته می دانند. به گمان من این ویژگی سبکی شعر مولانا نیزکمابیش، با شیوه ی شاعری سنایی پیوند دارد که آن خود از زلال موسیقی و سماع سیراب است. شعرهایی که سنایی برای قوالان سروده، مانند یک رباعی برای بوسهل قوال و قطعه ای در 28 ‏یبت در مدح جمال المعاشرین بوبکرمسعودی قوال که ازدرد پای او پرسش مهربانانه دارد و دفتر او را که سنایی چون «دفِ تر»می ستاید، به دست علی، برادرش، بازفرستاده است. (دیوان، ص 089 ‏ا) و یک رباعی درباره ی درد پای جمال قوال، با چنین گرامی داشت:
در شهرهر آنکس که اومشهوراست دانم که ز درد پای تو رنجور است
هستی به معانی، تو جهانی دیگر پایی که جهانی نکشد معذور است
و یاد کردهای ستایش آمیز از سماع، مانند:
چودرآیند عارفان به سماع سر زگردون کشند همچو شعاع...
کرد در نامه ایزد بیچون وصفشان الذین یستمعون
وجد یابد که بی وجود بود دل بر این مجمره چو عود بود
این بیت ها، همه پشتیبان آن پندارند که سنایی شیفته ی موسیقی و سماع بوده و غزل های او را آوازخوانان با ساز و آوازمی خوانده اند، که گفته است:
شِعری به سجود آید، اشعار سنایی را هرگه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر
رباب گزینی مولانا ازمیان دیگرسازها و شش خانه ساختن وذکر بار بار آن در غزلهایش، نشان دهنده وهم ذوقی این دو بزرگ مرد درموسیقی است. دلبستگی سنایی به موسیقی و بعد موسیقایی شعر، چند آرایه را درسخن او تابناک ساخته است که ازآن شماربه گوناگون تجنیس ها نگرش را فرا می خوانم.
سنایی دریکی از غزل ها تجنیس بقا وقبا را به کار می گیرد:
مگرعقل تو خود باتو نگفتست قبا گیرم بیلفنجی، بقا کو؟
مولانا نیزجناس ناقص این دو واژه را پسندیده است:
بخت بقا یافت قبا گو برو ذوق فنا دید چه جوید وجود
سنایی از زُهره، زَهره وزهرا تجنیس های تام وناقص می سازد.
آفتاب آمد وچون زهره به عشرت بنشست پیش زهره به چه زهره سخن ماه کنید
آفتاب اندر سما با صد هزاران نور و تاب زهره را کی زهره باشد چهره از هر داشتن
‏گفت خورشید خرامان دیدم وماه سما کز تکبردوش او بر زهره ی زهرا گذشت مولانا نیز با تجنیس آن واژگان سخن خویش را آراسته است:
‏بدرّم زهره ی زهره، خراشم ماه را چهره برم ازآسمان مهره، چو او کیوان من باشد
یا درغزل دیگری می گوید:
زهره ی زهره درید و ماه را گردن شکست شد عطارد خشک و بارد با رخ رخشان من
و در دو بیت دیگر دیوان شمس باز تجنیس تام زَهره و زُهره را می یابیم:
‏افتد عطارد در وحل، آتش در افتد در زحل زهره نماند زهره را تا پرده ی خرم زند
دیده ی سیرست مرا، جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا،زهره ی تابنده شدم
‏سنایی بار بار از جان ومرجان تجنیس می سازد، مانند:
تا جان گیرد هرآنچه با جان گیرد آهن زلبش قیمت مرجان گیرد
او کار به دست خویش ؛ میزان گیرد چون پوست کشد کارد به دندان گیرد
چند گویی جان وجان یکدم بخند کانچه در جان است، در مرجان تراست
‏یا این غزل سراپا آراسته با جان ها ومرجان ها:
مسلمان نیستم جانا گرم جان بی تو کار آید کجا بی وصل مرجان تو مر جان را قرار آید
مرا مرجان لبت باید چه خواهم کردمرجان را چو آمد وصل مرجانت مرا جان صد هزار آید
نه مرجان را زمرجانت همی جانان دریغ آید ولی مرجانت را جانان ز مرجان بو که عارآید
زمانی جانم ار جانا، ز مرجانت جدا ماند تو دریاهای مرجان بین که مرجان را نثارآید
مده جان سنایی رابه دست هجر مرجانت که چون وی در همه عالم کجا درعشق بار آید
(غزل 132)
مولانا نیز جان و مرجان را برای ساختن تجنیس ها به کار گرفته است.
عاشق آنم که هرآن آن اوست عقل وجان جاندار یک مرجان اوست
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را بی رنگ چه رنگ بخشد اومرجان را
عذرخواه عقل کل وجان تویی جان جان وتابش مرجان تویی
سنایی ازتجنیس «دفتر» و«دفِ تر» پایه ی موسیقایی بیتی را بالا می برد:
دفِ تر بود دفترت برمن بی زبانِ خوشِ سخنور تو
مولانا جلال الدین محمد نیز ازتجنیس این دو واژه ‏در ترجیع بندی بهره ‏برده ‏است:
سرنامه ی تو ماها هفتاد و دو دفترشد وان زهره ی حاسد راهفتاد و دف تر شد

بعض گفتمان های عرفانی که از دیوان حکیم غزنوی به دیوان شمس گذاشته اند

بعض گفتمان های عرفانی شعرهای مولانا که زمینه و بحث هایی درعرفان شناسی و وحدت وجود و فلسفه ی فرهنگ گردیده، نخست در شعر سنایی نطفه بسته اند. بنگریم به نام واژگان جان، جانِ جان، جا نان وجانانه، جان به معنای ذات رویش و آفرینش و معشوق و جانِ جان، هستی مطلق و روح کل و جانان عالم کثرت در وحدت یا وحدت جان ها که درعرفان نام دیگرش عشق است وعشق درعین حال هم عاشق است و هم معشوق و جزعشق هیچ نیست که دردیوان سنایی بارها این واژگان به نظر می خورند.
دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن یک جهان جان دیدم آنجا رَسته از زندان تن
‏بی طرب جوشان طیورو بی طلب جنبان صبا بی دهن خندان درخت و بی زبان گویا چمن
(ص 52)
در روشن سازی جان می گوید:
‏نه جان خود زندگی باشد غلط زینجاست غافل را که جان دُریست در خلقت، زبهرزینت جانان
هرآن کو نورجان بیند، شود سخته چو پروانه هرآن کو رمز جان داند نباشد فارغ از احزان ( دیوان، ص 332 ‏)
اینک مطلع یکی ازسه غزل سنایی که مردّف به واژه جانان است :
همه جانست سر تا پای جانان از آن جز جان نشاید جای جانان
(غزل 283)
یکی از قصیده های سنایی مردّ ‏ف به واژه ی «جان» و دیگری به «جان ای جان» است که چنین آغاز می یابد:
تماشارایکی بخرام دربستان جان ای جان ببین درزیرپای خویش جان افشان جان ای جان
نخواهد جان دگر جانی اگر صد جان برافشاند که بس باشد قبول تو بقای جان جان ای جان
(غزل 420)
از ده ها کاربرد جان و جانِ جان و جانان در شعر مولانا چند مثال را بر می گزینم . یکی غزلی است بدین مطلق:
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
مولانا در جای دیگر نیز، بر جان، این گفتمان عرفانی، شاعرانه و کنایی روشنی می افگند:
تو از جانی ولی جان را ندانی ز جانانی و جا نان را ندانی
اگر جان را ندانی بس عجب نیست عجب این است کانان راندانی
تو ای گوهر نهان در عالم کان اگر چه گوهری کان را ندانی
(ص814)
در دیوان شمس دو غزل با ردیف «ای جان » است که در یکی از آن چنین آمده است:
اندر دل هر ذره، تابان شده خورشیدی در باطن هر قطره صد جوی روان ای جان
(ص432)
غزل دیگری از مولانا چنین شروع می شود:
جانا به غریبستان چندین به چه می مانی بازآ تو از این غفلت ،تا چند پریشانی
چند است ز تو تا جان، تو طرفه تری یا جان آمیخته ای با جان، یا پرتو جانانی

اتانین در شعر سنایی

پندارم که سنایی نخستین شاعرانی ست که در شعرش از واژگان ایقاعی یا اتانین کار می گیرد :
زان پس بر یاد او پرده ی عشاق ساز تن تننا تن تنن، تن تننا تن تنن
مولانا هم در یکی، دوغزل از واژگان ایقاعی کار می گیرد:
فارغ از کار جهانم تنناها یا هو ایمن از دور زمانم تنناها یا هو
(ص 631)
و غزل دیگر
من که مست از می جانم تنناها یا هو فارغ از کون و مکانم تنناها یا هو
(ص 632)
در غزل دیگری می گوید:
مطربا غیر خدا تو غیر شمس الدین مگو بر تن و جان وصف او بنواز تن تن تن تنن
‏تعبیر نردبان آسمان نیز تراویده ی ذهن سنایی ست:
تا به بام آسمانش برد بخت از راه ‏علم ‏این نکوتر با زکاتش در زد اندر نردبان
اگر بسیار بندیشی خرد باشد از او عاجز کجا بر آسمان تاند شد آنکو نردبان دارد
ای زده بر فلک سرا پرده رخت بر تخت عیسی آورده
‏ای که ازرشک نردبان فلک با خود از خاک بر فلک برده
مولانا نیز این تعبیر را در چند جای به کار می برد. مثنوی، نردبان آسمان است، پیر،نردبان آسمان است و شراب شمس، نردبان آسمان است:
نردبان آسمان است این کلام هر که زین در می رود آید به بام
‏پیر باشد نردبان آسمان تیر پران از که گردد ؟از کمان
( دفتر ششم )
خاکیان زین باده بر گردون زدند ای می تو نردبان آسمان
‏(دیوان شس)

بیت های سنایی در غزل های مولانا

در بعض غزل های مولانا بیت هایی از دیوان سنایی بی هیچ تغییری و یا با اندک تصرف، جا گزین شده است که در اینجا چندی را نمونه وار می شمارم:
‏در دیوان غزل های سنایی غزلیست بدین مطلع:
‏معشوقه به سامان شد، تا باد چنین باد کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین باد
‏مولانا این بیت را با افزودن یک هجا، مطلع غزلی قرار داده است، بدین گونه:
معشوقه به سامان شد،تاباد چنین بادا کفرش همه ایمان شد،تا باد چنین بادا
پس از این بیت سنایی، بیت های خود مولانا می آیند. مولانا چنین افزایش ها را با بعض غزل های خویش نیز کرده است و از آن گمان می رود که سازگار ساختن غزل را با ضرب سماع بدیده داشته است. سنایی غزلی ‏دارد دربیست بیت بدین مطلع:
ای یار مقامر دل، پیش آی و دمی کم زن زخمی که زنی بر ما، مردانه و محکم زن
مولانا دو غزل به همین وزن و قافیه دارد:
ای صاحب دریا دل بر یار مقدم زن آن نورهدایت را بر چهره ی عالم زن
(ص455)
در این غزل، بیت شانزدهم غزل سنایی را حرف به حرف می آورد، بدین گونه:
گر باده د ‏هی ما را بر تارک کیوان ده ور رای زنی ما را در قعر جهنم زن
(ص484)
در غزل دوم، مطلع غزل سنایی را بی هیچ تغییری، مطلع غزل خود ساخته است و بیت ششم غزل سنایی را که چنین است:
‏گر تخت نهی ما را در صفّ ملایک نه ور دار زنی ما را برگنبد اعظم زن
(ص483)
با اندک تغییر،بیت دومین غزل خویش قرار داده است، بدین گونه:
‏گرتخت نهی ما را بر سینه ی دریا نه وردار زنی ما رابر گنبد اعظم زن
در دیوان سنایی غزلی ست با این آغاز:
تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشا ست
آن جا که جمال دوستانست والله که میان خانه صحراست
وآنجا که مراد دل بر آمد یک خار به از هزار خرماست
( ص 179)
‏با توجه به این نمونه ها می توان چنین پنداشت که مولانا هم در اندیشه و مفاهیم و هم در شیوه ی شاعری از سنایی اثر پذیرفته و حتی از سخن آن حکیم اقتباس های مکرر کرده است. بعض اهل تحقیق حتی سرنامه ی مثنوی «بشنو این نی چون حکایت می کند... » ‏را نیز ملهم از این بیت های سنایی دانسته اند که به باور من نیز چنان باید باشد:
ناله ی نی ز درد خالی نیست شوق از روی زرد خالی نیست
‏بی زبان گوش را خبر کرده بی بیان هوش را خبرکرده
‏از دمش شعله ها همی خیزد چه عجب گر نی آتش انگیزد
حتی اگر چنان هم باشد، پدیدار است که مولانا ملهم از چند بیت سنایی سرنامه یی برای مثنوی ساخته است که بعض عرفان پژوهان عصاره ‏ی آن شش دفتر شمرده اند و به راستی چنان که سنایی گفته بود، آن نی، با واژه ‏های مولانا در هستی دل سپردگان حقیقت بی تردید آتش انگیخته است.

‏در فرجام

‏از این بررسی، که شاید هنوز از ژرف کاوی سزاوار فاصله دارد، می توان پی برد که بهره یابی مولانا از آموزه های عرفانی سنایی و پیروی او از شیوه های شاعری حکیم ، وجوه گوناگون و توجه انگیز دارد.
جست وجوی موشکا فانه تر دراین راستا هم برای شناخت روشن تر مولانا کارآیند است و هم برای آشنایی دقیق تر با سنایی در شناسایی مقوله های مربوط به دیدگاه عرفانی - فلسفی و فلسفه ی فرهنگ در آثار مولانا، جایی که از سنایی سود جسته است، اشاره به منبع نخستین گره گشاد ه تر می نماید.
‏مولانا بارها دلبستگی اش را به مکتب شعری و فکری عطار و سنایی آشکار کرده است و سنایی را چنان که در همین گفتار آوردیم، حکیم غیب و فخرالعارفین می نامد و بارها گفته های او را سند می آورد. در تشخیص مرزهای اثر پذیری مولانا از سنایی می نگریم که بسا شاخه هایی را که مولانا از باغستان بینش و بیان سنایی چیده تا جایگاه بوستان خرمی پرورده و بارور کرده است.
منابع و مآخذ:
1 ‏- افلاکی، شمس الدین احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، چاپ سوم، دنیای کتاب، 1362.
2 ‏- دین لویس، فرانکلن، مولانا، ترجمه ی حسن لاهوتی، چاپ اول، نامک، تهران، 1384 ‏.
3-سنایی، حدیقه الحقیقه، تصحیح مدرس رضوی، تهران، 1377 ‏.
4-‏ سنایی، دیوان، به سعی مدرس رضوی، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، بدون تاریخ.
5- شبلی نعمانی، شعرالعجم، ترجمه ی سید محمد تقی فخرداعی گیلانی، چاپ دوم، دنیای کتاب، تهران، 1363
‏6- مولوی، فیه مافیه، تصحیح فروزانفر، چاپ پنجم، امیر کبیر، تهران، 1374 ‏.
7- مولوی،کلیات شمس، به اهتمام منصور مشفق، چاپ یازدهم، صفی علیشاه، تهران، 1374
8- مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسن، چاپ ششم، انتشارات بهزاد، بدون تاریخ.
منبع: نشریه ثریا اول زمستان 1387

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط