Ann-Charlotte Stahlberg
مترجم: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون
خلاصه
خوشحالیم که مقالهی ما در موضوع توازن جنسیتی در حرفهی اقتصاد باعث برانگیخته شدن اظهار نظرهای چندی روی عنوان «چرا زنان در اقتصاد کمند؟» گردید (همه در می 2008 در Econ. Journal Watch). اظهار نظر کنندگان شامل یک جامعه شناس، یک روانشناس، و سه اقتصاددان غیر سنتی میشوند – که وسعت نظر زیادی را باعث میشوند. در اینجا ما موضوعاتی را در دستور قرار میدهیم که به نظر میرسد دارای بیشترین اهمیت برای ما هستند.مقالهی ما اثبات مدرکدار اصیلی را در موضوع حضور پایین زنان در اقتصاد آکادمیک در سوئد فراهم آورد و به دیگر مطالعات برای استرالیا، کانادا، بریتانیای کبیر، و ایالات متحده کشیده شد. گرایش عمومی تغییرات در سراسر این پنج کشور بهطور قابل توجهی مشابه است. زنان از بعد از وضعیت غیبت کامل یا داشتن حضور بسیار کم در میان دانشجویان دکترا در اقتصاد در دههی 1970، پیشرفتهای مهمی را داشتهاند. امروزه آنها درحدود یک سوم PhDهای اعطا شده در این پنج کشور را تشکیل میدهند. با این حال، این رقم کمتر از درصد زنان در بین کل درجههای دکتراست، که امروزه در حال میل به یک دوم میباشد، درحالیکه حتی سهم PhDهای زنان در دیگر علوم اجتماعی بیش از یک دوم است. این امر این سؤال را پیش میآورد: چرا حضور زنان در اقتصاد نسبت به دیگر رشتهها کمتر است؟
پاسخ باید نخست به بیان علت مطلب دومی بپردازد؛ یعنی، چرا ما شاهد جریان شدیدی از زنان به طرف اقتصاد درخلال دهههای اخیر بودهایم – امری که بهویژه رسماً در سوئد درخلال دهههای 1990 و 2000 اعلام شد. میبینیم که مفسرین ما بیشتر راغبند به توضیحات در مورد اینکه چرا زنان به اقتصاد جذب نمیشوند اشاره کنند تا تحلیل نیروهایی که درواقع علاقهی زنان را به اقتصاد در سالهای اخیر افزایش داده است.
موضوع دیگر، عدم پیشرفت زنان در رتبهی هیأت علمی بهویژه تا سطح فول پروفسور در اقتصاد است. علیرغم هجوم زنان به اقتصاد، تعداد زنان فول پروفسور در بسیاری از کشورها بسیار کم است، نسبت آنها در پنج کشورِ مورد مطالعهی ما بین 5 تا 9 درصد است. ارقام ارائه شده در گردهمآییِ 2008 انجمن اقتصاد آمریکا (CSWEP 2008) نشان دهندهی یک نسبت درحال صعود زنان در PhDهای بهتازگی تکمیل شده (35 درصد)، اما سهم عقب ماندهی زنان پروفسور دستیار یا وابسته، و زنان فول پروفسور روی همان حدود 8 درصد، میباشد.
در عین حال، سؤال دیگر این است که آیا این مهم است بدانیم که آیا زنان بیشتری اقتصاد خواهند خواند و موقعیت نافذی در اقتصاد آکادمیک بهدست خواهند آورد. آیا این امر باعث تغییراتی وسیع در اقتصاد یا در جامعه خواهد شد؟
یک تقریب اقتصادی
تقریب اتخاذ شده در مقالهی ما برای تحلیل جریان ورودی و پیشرفت زنان در اقتصاد یک تقریب اقتصادی استاندارد است (مثلاً Jacobsen 2007 و Ginther 2006 را ببینید). فرض بر این است که پیآمدهای استخدام از عرضه و تقاضا نشأت میگیرد. زنان و مردان شغل و حرفه را با سنجیدن هزینهها، مثل سالهای تحصیل و زمان و انرژی صرف شده، درمقابل منافع، مثل حقوق، قدرت، و. پرستیژ، برطبق ترجیحهای خود انتخاب میکنند. کارفرمایان سهم کارگران در خروجی را با هزینههایی مثل دستمزدها، مزایای غیرنقدی و هزینههای غیبت و گردش کاری مقایسه میکنند. سازمانهایی مثل سیستمهای آموزش و پرورش، مقررات بازار کار، وضع مالیات، برنامههای تأمین اجتماعی، و سیاستهای خانواده - بهعلاوهی سنتها و نُرمهای اجتماعی – با تحمیل هزینهها و منافع و نیز با محدود کردن انتخاب یا توسعهی فرصتها نقش بازی میکنند.اقتصاددانان تقریب توضیح داده شده در بالا را اتخاذ نمیکنند زیرا آنها لزوماً فکر میکنند که زنان و مردان از لحاط ژنتیک کاملاً مشابه هستند، یا اینکه تبعیض، جمعگرایی، و قدرت اثری بر پیآمدها ندارد. بههرحال، اقتصاددانان برآنند که تا جایی که ممکن است اختلاف رفتار و موفقیتهای مردان و زنان در رابطه با تحصیلات، بازار کار، و خانواده را با انگیزهها و ملاحظات اقتصادی توضیح دهند بدون هیچ الزامی به اتخاذ فرض تفاوتهای جنسی ذاتی در اولویتها یا تواناییها.
در مقالهی افتتاحیه، توجه خود را معطوف به محققینی کردیم که تقریب اقتصادی را بهکار میگیرند. آنها سرمایهگذاری افزایش یافتهی زنان در تحصیل در مقاطع بالاتر و در ریاضی و علوم را به الگوهای تغییریافتهی ازدواج، بچهآوری، و اشتغال در بازار کار مربوط میکنند (مثلاً Goldin و دیگران 2006). امروزه در سوئد و ایالات متحده تعداد زنان در کالجها و دانشگاهها از مردان بیشتر است. برطبق این نظر، تغییر در الگوهای خانواده-کار، خواندن اقتصاد را برای زنان یک سرمایهگذاری حرفهای با رضایتبخشی رو به تزاید ساخته است، و این علاقهی رو به ازدیاد زنان به این رشته را توضیح میدهد.
همانطور که در مقالهی قبلی ما اشاره شد اقتصاددانان همزمان با استفاده از تقریب اقتصادی، و نه تأثیر جنسیتی، برای توضیح کمیابی زنان فول پروفسور، اثر عواملی که میتوانند بهرهوری نسبی زنان و مردان را تحت تأثیر قرار دهند مثل ازدواج، حضور فرزندان، و انقطاع شغل را در کنار زمان صرف شده در تحقیق نسبت به زمان صرف شده در تدریس، انتخاب رشتهی تحقیق، تعداد انتشارات وغیره مورد مطالعه قرار دادهاند. سهم معنیدار فاصلهی ارتقای جنسیتی توسط این عوامل توضیح داده نمیشود، و مشخصات متنوع، چیزی را که بیشتر است در اقتصاد کمتر از جاهای دیگر توضیح میدهند (Ginther و Kahan، 2006).
تمام مفسرین ما نظری متفاوت با آنچه در اقتصاد مرسوم است و تمرکز آن روی توزیع خانوادگی کار و ویژگیهای بهرهوری تحصیل شده است اتخاذ میکنند. آنها موارد زیر را پیشنهاد مینمایند. اولاً، زنان ممکن است از لحاظ ژنتیکی در ظرفیتهای مورد نیاز برای موفقیت بهعنوان یک اقتصاددان نسبت به مردان از قدرت کمتری برخوردار باشند (Garett Jones). ثانیاً، زنان اولویتهایی متفاوت با مردان دارند. آنها غالباً کمتر دوست دارند در بازار کار کنند یا شغلهای سخت یا تعهدآور (مثل استادی) را بگیرند، بلکه کار در خانه و با بچهها را ترجیح میدهند (Catherina Hakim). آنها غالباً خصوصیات شغلی حرفهی اقتصاددانی را کمتر دوست دارند (John Johnson). یا اینکه فکر میکنند که حالت تشریفاتی کنونی اقتصاد نابخردانه و بیفایده است (Deidre McCloskey و Ann Mari May). ثالثاً، مردان هنوز در حوزهی اقتصاد با کنترل دسترسی به موقعیتها و سرمایهگذاری قدرت را دراختیار دارند. از علائق مشترک آنان است که زنان را بیرون از این حوزه نگاه دارند (Ann Mari May).
پس به طرق گوناگون مفسرین اظهار میکنند که اقتصاد دارای جنسیت است. اقتصاد جنسی مذکر است، بهوسیلهی مردها توسعه یافته است و بهوسیلهی مردها کنترل میشود، دارای مشخصات میزان شده با مغز مردانه و ترجیحهای مردانه است، نوع تحقیقی که مردان دوست دارند انجام دهند را بهبار مینشاند، و دارای پیشههایی است که به طریق مناسب با زندگی مردان سازماندهی شدهاند. بهمنظور نگاهداشتن قدرت، حقوق، پرستیژ، و نفوذ سیاسیِ موضوع اقتصاد، مردان تمایل دارند زنان را خارج از گود نگاه دارند. تعجبی نیست که زنان تسلیم میشوند و رها میکنند!
توانایی
زنان و مردان از هر نظر مشابه هم نمیباشند. Garett Jones با نزدیک شدن به مطالعات مربوط به اختلافهای جنسی در ژنتیک، کالبد شناسی و وظیفه شناسی مغز، و هورمونها، نشان میدهد که مردها و زنها از لحاظ ژنتیکی فرق میکنند و بحث میکند که این ممکن است به اختلافهای جنسیتی در مهارتهای پیشرفتهی مفید در اقتصاد مربوط شود. بهویژه او بر نتایج تستی اشاره کننده به اختلافهای بین مردها و زنها در تواناییهای ریاضی تأکید میکند. درواقع Jones اشاره میکند که ممکن است شکلهای متنوع عمل تصدیق باشد که تاکنون سهم زنان در اقتصاد را به بالاتر از آنچه باید باشد کشانده است.اما Jones در مورد اجماع نوشتجات روی اندازهی اختلافهای جنسیتی در توانایی ریاضی و نیز روی اینکه آیا منشأ آن بیولوژیکی یا اجتماعی است اغراق میکند. ما مقالهی فوق تحلیلی Hyde (2005) در موضوع اختلافهای جنسی فیزیولوژیکی را کاملاً با آنچه Jones میگوید متفاوت مییابیم. همانگونه که عنوان نشان میدهد، Hyde برای یک «فرض همگونگیهای جنسی» - اینکه مرده و زنها بیشتر شبیه هم هستند تا متفاوت – بحث میکند. تأکید بر کلیشهها مشکلاتی را در تحصیل و محل کار، و نیز در روابط ایجاد میکند.
تستهای مربوط به تواناییهای ریاضی دختران و پسران عموماً استعداد و کارایی ریاضی متوسط آنها را یکسان یا تنها اندکی متفاوت یافتهاند (Hyde 2005، Hyde و دیگران 2008، Spelke 2005). دختران در مهارتهای محاسبهای و حافظهی فضایی، و پسران در هندسه، چرخش فضایی، و حل مسائل پیچیده برتری دارند. همچنین اینگونه است که اختلاف در توانایی مردها بیشتر است. پس محتملتر است که مردانی در بالاترین و پایینترین سطوح اجرایی پیدا شوند. اما مهمتر اینکه این اختلافها در طول زمان متوالیاً کوچکتر شدهاند، بهنظر میرسد آنها ازنظر فرهنگی به هم مربوطند، و اجرای ریاضی بهنظر میرسد مربوط به زمینهی تستها باشد (Guiso و دیگران 2008، Goldin و دیگران 2006، Hyde و دیگران 2008).
توضیحی برای کاهش اختلاف در توانایی ریاضی در طول زمان، این است که امروزه دخترها بهطور عادی بیش از پیش در دورههای ریاضیات و علوم پیشرفته نامنویسی میکنند. Hyde و دیگران (2008) همچنین دریافتند که درمیان آمریکاییهای آسیایی، دخترها بهتر از پسرها عمل میکنند. مطالعهای براساس ارزیابیهای دانشآموزی PISA، اینگونه مییابد که فاصلههای جنسیتی بهطور گستردهای با تغییر کشور تغییر میکند(Guiso و دیگران 2008). مثلاً در ایسلند دخترها درحد 99 درصد بهتر از پسرها عمل میکنند. بهعلاوه، این مطالعه به این دست مییابد که در کشورهای همارز جنسیتیتر (با استفاده از یک نمایهی وضع جنسیتی) گاف ریاضی، حتی در دنبالهی توزیع، ناپدید میشود، و گاف مطالعه (به نفع دختران) حتی بزرگتر میشود. مطالعات دیگر روی بهاصطلاح تهدید کلیشهای متمرکز شدهاند: این کلیشهی فرهنگی که زنان در ریاضیات خوب نیستند باعث عملکرد پایین آنها میشود. اگر قبل از یک تست به زنان گفته شود که عموماً زنان و مردان بهطور مساوی تست را اجرا میکنند زنان بهخوبی مردان تست را اجرا خواهند کرد.
روی هم رفته این مشاهدات این را غیر محتمل میسازد که گاف جنسی در توانایی ریاضی مربوط به اختلافهای بیولوژیک بین جنسیتها باشد، بلکه بیشتر به شرایط اجتماعی بهعنوان سبب اشاره دارد. اقتصاددانان میگویند که مردان و زنان در معرض انگیزههای گوناگون برای توسعهی قابلیتهایشان قرار گرفتهاند.
ازنظر تاریخی، عدم تعلیم زنان در ریاضیات و علوم باید مربوط به حضور اندک آنها در اقتصاد، مشابه حضور در علوم، باشد. اما همچنانکه دیدهایم همانگونه که زنها به مردها در مهارتهای ریاضی نزدیک شدهاند همچنین مطالعاتی در اقتصاد نیز میگیرند. امروزه مشکل، پیشرفت آنها در سیستم آکادمیک است.
آیا یک عملکرد ریاضی پایینتر یا متفاوت نیز به کم بودن زنان در بین پروفسورهای متصدی مربوط میشود؟ اول، چون زنانی که اقتصاد میخوانند نسبتاً اندک بودهاند باید نسبت به مردان یک گروه ممتازتر بوده باشند. دوم، ما تحقیقی روی IQ یا تواناییهای ریاضی پروفسورهای اقتصاد سراغ نداریم. آیا آنها دانشجویانی با بالاترین توان ریاضی هستند؟ آیا مهارتهای چرخشهای فضایی نمایندهی درجهای بالاتر از دیگر مهارتهای ریاضی یا در حقیقت بالاتر از دیگر مهارتهای معرفت شناختی هستند؟ یا آیا دیگر ملاکهای شخصیت تعیین کنندهی اینند که چه کسی یک پروفسور اقتصاد متصدی گردد؟
ترجیحات
حتی اگر مردان و زنان دارای توانایی یکسان بودند احتمالاً در ترجیحهای خویش متفاوت میبودند. این توضیحِ عمدهی دیگری برای ظاهر شدن اندک زنان در مقامهای بالاتر است. بههرحال، مفسرین به برنامههای ترجیحی مختلفی رجوع میکنند. به دلایل گوناگون، زنان خواندن اقتصاد را برنمیگزینند زیرا موضوع، روشها، مشخصات کاریِ تحقیق اقتصادی، کار کردن در بازار، و گرفتن شغلهای وقتگیر و مسئولیتآور را دوست ندارند.با خواندن تفسیر ارائه شده توسط John Johnson برای ما روشن نیست که چگونه حرفههای گوناگون غیر از اقتصاد توسط برنامهی اشتغالی RIASECِ Holland دستهبندی شدهاند. اما میدانیم که در طی 50 سال که مورد استفاده بوده است اشتغالهای بسیار زیادی، بهویژه آنهایی که مستلزم تحصیلات پیشرفته بودند، از مردانه به زنانه تغییر یافتهاند. پزشکان، روانشناسان، وکلا، روحانیون، زیستشناسان، و دامپزشکان مثالهایی از مشاغلی هستند که امروزه در بسیاری از کشورها زنان در آنها اکثریت دارند. RIASEC چگونه با این موضوع تعامل دارد؟ آیا درعین حال، خصوصیات این مشاغل نیز تغییر کرده است؟ درواقع یک جریان ورودی روبهافزایشی از زنان به حوزهی مطالعات بالاتر از لیسانس در اقتصاد وجود داشته است. این برنامه بهعنوان سیستم توضیحی، چگونه با این موضوع مواجه میشود؟
موضوع اقتصاد نیز، درحالیکه به تفکر محوری خود ادامه میدهد، با گذشت زمان و همراه با فنآوری دچار تغییر میشود. آخرین دههها شاهد توسعهی رایانهها و امکاناتِ بهسرعت درحال گسترش برای تحلیل مقادیر هنگفت دادههای تجربی بوده است. اخیراً مطالعهای آیندهی اقتصاد را با جمعآوری CVهای تمام پروفسورهای دستیار در دهتای نخست گروههای اقتصاد در ایالات متحده ترسیم نمود (Oswald و Ralsmark، 2008). مؤلفین به اینجا میرسند که اکثریت وسیع این اقتصاددانان جوان درگیر کار تجربی میباشند، و نتیجه میگیرند که بهنظر میرسد آیندهی اقتصاد بیشتر در کار عملی قرار داشته باشد تا کار نظری مجرد. تعداد زنان بالغ بر 25 درصد فضای نمونهی آنهاست.
برطبق تحلیل اقتصادی، شما نمیتوانید بهسادگی از افراد بپرسید ترجیح میدهند چکار کنند و سپس نتیجه را بهعنوان «ترجیحها»ی آنان دستهبندی کنید. با این حال به نظر Catherine Hakim جامعهشناس، بهنظر میرسد زنان راحتتر میتوانند کاری را که میخواهند انجام دهند انتخاب کنند و نتیجه، ترجیحهای آنان را نشان میدهد. تغییرات اجتماعی نظیر ارائهی عوامل ضد آبستنی، مقررات مربوط به دسترسی یکسان برای زنان به تحصیلات و مشاغل، رشد مشاغل دفتری و فرصتهای پاره وقت، و تغییر گرایشهای اجتماعی، قیودی که بر انتخاب زنان بود را مرتفع کرده است. درنتیجه آنان میتوانند شیوهی زندگی مورد علاقهی خود را برگزینند. گفته شده است که «اقتصاد تماماً دربارهی انتخابهاست، درحالیکه جامعهشناسی تماماً دربارهی این است که چرا چیزی برای انتخاب وجود ندارد». بهنظر میرسد در تحلیل Hakim این تعبیر برعکس شده است.
اقتصاددانان درحالیکه روی عمل انتخاب تمرکز میکنند اعتقاد دارند که انتخابها تحت شرایط اضطراری اتخاذ میشود، و روی اضطرارهایی مثل قیمت و درآمد که کلاً توسط Hakim نادیده گرفته میشود تأکید میکنند. برطبق نظر Hakim انتخابهای زنان در بریتانیا و آمریکا آزادتر است زیرا در این دو کشور بین زنان و مردان خط مشی عمومی تداخل کمتری با بخش کار دارد. اما در هر کشوری مجموعهای از دستمزدها و تفاوتهای جنسیتی دستمزدها، سیاستهای اقتصادی مؤثر بر مالیاتها و دارایی و ارث، سیاستهای اجتماعی شامل بیمهی اجتماعی و تعاون اجتماعی و بیمهی بیکاری و قانون خانواده، سیاستهای جمعیتی شامل مقررات سقط جنین، مؤسسات (رسمی یا غیررسمی، خصوصی یا عمومی، یارانهای یا غیر یارانهای) مراقبت از فرزندان، سیاستهای تحصیلی، سیاستهای حمل و نقل، سیاستهای اسکان، و مواردی بیشتر وجود دارد. همهی این عوامل با هم تعیین کنندهی اضطرارهای هزینه و درآمد هستند که تحت آنها مردها و زنها انتخاب میکنند کِی با یکدیگر زندگی کنند، کِی و چندتا بچه داشته باشند، و چگونه کار درون و بیرون خانه را تقسیم کنند، و قس علیهذا. تا هنگامی که تأثیر عوامل مختلف را مطالعه نکردهایم قادر نخواهیم بود ترجیحهای ریشهای را تشخیص دهیم.
احراز تفاوت در ترجیحها درواقع امری مشکل است، و اقتصاددانان برای آن شیوهی جدید و مهیجی از تحقیق، یعنی اقتصاد آزمایشی، را امتحان کردهاند. چون تصمیمات فردی بستگی به زمینهای دارد که در آن این تصمیمات اتخاذ میشوند، بهمنظور آشکار کردن ترجیحهای عمقی، محققین باید افراد را در موقعیتهایی بهاندازهی کافی ساده قرار دهند بهگونهای که یک عامل، مثل ریسکپذیری یا نوعدوستی یا بیصبری، بتواند مجزا شود. این تقریبِ اقتصاد آزمایشی است. ما از این شگفت زدهایم که مفسرین ما چنین مطالعاتی را مورد توجه قرار ندادهاند، چنانکه بعضی از آنها به تفاوتهای جنسیتی در ترجیحاتی اشاره میکنند که بهوضوح میتوانست برای حضور اندک زنان در موقعیتهای رهبری وارد باشد.
پیمایشی از مطالعات انجام گرفته در اقتصاد آزمایشی، به اختلافهای جنسیتی در ترجیحات، در سه حوزهی مربوطه سندیت میدهد: ترجیحات ریسکی، ترجیحات اجتماعی، و واکنش به رقابت (Croson و Gneezy، 2008). زنان را بیش از مردان، بیزار از ریسک مییابید. یک حرفهی آکادمیک نوعاً مستلزم سالها پرداخت نامطمئن هزینه بدون تصدی پُستی، وابستگی به کمک هزینههای دانشجویی، سرمایهگذاری تحقیقاتی، و موفقیت انتشاراتی است به امید یک موقعیت تصدی در آیندهای دور. استخدام برای پستهای آماده غالباً همزمان است با بچهداری و تشکیل خانواده. لذا زنان، که از ریسک کردن بیزارند، ممکن است یک شغل پایدار، معمولاً با یک حقوق اولیهی بالاتر، را برگزینند. مطالعات همچنین نشان میدهد که زنان از رقابت فراریاند، و درحقیقت درحالیکه تحت فشار رقابت ممکن است بهرهوری آنها کمتر از مردها باشد تحت شرایط غیررقابتی پربارترند (Ors و دیگران، 2008). بدون شک امروزه محیط آکادمیک بهشدت رقابتی است – Brad De Long (2005) آن را یک تورنومنت مینامد. پس زنان ممکن است بهحق نتیجه بگیرند که مزیت نسبی یا مطلق آنان پیگیریهای خارج از دنیای آکادمیک است. نهایتاً بهنظر میرسد ترجیحهای اجتماعی زنان به زمینه و اشارات اجتماعی حساستر است. این ممکن است آنان را به گزینش حرفهها و وظایف کاریای رهنمون شود که از لحاظ اجتماعی مناسب احساس میشوند.
بنابراین اختلافهای ترجیحی ممکن است در انتخاب زنانِ دارای درجهی دکترای اقتصاد برای دنبال کردن مسیری خارج از محیط دانشگاهی دخیل باشد. اما روشن نیست که چرا اثر چنین ترجیحاتی در رشتهی اقتصاد قویتر است.
همچنین، حتی اگر نتایج آزمایشی، اختلافهایی را در ترجیحهای زنان و مردان بیابد ما نمیدانیم آیا آنها بیولوژیک هستند یا حاصل از اجتماع، احتمالاً نتیجهی فشارها برای همنوایی با کلیشههای جنسیتی، میباشند. پس، ممکن است آنها درنتیجهی نقشهای متغیر زنان در جامعه، مثلاً تحصیلات درحال ترقی و درآمدها و ثروت مشارکت در ورزشهای رقابتی زنان، تغییر نمایند. برای نمونه، Gneezy و دیگران (2007) دریافتند که در یک جامعهی مادرسالار زنان بیش از مردان رقابتی هستند، درحالیکه عکس این موضوع در یک جامعهی پدرسالار صادق است. Booth و Nolan (2008a و 2008b) دریافتند که قابلیت رقابت و ریسکپذیری دختران، درصورتی که بهجای مدارس مختلط در مدارس دخترانه حاضر شوند، افزایش مییابد. بهعلاوه، تفاوتهای جنسیتی به اختلاط جنسیتی گروه آزمایشی حساس است، و دختران در یک گروه تماماً دختر رقابتیتر و ریسکپذیرترند. پس، آموزش اجتماعی و هویت جنسیتی میتواند بر ترجیحات مؤثر باشد.
در آخر، میخواهیم هشداری را ازطرف تحقیقگران در حوزهی اقتصاد آزمایشی برملا کنیم (Croson و Gneezy، 2008، و Dufwenberg و Gneezy، 2005). یک ریسک روشن از یک یکجانبهگرایی در نتایج منتشر شده وجود دارد بهگونهای که مقالههایی که وجود اختلافهای جنسیتی را مستندسازی میکنند محتملتر است منتشر شوند تا آنهایی که هیچ اختلافِ توانایی یا رفتاری نمییابند. بنابراین، محققین نیز تلاش بیشتری برای یافتن اختلافها بهخرج خواهند داد. علاوه براین، تقاضای زیادی از رسانههای گروهی و مطبوعات عامهپسند برای مردان مریخی و زنان ونوسی وجود دارد.
توان
Ann Mari May صحبت از روابط توان و نگهداری وضعیت بهمیان میآورد. ما پیشنهاد او را قبول میکنیم که اقتصاد انتظامی با وضعیتی عالی است و اینکه مردها علاقهای مشترک و این توانایی را دارند که با خارج از گود نگهداشتن زنها به حفظ موقعیت بپردازند. این تخمین سؤالاتی را برمیانگیزد. آیا اقتصاد جایگاهی برتر از ریاضیات، پزشکی، مهندسی، زیستشناسی، فیزیک، یا حقوق دارد؟ چرا مردهای اقتصاد نسبت به مردهای دیگر حوزهها در نگاهداشتن کارتل خود علاقهمندتر یا موفقترند؟ آیا نفوذ سیاسی اقتصاد پاسخی جزئی به این پرسشهاست؟بدون شک آنچنانکه توسط May (193) پیشنهاد میشود دانش ضمنی بهاشتراک گذاشته شده، تشریفات آکادمیک، و سلسله مراتب، محدودیتهایی را ایجاد میکند که ممکن است برای بیرونیها درک و غلبه بر آنها مشکل باشد – خواه با جنسیت، نژاد، طبقه، یا منشأ متمایز شده باشند. اما چرا این نیروها در اقتصاد قویتر از جاهای دیگر است؟ آیا اقتصاددانان با اجازه به زنان به ورود به ردهی خود، مثلاً در ثروت و نفوذ سیاسی، چیزی بیش از دیگران برای از دست دادن دارند؟ و آیا ما نباید انتظار افزایش ورودی زنان در سطح PhD در خلال چند دهه را برای فرسودن بعضی از این موانع داشته باشیم؟ حداقل در ایالات منحده، مشارکت زنان در اقتصاد برای مدتی، بهاندازهی کافی زیاد بوده است که زنان را قادر به تشکیل شبکههای خوشان نماید. بهعلاوه، امروزه برای یک اقتصاددان مرد غیرمعمول نیست که همسری با همان حرفه، یا دخترانی در همان خط مطالعاتی، داشته باشد – این چگونه تعلقات گروهی را متأثر میکند؟
ما فکر میکنیم که فرهنگ درونی در اقتصاد، همچنانکه در علوم طبیعی، عاملی است مانع زنان مستعد. اما به نظر ما این بیشتر نتیجهی ساختارهای غیررسمی مربوط به نسبت پایین زنان است. Alison Booth (2008)، در سخنرانی رسمی ریاست جمهوریاش در گردهمآیی سالانهی انجمن اروپایی اقتصاددانان حزب کارگر، لیست بلندبالایی از عواملی را تهیه میکند که سقف شیشهای روی سر زنان را در تجارت و دولت تقویت میکند که بسیاری از آنها مربوط به دانشگاه میشود ازجمله ترتیبات سازمانی ساخته شده با درنظر داشتن یک مردِ درحالِ کارِ (فوق) تماموقت، ملاکهای ارتقا، کنترل روی منابع، ارزشهای فرهنگی، اشتیاق به چانهزنی یا خودبازاریابی، ترجیحات هماجتماعی، و سؤالات هویت جنسیتی. وقتی زنان کم باشند همچنین ممکن است پیدا کردن دوستان و همکاران حامی و مشوق برای تعاون و تشریک مساعی مشکل باشد، و ممکن است شمول در شبکههای غیررسمی یا پروسههای انتخابی مشکل باشد. زنان هنوز مناسب هنجار یک دانشمند سنتی، بهویژه در علوم و بهطور مشابه در اقتصاد، نیستند، و این عزت نفس آنها را کاهش میدهد. با جمع کردن همه چیز، بهراحتی میتوان اقتصاددانان زنی را یافت که مزیت نسبی آنها در خارج از دانشگاهها قرار میگیرد.
اهمیت چرا؟
اینکه آیا زنان بیشتری در اقتصاد و در بین فول پروفسورها وجود دارند یا نه چه فرقی میکند؟ برطبق نظر McCloskey تا هنگامی که این زنان به «Max U» و دیگر اسلوبهای رسمی مباحثه بچسبند فرقی نخواهد کرد. هنوز اقتصاد ابزار قوی و مهمی برای درک کارهای جامعه است. در اغلب کشورها اقتصاددانان در بحثهای همگانی و سیاستگذاریها بسیار متنفذند. May به «واسطه» اهمیت میدهد به این معنا که دانش اقتصاد زنان را قادر خواهد ساخت که داخل میدان اقتصاد شوند و در تصمیمهای اقتصادی صاحب نفوذ باشند. موقعیتهای مختلف مردان و زنان در اقتصاد، مثلاً کار در بازار درمقابل کار در خانه، حوزههای مسئولیت و اشتغالها، درآمد و ثروت، شکل تعهد مسئولیت برای فرزندان و سالخوردگان، به این معناست که حقیقتاً هر ناحیهی سیاست اقتصادی – مثل ثبات، رشد، دستمزد، تأمین اجتماعی، بینالملل، امور مالی و توسعه – درگیر پیآمدهای مختلفی برای مردان و زنان خواهد بود. حتی اگر اقتصاددانان زن و مرد ابزارهای یکسانی را بهکار برند ساختار اجتماعی را از زوایای متفاوتی مینگرند ولذا، چنانکه توسط May پیشنهاد شده است، نقایص متفاوتی را درک می کنند. زنان در زمینههای مختلف تجدید نظر و نوآوری میکنند، طرحهای نو خلق میکنند، ابزارهای نو اختراع میکنند، روشهای مختلف را بهکار میگیرند، و از زبان و استعارههای مختلف استفاده میکنند. درنتیجه مقدار زیادی فضا و نور باید اضافه شود.حتی اگر نظر مفسرانمان دایر براینکه زنان و مردان تواناییها و ترجیحات اساسی متفاوت دارند را قبول کنیم، یک آمیختگی جنسیتی بزرگتر درواقع میتواند تحلیل اقتصادی را غنی نماید. Paul Krugman، برندهی جایزهی نوبل سال 2008 در اقتصاد، در تفسیر خود روی «چگونه من کار میکنم»، درحالیکه مزیتهای مدلسازی اقتصادی را تحسین میکند، بیان میدارد: «لکن مهمتر این است که ناگهان وسعت قابل توجهی که در آن روششناسی اقتصادی موجد نقاط کور است را درک کردم. ما تنها آنچه را که نمیتوانیم رسمی کنیم نمیبینیم.» یک علم اجتماعی مثل علم اقتصاد – و اجازه دهید فراموش نکنیم که آن یک علم اجتماعی است نه ریاضیات – باید از اختلاط افراد با مهارتهای شناختی متنوع، اسلوبهای حل مسائل، و تجربیات زندگی کامیاب شود.
از نقطه نظر آنهایی از ما که فرزانگی اقتصاد را ارج مینهند و دوست دارند کاربرد آن را در مباحثات همگانی بیشتر ببینند مزیت دیگر از زنان بیشتری ناشی میشود که اقتصاد میخوانند ولذا استدلال اقتصادی را درک میکنند. بهعلاوه، زنان بیشتری را دربین آنانی که آشکارا از یک تقریب اقتصادی به موضوعات سیاسی و اجتماعی دفاع میکنند و آنانی که در موقعیتهای خویش بهعنوان الگو میتوانند سعی در حمایت از دیگر زنان کنند خواهیم یافت. شاید رأیدهندگان مرد و زن بیش از آنچه امروزه شاهد آنیم به توافق برسند.
در پایان
آیا اقتصاد جنسیت دارد؟ مفسرین ما میگویند چنین است و اینکه اقتصاد یک موضوع مردانه است که بازتابدهندهی اختلافهای اساسی در ترجیحات و تواناییهای زندگی مردان و زنان است. ما قانع نمیشویم. اقتصاد ممکن است یک جنسیت اجتماعی داشته باشد اما نقشهای جنسیتی در طول زمان تغییر میکند. نقشهای جدید برای زنان در اقتصاد تعداد روبهتزایدی از زنان را به کشف فایده، قدرت، و جذابیت اقتصاد واداشته است. اکنون چالش این است که زنان بیشتری که به موضوع علاقه دارند را توانا و راغب سازیم که نهتنها اقتصاد بخوانند بلکه همچنین در دانشگاهها بمانند و در تحقیق و توسعهی رشته مشارکت نمایند.پینوشتها:
*در بارهی نویسندگان
Christina Jonung فوق لیسانسی ادبی از UCLA و لیسانسی در اقتصاد از Lund University در سال 1985 گرفت. او سالهای زیادی به عنوان مدرس، مدیر، و محقق در دپارتمان اقتصاد در Lund University کار کرد. تحقیقات او بر روی جنسیت و اقتصاد، بهویژه تفکیک شغلی، متمرکز شدهاند. او (با Inga Persson) به ویرایش اقتصاد خانواده و سیاستهای خانواده (1997) و کار و دستمزد زنان (1998) پرداخته است. در طی 88-1987 او (با Ann-Charlotte Stahlberg) بهعنوان ویراستار در خدمت Ekonomisk Debatt، یک ژورنال سیاست اقتصادی سوئدی، بود. او اکنون بازنشسته شده است، بهطور آزاد کار میکند، و در Brussels زندگی میکند. آدرس پست الکترونیک او Christina.Jonung@skynet.be میباشد.
Ann-Charlotte Stahlberg پروفسور اقتصاد در مؤسسهی سوئدی تحقیقات اجتماعی در دانشگاه استکهلم میباشد. او PhD خود را از Lund University در سال 1977 بهدست آورد. او بهعنوان متخصص در تعدادی از تحقیقات همگانی روی مقرری بازنشستگی و سیاست اجتماعی خدمت کرده است.علائق تحقیقی عمدهی او اقتصاد حالت رفاه و بیمهی اجتماعی است. او انتشارهای گستردهای در زمینهی جنسیت و تأمین اجتماعی دارد. ازجمله انتشارهای اخیر او عبارتند از «چرا اصلاح مقرری بازنشستگی در سوئد توانست باموفقیت اجرا شود» در ژورنال اروپایی اقتصاد سیاسی (با Jan Selen) و «طرح مقرری بازنشستگی و جنسیت: تحلیل کشورهای توسعه یافته و درحال توسعه» در جنسیت و اصلاح تأمین اجتماعی: چه چیزی برای زنان منصفانه است؟ (با Agneta Kruse و Annika Sunden). آدرس پست الکترونیک او Ann-Charlotte.Stahlberg@soft.su.se میباشد.
/ج